ماهان شبکه ایرانیان

تحلیلی پیرامون نهضت حسینی (۴)

و ما اگر کلّیه اختلاف هایِ سنی و شیعه را کنار بگذاریم، باز این مسأله بنیادی مطرح است که چرا خلافتِ اسلامی، که می بایست مشکلات را بر طرف سازد، خود مشکلِ اصلیِ مسلمانان شد، زیرا بر اثرِ شیوه های متضادِّ ابوبکر و عمر در طرز به خلافت رسیدن و به خلافت رساندن، نظام روشن و ثابتی نیافت، بلکه بنیانی ناهمگون و کشمکش انگیز مانند شتر گاو پلنگ یافت؛ و از این ج ...

باز این مسأله بنیادی مطرح است

و ما اگر کلّیه اختلاف هایِ سنی و شیعه را کنار بگذاریم، باز این مسأله بنیادی مطرح است که چرا خلافتِ اسلامی، که می بایست مشکلات را بر طرف سازد، خود مشکلِ اصلیِ مسلمانان شد، زیرا بر اثرِ شیوه های متضادِّ ابوبکر و عمر در طرز به خلافت رسیدن و به خلافت رساندن، نظام روشن و ثابتی نیافت، بلکه بنیانی ناهمگون و کشمکش انگیز مانند شتر گاو پلنگ یافت؛ و از این جا بود که جامعه اسلامی از شاهراه وحدت و سعادت دور شد و گرفتار انواع اختلاف ها و اصطکاک ها گشت. و این امری طبیعی است که هنگامی که نظام خلافت، که کانونِ آموزندگی و سازندگیِ مسلمین است، آشفته شود شالوده فکری و عملیِ آن ها نیز دچار هرج و مرج می گردد و به سویِ تزلزل و سقوط می رود. در حقیقت همان طوری که آشفتگیِ اقتصاد بلکه بیشتر از آن به مصالحِ جامعه ضربه می زند و خطرهایِ روز افزون به بار می آورد، بلکه دقّت در ابعادِ جوامعِ انسانی نشان می دهد که: جوامعِ انسانی می تواند با هر گونه مشکلاتی سرپا بماند، ولی با مشکلاتِ تندِ سیاسی که ناشی از آشفتگیِ نظام است دیر یا زود از پا درمی آید.

ولی چرا ابوبکر و عمر شیوه های متضادّی در مسأله بنیادی خلافت به کار بردند و در نتیجه، امّتِ اسلامی در همه ابعاد و ادوار، به سراشیبیِ انحراف ها و انحطاط ها افتاد بخصوص که شیوه هایِ متضادِّ ابوبکر و عمر، در حساس ترین دوره تاریخِ اسلام که دوره پایه گذاری بود به کار رفت، از این رو در دوره هایِ بعد نقش عظیمی ایفا کرد و در واقع، البتّه به غلط، همچون سرمشقِ آسمانی تلقّی شد. محترمانه ترین پاسخی که می توان به این پرسش داد این است که: آنها تدبیرِ درستِ آینده نگر نداشتند تا مصالحِ واقعی و دایمیِ مسلمین را رعایت نمایند، بلکه آن ها به مصالحِ ظاهری و موقّتی که به نظرِ خودشان می رسید، و طبعا در شرایطِ مختلف به شکل هایِ مختلف درمی آمد، می اندیشیدند، از این رو هر روز به اقتضایِ آن روز، شیوه خاصی به کار می بردند و به پیامدهایِ فلاکت بار و بدآموزی هایِ ضلالت بار آن، توجّه نمی کردند و شاید نمی توانستند توجّه بکنند.

به هر حال، واقعیتِ بسیار تلخ این است که: خلفایِ مزبور نه تنها به تصریح خودشان امامِ حق را کنار زدند، بلکه اساسا راه تعیینِ امام را تاریک و سنگلاخ کردند و این بسی بدتر از این بود که شخصِ امام را کنار بزنند. در واقع آن ها فقط به علی علیه السلام و خاندانش علیهم السلام ضربه نزدند، بلکه بالاتر این است که: به نظامِ خلافت که نظامِ اسلام است و در نتیجه به همه مسلمان هایِ جهان ضربه زدند، زیرا نظامِ خلافت، که می بایست اسلوبِ واضحی داشته باشد تا رهنمونِ مسلمان ها گردد، به طوری با شیوه هایِ مختلفِ آن ها مضطرب گشت که خود، به صورتِ گرفتاریِ عظیمِ مسلمان ها درآمد و اختلاف هایِ علمی و عملیِ فراوانی که تاکنون ادامه دارد به بار آورد. و طبیعی است که بر اثر همین اختلاف ها بود که حکومت هایِ استبدادی و فلاکت بارِ اموی و عباسی و نظایرِ کوچک و بزرگِ آن در تاریخ و جغرافیِ اسلام، استقرار یافت و بدبختی هایِ روز افزونی برایِ مللِ اسلامی پیش آورد. و این قانونی است کلّی و تجربه شده که حکومت های استبدادی، در بازارهایِ آشفته ای استقرار می یابند که نظامِ قاطعی در آن جا نباشد و گر نه با وجود نظامِ قاطع و روشن، حکومت هایِ استبدادی نمی توانند به آسانی به وجود آیند تا چه رسد به این که استقرار یابند.

