مقدمه
در یک نگاه انسانهای برجسته دو گروه اند: یک گروه، انسانهایی هستند که در یک فضیلت دارای منزلت والا می باشند، مانند متفکران بزرگی که تفکرات نو و برجسته ای به ارمغان آورده اند یا همانند عرفا و سالکانی که در سیر و سلوک و عرفان به مقامات بالایی دست یافته اند و یا سیاستمداران و حاکمانی که در رعایت حقوق مردم و تحقق آنها از خود گذشتگی های بزرگی نموده اند.
گروه دوم، انسانهایی هستند که برجستگی آنها نه در یک زمینه، بلکه در ابعاد مختلفی می باشد، مانند حکمای بزرگی که در سیر و سلوک و عرفان نیز به منزلت والایی دست یافته اند و یا همانند سیاستمداران و حاکمانی که اهل تفکر و اندیشه نیز بوده اند و آثار مهمی از خود بر جای گذاشته اند. بی تردید گروه اخیر، الگوهای مناسب تری برای دیگران هستند، زیرا اینان توانسته اند ابعاد مختلف انسانی را در هماهنگی با هم به گونه ای مطلوب و شایسته رشد دهند. حضرت علی(ع) از این گروه است و بلکه برجسته ترین آنهاست. آری! علی(ع) در عین عبودیت، به یاد مردم بوده، برای احقاق حق مردم تلاش می کرد. در عین مهربانی و رأفت با دوستان و مردم و حتی مخالفان، با دشمنانِ حق و ظالمان، سختگیر و خشمناک بود. در عین آخرت گرایی، زهد و دنیاگریزی، بر اساس مسؤولیت و وظیفه الهی به حکومت، سیاست و دنیا رو می آورد، آنچنان که دنیای وی عین آخرت و دنیاگریزی بوده است. آن حضرت با همه مُکنت و حکومتش، بر حفظ بیت المال و مصرف درست آن اهتمام می ورزید و هیچ گونه تبعیض و مصلحت سنجی را روا نمی داشت. چنین اوصافی از آن حضرت بی شمار است، به گونه ای که حتی غیر
مسلمانان بر آن صحه گذاشته اند، برای مطالعه آنها، به کتابهای نوشته شده در این زمینه رجوع شود.
به هر حال، ضروری است که شخصیت و زندگی چنین انسانی بررسی شود تا روش درست زندگی کردن، ترسیم و آموخته شود، اما در یک نوشتار مختصرِ مقاله گونه، بررسی تمامی ابعاد این شخصیت غیر ممکن است، لذا تنها به مسأله حکومت آن حضرت، آن هم اصول و قواعد حاکم بر حکومت آن حضرت در برخورد با مخالفان و دشمنانش می پردازیم.
علی(ع) و حکومت
پس از توجه و بیعت مردم با امام علی(ع)، ایشان حکومت را پذیرفته و به اداره جامعه اسلامی پرداخت. در این مدت تلاش نمود تعالیم اسلامی را تحقق بخشد و کژیها و ناراستیهای پیش آمده پس از رحلت رسول خدا(ص) را از بین ببرد، چنانکه در آغازِ بیعت مردم و حکومت خود، مسیر و اهداف حکومتش را اعلام نمود. با وجود این، مخالفان و دشمنانِ زمامداری آن حضرت، خاموش ننشسته و علیه آن حضرت توطئه می کردند.
علی(ع) و مخالفان
از ویژگیهای حکومت علوی آن است که با یک مخالف و یا یک گروه از مخالفان روبه رو نشده بود، بلکه گروههای مختلفی به علل و اغراض متفاوت با آن حضرت مخالفت ورزیدند. در یک تقسیم کلی می توان آنها را به سه گروه اصلی معرفی کرد: قاسطین؛ ناکثین و مارقین.
اینک با بررسی تاریخ حیات امام علی(ع) و کلمات آن حضرت به تشخیص و بررسی اصول حاکم بر حکومت علوی با مخالفان و دشمنان می پردازیم.
1 حکومت اسلامی و جایگاه مخالفان در اداره جامعه
از موضوعات مهم در حکومت اسلامی، حقوق مخالفان است. آیا حقوقی دارند یا نه؟ حقوقِ قابل پذیرش آنها به چه میزانی است؟ آیا کسانی که به حکومت اسلامی اعتقادی ندارند، می توانند در دستگاه اجرایی حکومت وارد شوند و مسؤولیتهایی را به عهده گیرند؟
چه بسا عده ای تصور کنند بکارگیری معاندان و مخالفان نظام اسلامی و اعطای منصب به آنها سبب گرایش و علاقه مندی آنها به نظام و حاکمان اسلامی می شود یا ممکن است تصور شود بکارگیری مخالفان حکومت، خصوصاً در آغاز تشکیل حکومت به سود جامعه اسلامی و برپایی حکومت اسلامی می شود؛ آنگاه که حکومت اسلامی استوار گشت، حکومت را از وجود ناخالصی ها و نیروهای مخالف پاک کرد یا ممکن است عده ای گمان کنند سختگیری در گزینش نیروهای اجرایی حکومت و ایجاد موانع بر سر راه ورود آزادانه همه افراد برای تصاحب پستهای حکومتی باعث ترسیم چهره ای خشن و خشک از حکومت اسلامی می شود و این تلقی را ایجاد می کند که اسلام با دمکراسی و مردم سالاری و دخالت مردم در امور حکومت مخالف است و یا چه بسا گفته شود چون همه مردم یک سرزمین دارای حقوق برابری هستند، همه (خواه موافقان و خواه مخالفان) حق دخالت در حکومت و کسب منصب حکومتی را دارند.
اکنون، جای این پرسش است که آیا علی(ع) نیز به چنین مصلحت اندیشی هایی معتقد بودند و یا اینکه به امور دیگری توجه داشته و در این جهت، اصل یا اصول دیگری را در نظر داشتند؟
بررسی دوره های متعددِ حیات آن حضرت، نشان دهنده این واقعیتها است که ایشان نه تنها در دستگاه حکومتی خود، افراد معاند را به کار نگماردند، بلکه از اشخاص غیر معتقد به اسلام، فاسق و دنیاطلب بهره نبردند. ایشان، پیوسته به کارگزاران خود توصیه می کردند که این گونه عمل کنند. به دو نمونه آن اشاره می شود:
الف) امام علی(ع) پس از آنکه حکومت را به دست گرفت، پاره ای از عوامل اجرایی حکومت خلیفه سوم را عزل و افراد شایسته را به جای آنها نصب کرد. طلحه و زبیر که به طمع فرمانروایی کوفه و بصره بیعت کرده بودند،[1] با امتناع حضرت علی(ع) مواجه شدند و در نتیجه دشمنی با آن حضرت را آغاز نمودند. برای اینکه روشن شود چرا حضرت علی(ع) فرمانروایی کوفه و بصره را به طلحه و زبیر واگذار نکرد تا جنگ جمل رخ ندهد، کافی است شخصیت این دو صحابی بزرگ پیامبر(ص) اندکی ذکر شود.
از زمان خلیفه دوم به دارندگان سابقه جهاد و هجرت، سهم و حقوق بیشتری داده می شد. این سیاست در دوره خلافت خلیفه سوم نیز گسترش و شدت بیشتری یافته بود، به گونه ای که نابرابری هاو طبقه های جدیدی با امتیازات ویژه پدید آمده بود. علی(ع) با این روش مخالف بود و برای مردم حقوق اجتماعی یکسانی قایل بودند. طلحه و زبیر که در این دو دوره به دنیاطلبی و زراندوزی رو آورده بودند، به این امتیازات عادت کرده و با سیاست علی(ع) مخالفت می کردند،[2] زبیر پسرعمه رسول الله(ص) و امام علی(ع) و جزو هشت نفری است که بعد از علی(ع) و خدیجه به اسلام گرایید. او اولین کسی بود که در راه اسلام شمشیر زد. در شجاعت آنچنان بود که به وی لقب «سیف الاسلام» داده اند.[3] طلحه پسرعموی ابوبکر، معروف به «طلحة الخیر»، از اولین کسانی است که اسلام آورد. وی در اکثر جنگهای رسول الله(ص) شرکت داشته است. با وجود این، وی صدها کنیزک و غلام داشت.[4] او در کوفه با گچ، آجر و ساج خانه ساخته و درآمد روزانه وی از زمینهایش در عراق هزار دینار بود. علاوه بر آن، دارایی او (هزار اسب و ...) بود. از وی پس از مرگش ثروتی چند میلیون دیناری به جای مانده بود.
[5] زبیر نیز در مصر، بصره، کوفه، اسکندریه و دیگر شهرها، خانه های مجلل بنا کرده بود.[6] از وی هزاران دینار و اموال هنگفت دیگر (هزار اسب و ...) باقی مانده بود.[7]
بنابراین، این پرسش به میان می آید که آیا ثروت اندوزی و داشتن روحیه دنیاطلبی با عدالت گروی و حق گرایی و روحیه مساوات طلبی سازگاری دارد؟ آیا مسلط کردن چنین افرادی بر امور جامعه و واگذاری بیت المال به آنان ظلم به مردم نیست؟ از این رو، علی(ع) از واگذاری مناصب حکومتی و بیت المال به اینان و تقسیم نابرابر بیت المال خودداری نمود و در برابر کسانی که او را در این مسأله سرزنش می نمودند، پاسخ می داد: آیا شما می خواهید که با توسل به جور و ستم به کسانی که قدرت سیاسی آنها به من سپرده شده، برای رسیدن به حق و عدالت یاری بجویم؟ به خدا، تا زمانی که نظام آفرینش بر اساس عدالت در چرخش و حرکت است، من نیز از مسیر عدالت بیرون نمی روم و تبعیض در توزیع ثروتهای عمومی را به خود روا نمی دارم.[8]
ب) امام علی(ع) در ضمن نامه ای به مالک اشتر به وی تذکر می دهد که بدترین وزرای تو آن وزیری است که پیش از تو وزارت فاسقی را کرده باشد و در جور و ستم و سایر گناهان او موافقت و مرافقت کرده باشد. زنهار! که چنین کسانی را وزیر و صاحب تدبیر خود و محرم اسرار خویش مگردان؛ چه اینها یاران گنهکار و برادران ستمکارانند؛ به جور و ظلم عادت کرده اند و نیکویی سعی تو را ضایع می سازند.[9]
همان طوری که ملاحظه می شود، امام علی(ع)، بکارگیری چنین وزیرانی را مانع به ثمر رسیدن تلاشهای حق طلبانه و آنها را زمینه ساز نفوذ دشمنان می دانند. در این نامه، حضرت یکی از موانع ورود به دستگاه حکومت اسلامی و نزدیکی به حاکم اسلامی را شرک ذکر می کنند. این کلام حضرت یادآور این آیه شریفه است: «و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً».[10] از دیدگاه اسلام جایز نیست کافران بر سرنوشت مسلمانان مسلط گردند. از این رو، نزدیکی آنها به حاکم و حکومت اسلامی زمینه ساز تسلط آنان بر سرنوشت مسلمانان است.
بنابراین، می توان نتیجه گرفت که به دلیل حق ستیزی و بی علاقگی مخالفان، به اسلام و حاکمیت مسلمانان، نباید مسؤولیتهای حکومت و اداره جامعه را به آنها سپرد.
2 رعایت حقوق مخالفان
از مشکلات مهم حیات بشر این است که در هر مسأله ای، یا به افراط می گراید و یا به تفریط رو می آورد و در نتیجه، ارزیابیهای یکطرفه، بررسیهای تک بعدی به جای تحلیلهای جامع نگر پدید می آیند. از ویژگیهای مهم شخصیت مولای متقیان علی(ع) دوری جستن از حبّ و بغضهای بی اساس است. از این رو، حضرت به رغم آنکه دشمنان حکومت اسلامی و ناصالحان را به تشکیلات حاکمیت راه نمی داد، اما در عین حال، حقوق آنها را در برخورداری از حیات انسانی و بهره مندی از امنیت و آسایش به رسمیت می شناخت و در تحقق آنها بسیار حساس بود که به پاره ای از آن موارد اشاره می شود:
الف) کشاورزان مشرک منطقه ای از رفتار سختگیرانه والی آن به امام علی(ع) شکایت می کنند. امام در نامه ای به حاکم تذکر می دهد که هرچند اینان مشرکند، اما به خاطر پیمانی که با حکومت اسلامی دارند، درخور دور شدن و ستم کردن نیستند، پس با ایشان مهربانیِ آمیخته با سختی را، شعار خود قرار ده، با آنها بین سخت دلی و مهربانی رفتار کن، برایشان بین نزدیک و زیاد، نزدیک گردانیدن و دور و بسیار دور ساختن، جمع کن (یعنی با آنان به اعتدال رفتار کن).[11] بنابراین، از دیدگاه امام علی(ع) مشرکانِ هم پیمان با حکومت اسلامی، سزاوار برخورداری از ملاطفت و مهربانی حاکمان هستند؛ به گونه ای که محبت همراه با سخت دلی باشد.
ب) حضرت در پاسخ به سخن خوارج «لا حکم الّا لله» فرمودند:
«منظور اینان آن است که امامت و ریاست (در بین خلق) مخصوص خداوند است و حال آنکه ناچار برای مردم امیری لازم است خواه نیکوکار باشد یا بدکار. [در هر صورت مؤمن در امارت و حکومت او به طاعت مشغول است و کافر بهره خود را می برد.»[12]
بنابراین، از ویژگیهای هر حکومتی از جمله حکومت علوی تأمین معیشت و امنیت مردم و جامعه است. حکومت برای جلوگیری از هرج و مرج و تأمین امنیت اجتماعی پدید آمده است تا انسانها (چه کافر و چه مؤمن) بتوانند به تمتعات و علاقه های خود (مانند عبادت، پرستش خدا و ...) دست یابند. علی(ع) در طول دوران حکومتش، با مخالفان خود چنین رفتاری کرد. شرح آن خواهد آمد.
ج) امیر مؤمنان(ع)، هنگام گردش در شهر، پیرمرد نابینایی را دید که از مردم درخواست کمک می کرد. پرسید: «این کیست»؟ گفتند: مرد نصرانی است. امام در پاسخ فرمودند:
«شگفتا! از او کار کشیدید، اکنون که پیر و ناتوان شده او را از زندگی بازداشته اید. از بیت المال به او بپردازید تا آبرویش حفظ شود.»[13]
یعنی شهروندان حکومت اسلامی، هرچند نصرانی باشند از بیت المال مسلمانان سهمی دارند و برای نگهداری آبروی آنها باید در هنگام ناتوانی به آنها کمک کرد.
د) امام(ع) در نامه ای به مالک اشتر استاندار خود در مصر نوشت:
«با همه مردم با رحمت و محبت رفتار کن و برای آنان حیوان درنده نباش که بهره های آنها را غنیمت می شمارد؛ زیرا آنان دو گروه اند: یا برادر دینی تو هستند یا انسانی مانند تو.»[14]
در این کلام امام، به دو گونه حقوق اشاره شده است:
1 حقوق دینی که به اقتضای متدین بودن بر عهده دینداران نهاده می شود؛
2 حقوق انسانی که هر انسانی سزاوار و شایسته آن است، از جمله مهربانی و ملاطفت حاکمان و کارگزاران حکومتی با همه مردم (چه متدین و چه غیر متدین).
3 صراحت امام علی(ع) در برخورد با مخالفان و دشمنان
از شیوه های مرسوم در سیاستهای رایج امروز، نیرنگ، فریب و ظاهرسازی است. چه بسا عده ای گمان کنند چه اشکالی دارد برای پیشبرد اهداف اسلامی چند صباحی از آرمانها و اهداف خود سخن نگفت یا دست کم به صراحت و روشنی از آنها یاد نکرد تا حساسیت دشمنان و مخالفان برانگیخته نشود و گمان کنند ما در آرمانهای خود تجدید نظر کرده ایم و یا اینکه عده ای تصور نمایند سیاست؛ یعنی فریب و نیرنگ و سیاستمدار واقعی؛ یعنی حیله گر ماهر، چنان که ماکیاولی، ظاهرسازی و فریب را خصوصیت مهم سیاستمداران راستین بر می شمرد.
اکنون پرسش این است که آیا سیاست به معنای فریب و ظاهرسازی، در قاموس حکومت علوی جایی داشت و یا اینکه حکومت علوی، هدفش انسان سازی و سعادت بخشی بوده است؟ استفاده از چنین ابزارها را با چنان اهدافی ناسازگار می دید و از این شیوه ها پرهیز می نمود؟ نگاهی مختصر به منش حضرت علی(ع) با مخالفان و دشمنانش به روشنی این اصل را اثبات می کند که ایشان مقاصد خود را به صراحت بیان می داشت و آشکارا بر انجام آنها تأکید می ورزید.
هنگامی که مهاجر و انصار بر بیعت با حضرت علی(ع) اصرار می ورزیدند، به آنان گفتند: اینک که بر گزینش من اصرار می ورزید انجام آن باید در مسجد باشد.[15] آن گاه در مسجد، امام به «صراحت» برنامه حکومتی خود را اعلام کرده، فرمودند: جامعه امروز ما به همان بلایی دچار است که در نخستین روز بعثت پیامبر(ص) دچار بود. چاره ای جز این نیست که این جامعه، چون دیگی جوشان زیر و زبر شود، چنان که فرازآمدگان، فرو روند و فروماندگان، فراز آیند.[16] بازتاب این سیاستهای صریح در نامه عمروعاص به معاویه مشهود است. در آن نامه به معاویه هشدار داد: بنگر که چه می توانی کرد، آن گاه که پسر ابوطالب هر چه را اندوخته ای چنان باز پس گیرد و به بیت المال بازگرداند که گویی چون چوبی پوست تو را می کند.[17] این نامه نشان می دهد که حضرت از همان آغاز حکومتش برنامه های اصلاحی را به روشنی اعلام کرد و پنهان کاری و ظاهرسازی را ابزار مناسبی برای اهداف حق طلبانه خویش نمی دانست.
4 واقع نگری در برخورد با مخالفان و دشمنان
حق گرایی و پایداری بر اصول منافاتی با در نظر گرفتن شرایط و وضعیت اجتماعی ندارد. مهم آن است که توجه به شرایط و اوضاع اجتماعی نباید بدان حد باشد که انسان را به مصالحه بر سر اصول و حقایق وا دارد. از ویژگیهای برجسته حیات سیاسی حکومت علوی آن است که در چارچوبه ارزشها و حقایق و بر اساس مصالح، به انتخاب بهترین گزینه اقدام می نمود و در این جهت به شرایط و اوضاع جامعه توجه کامل داشته است. مواردی برای نمونه بیان می شود:
الف) علی(ع) پس از بیعت مردم و عهده دار شدن قدرت، معاویه را برای حکومت شامات شایسته نمی دانست. عبدالله بن بجلی را که برای این مسؤولیت شایستگی داشت، به جای او در نظر گرفت و به شام فرستاد. اصحابش با اطلاعاتی که از اصرار معاویه برای ماندن بر اریکه قدرت داشتند، به امام پیشنهاد کردند که برای جنگ با معاویه و بر سر جای نشاندن وی، هر چه سریعتر خارج شوند. امام در پاسخ فرمودند:
«اینکه من مقدمات جنگ را با اهل شام فراهم کنم، در حالی که جریر را هم به آنجا فرستاده ام، بستن باب مسالمت به روی آنان است. ممکن است آنها بیعت با عبدالله را اراده کنند و با خروج ما به جنگ، نباید آنان را از این خیر منصرف کرد.»[18]
بنابراین تعهد و اصرار بر اصول نباید مانع از توجه به واقعیات و شرایط شود. حضرت اولاً، برای آنکه حجت را بر دشمن تمام نماید و به احتمال تسلیم شدن دشمنان توجه کند، جنگ با دشمن را به تأخیر انداخت و ثانیاً، ارسال کارگزار برای وادار کردن معاویه به تسلیم با تهیه مقدمات جنگ منافات دارد (یعنی تهیه مقدمات جنگ با مذاکره و گفت و گو منافات دارد)، پیشنهاد اصحاب خود برای جنگ را رد کرد.
ب) معاویه در جنگ صفین برای رهایی از شکست (با پیشنهاد عمروعاص) قرآنها را بر فراز نیزه ها کرد و از حکمیت قرآن سخن می گفت. عده ای از سپاهیان ساده اندیش امام(ع) فریب این حیله را خوردند و شمشیرهای خویش را بالا برده، شعارِ «لا حکم الّا لله» سر دادند.[19] اینان (که بعداً خوارج نامیده شدند) در برابر امام ایستادند و به امام گفتند: باید حکمیت را بپذیری، در غیر این صورت تو را به قتل خواهیم رساند، همان گونه که عثمان را به قتل رساندیم. این ماجرا در حالی صورت می گرفت که مالک اشتر به کنار خیمه گاه معاویه رسیده بود[20] و اندک فرصتی، ریشه تباهی را می کند. خوارج به امام می گفتند: به مالک دستور بده، برگردد و گرنه تو را خواهیم کشت.[21] امام به مالک پیام رساند که برگردد، ولی مالک که از توطئه خبر نداشت، مقاومت کرد و پیام فرستاد: اندکی فرصت دهید؛ اکنون زمانی نیست که مرا از موقعیتی که دارم، خارج کنید؛ به مقدار دوشیدن یک شتر فرصت دهید![22] دوباره پیک امام رسید که مالک، باید برگردی. مالک که احساس کرد اتفاق مهمی افتاده، شاید جان امام در خطر باشد، برگشت.
این برخورد امام(ع) با عده ای از سپاهیان ساده اندیش، نشانگر عمق موقعیت شناسی حضرت است. خود امام به عده ای از یارانش که از پذیرش پیشنهاد داوری و حکمیت تعجب کردند، فرمودند: «کنتُ امس امیراً، فاصبحتُ الیوم مأموراً»؛ دیروز فرمانده بودم، لیک امروز (که برخی یاران ساده اندیشم (یعنی خوارج) اصرار بر پذیرش حکمیت دارند) فرمانبر شده ام.[23] نمونه دیگری از درک شرایط، پذیرش حکمیت ابوموسی اشعری بود، در حالی که امام قصد داشت عبدالله بن عباس را (که فردی زیرک بود) پیشنهاد کند، ولی باز اصرار و تهدید خوارج، امام را به پذیرش حکمیت ابوموسی وادار ساخت.[24]
5 علی(ع) و بهره گیری از جنگ
از دیگر ویژگیهای امام علی(ع) در طول حکومت این بود که جنگ را هدف و یا وسیله ای برای کسب قدرت نمی دانست، بلکه جنگ را آخرین ابزار در جلوگیری از ایجاد فساد دشمنان می دانست؛ یعنی هنگامی که هیچ راه دیگری برای اصلاح دشمنان باقی نمی مانده، اقدام به جنگ می نمود، گرچه غالباً از سوی دشمنان، جنگ آغاز می شد؛ زیرا امام(ع) در برخورد با دشمن، ابتدا تلاش می کردند تا با تبیین موضع حق جویانه خویش، آنان را از گمراهی نجات دهند، سپس در صورت عدم پذیرش، اگر به حال جامعه اسلامی زیانی نداشتند، آنها را به حال خود وا گذاشته، حقوق آنها را نیز قطع نمی کردند، اما زمانی که دشمنان بر جنگ اصرار می ورزیدند، امام می کوشیدند آغازکننده جنگ نباشند. اینک نمونه هایی از این روش را بررسی می کنیم:
الف) در توطئه ناکثین، امام(ع) برای مقابله با فتنه ها آمادگی لازم را فراهم آورد و وقتی که آگاه شد سران ناکثین از مکه به سوی بصره حرکت کرده اند، در مدینه به مردم اعلام می نماید و از آنان می خواهد که برای مقابله با پیمان شکنان به سوی بصره حرکت کنند.[25]
از سوی دیگر، امام(ع) تلاش کرد به هیچ وجه جنگ و درگیری و مسلمان کشی راه نیفتد. لذا در عین حفظ آمادگی، صبر و تحمل پیش کرد و فرمود:
«آنان به دلیل خشمی که از سیاست من دارند، جمع شده اند، ولی من تا زمانی که کیان اجتماعی شما مورد تهدید قرار نگیرد، صبر می کنم.»[26]
سپس دعا نمود: «اللهم احقن دماء المسلمین»؛ خدایا خون مسلمانان را تو خود حراست فرما.[27] امام(ع) برای بی اثر کردن توطئه دشمنان در تلاش بود تا با گفت و گو با سپاه و سران سپاه دشمن آنان را از اقدام خطرناکشان باز دارد. در نامه ای به طلحه و زبیر سابقه درخشان آنان را بازگو کرده، به زبیر «فارس قریش» و به طلحه «شیخ المهاجرین» اطلاق نمود. عایشه را در اقدامش برای رهبری سپاه جمل مذمت نمود و گوشزد کرد: اقدام تو از گناه قاتلان عثمان بزرگتر است.[28]
آن گاه فرمود: من فردی نیستم که از جنگ هراس داشته باشم.[29] بعد از این مراحل، وقتی که نامه ها در سران ناکثین اثر نگذاشت امام اقدام دیگری نمود و سفیر مخصوص به نزد زبیر فرستاد تا با وی مذاکره نماید. قبل از شروع جنگ هم (در حالی که دو سپاه رو در روی یکدیگر بودند)، امام دو مرتبه نماینده فرستاد تا آنها را از بروز جنگ باز دارد.[30] با وجود این، امام به سپاه خود دستور می دهد تا شروع کننده نباشند،[31] اما بعد از اینکه چند نفر از نیروهای علی(ع) با تیرهای ناکثین به خون غلتیدند، به گونه ای که سپاهیان امام(ع) اعتراض نمودند، آن حضرت فرمودند: «کدام یک از شما با وجود اینکه می داند کشته می شود، این قرآن را به دست می گیرد و آنان را به آنچه در آن است دعوت می کند؟» جوانی چند بار داوطلب شد که سرانجام با قرآنی و بدون سلاح میدان رفت و شروع به دعوت ناکثین کرد، ولی آنها بر سرش ریخته و قطعه قطعه اش کردند. بدین ترتیب، دستور دفاع مشروع و عادلانه از جانب امام(ع) صادر شد.[32]
ب) امام(ع) بعد از اینکه از بصره به کوفه رهسپار شد، دو نامه، یکی، به اشعث بن قیس کندی و دیگری، به معاویه نوشت. مضمون هر دو نامه این بود که استانداریِ این دو نفر مورد خوشایند حضرت نبوده، آنان کناره گیری کنند.[33] معاویه سرپیچی نمود و امام بسیار سعی کرد او را با احتجاج و نصیحت متقاعد کند. در نهج البلاغه نامه های فراوانی در این باره موجود است. معاویه در برابر تصمیم امام(ع) اصرار بر باقی ماندن بر مسند قدرت از راه جنگ داشت و سپاهیانش به این شهر یا آن شهر حمله می کردند تا اینکه امام مجبور به دفاع از کیان جامعه شد. گفت و گوی سیاسی بین حضرت علی(ع) و معاویه تقریباً هفده ماه به طول انجامید.[34] امام بعد از ارسال نامه های فراوان و اطلاع از آمادگی معاویه، مردم عراق را به سوی شام بسیج نمود. معاویه وقتی در برابر سپاه امام علی(ع) قرار گرفت اولین اقدامش این بود که ستونی از نظامیان خود را بین رودخانه فرات و سپاه امام حایل قرار داد. حضرت(ع) کوشید از راه گفت و گو این مشکل را حل کند، اما گفت و گو نتیجه ای نبخشید. لذا عده ای از لشکریان امام(ع) به فرماندهی اشعث و نیز مالک، لشکر معاویه را شکست داده و
فرات را در اختیار گرفتند. امام(ع) در برخورد با سپاه معاویه به سوی خیمه گاه معاویه آمده، فرمود: با معاویه سخنی دارم، سپس او را نصیحت کرد، اما اثری نبخشید. امام(ع) در این مورد هم سعی کرد تا آغازگر جنگ نباشد. به همین دلیل به اصحابش فرمودند:
«با آنها تا جنگ با شما را آغاز نکنند، نجنگید؛ زیرا بحمدالله شما کارتان بر اساس دلیل است و آغاز نکردن جنگ نیز حجت دیگری، علیه آنها خواهد بود.»[35]
ج) آن گاه که خوارج راهشان را از علی(ع) جدا کردند، امام(ع) تا وقتی که آنان قیام مسلحانه نکرده بودند با آنها حداکثر مدارا را می کرد، حتی حقوقشان را از بیت المال قطع نکرد و آزادیشان را محدود نکرد. در برابر دیگران به او جسارت و اهانت می کردند، ولی ایشان حلم می ورزید. امام(ع) بر منبر در حال سخن گفتن بود که شخصی از وی سؤالی کرد. ایشان فوراً جواب بسیار عالی به او داد و اسباب حیرت و تعجب را برانگیخت و شاید همه تکبیر گفتند. یکی از خوارج آنجا بود و گفت: «قاتله الله ما افقه»؛ خدا بکشد او را چقدر داناست! اصحاب امام(ع) خواستند بر سرش بریزند، فرمود: چکارش دارید، یک فحش به من داد؛ حداکثر این است که فحشی به او بدهید، نه، کاری با او نداشته باشید.
امام علی(ع) هنگام خلافتش نماز جماعت هم می خواند و مردم به وی اقتدا می کردند، اما خوارج به او اقتدا نمی کردند و می گفتند: علی(ع) مسلمان نیست و کافر و مشرک است. در یکی از این نمازها، امام(ع) مشغول قرائت حمد و سوره بود. شخصی به نام ابن کوّاب (از خوارج) آمده، با صدای بلند این آیه را خواند: «ای پیغمبر! به تو وحی شده و به پیغمبران پیشین هم وحی شده است اگر تو هم مشرک بشوی، تمام اعمالت هدر رفته است.»[36] با خواندن این آیه خواست بگوید: علی! ما سابقه ات را در اسلام می دانیم، اما چون مشرک شدی، نزد خدا هیچ اجری نداری. علی(ع) به حکم آیه: «اذا قری ء القرآن فاستمعوا له و أنصتوا لعلّکم ترحمون[37]» سکوت کرد و گوش فرا داد. وقتی سخن آن فرد تمام شد، نماز را ادامه داد. آن شخص دو مرتبه همان آیه را تکرار کرد. باز علی(ع) سکوت کرد و آیه را گوش داد. وقتی او تمام کرد نماز را ادامه داد. بار سوم و یا چهارم که او شروع کرد، دیگر علی(ع) اعتنا نکرد و این آیه را خواند: «فاصبر انّ وعد الله حق و لا یستخفنّک الذین لا یوقنون».[38] آن گاه نمازش را ادامه داد. بدین ترتیب، خوارج تا دست به فتنه نزده بودند، علی(ع) با آنها مد
ارا می کرد، اما آنها کارشان به جایی کشید که علی(ع) را وادار کردند در مقابلشان اردو بزند؛ با این توضیح که خوارج می گفتند: حال که علی کافر شده است راهی جز قیام علیه او نیست. نتیجتاً یاغیانه در بیرون شهر خیمه زده، می گفتند: دیگران مسلمان نیستند و ما نمی توانیم از آنها زن بگیریم و به آنها زن بدهیم. ذبایح آنها (گوشتی که ذبح می کنند) حرام است و بالاتر اینکه، کشتن زنان و اطفال آنها جایز است. پس از آن شروع به غارت و کشتار کردند. وضع عجیبی به پا شد! از یکی از صحابه پیامبر(ص) که به همراه همسرش از نزدیک آنان می گذشت، خواستند که از علی(ع) تبری بجوید. چون او این کار را نکرد وی را به همراه همسر باردارش کشتند و شکمشان را با نیزه دریدند. در برابر چنین رفتار وحشیانه ای علی(ع) پس از فرستادن ابن عباس و مؤثر نشدن صحبتهای او، خود با آنان گفت وگو، کرد. در نتیجه این گفت وگو هشت هزار نفر، از دوازده هزار نفر خوارج پشیمان شدند و مابقی که امان امام(ع) را نپذیرفتند با شمشیر آن حضرت کشته شدند و کمتر از ده نفر از آنها موفق به فرار شدند که یکی از آنها عبدالرحمن ابن ملجم مرادی بود.
علی(ع) در روزهای پایان عمر خویش در برخورد با ابن ملجم اوج انسانیت را به نمایش گذاشت. در پایان برای کوتاه شدن کلام می گوییم که اصول بیان شده، شمه ای از شخصیت والا و الهی علی(ع) و شیوه حکومت وی بود.
پی نوشت ها:
1 محمد بن محمد بن نعمان بغدادی (شیخ مفید)، الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصره، تحقیقِ سید علی میرشریفی، چاپ اول: قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1413ق.
2 عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علی بن ابی طالب(ع)، ترجمه سید محمدمهدی جعفری، ج2، ص7 و 37.
3 عزالدین ابوالحسن علی بن محمد (ابن اثیر)، اسدالغابة فی معرفة الصحابه، ج2، ص295؛ شهاب الدین احمد ابن حجر العسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج1، ص545 و ابن هشام، سیرة النّبی، ج2، ص91.
4 عبدالفتاح عبدالمقصود، همان، ج2، ص12.
5 ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج1، ص689 و 690.
6 عبدالفتاح عبدالمقصود، همان، ج2، ص12.
7 ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، همان، ج1، ص690.
8 صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه 126، ص183.
9 صبحی صالح، همان، نامه 53، ص426.
10 نساء آیه 141.
11 صبحی صالح، همان، نامه 19، ص376.
12 صبحی صالح، همان، خطبه 40، ص82.
13 شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج11، باب 19 از ابواب جهاد، ح1.
14 صبحی صالح، همان، نامه 53، ص 426.
15 عزالدین ابوالحسن علی بن محمد (ابن الاثیر)، همان، ج3، ص190.
16 عبدالمجید معادی خواه، خورشید بی غروب، گفتار 16.
17 علامه امینی، الغدیر، ج8، ص288.
18 صبحی صالح، همان، خطبه 43، ص84.
19 ابوالفضل نصر بن مزاحم المنقری، وقعة صفین، تحقیق و شرح عبدالسلام محمدهارون، ص481 و احمد بن ابی یعقوب بن جعفر بن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص88.
20 ابوجعفر محمد بن جریر الطبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ الطبری)، ج4، ص34 و احمد بن ابی یعقوب، همان، ج2، ص88.
21 احمد بن ابی یعقوب، همان، ج2، ص491.
22 محمد بن جریر طبری، همان، ج4، ص314.
23 احمد بن ابی یعقوب، همان، ج2، ص484.
24 ابوالحسن علی بن الحسن المسعودی، مروج الذهب و معادن الجواهر، ج2، ص391 و 392.
25 ابن مسعود، همان، ج2، ص358.
26 صبحی صالح، همان، خطبه 168 و محمد بن جریر طبری، همان، ص243، ج4، ص168.
27 ابن مسعود، همان، ج2، ص361.
28 ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه الدینوری، الامامة و السیاسة، ج1، ص90 و ابومحمد احمد بن اعثم الکوفی، الفتوح، ج2، ص468.
29 ابومحمد احمد بن اعثم الکوفی، همان، ج2، ص472.
30 محمد بن محمد بن نعمان بغدادی (شیخ مفید)، همان، ص336.
31 ابن مسعود، همان، ج2، ص361.
32 عبدالفتاح عبدالمقصود، همان، ج3، ص.
33 ابن قتیبه دینوری، همان، ج1، ص111.
34 ر.ک: همان، ص121.
35 صبحی صالح، همان، نامه 14، ص373.
36 زمر (39)، آیه 65.
37 اعراف (7)، آیه 204.
38 روم (30)، آیه 60.