اصل یکم:زن و مرد، وحدت نوع
«یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم ان الله علیم خبیر» (1).
«هان ای مردم! ما شما را از نری و ماده ای آفریدیم و شماها را دسته دسته و قبیله قبیله ساختیم تا یکدیگر را بشناسید [ولی بدانید که]برترین شما درپیشگاه خداوند، پرهیزکارترین شماست; خداوند است دانای آگاه.».
در بعد انسان شناسی، اصل «وحدت نوع » میان زن و مرد، به عنوان مبنایی ترین و فراگیرترین اصل در ارزشگذاری جنس زن و مرد به شمارمی رود. حقیقتی که فراتر از ملاک «جنسیت » است و در آن مرحله،تفاوتی میان جنس زن و جنس مرد وجود ندارد. توضیح اینکه در «علم منطق »، وقتی پرسش از «چیستی » اشیاء می شود در واقع از «حقیقت » آنهاسؤال شده است. لذا پاسخ نیز باید بگونه ای باشد که «حقیقت » شئ موردسؤال را بیان کند و ذکر مسائل جنبی و عوارض، نمی تواند پاسخ صحیح باشد. به عنوان مثال، اگر در پاسخ به این پرسش که «سعید کیست؟» گفته شود «فرزند حسین است » پاسخ غلط نیست، اما اگر در پاسخ به این سؤال که «سعید چیست؟» گفته شود فرزند فلانی است، یا سفیدپوست است، یافارسی زبان است، یا فردی درس خوانده است، و امثال این اوصاف، هیچ یک پاسخ صحیحی نخواهد بود; زیرا این دست امور می تواند باشد ومی تواند نباشد.
اگر «حقیقت » سعید عبارت از فرزند حسین بودن، یا به رنگ سفیدبودن، یا به فارسی سخن گفتن یا درس خوانده بودن باشد، در صورت «نبود»هر یک از اینها باید عقلا حقیقتی به نام «سعید» وجود نداشته باشد; درحالی که چنین نیست. اما اگر گفته شود: او «انسان » است، پاسخی صحیح خواهد بود. چنان که اگر گفته شود: «جاندار» است، نیز صحیح است چراکه غیر از این نمی تواند باشد; با این تفاوت که عنوان «انسان » فقط برمصادیق و افرادی صدق می کند که دارای یک حقیقت باشند، حسن، سعید،علی، زینب، مریم و فاطمه. اما عنوان «جاندار» دایره ای گسترده تر دارد وشامل موجوداتی که حقیقتی دیگر دارند نیز می شود، ولی هر دو عنوان،امری «کلی » هستند، دارای افراد و مصادیق. در اصطلاح اهل منطق، به عنوانی چون «انسان »، «نوع » گفته می شود. چنان که به «اسب » یا «بلبل »نیز «نوع » گفته می شود، و به «جاندار»، «جنس » می گویند. پس «جنس »همواره نقطه اشتراک میان «انواع » است و از همین روی است که همیشه در تعریف کامل از یک «نوع » علاوه بر ذکر نقطه اشتراک، از مشخصه دیگری که گویای تمام حقیقت آن نوع باشد نیز نام برده می شود.
به عنوان مثال در تعریف نوع انسانی می گوییم: «جاندار عاقل ».«جاندار» همان وجه اشتراک میان انسان و دیگر حیوانات است، و قدرت تعقل و قوه عقلانی همان حد فاصل میان او و دیگر حیوانات است. یعنی همان چیزی که در منطق از آن با عنوان «فصل » نام برده می شود.
بنابراین آنچه «حقیقت » سعید را تشکیل می دهد همان «انسان » بودن او است، یعنی همان جنس و فصل (جانداری و عقل); لذا در پاسخ به پرسش یادشده که «سعید چیست؟» باید گفت «انسان » است. و انسانیت، حقیقتی کلی است که اختصاص به «سعید» ندارد، «سعیده » نیز چنین است و ازهمین روی است که «نوع » را یکی از «کلیات » شمرده اند. البته این «کلی »یعنی این «نوع »، خود با توجه به ملاکهای مختلف، تقسیمات بسیاری دارد;تقسیم به دسته ها و «اصناف »، مثل سفیدپوست و سیاه پوست، موحد و غیرموحد، ایرانی و غیرایرانی، و نیز مذکر و مؤنث، چنان که خردسال وبزرگسال. و نیز دارای «افراد» است; مثل حسین، سعید، سعیده و زینب. و یافرزند فلانی، مخترع برق و کاشف میکرب. و روشن است که این تقسیمات بر اساس ملاکها و جهاتی است که در حقیقت نوع انسانی دخالت ندارد واز همین جا است که در دانش منطق، در ترسیم مراتب طولی واقعیت وحقیقت اشیاء، از انسان و دیگر حیوانات به عنوان «نوع پایانی » نام برده شده است.
آنچه نوع انسانی را هویت می بخشد همان حقیقتی است که از آن، باتعبیر «خود» یا «من » نام می بریم. یعنی همان «نفس » انسانی که به گفته حکمای الهی، حداقل پس از حدوث، جزء مجردات است و امری بسیط وغیر قابل تجزیه و تفکیک می باشد. البته «نفس » در عین تجرد و بسیطبودن، دارای جنبه ها و مظاهر گوناگون است و در عین «وحدت » منشا«کثرت » می باشد. «من » انسانی که معمولا افعال و رفتار خویش را به آن نسبت می دهیم همان حقیقتی است که با کم و زیاد شدن اجزاء جسم وقسمتهای مختلف بدن تغییری در اصل واقعیت و حقیقت آن ایجادنمی شود. یعنی فردی که فاقد اجزاء مادی بدن، اعم از گوش، چشم، دست وپا و حتی قلب اصلی نیز باشد همان گونه می گوید «من » که یک فرد کامل می گوید. در آگاهی و «علم حضوری » نسبت به «خویشتن » خویش، میان این دو هیچ تفاوتی نیست و اولی در «خودیت » خود، احساس کاستی وفقدان نمی کند. این واقعیت غیرقابل تجزیه که از آن با عناوینی چون «من »،«خود»، «خویشتن »، «نفس »، «روح »، «ذات » و امثال اینها نام می بریم،«حقیقت » و «نوع » انسان و «انسانیت » او را تشکیل می دهد.
سخن ما این است که زن و مرد از نظر این حقیقت یکسانند و فرقی میان آن دو نیست و هر دو، مصداق این «نوع » که حقیقت آدمی نیز چیزی جز آن نیست، می باشند. پدیده «جنسیت » و تفاوت میان زن و مرد از این نظر،امری عارضی و خارج از ذات و حقیقت انسانی آن دو می باشد تفاوتهای جنسی و اختلافاتی که در ساختار مادی بدن وجود دارد و حتی تفاوتهایی که در برخی غرائز آنان مشاهده می شود، همه اموری خارج از ذات و نوع انسانی است و قهرا بیرون از حوزه داوری در باره ماهیت انسانی زن و مرداست. همان گونه که مثلا، رنگ پوست و اختلاف آن در آدمیان، نمی تواندو نباید نقشی در نوع ارزیابی ما در باره هویت انسانی آنان داشته باشد،سایر تفاوتهایی که به واقعیتهای بیرون از هویت و نوع انسانی آدمی ازجمله جنسیت، برمی گردد نیز نمی تواند ملاکی برای تعیین و تعریف حقیقت و «هویت انسانی » و ارزشگذاری این «جنس » یا آن «جنس » باشد.این اصلی مسلم و تردیدناپذیر در بینش انسان شناسی اسلام است; هر چندهمین حقیقت مسلم در خارج از مرزهای اندیشه اسلامی کرارا موردتردید یا نفی قرار گرفته است و حقیقت انسانی «زن » نادیده انگاشته شده است. چنان که خلط میان شناخت و ارزیابی ذات و حقیقت انسانی، با«عوارض » و واقعیتهایی که بیرون از حوزه «نوع » و «هویت » انسان قراردارند، منشا بسیاری قضاوتها و ارزشگذاریها، و در نتیجه، بایدها ونبایدهای ناصحیح شده است. و این خطائی فاحش در حوزه انسان شناسی ودر واقع یک «خلط مبحث » آشکار می باشد.
خاستگاه بسیاری، بلکه نزدیک به تمام احکام حقوقی و شرعی، اعم ازفردی و اجتماعی، و اعم از «معاملات » به معنای عام آن و «جزائیات » وحتی «عبادات »، عبارت از آن دسته از «عوارض » و شؤونی است که خارج ازحقیقت «ذات » و «نوع » انسان است، و بسیاری از آنها صرفا اموری اعتباری و قراردادی به تناسب نیازهای فردی و بویژه اجتماعی، و به انگیزه حفظمصالح فرد و جامعه است و نه برخاسته از هویت و ذات انسانی. بنابراین،هیچگاه تفاوتهای حقوقی و حکمی، حتی اگر به منزلتهای متفاوت اجتماعی بیانجامد دلیل و گواه بر وجود تفاوت در هویت انسانی «جنس زن » و «جنس مرد» نیست.
آن دسته از خطابهای قرآن و رهنمودهای دینی که مخاطب آن، هویت یادشده، یعنی ذات و نوع انسانی می باشد، مثل اصل ایمان به توحید، نبوت،معاد و اصولا مقوله اعتقادات، همه اینها نسبت به جنس زن و جنس مردیکسان است و «تفاوت »، امری بی معناست. و این بدان جهت است که اموراعتقادی، مستقیما با «خویشتن » و «نفس » آدمی مرتبط است و به آن گره می خورد و چون در آن مرحله تفاوتی وجود ندارد، بی معناست که مثلانوع ایمان مطلوب در زن نسبت به خداوند تعالی، متفاوت با مرد باشد. واگر پذیرفتیم عمده ترین و اصلی ترین ارزشهای دینی، در بخش اعتقادات شکل می گیرد، چنان که همین گونه نیز هست، اذعان خواهیم کرد که در«نگرش مجموعی به مسایل زنان »، در بعد انسان شناسی، و در مبنایی ترین ارزشها یعنی اعتقادات، احتمال «تبعیض جنسی » راه نخواهد داشت.
نگاه به خطابات قرآن از جمله 65 موردی که عنوان «انسان » آمده است، نشان خواهد داد که وجهه اصلی آیات الهی و شریعت مقدس همان حقیقت آدمی و انسانیت او است و نه جنسیت او، و در چنین مواردی همان گونه که از منظر دینی، «رنگ » پوست سهمی در نگرش و شناخت مسایل آدمی ندارد «جنس » او نیز چنین است. و چقدر به خطا می روندآنان که در بررسی مسایل زنان و ارزیابی ضوابط اعتباری و مسایلی چون احکام ارث، دیه و قصاص، بدون توجه به ادبیات فهم مسایل دینی و به دوراز نگرشی همه جانبه دچار خلط مبحث می شوند و مثلا موازین اعتباری موجود در احکام یادشده را میزانی برای ارزشگذاری جان زن و جان مردقرار می دهند و حقیقت انسانی او را با محکی اعتباری و قراردادی و خارج از هویت انسانی او، می سنجند. و نیز آنان که در بررسی مسایل زنان وترسیم چهره زن بگونه ای عمل می کنند که گویا زن را موجودی ثانوی باحقیقتی دیگر و نه از سنخ نوع انسانی می دانند و آن دسته از تفاوتهای اعتباری و ضوابط قراردادی را که اسلام برای تنظیم صحیح مناسبات اجتماعی و روابط افراد قرار داده است، شاهد نگرش ناصواب خود تلقی می کنند و مثلا آیه شریفه «الرجال قوامون علی النساء ...» را به مرتبه حقیقت انسانی زن و مرد نیز سرایت می دهند، در اشتباهند.
در ارزشگذاری مقام انسانی زن و مرد، «وحدت نوع » اقتضاء می کند که میان آن دو، از بعد جنسیت، هیچ تفاوتی نباشد. تفاوتها اموری عارضی وقراردادی است که از جمله ناشی از میزان کرامتها و ارزشهای اعتقادی،عملی و اخلاقی هر یک از آن دو می باشد که کسب می کنند. هیچ یک از زن و مرد، وجود تبعی و ثانوی ندارد. یک حقیقت هستند و از یک سنخ «نفس » می باشند. در آفرینش اولیه، نیز چه آدم(ع) و حوا و چه فرزندان آنان، هیچ یک، طفیلی دیگری نبوده و نیست و حتی در جریان آفرینش آدم و حوا بر خلاف این گفته که «حوا» از دنده آدم آفریده شد، قرآن کریم چنان که علامه طباطبایی نیز تاکید نموده است، چنین دلالتی ندارد و منظور ز«خلقت حوا از آدم » همان وحدت «نوع » و تماثل و تشابهی است که دراصل انسانیت و حقیقت انسانی دارند. (2) شاهد این گفته ایشان، سخنی ازامام صادق(ع) است که طی آن، از این گفته مردم که حوا از دنده آدم آفریده شد، اظهار ناراحتی نموده و به شدت آن را رد می کند. (3) و به هر حال اگر دربرخی روایات نیز آمده است به این معنا نیست که زن در اصل آفرینش،طفیلی وجود مرد است. بلکه حتی در برخی از همین روایات آمده است که وقتی آدم(ع) به حوا گفت: پیش من بیا، حوا گفت: نه، تو پیش من بیا! وخداوند نیز به آدم(ع) دستور داد که او به سراغ حوا برود و رسم خواستگاری مرد از زن نیز، از همانجا ناشی شده است. (4).
اصل دوم: نیاز متقابل، تسخیر متقابل
«اهم یقسمون رحمة ربک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا ورحمة ربک خیر مما یجمعون » (5).
«آیا اینان رحمت پروردگارت را قسمت می کنند! ما میانشان امکاناتشان در زندگی دنیا را تقسیم کردیم و آنان را بر یکدیگر برتریهایی دادیم تایکدیگر را به خدمت گیرند، و رحمت پروردگارت از آنچه آنان گرد هم می آورند بهتر است.».
انسان طبیعتی مدنی و روحیه ای اجتماعی دارد. جوامع انسانی از همین نقطه آغاز می شوند. تفاوتهای گسترده ای که میان افراد جامعه وجود دارداز یک سو، و احساس نیاز متقابل از دیگر سو، اساسی ترین و گسترده ترین عامل پیوندها، روابط و مناسبات اجتماعی انسان را پدید می آورد; نیازمتقابل و به دنبال آن، استخدام و تسخیر متقابل. نیاز همه جانبه ای که انسان و زندگی او را فرا گرفته است، ناتوانی او در رفع همه نیازهای خویش،توانایی دیگران در رفع بخشی از نیازهای او، و احساس لزوم پیوند خوردن با دیگران برای دستیابی به خواستهای خویش، افراد جامعه را به سوی ایجادروابط نیازآلود متقابل و به خدمت گرفتن و به خدمت درآمدن، می کشاند.توانایی، امکانات مادی و معنوی دیگران را به تسخیر خویش درمی آورد وخود نیز متقابلا در تسخیر خواستها و نیازهای دیگران قرار می گیرد. حتی طفلی که همه وجودش نیاز به مادر است این توانایی را دارد که مادر راتسخیر کند و به خدمت خویش گمارد، چرا که مادر نیز به او نیازمند است و این نیاز را تنها، فرزند او است که می تواند برآورده کند. و این چنین است که انسانها در روابط اجتماعی خویش دائما در حال «بده و بستان » متقابل هستند. هم به خدمت می گیرند و هم به خدمت درمی آیند. هم «تسخیر»می کنند و هم «تسخیر» می شوند. و این یعنی همان تعاون و همکاری اجتماعی. همه «در خدمت » یکدیگرند و همه «از خدمت » یکدیگر بهره می برند، چه با واسطه و چه بی واسطه. آیه شریفه نیز اشاره به همین واقعیت دارد; واقعیتی که دست حکمت و تدبیر الهی به وجود آورده است.مفاد آیه تقسیم بندی جامعه به افراد با درجه و افراد بی درجه، یعنی افرادی که فقط دیگران را به خدمت و «تسخیر» می کشند و افرادی که فقط به خدمت و «تسخیر» دیگران درمی آیند نیست، بلکه اشاره به رابطه نیازآمیز متقابلی می کند که تسخیر متقابل را در پی دارد.
شرایع الهی نیز در صدد هدایت بشر به تنظیم روابط و مناسبات عادلانه اجتماعی و معرفی «حقوق متقابل » اعضای جامعه بوده اند. تبیین تکالیف ومسؤولیتهای متقابل اجتماعی و تقسیم وظایف در جهت ایجاد روابط عادلانه، کاری است که در حوزه مسؤولیت انبیاء الهی بوده است. نیازمتقابل زن و مرد، و در نتیجه، در خدمت و تسخیر یکدیگر بودن نیز به عنوان یک واقعیت تکوینی و اجتماعی، موضوع بخشی از احکام وهدایتهای دینی می باشد. نمود روشن، عمیق و گسترده آن در شکلی سازمان یافته و کنترل شده همراه با حقوق و تکالیف ترسیم شده، در قالب نهاد خانواده شکل می گیرد و زن و مرد به خدمت متقابل یکدیگردرمی آیند و ثمره آن برآورده شدن بخش عمده ای از اساسی ترین نیازهای فردی و اجتماعی آنان و جامعه بشری و نیز ضمانت بقای حیات آدمی واستمرار حضور جامعه بشری خواهد بود. سمت و سوی این رابطه تسخیرآمیز و نیاز آلود، نه فقط در سطح ایجاد زمینه های همزیستی مسالمت آمیز، بلکه پاسخگویی به ندایی است که از عمق فطرت و از نهان عواطف، غرایز و وجود آدمی به گوش می رسد و «مایه » آرامش و سکونت نفس، می طلبد:
«و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها وجعل بینکم مودة و رحمة ».
این از نشانه های حکمت و تدبیر الهی است که از جنس خودتان همسرانی را برای شما آفرید تا مایه آرامش و سکونت شما باشند ومیانتان دوستی و عطوفت قرار داد. (6).
و یا آنجا که به گونه ای بسیار گویا به این پیوند متقابل الهی و مناسبت بسیار نزدیک میان زن و مرد اشاره می کند:
«هن لباس لکم و انتم لباس لهن ».
آنها لباس شمایند و شما لباس آنانید. (7).
خاستگاه بسیاری از تکالیف و حقوق در زمینه روابط اجتماعی وخانوادگی، تقویت این پیوند تکوینی و طبیعی و حمایت از عوامل وزمینه هایی است که به استحکام این روابط می انجامد. هدف برتر و انگیزه اصلی، ایجاد آشتی و مسالمت میان دو بیگانه و دو دشمن نیست بلکه سازماندهی و جهت دهی به روابط و پیوندها و جاذبه هایی است که میان دو قطب از یک حقیقت وجود دارد و برخاسته از عمق جان آدمی است.سخن از نزاع و کشمکش و تلاش برای ایجاد روابطی صرفا قراردادی واعتباری همچون دو شریک تجاری نیست، سخن از آمیختگی روحی، عاطفی و قلبی و نیز منافع همه جانبه و مشترکی است که میان زن و مردوجود دارد.
اصل سوم: تفاوتهای طبیعی، واقعیتی حکیمانه
«لله ملک السموات و الارض یخلق ما یشاء، یهب لمن یشاء اناثا ویهب لمن یشاء الذکور، او یزوجهم ذکرانا و اناثا و یجعل من یشاءعقیما انه علیم قدیر» (8).
«از آن خداوند است ملک آسمانها و زمین، هر چه بخواهد می آفریند، به هر کس بخواهد فرزندان دختر می دهد و به هر کس بخواهد فرزندان پسرمی دهد، یا پسران و دختران را با هم می دهد، و هر کس را بخواهد نازا قرارمی دهد، که او دانای تواناست.».
در نخستین اصل به تفصیل بر این حقیقت تاکید شد که حقیقت هستی زن و مرد عبارت از «نوع انسانی » آنهاست و از این نظر یکسانند و تصورتفاوت، امری موهوم است. اما بیرون از این حقیقت، و در فضای عوارض وجودی آنان، روشن است که تفاوت زیادی وجود دارد. تفاوتهایی که «جنس زن » و «جنس مرد» را قوام می بخشد. زن را «زن » قرار می دهد ومرد را «مرد». تفاوتهای جنسیتی، واقعیتهایی حکیمانه اند که دست تدبیرالهی، آنها را به عنوان بخشی از «نظام احسن » وجود قرار داده است:
«خلق السماوات و الارض بالحق و صورکم فاحسن صورکم والیه المصیر». (9).
همین تفاوتهاست که منشا کمال و موجب احساس نیاز متقابل و زمینه بقاء حیات انسانی و اجتماعی و تحکیم پیوندها می شود. نادیده انگاشتن این تفاوتها که چیزی جز رحمت و حکمت الهی نیست، به معنای مبارزه باواقعیاتی است که بود و نبود آنها به خواست و نوع داوری این و آن بستگی ندارد. در تنظیم روابط و مناسبات اجتماعی و تقسیم مسؤولیتهای فردی وجمعی، و در معرفی سیمای اجتماعی هر یک از زن و مرد، چه در حوزه مسؤولیتها و مسائل خانوادگی، و چه در زمینه های اجتماعی، طبیعی ومنطقی است که تفاوتهای یادشده به عنوان واقعیاتی غیر قابل انکار پذیرفته و لحاظ شود و منشا موقعیتها و مسؤولیتهایی خاص، در هر یک از دوجنس زن و مرد باشد، حقوق و امتیازاتی را بطلبد و حقوق و امتیازاتی رامتقابلا برای دیگری قائل شود. به عنوان مثال، مرد را در موقعیت مسؤولیت سنگین تامین هزینه زندگی خود و خانواده قرار دهد و زن را برخوان زندگی بنشاند، و در مقابل، زن را در موقعیت عهده داری فرزند قراردهد و این بار گران را بر دوش او نهد. چنان که قرآن کریم به دنبال تاکید برنیکی به پدر و مادر، تنها از بار گران و دشوار «فرزندداری » که اختصاصاتوسط مادر انجام می شود یاد می کند:
«و وصینا الانسان بوالدیه احسانا حملته امه کرها و وضعته کرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا».
و به انسان سفارش احسان و نیکی به پدر و مادرش نمودیم.مادرش او را به دشواری بارداری کرد و به دشواری او را وضع نمود،و بارداری و شیرخواری او سی ماه است. (10).
نزدیک به همین مفاد را در آیه ای دیگر نیز یادآور شده است:
«و وصینا الانسان بوالدیه حملته امه وهنا علی وهن و فصاله فی عامین ان اشکر لی و لوالدیک الی المصیر». (11).
کما اینکه وقتی حکم سرپرستی و قیمومت مردان (شوهرها) بر زنان راصادر می کند، در اشاره به خاستگاه این حکم، همین تفاوت طبیعی میان زن و مرد را نیز یادآور می شود:
«الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض وبما انفقوا من اموالهم ». (12).
بنابراین کاملا منطقی است که برخی تفاوتهای حکیمانه «تکوینی »،منشا برخی اختلافات حقوقی و مسؤولیتهای فردی و اجتماعی و احکام «تشریعی » باشد و موقعیتهای متفاوتی ایجاد کند و تعدد نقشها را موجب شود.
اصل چهارم: تعادل حقوق، موازنه ای فراگیر
«فالحق اوسع الاشیاء فی التواصف و اضیقها فی التناصف، لا یجری لاحد الا جری علیه، و لا یجری علی احد الا جری له.» (13) امیرالمؤمنین علی(ع).
«حق گسترده ترین چیزهاست در توصیف و گفتگو، و تنگترین چیزهاست در کردار و انصاف دادن با هم. کسی را بر دیگری حقی نیست مگر اینکه آن دیگری را هم بر او حقی است، و کسی را بر او حقی نیست مگر اینکه او نیزبر دیگری حق دارد.»
تفاوتهای طبیعی میان زن و مرد و تعدد مسؤولیتها و نقشهایی که به تناسب این تفاوتها به وجود می آید، واقعیتهایی انکارناپذیرند. مثلا «پدر»بودن و «فرزند» بودن، دو نقش و موقعیت متفاوت است که هر یک حقوقی و تکالیفی را می طلبد. چنان که «استادی » و «شاگردی » نیز دو نقش متفاوت است با حقوقی و تکالیفی. قرار گرفتن در موقعیت مدیریت جامعه، شرایط و حقوقی متفاوت با موقعیت و نقش رعیت و توده مردم راایجاب می کند. زن و مرد نیز، چه در چارچوب روابط خانوادگی و«همسری » و «پدر و مادری »، و چه در مناسبات اجتماعی، به خاطر تعددنقش و تفاوت برخی موقعیتهایی که دارند، در کنار حقوق و مسؤولیتهای مشترک، حقوق و مسؤولیتهای متفاوتی نیز دارند و تساوی و تشابه همه جانبه آنان امری ناممکن و غیر معقول است.
این بخش از حقوق و مسؤولیتهای متفاوت، هر چند در مقایسه باوظایف و حقوق مشترک، اندک است ولی بسیار مهم و راهگشاست ونادیده گرفتن آن باعث می شود که آن بخش دیگر نیز آسیب ببیند. بنابراین شعار تساوی همه جانبه زنان و مردان اگر به معنای نادیده گرفتن این دسته از نقشها و موقعیتهای متفاوت باشد، ادعایی غیر منطقی و ناشدنی است.آنچه که در نگرش مجموعی ما، در شناخت مسایل زنان به عنوان یک اصل به شمار می رود تعادلی است که میان حقوق و تکالیف زن و مرد وجوددارد. دو کفه حقوقی زن و مرد هر چند تفاوتهایی را در درون خود دارد، امادر مجموع باید با یکدیگر برابری کند و این یعنی «تساوی » برخاسته از«تعادل ».
در بازشناسی و فهم مسایل زنان، این تعادل باید به عنوان یک مبنا واصل مورد توجه قرار گیرد. چنان که در مدیریت جامعه و سیاستگذاریهاو تنظیم مناسبات و روابط اجتماعی نیز باید به عنوان یک اصل حاکم ومبنای قطعی، ایفای نقش کند. مفاد اصل مذکور این است که در ترسیم حقوق متقابل میان افراد جامعه، همه افراد به همان میزان که بر عهده دیگران «حق » دارند، دیگران نیز به همان میزان بر آنان «حق » دارند. یعنی همواره حق «علیه » با حق «له » یکسان است. چنین نیست که دسته ای ازانسانها فقط دارای «حق » باشند و نه بار مسؤولیت و تکلیف، و دسته ای نیزفقط مسؤول و مکلف باشند و نه برخوردار از «حق ». به فرموده امیرالمؤمنین(ع) «لا یجری لاحد الا جری علیه و لا یجری علیه الاجری له »، حق به همان میزان که به نفع کسی جریان می یابد، بر عهده او نیزمی آید و بالعکس. در روابط حکومت و جامعه نیز چنین است و تعادل برقرار، چنان که حضرت(ع) در آغاز به این امر اشاره می کند و آنگاه اصل مورد بحث را به عنوان یک قاعده کلی بیان می فرماید:
«لکم علی من الحق مثل الذی لی علیکم ».
به همان میزان که من بر شما حق دارم شما نیز بر من حق دارید.
اگر بنا بود در نظام آفرینش، این رابطه یکسویه باشد، به گفته امیرالمومنین(ع)، این فقط برای خداوند بود و بس، چرا که او توانای عادل است، اما خداوند نیز به لطف و فضل خویش چنین رابطه یکسویه ای رامیان خود و بندگانش قرار نداده است، بلکه در مقابل اطاعتی که بر آنان تکلیف کرده پاداش دو چندان را قرار داده است. (14) از این رو باید در بررسی حقوق و تکالیف فردی، خانوادگی و اجتماعی زن و مرد، و نیز تعیین حدودو مرزهای موقعیتها و نقشهای هر یک، بگونه ای عمل کرد که در مجموع،تعادل میان مسؤولیتها و امتیازات حفظ شود و مرد به همان میزان که عنصری ذی حق و برخوردار است، مسؤول و بدهکار نیز باشد و زن نیز به همان میزان که مسؤول و بدهکار است ذی حق و برخوردار باشد.
اصل پنجم: زن و مرد، مکمل یکدیگر
«و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة، ان فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون » (15).
«یکی از نشانه های خداوند این است که برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید تا مایه سکونت و آرامش شما باشند و میانتان دوستی ومهربانی قرار داد. در این کار برای آنان که اندیشه می کنند نشانه هایی است.».
«هن لباس لکم و انتم لباس لهن » (16).
«آنها لباس شمایند و شما لباس آنانید.».
«انی لا اضیع عمل عامل منکم من ذکر او انثی بعضکم من بعض » (17).
«من عمل هیچ عمل کننده ای از شما را، مرد باشد یا زن، ضایع نمی کنم; شمااز یکدیگرید.».
زن و مرد در نقشها و مسؤولیتهایی که بر عهده دارند، چه در سطح جامعه و چه در محیط خانواده مقابل یکدیگر نیستند، بلکه مکمل همدیگر می باشند. بسیاری نقشها و مسؤولیتهاست که فقط زن می تواندایفا کند و بسیاری موقعیتها و تکالیف است که از عهده مرد برمی آید. چنان که بسیاری از کارها و مسؤولیتهای زندگی و امور اجتماعی، بهتر است برعهده زنان باشد و بسیاری از همینها شایسته است بر عهده مرد باشد. زن ومرد، هر یک، نیمه یک پیکره اند و تنها در سایه همکاری مشترک و تقسیم عادلانه و حکیمانه مسؤولیتها و ایفای نقش تکمیلی نسبت به یکدیگر است که این پیکره جان می گیرد. جنس زن و جنس مرد با توجه به تفاوتهای طبیعی و ناتوانیها و محدودیتهایی که هر یک در تامین بخشی از خواستها ونیازهای خویش دارند و احساس نیاز متقابلی که می کنند در هر دو حوزه اجتماعی و خانوادگی، به صورت طبیعی و هماهنگ با طبیعت وجودی خود، یار و مکمل یکدیگرند. احکام و حقوق شرعی و رهنمودهای دینی نیز هماهنگ با این نقش، مرزها و حدود و چارچوب منضبط، روابطمتقابل تکمیلی را مشخص می کند. نزاع جنسیت یا تشدید آن و کشیده شدن یا کشاندن این نقش تکمیلی به تنازع برای بقاء و یا برای به چنگ آوردن موقعیتها و نقشهای یکدیگر آفتی بر خلاف جریان طبیعی حیات بشری است.
خانواده کانون مشارکت دو انسان به عنوان زن و شوهر است، و جامعه فضای گسترده همزیستی و مشارکت انسانی اجتماعی زن و مرد، به عنوان دو انسان از یک مبدا، و در محیط اسلامی به عنوان برادر و خواهر دینی می باشد. در روابط «همسری »، به تعبیر زیبا و گویای قرآن، چنان که گذشت، «هن لباس لکم و انتم لباس لهن »، زن و شوهر لباس و پوشش یکدیگرند. هر یک بدون دیگری به انسان برهنه ای می ماند که در برابرناملایمات زندگی و نیازهای حیات انسانی، بی پناه و بی دفاع خواهد بود.چنان که کلام الهی در روابط اجتماعی با تعبیر «بعضکم من بعض » بر این نکته تاکید می ورزد که شما از یکدیگرید و بندگی حق، مسیری است که بی هیچ تفاوتی در آن قرار گرفته اید و کمک کار همدیگرید:
«ربنا اننا سمعنا منادیا ینادی للایمان ان آمنوا بربکم فآمناربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع الابرار، ربنا وآتنا ما وعدتنا علی رسلک و لا تخزنا یوم القیمة انک لا تخلف المیعاد، فاستجاب لهم ربهم انی لا اضیع عمل عامل منکم من ذکراو انثی بعضکم من بعض ....».
پروردگارا! ما ندا دهنده ای را شنیدیم به ایمان فرا می خواند که به پروردگارتان ایمان آورید; ما نیز ایمان آوردیم. پروردگارا! پس گناهانمان را ببخش و بدیهایمان را بپوشان و ما را با خوبان بمیران.پروردگارا! و آن چه به دست پیامبرانت به ما وعده کردی به ما بده و روز قیامت ما را خوار نگردان که تو در وعده تخلف نمی کنی.پروردگارشان نیز آنها را اجابت کرد که من عمل هیچ عمل کننده ای را مرد باشد یا زن، ضایع نمی کنم; شما از یکدیگرید ... (18).
بنابراین زن و مرد، هم در جامعه و مناسبات و روابطی که ساختار آن راشکل می دهد و هم در فضای خانه و مناسبات خانوادگی، دو وجود مکمل یکدیگرند و نه دو قطب مخالفی که وجود هر یک، عرصه را بر دیگری تنگ می کند و به ناگزیر یکی باید حذف شود و یا تسلیم دیگری باشد. ازاین رو در شناخت و تنظیم مناسبات اجتماعی و خانوادگی میان زن و مرد ومعرفی وجهه انسانی اجتماعی آنان، حضور و نقش آفرینی هر یک بدون دیگری را باید ناقص شمرد و «انسان سالاری » را جایگزین «مردسالاری » یا«زن سالاری » دانست، و صد البته که انسانها در موقعیتها و شرایط مختلف،وظایف و مسؤولیتهای متفاوت دارند و در کسب شایستگیهای ارادی چون، ایمان، علم، تقوا و جهاد، کسانی برترند که شایستگی بیشتری کسب کنند; چه زن و چه مرد.
اصل ششم: خانواده، نهادی محوری
«ما بنی فی الاسلام بناء احب الی الله تعالی و اعز من التزویج ». (19).
«در منظر خدای متعال، هیچ نهادی در اسلام محبوبتر و عزیزتر ازتشکیل خانواده بر پا نشده است.» پیامبر اکرم(ص).
«ما استفاد امرؤ مسلم فائدة بعد الاسلام افضل من زوجة مسلمة،تسره اذا نظر الیها، و تطیعه اذا امرها، و تحفظه اذا غاب عنها فی نفسهاو ماله ». (20) پیامبر اکرم(ص).
«مرد مسلمان، بعد از نعمت اسلام، هیچ بهره ای برتر از داشتن همسری مسلمان نبرده است; همسری که نگاه به او برای شوهر مسرت بخش است،فرمانبردار است، و در غیاب شوهر، حافظ خود و مال همسر است.».
خانواده به عنوان یک نهاد اساسی در جامعه، یک اصل و محور به شمار می رود و باید در بررسی مسایل زنان و ترسیم چهره زن مسلمان، به عنوان یک مبنای بی بدیل به شمار رود و هر آنچه که در جهت تقویت این بنیان و تعمیق روابط میان اعضاء آن، بویژه زن و شوهر به عنوان دو رکن اصلی این نهاد، کارساز است توصیه شود، و هر توصیه و پیشنهاد و ضابطه وبرنامه ای که به تضعیف و سستی این نهاد بیانجامد به کنار رود. زن و مرد درهر موقعیت اجتماعی و فردی و در هر نقشی که قرار می گیرند باید«خانواده » به عنوان یک اولویت، نقش خویش را در شکل گیری آن موقعیت و آن نقش، ایفا کند. مدینه فاضله ای که اسلام ترسیم می کند وجامعه مدنی و توسعه همه جانبه که اینک به عنوان یک آرمان جهانی برای ملتهای مختلف و از جمله امت بزرگ اسلامی درآمده است، بدون حضور سازنده و فعال «نهاد مقدس خانواده » و بدون منظور ساختن همه شروط و لوازمی که شکل گیری و تحقق «خانواده مطلوب » برای جامعه اسلامی ایجاب می کند، امکان ندارد.
خانواده به عنوان یک نهاد اجتماعی، هسته اولیه جامعه به شمارمی رود و خاستگاه موقعیت ممتاز و ویژه آن فقط رهنمودهای دینی نیست. افزون بر آن همه تاکیدات دینی و ارزشهایی که برای آن وارد شده است و افزون بر آن همه دستورالعملهایی که در جهت شکل گیری صحیح،تعیین مسؤولیتها، راه حل مشکلات و تحکیم روابط خانوادگی، صادر شده است، منافع و ارزشهای گسترده ای که دارد به عنوان واقعیاتی ملموس، برای همه روشن است. این است که در سخنی از امام رضا(ع) می خوانیم که اگرحتی در باره ازدواج آیه ای نازل نشده بود و سنت و روایتی نیز وجودنداشت، همان نیکی به خویشان و انس و الفتی که با دیگران در آن وجوددارد به اندازه ای هست که انسان عاقل و خردمند رغبت به آن کند و انسان موفق و کاردان به آن شتاب کند:
«لو لم تکن فی المناکحة آیة منزلة و لا سنة متبعة، لکان ماجعل الله فیه من بر القریب و تالف البعید، ما رغب فیه العاقل اللبیب و سارع الیه الموفق المصیب ». (21).
در اهمیت و ارزش نهاد خانواده و اهتمامی که در متون دینی به آن شده است همان دو رهنمودی که در آغاز از پیامبر اکرم(ص) آوردیم به خوبی گویاست. یکی ازدواج را که منشا شکل گیری خانواده است نهادی می شماردکه در میان نهادهای اسلامی ارزشمندتر و محبوبتر از آن وجود ندارد، ودیگری نعمت داشتن همسری شایسته و تشکیل خانواده ای مطلوب را پس از نعمت بزرگ ایمان به اسلام، بالاترین بهره انسان مسلمان می داند وروشن است که این اختصاص به مرد مسلمان ندارد و شامل زن مسلمان نیزمی شود و بلکه از یک نظر، بهره زن بیشتر است، چرا که مسؤولیت هزینه زندگی را نیز ندارد; نه هزینه دیگری را و نه هزینه خود. و بدین گونه است که به فرموده حضرت صادق(ع) خدا عز و جل خانه ای را که خانواده در آن است دوست می دارد و خانه ای را که محل طلاق است مبغوض می دارد:
«ان الله عز و جل یحب البیت الذی فیه العرس، و یبغض البیت الذی فیه الطلاق ». (22).
شناخت صحیح مسایل زنان و داوری درست در باره احکام و حقوق،بدون توجه به جایگاه منحصر به فردی که نهاد خانواده دارد و سخن گفتن از حقوق فردی و اجتماعی مرد یا زن و بررسی حقوق متقابل زن و شوهربدون عنایت کامل به نقش و موقعیت این نهاد در متون و منابع دینی و ازمنظر شارع مقدس، امری ناشدنی است و نتیجه ای جز سست شدن یااضمحلال این نهاد مقدس نخواهد داشت و حتی اگر در کوتاه مدت نیز به نفع زن یا مرد باشد در نهایت و در مجموع به زیان آنان خواهد بود. اگرتوجه شود که حتی موضوعی چون «طلاق » که در نقطه مقابل «ازدواج »،مبغوض ترین امر حلال به شمار رفته است (23) خود در جهت حفظ خانواده و در راستای شکل گیری مجدد ولی مطلوب آن است و زن و مرد را ازوضعیت غیر قابل تحمل کنونی نجات داده و فرصت مجددی را برای آنان پدید می آورد، به اهمیتی که این نهاد در نگاه شارع مقدس دارد بیشتر پی خواهیم برد.
اصل هفتم: تزاحم مصالح، زمینه گزینش
«لیس العاقل من یعرف الخیر من الشر، و لکن العاقل من یعرف خیرالشرین » (24) امیرالمؤمنین(ع).
«خردمند آن نیست که فقط خوبی را از بدی باز می شناسد، و لکن خردمند کسی است که از میان دو بدی، بهترش را می شناسد.».
در نگرش مجموعی به مسایل زنان، توجه به «تزاحم مصالح » به عنوان یک واقعیت فراگیر و لزوم انتخاب «اصلح » و در نتیجه، از دست دادن بسیاری مصالح و منافعی که امکان استیفای همزمان آنها وجود ندارد، یک اصل به شمار می رود. و پر واضح است این امر اختصاص به مسایل زنان ندارد اما شامل این دست مسایل نیز می شود. حیات انسانی و زندگی اوبگونه ای است که مصالح و منافع هر یک از افراد با منافع و مصالح دیگران گره می خورد. طبیعی است که آدمی به خاطر محدودیتهای بسیاری که دارد، به حجم گسترده ای از خواستهای خویش دسترسی نخواهد داشت وهمواره انسان در تزاحم منافع و مصالح خویش در حال گزینش بهترینهاست. از این رو است که بسیاری محدودیتها و فقدانها را بر خودمی خرد به خاطر مصالح مهمتری که خود برگزیده است. بسیاری ازالتزامهاست که انسان به اراده حکیمانه خویش می پذیرد تا منافع بیشتری را به چنگ آورد و زندگی اجتماعی بدون این امکان ندارد.
به عنوان مثال وقتی آدمی به انگیزه دستیابی به منافع بیشتر و مصالح مهمتر، آزادی فردی خود را در چارچوب روابط خانوادگی محدود می کندو خود را در موقعیت «پدری » یا «مادری » قرار می دهد طبیعی است که دیگر، مصالح او با مصالح فرزندان گره می خورد و نمی تواند فقط به آنچه که مربوط به شخص خودش است بیاندیشد. و یا وقتی در موقعیت «همسری » قرار می گیرد طبیعتا به تعهداتی که این مناسبت و موقعیت به وجود می آورد باید پایبند باشد.
در تزاحم مصالح همواره مهم فدای اهم می شود. در تنظیم پیوندها ومناسبات اجتماعی و تحلیل و ارزیابی نوع روابط و جایگاههای اجتماعی وخانوادگی هر یک از زن و مرد، و در تعارض میان مصالح فردی و جمعی،لزوم اولویت گذاری و مقدم داشتن مصالح مهمتر را نمی توان نادیده گرفت.در شناخت صحیح مسایل زنان و پی بردن به اولویتی که هر یک ازموقعیتها و نقشهای زنان و مردان دارد باید به این واقعیت توجه کرد که فقط صلحت شخص یا حتی خانواده نیست که تعیین کننده است بلکه مصالح جامعه نیز باید لحاظ شود. حضور اجتماعی زنان، اشتغال، تربیت فرزند، مدیریت خانواده، شوهرداری، تحصیل، ایفای نقش در موقعیتهای مختلف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، و مسایلی از این دست، هر یک منافع و مصالحی دارند; مهم شناخت صحیح، اولویت بندی و گزینش درست می باشد.
به عنوان مثال، در تعارض میان تحصیل یا اشتغال، با «فرزندداری » کدام یک اولویت دارد؟ هم از نقطه نظر بازشناسی مسایل زنان در متون دینی وهم در سیاستگذاریهای اجتماعی. روشن است اولویت بندی و گزینش بدون داشتن ملاک، امری مشکل یا ناممکن است. این است که بازشناسی ملاکهای اولویت بندی و انتخاب نیز باید مشخص باشد.
بهرحال، زن یا مرد همواره در برابر موقعیتها و نقشهایی که قرارمی گیرد و انتخابهایی که صورت می دهد، مهم این است که مقایسه کند چه منافعی را از دست می دهد و کدام مصالح را به دست می آورد. شناخت وارزیابی و ارزشگذاری مسؤولیتها، نقشها، موقعیتها و جایگاه عملی که برای زنان پیشنهاد یا توصیه می شود، باید با سنجش همه دستاوردها و نیزمحرومیتهای آن باشد. قرار گرفتن در موقعیت «همسری » در برابر منافع ودستاوردهای بسیاری که برای شخص به ارمغان می آورد، قهرا برخی محدودیتها و مسؤولیتها را نیز به دنبال دارد و شخص از دستیابی به برخی خواستها و موقعیتهای مطلوب باز می ماند اما این عقل حسابگر او می باشدکه چنین معامله سودمندی را پیش پای او می گذارد. موقعیتهایی را از دست می دهد و موقعیتهای پیش بینی شده بهتری را به چنگ می آورد.موقعیتهایی که برخی به صورت غریزی و فطری بدان سو فرا خوانده می شود، و برخی نیز با ارشاد و توصیه عقل حسابگر او و در جهت پاسخگویی به مناسبات صحیح اجتماعی و نیازهای معمول زندگی می باشد.
این تنها نگرش جامع به همه مصالح و دستاوردها از یک سو،محرومیتها و محدودیتها و مسؤولیتها از سوی دیگر و گزینش موقعیت شایسته تر است که می تواند بهره زنان و مردان در استفاده بهینه از فرصتها،امکانات و تواناییهای خویش را کامل کند و این خود اصلی درخور توجه در شناخت مسایل زنان و ترسیم چهره انسانی، اجتماعی زن مسلمان است.
اصل هشتم: عدل، اصلی فراگیر در هستی و شریعت
«ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون » (25).
«خداوند به عدل و احسان و دادن مال به خویشاوند فرمان می دهد، و اززشتی و منکر و تجاوز باز می دارد; شما را پند می دهد که شاید به خود آیید.».
«العدل اساس به قوام العالم ». (26).
«عدالت پایه ای است که ایستایی و قوام عالم بدان بستگی دارد.».
امیرالمؤمنین علی(ع).
اسلام ناب که چیزی جز همان تشیع راستین و بی پیرایه، نیست هم دربعد اعتقادی و هم در احکام و روابط اجتماعی و رهبری و مدیریت جامعه، با ویژگی اصل عدل، تاریخ فکری اجتماعی خویش را از اسلام اموی و آنچه اینک به نام اسلام آمریکایی می خوانیم جدا می سازد. عدالت به عنوان یک اصل، هم در نظام تشریع و هم در دستگاه و نظام شریعت جاری است. آنجا که می فرماید: «والسماء رفعها و وضع المیزان » (27) ناظر به جهان تکوین است، و آنجا که سخن از انزال کتاب و میزان به همراه پیامبران(ع) می گوید نگاه به نظام تشریع و روابط اجتماعی انسانها دارد:
«و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط ». (28).
فرهنگ شیعه از نقطه نظر کلامی، دیدگاهی کاملا روشن را در باره عدل و ظلم و عقلانیت حسن و قبح این دو دارد، و این خود وجه تمایزعمده ای در مباحث کلامی، اجتماعی و تاریخی برای شیعه به شمار می رود،و با وجودی که در این فرهنگ به شدت با جریان انحرافی قیاس و رای برخورد شده ولی به راحتی میان اینها که چیزی جز عمل به ظن و خیالبافی نیست، و میان حجیت عقل به عنوان یکی از ادله شرعی در احکام، تفکیک صورت گرفته است. نه همانند اصحاب قیاس، مرتکب اتهام اصول و کلیات احکام اسلامی به نقص و بی کفایتی شد و درب خیالات و ظنون را به روی خود گشود و نه چون اهل حدیث، باب حجیت عقل را به روی خویش بست. و بدین گونه بود که به گفته شهید، آیت الله مطهری «اصل عدل » واصل تبعیت احکام از مصالح و مفاسد نفس الامری، و بالطبع اصل حسن وقبح عقلی و اصل حجیت عقل، به عنوان زیربنای فقه اسلامی شیعی معتبرشناخته شد. و بالاخره اصل «عدل » جای خویش را در فقه اسلامی بازیافت. (29).
همان گونه که شهید مطهری(قده) نوشته است:
«اصل عدالت از مقیاسهای اسلام است که باید دید چه چیزبر او منطبق می شود. عدالت در سلسله علل احکام است نه درسلسله معلولات، نه این است که آنچه دین گفته عدل است،بلکه آنچه عدل است دین می گوید. این معنی مقیاس بودن عدالت است برای دین.» (30).
اینک جای پرداختن تفصیلی به مساله «عدالت » به عنوان یک مقیاس در فقه و در تنظیم روابط و مناسبات اجتماعی نیست اما با مراجعه به متون دینی و رهنمودهای قرآن کریم و اولیاء دین(ع) می توان به اهمیتی که اصل عدل به عنوان جانمایه احکام و حقوق و مسؤولیتهای فردی،خانوادگی و اجتماعی، پی برد. عدالت به عنوان یک قانون عام و اصل حاکم،چارچوبی قطعی برای همه احکام و قوانینی است که روابط و مناسبات اجتماعی را شکل می دهد. در سخن امیرالمؤمنین(ع) می خوانیم:
«حیات احکام به عدالت است »: «بالعدل حیاة الاحکام ». (31).
حاکمیت روابط ظالمانه در جامعه و ارائه چهره ای از نظام غیرعادلانه اجتماعی حتی در قالب برداشتهای دینی، چیزی جز نظام جاهلیت نیست;نظامی که به گفته امام(ع) پیامبر اکرم(ص) آن را در هم فرو ریخت و باظهور دولت قائم آل محمد(عج) نیز از میان خواهد رفت. محمد بن مسلم ازامام باقر(ع) پرسید: سیره رسول خدا(ص) چگونه بود؟ حضرت(ع) اشاره به ساختار و نظام عادلانه ای می کند که پیامبر(ص) در مقابل ساختارجاهلی جامعه ارائه کرد و حضرت حجت(ع) نیز، هنگام ظهور این روابط غیرعادلانه را به هم می زند و روابطی عادلانه جایگزین می نماید:
«سالت اباجعفر(ع): و ما کانت سیرة رسول الله(ص)؟ قال:ابطل ما کان فی الجاهلیة و استقبل الناس بالعدل و کذلک القائم(ع) اذا قام یبطل ما فی الهدنة مما کان فی ایدی الناس، ویستقبل بهم العدل.» (32).
در شناخت مسایل زنان و تنظیم روابط عادلانه میان زن و مرد، دربهره وری از موقعیتها، نقشها و امکانات مادی و معنوی جامعه و بویژه درتنظیم روابط خانوادگی اصل عدل، یک مقیاس فراگیر و اساسی است. آنچه قرآن کریم در خصوص لزوم رعایت عدالت میان همسران به عنوان یک شرط، مورد تاکید قرار داده است یک نمونه است. قرار گرفتن در موقعیت چند همسری مشروط به روابط عادلانه شده است:
«و ان خفتم الا تعدلوا فواحدة ». (33).
هر چند به قرینه آیه دیگر تفسیری خاص از این عدالت شده است که در فقه آمده است. آیه دیگر این است:
«و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتم فلا تمیلواکل المیل فتذروها کالمعلقة ». (34).
اصل نهم:فرد و جامعه، تقدم کرامتهای اخلاقی
«علیکم بمکارم الاخلاق فان الله بعثنی بها» (35) پیامبر اکرم(ص).
بر شما باد به کرامتهای اخلاقی، چرا که خداوند مرا برای آن فرستاد.
«انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق » (36) پیامبر اکرم(ص).
من مبعوث شدم تا کرامتهای اخلاقی را کامل کنم.
«خیرکم خیرکم لاهله و انا خیرکم لاهلی » (37) پیامبر اکرم(ص).
بهترین شما کسی است که برای خانواده اش بهتر باشد و من بهترین شمابرای خانواده ام هستم.
«ارزشهای حقوقی » و «ارزشهای اخلاقی »، دو مقوله ای هستند که سنجش آن دو با یکدیگر، مباحث چندی را می طلبد. اینکه اساسا مشخصه مقوله حقوق و مقوله اخلاق چیست؟ وجوه تمایز و وجوه اشتراک میان این ارزشها کدام است؟ موضوع و قلمرو و هدف هر یک از این دو چیست؟و اینکه اساسا چه رابطه ای میان «حقوق » و «اخلاق » وجود دارد؟پرسشهایی است که اینک جای پرداختن به آنها نیست. آنچه در این بحث به عنوان یک اصل در شناخت مسایل زنان مورد نظر است تاکید بر لزوم تفکیک میان جهت گیریها و فضای مباحثی است که در شناخت روابط ومناسبات زن و مرد، بویژه در حوزه روابط همسری و در تنظیم این روابطصورت می گیرد. تعیین مرزهای حقوقی در روابط اجتماعی و در جهت حفظ موقعیتها و نقشها و حقوقی که هر یک از آحاد جامعه دارندموضوعی است که ضرورت آن هیچ گاه نمی تواند مورد تردید باشد وشریعت مقدس نیز به دقت و ظرافت و با اهتمام فوق العاده ای به آن پرداخته است و به تعبیر برخی روایات حتی خسارت یک خراش جزئی نیز معین شده است; «حتی ارش الخدش ». (38).
جامعه همواره نیازمند تعیین مرزهای روشن و صریح حقوقی وشناخت ارزشهای حقوقی است و نمی توان جامعه را تنها با تکیه بر کرامتهاو ارزشهای اخلاقی به سامان رساند، و تردیدی نیست که حقوق وچارچوبها و مرزهایی که مناسبات و روابط اجتماعی جامعه را شکل می بخشد و حفظ مناسبات صحیح را تضمین می کند، در مجموع ازنقطه نظر اجتماعی و مدیریت جامعه، در مقایسه با ارزشهای اخلاقی وکرامتهای فردی، از اهمیت و اعتبار و ارزش بالاتری برخوردار است، چنان که وقتی از امیرالمؤمنین(ع) پرسیدند: عدالت برتر است یا جود؟ فرمود:«عدالت » امور را در جایگاه خودش قرار می دهد، و «جود» آنها را از مسیراصلی بیرون می آورد، و دالت سیاستگری عام و فراگیر است، و «جود»عارضه ای ویژه است، بنابراین عدالت برتر است. (39) و شاید از تقدم ذکر«عدل » بر «احسان » در آیه شریفه «ان الله یامر بالعدل و الاحسان » نیزهمین اهمیت و اولویت استفاده شود.
ولی با توجه به برخی ویژگیها که برای عمل و ارزش اخلاقی وجود داردتردیدی نیست که ارزش سلوک فردی و نیز روابط و مناسبات اجتماعی که بر اساس کرامتهای اخلاقی و بدون تجاوز به حقوق دیگران، صورت گرفته است، بیشتر است و حاکی از تعالی روحی و استحکام انگیزه هایی است که به مناسبات و روابط اجتماعی، گرمی و لطافت خاصی می بخشد. تحقق کرامتهای اخلاقی در گرو نیت و انگیزه خاصی است که در واقع روح عمل اخلاقی را تشکیل می دهد در حالی که ارزش حقوقی چنان که گفته اند فقطبستگی به این دارد که کار، طبق موازین حقوقی و در شکل و قالب معینی انجام گیرد و رعایت آن تنها به خاطر مصالح اجتماعی است و نه تکامل روحی و معنوی. (40).
پرواضح است که رفتار حقوقی می تواند همراه انگیزه اخلاقی نیز باشدکه در نتیجه ارزش اخلاقی هم خواهد داشت. چنان که بسیاری ازپایبندیهای حقوقی نیز برخاسته از التزام به ارزشهای اخلاقی و کرامتهای نفسانی و درونی افراد است. مدیریت جامعه در شکل کلان آن و شکل گیری صحیح مناسبات اجتماعی هر چند بدون ضابطه مندی حقوقی و بدون برخورداری از دستگاهی کاملا نظام یافته و تعریف شده از نقطه نظرحقوقی، امکان ندارد اما آنچه به عنوان هدف متعالی و اصلی مورد نظراست تحکیم و گسترش کرامتهای اخلاقی و ارزشهایی است که آحادجامعه در روابط خویش تنها بر اساس ارزشها و انگیزه های اخلاقی وروحی به خدمت می گیرند.
بنابراین تعیین روابط حقوقی میان زن و مرد بویژه در حوزه روابطخانوادگی و تاکید بر تبیین مرزها و دفاع از حقوق زنان یا مردان، یک موضوع است و توصیه و تاکید بر استفاده از حقوق خویش در روابطشخصی، موضوع دیگر است و نباید این دو مبحث به هم آمیخته شود.اساس رابطه انسانی میان زن و مرد در محیط خانواده و روابط همسری،همان «مودت » و «رحمت » غریزی و فطری است که پیشتر در باره آن سخن گفتیم. حداقل دستاورد این رابطه، حفظ حرمت حقوقی هر یک از زن ومرد است اما آن چیزی که هم زن و هم شوهر، بیش از هر چیز به آن فراخوانده شده اند و در درجه اول اهمیت قرار دارد تحکیم کرامتهای اخلاقی در روابط با یکدیگر است.
آشناسازی جامعه بویژه زن و شوهر به حقوق و حدود و مرزها یک ضرورت است و باید تلاش بسیاری در این زمینه کرد اما تاکید یکسویه براجرای روابط متقابل حقوقی میان آن دو و تشویق به ایستادن بر مرزهای حقوقی و تحکیم مناسبات خشک حقوقی، چیزی نیست که با کرامتهای اخلاقی همچون ایثار، تواضع، عفو، تقویت حس نوع دوستی، مهربانی وعطوفت، صبر و حلم، و تقویت روحیه همکاری، هماهنگی کامل داشته باشد. این است که بخش بسیار گسترده ای از متون دینی و رهنمودهای اولیاء دین(ع) در جهت تقویت و گسترش مکرمتها و ارزشهای اخلاقی وروحی می باشد.
در روابط همسری و درون خانوادگی نیز شاهد همین اولویت هستیم.شوهر از نقطه نظر حقوقی وظایف خاصی دارد. زن نیز در این جهت مسؤولیتهای مشخصی دارد. اما همه چیز به روابط آنها و توافق اخلاقی آنان برمی گردد، حتی توافق بر عدم استفاده از حقوق شرعی و قانونی و یابالعکس، برخوردار شدن از بسیاری چیزها که در چارچوب اولیه حقوقی،قرار ندارد.
و اینچنین است که به عنوان مثال، در سخن امام(ع)، از یک سو خوابیدن شوهر در خارج از خانه نمونه ای از بی مروتی به شمار می رود و از طرف دیگر یک لیوان آبی که زن به دست شوهر خویش می دهد، ارزش آن برای زن، از یک سال عبادت بیشتر است; یک سالی که روزها روزه بدارد، شبهابه عبادت بیدار بماند، و خداوند در مقابل هر بار که همسر خویش راسیراب می کند شهری در بهشت برای او برپا می کند و شصت گناه او رامی بخشد:
«هلک بذی المروة ان یبیت الرجل عن منزله بالمصر الذی فیه اهله.» (41).
«ما من امراة تسقی زوجها شربة من ماء الا کان خیرا لها من عبادة سنة صیام نهارها و قیام لیلها و یبنی الله لها بکل شربة تسقی زوجها مدینة فی الجنة و غفرلها ستین خطیئة.» (42).
بنابراین در بررسی مسایل زنان و بازشناسی و ترسیم حقوق خانواده به مساله تقدم و اولویت کرامتها و ارزشهای اخلاقی باید به عنوان یک اصل محوری توجه کرد.
اصل دهم:دنیا، گذرگاه آخرت
«یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون، او لم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمی و ان کثیرا من الناس بلقاء ربهم لکافرون » (43).
«اینان فقط ظاهری از زندگی دنیا را خبر دارند و به راستی که اینها ازآخرت غافلند. آیا اندیشه نکردند در خودشان؟ خداوند آسمانها و زمین رانیافرید جز به حق و با پایانی مشخص، ولی بسیاری از مردم نسبت به ملاقات پروردگار خویش ایمان ندارند.».
آخرین اصلی که به عنوان یک ملاک در بررسی و شناخت مسایل زنان بر آن تاکید داریم حقیقتی است که بیش از دو سوم آیات قرآن به آن پرداخته و یا اشاره به آن دارد. و آن نوع نگرش ما به انسان و جهان وآینده ای است که در پیش دارد. در نگرش مجموعی به دین و شریعت، آیامی توان احکام و حدود و مرزهای شریعت و ساختار اجتماعی مدینه فاضله ای که قرآن معرفی می کند و ایمان راستین مؤمنین به آن جامه عمل می پوشد را در فضایی جستجو و تحلیل کرد که کاملا منقطع از جهان آخرت است؟
اگر پذیرفتیم که دنیا گذرگاه آخرت است و زندگی ما کشتزار فصلی جاودانه است که انسان به برداشت کشته های خود می پردازد و دین وشریعت نیز دستمایه عبور از این گذرگاه تاریک، و چراغی پرفروغ برای راهیابی به جهانی جاودانه است و این «اختیار» و «انتخاب » آدمی است که جایگاه او را در روز بزرگ سرنوشت، مشخص می کند، آیا می توان ازدستگاه شریعت، احکام و حقوق تعریف و تفسیری مستقل ارائه داد ونسبت انسان و اعمال او با جهان آخرت را در نظر نگرفت؟
تردیدی نیست که ادیان الهی در گذشته و اسلام در نهایت، در صددایجاد «حیات طیب » و مدینه فاضله و سلامت فرد و جامعه در بالاترین درجه، در همین دنیا بوده اند و هدایت الهی، ضامن سعادت انسان در همین مرحله نیز می باشد، اما روشن است که هدف نهایی و اصلی همان حقیقت بی منتهایی است که انبیاء الهی(ع) و کتابهای آسمانی، همت و تلاش اصلی خویش را در توجه دادن به آن مصروف داشته اند و این چنین است که بیشترین حجم آیات قرآن به این حقیقت اختصاص یافته است. تنها مسیرهدایت و سعادت بشر، پذیرش قرآن و اسلام و افتادن به راهی است که کتاب الهی معرفی می کند. راههای دیگر، هم انسان و جامعه را از سعادت مطلوب و واقعی در این دنیا باز می دارد و هم آنها را از آن سعادت جاویدمحروم می سازد. گشودن چشم ظاهربین و فرو بستن دیده حقیقت نگر،دستاورد در افتادن به راهها و جریاناتی است که از منظری کاملا مادی به انسان و جهان می نگرند و تنها سامان دهی زندگی مادی و رفاه و آسایش وتوسعه و رشد و سعادت فردی و اجتماعی در زندان تنگ جسم و طبیعت راوجهه همت خویش می گردانند.
آنانی که به گفته قرآن «یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون » فقط نمایی از زندگی دنیوی را سراغ دارند و از جهان آخرت غافلند. نه اندیشه در خود می کنند و نه چشم دیدن حقایق هستی رادارند. اینان در «معرفت » خویش ناتوانند; چه رسد به جهانی دیگر، و چه رسد به مناسباتی که میان این جهان و آن جهان و در نتیجه، میان شریعت وهمه هستی وجود دارد. آیا چشمها و اندیشه های ظاهربین که از حقیقت جز نامی و از هستی جز پوسته ای سراغ ندارند و در بند اوهام و خیالات ماده پرستی خویش گرفتار آمده اند می توانند معرف شخصیت زن و مسایل زنان و راهگشای آنان باشند؟ با کدام جهانبینی و کدامین آگاهی؟ اسرارخلقت، چیزی نیست که آدمی گواه بر آن گرفته شده باشد:
«ما اشهدتهم خلق السماوات و الارض و لا خلق انفسهم ». (44).
تردیدی نیست که احکام تابع مصالحی واقعی است که از آن به «مصالح نفس الامری » تعبیر می کنیم; ولی آیا همه مصلحت همان چیزی است که چشم ظاهربین آدمی می بیند و آیا همه مصالح در منافع ناپایدار این دنیاخلاصه می شود تا بتوان همه احکام و مرزهای حقوقی را در چارچوب همین مصالح تفسیر و تحلیل کرد. روشن است که در چارچوب معرفت شناسی دینی، این امر یک کوتاه بینی آشکار است و پذیرفته نیست،و نتیجه ای جز گرفتار آمدن به چاه ویل تاویلات و توجیهات بی ریشه وخیالپردازیهای بی منطق نخواهد داشت و شریعت مقدس، منابع و متون دینی و حتی نصوص ادله را تبدیل به مومی نرم خواهد کرد که به هر شکل وشمایلی درخواهد آمد، تا در دست چه «کسی » باشد و چه «فشاری » بر آن وارد شود; سازمان دفاع از حقوق بشر، کنوانسیون جهانی رفع تبعیض اززنان، اعلامیه حقوق بشر، نظم نوین جهانی، و معرکه هایی از این دست.
خلاصه سخن در این اصل اینکه اسلام دینی است که دنیا و آخرت، هردو را به گونه ای هماهنگ و در ربط با هم لحاظ و معرفی کرده است. اگر ماسعادت ابدی و جهان آخرت را به عنوان یک واقعیت و حقیقت بزرگ پذیرفتیم چنان که غیر از این نیز نباید و نمی تواند باشد، نمی توانیم تاثیراساسی آن در قوانین و احکام و مناسبات اجتماعی و روابط انسانها و ابعادمختلف زندگی را نادیده بگیریم. خاستگاه شریعت مقدس، انسان و جهانی است که به آنچه اینک با چشم سر می بینیم خلاصه نمی شود و آدمی، مرغ باغ «ملکوت » است که چند روزی در آشیانه عالم «ملک » اتراق کرده است و هدایت و شریعتی که به او داده شده است فقط دستمایه این آشیانه نیست.
«ختامه مسک و فی ذلک فلیتنا فس المتنافسون ». (45).
پی نوشتها:
1) حجرات، آیه 13.
2) تفسیر المیزان، ج 4، ص 136.
3) من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 379: به نقل از زراره: «سئل ابو عبدالله(ع) عن خلق حواء و قیل له: ان اناسا عندنا یقولون: ان الله عز و جل خلق حواء من ضلع آدم الایسرالاقصی، فقال: سبحان الله و تعالی عن ذلک علوا کبیرا، ایقول من یقول هذا: ان الله تبارک و تعالی لم یکن له من القدرة ما یخلق لآدم زوجة من غیر ضلعه؟! و یجعل للمتکلم من اهل التشنیع سبیلا الی الکلام ان یقول: ان آدم کان ینکح بعضه بعضا اذاکانت من ضلعه! ما لهؤلاء حکم الله بیننا و بینهم ..
4) همان، ص 380.
5) زخرف، آیه 32.
6) روم، آیه 21.
7) بقره، آیه 187.
8) شوری، آیه 50.
9) تغابن، آیه 3.
10) احقاف، آیه 15.
11) لقمان، آیه 14.
12) نساء، آیه 34.
13) نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 216، ص 332 و فیض الاسلام، خطبه 207، ص 681.
14) برگرفته از این فراز از سخن علی(ع): «و لو کان لاحد ان یجری له و لا یجری علیه،لکان ذلک خالصا لله سبحانه دون خلقه، لقدرته علی عباده، و لعدله فی کل ما جرت علیه صروف قضائه، و لکنه سبحانه جعل حقه علی العباد ان یطیعوه و جعل جزاءهم علیه مضاعفة الثواب تفضلا منه، و توسعا بما هو من المزید اهله.» همان خطبه.
15) روم، آیه 21.
16) بقره، آیه 187.
17) آل عمران، آیه 195.
18) آل عمران، آیه 193-195. گفته شده است که این آیات به دنبال این گفته ام سلمه به پیامبر(ص)که خداوند در زمینه مساله هجرت نامی از زنان نبرده است، نازل شده است. و در منابع شیعه آمده است که این آیات در باره هجرت علی(ع) و بانوانی است که به همراه آن حضرت(ع)، چند روز پس از پیامبر اکرم(ص)، به طرف مدینه هجرت کردند. نگاه کن: المیزان، ج 4، ص 90.
19) بحارالانوار، ج 103، ص 222. و با اندکی تفاوت در: وسایل الشیعه، ج 14، ص 3،ابواب مقدمات نکاح، باب 1، ح 4. و «من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 383.
20) من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 389.
21) بحارالانوار، ج 103، ص 264.
22) کافی، ج 6، ص 54.
23) اشاره به روایات چندی که در مذمت کسانی که بی دلیل اقدام به طلاق می کنند واردشده است و از طلاق به عنوان حلالی مبغوض نام برده شده است: از جمله این سخن امام صادق(ع): «ما من شی ء مما احله الله عز و جل ابغض الیه من الطلاق و ان الله یبغض المطلاق الذواق ». همان.
24) بحارالانوار، ج 78، ص 6.
25) نحل، آیه 90.
26) میزان الحکمة، به نقل از مطالب السؤول، ص 61.
27) الرحمن، آیه 7.
28) حدید، آیه 25.
29) عدل الهی، ص 34.
30) بررسی اجمالی مبانی اقتصاد اسلامی، مرتضی مطهری، ص 14، نشر حکمت.
31) غررالحکم و دررالکلم.
32) تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج 6، ص 154.
33) نساء، آیه 3.
34) همان، آیه 129.
35) بحارالانوار، ج 71، ص 420.
36) کنزالعمال، خبر 5217.
37) وسائل الشیعه، ج 14، ص 122، ابواب مقدمات النکاح، باب 88، ح 8.
38) از جمله این سخن امام صادق(ع): ما خلق الله حلالا و لا حراما الا و له حد کحدالدار، فما کان من الطریق فهو من الطریق، و ما کان من الدار فهو من الدار حتی ارش الخدش فما سواه، و الجلدة و نصف الجلدة. کافی، ج 1، ص 59.
39) سئل امیرالمؤمنین(ع) ایهما افضل: العدل او الجود؟ قال: العدل یضع الامورمواضعها، و الجود یخرجها من جهتها، و العدل سائس عام، و الجود عارض خاص،فالعدل اشرفهما و افضلهما». نهج البلاغه، صبحی صالح، ص 553، حکمت 437.
40) نک; مجله نور علم، سال اول، شماره سوم، مقاله رابطه ارزش با واقعیت.
41) وسائل الشیعه، ج 14، ص 122، ابواب مقدمات النکاح، باب 88، ح 7.
42) همان، ص 123، باب 89، ح 3.
43) روم، آیه 7 و 8.
44) کهف، آیه 51.
45) مطففین، آیه 26.