و راستی به جا هست، بلکه لازم هست که مردمِ مسلمان بویژه دانشمندانِ مسلمان، به این مصیبتِ عظیم توجه دقیقی بکنند که ابوبکر و عمر، قطع نظر از تضییعِ حقوقِ علی علیه السلام مسأله خلافت را، که بنیادی ترین مسأله می باشد، با شیوه هایِ متضادشان هرج و مرج کردند و از این طریق امتِ مسلمان را گرفتارِ اختلافات و مشکلاتِ روزافزون ساختند. اگر به این مصیبتِ عظیم، توجّه دقیقی بکنند بی تردید فریادِ مخالفتشان بلند می شود و بی تردید در قضاوتشان تجدید نظر می کنند و بی تردید از ظلمِ عظیمی که نه فقط به علی علیه السلام بلکه اساسا به مسأله خلافت شده تأسف می خورند.

برای این که به مطلبِ موردِ بحث، که اهمیّت اساسی دارد، بهتر برسیم حساب کنیم که: اگر کسانی بپرسند و بسیار می پرسند که شما مسلمان ها، در مسأله خلافت که مهم ترین مسأله اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است چه شیوه ای دارید؟ انتخاب یا انتصاب یا شورا؟ آیا در برابرِ این پرسش به جا، پاسخی جز این جمله مسخره می توانیم داشته باشیم که: ما همه این شیوه هایِ متضاد را از ابوبکر و عمر داریم آن هم با کیفیّت هایِ نادرستی که چنان که دیدیم، نواقصِ مهمّی داشت و بدتر این که تحمیلی بود. و اگر اشکال کنند و حتما اشکال می کنند که این آشِ شلّه قلمکار، مشکلاتِ مردم را برطرف نمی کند، بلکه آن را به اوجِ خطر می رساند و بدتر این که دستاویز تبه کاران، مانند معاویه و یزید می شود، آیا در برابرِ این اشکالِ به جا چیزی جز سفسطه احمقانه یا سکوتِ عاجزانه می توانیم داشته باشیم؟

نه تنها غیرِ مسلمان ها، بلکه ما مسلمان ها نیز اگر از لاک تعصّب درآییم و به کشفِ حقیقت بپردازیم قطعا به آشفتگیِ نظام خلافتِ اسلامی که به دستِ ابوبکر و عمر پیش آمد به شدت اعتراض می کنیم، حتّی بیشتر از اعتراض به فاجعه قتلِ عامِ خاندانِ پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم در کربلا، چرا که آن آشفتگی بود که راهِ معاویه ها و یزیدها را هموار کرد و چنان که دیدیم و می بینیم زمینه این فاجعه و فاجعه هایِ دیگر را به وجود آورد. بدین جهت است که این مقاله به آشفتگیِ نظامِ خلافتِ اسلامی، که در سقیقه و از سقیفه پدید آمد، اهمیّت درجه اول و به فاجعه کربلا اهمیّت درجه دوم می دهد، و حتّی این بخش را که بیشتر درباره خلافتِ اسلامی است، به منظور شناختِ ریشه های اصلی این فاجعه عرضه می کند؛ اساسا این مقاله لازم می داند که فاجعه کربلا، و به طور کلّی همه مسایل مهمّ صدرِ اسلام، در خطِّ سقیفه و بخصوص از جهتِ آشفتگیِ نظامِ خلافتِ اسلامی که تحفه ابوبکر و عمر است، به بررسیِ مجدّد گذارده شود. بررسیِ آن خط و این جنبه، بسیاری از مطالب را روشن می نماید و افقِ تازه ای در برابرِ جویندگانِ حقّ می گشاید و از همه مهمتر این که ریشه اختلاف ها و درگیری ها و بدبختی ها را به دست می دهد.

و با اطمینان می توان گفت

و با اطمینان می توان گفت: ابوبکر و عمر، با این که به اعترافِ خودشان مقامِ خلافت را از علی علیه السلام باز داشتند، اگر دستِ کم راهِ روشن و ثابتی برایِ نظامِ خلافت اسلامی ارایه می دادند و شیوه هایِ متضادّ را به کار نمی بردند، بلکه شورایِ بزرگان را یا آرایِ عمومی را یا تعیین خلیفه قبلی را به عنوان تنها راهِ انتخابِ خلیفه به کار می بردند، در آن صورت نیز زمینه سرگردانی ها و گرفتاری ها از بین می رفت و حدّاقل کمتر می شد و مهمتر این که، آن همه دستاویزهایِ سیاسیِ پرتأثیر برایِ معاویه ها و یزیدها فراهم نمی گشت؛ دستاویزهایی که بر پایه اختلافِ خلفا در طرز به خلافتِ رسیدن و به خلافت رساندن ساخته شد و چنان که گوشزد شد با مخالفت هایِ شدیدِ بسیاری از مسلمان ها بویژه متعهّدها روبه رو گشت و در نتیجه پیکارهایِ مصیبت باری مانندِ پیکار کربلا به وجود آمد.

و باز با اطمینان می توان گفت: اگر برادرانِ سنّی، برایِ اشکال هایی که به خلافت ابوبکر و عمر می شود پاسخ هایی بیاورند، برایِ این اشکالِ اساسی نمی توانند پاسخی بیاورند که چرا دو خلیفه مزبور هر سه شیوه متضادّ را به کار بردند و نظامِ خلافتِ اسلامی را آشفته و سردرگم کردند به طوری یزید و معاویه توانستند به نفعِ مقاصدِ سیاسی خودشان از آن استفاده کنند و سیلِ خونریزی و بدبختی در امّتِ اسلامی سرازیر نمایند، با این که همه انسان ها ضرورتِ این مطلب را احساس می کنند که هر حکومتی باید نظامِ مشخصّی داشته باشد تا کشتیِ ملّت را از خطرِ انحراف ها و اختلاف ها برهاند و به ساحلِ مقصود برساند. بر اثر همین احساسِ وجدانی است که به شهادتِ تاریخ، همه اقوام بشری و حتّی مغول هایِ وحشی، نظام قاطعی برایِ حکومتشان به نامِ «یاسا» به وجود آوردند، ولی دو خلیفه مزبور با این که بالاترین مسندِ اجتماعی و همه گونه قدرتِ اجرایی داشتند با این حال، برایِ سازمانِ خلافتِ اسلامی و راهِ درستِ تعیین خلیفه مسلمانان، که مهمترین مسأله دنیوی و دینی است، نظامِ ثابتی ترتیب ندادند، بلکه خودِ آن ها با اعمال سلیقه هایِ ناهمگون، این مسأله اساسی را درهم و برهم کردند به طوری که طبعا، زمینه پیشرویِ معاویه ها و یزیدها و گرفتاریِ علی ها و حسین ها فراهم گشت و در نتیجه امواجِ اضطراب و التهاب، کلِّ جامعه اسلامی را در کلِّ تاریخِ اسلامی فرا گرفت و هزارها مشکل و مصیبت به بار آمد. و طبیعی است که این تقصیرِ محنت زایِ خلفا، چون در مهمترین مسأله می باشد از این رو بزرگترین تقصیر به حساب می آید.

چرا رافضی و یهود امّت؟

برخی از برادرانِ متعصب سنّی نه تنها به اشکال مزبور، بلکه به این اشکال نیز نمی توانند پاسخِ معقولی بدهند که چرا برخی از آنها، شیعه را رافضی و یهود امّت می خوانند؟ آیا شیعه، اصلی از اصول اسلام را زیرپا می گذارد که باید هدفِ تیرهایِ توبیخ و حتّی تکفیر قرار گیرد؟ با این که شیعه در برابرِ بی مهری ها یا ستم ها که از برادرانِ سنّی می بیند، تا حدّ امکان از کشمکش با آن ها می پرهیزد و عمدتا به توضیحِ مطلب هایِ اساسی خود می پردازد، و مهمترین مطلبِ شیعه این است که: ابوبکر و عمر علاوه بر این که برگزیده پیغمبر نیستند، اشتباهاتِ خطرناکی دارند که با مقامِ خلافت نمی سازد. خطرناکترین اشتباهِ آن ها این بود که مسأله خلافت را: یعنی، کانونِ نظام و سیاست و فرهنگ و تاریخِ اسلام را با شیوه هایِ متضادّشان تاریک و سردرگم کردند و در نتیجه باعث گمراهی و درگیریِ امّت مسلمان گشتند.

و مسأله واقعا جالب این است که: خودِ برادرانِ سنّی معتقدند که خلافتِ ابوبکر و عمر با تعیین خدا و پیغمبر(ص) نیست، بلکه با انتخابِ مردم است ؛ از این رو واقعا مسخره است که شیعه را به بهانه این که با خلافتِ آن دو و روشِ آن دو موافق نیست، تکفیر با تفسیق می کنند بخصوص که علی علیه السلام هم، که پیشوایِ موردِ احترام برادرانِ سنی است، با خلافتِ آن دو و روشِ آن دو موافق نبود، علی علیه السلام به نقلِ همه مدارکِ معتبر پیشنهادِ عبدالرحمن را، که می گفت: «مطابقِ روش ابوبکر و عمر عمل کند تا خلافت را به او واگذارد» با صراحت و قاطعیّت ردّ کرد؛ یعنی، حاضر شد خلافتِ ظاهری را، که به اعترافِ همه مسلمان ها حقِ خودش و شایسته خودش می دانست، از دست بدهد، ولی حاضر نشد از روشِ آن دو پیروی نماید.(1) و این نکته بسیار حساسی است که هر منصفی را به شدّت تکان می دهد. و همین نکته، مضمونِ همه سخن هایِ آن حضرت را که در اعتراضِ به ابوبکر و عمر دارد ثابت می کند هر چند که مغرضان در برخی از سخن هایِ آن حضرت، که در خطبه شقشقیه دارد، تردید بی جا کرده اند با این که بسیاری از رجالِ مورد اعتماد سنّی هم، آن را نقل نموده اند.

و با توجّه به این که به تصریح همه تواریخ، علی علیه السلام حاضر نشد سیره ابوبکر و عمر را به کار برد، سؤالِ مهمّی پیش می آید و آن این که: سیره ابوبکر و عمر، با سیره پیغمبر(ص) موافق بود یا مخالف بود؟ اگر موافق بود چرا علی علیه السلام آن را قبول نکرد؟ و اگر مخالف بود، که حتما از نظرِ علی علیه السلام ، مخالف بود که قبول نکرد، چرا برادرانِ سنّی به شیعه اعتراض می کنند؟ مگر سخنِ اصلی شیعه غیر از این است که به پیروی از علی علیه السلام به سیره شیخین «نه» می گویند؟ آیا هیچ عاقلی می پذیرد که علی علیه السلام با این که به سیره شیخین «نه» می گوید، با این حال به اعترافِ برادرانِ سنی خلیفه و امیرالمؤمنین باشد، ولی شیعه علی علیه السلام ، که به پیروی از علی علیه السلام به آن ها «نه» می گویند، رافضی و یهود امّت باشند؟ حتّی عرف هایِ جاهلی، این منطقِ بسیار مضحک را مسخره می کنند و فقط بنی امیّه پلید و پیروانِ بی چون و چرای آن ها، که بر ضدِّ علی علیه السلام و به نفعِ سایرِ خلفا تلاشِ احمقانه ای دارند، آن را می پذیرند و نیز کسانی که تحتِ تأثیرِ تبلیغاتِ ضدِّ علویِ بنی امیّه، که بر فرهنگِ اسلام سایه افکنده، قرار می گیرند.

مشکلِ واقعا بی پایه

علاوه بر این، اگر شیعه به برادرانِ سنّی اعتراض کند، اقلاً این مبنا را دارد که خلافتِ علی علیه السلام مانندِ رسالتِ پیغمبر(ص) از اصول اسلام است که پیغمبر(ص) به امرِ خدا تعیین کرده است و به دستِ ریاست طلب ها پای مال شده است، ولی برادرانِ سنّی که خلافت را مسأله معمولی و خلفا را جائزالخطا می دانند و حتّی از خودِ ابوبکر نقل می کنند که می گفت: «من شیطانی دارم که گاه گاهی بر من مسلط می شود»(2) و باز از خودِ او نقل می کنند که هنگامِ مردن اظهار ندامت می کرد که چرا به خانه فاطمه دختر پیغمبر(ص) حمله کرده و چرا در مسأله خلافت رأی پیغمبر(ص) را نگرفته است.(3) و خلاصه با وجودِ این گونه شواهدِ تکان دهنده، به چه دلیل به شیعه اعتراض می کنند و به چه دلیل چماقِ تکفیر یا تفسیق بر سرِ شیعه فرود می آورند؟ این مشکل، مشکلِ واقعا بی پایه ای است که تاکنون پاسخِ آن روشن نشده است. و تعجّب بیشتر در این است که: همین مشکلِ بی پایه مبارزاتِ علمی و عملیِ فراوانی در طولِ چهارده قرن به وجود آورده است و ظاهرا میلیون ها نفر را در کشمکش هایِ بی حسابِ شخصی و جمعی و حکومتی در کشورهایِ پهناورِ اسلامی و غالبا به وسیله حکام فاسد و علمایِ متعصّب به خاک و خون کشیده است.

