زن و مرد، وحدت نوع

«یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم ان الله علیم خبیر» (۱).

«یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم ان الله علیم خبیر» (1).

«هان ای مردم! ما شما را از نری و ماده ای آفریدیم و شماها را دسته دسته و قبیله قبیله ساختیم تا یکدیگر را بشناسید [ولی بدانید که]برترین شما درپیشگاه خداوند، پرهیزکارترین شماست; خداوند است دانای آگاه.».

در بعد انسان شناسی، اصل «وحدت نوع » میان زن و مرد، به عنوان مبنایی ترین و فراگیرترین اصل در ارزشگذاری جنس زن و مرد به شمارمی رود. حقیقتی که فراتر از ملاک «جنسیت » است و در آن مرحله،تفاوتی میان جنس زن و جنس مرد وجود ندارد. توضیح اینکه در «علم منطق »، وقتی پرسش از «چیستی » اشیاء می شود در واقع از «حقیقت » آنهاسؤال شده است. لذا پاسخ نیز باید بگونه ای باشد که «حقیقت » شئ موردسؤال را بیان کند و ذکر مسائل جنبی و عوارض، نمی تواند پاسخ صحیح باشد. به عنوان مثال، اگر در پاسخ به این پرسش که «سعید کیست؟» گفته شود «فرزند حسین است » پاسخ غلط نیست، اما اگر در پاسخ به این سؤال که «سعید چیست؟» گفته شود فرزند فلانی است، یا سفیدپوست است، یافارسی زبان است، یا فردی درس خوانده است، و امثال این اوصاف، هیچ یک پاسخ صحیحی نخواهد بود; زیرا این دست امور می تواند باشد ومی تواند نباشد.

اگر «حقیقت » سعید عبارت از فرزند حسین بودن، یا به رنگ سفیدبودن، یا به فارسی سخن گفتن یا درس خوانده بودن باشد، در صورت «نبود»هر یک از اینها باید عقلا حقیقتی به نام «سعید» وجود نداشته باشد; درحالی که چنین نیست. اما اگر گفته شود: او «انسان » است، پاسخی صحیح خواهد بود. چنان که اگر گفته شود: «جاندار» است، نیز صحیح است چراکه غیر از این نمی تواند باشد; با این تفاوت که عنوان «انسان » فقط برمصادیق و افرادی صدق می کند که دارای یک حقیقت باشند، حسن، سعید،علی، زینب، مریم و فاطمه. اما عنوان «جاندار» دایره ای گسترده تر دارد وشامل موجوداتی که حقیقتی دیگر دارند نیز می شود، ولی هر دو عنوان،امری «کلی » هستند، دارای افراد و مصادیق. در اصطلاح اهل منطق، به عنوانی چون «انسان »، «نوع » گفته می شود. چنان که به «اسب » یا «بلبل »نیز «نوع » گفته می شود، و به «جاندار»، «جنس » می گویند. پس «جنس »همواره نقطه اشتراک میان «انواع » است و از همین روی است که همیشه در تعریف کامل از یک «نوع » علاوه بر ذکر نقطه اشتراک، از مشخصه دیگری که گویای تمام حقیقت آن نوع باشد نیز نام برده می شود.

به عنوان مثال در تعریف نوع انسانی می گوییم: «جاندار عاقل ».«جاندار» همان وجه اشتراک میان انسان و دیگر حیوانات است، و قدرت تعقل و قوه عقلانی همان حد فاصل میان او و دیگر حیوانات است. یعنی همان چیزی که در منطق از آن با عنوان «فصل » نام برده می شود.

بنابراین آنچه «حقیقت » سعید را تشکیل می دهد همان «انسان » بودن او است، یعنی همان جنس و فصل (جانداری و عقل); لذا در پاسخ به پرسش یادشده که «سعید چیست؟» باید گفت «انسان » است. و انسانیت، حقیقتی کلی است که اختصاص به «سعید» ندارد، «سعیده » نیز چنین است و ازهمین روی است که «نوع » را یکی از «کلیات » شمرده اند. البته این «کلی »یعنی این «نوع »، خود با توجه به ملاکهای مختلف، تقسیمات بسیاری دارد;تقسیم به دسته ها و «اصناف »، مثل سفیدپوست و سیاه پوست، موحد و غیرموحد، ایرانی و غیرایرانی، و نیز مذکر و مؤنث، چنان که خردسال وبزرگسال. و نیز دارای «افراد» است; مثل حسین، سعید، سعیده و زینب. و یافرزند فلانی، مخترع برق و کاشف میکرب. و روشن است که این تقسیمات بر اساس ملاکها و جهاتی است که در حقیقت نوع انسانی دخالت ندارد واز همین جا است که در دانش منطق، در ترسیم مراتب طولی واقعیت وحقیقت اشیاء، از انسان و دیگر حیوانات به عنوان «نوع پایانی » نام برده شده است.

آنچه نوع انسانی را هویت می بخشد همان حقیقتی است که از آن، باتعبیر «خود» یا «من » نام می بریم. یعنی همان «نفس » انسانی که به گفته حکمای الهی، حداقل پس از حدوث، جزء مجردات است و امری بسیط وغیر قابل تجزیه و تفکیک می باشد. البته «نفس » در عین تجرد و بسیطبودن، دارای جنبه ها و مظاهر گوناگون است و در عین «وحدت » منشا«کثرت » می باشد. «من » انسانی که معمولا افعال و رفتار خویش را به آن نسبت می دهیم همان حقیقتی است که با کم و زیاد شدن اجزاء جسم وقسمتهای مختلف بدن تغییری در اصل واقعیت و حقیقت آن ایجادنمی شود. یعنی فردی که فاقد اجزاء مادی بدن، اعم از گوش، چشم، دست وپا و حتی قلب اصلی نیز باشد همان گونه می گوید «من » که یک فرد کامل می گوید. در آگاهی و «علم حضوری » نسبت به «خویشتن » خویش، میان این دو هیچ تفاوتی نیست و اولی در «خودیت » خود، احساس کاستی وفقدان نمی کند. این واقعیت غیرقابل تجزیه که از آن با عناوینی چون «من »،«خود»، «خویشتن »، «نفس »، «روح »، «ذات » و امثال اینها نام می بریم،«حقیقت » و «نوع » انسان و «انسانیت » او را تشکیل می دهد.

سخن ما این است که زن و مرد از نظر این حقیقت یکسانند و فرقی میان آن دو نیست و هر دو، مصداق این «نوع » که حقیقت آدمی نیز چیزی جز آن نیست، می باشند. پدیده «جنسیت » و تفاوت میان زن و مرد از این نظر،امری عارضی و خارج از ذات و حقیقت انسانی آن دو می باشد تفاوتهای جنسی و اختلافاتی که در ساختار مادی بدن وجود دارد و حتی تفاوتهایی که در برخی غرائز آنان مشاهده می شود، همه اموری خارج از ذات و نوع انسانی است و قهرا بیرون از حوزه داوری در باره ماهیت انسانی زن و مرداست. همان گونه که مثلا، رنگ پوست و اختلاف آن در آدمیان، نمی تواندو نباید نقشی در نوع ارزیابی ما در باره هویت انسانی آنان داشته باشد،سایر تفاوتهایی که به واقعیتهای بیرون از هویت و نوع انسانی آدمی ازجمله جنسیت، برمی گردد نیز نمی تواند ملاکی برای تعیین و تعریف حقیقت و «هویت انسانی » و ارزشگذاری این «جنس » یا آن «جنس » باشد.این اصلی مسلم و تردیدناپذیر در بینش انسان شناسی اسلام است; هر چندهمین حقیقت مسلم در خارج از مرزهای اندیشه اسلامی کرارا موردتردید یا نفی قرار گرفته است و حقیقت انسانی «زن » نادیده انگاشته شده است. چنان که خلط میان شناخت و ارزیابی ذات و حقیقت انسانی، با«عوارض » و واقعیتهایی که بیرون از حوزه «نوع » و «هویت » انسان قراردارند، منشا بسیاری قضاوتها و ارزشگذاریها، و در نتیجه، بایدها ونبایدهای ناصحیح شده است. و این خطائی فاحش در حوزه انسان شناسی ودر واقع یک «خلط مبحث » آشکار می باشد.

خاستگاه بسیاری، بلکه نزدیک به تمام احکام حقوقی و شرعی، اعم ازفردی و اجتماعی، و اعم از «معاملات » به معنای عام آن و «جزائیات » وحتی «عبادات »، عبارت از آن دسته از «عوارض » و شؤونی است که خارج ازحقیقت «ذات » و «نوع » انسان است، و بسیاری از آنها صرفا اموری اعتباری و قراردادی به تناسب نیازهای فردی و بویژه اجتماعی، و به انگیزه حفظمصالح فرد و جامعه است و نه برخاسته از هویت و ذات انسانی. بنابراین،هیچگاه تفاوتهای حقوقی و حکمی، حتی اگر به منزلتهای متفاوت اجتماعی بیانجامد دلیل و گواه بر وجود تفاوت در هویت انسانی «جنس زن » و «جنس مرد» نیست.

آن دسته از خطابهای قرآن و رهنمودهای دینی که مخاطب آن، هویت یادشده، یعنی ذات و نوع انسانی می باشد، مثل اصل ایمان به توحید، نبوت،معاد و اصولا مقوله اعتقادات، همه اینها نسبت به جنس زن و جنس مردیکسان است و «تفاوت »، امری بی معناست. و این بدان جهت است که اموراعتقادی، مستقیما با «خویشتن » و «نفس » آدمی مرتبط است و به آن گره می خورد و چون در آن مرحله تفاوتی وجود ندارد، بی معناست که مثلانوع ایمان مطلوب در زن نسبت به خداوند تعالی، متفاوت با مرد باشد. واگر پذیرفتیم عمده ترین و اصلی ترین ارزشهای دینی، در بخش اعتقادات شکل می گیرد، چنان که همین گونه نیز هست، اذعان خواهیم کرد که در«نگرش مجموعی به مسایل زنان »، در بعد انسان شناسی، و در مبنایی ترین ارزشها یعنی اعتقادات، احتمال «تبعیض جنسی » راه نخواهد داشت.

نگاه به خطابات قرآن از جمله 65 موردی که عنوان «انسان » آمده است، نشان خواهد داد که وجهه اصلی آیات الهی و شریعت مقدس همان حقیقت آدمی و انسانیت او است و نه جنسیت او، و در چنین مواردی همان گونه که از منظر دینی، «رنگ » پوست سهمی در نگرش و شناخت مسایل آدمی ندارد «جنس » او نیز چنین است. و چقدر به خطا می روندآنان که در بررسی مسایل زنان و ارزیابی ضوابط اعتباری و مسایلی چون احکام ارث، دیه و قصاص، بدون توجه به ادبیات فهم مسایل دینی و به دوراز نگرشی همه جانبه دچار خلط مبحث می شوند و مثلا موازین اعتباری موجود در احکام یادشده را میزانی برای ارزشگذاری جان زن و جان مردقرار می دهند و حقیقت انسانی او را با محکی اعتباری و قراردادی و خارج از هویت انسانی او، می سنجند. و نیز آنان که در بررسی مسایل زنان وترسیم چهره زن بگونه ای عمل می کنند که گویا زن را موجودی ثانوی باحقیقتی دیگر و نه از سنخ نوع انسانی می دانند و آن دسته از تفاوتهای اعتباری و ضوابط قراردادی را که اسلام برای تنظیم صحیح مناسبات اجتماعی و روابط افراد قرار داده است، شاهد نگرش ناصواب خود تلقی می کنند و مثلا آیه شریفه «الرجال قوامون علی النساء ...» را به مرتبه حقیقت انسانی زن و مرد نیز سرایت می دهند، در اشتباهند.

در ارزشگذاری مقام انسانی زن و مرد، «وحدت نوع » اقتضاء می کند که میان آن دو، از بعد جنسیت، هیچ تفاوتی نباشد. تفاوتها اموری عارضی وقراردادی است که از جمله ناشی از میزان کرامتها و ارزشهای اعتقادی،عملی و اخلاقی هر یک از آن دو می باشد که کسب می کنند. هیچ یک از زن و مرد، وجود تبعی و ثانوی ندارد. یک حقیقت هستند و از یک سنخ «نفس » می باشند. در آفرینش اولیه، نیز چه آدم(ع) و حوا و چه فرزندان آنان، هیچ یک، طفیلی دیگری نبوده و نیست و حتی در جریان آفرینش آدم و حوا بر خلاف این گفته که «حوا» از دنده آدم آفریده شد، قرآن کریم چنان که علامه طباطبایی نیز تاکید نموده است، چنین دلالتی ندارد و منظور ز«خلقت حوا از آدم » همان وحدت «نوع » و تماثل و تشابهی است که دراصل انسانیت و حقیقت انسانی دارند. (2) شاهد این گفته ایشان، سخنی ازامام صادق(ع) است که طی آن، از این گفته مردم که حوا از دنده آدم آفریده شد، اظهار ناراحتی نموده و به شدت آن را رد می کند. (3) و به هر حال اگر دربرخی روایات نیز آمده است به این معنا نیست که زن در اصل آفرینش،طفیلی وجود مرد است. بلکه حتی در برخی از همین روایات آمده است که وقتی آدم(ع) به حوا گفت: پیش من بیا، حوا گفت: نه، تو پیش من بیا! وخداوند نیز به آدم(ع) دستور داد که او به سراغ حوا برود و رسم خواستگاری مرد از زن نیز، از همانجا ناشی شده است. (4).

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر