ماهان شبکه ایرانیان

تأملاتی نظری و تاریخی در علل و انگیزه های پیدایش جریان آقای منتظری (۵)

روش های ضد تاریخی خاطرات منتظری،در تحریف تاریخ انقلاب اسلامی

تاریخ، آینه عبرت اعمال انسان ها و چشم انداز تقابل دو جریان تاریخی است؛

امامان راستین یعنی رهبران و هادیان بشر به سوی رستگاری، سعادت، امنیت و آزادی

امامان دروغین یعنی رهبران شرارت، ظلم، جنایت و اسارت انسان ها.[2]

با وجودی که این دو خط تاریخی برجسته ترین خطوطی است که بسیاری از رخدادهای تاریخی را معنا می کند اما همیشه آنهایی که مروج شرارت، ظلم، جنایت، اسارت و گمراهی انسان ها در تاریخ بوده اند، بیش از بقیه دم از آزادی، حقوق انسان ها، امنیت و سعادت زده اند و از آن طرف کسانی که پیوسته به یاد خدا و در خدمت خلق خدا قرار داشته و رضای خدا را بر منافع شخصی و گروهی خود ترجیح داده اند از آزادی، حقوق انسان ها، مبارزه و خدمت به خلق کمتر دم زده اند و بیشتر عمل کرده اند.

اگر به دنبال مصداق این دو جریان تاریخی در تحولات دوران معاصر بگردیم، به نمونه های زیادی برخورد خواهیم کرد. نمونه هایی که در رأس استبداد و اختناق، شعار آزادی و در اوج فساد، شعار اصلاحات و در عمق تقلید و تعطیلی عقل، شعار علم و معرفت سرمی دادند. از آن طرف چهره های گران قدری را داریم که تمام حیات آنها در دفاع از حقوق و آرما ن های مردمی و خدمت به انسان ها سپری شد اما کمتر دم از مردم و مردم سالاری زدند.

آنهایی که با سیره امام خمینی(س) آشنا هستند، می دانند که امام از روزی که نهضت را آغاز کرد تا روزی که دیده از جهان فروبست، هیچ گاه شعار مردم سالاری نداد لیکن پیوسته به یاد مردم بود، به اندیشه های مردم بها می داد، آرما ن های مردمی را پی می گرفت، با مردم یک رنگ و هم سنگ بود، مردم را محرم راز می دانست، آرمان های مردمی را پاس می داشت، همیشه کوشش داشت که گفت و شنودها و پیک و پیام هایی را که میان علما و هیأت حاکمه جابر رد و بدل می شود، با مردم در میان بگذارد، در ایران و عراق از دیدار خصوصی با مقامات دولتی خودداری می کرد و نمایندگان دولت را در جمع مردم به حضور می پذیرفت. به دنبال آغاز نهضت اسلامی در نخستین گام دستور داد نامه ها و تلگرام هایی را که میان علما و رژیم شاه رد و بدل می شود، به چاپ برسد و در دسترس مردم قرار گیرد. از گویندگان اسلامی و سخنوران روحانی خواست که در سنگر منابر واقعیت ها را برای مردم روشن کنند و آگاهی توده ها را بالا ببرند. خود نیز در هر فرصتی با مردم سخن گفت و با روشنگری های خود ملت را به صحنه کشانید و نهضتی مردمی پدید آورد و با یاری و همراهی مردم آن را رهبری کرد و تداوم بخشید. آنگاه که از زندان شاه رهایی یافت (16 فروردین 1343) مسائلی را که در زندان میان او و مقامات دولتی گذشته بود، برای ملت بازگو کرد و آنان را در جریان گفتگوهای دوران زندان قرار داد. در دو سخنرانی 21 فروردین و 26 فروردین 43، بخشی از سخنرانی خود را به مطالبی که در زندان میان او و مقامات دولتی رد و بدل شده بود اختصاص داد. نکته در خور توجه آنکه در شرح و بیان گفت و شنود زندان، دقت داشت آنچه را که در زندان به مقامات گفته است، دقیقا بازگو کند و مطالب کم و زیاد نشود. در سخنرانی 26 فروردین 43، آنگاه که جمله ای را که در زندان نگفته بود، ناخواسته بر زبان آورد، بی درنگ به اصلاح آن پرداخت و صریحا اعلام کرد که این جمله را در زندان نگفته است که عمق راستی، درستی و صداقت او را با مردم می نمایاند. متن آن فراز از سخنان امام را در پی می آوریم:

...آمد گفت به من که خب، آن دولت با شما چه بود و چه کرد... ما متأسفیم، خب آنکه رفت بحمدالله. حالا یک دولتی آمده است که این اشخاصش بسیارشان، پدرانشان روحانی بوده اند و متدینند... گفتم که آقا! نه ما دشمنی با آن دولت داشتیم و نه عقد اخوتی با شما خواندیم، ما به اعمالتان نگاه می کنیم... اگر اعمال شما تکرار اعمال آنهاست همان طور که با او مخالف بودیم و هستیم الی یوم القیامه و رویشان سیاه شد تا آخر، شما هم آن جور خواهید شد، ما همانیم و مخالفت می کنیم و اگر چنانچه رویه را تغییر بدهید ... خاضع بشوید نسبت به احکام شرع، تصویب نامه های باطل را آنهایی که مخالف احکام شرع است لغو کنید، خضوع کنید نسبت به احکام شرع. البته این تصویب نامه ها را لغو کنید اینجا می گویم، آنجا گفتم خاضع بشوید برای احکام شرع...[3]

امام، افزون بر آنکه شخصا با مردم صفا و صداقت داشت و با آنان با راستی و درستی برخورد می کرد، در نوشته های دیگران نیز اگر در مورد او و خاندانش کوچک ترین نکته، اغراق آمیزی می دید، آن را اصلاح می کرد و به نویسنده تذکر می داد که از هرگونه ستایش و نکوهش اغراق آمیز خودداری ورزد. چنان که در مقدمه کتاب نهضت امام آورده ام، این کتاب را پیش از چاپ نزد ایشان بردم، به رغم نداشتن فرصت، بخش هایی از آن را مورد مطالعه قرار داد و روی نکته هایی انگشت گذاشت که از ریزبینی و وارستگی روحی و اخلاقی او نشان دارد. در کتاب یاد شده در بخش زندگینامه آمده بود: «... مادر امام خمینی، بانو هاجر، زنی دانا و روشن ضمیر...»، امام روی «دانا و روشن ضمیر» خط کشید و بدین گونه از این نگارنده خرده گرفت که از کجا می دانید بانویی که سده ای پیش در یکی از روستاهای ایران می زیسته است «دانا و روشن ضمیر» بوده است؟! درباره دوران کودکی امام آورده بودم: «...امام خمینی در همان اوان کودکی شوق و علاقه فراوانی به تحصیل علم و دانش داشت...» امام روی واژه «فراوان» خط کشید و بدین گونه نگارنده را به دقت نظر و دوری گزینی از گزافه گویی حتی در حد ناچیز فراخواند و بارها نیز به صورت کتبی و شفاهی به نگارنده یاد آوری کرد که «...مبالغه صحیح نیست، باید مطالب چنان که بوده است، نوشته شود...»[4].

این راه، روش و منش رهبری است که از خود رسته و به خدا پیوسته است، بندهای نفسانی و شیطانی را از هم گسسته و از کیش شخصیت رهیده است، برای خدا سخن می گوید و برای او قلم می زند و در راه رضای او گام برمی دارد و در زمره رهبرانی است که خداوند در وصف آنان آورده است: «از آنها پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می کنند». در برابر این گونه امامان و رهبران راستین، مدعیان دروغین پیشوایی، خودپرستان سست پایه و بی مایه ایستاده اند که راهشان از مردم جداست، از کیش شخصیت نرهیده اند، در هر قلمی و قدمی که بر می دارند خود را می بینند، به خود می اندیشند، خود را می ستایند، از مردم سخن می گویند لیکن به باند و اطرافیان خود ارج می نهند و در راه دفاع از نزدیکان، وابستگان، اطرافیان و در یک کلام باند خود، قیصریه را به آتش می کشند، با مردم با راستی و درستی سخن نمی گویند و از مردم در راه منافع شخصی و گروهی بهره برداری می کنند، اگر علم دارند، حکمت و بصیرت ندارند اهل خرد نیستند و علم آنان با جهل آمیخته است. به گفته شهید مطهری:

عالمند ولی جاهلند، عالمند به معنی اینکه فراگرفته از بیرون زیاد دارند، خیلی چیزها یادگرفته اند اما ذهنشان یک انبار بیشتر نیست... در غالب مواردی که می بینید اسلام جاهل را کوبیده، جاهل در مقابل عالم و به معنی بی سواد نیست، بلکه جاهل ضد عاقل است، عاقل کسی است که از خودش فهم و قدرت تجزیه و تحلیل دارد، جاهل کسی است که این قدرت را ندارد... این جور اشخاص از نظر اسلام جاهلند، یعنی عقلشان راکد است، ممکن است علمش زیاد باشد ولی عقلش راکدست... عقل را باید با علم توأم کرد....[5]

علم و دانشی که با عقل و خرد آمیخته نباشد نه تنها صاحبان دانش را سودی نمی بخشد، بلکه مایه تباهی و روسیاهی آنان می شود و آنان را آلت دست شیادانی می سازد که به نام «اطرافی» گرد آنان را می گیرند و نقشه ها و نیرنگ های خود را به دست آنان و به نام آنان اجرا می کنند و آنان را به گروه گرایی می کشانند و تاریخ به ما آموخته است که راه مردم با منافع گروهی و شخصی، تضادی سازش ناپذیر دارد، آنان که در ورطه گروه گرایی افتادند، هیچ گاه به یاد مردم نیستند و با مردم نمی توانند همراه و همراز باشند. تاریخ دوران معاصر گواه صادق این ادعاست. جریانات بی ریشه و فاقد اندیشه که زیر پوشش الفاظ فریبنده ای چون «روشنفکر» در کشور ما در دویست سال اخیر بازیگر صحنه بودند، هیچ گاه با آرما ن های مردمی همراه و همگام نشدند، از مردم شناخت درستی به دست نیاوردند، راه مردم را برنمی تابیدند، زبان مردم را در نمی یافتند، به آرما ن های مردمی نیندیشیدند و پیوسته راهشان از مردم جدا بود. چون گرفتار منافع شخصی و گروهی خود بودند و اگر در مقاطعی روی حساب هایی با مردم همراهی نشان دادند و در صف ملت ها ایستادند، تداوم نداشت. دیری نپایید که در میانه راه، مردم را تنها گذاشته و راه خود را از مردم جدا کردند و رویاروی مردم ایستادند. نمونه آن را در نهضت مشروطه، نهضت ملی شدن صنعت نفت، قیام 15 خرداد 42 و انقلاب اسلامی ایران دیدیم و در آینده نیز خواهیم دید که در این فرگرد مجال بررسی آن نباشد.

از شگردهای مدعیان دروغین پیشوایی برای رویارویی با رهبران راستین، دروغ پردازی و فریب کاری می باشد که از آن در راه رویارویی با حرکت های خروشان مردمی بهره برداری های فراوان می شود. عناصر منفعت طلب و گروه گرا آنگاه که حرکت های اجتماعی جامعه را با نیازهای شخصی، نفسانی و منافع گروهی خود ناسازگار می بینند، بی درنگ با شعار های جذابی چون «مردم سالاری»، «قانون مداری»، «آزادی خواهی» ، « عدالت گستری»، «اصلاح طلبی» ، «صلاح اندیشی»، «حقوق بشر» و... به رویارویی با حرکت های مردمی برمی خیزند و در راه در هم شکستن آن، از هیچ اقدامی پروا نمی کنند و می کوشند که راه ملت ها و در واقع راه خدا را بی رهرو سازند.

دروغ پردازی، تحریف حقایق و وارونه نویسی رخدادهای تاریخی از بزرگ ترین و برنده ترین حربه های دیرینه مخالفان در جنبش های دینی و مردمی و پیروان منافع شخصی و گروهی در درازای تاریخ است.

در این روش رخدادهای تاریخی به گونه ای تعریف و تحلیل می شوند که از صدر و سیاق آن معانی ای استخراج می شود که در نهایت مبین اثرات همان جریان در همه رخدادهای مؤثر تاریخ آن دوره قلمداد شود.

این حقیقت دارد که آنهایی که تاریخ یک ملت را تحریف می کنند خیانت آنها به استقلال و آزادی یک ملت به مراتب بیشتر از کسانی است که با زور و استبداد بر ملتی فرمانروایی می کنند. اختناقی که تحریف گران تاریخ به وجود می آورند، سیاه تر از اختناقی است که مستبدین تاریخ ایجاد می کنند. زیرا در استبداد سیاسی جسم یک ملت به بند کشیده می شود اما در تحریف تاریخ روح یک ملت به اسارت گرفته می شود.

تحریف گران تاریخ با احساسات و عقل جامعه بازی می کنند و از اینکه جامعه را از بنیادهای عاطفی و عقلی تهی می کنند، به خود می بالند.

خاطرات منسوب به آقای منتظری در بهره گیری از این روش ضد تاریخی در دوران معاصر در نوع خود بی نظیر است. اگر چه ممکن است همه کسانی که این خاطرات را مطالعه کرده اند به ماهیت ضد تاریخی بودن آن واقف نگردند، اما آنهایی که در تحولات پنجاه ساله اخیر ایران دستی داشته و خود از نزدیک شاهد بسیاری از وقایع آن بوده اند به درستی اذعان دارند که در لابلای این خاطرات، رخدادهای راست و دروغ به گونه ای درهم تنیده شده است که به ندرت در سنت خاطره نویسی دوران معاصر ایران سابقه داشته است.

این نشان می دهد که تنظیم کنندگان این خاطرات در حرفه خود تبحر کافی داشته و به روش های تحریف تاریخ نیز کاملا واقف بودند.

در شماره های پیشین فصلنامه، بالغ بر 24 نمونه از مصادیق عینی تحریف رخدادهای تاریخ انقلاب اسلامی را در خاطرات منسوب به آقای منتظری بازگو کردیم و دلایل و شواهدی را در رد و نادرستی آن ارائه دادیم. اکنون نمونه های دیگری از این تحریفات را پی می گیریم:

25. چنان که در شماره سوم فصلنامه یادآوری شد از زبان آقای منتظری در کتاب خاطرات آمده است:

...اعلامیه هایی را که محمد در صحن مطهر پخش می کرد، در بین امضا کنندگان اسم من هم بود و چون محمد پسر من بود، در این ارتباط لابد من را مؤثر می دانستند...[6]

ما در آن بخش با دلایل متقن روشن کردیم اعلامیه ای را که شهید محمد منتظری و دیگر مبارزان روحانی در صحن مطهر توزیع کردند، اصولا با امضای افراد نبود بلکه با امضای «حوزه علمیه قم» و با عنوان «اعلام خطر» منتشر شده بود، اکنون اسنادی را که در تأیید دلایل ما می باشد و از اسناد ساواک به دست آمده است در پی می آوریم؛ یکی از این اسناد به اصطلاح «شرف عرضی» است که مقامات به شخص شاه گزارش می کردند:

مفتخرا به شرف عرض همایونی می رساند: طبق اطلاعاتی که به ساواک واصل گردیده بود عده ای از روحانیون افراطی و طرفداران آیت الله خمینی قصد داشتند به هنگام تحویل سال اقدام به پخش اعلامیه در شهرستان قم بنمایند. با مراقبت هایی که در این باره به عمل آمد پنج نفر از طلاب به اسامی:

1. علی دهخدا

2. یزدان امینی

3. سید قاسم داود الموسوی

4. حمید مددی

5. محمدعلی منتظری

حین پخش اعلامیه ای تحت عنوان «اعلام خطر» در صحن مطهر حضرت معصومه توسط مأمورین انتظامی دستگیر و تحت بازجویی قرار گرفتند و متعاقبا چهار نفر از روحانیون به اسامی:

1. شیخ حسینعلی منتظری

2. علی حجتی کرمانی

3. عبدالرحیم ربانی شیرازی

4. احمد بیگدلی آذری

که در مظان تهیه اعلامیه مورد بحث قرار گرفته و سه نفر از آنان دارای درجه اجتهاد بوده و در حوزه علمیه قم به کار تدریس اشتغال دارند دستگیر می شوند...

سند دوم گزارش ساواک است که در آن به صراحت آمده است: «اعلامیه پلی کپی شده تحت عنوان اعلام خطر و به امضای حوزه علمیه قم» می باشد. متن آن چنین است:

تهران، ساواک

اداره کل سوم 316 بازگشت

1. تا کنون 9 نفر جهت بازجویی احضار شده اند. چهار نفر با قرار قانونی بازداشت و دیگران پس از دادن اطلاعات با سپردن تعهد آزاد شده اند.

2. بیوگرافی بازداشت شدگان، پستی ارسال می گردد.

3. اعلامیه های به دست آمده عبارتند از (اعلامیه پلی کپی شده تحت عنوان اعلام خطر و به امضای حوزه علمیه قم، اعلامیه چاپی در زمینه بازداشت شدن شیخ منتظری و سایرین به تاریخ 10/1/45 به امضای حوزه علمیه قم، اعلامیه چاپی تحت عنوان نامه علما و روحانیون نجف آباد به مراجع تقلید و چند اعلامیه قدیمی دیگر که نمونه ای از آنها، پستی ارسال می گردد.

4. تحقیقات ادامه دارد. نتیجه متعاقبا به استحضار می رسد.

تقوی

[اسامی بازداشت شدگان]

الف. فضل صلواتی، فرزند حیدر، شغل آموزگار.

ب. مهدی واعظ فخری، فرزند حسن، شغل بیکار.

پ. سید مجتبی احمدی، فرزند حسین، شغل دانشجوی سال اول دانشکده ادبیات تهران.

ت. احمد اسماعیلی، فرزند صادق، شغل کارگر صنایع پشم.

26. نمی دانیم روش های وسوسه انگیزی که در خاطرات آقای منتظری تداعی کننده غرور و کیش شخصیت گوینده خاطرات است از آنِ اوست یا اینکه تنظیم کنندگان خاطرات با ساختن پرسش ها و پاسخ های حساب شده به خیال پردازی دست زده و تحریف های ساخته و پرداخته ذهن خود را استواری بخشیده اند. اما در سراسر خاطرات منسوب به آقای منتظری می بینیم از این روش نادرست بهره فراوان برده شده است. به عنوان نمونه پرسش و پاسخی را از کتاب خاطرات آقای منتظری عینا بازگو می کنیم؛ این پرسش و پاسخ زیر عنوان: «ارعاب متولی مسجد اعظم برای تعطیلی درس مراجع در این مسجد» آمده است:

س: پس از هجوم به مدرسه فیضیه و ارعاب حوزه علمیه قم گویا مدتی درب مسجد اعظم را به روی حضرت عالی و مرحوم امام و آیت الله شریعتمداری بسته بودند، علت آن چه بود؟

ج: در آن زمان هم درس آقای خمینی و هم درس آقای شریعتمداری در مسجد اعظم بود، از جمله کارهایی که آنها کرده بودند ترساندن متولی مسجد اعظم بود، بعد ایشان هم گفته بود که بروند درهای مسجد را ببندند که آقایان نروند درس و در نتیجه وقتی درهای مسجد اعظم بسته شد آقایان درس را در صحن حضرت معصومه (س) شروع کردند... در آن زمان من خودم برای تشجیع و ترغیب دیگران در درس آقای خمینی شرکت می کردم و دیگران را هم تشویق می کردم که در درس ایشان و درس آقای شریعتمداری که در صحن کوچک برگزار می شد، شرکت کنند... بر سر ما هم یک بار این بازی را در آوردند، در سالن مسجد اعظم را بر روی ما بستند من هم آمدم بیرون پشت در سالن مسجد درس گفتم...[7]

در این پرسش و پاسخ مباحث به گونه ای تنظیم شده که نتایج آن از ابتدا در خود سؤال نهفته است. در زیر عنوان «تعطیلی درس مراجع» نخست نام آقای منتظری را آورده است: «گویا مدتی درب مسجد اعظم را به روی حضرت عالی و مرحوم امام و آیت الله شریعتمداری بسته بودند» و بدین گونه کوشیده است وانمود کند که آقای منتظری از سال 42 در زمره مراجع قرار داشته و هم تراز امام بوده است! در صورتی که در آن روز آقای منتظری نه تنها در زمره مراجع تراز اول بلکه حتی تراز دوم هم نبود.

تنظیم کنندگان خاطرات می دانند که اصولا در آن روزها آقای منتظری حتی درس خارج هم نمی گفت چه برسد به اینکه در مسجد اعظم تدریس داشته باشد. یک درس از سطح در مسجد امام حسن عسگری (ع) می گفت که شمار محدودی از طلاب در آن شرکت می کردند و از اساتید معروف دروس سطح نیز به شمار نمی آمد. در آن روز از اساتید سطح که معروف بودند و درسشان مورد استقبال طلاب بود آقایان سلطانی، سبحانی، ناصر مکارم شیرازی، مشکینی، حسین نوری، دوزدوزانی، اعتمادی، ستوده و... بودند که برخی از آنان در مسجد اعظم تدریس می کردند. از آنجا که آقای منتظری خود می دانست که در آن روز در مسجد اعظم درس نمی گفته است، در پاسخ، به خود جرأت و رخصت نداده است که نام خود را در جرگه کسانی بیاورد که در مسجد اعظم تدریس می کرده اند، از این رو، در پاسخ آورده است (یا شاید آورده اند): «...درآن زمان هم درس آقای خمینی و هم درس آقای شریعتمداری در مسجد اعظم بود...».

آقای منتظری برای اینکه دروغ پرسش کنندگان را استواری ببخشد و «دفع دخل مقدر» از این شبهه کرده باشد که اگر او در آن روز از مراجع بوده است، چگونه در درس امام شرکت می کرده و از زمره شاگردان امام بوده، آورده است و یا در واقع از زبان او آورده اند: «...در آن زمان من خودم برای تشجیع و ترغیب دیگران در درس آقای خمینی شرکت می کردم و دیگران را هم تشویق می کردم که در درس ایشان و درس آقای شریعتمداری... شرکت کنند...»!!

در خاطره نگاری منسوب به آقای منتظری، گاهی از برخی رفتار و گفتار امام نسخه برداری ساده لوحانه ای شده است، لیکن از آنجا که تنظیم کنندگان به درستی در نیافته بودند که برخی از کار و کردار امام را در کجا و در چه مناسبتی می توان تقلید کرد، به شکل ناشیانه ای آن را به کار می بندند. چنان که در شماره های گذشته فصلنامه آمد[8] تنظیم کنندگان خاطرات آقای منتظری و خود ایشان شنیده بودند که امام به آقای بروجردی بارها یادآور می شد که با علمای سراسر ایران دست کم هر سالی یک بار گردهمایی داشته باشند حتی اگر در حد «گپ زدن و چای نوشیدن باشد» مفید است.

لیکن چون درک درستی از این گفتار امام و مناسبت آن وجود نداشت، این جمله امام را در مقطعی به کار بردند که خامی و نسنجیدگی سخن یا سخن سازان را بر ملا می کند. آنگاه که از آقای منتظری می پرسند در جریان تصویب نامه انجمن های ایالتی و ولایتی نقش شما چه بود، پاسخ می دهد: «...ما منزل مراجع می رفتیم و از آنها درخواست می کردیم که هفته ای یک بار هر چند برای چای خوردن هم شده کنار یکدیگر بنشینند... »!![9] در صورتی که در آن جریان مراجع قم که به مبارزه با تصویب نامه یاد شده برخاسته بودند، گاهی در هر هفته چند بار جلسه داشتند و گفتگوی فشرده پیرامون مسائل متراکم و پیچیده سیاسی حتی فرصت چای نوشیدن به آنها نمی داد و دیگر جای این نبود که کسی آنان را به گردهمایی فراخواند و به آنها بگوید اگر با هم حرفی ندارید دور هم بنشینید و چای بنوشید!

خاطره ای که از زبان آقای منتظری آمده است که «...در آن زمان من خودم برای تشجیع و ترغیب دیگران در درس آقای خمینی شرکت می کردم...»، در واقع کپی ناشیانه ای از روش امام پس از ورود آقای بروجردی به قم می باشد.

امام برای استواری مقام و موقعیت علمی آن مرحوم، چند صباحی در درس او شرکت می کرد تا او را به حوزه قم به درستی بشناساند. تنظیم کنندگان خاطرات آقای منتظری بر آن بوده اند حضور او را در حوزه درسی امام در سال 1342، نه برای استفاده، بلکه «برای تشجیع و ترغیب دیگران» وانمود کنند! انگار امام تازه وارد حوزه قم شده بود! طلاب حوزه از او شناخت نداشتند! مقام و موقعیت علمی امام بر حوزوی ها پنهان و پوشیده بود! از این رو، آقای منتظری که گویا «هم تراز امام بود»! ناگزیر شد «برای تشجیع و ترغیب دیگران» به رغم بی نیازی خود! در درس امام حضور یابد! و بدین گونه امام را گام به گام به حوزه بشناساند! و زمینه مرجعیت او را هموار سازد!

اما فراموش می کنند که خود آقای منتظری در خاطرات خود اذعان کرده است که «تعداد شاگردان ایشان» در دوره دوم درس خارج که در دهه 20 بود «به پانصد، ششصد نفر رسید»[10] در جای دیگر صریحا می گوید: «...درس آقای خمینی در زمان آیت الله بروجردی از مهم ترین درس ها بود و حدود پانصد، ششصد نفر شاگرد داشت.»[11] سرهنگ قلقسه رئیس دایره امنیت و مذاهب ساواک در گزارشی در سال 1335 شمار شاگردان امام را «حدود پانصد نفر» گزارش کرده است[12]. باید دانست که شمار شاگردان امام در پی رحلت آقای بروجردی در سال 1340 دو برابر شد، به گونه ای که مسجد سلماسی گنجایش نداشت و شماری از شاگردان ناگزیر در بیرون مسجد، در میان کوچه سلماسی می ایستادند، این وضع امام را ناگزیر کرد که به درخواست شاگردان تن در دهد و محل تدریس را به مسجد اعظم منتقل سازد. در پی آغاز نهضت از آنجا که گاهی امام در میان درس وارد بحث سیاسی می شد و سخنرانی می کرد، بسیاری از طلابی که هنوز درسشان به خارج نرسیده بود، مانند نگارنده به عنوان مستمع آزاد در حوزه درس خارج امام حضور می یافتند، به گونه ای که گاهی شبستان مسجد در هنگام تدریس امام پر از جمعیت می شد و ورود و خروج با دشواری صورت می گرفت.

شهربانی قم در گزارشی شمار شرکت کنندگان در درس امام را پنج هزار نفر تخمین زده است که به روزی مربوط می شود که امام در ضمن درس به سخنرانی پرداخته است. در گزارش شهربانی چنین آمده است:

25/2/42

...امروز بعد از درس، حضرت آیت الله خمینی با کلیه محصلین علوم دینی که در حدود پنج هزار نفر بودند، به اتفاق هزار نفر اشخاص دیگر با تظاهر و صلوات از مسجد اعظم پیاده از خیابان ارم به مدرسه فیضیه آمدند و در مدرسه دو نفر طلبه به حضرت آیت الله خمینی خوش آمد گفتند و...

در چنین شرایطی چگونه آقای منتظری (یا تنظیم کنندگان خاطرات او) ادعا می کنند که «...در آن زمان من خودم برای تشجیع و ترغیب دیگران در درس آقای خمینی شرکت می کردم و دیگران را هم تشویق می کردم که در درس ایشان و درس آقای شریعتمداری... شرکت کنند»...!؟ راستی در آن روز و روزگار که بالغ بر هزار نفر اهل علم، در پای درس امام زانو می زدند که بیش از چهار صد نفرشان صاحب نظر و مجتهد بودند، به این «تشجیع و تشویق» آقای منتظری چه نیازی بود؟ و دستاورد آن چه می توانست باشد؟ !

ممکن است ادعا شود که این «تشجیع و تشویق» برای این بود که شاگردان درس امام از فشاری که رژیم شاه در آن روزها بر امام وارد می کرد، مرعوب نشوند و از حضور در درس امام خودداری نورزند، در پاسخ باید بگویم اولا تا آنجا که نگارنده به خاطر دارد آقای منتظری پیش از آغاز نهضت امام در کلاس درس او حضور می یافت و ثانیا شاگردان امام به صورت غالب و نیز اکثریت قریب به اتفاق طلاب جوان سر در راه امام نهاده بودند و نسبت به امام عشق می ورزیدند و با نیروی جوانی و خدایی خود بسیاری از اساتید و فضلا را به یاری امام تشجیع و تشویق می کردند و اتفاقا به یاد دارم که یکی از اعتراضات برخی از روحانیان جوان به آقای منتظری در آن روزها بر سر این بود که چرا امام را به عنوان اعلم معرفی نمی کند (آقای منتظری آقای حکیم را اعلم می دانست و تا او در قید حیات بود به اعلمیت امام رأی نداد).[13]

از زبان آقای منتظری آورده اند که «دیگران را تشویق می کردم در درس آقای شریعتمداری شرکت کنند»، اگر این ادعا صحت داشته باشد، باید گفت آن اتهامی که در خاطرات به ناحق بر آیت الله مشکینی وارد شد که «می خواست... دفاعی هم از آقای شریعتمداری شده باشد»![14] بر خود او وارد است و این سؤال را ایجاد می کند که خود آقای منتظری از سال 42 «مدافع آقای شریعتمداری بوده است»؟!

در پایان این پرسش و پاسخ از زبان آقای منتظری آمده است: «...بر سر ما هم یک بار این بازی را در آوردند و در سالن مسجد اعظم بر روی ما بستند، من هم آمدم بیرون پشت در سالن مسجد درس گفتم...»، بدون اینکه توضیح دهد این رویداد در چه سالی و در چه تاریخی و روی چه علتی بوده است، آیا بستن در شبستان جنبه سیاسی داشته ؟ یا شبستان مسجد در دست تعمیر بوده است ؟ و آیا اصولا آقای منتظری در سال های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در مسجد اعظم تدریس داشته است یا این ادعا نیز چیزی جز تاریخ نگاری ذهنی نیست؟! بی تردید تا سال 1345 که نگارنده در ایران به سر می برد، آقای منتظری در مسجد اعظم کلاس درس نداشت.

27. از زبان آقای منتظری ادعا شده است:

...پس از فوت آیت الله بروجردی از روزنامه ها آمده بودند با طلبه ها راجع به مراجع مصاحبه می کردند، ما آیت الله خمینی را مطرح کردیم و روزنامه ها نام ایشان را جزو مراجع نوشتند...

اولا در آن روز این گونه مرسوم نبود که خبرنگاران در کوچه و بازار راه بیفتند و با مردم یا طلاب مصاحبه کنند.

ثانیا نمایندگان و خبرنگاران روزنامه ها در قم به علت اینکه بلیت بخت آزمایی، ورق قمار و کتاب های سکسی می فروختند، از نظر روحانیان و طلاب آن قدر منفور بودند که به خود جرأت نمی دادند به فیضیه و طلاب و روحانیان نزدیک شوند.

ثالثا آقای منتظری از نظر ارباب جراید و مطبوعات چهره شناخته شده ای نبود که خبرنگاران سراغ او بروند، تنها روحانیانی که در حوزه قم از نظر ارباب جراید شناخته شده بودند نویسندگان مجله «مکتب اسلام» بودند.

رابعا اگر خبرنگاری به سراغ آقای منتظری رفته بود و با او در زمینه مراجع گفتگویی کرده بود، بی تردید آقای منتظری یا تنظیم کنندگان خاطرات او آن را با آب و تاب بیان می کردند که خبرنگار روزنامه ای مثلا به منزلم آمد، یا سر درس من حاضر شد و یا اینکه در مسیر راه جلوی مرا گرفت. آقای منتظری در خاطرات آنگاه که با کلمه «ما» و به صورت سربسته ادعایی می کند: «ما آیت الله خمینی را مطرح کردیم» نشان از این نکته دارد که شخصا نقشی نداشته است و می خواهد به اصطلاح خود را به گونه ای «قاطی» کند!

خامسا این علمای تهران مانند شهید مطهری، شهید بهشتی و شهید محلاتی و حتی مرحوم سید محمد بهبهانی بودند که در گفتگو با برخی از ارباب جراید از مقام و موقعیت علمی امام سخن گفتند. آن گونه که شهید محلاتی روایت می کرد در ملاقات خصوصی ای که برخی از ارباب جراید مانند عباس مسعودی در پی درگذشت آقای بروجردی با سید محمد بهبهانی داشتند، آقای بهبهانی صریحا اظهار کرده بود «آقای خمینی اگر به میدان بیاید از همه این مراجع شایسته تر است، حیف که اهلش نیست».

سادسا مقامات دولتی و کارشناسان رژیم شاه در امور روحانیت سالیان درازی پیش از درگذشت آقای بروجردی از مقام و موقعیت امام آگاهی داشتند، چنان که در پیش اشاره شد، سرهنگ قلقسه در گزارش خود در سال 1335، شمار شاگردان امام را و اینکه در کدام منطقه ایران مقلد دارد، بازگو کرده است، بنابراین امام به عنوان مرجع تقلید مطرح بود، نه اینکه آقای منتظری بنابر ادعای خود، او را مطرح کرده باشد و روزنامه ها طبق گفته او «نام ایشان را جزو مراجع » نوشته باشند.

28. آورده اند:

...همه مراجع برای آیت الله بروجردی فاتحه گرفتند و هر کدام به تناسب موقعیت خود زودتر اعلام فاتحه می کردند آیت الله خمینی شاید نفر پانزدهم، شانزدهم بود که اعلام فاتحه کرد...[15]

در این فراز از خاطرات تلاش شده است، به شکل مرموزی مقام علمی و اجتماعی امام را به زیر سؤال ببرد و او را از نظر مقام و موقعیت در حوزه قم در رده «پانزدهم، شانزدهم» بنمایاند که لابد در ردیف فضلای تراز دوم حوزه قرار داشته است!! در صورتی که اعلام فاتحه از طرف امام پس از دیگران نه به تناسب موقعیت، بلکه روی ادب و فروتنی بود که نمی خواست در برپایی مراسم بزرگداشت، معارض دیگران باشد. اصولا دأب امام در این گونه برنامه ها این بود که می گذاشت همه کسانی که برآنند مراسمی برپا دارند، برنامه خود را اعلام کنند و به انجام برسانند، آنگاه که برپایی مراسم از طرف این و آن به پایان می رسید و دیگر از طرف کسی اعلام فاتحه نمی شد، امام مراسمی برپا می داشت.

نگارنده به یاد دارد که در پی درگذشت آقای حکیم در نجف اشرف در سال 1349، آنگاه که مراجع تراز اول و دوم، فضلا و اساتید حوزه، طلاب برخی شهرها و کشورها و حتی اصناف بازار مراسم فاتحه برپا کردند، امام آخرین نفری بود که برای آن مرحوم مراسم بزرگداشتی گرفت و دستور داد که در اعلام مراسم از طرف او، نام او را بدون هیچ گونه عناوین و القابی ببرند. آنگاه که از بلندگوی صحن مطهر حضرت مولا علی (ع) اعلام شد که مراسم بزرگداشتی از طرف «سید خمینی» برای آیت الله حاج سید محسن حکیم برگزار می شود، شماری از جوانان عرب و طلاب به دفتر مؤذن هجوم بردند و می خواستند گوینده را مورد ضرب و شتم قرار دهند که چرا از امام به صورت اهانت آمیز نام برده است. گوینده دست خط امام را به آنان ارائه داد که در آن تأکید شده بود از من جز به عنوان «سید خمینی» نام برده نشود. افق عرفانی و اخلاقی امام کجا و آن تحلیل های ناسوتی و دنیا زده کجا!

29. در این خاطرات از زبان آقای منتظری آمده است:

... بعضی از سران و امرای ارتش که بهایی بودند به شاه نامه نوشته بودند که فلانی اوضاع نجف آباد را به هم زده است...[16]

برای اثبات این ادعا متن سند را نیز در جلد دوم خاطرات به چاپ رسانده اند. ما اکنون متن آن سند را عینا در پی می آوریم تا روشن شود که ادعای بالا تا چه پایه ای مقرون به صحت است:

وزارت جنگ

اداره: لشگر 9 زرهی

دایره: رکن 2

شماره 6686/2 29/5/34 محرمانه

ریاست ستاد ارتش

درباره وضع بهایی ها در نجف آباد

پیرو شماره 3616 24/3/34 رکن 2.

برابر گزارش شهربانی اصفهان، شیخ حسینعلی منتظری خود را نماینده آیت الله بروجردی در نجف آباد معرفی و روز 20/5/34 از وعاظ و معتمدین و اصناف و سایر طبقات دعوت و اظهار داشته که به موجب فتوای آیت الله بروجردی معامله مسلمین با بهایی ها تحریم گردیده و مسلمین نباید با بهایی ها رابطه و خرید و فروش داشته باشند. با اینکه قبلا آموزش کافی به شهربانی اصفهان داده شده بود، مجددا تأکید گردید که از هر گونه تحریکات و اقدامات نامبرده جدا جلوگیری شود. فعلا آرامش در نجف آباد برقرار بوده و مأمورین انتظامی مراقب اوضاع می باشند. م ع

فرماندهی لشگر 9 زرهی اصفهان سرتیپ ضرغام[17]

چنان که می بینید سند بالا نه نامه است، نه خطاب به شاه است و نه در آن آمده است که «فلانی [شیخ حسینعلی منتظری] اوضاع نجف آباد را به هم زده است »، بلکه برعکس در آن آمده است «فعلا آرامش در نجف آباد برقرار است». این گزارش را اداره رکن 2 اصفهان به ستاد ارتش داده و در آن آورده است: «شیخ حسینعلی منتظری خود را نماینده آیت الله بروجردی معرفی و اظهار داشته که به موجب فتوای آیت الله بروجردی معامله مسلمین با بهایی ها تحریم گردیده و... به شهربانی اصفهان... تأکید گردید که از هرگونه تحریکات و اقدامات نامبرده جلوگیری شود...» و هیچ نشانه ای در کار نیست که این ادعای آقای منتظری را اثبات کند که گزارش بالا را «سران و امرای ارتش که بهایی بودند» داده اند.

تنظیم کنندگان خاطرات وقتی پیرامون یک سند تاریخی که حتی در متن کتاب خاطرات نیز به چاپ رسیده و تفسیر آن چندان پیچیده نیست، این گونه بزرگ نمایی و تحریف گری می کنند، آیا می توان باور کرد خاطراتی را که از زبان این و آن و یا به عنوان مشاهدات آقای منتظری روایت می کنند، بدون کم و کاست و حذف اضافات، بیهوده گویی و خودستایی بازگو کرده باشند؟! آیا این گونه خاطره نگاری ها می تواند اعتبار داشته باشد؟ آیا به این خاطرات که از آغاز تا پایان غالبا با خودستایی، بزرگ نمایی و تحریف حقایق همراه است، می توان اعتماد و استناد کرد؟

چقدر تفاوت است میان این روش و سیره امام که حتی از یک واژه «فراوان» که مبادا جنبه مبالغه داشته باشد، نمی گذرد و روی آن قلم می کشد و به نگارنده بارها به صورت کتبی و شفاهی نسبت به زیاده روی و اغراق گویی هشدار می دهد (شرح آن در چند صفحه پیش گذشت ). آنگاه که می بیند درباره درس اخلاق او در دوران رژیم رضا شاه، در مدرسه فیضیه نوشته ام: «...به تدریج شعاع روحی و آثار معنوی این محفل روحانی به آنجا رسید که اهالی دیگر شهر ها و مراکز هر هفته راهی قم می شدند و محل درس در مدرسه فیضیه آکنده از جمعیت می شد و مجلس رونق بسزایی پیدا می کرد...»، بی درنگ در حاشیه آن می نگارد : «...علت اصلی توسعه این مجلس جلوگیری شدید پلیس رضا شاه بود از مطلق مجالس تعزیه و موعظه و امثال آن، از این جهت مردم علاقه مند بودند...»[18] و بدین گونه این گمان را که بحث اخلاقی او از گیرایی ویژه ای برخوردار بوده که موجب علاقه و استقبال مردم می شده است، رد می کند و نه تنها هیچ گاه شخصا از کار و کوشش خود ستایش نمی کند و آن را به رخ دیگران نمی کشد، بلکه دیگران را نیز از هرگونه توصیف اغراق آمیز باز می دارد.

30. در خاطرات منسوب می خوانیم:

س: ظاهرا بعد از این قضایا حضرت عالی با اصرار مانع رفتن مرحوم امام به حرم مطهر شده اید و به این وسیله توطئه ای را خنثی نمودید.

ج: جریانی که به آن اشاره کردید از این قرار است: سر شب من در خانه نشسته بودم که کسی آمد و گفت شایع است که شاه فرار کرده من بلافاصله به سرعت از منزل به قصد منزل آیت الله خمینی حرکت کردم، در راه نیز شایعه شنیده می شد، به منزل ایشان که رسیدم دیدم جمعی از جمله آقای امینی، آقای حاج سید محمدحسین لاله زاری و سرهنگ اشرفی و... نشسته اند و همان شایعه مطرح بود... ایام، ایام زیارتی بود و قم شلوغ بود. در این اثنا بعضی مصر بودند که آیت الله خمینی به حرم مشرف شوند و غرض در حقیقت شعار و تظاهرات بود ولی به نظر، مسئله مشکوک و مورد شبهه بود و احتمال توطئه می دادیم من و آقای امینی با تشرف ایشان به حرم مخالفت کردیم و گفتیم در این شرایط و شلوغی صحن و حرم تشرف شما صلاح نیست. ایشان اول قبول نمی کردند ولی بالاخره با اصرار ما منصرف شدند...[19]

درست یک هفته از فاجعه خونین فیضیه می گذشت که یکباره در قم شایع شد که در ایران کودتا شده و شاه فرار کرده است، جمعی از طلاب و مردم، از جمله این نگارنده به منزل امام شتافتند و موضوع را با امام در میان گذاشتند، امام با کمال خونسردی، در حالی که دستی بر ریش خود داشت و نشسته بود، اظهار داشت:

اولا این خبر شایعه ای بیش نیست و باور نکنید. ثانیا بر فرض اینکه واقعیت داشته باشد، به حال ما تفاوتی نمی کند، ما که با فرد طرف نیستیم تا با رفتن یک فرد و آمدن فرد دیگر مشکل را تمام شده بدانیم (نزدیک به این مضامین).

و چون شب جمعه بود و امام در سال جدید به حرم نرفته بود، آن شب بنا داشت پس از نماز مغرب و عشا به حرم شرفیاب شود که شماری از طلاب و مردم که هنوز از جو رعب و وحشتی که به دنبال فاجعه فیضیه در قم پدید آمده بود مرعوب و متأثر بودند، از امام خواستند در آن اوضاع آشفته، شلوغی شهر و حضور کماندوها که پس از یورش به فیضیه هنوز در سطح شهر گشت می زدند، از رفتن به حرم خودداری ورزد، امام هم پذیرفت و از رفتن به حرم منصرف شد. نه توطئه ای در میان بود و نه جریان پیچیده و بغرنجی پیش آمده بود که در حل آن به رهبری! آقای منتظری نیاز باشد.

این گونه جریان سازی ها و بزرگ نمایاندن یک رویداد ناچیز که تا آن پایه بی ارزش است که حتی نگارنده از بازگو کردن آن در تاریخ خودداری کرده است، نشان از استیصال جریانی دارد که هر پشیزی را دستاویز قرار می دهند تا رهبری، قیادت و نقش منحصر به فرد آقای منتظری را در نهضت امام و انقلاب اسلامی به اثبات برسانند و از او اسطوره بسازند کیست که نداند با این گونه روش ها نه اسطوره ای ساخته می شود و نه قیادت و رهبری یک نهضت برای کسی به اثبات می رسد. تنها نتیجه این گونه تحریف گری ها خدشه دار کردن تاریخ است.

31. دست اندرکاران تنظیم کتاب خاطرات، در جای دیگری تلاش می کنند با شیوه ای مغرضانه و مرموزانه امام را به صورت تلویحی به تفرقه افکنی متهم کنند و ذیل عنوان «تلاش ساواک برای تفرقه انگیزی بین نیروهای مبارز»، از زبان آقای منتظری یکی از اعلامیه های تاریخی و سرنوشت ساز امام را این گونه به زیر سؤال می برند:

س: در همین زمان که حضرت عالی در بازداشت آخری که در زندان اوین بودید، گویا آقای عبدالرضا حجازی به همراه ازغندی (بازجو) به ملاقات شما آمده و نامه ای را که از امام خمینی در ارتباط با وهابیت صادر شده بود به شما دادند، اولا بفرمایید که آیا این قضیه درست است یا نه؟ ثانیا در صورت صحت هدف آنها از این کار چه بوده؟ ثالثا در آن شرایط هدف حضرت امام از صدور این نامه چه بوده است؟

ج: در آن زمان مسئله شهید جاوید و مباحث پیرامون آن مطرح بود و ما و دوستانمان تقریبا متهم بودیم به طرفداری از وهابیت و این گونه مسائل. من الان تفصیل نامه امام یادم نیست، منتها در آن شرایط به نظر من چیز خوبی نبود. آقای اشراقی (داماد امام) هم زیر آن چیزهایی حاشیه زده بود. و جریان این بود که یک روز مرا صدا زدند که ملاقات داری، من رفتم دیدم ازغندی (بازجوی ساواک) نشسته و گفت آقای حجازی آمده اند ملاقات شما بالاخره ما نشستیم و حال و احوال کردیم، بعد آقای حجازی گفت: شنیدی که اخیرا آقای خمینی نامه ای نوشته راجع به مسائل وهابیت؟ ! بعد آن را از جیبش در آورد و به ازغندی گفت اجازه می دهید بدهم به ایشان؟ ازغندی گفت ببینم حالا مثل اینکه تمام اینها بازی بود ازغندی گرفت و خواند و گفت خب مانعی ندارد بده. خلاصه او نامه را به من داد و من آن را بردم داخل بند. گویا هدف آنها این بود که این نامه توسط من در زندان پخش بشود. بالاخره بوی فتنه و تفرقه از آن می آمد. من هم جریان را به هیچ کس نگفتم، نامه را گذاشتم زیر تشک و آن را به هیچ کس بروز ندادم و تعجب کردم که آیت الله خمینی چطور در این شرایط این نامه را نوشته اند...[20]

پیش از پرداختن به پاسخ شبهه ها و خلاف گویی های دست اندرکاران کتاب خاطرات پیرامون این پیام امام، بایسته است متن آن را عینا در اینجا بیاوریم و سپس هدف و انگیزه امام از نگارش این پیام را مورد بررسی قرار دهیم:

بسمه تعالی

اینجانب کرارا نظر خود را در این نحو موضوعات گفته و نوشته ام. بعید به نظر نمی آید که دستجاتی که در ایران اشتغال به فعالیت های ضد اسلامی و ضد مذهبی دارند با اختلاف اسم و روش، گروه های سیاسی باشند که با دست اجانب برای تضعیف اسلام و مذهب مقدس تشیع و مقام عظیم روحانیت به وجود آمده باشند برای انصراف ملت از مصالح روز. این جمعیت ها در یک امر، مشترک هستند و آن خیانت به کشور اسلامی و کوبیدن پاسداران آن و چون دشمنان اسلام و غارت گران ملل ضعیف مصالح خود را با نفوذ روحانیت که یگانه حافظ قرآن کریم و احکام نجات بخش اسلام است در خطر می بینند ناچار برای حفظ مصالح استعماری خود دست به ایجاد احزاب انحرافی وابسته و گروه های به ظاهر منتحل به اسلام و در حقیقت مخالف با آن زده اند. اسلام و مذهب مقدس جعفری سدی است در مقابل اجانب و عمال دست نشانده آنها چه راستی و چه چپی و روحانیت که حافظ آن است سدی است که با وجود آن اجانب نمی توانند به نحوی که دلخواه آنان است با کشورهای اسلامی و خصوص با کشور ایران رفتار کنند. لهذا قرن ها است که با نیرنگ های مختلف برای شکستن این سد نقشه می کشند گاهی از راه مسلط کردن عمال خبیث خود بر کشورهای اسلامی و گاهی از راه ایجاد مذاهب باطله و ترویج بابیت و بهاییت و وهابیت و گاهی از طریق احزاب انحرافی. امروز که مکتب بی اساس مارکس با شکست مواجه است و بی پایگی آن برملا شده است عمال اجانب که خود بر ضد مکتب آن هستند در ایران از آن ترویج می کنند برای شکستن وحدت اسلامی و کوبیدن قرآن کریم و روحانیت در ایران که مهد تربیت اهل بیت عصمت و طهارت است و با زنده بودن این مکتب بزرگ هرگز اجانب غارت گر به آرزوی غیر انسانی خود نمی رسند ناگزیر هستند مذهب مقدس تشیع و روحانیت را که پاسداران آن است به هر وسیله تضعیف کنند و بکوبند.

اکذوبه انتساب بعضی از این منحرفین را به اینجانب نیز از همین قماش است من صریحا اعلام می کنم که از این دستجات خائن چه کمونیست و چه مارکسیست و چه منحرفین از مذهب تشیع و از مکتب مقدس اهل بیت عصمت علیهم الصلوه و السلام به هر اسم و رسمی باشد متنفر و بیزارم و آنها را خائن به مملکت و اسلام و مذهب می دانم و بدخواهان و مغرضین بدانند با این دروغ ها و حیله ها نمی توانند بین روحانیون خلاف ایجاد کنند کسانی که به روحانیون منتسب هستند و از اسلام و مذهب دفاع می کنند لازم است از این دستجات مفسده جو تبری کنند و از مقام شامخ روحانیت دفاع کنند و از تفرق و اختلاف احتراز کنند و با هوشیاری نیرنگ های اجانب را خنثی کنند. از روحانیون عظیم الشأن تقاضا دارم که با طبقات جوان به چشم عطوفت و پدری نظر کنند و بر طبقات جوان است که در حفظ روحانیت و روحانیون معظم کوشا باشند.

و آخر لازم است تذکر دهم که نویسندگان و متفکران محترم از تأویل و تفسیر قرآن کریم و احکام اسلام با اراده خود جدا خودداری کنند و از جمیع طبقات ایدهم الله تعالی تقاضا دارم که با حفظ وحدت کلمه راه را بر دشمنان اسلام که دشمن بشریت هستند ببندند و از خداوند تعالی جلت عظمته خواستارم که قطع ریشه اجانب و عمال خبیث آنان را از ممالک اسلامی و از کشور اهل بیت بفرماید انه ولی الامر. سلام من بر روحانیون عظیم الشأن و بر طبقات مؤمنین ایدهم الله تعالی.

شهر شعبان 97[21]

روح الله موسوی خمینی[22]

در آن مقطع که امام این پیام را صادر کرد جریان های مرموزی با تزهای استعماری ارتجاعی گوناگون و رنگارنگی مانند «جدایی دین از سیاست»، «اسلام منهای روحانیت»، «اسلام انقلابی»، «اسلام مترقی»، «اسلام علمی» و... بازیگر صحنه بودند و نقشه ها و نیرنگ هایی را در راه کشانیدن مبارزان مسلمان به دنبال راه و مرام خود در دست اجرا داشتند، از سوی دیگر برخی از پیروان مسلک ها و مکاتب وارداتی و استعماری مانند وهابی ها که می دیدند اندیشه های واپسگرایانه و ضد اسلامی آنان، به علت رشد سیاسی و آگاهی دینی ملت ایران بازاری ندارد، در پشت چهره برخی از جریان های سیاسی پنهان شده از تزهایی مانند «اسلام منهای روحانیت» برای پیشبرد نقشه ها و اندیشه های خود بهره می گرفتند و به تفرقه افکنی ادامه می دادند.

از سوی دیگر برخی از مبارزان روحانی و مسلمانان مبارز، با باورمندی به اینکه با این گروه ها و جریان ها و دستجات سیاسی در راه مبارزه با رژیم شاه هدف مشترک دارند، با آنان حتی با گروه های الحادی و التقاطی همکاری می کردند و ناخودآگاه راه را برای رخنه و نفوذ آنان در میان صفوف فشرده مسلمانان مبارز هموار می ساختند و بازارشان را رونق می بخشیدند، در برابر، جریان ها و گروه های سیاسی در هر فرصتی به نهضت اسلامی و مبارزان مسلمان از پشت خنجر می زدند و به نهضت آسیب می رساندند.

امام همواره پیشاپیش حوادث حرکت می کرد و آنچه را که سال ها بعد ممکن بود، روی دهد به درستی می دید و پیش بینی می کرد. از این رو، به این واقعیت رسیده بود که در آستانه دگرگونی ژرفی که در آینده در ایران روی خواهد داد که به واژ گونی رژیم شاه کشیده می شود، بزرگ ترین خطر برای استقلال ایران، سرنوشت ملت و انقلاب اسلامی، خطوط انحرافی است که در میان ملت مبارز ایران جا باز کرده و با دستاویز هدف مشترک، راه مشترک و... در راه به بیراهه کشانیدن نهضت و مبارزه به توطئه نشسته است.

امام می دید که جریان های الحادی، التقاطی و تئوریسین های تز استعماری «اسلام منهای روحانیت» با شعار همگامی و همراهی با نهضت و گاهی با ادعای پیشتازی در مبارزه می کوشند که نهضت را به بیراهه بکشانند و آن روز که ملت انقلابی ایران با فداکاری ها و جان فشانی های خود استعمارگران و جهان خواران را از ایران بیرون براند این شبکه های الحادی و جریان های مرموز التقاطی آنان را از پنجره به درون کشور خواهند کشانید و بار دیگر ایران را در زیر چکمه سرجوخه های عربده کش امریکایی ذبح خواهند کرد.

از این رو، امام بر آن شد که پیش از اوج و پیروزی انقلاب اسلامی رسالت روشنگری و آگاهی بخش خود را به پایان برد و شبکه های مخوف نفاق، التقاط و الحاد را به مردم بشناساند و به ملت مبارز و مسلمان ایران هشدار دهد که جز به اسلام ناب محمدی (ص) که در اصل ولایت فقیه متبلور است، به هیچ مسلک، جریان و گروهی تکیه نکنند و راه خود را از این باندها و جریان های انحرافی جدا کنند و فریب شعارهای شیطانی راه مشترک، هدف مشترک و... را نخورند. هدف امام از این پیام جدا کردن صف ها و دریدن ماسک ها و شناساندن چهره های فریب کار و مکار بود.

اگر آن روز، این پیام امام با نقشه و نیرنگ ساواک و روحانیان ساده اندیش و فریب خورده به زیر سؤال نمی رفت، بایکوت نمی شد و به درستی در میان ملت توزیع می شد و اهداف آن مورد شرح و توضیح قرار می گرفت، بی تردید آسیب های سنگینی که در پی پیروزی انقلاب اسلامی از سوی این گروه های التقاطی و دیگر شبکه های مرموز استعماری بر ملت ایران وارد شد، هیچ گاه پیش نمی آمد و زیان های جبران ناپذیری بر ایران و اسلام وارد نمی کرد.

از زبان آقای منتظری آمده است که چون «در آن زمان مسئله شهید جاوید و مباحث پیرامون آن مطرح بود و ما و دوستانمان (بخوانید شبکه هادی و مهدی هاشمی) متهم بودیم به طرفداری از وهابیت» این پیام امام «در آن شرایط به نظر من چیز خوبی نبود»!!

شگفتا! از دید آقای منتظری چون او و جریان وابسته به او در نزد مردم «به طرفداری از وهابیت متهم بودند» امام نبایستی به وهابیت حمله می کرد و درباره خطر این مسلک انحرافی هشدار می داد! این دید و چشم داشت مانند آن است که برخی زبان به گله بگشایند که چون ما به «ارتجاع » متهم بودیم، امام نباید به «ارتجاع » حمله می کرد!

به نظر می رسد مسئله آقای منتظری با این پیام امام، حمله به وهابیت نیست. این موضوع دستاویزی است تا مشکل اصلی پنهان بماند و برملا نشود. واقعیت این است که نامبرده از موضع امام علیه گروه ها و باندهایی که خودسرانه و غیر مسئولانه، به نام اسلام فعالیت های سیاسی دارند، سخت آشفته و نگران است! ناخشنودی نامبرده از این پیام امام نشان می دهد که به اصطلاح طلبگی «ضمیر مرجع خود را پیدا کرده است» ! آنجا که امام در این پیام صریحا اعلام می دارد:

...و چون دشمنان اسلام و غارت گران ملل ضعیف مصالح خود را با نفوذ روحانیت که یگانه حافظ قرآن کریم و احکام نجات بخش اسلام است، در خطر می بیند، ناچار برای حفظ مصالح استعماری خود، دست به ایجاد احزابی انحرافی، وابسته و گروه های به ظاهر منتحل به اسلام و در حقیقت مخالف با آن زده اند...

امام در این پیام از چهره ها و باندهایی که خودسرانه به تأویل و تفسیر قرآن کریم و احکام اسلام می پردازند، نیز از آن کژاندیشانی که با شعار «اسلام منهای روحانیت» در راه در هم پیچیدن اساس روحانیت تلاش و توطئه می کنند، بیزاری جسته و آنان را منحرف خوانده است.

در خور توجه اینکه در پی پخش این پیام هر یک از گروه ها، باندها و چهره های ناخالص سیاسی خود را مخاطب این پیام می پنداشتند و از صدور آن به نحوی اظهار نگرانی و ناخشنودی می کردند، دست اندرکاران حسینیه ارشاد بر این باور بودند که روی سخن امام در این پیام به آنهاست! آقای منتظری و شبکه وابسته به هادی و مهدی هاشمی گمان داشتند که امام بر آنان تاخته است! «نهضت آزادی» و افراد وابسته به آن نیز این پیام را علیه خود می دانستند.

سازمان منافقین و دار و دسته های آنها نیز خود را طرف خطاب امام می پنداشتند لیکن واقعیت این است که امام در این پیام، گروه یا شخص خاصی را مد نظر نداشت، بلکه نظر امام به همه گروه ها، جمعیت ها و کسانی بود که در خط ولایت و امامت حرکت نمی کردند و دنبال مکاتب وارداتی و انحرافی بودند. ناگفته نماند که ساواک نیز در این پندارها و گمانه زنی ها، به منظور ایجاد شکاف و اختلاف میان نیروها، نقش بسزایی داشت و در ملاقات و گفتگو با برخی از چهره ها و گروه ها به شکل تلویحی و غیر مستقیم به آنان می باوراند که تنها آنها طرف خطاب امام هستند، چنان که در ملاقات عبدالرضا حجازی و ازغندی با آقای منتظری به او چنین باوراندند که نظر امام به جریانی است که پشت سر کتاب شهید جاوید ایستاده اند و از آن دفاع می کنند.

آقای منتظری بر این باور است که هدف نامبردگان از تحویل پیام امام به او برای این بوده است که این پیام در میان زندانیان منتشر شود، لیکن کیست که نداند برای ساواک پخش این پیام در میان زندانیان از طریق عوامل نفوذی امکان پذیر بود و نیازی نبود که برای آقای منتظری ایجاد زحمت کنند! آمدن عبدالرضا حجازی به دیدار آقای منتظری به همراه ازغندی و آن مقدمه چینی ها برای این بود که به صورت تلویحی به او بباورانند که مخاطب این پیام شخص او و دار و دسته او می باشند و باید بگویم که در این ترفند کامیاب هم بودند، چنان که می بینیم پس از گذشت سی سال از آن تاریخ هنوز آقای منتظری آن پیام را به زیان خود و جریان وابسته به خویش می داند و در خاطرات خود آن را مورد نکوهش قرار می دهد. دور از واقعیت نیست اگر گفته شود کارشکنی ها، مشکل آفرینی ها و مخالف خوانی های آقای منتظری در سال های پایانی عمر امام، انتقامی بود که نامبرده به گمان خود از این پیام تاریخی امام می گرفت.

32. از زبان آقای منتظری آمده است:

...آیت الله خمینی از همان اول اصرار داشتند که ایشان [آیت الله بروجردی] اگر بخواهند ما این کار [اصلاح حوزه] را انجام دهیم باید آن را بنویسند و ایشان به صورت حکمی آن را نوشت ولی بعدا وسوسه گران ایشان را پشیمان کردند و نوشته را پس گرفتند... آقای خمینی خیلی دنبال ایشان بود، آن وقت به دنبال پس گرفتن نوشته یک مقدار ایشان سرد شدند. بعد در جریان مرحوم نواب صفوی و فداییان اسلام هم در ذهن آیت الله بروجردی القا کردند که آقای خمینی محرک و مؤید فداییان اسلام است، با اینکه این گونه نبود... آقای حاج سید محمدصادق لواسانی... برای من نقل کردند که یک بار من خواستم بروم منزل آیت الله بروجردی آقای خمینی هم گفتند، من هم مدتی است نرفته ام، خوب است شما که می روی من هم به دنبال شما باشم و خیلی با ایشان قهر نباشم. آقای لواسانی گفت دوتایی رفتیم منزل آقای بروجردی، اتاق بیرونی،...هیچ کس به ما نگفت بفرمایید بروید پیش آقای بروجردی...خلاصه ما تا مغرب نشستیم خبری نشد. آقای خمینی گفت بلند شو برویم، شما هم امروز چوب ما را خوردی. ایشان می گفت آقای خمینی در دالان ایستاد و گفت من دیگر پایم را دم این خانه نمی گذارم و شاید تا آن وقت که آقای بروجردی زنده بود، ایشان به آنجا رفت و آمد نکرد...[23]

اینکه «تا آقای بروجردی زنده بود» امام به منزل او «رفت و آمد نکرد» دور از واقعیت است. امام مرد وظیفه، رسالت و مسئولیت بود، نه اهل قهر و ناز و ملالت. امام تا واپسین روزهای زندگی آقای بروجردی در مسائل مهم سیاسی و کشوری طرف مشورت آن مرحوم بود. هر لحظه ای که او به رایزنی با امام نیاز داشت، امام بی درنگ در نزد او حضور می یافت و در مسائل گوناگون سیاسی اظهار نظر می کرد و پیشنهاد می داد. چنان که در کتاب نهضت امام آمده است:

...حجت الاسلام آقای حاج سید عباس مهری نقل کردند که من در محضر آیت الله بروجردی بودم که نماینده ای از طرف دولت به حضور ایشان آمد و موافقت ایشان را با موضوعی که دولت در دست اجرا داشت، خواستار شد. آیت الله بروجردی فرمودند: پاسخ را بعد از مشاوره و تبادل نظر با بعضی از علما به دولت ابلاغ خواهم کرد. من به فکر افتادم که آقای بروجردی در این گونه امور با کدام یک از علمای قم مشورت می کنند؟ دیری نپایید که دیدم امام خمینی به آنجا آمدند و به اتفاق آن مرحوم به اتاق دربسته ای رفته و به گفتگو نشستند و ساعتی بعد آیت الله بروجردی نظر خویش را برای دولت فرستاد.

آیت الله بروجردی علاوه بر اینکه در امور مهم سیاسی با امام خمینی مشورت و تبادل نظر می کرد، گاهی نیز از امام دعوت به عمل می آورد که در گفتگوی او با مقامات دولتی... حضور یابد و به طور مستقیم از جانب ایشان با نماینده دولت و مقامات دولتی گفتگو کند. در مورد یکی از مواد قانون اساسی که رژیم می خواست آن را تغییر دهد و به منظور جلب موافقت آیت الله بروجردی دکتر اقبال را به حضور ایشان فرستاد، امام خمینی بنا به درخواست ایشان در آن نشست شرکت کرد و رسما با دکتر اقبال صحبت و گفتگو به عمل آورد و سرانجام با لحنی تند و قاطعانه اظهار داشت که ما به شما هرگز اجازه چنین تغییر و تبدیلی در قانون اساسی را نمی دهیم. زیرا این گونه تغییر افتتاحیه ای در جهت دستبرد اساسی به قوانین موضوعه این کشور خواهد شد و به دولت فرصت خواهد داد که هر وقت، هر طور که سیاست و منافع او اقتضا کند در قانون اساسی دست ببرد...[24]

افزون بر آنچه در بالا آمد، در خاطرات منسوب به آقای منتظری در مناسبت های مختلف از حضور امام در کنار آقای بروجردی سخن رفته است که نادرستی این ادعا را که امام تا آقای بروجردی زنده بود، به منزل او رفت و آمد نکرد، نشان می دهد:

...من کتاب های بهایی ها را به خاطر اینکه با آنها درگیر بودم زیاد می دیدم... این دو کتاب را بردم خدمت آیت الله بروجردی، اتفاقا آیت الله خمینی هم کنار آیت الله بروجردی نشسته بود...[25]

باید دانست که درگیری آقای منتظری با بهایی های نجف آباد به واپسین سال های زندگی آقای بروجردی (1336) بر می گردد که آن مرحوم برای ریشه کن کردن این ستون پنجم و جرثومه شوم با دولت درگیر شد.

نیز از زبان آقای منتظری آمده است:

...تا اینکه یک روز در کوچه آیت الله خمینی به من رسیدند و گفتند که بله علیه شما به ناحق پیش آیت الله بروجردی مطالبی را گفته اند و من رفته ام با ایشان صحبت کرده ام. این جریان قبل از سرد شدن روابط آیت الله بروجردی و آیت الله خمینی اتفاق افتاده بود...[26]

باید دانست که در سال های نخست ورود آقای بروجردی به قم آقای منتظری از طلابی بود که درس او تازه به خارج رسیده و از فضلای حوزه به شمار نمی آمد و در مقامی نبود که برای او در نزد آقای بروجردی تفتین کنند و اصولا آقای بروجردی از او شناختی نداشت. آن روز که آقای منتظری به عنوان یکی از فضلای درس آقای بروجردی مطرح شد، تقریبا سال های واپسین دهه 20 بود و از برهه سردی میان امام و آقای بروجردی زمانی طولانی می گذشت چون جریان سردی میان آنان به سال های نخستین ورود آقای بروجردی به قم بر می گردد. بنابراین، این خاطره منسوب به آقای منتظری نیز گواه بر این واقعیت است که امام رفت و آمد با بیت آقای بروجردی را هرگز قطع نکرد.

33. از زبان آقای منتظری آورده اند:

امام در درس ایشان [آقای بروجردی] تا این اواخر شرکت می کرد...[27]

این ادعا نیز دروغ است. امام تنها در نخستین سال ورود آقای بروجردی به قم برای ترویج و شناساندن آن مرحوم در حوزه درسی او شرکت می کرد. خود امام با دست خط خود نوشته است: «...تا آنکه مرحوم آقای بروجردی رحمت الله به قم آمدند، برای ترویج ایشان به درس ایشان رفتم و استفاده هم نمودم...»[28] روشن است که برای ترویج یک نفر چند صباحی در حوزه درس او حضور می یابند، نه چندین دوره و بیش از یک دهه. برخی از فضلای حوزه نیز اذعان دارند که شرکت امام در درس آقای بروجردی تنها به سال های نخستین ورود آن مرحوم به قم بوده است.

34. در خاطرات منسوب به آقای منتظری آمده است:

...تابستان آن سال آیت الله بروجردی رفتند وشنوه من خدمت آقای بروجردی بودم تا یک روز آقایی آمد و به آقای بروجردی گفت آقا اینها [فداییان اسلام] وقتی که رفتند تهران آیت الله کاشانی تشویقشان کرده و... در همین اثنا که حرف می زد آقای بروجردی گفت من نمی دانم چرا بعضی از عقلای قم از اینها حمایت می کردند، بعد رو کرد به حاج محمدحسین و گفت حاج محمدحسین آقای خمینی از مشهد یک نامه ای نوشته بودند، آن نامه را بیاورید ما جواب بدهیم، یادتان باشد. تا این حرف را زد من همه چیز را فهمیدم اینکه آقای بروجردی فرمودند تعجب است که عقلای قم با این وضع از آنها حمایت می کردند نظرشان به آقای خمینی بود، من فوری نامه نوشتم... به آقای مطهری که فریمان بود به این مضمون که من پیش آقای بروجردی بودم و یک چنین مسائلی مطرح شد و ذهن آقای بروجردی را نسبت به آقای خمینی مکدر کرده اند. شما این قضیه را به آقای خمینی که الان در مشهد است بگویید...[29]

طبق این خاطره، آقای منتظری بر خلاف مقررات اسلامی و معیار عقلی و موازین اخلاقی به بزرگ ترین تفتین میان امام و آقای بروجردی دست زده است؛

اولا از این گفته آقای بروجردی که «من نمی دانم چرا بعضی از عقلای قم از اینها حمایت می کردند» هرگز به دست نمی آید که منظور، امام باشد (فراموش نکنیم که آیت الله حاج سید محمدتقی خوانساری و آیت الله سید صدرالدین صدر از حامیان فداییان اسلام بودند).

ثانیا اگر آقای بروجردی چنین ذهنیتی نسبت به امام داشت، بعید بود به نامه او پاسخ گوید و تأکید کند که «نامه را بیاورید ما جواب بدهیم، یادتان باشد».

ثالثا آنگاه که میان طرفین راه مکاتبه باز است، حتی اگر چنین دید و ذهنیتی باشد طبیعی است که به صورت عادی در مکاتبه فیمابین مطرح و رفع می شود و سوء تفاهم از میان می رود و دخالت این گونه ای می تواند فتنه آفرین باشد.

رابعا حتی اگر آقای بروجردی با صراحت چنین سخنی را بر زبان آورده بود وظیفه اسلامی اقتضا می کرد که آقای منتظری آن را مسکوت بگذارد و از بازگو کردن آن برای امام خودداری ورزد.

خامسا دخالت آقای منتظری و القای اینکه آقای بروجردی نسبت به امام چنین دیدی دارد (آن هم بر پایه گمان) جز فتنه گری، سخن چینی و افساد فیمابین، مفهوم دیگری ندارد و مسلمانی که به مبانی الهی، مقررات اسلامی و موازین انسانی و اخلاقی پایبند باشد، هیچ گاه به تفتین ناروا دست نمی زند و روی احتمال و گمانه زنی مرتکب «ظن اثم»[30] نمی شود.

اینجاست که مشخص می شود ظاهرا مسائل و مشکلات امروز آقای منتظری مانند موضع گیری های نسنجیده و خلاف اسلامی او در برابر امام و تحریف گری های گسترده و دامنه دار در کتاب خاطرات و دفاع بی حد و مرز از باند آدمکشان و شبکه مخوف مهدی هاشمی و... تازگی نداشته و ریشه در بی مبالاتی های دیرینه گذشته دارد که شاید با شیر اندرون شده با جان به در شود. این گونه بی مبالاتی هاست که خود بزرگ بینی، خودرأیی (استبداد رأی) و ناروا گویی ها «قول اثم» را به همراه می آورد و این ذهنیت را استواری می بخشد که هدف از تدوین کتاب خاطرات اسطوره سازی به قیمت تخریب دیگران می باشد.

35. در خاطرات منسوب به آقای منتظری افزون بر تحریف تاریخ، خودستایی های زننده ای نیز به چشم می خورد که برخی از آن را در پی می آوریم:

... مرحوم آیت الله العظمی آقای بروجردی بعد از درس اصولشان در مدرسه فیضیه می رفتند در حجره ای می نشستند، آنجا هفت، هشت نفر با ایشان بودند، مرحوم امام هم بودند، یادم هست ایشان یک روز به مناسبتی خواستند از اصفهان تعریف کنند و ضمنا تعریفی هم از من کرده باشند... ایشان شروع کردند از مرحوم آیت الله آخوند گزی تعریف کردن و فرمودند مرحوم آخوند ملاعبدالکریم گزی هم ملا بود، هم محقق، هم عارف، هم به درد مردم می خورد، هم ساده زندگی می کرد، مرافعات مردم را حل می کرد، مشکلات مردم را حل می کرد. ظاهر کلام ایشان این بود که می خواستند آینده مرا تشبیه کنند به مرحوم آخوند گزی...[31]

راستی آقای منتظری اولا چگونه دریافت که آقای بروجردی بر آن است که «تعریفی هم از او کرده باشند»؟ ثانیا از کجای ظاهر کلام آقای بروجردی به دست آورد که «می خواستند آینده او را تشبیه کنند به مرحوم آخوند گزی» ؟! و اصولا میان آقای منتظری که طلبه ای بود که تازه به درس خارج رسیده بود و هنوز هیچ موقعیت علمی کسب نکرده بود با مرحوم آخوند گزی که از علمای بزرگ به شمار می رفت چه مناسبتی وجود داشت تا از ستایش نسبت به آن عالم ربانی، ستایش از آقای منتظری انتزاع شود؟ و حتی اگر فرض کنیم همه آن صفاتی را که آقای بروجردی برای آخوند گزی بر شمرد در آقای منتظری وجود داشت، آقای بروجردی که هنوز از آقای منتظری شناختی عمیق و ریشه ای نداشت تا دریابد همان صفات آخوند گزی در آقای منتظری نیز دیده می شود؟ ثالثا مگر آقای بروجردی همانند کف بین ها و فال گیرها غیب گویی می کرد تا آینده افراد را پیش بینی کند؟!

راستی، چنین برداشتی از ستایش آقای بروجردی نسبت به یک عالم دینی، آیا در شأن یک انسانی که به اصطلاح پشت به دنیا کرده و در راه کسب معرفت و معنویت و آراستگی در جرگه اهل علم قرار گرفته، می باشد؟ آیا این تصور را ایجاد نمی کند که نامبرده در همان لحظه ای که آن ستایش ها را از آقای بروجردی می شنید در آرزوی این بود که کاش روزی از او نیز چنین ستایشی بشود و این آرزوی رویایی در طول زمان در درون او به گونه ای تجسم یافت که به تدریج باور کرد که ستایش آقای بروجردی از آخوند گزی در واقع ستایش از او بوده است؟!!

در مورد دیگر از زبان آقای منتظری می خوانیم:

...درس منظومه من خیلی شلوغ می شد، این اواخر یکی از شبستان های مسجد امام پر می شد، در حدود چهارصد نفر بودند، آن وقت چهارصد نفر خیلی بود...[32]

بر ما روشن نیست که آیا به راستی درس او در آن روز با حضور چهارصد نفر از طلاب تشکیل می شد یا این ادعا نیز مانند بسیاری از خاطراتی که در این کتاب آمده است، اغراق آمیز است. لیکن در این بخش از خاطرات، تنظیم کنندگان مطلب را به گونه ای تنظیم کردند که خواننده احساس می کند با خودنمایی و خودستایی ناشیانه و تنگ نظرانه ای روبه رو می باشد و گوینده برای اثبات بزرگی و برتری خود، جاه و جلال و عنوان، جا و مکان و تعداد شاگردان خود را به رخ می کشد: «چهارصد نفر خیلی بود»!!

اگر کسی به راستی از آقای منتظری هیچ گونه شناختی نداشته باشد و از پیشینه، خصیصه و کارکرد او نیز آگاهی و اطلاعی به دست نیاورده باشد، آیا این جمله که «درس منظومه من خیلی شلوغ می شد»، «آن وقت چهارصد نفر خیلی بود» کافی نبود که به پایه ایده و اندیشه آقای منتظری تردید کند و این پرسش برای او مطرح شود که چنین شخصی با این بینش آیا می تواند صلاحیت رهبری جامعه را داشته باشد؟ آیا چنین انسانی می تواند جای آن بنده صالحی بنشیند که وقتی از او درباره تاریخ اجتهاد، شمار شاگردان، اسامی شاگردان و این گونه مسائل پرسش به عمل می آمد با لحنی پرخاش گرانه پاسخ می داد: این مسائل کودکانه را کنار بگذارید و مطالبی را مورد بررسی قرار دهید که برای خوانندگان مفید باشد؟

نگارنده هیچ گاه از یاد نمی برد که امام روزی در کلاس اخلاق در نجف اشرف خطاب به شاگردان اظهار داشت:

...این علمی که شما تحصیل می کنید اگر برای خدا نباشد در مقابل علم و دانش دنیای امروز به قدر پشیزی ارزش ندارد. شما مقایسه کنید میان علمی که موجب اختراع برق شده که این همه آثار بر آن مترتب است، با جناب عالی که «ترتب» را درست کرده اید، آیا این دو یکسان است؟ علم و دانش شما وقتی ارزش دارد که برای خدا باشد و شما را به خدا نزدیک کند.

نیز در بحث اخلاقی آورده است:

...اگر تحصیلات شما «العیاذ بالله» برای خدا نباشد و برای هواهای نفسانیه، کسب مقام و مسند، عنوان و شخصیت در این راه قدم گذاشته باشید، برای خود وزر و وبال اندوخته اید. این اصطلاحات اگر برای غیر خدا باشد، وزر و وبال است. این اصطلاحات هر چه زیادتر شود اگر با تهذیب و تقوا همراه نباشد، به ضرر دنیا و آخرت جامعه مسلمین تمام می شود. دانستن این اصطلاحات به تنهایی اثری ندارد. علم توحید هم اگر با صفای نفس توأم نباشد وبال خواهد بود. چه بسا افرادی که عالم به علم توحید بودند و طوایفی را منحرف کردند. چه بسا افرادی که همین اطلاعات شما را به نحو بهتری دارا بودند لیکن چون انحراف داشتند و اصلاح نشده بودند، وقتی وارد جامعه شدند، بسیاری را گمراه کردند.

این اصطلاحات خشک اگر بدون تقوا و تهذیب نفس باشد، هر چه بیشتر در ذهن انباشته شود، کبر و نخوت در دایره نفس، بیشتر توسعه می یابد و عالم تیره بختی که باد نخوت بر او چیره شده است نمی تواند خود و جامعه را اصلاح نماید و جز زیان برای اسلام و مسلمین نتیجه ای به بار نمی آورد...[33]

تنظیم کنندگان خاطرات آقای منتظری روش مناسبی را برای معرفی او انتخاب نکردند. این روش پیش از آنکه بیانگر یک عالم ربانی خودساخته و مردم دوست باشد معرف یک شخصیت خود بزرگ بین مغرور است که برای نشان دادن بزرگی خود حتی حاضر نیست از محاسبه تعداد طلاب حاضر در درس خود نیز بگذرد؛ آیا بهتر نیست جملات زیر و ده ها جمله دیگر در این خاطرات دوباره خوانده شده و روی آن اندیشه شود؟

ظاهر کلام ایشان این بود که می خواستند آینده مرا تشبیه کنند به مرحوم آخوند گزی...

...ایشان در این اواخر برای من احترام قائل بود و مرا با سواد می دانست.[34]

...ایشان هم پیش افراد گاهی از نوشته های من تعریف می کرد...[35]

...آقای بروجردی پیش آنها خیلی از من تعریف کرده بود که ایشان چنین و چنان است...[36]

[آقای کاشانی] گفت...ایشان یک بچه طلبه نیست، یکی از مجتهدین است...[37]

س: عبارات مرحوم آیت الله کاشانی در آن جلسه در ارتباط با شما چه بود؟

ج: گفتند: شما به هیکل ایشان نگاه نکنید، ایشان یکی از علمای اهل نظر و اجتهاد می باشند...[38]

راستی کدام عبارت از آقای کاشانی است؟: «ایشان یک بچه طلبه نیست، یکی از مجتهدین است»؟ یا «شما به هیکل ایشان نگاه نکنید، ایشان یکی از علمای اهل نظر و اجتهاد می باشد»؟ یا هیچ کدام؟

کدامیک از عالمان اهل دل را در طول تاریخ سراغ دارید که پیرامون خود این همه داد سخن داده یا به مریدان خود اجازه داده باشد که درباره او زندگینامه ای را تنظیم کنند که از این زندگینامه بوی استبداد، خود بزرگ بینی و تحقیر اهل علم به مشام آید؟!

خدا رحمت کند مرحوم سید اسدالله رسا یکی از روزنامه نگاران مبارز علیه استبداد رضاخانی را که وقتی رضاخان به او پیشنهاد سکوت در مقابل خطاهای دولت و همکاری با دستگاه استبداد را می دهد، می نویسد:

من اتاق نیمه فرش سید حسن مدرس را به سالن های مجلل کاخ های اشرافی ظالمان و دیکتاتورها ترجیح می دادم... باید افتخار کنم که قلم من خریدنی نیست، با پول عوض نمی شود. فقط حقیقت را می شناسد. من در قسمت اعظم عمرم گرچه در رنج و سختی بودم اما این سعادت را داشته ام دیون خود را به ملت و مملکت و دین و وطن ادا کرده عقیده فروشی نکنم... صندلی ها هر چه قرص و محکم باشند می لرزند و می شکنند و می افتند و به صاحب خود آخر ناچار بی وفایی می کنند. اما دست و بازوی ملت اگر امر اجانب را بر اوامر او ترجیح ندهید اگر به آزادی و حریت او احترام بگذارید، البته شما را و نام شما را و شخصیت شما را حفظ و نگاهداری خواهد کرد چنان که نسبت به همه بزرگان و خدمتگزاران خود کرده است و می کند.

همه آنهایی که تاب دیدن اثر جاودانی امام خمینی(ره) در قلوب این ملت را نداشته و با روش های مختلف تلاش می کنند حقیقت این عشق الهی را با تحریف و دروغ در دل این ملت و در قلب هزاران مظلوم ستم کشیده جهان خاموش سازند، می دانند که ره به بیراهه می برند. امام به مردم و آزادی مردم و دین و اعتقادات مردم احترام گذاشت و کسی که با مردم چنین معامله ای داشته باشد نام او، یاد او و شخصیت او جاودانه است و هیچ خاطره یا خاطراتی یا نگارش تاریخی یا تحلیل سیاسی حتی با استفاده از ناجوانمردانه ترین ابزار تحریف و تخریب نیز نمی تواند یاد و نام و مرام او را از دل مردم پاک کند و راه او را بی رهرو سازد. خداباوران از خودرسته ویژگی ها و برجستگی هایی دارند که خودپرستان و کوته نظران از آن بی خبرند و توان درک آن را ندارند.

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در رنج خودپرستی

o

قتل الخراصون الذین هم فی غمراتهم ساهون

صدق الله العلی العظیم

[1]. مورخ انقلاب اسلامی.

[2]. قرآن در خصوص این دو جریان آیاتی دارد از جمله: وجعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا (سجده: 24)، وجعلناهم ائمه یدعون الی النار (قصص: 41).

[3]. صحیفه امام، ج1، ص 298، 299. [تکیه روی جمله ها از نگارنده است].

[4]. نهضت امام خمینی، از این نگارنده، دفتر نخست ، مقدمه چاپ پانزدهم، ص 56، زیرنویس.

[5]. استاد شهید مرتضی مطهری ، تعلیم و تربیت در اسلام، چاپ پانزدهم، صفحه 276.

[6]. خاطرات، ص 233.

[7]. خاطرات، ص 224، 225. [تکیه روی جمله ها از نگارنده است].

[8]. فصلنامه 15 خرداد ، دوره سوم، شماره 2، ص 68.

[9]. خاطرات، ص 209.

[10]. همان، ص 194.

[11]. همان، ص 257.

[12]. نهضت امام، دفتر اول، چاپ پانزدهم، ص 1237.

[13]. به خاطر دارم که در سال 1345 یکی از طلاب علوم اسلامی قم به نام سید کاظم ارفع که اکنون از امامان جماعت تهران می باشند طی نامه ای از آقای منتظری پرسیدند که من مقلد آقای حکیم هستم. آیا می توانم به امام خمینی رجوع کنم؟ آقای منتظری به گونه ای پاسخ داده بود که اعلمیت آقای حکیم را اثبات می کرد که موجب ناراحتی و نگرانی دوستان از جمله شهید محمد منتظری شد.

[14]. خاطرات، ص 253.

[15]. همان، ص 189.

[16]. همان، ص 181.

[17]. همان، جلد 2، سند شماره 4. [تکیه روی جمله از این نگارنده است].

[18]. نهضت امام خمینی، همان، ص 56.

.[19] خاطرات، ص220.

[20]. خاطرات، ص383. [تکیه روی فراز ها از نگارنده است].

[21]. 31/5/1356.

[22]. صحیفه امام، ج3، ص203.

[23]. خاطرات، ص 168، 169.

[24]. نهضت امام خمینی، دفتر اول، چاپ پانزدهم، ص 114، 115.

[25]. کتاب خاطرات، ص 169.

[26]. همان، ص 170.

[27]. همان، ص 169.

[28]. نهضت امام، همان، ص 25.

[29]. خاطرات، ص 142، 143.

[30]. قرآن کریم، حجرات: 12.

[31]. خاطرات، ص 72. [تکیه روی جمله ها از نگارنده است].

[32]. خاطرات، ص 152. [تکیه روی جمله ها از نگارنده است].

[33]. مبارزه با نفس یا جهاد اکبر، از سخنان آموزنده و سازنده امام خمینی، گردآوری و مقدمه از این نگارنده، چاپ نجف، تاریخ چاپ: ذی حجه 1392 ق (1351ش)، ص 38.

[34]. خاطرات، ص 72.

[35]. همان، ص 119.

[36]. همان، ص 171.

[37]. همان، ص 152.

[38]. همان، ص 153.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان