همه ساله در موسم حج و عمره زائران ایرانی خانه خدا با افکار، عقاید و رفتارهایی روبه رو هستند که ریشه در مذهب وهّابیت دارد و از اینرو مایلند بدانند این مذهب از چه زمانی به وجود آمده و چه عواملی در پدید آمدن آن نقش داشته است.
استاد عالی قدر و دانشمند فرزانه، حضرت آیة اللّه سبحانی این پرسش را به خوبی پاسخ داده اند. ضمن تشکر از معظّم له توجّه خوانندگان گرامی را به آن جلب می کنیم:
وحدت و یکپارچگی امت اسلامی از اصولی است که قرآن بر آن تأکید دارد و هر نوع خدشه بر پیکر وحدت را ممنوع می شمارد و همگان را به تمسّک به «حبل اللّه » دعوت می نماید، آنجا که می فرماید:
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّه ِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا... .(1)
«همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید.»
نکته قابل توجه در آیه، به کارگیری لفظ «حبل» به جای «قرآن» و «اسلام» است؛ یعنی به جای اینکه بفرماید: «به قرآن و اسلام چنگ زنید» می فرماید: «به حبل اللّه تمسک جویید» هرچند مقصود واقعی از «حبل» همان قرآن و آیین مقدس اسلام است.
علل گزینش واژه «حبل» به جای این دو، شاید به خاطر تفهیم این نکته باشد که امت متفرّق و دو و یا چند گروه، بسان انسانی است که به علتی به چاه افتد و حیات او مورد تهدید قرار گیرد. راه نجات چنین فردی در گرو این است که طنابی به چاه فرستاده شود تا او به آن چنگ زند و نجات یابد.
آری، نجاتِ امّت متفرّق که بر اثر تفرقه و دو دستگی، حیات مادی و معنوی او در آستانه خطر قرار می گیرد در تمسک به حبل وحدت، (وحدت کلمه در مراحل: اندیشه، گفتار و رفتار) است که می تواند خود را از سرنوشت خطرناکی که در کمین او است نجات بخشد.
قرآن پیوسته، وحدت، اتفاق و همخوانیِ فکری و رفتاری را می ستاید و تفرقه و دودستگی را نکوهش می کند و در دعوت به وحدت کلمه تا آنجا پیش می رود که افراد جامعه با ایمان را، برادر یکدیگر می خواند و می فرماید:
إِنَّمَا الْمُوءْمِنُونَ إِخْوَةٌ... .(2)
«مؤمنان با همدیگر برادرند.»
اینجا است که امت مسلمان باید در سایه اخوت دینی، صفوف خود را فشرده سازند.
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله آنگاه که از اختلاف دو قبیله «اوس» و «خزرج» آگاه شد و دریافت که بر اثر فتنه گری جهود عنود به نام «شاس» نزدیک است که آتش جنگ در کنار مسجدش شعله ور گردد و جوانان آن دو طایفه به جان هم افتند، خود را به میان آنان رسانید و فرمود:
«اللّه َ، اللّه َ أ بِدَعْوَی الْجاهِلِیةِ و أنَا بَیْنَ أظْهُرکُم و بعد أن هَداکُمُ اللّه ِ بِالاْءسْلامِ، وأَکْرمُکُم بِهِ، وَ قَطَع عَنْکُم أمرَ الْجاهلیةِ واستنقَذَکم مِنَ الکُفر وألّف بَیْنَ قُلُوبِکُم».(3)
«از خدا بترسید، از خدا بترسید، آیا در برابر چشم من رسم جاهلیت را تجدید می کنید؟ آن هم پس از اینکه خدای بزرگ شما را به اسلام هدایت کرد و گرامی داشت و رشته جاهلیت را گسست و شما را از کفر نجات بخشید و دلهایتان را به هم نزدیک و مهربان ساخت؟!»
از دیدگاه قرآن، یکی از بدترین عذاب های الهی این است که خدا ملّتی را به خاطر سرکشی و کردار بد گروه گروه سازد و جامه دودستگی بر پیکرشان بپوشاند؛ چنانکه می فرماید:
قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلی أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ... .(4)
«بگو او توانا است که از بالا یا از پایین عذابی بر شما بفرستد یا به صورت دسته های پراکنده، شما را با هم بیامیزد و طعم جنگ و اختلاف به هر یک از شما، به وسیله دیگری بچشاند.»
امیر مؤمنان، علی علیه السلام می فرماید: «از تفرقه بپرهیزید، فرد یا گروه جدا شده از جامعه اسلامی طعمه شیطان است؛ چنانکه گوسفند جدا از گلّه، طعمه گرگ می شود.»(5)
چهار قرن از مصیبت بارترین قرنها
قرن های ششم تا پایان قرن نهم از بدترین و مصیبت بارترین قرنها، برای مسلمانان بود و پیروان «صلیب» و «صنم» دست به دست هم دادند تا بر پیکر اسلام ضربات مهلک و کاری را وارد سازند.
و این هدف با گشودن سه جبهه جنگ صورت پذیرفت:
1 . جنگ های صلیبی؛ برای تصرف بیت المقدس از اروپا آغاز گردید و حدود 200 سال به طول انجامید و میلیون ها کشته و مجروح و آواره به جای گذاشت و از سال 489 آغاز شد و در سال 690 پایان پذیرفت.
2 . هجوم گسترده مغول؛ هنوز زخم دشنه صلیبیان بر پیکر «قدس» بهبود نیافته بود، که ارتش بت پرست مغول، به رهبری «چنگیز»، پا در رکاب کرد و شرق اسلامی را مورد تاخت وتاز قرار داد و در سال 656، خلافت عباسی را ساقط کرد. این کار زمانی انجام گرفت که مصر و شام، سخت با صلیبیان درگیر بودند و هلاکو فاتح بغداد، حکمران شرق اسلامی گردید.
جانشینان «هلاکو» (ایلخانان) نیز راه «هلاکو» را تا مدتی ادامه دادند، حتّی غازان خان (694 703) پادشاه معروف ایلخانی با اینکه اسلام آورد، ولی هنوز اندیشه فتح دمشق و مصر را رها نکرده بود و در سال های 699 702 درگیری سخت و ویرانگری میان ارتش ایلخانی و سلاطین شام و مصر رخ داد و سرانجام حکومت ایلخانان و جانشینان آنان، با مرگ تیمورلنگ در سال 807 پایان یافت.
3 . فاجعه اندلس؛ این فاجعه آنگاه رخ داد که آتش جنگ در شرق، میان مسلمانان و مغول ها شعله ور بود، در چنین وضعیتی جبهه سومی بر ضدّ مسلمانان در غرب اسلامی گشوده شد و نبرد سخت و حساب شده ای میان مسلمانان و فرنگیان در سرزمین «اندلس» رخ داد که نتیجه آن تار و مار شدن مسلمانان و پناهندگی آنان به سرزمین «مغرب گردید» و همه اندلس (اسپانیای امروز) که روزی مهد تمدّن اسلامی و مرکز علم و دانش بود، در اختیار فرنگیان قرار گرفت. این نبرد در سال 609 آغاز شد و در سال 898 پایان پذیرفت.
از این بیان نتیجه می گیریم که چهار قرن میانه ای در چهارده قرن اسلامی، پربلاترین و مصیبت بارترین قرن ها بود. جهان اسلام در آن تاریخ، به بزرگ مردی نیاز داشت که مصمم و قاطع به پا خیزد و با تکیه بر مشترکات، بر صفوف پراکنده وحدت بخشد و همه را بر ضدّ صلیب و صنم و فرنگ و مغول و همه متجاوزان بسیج سازد.
تفرقه افکنی در آغاز قرن هشتم
احمدبن تیمیه در سال 661 ؛ یعنی 5 سال پس از سقوط خلافت عباسی در بغداد، در شهر «حرّان» دیده به جهان گشود و در پایان قرن هفتم و آغاز قرن ششم، تفرقه افکنی را در پاسخ به پرسش مردم «حماة» از آیه الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی آغاز کرد. او در رساله «العقیدة الحمویه»، در پاسخ پرسش مردم «حماة» با صراحت و آشکار نوشت: «خدا بالای آسمانها است، در ثلث آخر هر شب به آسمان پایین فرود می آید و می گوید: کیست که مرا بخواند تا من او را پاسخ گویم.»(6)
به خاطر پخش و انتشار این عقیده که نتیجه آن، جسم بودن، جهت داشتن، حرکت و انتقال خدا از مکانی به مکان دیگر است! گروهی از علما و دانشمندان که نشر «رساله حمویه» را مخالف با عقیده اسلامی تشخیص داده بودند، به مخالفت با او برخاستند و از قاضی «دمشق» خواستند که او را محاکمه کند.
ابن کثیر در تاریخ خود به نام «البدایة والنهایه» در حوادث سال 698 می نویسد: گروهی از فقها بر ضدّ او قیام کردند و از جلال الدین حنفی خواستند که او را به محکمه بطلبد ولی او از حضور خودداری کرد، سرانجام ابن تیمیه در دمشق به عنوان دارنده عقیده منحرف معرفی گردید، ولی چون او در نشر عقیده خود پافشاری می کرد و رساله دیگر او به نام «الواسطیه» نیز دارای انحرافاتی بود، سرانجام پس از چند جلسه، کمال الدین زملکانی با او به بحث و گفتگو نشست و محکومش ساخت. نتیجه این شد که ابن تیمیه در سال 705 به مصر تبعید و زندانی گردید.(7)
اخیرا مناظره ای میان دو عالم سنی انجام گرفت؛ یکی طرفدار ابن تیمیه و دیگری مخالف او. این مناظره از کانال تلویزیونی «المستقله»، از طریق ماهواره پخش می شد، طرفدار ابن تیمیه مدّعی بود که زندانی شدن ابن تیمیه به خاطر مسائل عقیدتی نبوده، بلکه به خاطر مسأله ای فقهی بوده و آن اینکه: سه طلاقه کردن زن بر خلاف فقهای اهل سنت در یک مجلس حکم یک طلاق دارد.
یادآور می شویم این ادّعا درست بر خلاف گفتار شاگرد او، ابن کثیر شامی است که در تاریخ خود به نحوی که بیان گردید آورده است.
مورّخان اتفاق نظریه دارند که محکومیت او به خاطر مطالب دو رساله «حمویه» و «واسطیه» است و در این دو رساله، مسائل فقهی مطرح نبوده و هرچه بوده مربوط به عقیده، به خصوص «صفات خبریه» بوده است.(8)
این تنها مورد نیست که وی محکوم به تبعید و زندان شد. او بارها این راه را پیمود و سرانجام در سال 726، روانه زندان گردید و در سال 728، در زندان جان سپرد.
تفرقه افکنی در سخت ترین وضعیت
پیشتر یادآور شدیم که مجموع چهار قرن، برای جهان اسلام سخت ترین و شدیدترین سالها بود. وی عقیده خود درباره «صفات خبری»، «استوای خدا»، «ید اللّه » و «عین اللّه » را هنگامی ابراز کرد که مسلمانان، جنگ صلیبی را در سال 690 پشت سر نهاده و با میلیونها کشته و مجروح و آواره روبه رو بودند و غازان خان (694 703) پادشاه مشهور ایلخانی، در صدد فتح شام و مصر بود! در چنین زمان حساسی بود که ابن تیمیه دست به نشر افکار خود زد و علما و فقها را بر ضدّ خود شوراند.
با اینکه ابن کثیر شاگرد مکتب او است و آشکارا از وی طرفداری می کند، با این حال نتوانسته است که بر حقایق پرده افکند و اتفاق علما و دانشمندان را بر انحراف او نادیده بگیرد.
بیانیه هایی که عالمان شام و مصر درباره او صادر کرده اند، در این مقاله نمی گنجد، کافی است که بدانیم در طول تاریخ، شخصیت های بزرگی از اهل سنت در نقد عقاید وی، کتاب نوشته و یا با او به مناظره پرداخته اند و متن مناظره ها در تاریخ محفوظ است.
اسامی برخی از این گروه عبارت اند از:
1 . شیخ صفی الدین هندی ارموی (644 715 ق.).
2 . شیخ شهاب الدین بن جهبل کلابی حلبی (م 733).
3 . قاضی القضاة کمال الدین زملکانی (667 733).
4 . شمس الدین محمد بن احمد ذهبی (م748).
5 . صدرالدین مرحّل (متوفّای 750).
6 . علی بن عبدالکافی سُبکی (م 756).
7 . محمد بن شاکر کتبی (م 764).
8 . ابو محمد عبداللّه بن اسعد یافعی (698 768).
9 . ابوبکر حصنی دمشقی (م 829).
10 . شهاب الدین احمدبن حجر عسقلانی (م852).
11 . جمال الدین یوسف بن تغری اتابکی (812 874).
12 . شهاب الدین بن حجر هیتمی (م973).
13 . ملاّ علی قاری حنفی (م 1016).
14 . ابوالأیس احمدبن محمد مکناسی معروف به ابوالقاضی (960 1025).
15 . یوسف بن اسماعیل بن یوسف نبهانی (1265 1350).
16 . شیخ محمد کوثری مصری (م1371).
17 . شیخ سلامه قضاعی عزامی (م1379).
18 . شیخ محمد ابوزهره (1316 1396).(9)
ابن بطوطه سیّاح و گردشگر قرن هشتم می نویسد: ابن تیمیه روز جمعه در یکی از مساجد مشغول وعظ بود، از جمله گفتار او چنین بود:
«خداوند (از عرش) به آسمان نخست فرود می آید، مانند فرود آمدن من از منبر! این سخن را بگفت و یک پله از منبر پایین آمد، در این هنگام فقیهی مالکی به نام ابن الزهراء به مقابله برخاست و سخن او را رد کرد. مردم به طرفداری از ابن تیمیه برخاستند و فقیه معترض را با مشت و کفش زدند!»(10)
این نمونه ای از عقاید او است که شاهد عینیِ کاملاً بی طرف، باگوش خود شنیده و دیده است. هرگاه مردی با این پایه از درایت و آگاهی از عقاید و معارف به تحلیل بپردازد، باید از پی آمدهای آن به خدا پناه برد.
دستاورد مکتب
اکنون که از موقعیت ابن تیمیه نزد عالمان شام و مصر آگاهی یافتیم، شایسته است با خصوصیات مکتب او نیز آشنا شویم. در اینجا از مَثَل معروف «درخت را باید از میوه اش شناخت» بهره می گیریم و یادآور می شویم که ویژگی های مکتب او را چهار چیز تشکیل می دهد:
1 . دعوت به تجسیم
شعار مسلمانان در طول هفت قرن، بر خلاف یهود، تنزیه و پیراستگی خدا از جسم و جسمانیت بود، لیکن او با ترفند خاصی مسلمانان را به تجسیم دعوت می کند و خدا را بر سریری به نام «عرش» می نشاند که از آن نقطه بلند بر جهان می نگرد! و احیانا او را به آسمان پایین فرود می آورد!
او درباره صفات خبری؛ مانند «استوا»، «ید»، «عین»، «وجه» ومانند آنها، معتقداست که خدا واقعا دارای دست و چشم و صورت است، چیزی که هست چگونگی آن برای ما روشن نیست.
مسلّما جمله اخیر را به خاطر فرار از اتهام به «تجسیم» ذکر می کند، ولی سودی به حال او نمی بخشد؛ زیرا خدایی که بر سریر می نشیند، حرکت می کند و با دستش آدم را می آفریند، خدای جسمانی خواهد بود، هرچند چگونگی او برای ما معلوم نباشد. مگر این کلمات را کنایه از یک رشته معانی بداند، در این صورت دیگر در معانی لغوی به کار نخواهد رفت که وی مدّعی آن است.
2 . کاستن از مقامات انبیا و اولیای الهی
در مکتب ابن تیمیه، پیامبر و اولیای الهی انسان هایی هستند که همه کمالات و مقاماتشان با مرگشان پایان می یابد! و لذا زیارت و توسّل به آنان را بدعت دانسته وکاری غیر سودمند می شمارد.
3 . تکفیر مسلمانان
ابن تیمیه مسلمانان را به خاطر توسل به اولیای الهی تکفیر کرد و از این طریق نوعی دو دستگی در میان آنان پدید آورد، امّا خوشبختانه بر اثر مساعی عالمان زمان، با مرگ او، مکتب او نیز مرد و جز چند نفر از دست پرورده هایش، دیگر کسی از او یاد نکرد.
4 . بی احترامی به خاندان رسالت
در سراسر نوشته های ابن تیمیه نوعی دشمنی با خاندان رسالت به چشم می خورد. او پیوسته می کوشد، فضایل امام علی علیه السلام را منکر شود و احیانا او را به خطا در اندیشه و رفتار متهم سازد، تا آنجا که امام علی را در هفده مسأله تخطئه می کند!(11)
این چهار ویژگیِ عمومیِ مکتب او است که می تواند ما را با واقعیت مکتب و طرز تفکّر او آشنا سازد.
ذکر دلایل این چهار ویژگی در این نوشتار نمی گنجد ولی محتویات کتاب منهاج السنه او بر این چهار ویژگی گواهی می دهد.
محمد بن عبدالوهاب (1115 1206)
یادآور شدیم که افکار ابن تیمیه، از همان روزهای نخست، به وسیله دانشمندان، در بوته نقد قرار گرفت و نقدهای استوارِ عالمان شامی و مصری، مکتب او را منزوی و مطرود ساخت، ولی پس از حدود سه قرن و نیم، شخصی به نام محمدبن عبدالوهاب مکتب او را از انزوا درآورد و با قوّه شمشیر به نشر آن پرداخت.
متأسفانه طرح مجدّد افکار ابن تیمیه از سوی محمدبن عبدالوهاب، همچون طرح آن توسط خود ابن تیمیه، زمانی انجام گرفت که جهان اسلام در بدترین وضعیت تاریخی به سر می برد. اروپا خود را آماده می کرد که کشورهای اسلامی را مستعمره خود سازد. کشور هند با زور و تزویر از دست مسلمانان خارج شده و ارتش انگلستان بر آن شبه قاره حکومت می کرد.
محمدبن عبدالوهّاب به پشتیبانی سران قبایل نجد، به مناطق مسلمان نشین حجاز، عراق، سوریه و یمن حمله می کرد و اموال آنان را به عنوان غنایم جنگی، همراه می برد و از این راه به بازار تجارت نجدیان رونق می بخشید. در طول تاریخ یک بار هم وهابیان با کافران جنگ نکرده اند. تمام نبردهای آنان با مسلمانان منطقه بوده و پس از قتل و خونریزی به غارت پرداخته و اموال و احشام آنها را همراه خود به نجد می آوردند. خمس آن متعلق به محمد بن عبدالوهاب و باقی مانده در اختیار سران قبایل و مجاهدان ! قرار می گرفت.
کشتار مسلمانان به دست وهابیان در عتبات عالیات، صفحه تاریخ را سیاه کرد. صلاح الدین مختار، که از نویسندگان وهّابی است، می نویسد:
«در سال 1216 ه . ق. امیر سعود با قشون بسیار متشّکل از مردم نجد و عشایر جنوب و حجاز و تهامه و دیگر نقاط، به قصد عراق حرکت کرد. وی در ماه ذی قعده به شهر کربلا رسید و آنجا را محاصره کرد. سپاهش برج و باروی شهر را خراب کرده، به زور وارد شهر شدند و بیشتر مردم را که در کوچه و بازار و خانه ها بودند به قتل رساندند. سپس نزدیک ظهر با اموال و غنایم فراوان از شهر خارج شدند و در کنار آبی به نام ابیض گرد آمدند. خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقیه، به نسبت هر پیاده یک سهم و هر سواره دو سهم، میان مهاجمین تقسیم شد.»(12)
ابن بشر، مورّخ نجدی، درباره حمله وهّابیان به نجف می نویسد:
«در سال 1220 سعود با سپاهی انبوه از نجد و اطراف آن، به بیرون مشهد معروف در عراق (مقصود، نجف است) فرود آمد و سپاه خود را در اطراف شهر پراکنده ساخت. وی دستور داد باروی شهر را خراب کنند، ولی سپاه او زمانی که به شهر نزدیک شدند، به خندق عریض و عمیقی برخوردند که امکان عبور از روی آن وجود نداشت. در جنگی که میان دو طرف رخ داد، بر اثر تیراندازی از باروهای شهر، جمعی از سپاهیان سعود کشته شدند و بقیه آنها از گرد شهر عقب نشسته و به غارت روستاهای اطراف پرداختند.»(13)
در پایان، از تذکر دو نکته ناگزیریم:
1 . به تصدیق تاریخ نگاران، آیین وهابیت مسلکی ساختگی است که هیچ پیشینه تاریخی در عصر صحابه و تابعان و سه قرن نخست (که از نظر اهل سنت خیر القرون است) ندارد و در اوایل قرن هشتم، تخم آن پاشیده شد و به صورت ماده خام در لابلای کتابها بود، سپس به وسیله محمدبن عبدالوهاب احیا شد و گسترش یافت.
2 . با اینکه احمدبن تیمیه از نظر فضل و دانش و قلم و نگارش، قابل قیاس با محمدبن عبدالوهاب نبود، با این حال، مکتبش در زمان او اصلاً رشد نکرد و با مرگ او نیز مرد، در حالی که همین مکتب نیمه جان به وسیله محمد بن عبدالوهاب رشد کرد و بخش شرقی عربستان را فراگرفت و پس از فروپاشی عثمانی ها، حرمین شریفین در اختیار وهابیان قرار گرفت و بزرگترین پایگاه تبلیغی را تصاحب کردند تا آنجا که زائر خانه خدا باید از نظر عقیدتی و فکری و عملی و رفتاری تابع مکتب وهّابی و فقه حنبلی باشد.
اکنون پرسش این است که علّت آن ناکامی و رمز این موفقیت چیست؟
در پاسخ می گوییم:
دو عنصر «مکان» و «زمان» در این دو نتیجه گیری مؤثر بوده است:
ابن تیمیه افکار شاذ خود را در محیطی مطرح کرد که عالمان بزرگی در شام و مصر، در سنگر دفاع از عقیده و شریعت قرار داشتند و با حضور در مناظرات علمی، مشت او را باز کردند و او دیگر نتوانست در اذهان عموم مردم تأثیر بگذارد و اگر هم اثری داشت، جنبه عاطفی بوده نه مکتبی؛ زیرا زندانی شدن یک روحانی، عواطف عوام را تحریک می کند.
در حالی که مروّج مکتب او، اندیشه به ظاهر توحیدی را در میان عرب های بدوی و بیابانی دور از علم و فرهنگ مطرح کرد و توانست از بساطت و سادگی آنان کمال استفاده را بکند به خصوص آنجا که عمل مسلمانان را به عمل بت پرستان تشبیه می کرد و از این طریق روح جهادگری را در آنان که توأم با غنایم نیز بود احیا می نمود.
اکنون دامن سخن را با دو پیشنهاد بر می چینیم و کوتاه می کنیم:
1 . روحانیان کاروانها باید زبان عربی را فراگیرند؛ زیرا بر اثر آگاهی از زبان، می توانند بر بسیاری از مشکلات فایق آیند و سخن خود را با منطق روشن بیان کنند. امروز بسیاری از محققان و عالمان بزرگ ما در مجالس بین المللی، ساکت و خاموش اند؛ زیرا زبان جمع را که همان زبان عربی و احیانا انگلیسی است نمی دانند، پس ناگزیرند سکوت اختیار کنند. از این جهت باید زبان عربی با روشی که مصریان برای بیگانگان تنظیم کرده اند آموخت. خوشبختانه در حوزه علمیه قم، اساتید مجرّب در این مورد فراوانند.
در مقام مناظره، باید از قرآن کریم بیشتر بهره گرفت که دلالت قاطع بر موضوع دارد و در این مورد پیشنهاد می شود که کتاب «بحوث قرآنیة فی التوحید والشرک» محور تدریس قرار گیرد و عزیزان در پرتو تسلّط به زبان و نقد مکتب، به وظایف خود جامه عمل بپوشانند.
در اینجا دو بند از عقاید وهابیان را مطرح می کنیم و آن را از طریق آیات قرآنی به نقد می کشیم:
1 . بزرگداشت میلاد پیامبر
خطیبان وهابی در سخنرانی های خود، از دو چیز بیشتر نام می برند: الف: شرک ب: بدعت، تو گویی در قوطی آنها جز این دو واژه، چیز دیگر نیست و همگان از خطبه واحدی پیروی می کنند و بر این جمله ها اصرار می ورزند که «شَرُّ الاْءُمُورِ مُحْدَثَاتُهَا، وَکُلُّ مُحْدَثٍ بِدْعَةٌ، وَ کُلُّ بِدْعَةٍ ضَلاَلَةٌ وَ کُلُّ ضَلاَلَةٍ فِی النَّارِ» و از این شیوه می خواهند امور مسلمانان؛ مانند بزرگداشت میلاد پیامبر و تبرّک به آثار باقیمانده از آن حضرت را، بدعت معرفی کنند که سرانجامِ آن آتش است.
اکنون ببینیم بزرگداشت پیامبر صلی الله علیه و آله بدعت است یا تکریم، که قرآن بر آن تأکید دارد؟
قرآن کریم در آیه ای می فرماید:
...فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ... .(14)
«آنانکه به پیامبر ایمان آورده و او را کمک می کنند و به تکریم و تعظیم می پردازند.»
از این سه جمله استفاده می شود که مسلمانان در برابر پیامبر، سه نوع تکلیف دارند:
1 . ایمان 2 . کمک به او 3 . تکریم و تعظیم او.
آیا این سه وظیفه منحصر به زمان پیامبر است یا پس از آن نیز جریان دارد؟ اگر شقّ نخست را برگزینیم، باید ایمان به او را نیز منحصر به دوران حیات پیامبر کنیم. اکنون که این شق باطل شد، طبیعی است شق دوم حکمفرماست و آن اینکه باید او را در حال حیات و ممات، تکریم و تعظیم کرد و بزرگداشت میلاد نوعی تکریم و تعظیم اوست و چنین چیزی که اساس آن در قرآن وارد شده، نمی تواند بدعت باشد.
قرآن کریم در سوره دیگر می فرماید:
وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ ؛(15) «تو را بزرگ آوازه کردیم»
به یقین بزرگ آوازه شدنِ پیامبر، از طریق اسباب طبیعی صورت می پذیرد و تمام احتفال ها و بزرگداشت ها نوعی تجسم بخش این آیه است.
تبرّک به آثار پیامبران
تبرّک به آثار پیامبران، به خصوص پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از اصول مسلّمی است که قرآن و روایات و سیره مسلمانان بر آن تأکید دارد. فعلاً درباره روایات و سیره مؤمنان سخن نمی گوییم، همین قدر یادآور می شویم که از طرف عالمان سنی و شیعه درباره تبرّک کتابهای سودمندی نوشته شده است؛ مثلاً محمدطاهر مکی کتابی را درباره تبرّک در سال 1395 منتشر کرد و دوست عزیزمان مرحوم آیت اللّه احمدی میانجی کتاب گسترده تری درباره تبرّک الصحابه نوشت و به یادگار نهاد.
ما فعلاً نگاهی به کتاب خدا می افکنیم و از او راهنمایی می خواهیم که در دو مورد از تبرّک به آثار پیامبران و صالحان سخن می گوید:
1 . تبرّک به پیراهن یوسف
پس از مدت زمانی، که فراق یوسف بر دیدگان یعقوب اثر نهاد؛ یوسف پیراهن خود را فرستاد تا پدر به چشمش افکند و بدینوسیله بینایی خود را بازیابد. قرآن دنباله جریان را چنین نقل می کند:
فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً... .(16)
«آنگاه که بشیر به کنعان آمد و پیراهن یوسف را بر صورت پدر (یعقوب) افکند، او بینایی خود را بازیافت.»
این آیه حاکی است تبرّک، گذشته از آنکه نشانی است از محبّت و علاقه به صاحب اثر، تأثیر خاصّی نیز بر جای می گذارد؛ یعنی همان خدایی که غم و غصّه را مایه نابینایی قرار داده، همان خدا تبرّک به پیراهن یوسف را در وضعیتی خاص، وسیله ای می کند برای بینایی.
مفسّران و مورّخان می نویسند:
تابوت موسی که در آن عصا، نعلین و آثار دیگری از آن حضرت و برادرش بود، پیوسته مایه پیروزی بنی اسرائیل بر دشمنان می شد؛ یعنی در نبرد با مخالفان، صندوق را به میدان نبرد می بردند و به آن تبرک جسته و بر دشمن چیره می شدند، ولی آنگاه که صندوق به علّتی سرقت شد، مدت زمانی پس از آن، پیامبرشان به آنان گفت: خدا طالوت را به عنوان فرمانده قوا برای شما معرفی کرده تا با رهبری و فرمان او، با دشمنان جهاد کنید و در ضمن افزود: نشانه برگزیدگی او از طرف خدا این است که صندوق دزدیده شده در اثنای جنگ را باز می گرداند؛ صندوقی که در آن مایه آرامش از طرف پروردگار برای شماست و در احترام این صندوق همین بس که فرشتگان آن را حمل می کنند:
وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَبَقِیَّةٌ مِمّا تَرَکَ آلُ مُوسی وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَةُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَ آیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُوءْمِنِینَ .(17)
«پیامبر آنان به بنی اسرائیل گفت: نشانه فرماندهی او این است که آن صندوقِ از دست رفته را برای شما باز می گرداند؛ صندوقی که در آن سکینه و آرامش از جانب خدا برای شماست و در آن ترکه آل موسی و آل هارون قرار دارد و فرشتگان آن را حمل می کنند و در آن برای شما آیه و نشانه است، اگر مؤمن باشید.»
این آیه از تأثیر چیزهای بر جای مانده انبیا در نبرد با دشمن خبر می دهد و به روشنی و صراحت می گوید: وجود این صندوق آرامش بخش رزمندگان است. این صندوق به قدری شریف و عزیز است که فرشتگانِ پاک، آن را حمل می کنند. هرگاه آثار به جا مانده از موسی و هارون، که از عصا و عمامه و نعلین و چند پیراهن تجاوز نمی کند، چنین منزلت و مرتبه ای داشته باشد؛ چرا آثار به جا مانده از اشرف پیامبران دارای چنین منزلت و مرتبه ای نباشد؟
در پایان، از خداوند بزرگ، خواهان بصیرت و بینش صحیح برای همگان هستیم.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی بِنِعْمَتِهِ تَتِمُّ الصَّالِحَاتُ
1 . آل عمران : 103
2 . حجرات : 10
3 . سیره ابن هشام، ج2، ص250
4 . انعام : 65
5 . نهج البلاغه، خطبه 12، «إِیَّاکُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیْطَانِ کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ».
6 . مجموع الرسائل الکبری، رساله یازدهم، العقیدة الحمویه.
7 . البدایة والنهایه، ج14، ص4
8 . البدایة و النهایه، ج14، ص39
9 . برای آگاهی از نظریات اشخاص فوق، نک : «بحوث فیالملل والنحل»، ج4، صص37 50) مراجعه کنید.
10 . رحله ابن بطوطه، صص 96 95، چاپ دار صادر سال 1384ق.
11 . الدرر الکامنه، ج1، ص154، تألیف ابن حجر، به نقل از نجم الدین طوفی، متوفای سال 710
12 . تاریخ المملکة العربیة السعودیه، ج3، ص73
13 . عنوان المجد فی تاریخ نجد، ج1، ص337
14 . انفال : 158
15 . انشراح : 3
16 . یوسف : 96
17 . بقره : 248