خداوند حکیم است

حرکات گوناگون و متنوعی که از ما سر می زند وقتی"عمل"می شود که به نوعی به

حرکات گوناگون و متنوعی که از ما سر می زند وقتی"عمل"می شود که به نوعی به

اراده و خواست ما بستگی داشته باشد، و به همین جهت سلامتی و مرض، و حرکات بی

اختیار اعضا، و رشدی که سال به سال می کنیم، عمل ما شمرده نمی شود.

این هم ناگفته پیدا است که اراده یک عمل وقتی در ما پیدا می شود که ما آن عمل را

به خاطر اینکه می دانیم کمال است بر ترکش ترجیح دهیم، و نفع آن را از ضررش بیشتر

بدانیم.

بنا بر این آنچه از وجوه خیر و مرجحاتی که در یک عمل است همان ما را وادار به

انجام آن عمل می کند، پس در حقیقت آن وجوه سبب در فاعلیت فاعل است، یعنی آن ما را

فاعل می کند، و این وجوه همان است که ما آن را غایت و غرض فاعل از فعل می نامیم، و

ابحاث فلسفی به طور قطع ثابت کرده که فعل به معنای اثری که از فاعل صادر می شود، چه

فعل ارادی باشد و چه غیر ارادی ممکن نیست بدون غایت باشد.

و مصلحت هم عبارت از همین است که فعلی از افعال طوری باشد که انجام آن

مشتمل بر خیریت بوده باشد، پس مصلحت که عقلای عالم یعنی اهل اجتماع انسانی آن را

مصلحت می نامند همان باعث و محرک فاعل است در انجام یک فعل، و همان باعث می شود

که فاعل فعل را متقن و بی عیب انجام دهد، در نتیجه همان باعث می شود که فاعل در فعلش

حکیم باشد، چون اگر آن نبود فعل لغو و بی اثر می شد.

این نیز روشن است که مصلحت مذکور که از وجوه فعل عاید می شود قبل از وجود

فعل وجودی ندارد، و با این حال اگر باز می گوییم مصلحت علت وجود فعل است، با اینکه

علت باید قبل از معلول موجود باشد، برای این است که مقصود ما از مصلحت، وجود ذهنی و

علمی آن است نه وجود خارجی.

به این معنا که وقتی می خواهیم فعلی را انجام دهیم قبلا صورتی علمی و ذهنی از

نظام حاکم در خارج، و قوانین کلی و جاری در آن نظام، و اصول منتظم و حاکمی که

حرکات را به سوی غایاتش و افعال را به سوی اغراضش سوق می دهد، گرفته ایم، و نیز از راه

تجربه، روابطی میان اشیای عالم به دست آورده ایم، و جای هیچ تردیدی هم نیست که این

نظام علمی تابع نظام خارجی و مترتب بر آن است.

و چون چنین است هر فاعل صاحب اراده، همه سعیش این است که حرکات

مخصوص خود را که ما نام آن را فعل می گذاریم طوری انجام دهد که با آن نظام علمی که

صورت علمی اش را در ذهن دارد وفق دهد، و مصالح و محاسنی را که در آن صورت علمی در

نظر گرفته به وسیله فعل خود تحقق دهد، و خلاصه اراده خود را بر آن اساس پایه گذاری کند،

که اگر توانست فعل را با آن مصالح وفق دهد، و آن را تحقق بخشد حکیم است، و می گوییم

عملی متقن انجام داده، و اگر خطا رفت، و به آن مصالح نرسید، حال چه به خاطر قصور او

باشد و یا تقصیرش، او را حکیم نمی خوانیم، بلکه لاغی و جاهل و امثال آن می نامیم.

پس معلوم شد که حکمت وقتی صفت فاعل می شود که فعل او با نظام علمی او

منطبق، و نظام علمیش درست از نظام خارجی گرفته شده باشد و معنای مشتمل بودن فعل او بر

مصلحت این است که فعلش با صورت علمیه ای که از خارج در ذهن رسم شده مطابق در آید،

پس در حقیقت حکمت، صفت ذاتی خارج است، چیزی که هست اگر فاعلی را حکیم، و

فعلش را مطابق حکمت می نامیم، به خاطر این است که فعل او با وساطت علم با نظام خارج

منطبق است، و همچنین اگر فعلی را مشتمل بر مصلحت می نامیم، باز به خاطر این است که

مطابق صورت علمی، و صورت علمی مطابق با خارج است.

البته این مطلب در افعالی تمام است که منظور از آن فعل، مطابقت با خارج باشد،

مانند افعال ارادی ما، و اما آن افعالی که خود خارج است، مانند افعال خدای تعالی، آن

دیگر نفس حکمت، و عین آن است، نه اینکه در صورتی که مطابق با چیز دیگری باشد

حکمت می شود.پس اینکه می گوییم فعل خدا مشتمل بر مصلحت است معنایش این است

که متبوع مصلحت است، نه اینکه تابع مصلحت باشد که مصلحت خدای را بر انجام آن دعوت

و وادار کرده باشد.

غیر از خدای تعالی هر فاعل دیگری مسؤول در فعل خود است که چرا چنین کردی؟ و

لذا موظف است فعل خود را با نظام خارجی تطبیق دهد، البته به آن طوری که خود او فهمیده و

در پاسخ کسی که می پرسد چرا چنین کرده، به علت و وجه مصلحتی که وی را وادار به آن

فعل کرد اشاره و استدلال کند.

و اما چنین سؤالی در مورد خدای تعالی هیچ موردی ندارد، برای اینکه برای افعال او

نظامی خارجی نیست تا با آن نظام تطبیق داده شود چون فعل خدا همان خارجیت و خود نظام

خارجی است، که هر حکیمی فعل خود را با آن تطبیق می دهد، و غیر این نظام خارجی نظام

دیگری نیست تا خداوند فعل خود را با آن تطبیق دهد، و فعل خدا همان عالم خارج است که

صورت علمی و ذهنی آن هر فاعلی را وادار به عمل نموده، به سوی انجام آن به حرکت در

می آورد، و غیر این خارج، خارجیت دیگری نیست تا صورت علمی آن خدای تعالی را به فعل

"خلقت عالم"وا داشته باشد، (دقت فرمایید) .

و اما اینکه بعضی از دانشمندان گفته اند که: "خدای تعالی قبل از ایجاد عالم، علم

تفصیلی به اشیای عالم داشته، و چون علم، معلوم می خواهد، و فرع وجود معلوم است، ناگزیر

باید گفت موجودات عالم قبل از وجود، یک نحوه ثبوتی داشته اند که علم خدا به آنها تعلق

گرفته، و نیز در همان ثبوت مصالح، و استعدادهایی برای خیر و شر داشته اند، و خدا آنها را

دانسته و به مقتضای آن مصالح، به عالم هستی بخشیده"مطلبی است نادرست، برای اینکه:

اولا: این فرضیه مبنی بر این است که علم تفصیلی خدا به اشیاء قبل از ایجاد آنها علم

حصولی باشد، یعنی مانند علم نقشه برداری ذهن از خارج باشد، و این خود در جای خودش

ابطال شده، و ثابت شده که علم خدا به اشیاء، علم حضوری است، و در علم حضوری احتیاج

نیست به اینکه معلوم قبل از علم وجود داشته باشد بلکه امر در علم حضوری به عکس است،

باید علم قبل از معلوم وجود داشته باشد.

و ثانیا اینکه: اصل این حرف قابل تصور نیست، برای اینکه ثبوت قبل از وجود معنا

ندارد، چون وجود مساوی با شیئیت است، پس چیزی که وجود ندارد شیئیت ندارد و چیزی که

شیئیت ندارد ثبوت ندارد.

و اما ثالثا اینکه: اثبات استعداد در آن عالم به فرضی که تصور شود، مستلزم اثبات

فعلیتی در مقابل آن است، چون استعداد بدون فعلیت باز تصور نمی شود، و همچنین فرض

مصلحت در آن عالم درست نمی شود مگر با فرض کمال و نقص، و این آثار، آثار خارجیت و

وجود خارجی است، پس آنچه را که ثبوت نام نهاده اند، همان وجود خارجی است، و این را

در اصطلاح علمی خلف می گویند، یعنی چیزی را ادعا کردن، و در مقام اثبات، ضد آن را

اثبات نمودن.

و آنچه که ما گفتیم مطلبی است که هم ابحاث عقلی آن را تایید می کند، و هم

بحث قرآنی، و از آیات قرآن همین بس که می فرماید: "و یوم یقول کن فیکون قوله الحق" (1)

زیرا در این آیه کلمه"کن"را تنها و تنها وسیله ایجاد معرفی نموده، و آن را کلام خود دانسته

و نیز آن را حق (عین ثابت خارجی) معرفی نموده است.

پس قول خدا عبارت است از همان وجود اشیای خارجی که در عین اینکه قول خدا

هستند، فعل او نیز هستند، پس قول خدا فعل خدا است و فعل خدا همان وجود اشیا و خارجیت

آنها است.و نیز فرمود: "الحق من ربک فلا تکن من الممترین" (2) و حق عبارت است از

سخن و یا اعتقادی که با واقعیت و خارج تطبیق کند پس در حقیقت خارج بالأصاله حق است

و قول و فعل مطابق با آن به تبع آن حق است.و وقتی خارج، فعل خدا باشد آن وقت با در نظر

گرفتن اینکه همین خارج مبدأ قول و عمل حق است به خوبی روشن می شود که چطور حق از

خدا شروع شده و به سوی او باز می گردد.و به همین جهت است که فرمود: "الحق من ربک"

و نفرمود: "الحق مع ربک حق با پروردگارت است"همچنان که خود ما هم در هنگام

مخاصمات که بینمان اتفاق می افتد می گوییم: "الحق مع فلان حق با فلانی است"ولی

خدای تعالی با اینکه باید می فرمود حق با خدا است چنین نفرمود بلکه فرمود حق از ناحیه خدا

است تا آن نکته را برساند.

از همینجا معلوم می شود که هر فعلی که تصور شود یکی از عنوان حق و باطل را دارد

که می توان سؤال کرد آیا این فعل مطابق (به فتحه باء) با حق هست یا نه؟ معلوم است که

این سؤال در غیر خود حق صحیح است نه در خود آن برای اینکه حق بودن به ذات خود او است نه به مطابق بودنش.

پی نوشت ها:

(1) و روزی که می گوید باش پس می باشد و قول او حق است.سوره انعام، آیه .73

(2) حق از ناحیه پروردگار تو است پس از آنان مباش که در مسائل تردید و شک می کنند.سوره

آل عمران، آیه .60

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان