حوزه و سینما

طلبه ای جوان به نام سیدحسن، برای فراگیری دروس حوزه از روستا به شهر آمده، البته به امر پدر نه با میل باطنیِ خودش (چون خودش دوست داشته کشتی گیر شود)، و حالا بناست لباس روحانیت به تن کند و عمامه بگذارد

سیدعلیرضا جعفری

زیر نور ماه

نویسنده و کارگردان: سیدرضا میرکریمی
مشاور فیلمنامه: سیدناصر هاشم زاده
مدیر فیلمبرداری: حمید خضوعی ابیانه
تدوین: نازنین مفخم
موسیقی: محمدرضا علیقلی
صدابردار: محمد مختاری
صداگذاری و میکس: مسعود بهنام
منشی صحنه: رضا بهاری
طراح لباس و صحنه: رضا ترابی
مدیر تولید: جواد نوروزبیگی
بازیگران: حسین پرستار حامد رجبلی مهران رجبی و...
تهیه کننده: منوچهر محمدی
محصول: مؤسسه فرهنگی هنری فرادیس
سال تولید: 1379
بخش: سازمان توسعه سینمای سوره 98 دقیقه

خلاصه داستان فیلم

طلبه ای جوان به نام سیدحسن، برای فراگیری دروس حوزه از روستا به شهر آمده، البته به امر پدر نه با میل باطنیِ خودش (چون خودش دوست داشته کشتی گیر شود)، و حالا بناست لباس روحانیت به تن کند و عمامه بگذارد. پدرش در نامه ای که برای او فرستاده، به او گوشزد می کند که وی باید آخوند دِه شود و مردم را به تکلیف خود آشنا کند اما سیدحسن در درون دچار تردید است. بالاخره تصمیم می گیرد، برود و پارچه های عمامه و قبا و عبا را از بازار بخرد و به خیاط بدهد تا برایش لباس روحانی بدوزد. در راه بازگشت از بازار توسط یک پسر بچه که آدامس می فروشد در یک چشم بهم زدن (در مترو) پارچه ها دزدیده می شود، روز بعد در خیابان، سیدحسن پسرک (معروف به جوجه) را می بیند و او را تعقیب می کند و بالاخره در می یابد که در زیر این آدامس ها، مواد مخدر رد و بدل می شود و جوجه، واسطه ای بیش نیست. کم کم با آدم های زیر پل و خواهر این پسرک آشنا می شود که هر کدام مسائل و مشکلات مربوط به خود را دارند. خواهر جوجه به ناچار تن به خودفروشی داده و خود را آلوده کرده؛ سیدحسن با همه آن ها آشنا می شود. او به درک تازه ای از مسائل و مشکلات جامعه رسیده است؛ فقر و فساد را لمس می کند و کتاب های خود را برای تهیه یک غذای گرم برای آن ها می فروشد و بالاخره خواهر جوجه را که از کرده خود پشیمان شده و به قصد خودکشی قرص خورده و از دنیا و آخرت خود مأیوس شده، به بیمارستان می رساند. و همین دختر است که در نهایت، لباس های او را به مدرسه علمیه می آورد و به وی پس می دهد و او هم این هدیه را به فال نیک می گیرد و عمامه گذاری می کند و در پایان فیلم او را می بینیم که با لباس روحانی، کنار جوجه که اکنون در دارالتأدیب نگهداری می شود، نشسته و او را برای یک زندگی روشن و پر از امید و صفا راهنمایی می کند.

پیش از پرداختن به تحلیل فیلم، تذکر چند نکته خالی از لطف نیست:

1 روحانیت ادامه دهنده رسالت پیامبران و امامان معصوم علیهم السلام می باشند و در راه بیان و اجرای احکام الهی در طول تاریخ، پیشتاز بوده اند و از جان خود مایه گذاشته اند و به علت همین پایبندی همواره مورد تهدید و اهانت دشمنان دین قرار داشته اند.

در اصول کافی از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمودند: «علما وارثان پیغمبران هستند»(1)

اما از همان ابتدا بوده اند افرادی روحانی نما که ضربه های بزرگی به پیکره روحانیت وارد می کردند. در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می خوانیم که آن حضرت فرمود: «خداوند به یکی از پیامبران وحی کرد که بگو به آن علمایی که علم را برای غیر دین یاد می گیرند و برای عمل فرا نمی گیرند و به عمل آخرت، دنیا را طلب می کنند، برای گول زدن مردم لباس میش ها به تن می کنند، ولی قلب هایشان قلب گرگ است، زبانشان شیرین تر از عسل است و کردارشان تلخ تر از صبر(2). می خواهند مرا فریب دهند و دین مرا به سخریه بگیرند. آن چنان اینان را آزمایش کنم که حکیمان و عاقلان شما در حیرت بمانند.»(3)

و هم چنین فرمودند: «مَثَل آن کسی که علم بیاموزد و عمل نکند مانند چراغی است که روشنایی به دیگران می دهد ولی خودش می سوزد و نابود می شود.»

و هم چنین فرمودند: «دو گروه پشت مرا شکستند؛ یکی عالم بی بند و بار و دیگری جاهل خشکه مقدس و نادان.»(4)

در روایتی دیگر، امام صادق علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که آن حضرت فرمود: «فقها و عالمان دین تا آن زمانی که دل به دنیا نداده اند امین پیامبرانند.»(5)

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز می فرمود: «کتاب تورات با پنج کلمه ختم شده است که من دوست دارم هر روز صبح آن ها را مطالعه کنم و اولین آن پنج کلمه این است که: عالمی که به علمش عمل نکند، با شیطان برابر است.»(6)

در حدیثی بسیار زیبا از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می خوانیم: «بدترین بدها عالم بد است و خوب ترین خوب ها عالم خوب است. علما دو گروهند: گروهی که به علم خود عمل می کنند، این ها اهل نجات هستند و گروهی که به علم خود عمل نمی کنند که هلاکت نصیب این هاست و از بدی بوی عالم بی عمل، اهل جهنم در اذیت می باشند. آن که حسرت و افسوسش از همه اهل جهنم بیش تر است عالمی است که دعوت به خدا کرده و مردم دعوتش را پذیرفته و با کارهای نیک خود وارد بهشت می شوند ولی خودش به خاطر عمل نکردن، به دوزخ می افتد.»(7)

2 با توجه به مطالب گذشته بدون هیچ شک و شبهه ای، در زمان ما جایگاه روحانیت هم چنان رفیع است و روی چشم اهل ایمان جا دارد. اما انتقادها متوجه روش و مَنشی است که گاه در برخی از روحانیون دیده می شود؛ این عده هستند که ضربه به روحانیت می زنند، نه آن ها که انتقاد دارند. انتقاد اگر از سَرِ دلسوزی باشد، نه از روی کینه توزی، بسیار مفید است و برای رفع آن عیوب باید اقدام کرد، نه این که نقد کننده را با برچسب های مختلف طرد نمود.

3 حوزه با این نگاه که فیلمساز، خواسته است از آینه «زیر نور ماه» منعکس کننده نقد مردم نسبت به روحانیت باشد، بایستی با دیده احترام به آن نگاه کند و سعی نماید معایب را اصلاح کند و به بالندگی و شکوفایی آن سازمان مقدس همت گمارد.

درباره فیلم

ظاهرا میرکریمی برای اولین بار بوده که به این صورت فیلمی ساخته با این سوژه بکر و ایده نو وتمی بسیار حساس و حساسیت برانگیز. اصولاً مضمون، لایه اصلی و زیرین یک اثر هنری محسوب می شود، این مضمون بدیع و جذاب است که می تواند یک فیلمنامه خوب و سپس یک فیلم زیبا را بسازد و طبیعی است که مورد استقبال قرار گیرد. منوچهر محمدی (تهیه کننده) طرحی را برای یک مجموعه تلویزیونی پیشنهاد کرده بود که شخصیت اصلی آن را یک روحانی بازی می کرد و به دلایلی تهیه و تولید آن سریال انجام نمی شود، اما چون میرکریمی هنوز در حال و هوای آن طرح باقی مانده بود لذا با همان ذهنیت، طرح دیگری را برای یک کار سینمایی تدارک می بیند. تحقیق و نگارش، حدود شش ماه طول می کشد و بر اساس اهدافی که فیلمساز دنبال می کرد، جزئیات، افراد و لوکیشن ها شکل می گیرند و کم کم فیلمنامه حاضر می شود. بر اساس گفته کارگردان، روالی که این فیلم طی کرد یک روال عادی و معمولی نبود، بعضی وقت ها ابتدا و انتهای فیلم شکل می گرفت و میانه اش هنوز نوشته نشده بود که با این تحقیقات، اندک اندک شکل می گرفت. او دنبال شخصیت هایی بود که هر کدام از آن ها نماینده ای برای نوع تفکراتی که می خواسته، باشند. به همین دلیل آدم های مختلفی در فیلم جمع شدند و شخصیت ها شکل گرفتند و ارتباط میان آن ها هم مشخص شد.

میرکریمی در این فیلم می خواهد یک نگاه واقع بینانه به جامعه بیندازد با یک مضمون اجتماعی انتقادی از یک قشر خاص جامعه؛ او می خواهد بگوید که یک کلیت را نمی شود به خاطر یک مصداق از بین برد و یک کلیت را نمی شود به خاطر یک مصداق، کورکورانه حمایت نمود.

تا حال حاضر روحانی در فیلم ها به این صورت بود که تصوری ما فوق انسان های عادی از آن ها در ذهن مخاطب نقش می بست. اما در «زیر نور ماه» شخصیت اصلی فیلم، آدمی زمینی است که با تکلیف پدر از روستا به شهر آمده تا روحانی بزرگی شود. ولی با همه این ها او آدم پاکی است که همین صفا و پاکی او موجب نجاتش می شود.

* * *

میرکریمی در این فیلم می خواهد یک مفهوم کلی را القا کند و آن اینکه همه آدم ها بالقوه مؤمن هستند، حتی اگر جایگاه اجتماعی شان در پست ترین نقطه باشد، باز آن ها در یک قدمی خدا هستند.

میرکریمی می خواهد به روحانیت گوشزد کند که باید به این دید به تبلیغ دین خدا بپردازند.

میرکریمی اصولاً ضد قهرمان را قبول ندارد؛ او می گوید: «یک وقت هست من می خواهم نبرد دو تفکر را نشان بدهم، بعد یکی از آن ها را غالب کنم. وقتی بحث تفکر است، اشخاص زیاد مهم نیستند؛ یعنی شما لازم نیست یک آدم را مصداق قرار بدهید و بکوبید؛ به نظر من باید منصف باشید و آن آدم را در تفکر غلطش با حسن نیت نشان بدهید. ما با اشخاص دعوا نداریم، با تفکراتشان مشکل داریم. به خاطر همین، اکثر آدم هایی که در فیلم وجود دارند، به نوعی مربوط به جامعه خودمان می شوند. احساس کردم همه این ها به نوعی خودی هستند، یعنی بر اساس همان تفکر که همه بالقوه مؤمنند. برای همین صرفا نشان دادن یک آدم در «زیر نور ماه» نقض غرض است. من حتی مدیر مدرسه را خیلی آدم دوست داشتنی دیدم؛ آدمی که دوست دارد خدمتی بکند ولی راه را غلط می رود و تفکرش اشتباه است. من با تفکرش مشکل دارم، با خودش مشکل ندارم.»

ما در این فیلم حتی دزد و فاحشه را آدم های زشتی نمی بینیم؛ رابطه آن ها با خدا اگر از رابطه طلبه جوان (سیدحسن) بیش تر نباشد،کم ترنیست و اصلاً همین ارتباط آن ها باخداست که سیدحسن را تکان می دهد و از تردید به یقین می رساند.

***

یکی از ویژگی های میرکریمی در ساخت «زیر نور ماه» استفاده از تکنیک ساده است. او معتقد است که با کم ترین رفتار و حرکات دست و صورت هم می توان مفاهیم را منتقل نمود. او نمی خواهد دوربینش بی جهت شروع به حرکت کند، به نظر او با حرکت و تأکید دوربینی، به تماشاگر این حس دست می دهد که چیزی می خواهد به او دیکته شود.

میرکریمی نمی تواند منکر شود که از سبک کیارستمی بهره جسته است اما می گوید تفاوت سینمای او با سینمای کیارستمی در این است که وی بر خلاف کیارستمی به شدت برای قصه اهمیت قائل است و برای مخاطب بیش تر ازقصه! یعنی باید فیلم برای عامه مورد پسند باشد، نه عده خاصی.

***

فیلم می خواهد بگوید ارتباط بین انسان و خدا قابل برقراری است، در هر حالی و در هر شکلی و با هر اندازه گناهی که فرد مرتکب شده باشد. این یک پیام روحبخش و امیدوار کننده است برای همه انسان ها. راهی که خیلی ها بر عکس آن را معتقدند؛ فکر می کنند اگر کسی یک گناه مرتکب شد، دیگر بین او و خدا رابطه ای برقرار نخواهد گشت.

این داستان جالب است، توجه فرمایید: «از امام باقر علیه السلام یا امام صادق علیه السلام روایت شده که دو مرد به مسجد رفتند، یکی عابد بود و دیگری فاسق. وقتی از مسجد بیرون آمدند، آن که فاسق بود به مقام صدّیقین رسیده بود و آن که عابد بود، فاسق شده بود! چرا؟ به خاطر این که آن عابد به عبادت خود نازید و او را عجب فرا گرفت ولی آن فاسق وقتی وارد مسجد شد از گناهانش شرمسار و سرافکنده گشت و از خدا با تمام وجود عذر خواست.»

خداوند در قرآن خطاب به پیامبرش می فرماید: «هنگامی که بندگان من از تو درباره من سؤال کنند، (بگو) من نزدیکم! دعای دعا کننده را به هنگامی که مرا می خواند پاسخ می گویم، پس آن ها باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان آورند تا به مقصد رسند.» (8)

حضرت امام خمینی قدس سره از استاد عرفان خود آیة اللّه شاه آبادی مطلب جالبی را نقل کرده اند؛ ایشان در کتاب شرح چهل حدیث چنین می نویسند:

«شیخ جلیل ما، عارف کامل، شاه آبادی روحی فداه می فرمودند: تعییر (و عیب جویی) به کافر نیز نکنید در قلب، شاید نور فطرتش او را هدایت کند، و این تعییر و سرزنش کار شما را منجر به سوء عاقبت کند. امر به معروف و نهی از منکر غیر از تعییر قلبی است. بلکه می فرمودند کفاری که معلوم نیست با حال کفر از این عالم منتقل شدند، لعن نکنید، شاید در حال رفتن هدایت شده باشند و روحانیت آن ها مانع از ترقیات شما شود.»(9)

***

ممکن است از برخی مقاطع فیلم چنین برداشت شود که ظواهر شرعی مهم نیست؛ باید به باطن پرداخت، مثلاً مهم نیست که خانمی موهایش بیرون باشد، باید دلش پاک باشد و یا این که در حوزه، دعای جوشن کبیر را آن طلبه جامع المقدمات خوان، می خواند و در مقابلش آن گدا در زیر پل برای خدا، نامه می نویسد. ببینید؛ هر دو مهم است و مهم تر از ظواهر شرع، باطن و حقیقت احکام شرع می باشد. نمی شود گفت که موهای زن بیرون باشد و همین که دلش پاک بود کافی است، نه. دل که باید پاک باشد، علاوه بر آن ظاهر را هم باید طبق شرع و دین اسلام و آن طوری که خدا خواسته رعایت نمود. این رعایت ظواهر شرع، فقط مربوط به فقها و مراجع و مقلدین آن ها نیست ؛ شما توجه کنید حتی آن ها که عارف بودند و به باطن می پرداختند، ظواهر شرع را خیلی دقیق مراعات می کردند: «آورده اند که یک روز به «بایزید بسطامی» خبر دادند که عارفی بزرگ وارد بسطام گردیده و فردا برای ملاقات با او به مسجد جامع بسطام خواهد آمد. روز بعد بایزید بسطامی برای دیدار آن مرد، به سوی مسجد جامع رفت و زودتر از مرد عارف وارد مسجد شد. بعد از ساعتی، آن عارف قدم به مسجد نهاد و بایزید بسطامی تا او را دید، به راه افتاد که به خانه خود مراجعت کند. مریدان بایزید حیرت زده از او پرسیدند: کجا می روی؟... این مرد برای دیدار تو به مسجد آمده است. بایزید بسطامی گفت: این مرد که دیگران عارفش می خوانند، به قدری نسبت به دستورهای شرع اسلام بی اعتناست که وقتی وارد مسجد شد، من دیدم که پای چپ خود را اول وارد مسجد کرد، در صورتی که یک مسلمان وقتی وارد مسجدی می شود، باید اوّل پای راست را وارد مسجد نماید و من به عارفی که این اندازه نسبت به دستورهای شرعی بی اعتنا باشد، کاری ندارم.»(10)

***

در فیلم، روحانیت نیز بخشی از جامعه معرفی می شود که متأثر از ارتباط با بخش های دیگر است و کنش و واکنش آن مستقیما از دل جامعه جان می گیرد. از همان ابتدا شخصیت اصلی فیلم (طلبه ای که از روستا آمده و از قشر کم درآمد جامعه است) در دل تناقضات قدم می گذارد. مدیر سختگیر مدرسه علمیه که از دیدن یک مجله ورزشی در دست یک طلبه برآشفته می شود، می خواهد نحوه استفاده از موبایل (به عنوان نمادی تکنولوژیک) را یاد بگیرد، یعنی نفوذ شکاف تا اعماق سنت. این یک نوع شکاف؛ از طرف دیگر شکافِ عرضی هم وجود دارد که همان تقابل فقر و غناست. آدم های زیر پل، آدم های فقیری هستند که در کنار ثروتمندان شب را به روز می آورند. فیلم می خواهد این شکاف ها را منعکس کند. فیلم می خواهد گوشزد کند که روحانیت باید با اجتماع تعامل داشته باشد تا بتواند وظیفه خویش را به نحو احسن انجام دهد. فیلم می خواهد بگوید تنها با دعای جوشن کبیر خواندن نمی توان درد مستمندان را درمان نمود، بلکه باید به یاری آن ها شتافت. علاوه بر این باید از آن بالا آمد پایین و کنار مردم نشست. سیدحسن در زیر پل بالاخره پس از مدتی تلاش و تقلا برای نزدیک شدن به آن گداها، با ادبیات آن ها آشنا می شود، یعنی باید مدتی با آن ها بُرخورد تا زبان آن ها را فهمید. اتفاقا همین نامه ای که آن ها به خدا می نویسند وقتی به دست دوستان سیدحسن می افتد، آن ها نمی توانند آن نامه را بفهمند، چون سوادش را ندارند و اتفاقا آن ها چیزهایی می دانند که به درد این زیر پلی ها نمی خورد. به این بیان حضرت امام خمینی قدس سره توجه کنید:

«شما نسل جوان حوزه های روحانیت باید زنده باشید و امر خدا را زنده نگه دارید. شما نسل جوانید؛ فکرتان را رشد و تکامل دهید. افکاری را که همه در اطراف حقایق و دقایق علوم دورمی زند، کنار بگذارید. چون این ریزبینی ها بسیاری از ما را از انجام مسؤولیت های خطیرمان دور نگه داشته است. به داد اسلام برسید و مسلمانان را از خطر نجات دهید؛ اسلام را دارند از بین می برند.»(11)

آری، باید به جوانان نزدیک شد و تا دیر نشده آن ها را با مبانی حقیقی دین آشنا نمود تا به دامن فرهنگ های غیر دینی پناه نبرند.

میرکریمی این تقابل را خیلی خوب و زیبا از آب در آورده. در فیلم، مدیر مدرسه فردی معرفی می شود که تاب دیدن یک مجله ورزشی را دردست سیدحسن ندارد.به نوعی فیلم به ماالقامی کند که روحانیت به نیازهای جوانان توجهی نمی کند. ببینید، افراط و تفریط مسأله ای است که در هر موضوعی که وارد شود، نتیجه ای جز شکست نخواهد داشت. یک طلبه مانند هر دانشجوی دیگری نیازهای مختلف روحی و فیزیولوژیکی دارد و هر کدام باید به نحو مقتضی و مناسب پاسخ داده شوند، در غیر این صورت انسانِ تک بعدی خواهیم داشت که نه تنها خودش را نمی تواند مدیریت کند، بلکه جامعه هم از نوع مدیریتِ او به ستوه خواهد آمد. و اصولاً همین تفکر غلط است که موجب عدم ارتباط روحانیت با جوانان خواهد شد. روحانیت اگر نتواند نیازهای جوانان را بشناسد، چگونه می خواهد به آن ها پاسخ دهد؟!

از طرف دیگر این که یک روحانی اگر فکر کند که فقط خودش راه صحیح را می رود و بقیه همه به راه باطل می روند، واقعا واویلاست. یک روحانی اگر به بالاترین مدارج علمی برسد و فقیه خوبی هم بشود، نباید چنین فکری داشته باشد؛ چون شاید دیگران واقعا و از ته دل خدا را یافته باشند و این آقا فقط به ظواهر رسیده باشد. این جملات امام تکان دهنده است، ببینید: «ای عزیز، این قدر لاف خدا مزن! این قدر دعوی حب خدا مکن. ای عارف، ای صوفی، ای حکیم، ای مجاهد، ای مرتاض، ای فقیه، ای مؤمن، ای مقدس، ای بیچاره های گرفتار، ای بدبخت های دچار مکاید نفس و هوای آن، ای بیچاره های گرفتار آمال و امانی و حب نفس، همه بیچاره هستید! همه از خلوص و خدا خواهی فرسنگ ها دورید. این قدر حسن ظن به خودتان نداشته باشید. این قدر عشوه و تدلل نکنید. از قلوب خود بپرسید، ببینید خدا را می جوید یا خودخواه است؟ موحد است و یکی طلب یا مشرک است؟ پس این عُجب ها یعنی چه؟ این قدر به عمل بالیدن چه معنی دارد؟...(12)

***

یکی از انتقادات فیلم به شیوه آموزش در حوزه، همان حالت جمود و تحجر است که سازگار و متناسب با نیازهای جامعه نیست و اتفاقا حرف درستی هم هست. ببینید، اسلام ذاتا مدرن است، مترقی است. ما یک سلسله اصول داریم که ثابت هستند ولی یک سری از احکام و مقررات شرعی جنبه موقتی دارند و با تغییر روش های زندگی، تغییر می کنند.

حوزه برای رسیدن به اهداف والا و با ارزش حضرت امام باید راه طولانی و سختی را بپیماید و سدهای باقیمانده از تفکرات اهل جمود و تحجر را در هم فرو ریزد. طنین این کلام امام، همیشه در گوش طلاب جوان و آگاه و انقلابی وجود دارد و این سخن دردمندانه آن یگانه دهر همیشه درقلب و دل آنان ثبت شده است که: «خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است، هرگز از فشار و سختی های دیگران نخورده است.»(13)

و یا می فرمود: «برای طلاب جوان ترسیم شود... که چگونه در دوران وانفسای نفوذ مقدسین نافهم و ساده لوحان بی سواد، عده ای کمر همت بسته اند و برای نجات اسلام و حوزه و روحانیت، از جان و آبرو سرمایه گذاشته اند.»(14)

حضرت امام در پاسخ به نامه یکی از اساتید محترم حوزه (که تحت تأثیر همین مقدسین نافهم قرار گرفته بود و اشکالی به امام کرده بود) می نویسد: «بنابر نوشته جناب عالی زکات تنها برای مصارف فقرا و سایر اموری است که ذکرش رفته است و اکنون که مصارف به صدها مقابل آن رسیده است، راهی نیست. و «رهان» در سَبق و رِمایه مختص است به تیر و کمان و اسب دوانی و امثال آن که در جنگ های سابق به کار گرفته می شده است و امروز هم تنها در همان موارد است. و انفال که بر شیعیان تحلیل شده است، امروز هم شیعیان می توانند بدون هیچ مانعی با ماشین های کذایی جنگل ها را از بین ببرند و آن چه را که باعث حفظ و سلامت محیط زیست است، نابود کنند و جان میلیون ها انسان را به خطر بیندازند و هیچ کس هم حق نداشته باشد مانع آن ها باشد. منازل و مساجدی که درخیابان کشی ها برای حل معضل ترافیک و حفظ جان هزاران نفر مورد احتیاج است، نباید تخریب گردد و امثال آن و بالجمله آن گونه که جناب عالی از اخبار و روایات برداشت دارید، تمدن جدید بکلی باید از بین برود و مردم، کوخ نشین بوده و یا برای همیشه در صحراها زندگی نمایند.»(15)

همان طور که می دانید، درباره شطرنج از حضرت امام سؤالی شده بود که:اگرشطرنج،آلات قماربودن خود را بطور کلی از دست داده باشد و چون امروز تنها به عنوان یک ورزش فکری از آن استفاده گردد، بازی با آن چه صورتی دارد؟ حضرت امام درپاسخ گفته بودند: «برفرض مذکور اگر برد و باختی در بین نباشد، اشکال ندارد.»(16)

اما عده ای از همان متحجرین که واقعا دل امام را خون کردند، بر آشفتند و یکی از شاگردانشان را تحریک نمودند و ایشان هم در نامه ای از حضرت امام گله کردند. امام در پاسخ او پس از بیان مطالبی نوشتند: «شما را نصیحت پدرانه می کنم که سعی کنید تنها خدا را در نظر بگیرید و تحت تأثیر مقدس نماها و آخوندهای بی سواد واقع نشوید، چرا که اگر بناست با اعلام و نشر حکم خدا به مقام و موقعیتمان نزد مقدس نماهای احمق و آخوندهای بی سواد صدمه ای بخورد، بگذارید هر چه بیش تر بخورد.»(17)

ایشان در جواب نامه دوم به همان شخص می نویسد: «... ما باید سعی کنیم تا حصارهای جهل و خرافه را شکسته تابه سرچشمه زلال اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله وسلم برسیم و امروز غریب ترین چیزها در دنیا همین اسلام است و نجات آن قربانی می خواهد و دعا کنید من نیز یکی از قربانی های آن گردم.»(18)

حضرت امام معتقد بودند که مجتهد باید در متن حوادث و رویدادها قرار گیرد تا بتواند با درک نیازهای مختلف جامعه، بدان پاسخ لازم و کافی بدهد. ایشان در مواقع مختلف و مقاطع گوناگون به این نکته اساسی اشاره می کردند، از جمله در منشور برادری مواردی از موضوع های نیازمندِ پژوهش را چنین توضیح داده اند: «...(نیاز عملی به این بحث ها و مسائل است) مثلاً در مسأله مالکیت و محدوده آن، در مسائل پیچیده پول و ارز و بانکداری، در مالیات، در تجارت داخلی و خارجی، در مزارعه و مضاربه و اجاره و رهن، در حدود و دیات، در قوانین مدنی، در مسائل فرهنگی و برخورد با هنر به معنای اعم چون: عکاسی، نقاشی، مجسمه سازی، موسیقی، تئاتر، سینما، خوشنویسی و غیره، در حفظ محیط زیست و سالم سازی طبیعت و جلوگیری از قطع درخت ها حتی در منازل و املاک شخصی، در مسائل اطعمه و اشربه، در جلوگیری از موالید در صورت ضرورت و یاتعیین فواصل در موالید، در حل معضلات طبی همچون پیوند اعضای بدن انسان و غیر به انسان های دیگر، در مسأله معادن زیر زمینی و ملی، تغییر موضوع های حرام و حلال و توسیع و تضییق بعضی از احکام در ازمنه و امکنه مختلف، در مسائل حقوقی و حقوق بین المللی و تطبیق آن با احکام اسلام، نقش سازنده زن در جامعه اسلامی و نقش تخریبی آن در جوامع فاسد و غیر اسلامی، حدود آزادی فردی و اجتماعی، برخورد با کفر و شرک و التقاط و بلوک تابع کفر و شرک، چگونگی انجام فرایض در سیر هوایی و فضایی و حرکت بر خلاف جهت حرکت زمین یا موافق آن با سرعتی بیش از سرعت آن و یا در صعود مستقیم و خنثی کردن جاذبه زمین و مهم تر از همه این ها ؛ ترسیم و تعیین حاکمیت ولایت فقیه در حکومت وجامعه، که همه این ها گوشه ای از هزاران مسأله مورد ابتلای حکومت و مردم است که فقهای بزرگ درمورد آن ها بحث کرده اند و نظراتشان با یکدیگر مختلف است و اگر بعضی از مسائل در زمان های گذشته مطرح نبوده است و یا موضوع نداشته است، فقها امروز باید برای آن فکری بنمایند.»(19)

و چه زیبا، حضرت امام در تذکری پدرانه به شورای محترم نگهبان می فرماید:

«یکی از مسائل مهم در دنیای پرآشوب کنونی، نقش زمان و مکان در اجتهاد و نوع تصمیم گیری هاست. حکومت، فلسفه عملی برخورد با شرک و کفر و معضلات داخلی و خارجی را تعیین می کند و این بحث های طلبگی مدارس که در چارچوب تئوری هاست، نه تنها قابل حل نیست، که ما را به این بن بست هایی می کشاند که منجر به نقض ظاهری قانون اساسی می گردد. شما در عین این که باید تمام توان خودتان را بگذارید که خلاف شرع صورت نگیرد و خدا آن روز را نیاورد، باید تمام سعی خودتان را بنمایید که خدای ناکرده اسلام در پیچ و خم های اقتصادی، نظامی، اجتماعی و سیاسی متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد.»(20)

جوهره موضوع «زیر نور ماه» جنبه مذهبی دارد، چرا که به مسأله ایمان می پردازد، در شرایطی که مردم از فیلم های که با سوژه های تکراری (عشق سطحی دختر پسری) ساخته می شد، خسته شده بودند، ساخت این فیلم شانس بزرگی برای فیلمساز محسوب می شود که توانست مخاطبین زیادی را با انگیزه های متفاوت جذب نماید، میرکریمی با ساخت این فیلم می خواهد این مسأله را بزرگ نمایی کند که «چرا جامعه ما که ریشه مذهبی دارد، با بحران ایمان مواجه شده است؟» او معتقد است که مبانی اعتقاد دینی با مفاهیمی مثل شرک، دروغ، بی عدالتی و حتی عقب افتادگی سازگار نیست و وقتی این مفاهیم در جامعه گسترش می یابد و رونق می گیرد، طبعا بنیان های اعتقادی آن جامعه سست می شود و بحران ایمان شکل می گیرد.

میرکریمی در این فیلم می خواهد نشان دهد که ساز و کار رشد ایمان در این بحران، صداقت است. او علت این بحرا نایمان را در یکی نبودن حرف و عمل از مدعیان دینداری می داند.

وی انگشت روی قشر روحانیت می گذارد، به عنوان مذهبی ترین قشری که مسؤولیت هدایت مردم و گسترش ایمان آن ها بر دوش ایشان است.

***

فیلمساز می خواهد نشان دهد که هدایت مردم توسط روحانی به این نیست که در گوشه حجره اش بنشیند و از آن جا مردم را هدایت کند، بلکه باید بلند شود وبیاید توی مردم گناهکار. با آن ها نشست و برخاست داشته باشد، به درد دل آن ها گوش دهد، با آن ها چهار کلمه صحبت کند و ببیند اصلاً در ذهن آن ها چه می گذرد، تا این که کم کم یک کلمه به آن ها بیاموزد، نه این که به یکباره خط بطلان روی آن ها بکشد. از طرف دیگر، روحانیت در کنار اهمیت دادن به ظواهر شرع که مثلاً خانم ها حجاب را رعایت کنند، باید ریشه ای تر عمل کند، یعنی کاری کند که خانم ها به ماهیت حجاب پی ببرند تا خودبخود جلوه ظاهری اش که حفظ و رعایت حجاب است را خودشان از صمیم قلب انجام دهند، نه با زور و اجبار. و اصولاً یکی از مشکلات اصلی جامعه ما همین یکی نبودن ظاهر و باطن هاست؛ گاه می شود که اصلاً به یک سری مسائل معتقد نیستند اما برای این که موقعیت خود را در محیط کاری حفظ کرده باشند، به ظواهر شرع می پردازند. در حالی که باطن چیز دیگری است و این مسأله را ما در گذر دوره های مختلف تاریخ انقلاب، دیده ایم و لمس کرده ایم. متأسفانه اسم مسلمان روی ما هست در حالی که از واقعیت اسلام تهی گشته ایم. از دین جز پوسته ای برای خود برنداشته ایم و به مغز آن نرسیده ایم و این، نتیجه اش همین می شود که برخی از جوان ها از دین گریزان می شوند و از دین یک برداشت سطحی دارند و برای آن، جز محدودیت در همه زمینه ها تفسیر دیگری نخواهند داشت. اما آیا واقعا این همان دینی است که پیامبر عزیز ما با هزار خون دل آن را تبلیغ می کرد و بیش ترین یاران آن حضرت هم اتفاقا جوان های آن عصر بودند؟!

***

فیلمساز در این فیلم نمی خواهد بگوید بین دینداری و مدرنیته چالش است. او معتقد است مشکل اصلی، عدم پایبندی به اصول اسلام است. اگر واقعا دینداری شکل بگیرد، چالشی وجود نخواهد داشت. اگر واقعا تربیت دینی محقق شود، بحران ایمان روی نخواهد داد. مفاهیمی هم چون صداقت و یکی بودن حرف و عمل، ربطی به تغییر شرایط زندگی ندارد که با مدرنیزه شدن، آن مفاهیم کم رنگ شوند.

***

فیلم، فیلمی است اجتماعی که در جامعه جریان دارد.

روحانیت نقش مهمی در حیات اجتماعی جامعه ایفا می کند، زهد واقعا چیست؟ زهد اسلامی به قول شهید مطهری در عین این که مستلزم انتخاب زندگی ساده و بی تکلف است و بر اساس پرهیز از تنعم و تجمل و لذت گرایی است، در متن زندگی و در بطن روابط اجتماعی قرار دارد و عین جامعه گرایی است. برای خوب از عهده مسؤولیت ها برآمدن است و از مسؤولیت ها و تعهدهای اجتماعی سرچشمه می گیرد.

قبل از این مطلب می فرماید: «حقیقت این است که زهد اسلامی غیر از رهبانیت است. رهبانیت، بریدن از مردم و روآوردن به عبادت است. بر اساس این اندیشه که کار دنیا و آخرت از یکدیگر جداست؛ دو نوع کار بیگانه از هم است. از دو کار یکی را باید انتخاب کرد؛ یا باید به عبادت و ریاضت پرداخت تا در آن جهان به کار آید و یا باید متوجه زندگی و معاش بود تا در این جهان به کار آید.»

آن شهید عزیز و روحانی متعهدی که به نیازهای مردم زمانش می اندیشید و از کنج حجره اش به درآمده بود و در میان مردم کوچه و بازار و در دانشگاه ها روشنگری می کرد، می گوید: «فلسفه زهد در اسلام آن چیزی نیست که رهبانیت را به وجود آورده است؛ در اسلام مسأله جدا بودن حساب این جهان با آن جهان مطرح نیست. از نظر اسلام نه خود آن جهان و این جهان از یکدیگر جدا و بیگانه هستند و نه کار این جهان با کار آن جهان بیگانه است؛ ارتباط دو جهان با یکدیگر از قبیل ارتباط ظاهر و باطن شی ء واحد است.»(20)

در فیلم زیر نور ماه به خوبی پاسخ کسانی که می گویند روحانیت فقط باید به امور آخرتی بپردازد، داده شده است. روحانی واقعی بر اساس الگوی جامعِ بر آمده از آموزه های اسلام، به هر دو جنبه دنیا و آخرت می پردازد.

***

اما سؤالی که مطرح می شود این است که آیا جای یک روحانی پاک که واقعا از سر عقیده حرف می زند و به آن چه می گوید عمل می کند، خالی نیست؟ بله، پدربزرگ قهرمان داستان فیلم، روحانی باصفایی بوده که سال ها میان مردم زیسته و به آن چه می گفته باور داشته، اما خیلی کم رنگ است و تازه برای سال ها پیش بوده. ولی آیا اکنون در این دریای بزرگ روحانیت، گوهرهایی یافت نمی شوند که الگو و نمونه انسانیت باشند؟! حتی در این زمان هم هستند بسیاری از طلاب و فضلای محترمی که با سیلی صورت خویش را سرخ نگه داشته اند و به شهریه ای بسیار اندک قناعت کرده اند و در دل اجتماع هم فعالیت می کنند و دین خدا را تبلیغ می کنند؛ در شب های بسیار سرد کردستان و یا در هوای بسیار گرم خوزستان، فقط و فقط برای خدا همه مشکلات را به جان می خرند. بله، ما انکار نمی کنیم که در این میان نیز برخی روحانیون از زی طلبگی به در آمده اند و با ماشین کذایی و خانه کذایی و آقازاده های کذایی، جولان می دهند اما حساب آن ها از طیف وسیع طلاب و حوزه جداست؛ چه بسا که از راه حلال هم به دست آورده باشند اما در هر صورت خلاف زی طلبگی است که بارها و بارها حضرت امام خمینی قدس سره به روحانیت هشدار می دادند. چه برسد به این که از راه ناروا تهیه شده باشد و از بیت المال صرف این کارها کرده باشند، چه می شود کرد؟ همیشه چنین افرادی وجود داشته اند. در هر قشری هم همین طور هست؛ هم خوب دارد هم بد. اما آن چه مهم است این که در این قشر، کم آن هم زیاد است. اذا فَسَدَ العالِم فَسَدَ العالَم؛ اگر یک عالم فاسد شود، یک دنیا را فاسد می کند، چون الگوست. یک روایتی از امام کاظم علیه السلام وجود دارد که بسیار تکان دهنده است. برای آن ها که از وجوهات شرعیه به مال و منالی دست پیدا می کنند، بسیار هشدار دهنده است و آن روایت این است:

علی بن حمزه می گوید: امام کاظم علیه السلام را دیدم که در زمین با بیل کار می کرد و پاهای مبارکش را عرق فرا گرفته بود، گفتم: فدای شما گردم غلامان کجا هستند که این کارها را انجام دهند و شما این همه رنج نکشید؟

فرمود: ای علی بن حمزه آنان که بهتر از من و پدر من بودند، با بیل کار می کردند. گفتم: چه کسانی؟ فرمود: پیغمبر و امیرالمؤمنین و همه پدران من. و کار کردن پیشه پیغمبران و مرسلین و اوصیا و صالحین است و اگر خدای نخواسته محتاج باشی و چاره ای جز خوردن وجوهات و بیت المال نداشته باشی، پس بر تو باد که زیادتر از قدر حاجت بر نداری و خود را مانند یکی از فقرا و مسکینان بدانی و آتش جهنم را به خاطر حبس حقوق فقرا و زیاده از قدر حاجت، جایگاه خود قرار ندهی.

بد نیست در این جا اشاره ای به سیره امام خمینی قدس سره داشته باشیم:

یکی از همراهان امام در نجف اشرف می گوید: مرحوم حاج آقا مصطفی، فرزند امام، که به نظر من فردی بود بی نظیر، هفته به هفته به خدمت پدر می آمد و خرج هفته اش را می گرفت. امام به هیچ وجه بیش از مخارج ضروری زندگی به او نمی داد، و هنگامی که حاج آقا مصطفی خواست به مکه مشرف شود، از پول خانه ای که در قم فروخته بود و نیز مبلغی که تعلق به همسرش داشت، استفاده کرد.

امام همواره می فرمود: هیچ کس حق ندارد از اینجا به جایی تلفن کند، تلفن داخل نجف را اجازه می دادند اما به کربلا یا جایی دیگر نمی توانستیم تلفن بزنیم، زیرا امام تحریم کرده بود؛ حتی به فرزند خود فرمود: تو حق نداری به تهران یا جای دیگر تلفن کنی. ولی اگر در مسیر انقلاب بود، مانند نشر اعلامیه به وسیله تلفن یا گرفتن خبر، اجازه می داد.

مورد دیگر صرفه جویی کاغذ بود. یک بار برادری که مسؤول امور مالی امام بود، پشت یک پاکت چیزی نوشت و خدمت امام فرستاد، ایشان در یک کاغذ کوچک، جواب داد و زیر آن نوشت:

شما در این قطعه کوچک هم می توانستید بنویسید. از این رو، آن برادر کاغذهای خرده را جمع و جور می کرد و در کیسه ای می گذاشت و هنگامی که می خواست برای امام چیزی بنویسد، روی آن کاغذ پاره ها می نوشت. امام هم زیرش جواب را می نوشتند.

بسیار اتفاق می افتاد که ایشان، شب ها از اندرون بیرون می آمدند و اگر چراغی روشن بود، خاموش می کردند و فردا توبیخ می کردند که چرا چراغ را روشن گذاشتید.

آری، امام هرگز از خوان یغمای بیت المال، سفره اقوام و خویشان خویش را رنگین نکرد و به همین جهت تا ابدیت نام او پاینده و صداقتش سر مشق روحانیت است.

امام می فرمود: «اگر فقیهی در فکر جمع آوری مال دنیا باشد، عادل نیست و نمی تواند امین رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و مجری احکام اسلام باشد.»(21)

و در جایی دیگر می فرماید: «آن کسی که برای دنیا دست و پا می کند هر چند در امر مباح باشد امین اللّه نیست و نمی توان به او اطمینان کرد. تکالیفی که برای فقهای اسلام است بر دیگران نیست. فقهای اسلام برای مقام فقاهتی که دارند، باید بسیاری از مباحات را ترک کنند و از آن ها اعراض نمایند.»(22)

به هر ترتیب، انصاف را نباید نادیده گرفت و انتقاد فیلمساز، انتقادی بجاست. روحانیت هم مثل هر قشر دیگری قابل نقد است اما نه از سر کینه، بلکه از روی دلسوزی باید برای اصلاح آن کوشید. در همین انتقادات است که ایرادها برطرف می شود. اصولاً یکی از ویژگی های ساختاریِ حوزه، نقد و نقدپذیری است؛ مگر امام صادق علیه السلام نمی فرماید: «احب اخوانی الیّ من اَهدی اِلیّ عیوبی» یعنی دوست داشتنی ترین برادرانم کسی است که عیوب مرا به من گوشزد کند.

باید با مردم صمیمی بود، باید حرف دل آن ها را شنید، باید به دید آن ها نسبت به روحانیت عنایت کرد. نباید به آن ها گفت: خفه شوید! شما نمی فهمید! مردم فقط صداقت می خواهند؛ آن ها می خواهند روحانیت به آن چه می گوید، عمل کند. اگر چنین بود با تمام وجود از آن ها تبعیت می کنند. مگر همین مردم نبودند که امام خمینی قدس سره روی چشم آن ها جا داشت و دارد؟ مگر همین مردم نبودند که با اشاره امام به جبهه ها می شتافتند و حماسه ها می ساختند و خون پاک خود را در راه او به پای درخت اسلام می ریختند؟!

خلاصه این که اگر روحانیت، این سلاح برّان یعنی صداقت را از دست بدهد، هیچ هویتی نخواهد داشت.

متأسفانه خیلی کارهای خلاف در همین لباس، مردم مشاهده کرده اند واصلاًفلسفه وجودی دادگاه ویژه روحانیت که به فرمان امام خمینی قدس سره ایجاد شد برخورد با همین خطاکاران بوده است.

در هر صورت روحانیت باید پا جای پای حضرت علی علیه السلام بگذارد که روحانی واقعی،اوبود که می فرمود: «آیا با عنوان و لقب امیرالمؤمنین که روی من نهاده و مرا با آن خطاب می کنند، خودم را قانع سازم و در سختی های روزگار با مؤمنین شرکت نداشته باشم و یا در فقیرانه زندگی کردن، امام و پیشوای آنان نباشم؟»(23)

ویامی فرمود:«چگونه ممکن است هوای نفس بر من غلبه کند و مرا به سوی انتخاب بهترین خوراک هابکشاند، درصورتی که شاید در حجاز یا یمامه افرادی یافت شوند که امیدهمین یک قرص نان را هم ندارند و دیر زمانی است که شکمشان سیرنشده است. آیا سزاوار است شب را با سیری صبح کنم در صورتی که در اطرافم شکم های گرسنه و جگرهای سوزان قرار دارد؟»(24)

شهید مطهری از حضرت علی علیه السلام نقل می کند که فرمود: «خداوند مرا پیشوای خلق قرار داده و لذا بر من واجب کرده که زندگی خود را از نظر خوراک و پوشاک، در حد ضعیف ترین طبقات اجتماع قرار دهم، تا از طرفی باعث تسکین دردهای روحی فقرا و از طرف دیگر موجب جلوگیری از طغیان ثروتمندان گردم.»(25)

شهید مطهری می نویسد:

کدام رهبر مذهبی یا سیاسی است که با نازپروردگی منشأ تحولی در جهان شده است و یا کدام سرسلسله، قدرت را از خاندانی به خاندانی منتقل کرده و لذت گرا بوده است؟

آزادمردجهان،علی بن ابی طالب علیه السلام ازآن جهت به تمام معنی آزاد بود که به تمام معنی زاهد بود. علی علیه السلام در نهج البلاغه به شعار ترک دنیا، یعنی ترک لذت گرایی به عنوان آزادمنشی، زیاد تکیه می کند. در یکی از کلمات قصار می فرماید:«الطمع رِقٌّ مُؤَبَّد» یعنی طمع، بردگی جاودان است.(26)

استادِ این شهید عزیز یعنی حضرت امام خمینی قدس سره ، خطاب به روحانیون می فرمود:

«شما که داعیه پیروی از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام دارید، لااقل در زندگی آن مرد بزرگ کمی مطالعه کنید، ببینید واقعا هیچ گونه پیروی و مشایعتی از آن حضرت می کنید؟ آیا از زهد، تقوا، زندگی ساده و بی آلایش آن حضرت چیزی می دانید و به کار می بندید؟

ملت انتظار دارند که شما روحانی و مؤدب به آداب اسلامی باشید.حزب اللّه باشید. از زرق وبرق زندگی و جلوه های ساختگی آن بپرهیزید.»(27)

***

در بخشی از فیلم، مدیر مدرسه را می بینیم که به طلاب دستور می دهد که بروند فرش ها را برای مراسم عمامه گذاری بشویند و خودش دست به کار نمی شود و این مسأله، متأسفانه در گروهی اندک از روحانیون به چشم می خورد و حال آن که شیوه و سیره پیامبر اکرم و اهلبیت و علمای صالح چنین نبوده است؛ معروف است که پیامبر اکرم در همان بدو ورود به مدینه، زمینی را که شترشان در آن جا فرود آمده بود، به قیمت ده دینار خریدند، تا در آن جا مسجد بنا کنند. تمام مسلمانان در ساختن آن همت گماردند و از همه فعّال تر خود پیامبر اکرم بود. یکی از یاران جلو می رود و به حضرت عرض می کند: مرحمت کنید، سنگ را بدهید، من می برم. حضرت فرمود: شما برو سنگ دیگری بیاور. به این ترتیب همه مسلمانان، حتی آن ها که حال کار کردن نداشتند، شرمنده شدند و بلند شدند و رفتند دنبال کار کردن.

و جالب است موقع کار کردن، پیامبر و مسلمانان، همه با هم این را می خواندند: «لاعیش الا عیش الاخرة * اللهم ارحم الانصار و المهاجرة» یعنی زندگی حقیقی همان زندگی آخرت است، پروردگارا انصار و مهاجرین را رحمت کن.

در همان جا یکی از بزرگان که بعدها هم به منصب عالی رسید (بعد از رحلت پیامبر اکرم) می ترسید لباس هایش کثیف شود و گرد و غبار روی آن بنشیند، لذا کناری نشسته بود و تن به کار نمی داد. عمار یاسر، اشعاری را که از علی علیه السلام آموخته بود، برای او خواند که مضمون آن چنین است: «آن کسی که مساجد را آباد می کند و در هر حالی از کوشش دریغ نمی کند، با کسی که از گرد و غبار فاصله می گیرد و حاضر نیست در راه بنای مسجد خاک آلود شود، یکسان نمی باشد.»

که آن شخص هم عصبانی شد و با عصایی که در دست داشت عمار را تهدید کرد. خبر به پیامبر اکرم رسید، ایشان از تهدید آن شخص ناراحت شدند و فرمودند: با عمار چه کار دارید؟ عمار آن ها را به بهشت می خواند و آنان او را به دوزخ!(28)

درباره حضرت امام سجاد علیه السلام نیز چنین آورده اند که آن حضرت سفر نمی کرد، مگر با گروهی که وی را نشناسند و با آن ها شرط می کرد که همراه آن ها کار کند. در یکی از همین سفرها، اتفاقا یک نفر امام را شناخت و به همه گفت که ایشان امام سجاد می باشد، آن ها هم تا این مطلب را فهمیدند به دست و پای آقا افتادند که ای پسر رسول خدا، مگر دوست داری ما در آتش جهنم بسوزیم که خود را معرفی نمی فرمایی؟!

علت چیست که می خواهید در هنگام سفر ناشناس باشید؟ فرمود: من یک وقتی با گروهی سفری داشتم، آن ها مرا می شناختند لذا برای خشنودی رسول خدا، بیش از آن چه من مستحق بودم، لطف می کردند و مهربانی می نمودند، به همین جهت ترسیدم که شما نیز با من همان رفتار را نمایید لذا خواستم ناشناخته باشم.(30)

میرکریمی معتقد نیست که فیلم او طرح کهنه ای ندارد، او قائل است که ما همه داریم کارهای تکراری انجام می دهیم و اگر کسی می گوید کار نویی انجام می دهم، صحیح نمی گوید و باید به او شک کرد. منتها تکرارها کم رنگ و پررنگ است. او اسکلت «زیر نور ماه» را تکرار می داند اما می گوید در فیلم چیزی هست که باعث می شود حرکت آن، معنی دیگری پیدا کند و آن محتوای فیلم است که دور محور ایمان می چرخد.

میرکریمی از فیلم های خارجی نیز در ساخت «زیر نور ماه» متأثر شده، خودش معتقد است فیلم هایی مثل «فرانچسکو» «میلیانا کاوانی» «برادر» «خورشید» «خواهر» «ماه» و «ما فرشته نیستیم» برایش آموزنده بوده.

غیر از این ها هم می توان به فیلم «آسمان برلین» ساخته «ویم وندرس» اشاره کرد که فرشته ای از آسمان به زمین می آید و با تجربه زندگی و عشق در زمین، تمایلی به بازگشت به آسمان ندارد، او می خواهد شریک غم و رنج های زمینی ها گردد. و هم چنین از فیلم «دوران کولی ها» تأثیراتی گرفته است.

بیش تر حس و حال فیلم از طریق دیالوگ به تماشاگر القا می شود و شاید به همین جهت است که فیلمنامه «زیر نور ماه» قابلیت زیادی برای تبدیل شدن به یک نمایشنامه خوب را دارد.

***

فیلم به دو فضای کاملاً مستقل تقسیم می شود؛ یکی مدرسه علمیه و یکی هم خارج از مدرسه علمیه (زیر پل، داخل مترو و خیابان های شهر) و داستان در این دو فضا در حال رفت و آمد است و در یکی متوقف نمی شود.

فضای داخل مدرسه علمیه:

معماری ویژه حجره ها و مدرسه علمیه، قابلیت خلق تصاویر ناب را دارد و با طراحی موقعیت ها هویتی خاص می یابد، عمدتا دوربین ثابت است و نماها طولانی. احساس سکون و آرامش در این فضا موج می زند. فیلمساز سعی می کند آدم های این فضا را آدم هایی تک بُعدی نشان دهد که می کوشند خود را از مسائل اجتماع جدا کنند؛ مدیر مدرسه به سیدحسن می گوید چرا مجله ورزشی در دست گرفته؟

فضای خارج مدرسه علمیه:

الف) مترو و اتوبوس: اصولاً در درون هر وسیله سفر، نشانی از حرکت و سیر درونی نهفته است و سیدحسن (قهرمان داستان) در این مترو است که کشمکش های درونی اش جان می گیرد و قصه را پیش می برد. در این جاست که پارچه های لباس روحانی اش به سرقت می رود، در این جاست که معاون مدرسه را با لباس شخصی (و بدون عمامه) می بیند.

ب) زیر پل: در این فضا همه چیز تعادل خود را از دست داده و بی نظمی در آن حکم فرماست. آشفتگی نه تنها در ظاهر، بلکه در درون انسان های زیر پل قابل لمس است. فضای زیر پل و آدم های عجیب و غریبش برای سیدحسن یک موقعیت نمایشی ایجاد می کند. رستم و دستیارش بسان مرشد و بچه مرشد وارد می شوند؛ با بارهای زباله، بعدی با وان مستعمل و کهنه که بر سرگرفته وارد می شود. فرد نابینا هم نفر بعدی است که در حال نواختن ساز، وارد صحنه می شود.

شب بعد که سید وارد می شود، گویی خودش هم جزو عوامل نمایش گشته و حتی لباس های او یعنی نعلین و پارچه های عمامه، عبا و قبا هم اکساسوار صحنه شده اند (دم پایی، وسیله ای برای گرم کردن کمر، سفره و زیرانداز). عبادت این ها در کمال بی پیرایگی است، برای خدا، نامه می نویسند و درددل می کنند. سواد ندارند ولی شعر می گویند:

«تو را دیدم چه نازی مگیر دل را به بازی»

در یک جا هم یکی از بازیگران صحنه، قسمت هایی از «رومئو و ژولیت» را می خواند، فیلمساز گفته: «روزی بچه ها دور آتش جمع شده بودند، همین بازیگر تمرین بازی اش در نمایش، «رومئو و ژولیت» را که به یاد داشت شروع کرد به خواندن برای بچه ها. من دیدم که این جمله چه قدر خلاصه و جوهره موضوع فیلم است و احساس کردم یک جای خالی در فیلم دارم که سید روی پل درگیر می شود و شخصیت خواهر، پیش برادر کوچکش خرد می شود؛ فضا به تماشاگر ضربه ای مهلک و اساسی می زند و احساس بدی به او دست می دهد. ادامه دادن آن صحنه برایم مشکل بود. فکر کردم کارکرد این جمله ها برای فیلمنامه من ارزش این را دارد که اشکال احتمالی آن را بپوشاند.»

ج) خیابان های شهر: که نمود چندانی ندارد؛ چند شوخی در خیاطی، نزاع سیدحسن با مزاحمان خیابانی و هُل دادن ماشینِ خراب شده مردی که بعدا معلوم می شود اهل خلاف است و در این صحنه آخری میرکریمی چه جالب نشان می دهد که بی توجهی به جوانان و بی اعتنایی به مسائل آن ها باعث گناهکار شدن آن جوانان می شود. دیدید که وقتی سیدحسن دعوت آن دختر بدکاره را رد کرد و آمد این طرف تر، کمک کرد به مرد لنگ و ماشین او را هُل داد و وقتی روشن شد، رفت و آن دختر را سوار کرد و برد. درشت نمایی این تضاد، گاه از طریق برش ها (کات ها) می باشد و گاه از راه دیالوگ. سکانسی که سیدحسن را با پسرک در قهوه خانه نشان می دهد، برش می خورد به کلاس درس حوزه و دعای دسته جمعی آن ها و از آن جا به سکانس پل و دختر کنار جاده. گفته شده که این طور بیان تضاد، آن هم به صورت خیلی صریح، آزاردهنده است و گاه دیالوگ ها نیز خیلی شعاری می شود، در عوض ناگفته های فراوانی در فیلم مورد غفلت قرار گرفته که می توانست در بیان تحولِ قهرمانِ فیلم، نقش مؤثری ایفا کند.

البته خود میرکریمی هم، شعاری بودن برخی از قسمت های زیر پل را انکار نمی کند اما چاره ای غیر از این نداشته، او گفته: «ببینید، وقتی شما با مفهومی به نام ایمان سر و کار داری و در عین حال خیلی هم حرف نگفته وجود دارد که در طول سالیان متمادی، کسی به سراغش نرفته و می خواهی در یک فیلم همه این ها را مطرح کنی، آن وقت است که کار، بسیار دشوار می شود؛ دیالوگ ها و مفاهیم فیلم، آن قدر بزرگ است که نمی شود آن را تبدیل به کلمات محاوره ای کرد. یک جایی باید حرف هایی بزنی که نقطه عطف و در واقع محتوای فیلم است، بالاخره این حرف ها باید گفته شود.»

از طرف دیگر می توان گفت میرکریمی فضای زیر پل را با این کار (به نوعی) به رؤیا تبدیل کرده و وسیله رسیدن به این سفر درونی و رؤیاگونه را نیز مترو قرار داده که به خاطر غرابت، وسیله مناسبی بوده است.

***

به هر حال یکی از امتیازات فیلم، سادگی ساختار قصه آن است. طلبه در زندگی واقعی خود سادگی خاصی دارد که بیان آن با ساختار تکنیکی پیچیده، قابل روایت نیست. دیالوگ ها متناسب با تصاویر، پا به پای هم جلو می آیند.

***

یکی از امتیازات فیلم استفاده از بازیگرانی است که در ذهن مخاطب پیشینه ای ندارند و در دل او می نشینند.

***

در همان شروع فیلم که سیدحسن (قهرمان داستان فیلم) نگاهش به بنز یک روحانی می افتد که خراب شده، فیلمساز می خواهد بگوید نوعی کج روی در روحانیت شکل گرفته و عده ای از روحانیون از آزمایش، سرفراز بیرون نیامده اند یعنی آن ماشین الان خراب شده، پنچر شده؛ یعنی آن نوع نگرش الان دیگر به بن بست رسیده، باید طرحی نو در انداخت. باید یک بازنگری انجام داد. باید دید چه کردیم که به این جا رسیدیم، باید هم چون یک نرم افزار کامپیوتر که به ویروس مبتلا می شود، ویروس یابی نمود و آن ها را نابود کرد تا برنامه دوباره اجرا شود.

***

سادگی سیدحسن ازنوع ساده لوحی نیست،بلکه هشداردهنده است. بازی حسین پرستار در این نقش، در باورپذیری فیلم بسیار مؤثر بوده است.

سیدحسن، توانایی بالایی دارد و این توانایی خارق العاده به پاکی او بر می گردد. او هنوز به آفت های جامعه مبتلا نشده است. می خواهد واقعا به آن چه معتقد است، عمل کند، یعنی حرف و عملش یکی باشد و به همین دلیل هم از دیگران متمایز می شود.

سیدحسن به تنهایی آدم اکتیوی نیست که نقش سازنده ای داشته باشد و باید او را به بهانه ای وارد کوره ای از اجتماع نمود (زیر پل) تا مشکلات و سختی ها را ببیند و به اصطلاح آب دیده می شود. در واقع سیدحسن از نمایشگاهی دیدن می کند که آدم های فقیر و بی چیز، زینت بخش آن نمایشگاهند. از همین جا هم هست که ریتم فیلم تغییر می کند و سید حسن هم ازحالت ایستایی بیرون می آید و خود، جزئی از همان آدم ها می شود؛ با همان درگیری ها و کشمکش ها. به هر حال همین لباس که یک وقتی فکر می کرد او را از جامعه جدا کند، همین دزدیده شدن لباس باعث شد تا او وارد اجتماع شود و دست آخر هم همین اجتماع است که او را به لباس روحانی زینت می بخشد.

فیلم دارای ساختاری کلاسیک است، کشمکش اصلی درام متعلق است به ذهنیات سید حسن (قهرمان داستان فیلم) که مانند راهبه ای (در فیلم «مال این دنیا نیست») که با پیدا کردن یک بچه بی سرپرست در ادامه راه راهبه گری اش دچار تردید می شود، این جا هم سید حسن طلبه ای که به تازگی به شهر آمده با پیدا کردن مشکلات و معضلات جامعه دچار تردید می شود که به کسوت روحانی درآید یا خیر؟

این کشمکش درونی وقتی تشدید می شود که پارچه های او نیز (که برای دوختن لباس روحانی آن ها را تهیه کرده) توسط پسرک آدامس فروش دزدیده می شود. سیدحسن این حادثه را آیه و نشان های می پندارد که می خواهد به او گوشزد نماید که الان وقت پوشیدن لباس روحانی نیست، اما در پایان فیلم که لباس ها به او بازگردانده می شود، این کشمکش پایان می پذیرد و سیدحسن ملبس به لباس روحانی می گردد.

فیلم درام ندارد، ولی حسی در آن رشد می کند که نتیجه تغییر موقعیت ها و شرایط است و در نتیجه، سکانس ها با هم ارتباط پیدا می کنند و از هم بیگانه نیستند.

تکنیک های پیچیده خبری نیست و تقریبا می شود گفت که دوربین ساکن است (به جز یک موردی که دوربین با تراولینگ، دو طلبه نان به دست را از بیرون مدرسه تا داخل، همراهی می کند، بقیه صحنه ها پلان و سکانس های بی حرکت هستند) چرا که شخصیت سید حسن (که حالا ما داریم از نگاه او به جهان اطراف نگاه می کنیم) ساده است. ببینید، او در برخورد اول با جوجه که به ظاهر آدامس می فروشد نه می تواند به مواد مخدر (که در لایه زیرین آدامس ها فروخته می شود) پی ببرد و نه می تواند به نقشه جوجه پی ببرد که هدفش از این همه اصرار برای خرید آدامس و تعقیب او در مترو و ماجرای فال گیری، زمینه سازی برای دزدیدن پارچه هاست. او آن قدر ساده است که معانی برخی حرف ها را نمی فهمد: «مأموری؟» «اهل بخیه ای؟» «ماشین داری؟» و...

شخصیت سید حسن نماینده روحانیون نیست، یعنی وجه تیپیکال ندارد.

تردید سیدحسن در آستانه عمامه گذاشتن و تضاد و پارادوکسی که در او جان گرفته، همان تضادی است که در مترو در چهره منوچهری (معاون مدرسه علمیه) نمود، پیدا می کند. یعنی موقعی که دست زن و بچه اش را گرفته و می خواهند به سینما بروند اما بدون عمامه، بلکه با لباس شخصی. قبلاً همین آقای معاون، سیدحسن را شماتت کرده بود که چرا عمامه نمی گذارد اما حالا برای این کار خود توجیه اجتماعی دارد. این ها را سیدحسن می بیند. از طرفی پدربزرگ سیدحسن، روحانی مورد علاقه مردم بوده، میان مردم بوده و آن چه را می گفته باور داشته و به همین جهت سیدحسن رسیدن به شخصیت او را دور از دسترس می داند.

***

از ابتدای فیلم که مجله ورزشی (و تصویر کُشتی) را در دست سیدحسن می بینیم و مخالفت مدیر مدرسه را، در می یابیم که بین آن ها اختلاف سلیقه است.این یکی (سیدحسن) به حرکت عملی معتقد است و آن یکی (مدیر) به تئوری ها و حرف هاکه عمل هم دنبال آن نیست، که در چندجای فیلم به نمایش گذاشته می شود؛ مثلاً موقعی که زنگ تلفن همراهِ مدیر مدرسه به صدادر می آید.

***

سیدحسن وقتی زیرپل می رود وآدم های فقیر را مشاهده می کند، در نگاه اول همه گناهکارند، شاید هر آدم پرهیزکاری زود خود را از میان آن ها بیرون می کشد تا مبادا آلوده شود ولی وقتی سیدحسن می بیند که آن ها چطور با خدا درد دل می کنند درسی می گیرد که شاید تا به حال چنین درسی نگرفته بوده. او می بیند که آدم های آلوده، گویی به خدا نزدیک ترندوباورشان بیش تر. همان چیزهایی که فقط سیدحسن آن ها را شنیده بود، این جا لمس می کند. بعد از این اتفاق است که سیدحسن می آید و کتاب هایش را جمع می کند که ببرد و بفروشد و از پول آن غذایی برای آن ها تهیه کند؛ هر چند به آن کتاب ها نیاز دارد چون امتحانشان نزدیک است، اما حالا دیگر سیدحسن به امتحان روز قیامت فکر می کند نه این امتحان.

***

سیدحسن در فیلم اصلاً بازی نمی کند و این به قصه خیلی کمک کرده تا باورپذیر شود. او خیلی ساکت به نظر می رسد. فیلمساز می خواهد او را آدم اهل دلی معرفی کند که با دیگران متفاوت است.البته از نیمه های فیلم جنس بازی عوض می شود و او کمی فعال می شود (و پا به پای آن، ریتم فیلم نیز تندتر می گردد.) از وقتی که کتاب هایش رامی فروشد و برای زیر پلی ها غذای گرم می خرد، دیگر او نظاره گر نیست بلکه از خود واکنش نشان داده است. یا آن جا که با آن دو نفر مزاحم درگیر می شود.

***

سیدحسن دخترِ خود فروش را هم به بیمارستان منتقل می کند و نجات می دهد. علاوه بر جسم او، روح او را هم از آلودگی پاک می کند. سیدحسن قبلاً حتی با کمک به آن آدم لنگ که بعد رفت و با ماشینی که به کمک او راه افتاده بود، آن دختر را برد و سیدحسن به خاطر کمکش شرمنده شده بود و احساس گناه می کرد، حالا نه تنها از آن دختر رو بر نمی گرداند بلکه او را خواهر خطاب می کند و به یاریش می شتابد و در پاسخ او که می گوید: «باشم یا نباشم فرقی نمی کند؛ یک کثافت کمتر» سیدحسن می گوید: خدا بزرگ تر از آن است که انسان به خاطر گناه از او دور شود. و همین دختر بدکاره است که پشیمان شده و توبه می کند و پارچه عمامه، قبا و عبای سیدحسن را پس می دهد (از طرف زیر پلی ها).

این جا فیلمساز نشان می دهد که آن طلبه در کارش موفق شده که حتی گناهکارترین انسان هم به راه آمده و سیر دراماتیک قصه فیلم می توانست از همین جا اوج بگیرد و فیلم بهتری را ارائه دهد و از جمع شدن سکانس های ملودرام در یک جا جلوگیری کند. به هر حال تمام موفقیت سیدحسن همین نوع نگاهش بوده که آن آدم گناهکار را از خودش بهتر می دانسته، چون چه بسا آن آدم، توبه کند و از او بهتر شود ولی این به گناه سوق پیدا کند و از او بدتر گردد و واقعا این نوع دید در تبلیغ دین بسیار موثر است.

ببینید، حضرت علی علیه السلام در توصیه به فرزندش می فرماید: «اگر دوست تو پیوندش را از تو گسست، تو با او پیوند برقرار کن و چون از تو رخ برتافت، تو به او روی آور و چون بخل ورزید، تو دست بخشش بگشای و چون دوری کرد، تو به او نزدیک شو و چون درشتی نمود، تو با او نرمی کن و چون مرتکب خطایی شد، عذرش را بپذیر، آن سان که گویی تو بنده او هستی و او ولی نعمت تو. ولی مباد که این ها را در غیر جایگاه مناسب آن عمل کنی یا با نااهلان چنان کنی.»(29)

با این رویکرد، هر گناهکاری هم به دین جذب می شود و شیوه تبلیغ واقعا همی باید باشد و غیر از این نتیجه عکس خواهد داد. اصولاً غلبه بر خود محوری ارتباطی، لازمه تربیت اجتماعی است.

* * *

برخی معتقدند صحنه گفتگوی سیدحسن (در لباس روحانی) با جوجه در دارالتأدیب از روی محافظه کاری میرکریمی بوده، اما چنین نیست. این فیلم، چه در آن صحنه که دست سیدحسن بر روی میله های مترو است و چه در صحنه فعلی، هیچ فرقی در محتوا نمی کند، برخی معتقدند که پیام فیلم در انتها تغییر کرده است. اما نه، این گونه نیست؛ همان راه را رفته، فقط کمی زیاده گویی کرده است.

صحنه انتهایی فیلم (یعنی صحبت سیدحسن با جوجه در دارالتأدیب) به این دلیل انتخاب شده که فینال کار در یک بلاتکلیفی رها نشده باشد. بله، این در بلاتکلیفی رها شدن، ویژگی سینمای اروپاست و با ویژگی های مخاطبین ملی ما مغایر است. لذا میرکریمی صحنه پایانی فیلم را «نمای دست سیدحسن بر روی میله های مترو» انتخاب نکرد، هر چند به نظر برخی اگر چنین می شد فیلم سینمایی تر بود. اما در همین سینمایی بودن هم حرف هست، چون معیار سینمای اروپا با سینمای ما یکسان نیست.

البته می توان گفت که اگر فیلم با نمای دست سیدحسن که گوشه آستین قبایش هم در آن معلوم باشد (اشاره به ملبّس شدن و عمامه گذاشتن سیدحسن)، تمام می شد، همین کارایی (یعنی بلاتکلیف رها نکردن تماشاگر) را می داشت؛ بدون هیچ زیاده گویی و صحنه تحمیلی نهایی. اما نه، سکانس پایانی اجتناب ناپذیر بوده، حضور سیدحسن در دارالتأدیب، تأکیدی است بر یکی شدن حرف و عمل و آمدن در بین بزهکاران و هدایت عملیِ آن ها.

جالب این که حالا سیدحسن است که دست های جوجه را کف بینی می کند؛ قرینه برخورد اولی که سیدحسن با جوجه داشت. همان صحنه مترو را که یادتان هست، در آن جا جوجه دست های سیدحسن را با اصرار گرفته بود و کف بینی می کرد. آن وقت سیدحسن در عالم تردید به سر می برد، اما امروز که از تردید و دودلی بدر آمده، با جدیت و مهربانی دست جوجه را گرفته و سعادت را به او نوید می دهد و می خواهد تردید جوجه را به ایمان مبدل سازد.

پی نوشت ها:

1 کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 39.

2 نوعی گیاه تلخ.

3 قمی، سفینة البحار، ج 2، ص 220.

4 المواعظ العددیة، ص 46.

5 کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 58.

6 الموعظ العددیة، ص 159.

7 همان، ص42.

8 سوره بقره، آیه 186.

9 امام خمینی قدس سره ، شرح چهل حدیث، ص 67، شرح حدیث سوّم.

10 به نقل از ملاصدرا، انتشارات جاویدان، ص 291.

11 امام خمینی قدس سره ، ولایت فقیه، ص 117.

12 امام خمینی قدس سره ، شرح چهل حدیث، ص 76.

13 امام خمینی قدس سره ، صحیفه نور، ج 21، ص 98.

14 همان کتاب، ص 99.

15 همان کتاب، ص 34.

16 همان کتاب، ص 14و15.

17 همان کتاب، ص 35.

18 همان کتاب، ص 41.

19 همان کتاب، ص 46.

20 همان کتاب، ص 61.

21 مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص 140.

22 امام خمینی قدس سره ، ولایت فقیه، ص 79.

23 همان کتاب، ص 175.

24 نهج البلاغه، نامه 45.

25 نهج البلاغه، همان نامه.

26 مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص 147؛ به نقل از بحارالانوار، چ تبریز، 9، ص 758.

27 مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص 151.

28 امام خمینی قدس سره ، کتاب جهاد اکبر.

29 سیره حلبی، ج 2، ص 76.

30 منتهی الآمال، انتشارات هجرت، ج 2، ص 36.

31 نهج البلاغه، نامه 31.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان