به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن (ایکنا) 7 رمضان مصادف است با
سالروز اعلام ولایتعهدی امام رضا(ع) توسط مأمون. شاید برخی گمان کنند که این واقعه
تاریخی موجب شده بود که روزگار غربت ائمه(ع) پایان پذیرد و بنیاد ظلم و ستم در حق ایشان به
پایان برسد. اما گزارشات تاریخی خلاف این پندار را آشکار میسازد. هروی مینویسد: «به خدا سوگند
امام رضا(ع) از روی رغبت و اختیار وارد این امر (ولایتعهدی) نشد بلکه آن حضرت را
بر خلاف میل و به اجبار به سوی کوفه و سپس از طریق بصره و فارس به مرو حرکت دادند.»
نخستین پرسشی که مطرح میشود این است که چرا امام رضا(ع) از این
واقعه ناخشنود بودند و آن را به اجبار پذیرفتند. به نقل از کتاب ارشاد، هنگامی که
امام رضا(ع) از مأمون درخواست کرد ایشان را از این امر معاف بدارد، مأمون در نهایت
گستاخی چنین پاسخ داد که «خلیفه دوم شورایی را متشکل از 6 نفر تشکیل داد که یکی از
آنها جدّت علیابنابیطالب(ع) بود و مقرّر داشت هر کدام از آنان نسبت به این امر مخالفت
ورزید گردنش زده شود. اینک باید آنچه را از تو خواستهام بپذیری زیرا من نیز چارهای
جز این نمیبینم.» از
این روایت و سایر اخبار تاریخی به خوبی روشن میشود که مأمون، امام رضا(ع) را با
زور تهدید به این امر وادار ساخته بود.
اما ماجرا به این جا ختم نمیشود. وقتی مأمون امر خلافت را به امام
پیشنهاد داد و امام نپذیرفت، مجددا امر ولایتعهدی را به حضرت پیشنهاد کرد اما باز
هم امام از پذیرش این امر امتناع ورزید. در این هنگام مأمون گفت: «تو پیوسته با
آنچه خوشایندم نیست با من برخورد می کنی. گویا خود را از خشم من در امان میبینی.
به خدا سوگند اگر ولایتعهدی را نپذیری تو را به پذیرش آن مجبور میکنم و چنان چه
باز هم مخالفت کنی گردنت را میزنم.» در این هنگام حضرت فرمود: «خداوند مرا از این که خود را به هلاکت
اندازم نهی فرموده است. اگر چنین است، هر کار که به نظرت رسیده انجام بده.» امام در
ادامه شرط میکند که در عزل و نصبها و امور حکومتی دخالتی نکند و تنها دورادور
مُشیر و راهنما باشد.
در برخی از اقوال آمده است که اصرارهای مأمون به امام رضا(ع) برای
پذیرش ولایتعهدی تا آن میزان ادامه یافت که وی، فضل بن سهل را نزد امام فرستاد تا
بار دیگر امام را به پذیرش این امر وادار سازد. اما امام که از انگیزه شوم مأمون
آگاهی داشت بار دیگری از پذیرش این امر امتناع ورزید. کار بدان جا رسید که فضل،
خطاب به امام گفت: «به خدا سوگند، مأمون به من دستور داده است
که اگر بار دیگر مخالفت کنی گردنت را بزنم.» دراین
زمان بود که امام دریافت اگر این بار هم از پذیرش ولایتعهدی سر باز زند، جان شریف
خود را از دست خواهد داد، لذا به ناچار تن به پذیرش ولایتعهدی داد. در این رابطه
در کتاب عیون اخبارالرضا(ع) از حضرت روایت شده است که ایشان فرمودند «وقتی امر
دائر شد میان قبول ولایتعهدی و کشته شدن، آن را بر قتل خود برگزیدم.» نقل شده است
که امام پس از پذیرش این امر، دستان مبارکش را رو به آسمان بلند کرد و دعا فرمود: «پروردگارا
تو میدانی که من مجبور و مضطرّم، مرا مواخذه مکن چنانکه بنده و پیامبر خود یوسف
را به سبب حکمرانی بر مصر مواخذه نکردی.»
میزان شدت اندوه و ناراحتی امام رضا(ع) از پذیرش ولایت عهدی مأمون
را میتوان از این روایت تاریخی در کتاب عیون اخبار الرضا(ع) دریافت که گزارش میکند
در روز جمعه، امام رضا(ع) از مسجد باز میگشت و درحالی که عرق و غبار بر چهره
منوّرش نشسته بود و دستهایش را به سمت آسمان بالا گرفته بود، چنین با پروردگار
مناجات میفرمود که: «پروردگارا! اگرفرج من از این گرفتاری که به
آن دچار شدهام مرگ من است، همین ساعت آن را برسان.» شیخ
صدوق در ادامه این خبر، نقل میکند که ایشان پس از پذیرش ولایتعهدی تا روزی که به
شهادت رسید پیوسته دلگیر و اندوهگین بود.
پرسش این است که اصلاً چرا مأمون، امر خلافت و ولایتعهدی را به حضرت پیشنهاد کرد و
آنقدر بر این پیشنهاد اصرار ورزید و در نهایت، حضرت را بدان مجبور ساخت. به طور
فهرستوار میتوان انگیزههای سیاسی مأمون را چنین خلاصه کرد: (اول) پایین آوردن
منزلت امام نزد شیعیان از طریق کسب مقام حکومتی در حکومت عباسی. (دوم) جلوگیری از خطر شورش علویان بر علیه حکومت
مأمون. (سوم) تحت نظر قرار دادن امام رضا(ع) و کنترل مراودات حضرت. (چهارم) جلب
نظر و رضایت شیعیان و مشروعیت بخشیدن به حکومت غاصبانه عباسیان. (پنجم) بهرهمندی
از گستره دانش امام رضا(ع).