اگر چه می توان گفت: تعجّبی در این نیست، چرا که برخی از علمایِ سنّی به سفسطه هایی بسیار بدتر چنگ می زنند، تا حدّی که دانشمندانِ به اصطلاح بزرگی مانندِ «جاحظ» و «ابن عبدربه» ولو در لفافه نقل از دیگران، این مطلب بسیار مسخره را به عنوانِ «ننگِ بزرگِ شیعه» به خوردِ برادرانِ سنّی می دهند که حرفِ اولِ شیعه «شین» است و خوشمزه تر این که: جاحظ، بله جاحظ می گوید: «با این ننگِ بزرگ شیعه دیگر نمی تواند سر بردارد.»(4)

پیشنهادِ اصولیِ ثمربخش

بدیهی است که برایِ حفظِ کیانِ اسلام، باید این گونه اوهام کثیف و کشمکش انگیز از بین برود، بویژه در این زمان که دشمنانِ خارجی از این گونه اوهامِ ویران گر، که جهان اسلام را پاره پاره کرده، حدّاکثرِ استفاده را می برند و حتّی با نقشه هایِ مرموزشان و به وسیله عمّال آشکار و پنهانشان به اختلاف هایِ سنّیان با شیعیان و نیز به اختلاف هایِ خود سنیان و نیز به اختلاف های خودِ شیعیان دامن می زنند، بلکه با همه توان می کوشند که اختلاف هایِ جدیدی میانِ همه مسلمانان، چه سنیان و چه شیعیان و بخصوص میانِ سنیان و شیعیان به وجود آورند.

با این حال، چقدر غم انگیز است که مسلمان ها از نقشه هایِ شوم و اختلاف آفرینِ اجانب، غفلت می ورزند و بدتر این که: در میانِ آتش دشمنان نیز به جان هم می افتند و با دستِ خودشان به خواریِ خودشان سرعت می بخشند. و غم انگیزتر این که: منادی هدایت بخشی وجود ندارد که در سطحِ وسیع و با تبلیغات منطقی و مؤثر به آن ها بگویند: ای مسلمان ها به دادِ مظلومیّت اسلام و حداقل به دادِ بیچارگی خودتان برسید! بیدار شوید و به پا خیزید و دستِ کم اختلاف هایِ خانمان سوزِ خودتان را از روی انصاف و دور از تعصّب حل کنید تا امکانِ پیشرفت و تعالی بیابید، ولی راهِ حلّ اختلاف ها بخصوص اختلافِ زیانبارِ سنّیان با شیعیان چیست؟

پیشنهادِ اصولیِ ثمر بخش برای گشایش این راه ظاهرا بسته این است که: کنگره ای از علمایِ بزرگِ هر دو فرقه مأمور شود که بر اساسِ مشترکاتِ اکثریّت مسلمان ها مسایل اختلافی را حلّ نماید. و این روشِ همه خردمندان جهان است که مسایل موردِ اختلافشان را به کمکِ مسایل موردِ اتّفاقشان فیصله می دهند. طبیعی است که این روشِ عاقلانه در صورتی به نتیجه می رسد که از هر گونه تعصّبی و نیز از هرگونه تقلیدی پرهیز بشود که باید بشود.

و چنان که می دانیم یک بخشِ مهمِ مشترکاتِ اکثریتِ قریب به اتّفاقِ مسلمان ها شخصیّتِ بی همتایِ علی7 است. علی علیه السلام مردِ از هر جهت ممتازِ امّتِ اسلامی است که نه تنها شیعیان، بلکه سنّیان نیز از حضرتش اطاعت و احترام می کنند و نکته جالب این است که: به شهادتِ تاریخ، بنی امیّه و بنی عباس در طولِ سلطنتِ جهانی و چند صدساله خودشان با همه قدرت کوشیدند که آن حضرت را کوچک و خلفایِ دیگر را بزرگ کنند و به گفته نکته سنجان مانندِ «خلیل بن احمد» فضایل آن حضرت را، مخالفانش از رویِ کینه و دوستانش از روی تقیّه پنهان نمودند(5) و با این وصف می بینیم که: هم آیات قرآن و هم روایاتِ پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم و هم صفحاتِ تاریخ به اندازه ای برایِ آن حضرت فضیلت ذکر می کنند که حتّی یک دهم آن در خلفایِ به اصطلاح خوب نیز دیده نمی شود و از این جاست که بسیاری از رجالِ درجه اوّل اهلِ سنّت نیز، مانندِ شافعی و احمدِ حنبل و... تا حدِّ اعجاب آن حضرت را تقدیس می نمایند.

بنابراین بجاست، بلکه ضروری است که گفتار و کردارِ آن حضرت و بخصوص نهج البلاغه آن حضرت، محورِ بررسی قرار گیرد. فرازهایِ نهج البلاغه، که در مدارکِ معتبر اهل سنّت نیز آمده، به مثابه قرآن دوم است که بسیاری از مسایل را به ویژه در زمینه اوضاعِ صدرِ اسلام و شخصیّتهایِ صالح و ناصالحِ آن زمان، در دسترسِ اندیشمندان می گذارد. همچنین آیاتی که از فضیلت هایِ علی علیه السلام سخن می گوید و به طور کلّی، آیاتِ مربوط به اهل بیت که به گفته مفسّرانِ سنّی و شیعه، مخصوصِ علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام می باشد و بر دوستی و پیروی از آن ها و طردِ دشمنانِ آن ها تأکید می ورزد، بلکه آن را محکِ ایمان می گیرد، و نیز روایاتِ همانندِ آن که در کتاب هایِ هر دو فرقه وجود دارد و به اصطلاح «متّفق علیه» است، مانند روایتِ ثَقلین، غدیر، سفینه، منزلت و... می تواند و می باید مرجع حلِّ مشکلات باشد؛ همچنین نواقصِ و خیمِ خلافتِ ابوبکر و عمر و عثمان، که در همین بخش گوشزد شد، می تواند و می باید میزانِ قضاوتهایِ منصفانه باشد و چنان که دیدیم مهمترین نمونه این نواقص، که نزدِ هر انسانی محکوم است این است که: نظامِ خلافت را با شیوه هایِ متضادشان به صورتِ آشفته و اختلاف انگیزی در آوردند و دانسته یا ندانسته، زمینه درگیری ها و گرفتاری ها را فراهم ساختند.

تقاضایِ به حقّ این است که: علمایِ شیعه و سنّی نهج البلاغه را و به طور کلّی مشترکاتِ هر دو فرقه را و نیز اشکالاتِ اساسی و بی پاسخ را که برخی از دانشمندانِ گرانمایه و منصف نظیر علاّمه شرف الدین در کتاب هایِ نفیس و پرفایده خود مانندِ «المراجعات» و «النص و الاجتهاد» حتّی از مدارکِ سنّی گرد آورده اند، سرلوحه تحقیقاتِ خویش بگیرند و در پرتوِ آن اختلافاتشان را به ویژه در زمینه خلافت و خلفا بر طرف نمایند تا از این رهگذر، فرقه ها و تفرقه ها به دامنِ پرمهرِ اخوّتِ اسلامی برگردد و راهِ رهاییِ مسلمان ها از چنگالِ دشمنان و حتّی راه حاکمیّتِ آن ها بر دشمنان باز و هموار شود.

*

تا این جا، مشخصاتِ بنی امیّه و نقص هایِ مهمّ خلافتِ خلفا و سوءاستفاده های بنی امیّه از این نقص ها بررسی شد. نتیجه کلّیِ این بررسی، که ریشه هایِ قیام و قتلِ حسین علیه السلام را به دست می دهد این است که: خلافتِ ابوبکر و عمر و بخصوص عثمان، زمینه هایِ از هر جهت مساعدی برایِ بنی امیّه فراهم ساخت. اکنون ببینیم، روش سیاسی بنی امیّه، که از همین زمینه هایِ مساعد بهره برداری می کرد، چگونه روشی بود و چه نقشی ایفا نمود؟

سیاستِ حکومتِ اموی بر دو پایه متضادّ استوار بود

بررسیِ روش سیاسیِ بنی امیّه، که بخشی از بنیانِ این سلسله مقالات است، بدین جهت ضرورت دارد که راه و هدفِ آن ها را مشخص می کند و منشأ عواقبِ حکومتِ آن ها را در امّتِ اسلامی روشن می نماید، اساسا بنی امیّه به وسیله همین روش سیاسی بود که مقامِ خلافت را غصب کردند و اسلام را بی محتوا و دگرگون نمودند و توده های مسلمان را به انحراف و انحطاط کشاندند و موجباتِ قیام و قتل امام حسین علیه السلام را پیش آوردند؛ از این رو برایِ روشن گری علل و نتایجِ نهضتِ کربلا نیز لازم است اسلوبِ سیاسی بنی امیّه تشریح گردد و اینک، تشریحِ اساسِ اسلوبِ سیاسیِ بنی امیّه و پیامدهایِ شومِ آن در امّتِ اسلامی:

بنی امیّه که با همه توان با اسلام و مسلمین جنگیدند و منکوب گشتند سرانجام این واقعیّت را احساس کردند که مردم اعتقادِ به اسلام دارند و آن را مهمترین هدیه الهی و بهترین نظامِ ارزنده اجتماعی می شناسند و در راهِ آن فداکاری می نمایند. بنی امیّه با احساسِ این واقعیّت به درستی فهمیدند که برایِ این که در میانِ مردم پایگاهی بیابند چاره ای ندارند جز این که ماسکِ اسلام را بپذیرند و از آن برایِ نفوذ در افکار عمومی استفاده کنند تا بتوانند در سایه دین به هدفِ مهمترشان که دولت و ریاست بود برسند.

ولی از طرفِ دیگر، بنی امیّه می دیدند که ارزشِ واقعی و پرجذبه اسلام این است که تقوا را اساسِ کار می گیرد و از این راه، مردم را به سویِ آزادی و برادری و برابری هدایت می کند و بر ضدِّ قدرت هایِ زر و زور و تزویر و به طورِ کلی، بر ضدِّ منحرفان به حرکت می آورد. و همین مطلب بزرگترین مشکل بنی امیّه بود، زیرا گذشته از این که اهل تقوا نبودند، این واقعیّت را نیز احساس می کردند که همه یا بسیاری از مسلمان ها، خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم را نمونه های والایِ تقوا و شایسته خلافت می شناسند و مخالفانِ آن ها را به ویژه بنی امیّه را، که طلقاء منفوری بودند، محکوم آن ها می دانند.

بنابراین بنی امیّه مانندِ سایرِ سیاست پیشگانِ دیروز و امروز تشخیص دادند که اسلام، هم مهمترین وسیله آن ها و هم بزرگترین مانعِ آن ها می باشد، از این رو برایِ پیشرفتِ کارشان لازم دیدند به اسلامی بدلی بیاویزند تا در سایه آن، هم مسلمان و هم ضدِّ مسلمان بشوند؛ یعنی، لازم دیدند از یک طرف به وسیله اسلام موقعیّتِ اجتماعی و سیاسی به دست آورند و مسلمان هایِ ظاهربین را، که از روحِ اسلام و ایمان دور بودند، گرد خویش جمع کنند و از طرفِ دیگر، باز به وسیله اسلام با مسلمان های راستین و فداکار که سنگِ راهِ آن ها می شدند، مبارزه کنند و آنان را مطرود یا منکوب نمایند.

به این نکته توجّه کنیم که: همان طوری که فلزات مانندِ طلا، اصل و بدل دارد و بدل نقشِ موافق و در عینِ حال مخالف را بازی می کند، همین طور مکتب ها مانندِ اسلام، اصل و بدل دارد، بلکه تجربه نشان می دهد که نمونه هایِ بدلی مکتب ها، که از ترکیبِ حق و باطل پدید می آید، خیلی بیشتر از نمونه هایِ بدلی فلزات و مهمّتر این که تشخیصِ آن خیلی مشکلتر از تشخیص این است، زیرا تشخیص فلزاتِ بدلی با حواسّ و وسایلِ ظاهری انجام می گیرد که برایِ بسیاری از مردم آسان است، ولی تشخیصِ مکتب هایِ بدلی، با اندیشه قوی و توفیقِ الهی ممکن می شود که برایِ خبرگان نیز دشوار است؛ از این رو روایاتِ اسلامی به عنوانِ مثال می گوید: ریشه شرک و به طور کلی، ریشه انحراف به اندازه ای باریک و تاریک است که درکِ آن مشکلتر است از درکِ حرکتِ مورچه سیاه بر سنگِ سیاه در شبِ سیاه.(6)

عواملِ گوناگونی که...

و مهمترین هنر بنی امیّه این بود که: اسلام بدلی را بر ضدِّ اسلام اصلی به میدان آوردند و به وسیله آن ظاهرا مدافعِ اسلام و واقعا مخرّب اسلام گشتند و بسیاری از مسلمان ها را به فساد و گمراهی کشاندند و بدتر این که گرفتاری های عظیم و خونباری برایِ مردانِ حق به بار آوردند. عواملِ گوناگونی که به ساختارِ اسلامِ بدلیِ بنی امیّه کمک کرد و راه پیشرفتِ آن ها را در جامعه مسلمین هموار ساخت چند چیز بود:

اوّل: «عثمان» بود که بالاترین شخصیّت بنی امیّه به شمار می رفت و دامادِ پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم و صاحبِ مقام تلقّی می شد؛ از این رو بنی امیّه گردِ او حلقه زدند و او را با القابِ فریبنده ای نظیرِ «ذوالنورین» «حافظ قرآن» «خلیفه مظلومِ پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم » و... بر ضدِّ علی علیه السلام و خاندانش و پیروانش علم نمودند.

دوم: «امّ حبیبه» خواهرِ معاویه بود که از همسرانِ پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم محسوب می گشت و بنی امیّه به وسیله او خودشان را «خال المؤمنین» قلمداد کردند.

سوم: شیوه نادرست ابوبکر و عمر و به ویژه عثمان بود که معاویه ها را، علی رغمِ صاحبانِ فضیلت مانندِ علی علیه السلام و همگامانش به حکومتِ شام و مناطقِ دیگر منصوب نمودند و همه گونه امکانات به دست آن ها دادند.

چهارم: ادّعایِ کتابتِ وحیِ معاویه بود که با این که دروغ بود با این حال، ایادیِ او تبلیغاتِ وسیعی پیرامونِ آن به راه انداختند و او را نزدِ توده هایِ ساده لوح، بخصوص شامی ها از مقدّسانِ درجه اول جا زدند.

پنجم: حزب ها و خط هایِ رنگارنگی بود که از اصحابِ ظاهرالصلاح، مانندِ طلحه، زبیر، ابن عمر، سعد وقاص و... به صورتِ رسمی یا غیررسمی تشکیل یافتند و با انواع بهانه تراشی ها بر ضدّ علی علیه السلام و همکارانش نه بر ضدّ معاویه و دار و دسته اش فعالیّت نمودند و به طور مستقیم یا غیر مستقیم، آن جناح را تضعیف و این جناح را تقویت کردند.

بنی امیّه در سایه این گونه عوامل، که دستاویزهای اسلامی بسیار مؤثری بود، سنگر گرفتند و به نام پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم و قرآن و به عنوان دفاع از مصالح مسلمین و مبارزه با منحرفین، با همه توان تلاش کردند و روشی دو بعدی بر اساس «به هم آمیختن حق و باطل» به کار بردند. علی علیه السلام درباره همین روش دو بعدی، که بخصوص از سوی بنی امیّه پیگیری می شد می فرماید: «اگر حق و باطل از همدیگر جدا شوند، نه پیروان حق فریب می خورند و نه پیروان باطل به هدف می رسند، ولی مصیبت اصلی این جاست که سیاست بازان فریبکار، حق و باطل را بهم می آمیزند و در پناه مقدّسات جامعه موضوع می گیرند و با اغفال مردم، مقاصد خودشان را پیش می برند»(7) و این شیوه شیطان، استاد فریبکاران است که در صراط مستقیم یا در راه حق موضع می گیرد و زیر چتر علم و عبادت، انصاف و عدالت، اخلاق و فضیلت، متزلزلهای انحراف پذیر را از چهار سوی شرق و غرب و شمال و جنوب، صید می کند (لاقعدنّ لهم صراطک المستقیم ثمّ لاتینّهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم).

پی نوشت ها:

1 شرح نهج1، ص63 و ج2، ص390 و 564.

2 الامامة و السیاسة، ج 1، ص 16؛ ابن کثیر، ج 6، ص 203.

3 الامامة و السیاسة، ج1، ص 19؛ طبری، ج2، ص619.

4 عقدالفرید، ج2، ص224؛ الغدیر، ج3، ص87.

5 اعیان الشیعه، در شرح حال خلیل بن احمد.

6 تلخیص الریاض، ج 2، ص 272.

7 شرح نهج، ج 1، ص 299.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان