شناسه : ۳۲۰۸۸۲ - دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۲۳:۳۸
امام حق
حجت الاسلام محمدتقی نیّر تبریزی
امام حق
عبدالجواد جودی خراسانی
;
خسروی کاو جا به جز دامان پیغمبر نداشت
|
;
وقتِ جان دادن به جز خاک سیه بستر نداشت
|
;
آن که از باران نگهداری نمودش مصطفی
|
;
در بدن جز زخم تیر و نیزه و خنجر نداشت
|
;
آن که کسب نور بنمود آفتاب از سایه اش
|
;
تا سه روز از خاک ره، کس نعشِ او را بر نداشت
|
;
آن سلیمانی که بودی خاتم دین در کَفَش
|
;
از جفای ظالمان، انگشت و انگشتر نداشت
|
;
شمر چون خنجر به خنجر می کشیدش زیر تیغ
|
;
دیده جز در خیمه سوی زینبِ مضطر نداشت
|
کیست این؟
;
کیست این کشته که شور این همه بر سر دارد
|
;
دو جهان را به یکی جلوه منوَّر دارد
|
;
کیست این کشته که با این همه زخمِ خنجر
|
;
باز در دل هوسِ خنجر دیگر دارد
|
;
کیست این کُشته که از خنجر و شمشیر و سنان
|
;
ز کواکب به بدن زخم فزون تر دارد
|
;
کیست این کشته که با این همه پیکان بلا
|
;
ناله از تیر گلوی علی اصغر دارد
|
;
کیست این کشته که لب تشنه به زیر خنجر
|
;
می دهد جان و غم امت مضطر دارد
|
;
کیست این کشته که رخساره پر از خاکستر
|
;
در تنور از ستم خولی کافر دارد
|
کعبه ی امید
حجت الاسلام محمدتقی نیّر تبریزی
;
نادمِ نه ای ز دورِ خود ای آسمان هنوز؟
|
;
دشمن به گریه آمد و تو سرگران هنوز
|
;
شرمَت نشد فرات! که لب تشنه جان حسین
|
;
بسپُرد در کنار تو و تو روان هنوز
|
;
غلتان به خون برادرِ با جان برابرم
|
;
دردا که زنده ام من نامهربان هنوز
|
;
ای شاه تشنه لب که بریده از قفا سَرت
|
;
کآید صدای العَطَشَت بر سَنان هنوز
|
;
آواز کوس، بانگ جرس، صوت الرّحیل
|
;
شرح جفای شمر و سنان در میان هنوز
|
;
ای ساربان عنانِ شتر باز کش دمی
|
;
در خواب رفته اصغر شیرین زبان هنوز
|
کعبه ی امید
;
ای خسروی که مالکِ مُلک خدا تویی
|
;
مقصود ز آفرینش ارض و سما تویی
|
;
خود زاده ی نبی و ولی آن که از ازل
|
;
یاری نموده بر همه ی انبیا تویی
|
;
از ما سوا، سوای تو منظورِ حق نبود
|
;
زیرا ز ما سوایی و از ما سوا تویی
|
;
پوشیده نیست پیش تو اسرار کائنات
|
;
زیرا که مَحرم حرمِ کبریا تویی
|
;
ای گوهر یگانه که از صافیِ صفات
|
;
از پای تا سر آینه ی حق نما تویی
|
;
با آن که بود آب روان مهر فاطمه
|
;
آن کس که تشنه شد سرش از تن جدا تویی
|
;
هر کشته را کُنند سر از پیش رو جدا
|
;
شاهی که شد جدا سرِ او از قفا تویی
|
;
آن توتیای دیده ی مردم، شهی که شد
|
;
در زیر سمِّ اسب، تَنَش توتیا تویی
|
;
ای دستگیر خلق پس از سر جدا شدن
|
;
آن کس که دست او ز جفا شد جدا تویی
|
;
بر نعشِ هر شهید لباسش بود کفن
|
;
عریان کسی که رفت به خاک از جفا تویی
|
;
آن کعبه ی امید که اندر مِنای دوست
|
;
بنموده عون و اکبر و اصغر فدا تویی
|
;
شاهی که از فراز نی از کوفه تا به شام
|
;
چشمش بُدی به خواهر غم مبتلا تویی
|
;
هر مرغ را فغان به بهار است «جودیا
»
|
;
مرغی که چار فصل بود در نوا تویی
|
سوگ فخر عالم
یغمای جندقی
;
در این ماتم، خلیل از دیده خون افشاند و آزر هم
|
;
به داغ این ذبیح اللّه، مسلمان سوخت، کافر هم
|
;
شگفتی نایَدَت بینی، چو در خون دامن گیتی
|
;
کزین سوگ آسمان افشاند خون از دیده، اختر هم
|
;
به سوگ فخر عالم از بنی جان وز بنی آدم
|
;
ز افغان شش جهت، ماتم سرا شد، هفت کشور هم
|
;
ز تاب تشنگی تا شد شَبه گون لعلِ سیرابش
|
;
علی زد جامه را در اشک یاقوتی، پیمبر هم
|
;
چو فرق کوکبِ برج اسد از کین دو پیکر شد
|
;
ز سر بشکافت فرقِ صاحب تیغ دو پیکر هم
|
;
چو نخل ساقی کوثر زبان از تشنگی خایید
|
;
به کام انبیا، تسنیم خون گردید و کوثر هم
|
;
مکافات این عمل را، بر نتابد وسعت گیتی
|
;
چه جای وسعت گیتی، که بس تنگ است محشر هم
|
;
فلک آل علی را جا کجا زیبَد به ویرانه؟
|
;
نه آخر غیرِ این ویرانه بودی جای دیگر هم
|
;
ز ابر دیده «یغما» برق آه ار باز نستانی
|
;
زنی تا چشم برهم، خامه خواهد سوخت، دفتر هم
|
چرخ کج رفتار
عبدالجواد جودی خراسانی
;
آن چه کج بازی به دوران چرخ کج رفتار داشت
|
;
جمله را از بهرِ آل احمدِ مختار داشت
|
;
پهلوی زهرای اطهر را زِ ضربِ در شکست
|
;
کین کین از بهر فرقِ حیدر کرار داشت
|
;
مصطفی را زهرِ جانسوز از جفا در کام ریخت
|
;
رنج و محنت از برای عترت اطهار داشت
|
;
آه و واویلا که بهرِ حنجر خشک حسین
|
;
در کف شمر ستمگر خنجر خونخوار داشت
|
;
آب سرد و جام زرین از برای ابن سعد
|
;
از برای خسرو دین آه آتشبار داشت
|
;
مردن اندر نوجوانی بهر اکبر از غمش
|
;
بهرِ لیلای جگرخون دیده ی خونبار داشت
|
;
تا ز بار غم کند پشت حسین را چون کمان
|
;
تیر کین در حلق اصغر در صف پیکار داشت
|
;
تازیانه بر کف شمر ستمگر برنهاد
|
;
کتف مجروح از برای عابد بیمار داشت
|
;
از سر شب تا سحر در خوابِ راحت اَهل شام
|
;
چشم زینب را زِ غم تا صبحگه بیدار داشت
|
;
دسته های گل به دست خلق اندر راه شام
|
;
بهر پاهای سکینه، دشت ها پر خار داشت
|
;
نیست بر خلق جهان تاب شنیدن بیش از این
|
;
ورنه جودی زاین مصیبت گفتگو بسیار داشت
|
قربانگه دوست
;
آه از آن روز که در دشت بلا غوغا بود
|
;
شورش روز قیامت به جهان برپا بود
|
;
خصم چون دایره گرد حرم و شاه شهید
|
;
در دلِ دایره چون نقطه ی پابرجا بود
|
;
عرصه ی دشت چو دیبای مُنَقّش از خون
|
;
و آن همه صورت زیبا که در آن دیبا بود
|
;
جان به قربان ذبیحی که به قربانگه دوست
|
;
با لب تشنه روان می شد و خود دریا بود
|
;
تو مپندار که شاهنشه دین در گَهِ رزم
|
;
در بیابان بلا بی مدد و تنها بود
|
;
انبیا و رُسُل و جنّ و ملایک هریک
|
;
جان به کف در برِ شه منتظر ایما بود
|
;
علی اکبر به رخ چون گل و با قدِّ چو سرو
|
;
فرد و تنها به سوی رزمگه اعدا بود
|
;
گردِ شمع رخ اکبر، به گهِ صبح وداع
|
;
لیلیِ سوخته، پروانه ی بی پروا بود
|
;
در همه مُلک بلا نیست به جز ذکر حسین
|
;
قاف تا قاف جهان، صوتِ همین عنقا بود
|
;«
نیّر» آن روز که طُغرای قضا می بستند
|
;
سرنوشت من از این نامه، همین طغرا بود
|