یک روز در اواخر سال 1982 من در حال نوشتن نشانی بر روی نامه ای برای یک دوست ترک بودم؛ دوستی که به رغم شغلِ رسمیِ به ظاهر مادی اش، من او را به عنوان عارفی که تجربیات عمیق معنوی داشت، می شناختم. نشانی برای من شناخته شده بود، ولی ناگهان به خاطر آوردم که یکی دیگر از دوستانِ علاقه مند به تصوف در همان منطقه، زندگی می کرده است و به فکر افتادم که آیا او، که من چند سالی از او خبری نداشتم، هنوز زنده است. روز بعد تلفن زنگ زد و یک صدای زنانه به زبان ترکی گفت که همان زنی که روز قبل او را به خاطر آورده بودم، از او خواسته است که مرا ببیند. او که زنی آراسته بود با سِنّی بین چهل تا پنجاه، آمد و من در خلال گفت وگوهایمان دریافتم که او از بینش و اندیشه بسیار بالایی برخوردار است. ما دوستان خوبی شدیم و او عادت کرده بود که هر گاه گذرش به آلمان افتاد، پیش من بیاید و مسائلی را از تصوف و آموزه های اسلامی با من مطرح کند و من تنها می توانستم از روشی که او برای وصف اشراقات معنوی اش، به کار می برد، متعجب باشم. اگرچه او هرگز هیچ یک از کتاب های مهم عرفان یا آثار عمده صوفیه در زبان ترکی را مطالعه نکرده بود، اما اندیشه ها و نظریات او، با اندیشه های بزرگان تصوف در زمان های گذشته، کاملاً هماهنگ بود و تقریرهای او از دیدگاه های مولانا رومی یا شمس تبریزی بسیار شگفت آور و در عین حال هول انگیز بود. ماجرای تجلّیِ پیامبر بر مادرش آن هنگام که مایل نبود به دخترش اجازه ازدواج با یک غیرمسلمان را بدهد، شگفت آور است. این رؤیا او را واداشت تا دخترش را آزاد بگذارد. (اینکه همسر دخترش بعدها، به خاطر کششی درونی اسلام را پذیرفت، داستان دیگری است). خلاصه اینکه، دیدن این دوست ترک و خانواده او باعث شد که من یک بار دیگر احساس کنم، تجربه ترک ها از اسلام و به ویژه اسلام عرفانی، امری بسیار استثنایی است. گفت وگوهای ما سبب شد که من به دهه 1950 بازگردم، دورانی که زندگی دینی در کشور ترکیه دیگربار، خود را بیشتر نشان می داد و هر ناظری می توانست ببیند که محمد اقبال چقدر بر صواب بوده، آن هنگام که در اواخر دهه 1930 نوشت: «ادعا شده است که ترک ها اسلام را رها کرده اند، هرگز دروغی بزرگ تر از این گفته نشده است».
به طور مسلم، همه از تغییرات بنیادینی که در نتیجه اصلاحات آتاترک انجام پذیرفته مطلع هستند: از برچیدن خلافت در سال 1924 تا ترویج قوانین حقوقیِ غرب، منحل کردن فرقه های درویش ها و آخرینِ آنها (و نه ناچیزترینِ آنها) جایگزین کردن الفبای لاتین به جای حروف عربی. به هر حال، حتی برخی از چهره های برجسته فرقه های صوفیِ ترکیه، بر آن اند که منحل کردن فرقه ها، احتمالاً بر سلامتِ حیات معنویِ افرادی که با آن فرقه ها، ارتباط داشته اند، تأثیر مثبتی گذاشته است. بسیاری از این برنامه ریزی های نامناسب و عادات غیراسلامی با زندگی ظاهریِ گروه ها و تکیه های درویش ها آمیخته شده بود، تکیه هایی که روزگاری سرچشمه تعلیم و تزکیه معنوی بود، اما [در این زمان] غالبا از مقصود والای خود دور شده بود. نویسنده ترک، سمیحا آیوردی(2) که این دیدگاه را در کتاب زیبای خود، شب های استانبول ابراز کرده و خودش یکی از بزرگان عرفان در زمانه ما است، در این مسئله با شرق شناس آلمانی، ریچارد هارتمان،(3) کاملاً همرأی است. ریچارد هارتمان اولین محقق فرهنگ عربی و عثمانی بود که بعد از تأسیس حکومت جمهوری، از ترکیه دیدن کرد. او نیز بعد از دیدار خود از بارگاه مولانا رومی در قونیه، چنین دیدگاهی را ابراز کرد.
ارتباط جامعه ترک با اسلام بسیار دیرینه است. ترک ها به تدریج به اسلام رو آوردند و آن را از صمیم قلب پذیرفتند، به گونه ای که در خلال چند قرن بعد از آشناییِ آغازین با دین قدرتمند جدید، از مدافعان پرشور آن شدند. [برای ترسیم این ارتباط] کافی است به نقش سلسله های ترک اشاره کنیم، از طولون ها گرفته تا مغولان بزرگ، و از سلجوقیان گرفته تا عثمانی ها؛ گذشته از این که برخی از دیگر سلسله ها، نظیر قطب شاهیانِ گالکاندا(4) در جنوب هند نیز ترک تبارند. انسان به راحتی نقش مهمی را که اشراف زادگان ترک در دربار مغولان، نه تنها به عنوان سرباز، بلکه به عنوان حامیانِ هنر و ادبیات، داشتند، فراموش می کند و ناظر بیرونی، به ندرت، اهمیت عنصر ترکی را در ساختار حکومت صفویه در ایران متوجه می شود. آیا این شگفت آور نیست که شاه اسماعیل، بنیان گذار حکومت صفویه، اشعار عرفانیِ خود را به ترکی سروده است، در حالی که دشمن سرسخت او سلطان سلیم یاووز(5) ترک، اشعار زیبایی به فارسی گفته بود؟ (گذشته از زندگی نامه ترکی بابور،(6) بنیان گذار حکومت مغول و دیوان ترکی سوزناکِ سلطان قنصوه الگوری،(7) آخرین حاکم سلسله ممالیک در مصر، قبل از سلطه عثمانی ها).
با پیداییِ سلجوقیان در شرق آناتولی، بعد از جنگ سرنوشت ساز، مانت زیکِرت(8) در ذوالحجة 463/اگوست 1071، قسمت شرقی و مرکزی آناتولی، به یک مرکز فرهنگی جدید تبدیل شد. اهمیّت این مرکز، آن هنگام که سلطان هنردوست، علاءالدین کیقباد، حکومت آن را به دست گرفت، دوچندان شد. وقتی او مسجد علاءالدین را در قونیه، در سال 618ق/1221م بنا کرد، بخش شرقی جهان اسلام هنوز تحت سلطه مغول هایی بود که از قسمت های داخلی آسیا، تحت فرماندهی چنگیزخان به خارج سرازیر شده بودند و هزاران دانشمند و صوفی را واداشته بودند تا در حکومت نسبتا امن سلجوقیان به دنبال پناهگاهی باشند. مردان اندیشمند و فرهیخته ای نظیر: نجم الدین دایه رازی، نویسنده مرصاد العباد (راه بندگان خدا)،(9) برهان الدین محقّق ترمذی و آخرین، اما نه کهترینِ آن اندیشمندان، بهاءالدین ولد وفرزند نامی او جلال الدین،که بعدها به رومی نامبردارگشت، درقونیه یا اطراف آن ساکن شدند. قونیه جایی بود که مدرسه های متعددی در آنجا بنا شد و تعامل مثبتی بین حاکمان مسلمان و شمار قابل توجهی از مسیحیان تحت سلطه شان در آن سرزمین برقرار بود. ترک ها به خوبی متوجه این حقیقت بودند که بیشتر رهبران بزرگ دینی آنان، از خراسان آمده بودند؛ نه تنها مولانا رومی، بلکه حاجی بَکتاش نیز که کمی دیرتر به آن منطقه وارد شد، در شمار رهبران خراسانی به حساب می آیند.
به یقین می توان گفت، ترک ها از جهت تاریخی، زودتر از این، تصوّف را شناخته بودند. احمد یسوی(10) (م. 560ق/1165م) اولین کسی بود که با مجموعه ای از کلمات حکمت آمیز در آسیای مرکزی، شناخته شد. وی در رشد و توسعه برخی از فرقه های صوفیانه، به ویژه نقشبندیه نقشی محوری داشت. این فرقه در منطقه آسیای مرکزی آنقدر رشد یافت که در کشورهای افغانستان، هند و بعدها در سرزمین های مرکزی اسلامی نیز به قدرت سیاسی استواری تبدیل گشت. هنگامی که فرقه های صوفیانه ای که به خوبی سازمان یافته بودند، همانند قادریه و سهروردیه، در منطقه ای به دوری هندوستان، شروع به جذب پیروانی کرده بودند، آنها در این مرحله، یعنی قرن هفتم هجری/ سیزدهم میلادی ظاهرا هنوز به آناتولی وارد نشده بودند. از سوی دیگر، در مطالعه خود با گروه هایی نامعهود از درویش ها نظیر حیدری ها و جوالیقی ها روبه رو می شویم که با پوشش هایی نفرت انگیز به اینجا و آنجا سرمی زدند و یقینا وابسته به صوفیان غیرمتشرع بودند (کسانی که به هیچ وجه خود را موظف به احکام دینی نمی دانند). مولانا رومی سخنان تندی را درباره این افراد بیان کرده، می گوید ایشان بدرفتارند و ادب و راه و رسم صوفیه را مراعات نمی کنند. در زمانی که حتی آناتولی مورد هجوم سپاه مغول بود و حکومت سلجوقیان متلاشی شده بود، این گروه تأثیر نسبتا ناخوشایندی را بر جای نهادند.
به هر حال، مردم قونیه، حضور مولانا رومی را به عنوان موهبتی [الاهی [قلمداد کردند و این حقیقت را که قونیه در 654ق/1256م، از ویرانی های عمده در امان ماند، به برکت عظیم او نسبت دادند. در حقیقت مولانا رومی، یگانه رهبرِ معنوی مقتدر نبود؛ صدرالدین قونوی، پسرخوانده ابن عربی نیز، در همان مرکز سکونت داشت و اگرچه مولانا گاهی متکلمان مدْرَسی را به سخره می گرفت، اما به نظر می رسد که این دو دوستان خوبی برای هم بودند، اگرچه نظام عرفانیِ پیچیده و جذّاب ابن عربی، آن گونه که صدرالدین قونوی آن را شرح و بسط کرده بود، نتوانست روح آزاد و بلندپرواز مولانا را مسحور خود کند. در هر صورت صدرالدین، در لایه های زیرین تأثیر گذاشت و بعدها آموزه های ابن عربی، جنبه مهم اندیشه و شعر عرفانی ترکیه را شکل داد. مولانا رومی در بعضی از اشعار غنائی خود، از نوشته ها و عبارات ترکی استفاده کرده، و مسلما آگاهی خوب و سودمندی از زبان این مردم داشته است (همان طور که تا حدّی با زبان یونانیِ دیگر ساکنان این منطقه نیز آشنا بوده است). فرزند او، سلطان ولد دیوانی کامل را به ترکی سرود، و در آن، اندیشه های والای پدرش را در قالب عباراتی که برای مردم قابل فهم تر باشد، ترجمه کرد. در هر صورت، شعر او کم وبیش از نوع اشعار حکمت آمیز است، البته منبع الهامِ حقیقیِ شعر صوفیانه ترکی هنوز در راه بود.
این الهام بخشی را یونس اِمْرِ(11) به انجام رساند. او درویشی دوره گرد بود که با تکیه بر اشعارش مدّت زمانی طولانی (او می گوید: «چهل سال»، یعنی همان عدد سنّتی برای صبر، تزکیه و تهذیب نفس) به عارفی که تَپدوک اِمْرِ(12) نامیده می شد که درباره او هیچ اطلاعی در دست نیست خدمت کرده است. ممکن است یونس، مولانا را در جوانی خودش دیده باشد. یونس نُه سال بعد از سلطان ولد، یعنی در سال 721ق/1321م فوت کرد و مکان های متعددی در آناتولی به عنوان آرامگاه او ادعا شده است. یونس امْرِ، زبان ترکی ساده مردم را به کار می برد. بعضی از اشعار او با رعایت عروض روش سنجش شعر در عربی و فارسی نگاشته شده است، با این همه، بهترین شعرهایش، اشعاری است که در آنها از روش شمارش سیلاب ها، آن گونه که در میان ترکان رایج بوده، بهره برده، و ترانه های محلّی تأثربرانگیزی در قطعه هایی چهارپاره آفریده است. جِی. والش(13) از اهالی ادینبورگ نشان داده است که بسیاری از اشعار یونس به قصد خوانده شدن در تکیه های درویش ها سروده شده اند؛ آنها عباراتی مانند «الحمدلله» یا «صلّ علی محمّد» را تکرار می کنند. این اشعار تمامی منازل سیر و سلوک عرفانی را به تصویر کشیده، و همواره به اهمیت ذکر اشاره می کنند. یونس در یکی از زیباترین اشعارش می گوید [ترجمه فارسی]:
همه نهرهای بهشتی |
الله الله گویان جاری اند... |
هرچه در بهشت است یعنی، تنفّس، رشد و بوی خوش چیزی نیست جز ذکر دائمی نام خدا که وجودش در همه چیز ساری است. راز و رمز ذکر هنوز زیباتر از آنچه در این چند سطر ساده آمده، بیان نشده است؛ چیزی که حتی امروزه نیز کودکان دبستانی می توانند از آن لذت ببرند.
یونس تخیّلات خود را از طبیعت می گیرد. گرچه مضمون بلبل نالان که در جای جای اشعار بلند فارسی مطرح می شود، در شعر او نیز به کرّات آمده است، قوی ترین اشعارش را در وصف چشم اندازهای سرزمین آناتولی سروده است. در این اشعار کوه دشمنی می شود که او را از معشوقش جدا کرده است و ابرها، که دسته دسته بر فراز تپه ها از آسمان آویزانند بر حال او می گریند. وی در دیار عشق، گاه خاک راه، گاه سیلاب، و گاه نسیم است. او چون به صدای زنبورها گوش فرامی دهد نغمه «صل علی محمّد» را از آنها می شنود. یونس استاد خیال پردازی های موجز است و اشعار او با بیانی ساده معتقدات اصلیِ اسلامِ عرفانی را بیان کرده، و بر راز عشق متمرکز می شود. بیهوده نیست که عدنان سایگون،(14) که اثر موسیقایی خود به نام اوراتوریوی(15) یونس را بر اساس قطعه هایی از کتاب دیوان وی ساخته است، یکی از بیت های او را به عنوان ریتم تکراری بم(16) آن اثر قرار می دهد: عاشکین ور شِوْکین ور (یعنی «عشقم بده، شوقم بده»). در این بیت آموزه های یونس به زیبایی تمام خلاصه شده است.
در دوران اخیر برخی کوشیده اند، تا یونس را نماینده واقعی نوعِ «ترکی» معنویّتی که با عبارات قرآن و حدیث ارتباطی ندارد، تلقّی کنند؛ یا او را نمونه ای از «انسان گرایی» (اومانیسم) ترکی قلمداد کنند. این گونه تلاش ها، تمامی واژگان اسلامیِ اشعار او را نادیده می گیرد و او را از تعلّقات معنوی اش جدا می کند. به هر حال او به اندازه عارفان دیگر، خدامحور است و عشق او به آدمی، برخاسته از عشق و اعتماد او به خدا است.
در همان دوره ای که یونس سرودهای مناجاتیِ بسیار زیبایش را می سرود، فرقه مولویه، به وسیله فرزند مولوی، سلطان ولد، شکل می گرفت. او سماع عارفانه ای را پی ریزی کرد که درویش های مولویّه از آن زمان به بعد با آن شناخته شده اند؛ این سماع در جمعه ها، بعد از نماز جمعه، انجام می شد. به هر حال تنها این سماع نبود که درویشِ مشتاق می بایست بیاموزد؛ در هزار و یکمین روز شاگردی اش،(17) او با مراسم خانقاه آشنا می شد و موظّف بود که مثنوی را به دقت مطالعه کند. تنها در این زمان او می توانست با حالی خوش سماع عرفانی را انجام دهد و آن را همانند رقص ذرات بر محور خورشید یا همانند رقص ستارگان و به عنوان نمادی از مرگ و رستاخیز آدمی در عشق، تلقی کند. این مسئله با کنار گذاشتنِ جامه سیاه و ظاهر شدن دوباره درویش ها در جامه سفیدشان نمود می یابد. بدن مادی به دور افکنده می شود و «بدن دوم» یعنی بدن روحانیِ از نو زنده شده هنگامی که سماع انجام می شود، رخ می نماید. فرهنگ ترکی بسیار وامدار مولویه است: آنها فرقه ای بودند که خوشنویسی و مخصوصا موسیقی را همانند شعر به سبک سنّتیِ فارسی عثمانی پرورش دادند.
سهم فرقه بکتاشیه در زندگی ترکی، کاملاً متفاوت بود. این فرقه نیز در دورانی که یونس اِمْرِ مناجات نامه های سرشار از عشقش را می سرود، رشد یافت. این فرقه حتّی اشعار یونس را به عنوان الهام بخش اصلیِ خود برگزید و همین اشعار بود که قرن ها سرمشق اعضای رسمی و غیررسمی فرقه بکتاشیه بود. حاجی بکتاش که این فرقه منسوب به اوست، آن گونه که پیش از این اشاره کردیم از شرق ایران آمده بود. وی در مرکز آناتولی ساکن شد و فرقه ای گرداگرد او تشکیل شد که در جنبه های مختلفی نقطه مقابل فرقه با فرهنگ و با نزاکتِ مولویه بود. بکتاشیان در درجه اول گرایش شیعی قوی ای دارند؛ آنها حتی از نوعی تثلیث، الله محمد علی، سخن می گویند و بسیاری از آداب و رسوم شیعی را اخذ کرده اند. اما به نظر می رسد که در آیین های آنان یکی از مبانی خاص، امّا نه دقیقا قابل تشخیصِ مسیحی [=عشای ربانی] وجود دارد که محققان آن را (شاید هم به اشتباه) بر پذیرایی عمومی همراه با نان و شراب [بکتاشیه [تطبیق کرده اند. مهم ترین جلوه غیرمعمول در فرقه بکتاشیه، آزاد بودن زنان برای شرکت در فعالیت های مختلف است. آنان همچنین می توانند در مراسم غذا و جلسات شرکت کنند. بکتاشیه عمدتا تحت تأثیر جنبش حروفیه بودند و در تکیه هایشان می توان تصاویر فراوانی از آدمیان و حیوانات را یافت که به وسیله حروف معنادار ساخته شده اند، همانند تصاویر توسل به علی [ع]. آموزه های عرفانی آنان، آن گونه که در برخی اشعار بیان شده است، عموما بر مبنای اندیشه های ابن عربی استوار است و از نزول و صعود روح آدمی سخن می گوید.
این حقیقتی شگفت است که رهبران صوفیِ این فرقه، (موسوم به بابا)، خود را به ینی چری ها، سربازان نخبه حکومت عثمانی، ربط داده بودند، به گونه ای که هر پادگانی می بایست حداقل یک بابای بکتاشی مرتبط با خود می داشت. این امر در ظاهر کارکرد خوبی داشت، گرچه سربازان عثمانی بیشتر مواقع مجبور بودند با صفویان که در دیدگاه شیعی شان با آنان پیوند بسیار نزدیکی داشتند، بجنگند. علاوه بر اینکه شاه اسماعیل صفوی، یکی از شاعران بسیار محترم در میان بکتاشیه شد و سروده های پرشور او، که با تخلّص خَطائی(18) می نوشت، جزء جدائی ناپذیر مراسمِ این فرقه بود.
گذشته از این ترکیب نسبتا نگران کننده از گرایش های مختلف در فرقه بکتاشیه، در اینجا باید سهم آنان را در ادبیات ترکی نیز، متذکر شد. ترانه های آنان که از یونس اِمْرِ آغاز می شود، بخش ارزشمندی از ادبیات ترکی را شکل می دهد. با اینکه آنان از جانب بزرگان دربار ادبیِ سنّتیِ عثمانی جدّی گرفته نشدند، اشعار پرطمطراقی که در سایه زبان پارسی و حتی هندی پارسی به وجود آمد، در خلال دوران درخشان حکومت عثمانی، تأثیر خود را بر جای گذاشت. برای خوانندگان امروزی بعضی از اشعار بکتاشیه اولیه، بسیار جذاب است، نه فقط از آن جهت که این اشعار حاوی بسیاری از تخیلات و اندیشه های عامّه پسند است، بلکه بیشتر از آن رو که بعضی اوقات، این اشعار با نوعی شوخ طبعیِ غیرعادی همراه شده اند.
بهترین نمونه این سبک، کیگوسوز عبدَل،(19) بکتاشی قرن نهم قمری/پانزدهم میلادی است که بنایِ اولین تکیه در قاهره، در تپه های مقطَّم، منسوب به اوست. اشعار او گاهی چیزی جز هجو سرودهای عاشقانه عرفانی نیست. وی در این اشعار ماجراهایش با جوانی آراسته و شیرین زبان را وصف می کند که بسیار صریح عشقش را به او ابراز می کند؛ یا اینکه گرسنگی سیری ناپذیرِ خودش را به شعر درمی آورد و صدها ظرف برنج و گوشت و مرغ و میوه هایی را که او طالب خوردن آنهاست، برمی شمارد. او همچنین موضوعی را که یونس اِمْرِ اولین بار در سنّت ترکی به آن پرداخت، پی گیری می کند، یعنی اعتراض در مقابل خدایی که چنین برنامه به ظاهر بی معنایی را برای روز قیامت ترتیب داده است. وی می گوید: چرا خداوند پل مناسبی نمی سازد تا آدمیان بتوانند بدون آنکه در آتش بیفتند از روی آن عبور کنند و چرا او گناهان پلید انسان را محاسبه می کند؟ این اندیشه ها بعدها به وسیله شاعر بکتاشی دیگری دنبال شد، او تا آنجا پیش می رود که از خدا می پرسد: چرا او به جهنم نیازمند است؟! آیا ممکن است او یک کولهَنبیه(20) باشد، یعنی موجود پست و فقیری که در خاکسترهای گرم خانه حمام می خوابد؟ کیگوسوز همچنین مبارزه با نفس، یعنی روح پست سرکش، را به مثابه تلاشی شکست خورده برای پختن غازی پیر و دیرپز به تصویر می کشد. با این اشعار گوشه ای از زندگی بکتاشی ها که حتی امروزه نیز بر همان منوال است روشن می شود. اینها لطیفه های بکتاشی ای هستند، که تقریبا همه چند نمونه از آنها را می دانند. محور غالب این لطیفه ها دلبستگیِ بکتاشیه به شراب یا راکی کُنیاکِ قوی است که در خلال مجالس استفاده می گردد و در حال و هوایی عاشقانه به عنوان آب حیات تلقی می شود.
کیگوسوز عبدَل از منطقه بالکان آمده بود، این منطقه از آغاز پیروزی عثمانی ها به بعد، به صورت پایگاهی، برای بکتاشیه باقی مانده بود. حتی در زمان ما، زنان سالک بکتاشیه در بلغارستان و مقدونیه پیدا می شوند، آلبانی نیز تقریبا به صورت کامل، تحت تأثیر بکتاشیه بوده است. فرقه بکتاشیه به رشد خود ادامه داد، تا زمانی که سپاه ینی چری ها به خاطر بالا گرفتن شورش ها و سوء مدیریت در 1241/1826 منحل شدند. این فرقه بعد از این، بسیار دچار بدنامی گشت، اما بی سر و صدا به کار خود ادامه داد. در آغاز قرن بیستم بیش از 12 تکیه در استانبول بود که یکی از آنها صحنه رُمانِ ترکی نوربابا است که، یعقوب کدری(21) (کَرَاُسمَن اوغلو) آن را در 1922 نوشت. این کتاب را می توان یکی از آثار حقیقتا بزرگ ادبیات جدید ترکی به شمار آورد. با آنکه رمانی با عنوان اغفال یک زن جوان زیبا از طبقه اشراف، توسط شیخ هوسران بکتاشی می توانست پیامدهای ناخوشایندی داشته باشد، امّا در این کتاب به خوبی تبیین شده که چگونه زنی که قهرمان داستان است، به یکی از عاشقان بزرگ سنّت اصیل شعر عارفانه اسلامی تبدیل می شود. این رمان همچنین اطلاعات جالبی را در رابطه با آیین های بکتاشیه ارائه می کند. به هر حال ممکن است این رمان را یکی از عوامل متعددی بدانیم که در تصمیم آتاترک برای برچیدن تکیه های درویش ها نقش داشته اند.
با صرف نظر از پنهان کاری و عادات غیراخلاقیِ بکتاشیه، مخصوصا حضور زنان در مجالس آنها، که معمولاً مورد نقد قرار گرفته است، آنان نقش سازنده مهمی در حیات عثمانی ها داشتند. جنبش ها و فرقه های صوفیانه متعدد دیگری نیز بودند، که در خلال دوره عثمانی ها، در ترکیه رشد کردند و نقش مهمی را در حیات معنوی مردم ایفا کردند. گروه های عمده ای همانند: قادریه، شاذلیه، خلوتیه، نقشبندیه و... در استانبول و در سرتاسر کشور مراکزی داشتند و فعالیت ادبی آنان چشمگیر بود. اعضای آنها در پیرامون عشق به خدا و عشق به پیامبر شعر می سرودند. یکی از محبوب ترین اشعار در ادبیات ترکی در حدود 802 ق/1400م در بورسا، پایتخت آن زمان عثمانی نوشته شد. آن شعر مولودیِ شریفِ (میلاد پیامبر) سلیمان چلبی(22) است. اشعار متعددی به تقلید از این شعر سروده شده اند، اما هیچ یک نتوانسته اند به محبوبیت روایت اصلی برسند، روایتی که با کلماتی ساده میلاد پیامبر را بازگو می کند و وصف کننده معجزاتی است که مادرش آمنه دیده بود و خوشامدگویی بزرگِ تمامی مخلوقات را، به صورت اشعاری فراموش نشدنی در می آورد. این مولودیه نه تنها در میلاد پیامبر، بلکه در دیگر اعیاد نیز خوانده می شود. هرکسی می تواند این برنامه را در چهلمین روز هر مصیبتی یا سالگرد آن، چه در خانه و چه در مسجد، برگزار کند و می تواند نذر کند برای برآورده شدن حاجت هایش، مجلس مولودی خوانی برپا کند.
شعر صوفیانه ترکیه تمامی انواع شناخته شده شعر فارسی را در بر دارد و از سرودهای ساده بسیاری از شاعران بکتاشی تا اشعار برجسته و فنی، نظیر اشعار نسیمی، شاعر حروفی، را در برمی گیرد، شاعری که جان خود را بر سر عقائدش گذاشت، عقایدی که او ادعا می کرد همسنگ اندیشه های منصور حلاج است. او به صورت بی رحمانه ای در سال 808 ق/1405م در شهر حلب کشته شد. بی کسیِ این زاهدِ کوهستان های آناتولی در سروده های غم انگیزِ پیر سلطان عبدال در قرن دهم/شانزدهم به زیباترین وجه منعکس شده است. او نیز نه به خاطر ادعاهای عرفانیِ آن چنانی، بلکه به خاطر تبانی با صفویان، اعدام شد.
تصوف ترکیه با بازگویی داستان یوسف و زلیخا یا داستان لیلی و مجنون و آمیختن آنها با حال و هوای عرفانی ای که مولانا جامی (م.898/1492 در هرات) به آنها داده بود، سنت بزرگِ اشعار حماسی را ادامه می دهد. جامی برای بسیاری از شاعران ترکِ پس از خودش الگو بود. خیال پردازیِ عرفانی در مثنویِ نسبتا کوتاه شاعر مولویّه، شیخ قالب، که در 35 سالگی در 1214/1799 فوت کرد، به اوج خود رسید. مثنویِ حُسن و عشق او بخشی چشم گیر از اشعاری است که رشته های بسیار گوناگونی را در خود جمع کرده است و بینش عمیق روان شناختی ای را نسبت به راز و رمز عشق و اشتیاق و فراموشی (بیخودی) و جذبه، نشان می دهد. اما اشعار عرفانی به هیچ وجه به اعضای فرقه های صوفیانه، محصور و محدود نشده است. این اشعار بیشترِ اشعار غنائیِ زبان ترکی را شامل می شود و حتی حاکمان تردیدی نکرده اند که هر از چندی شعری بسرایند، و در آن همانند سلطان مراد سوم به سرزنش خود بپردازند تا از خواب غفلت بیدار شوند.
حکمرانان در یک فعالیت دیگر نیز که به صورت عمده، صوفیان اداره کننده آن بوده اند، شرکت داشتند و آن خوشنویسی است. اولین استادِ سبک خطاطیِ نسخِ خاصِ ترکیه، شیخ حمدالله اهلِ امسیه(23) بود که همانند بسیاری از بستگان و پیروانش، از اعضای یک فرقه صوفیانه بود. گفته شده است که رؤیایی از خضر این گونه اصلاحات را در خط نسخ به او الهام کرده و او را وارد این سبک غیرقابل تقلید نموده است. ارائه طوماری بلند از نام خطاطانی که به فرقه های صوفیانه وابسته بودند، آسان است، آن گونه که نویسنده قرن دوازدهم/هیجدهم، مستقیم زاده، که خود مرید پروپاقرص فرقه نقشبندیه بود، انجام داده است. چنین طوماری نه تنها پیش زمینه های اجتماعیِ خطّاطان، بلکه علاقه وافر آنان به نوشتن متن های خاص را نیز، نشان می دهد. ترک ها بسیار مفتخرند که ادعا کنند: «قرآن در مکّه نازل شد، در قاهره به زیبایی خوانده شد و در استانبول به بهترین وجه نگاشته شد». در واقع برخی از قرآن های عثمانی و صفحات مجموعه های احادیث نبوی، آن قدر بی نقص نگاشته شده است، که هر کس می تواند به خوبی این ادّعا را بپذیرد. اما علاوه بر نگارش قرآن و روایات و نیز کتب دینی، ترک ها همچنین خلاق ترین افراد در ابداع گونه های هنری خط عربی، نمونه هایی شبیه طغرا عنوان بسیار آراسته شده اسناد سلطنتی بودند. اغلب همین لفظ طغرا را برای همه انواع خط هایی که در شکل های مدوّر و معکوس نگاشته می شود و نیز در نسخه برداری های هنرمندانه و در قالب های غیرمعمول و تعجب برانگیز، استفاده می کردند. انواع نگارش حیوانی و انسانی «بسم الله» و خطاطی های مشابه نیز به این مقوله تعلق دارند.
هنوز جنبه دیگری از تصوف ناگفته باقی مانده است: هر از گاهی می بینیم که صوفیان ترکیه در مقابل آنچه به نظر آنان حکومتی ناعادلانه است می شورند. به عنوان نمونه قاضی بدرالدین اهلِ سیمونا(24) در اوائل قرن نهم قمری/پانزدهم میلادی، الگویی شده است برای این تلاش صوفیان که حتی با شورشی علنی عدالت اجتماعی را برقرار سازند. هیچ گاه برای حاکمان عثمانی ساده نبود که راه صحیح برخورد با این گونه شورش ها را بیابند، چراکه آنان به هرحال نگهبانان رسمی اسلام سنّیِ راست کیش بودند.
گذشتِ قرن ها، و تغییرات فراوان سیاسی نتوانسته است در عشق ترک ها به مولانا رومی و یونس امره که هر دوی آنها را از آنِ خود می شمارند، تزلزلی ایجاد کند. بسیاری از نویسندگان سرشناس، آثار رومی را ترجمه و تفسیر کرده اند، آثاری که مایه آرامش هزاران انسان بوده است. اولین مراسم سالگرد وفات او در 17 دسامبر 1954 برگزار شد و چندین هزار مسلمان متدین را جذب کرد. از این رو در سال های بعد نیز این برنامه برقرار بود، تا آنجا که به جاذبه ای توریستی تبدیل شده است. آنها که عملیّات چرخ زدن [سماع] را به اجرا درمی آورند، دیگر، آموزش های سبک قدیمی را نمی بینند و تنها چشم به ظاهر دارند و از لایه های متعدد معنایی ای که می توان در هر بار خواندن اشعار مولانا آنها را کشف کرد، غافل اند. بدون تردید بازگشتِ برخی رهبران صوفی به صحنه سیاست، بعد از سال 1951 باعث نشد که این جنبه از تصوف تشنه قدرت بودن در چشم بسیاری از ناظرانی که ارزش های معنوی و سنّتیِ پارساییِ ترکی را در معرض خطر می دیدند، مقبولیتی پیدا کند، چرا که شخصیت صوفیان بزرگ، بدون تردید، عنصر بسیار قوی و سازنده ای در حیات جامعه ترک بوده است. در هنگام گفت وگو با مردم روستاها و شهرهای کوچک، من معمولاً احساس می کردم که اعتماد بی چون و چرای آنان به خدایی که به آنها قدرت بخشیده تا از گرفتاری ها و محنت های فراوان، جان سالم به در ببرند، به وسیله صوفیانی که به آنها تعلیم داده اند، شکل گرفته است، افرادی نظیر ابراهیم هَکّی ارزِروم لو:(25)
بگذار ببینیم خدا چه می کند |
هرچه او انجام دهد، همان زیباترین است |
1 مشخصات کتاب شناختی این اثر از این قرار است: «Sufism and spiritual life in turky، Annemarie Sheimmelچاپ شده در کتاب Islamic Spirituality، ویراسته دکتر سید حسین نصر.
2. Samiha Ayverdi
3. Richard Hartmann
4. Golconda
5. Selim yavuz
6. Babur
7. Qansawh alghari
8. Mantzikert
9. مرصاد به معنای رَصَدگاه، کمین گاه و جای خطرناک است. اما، گاهی به معنای «طریق» هم می آید. نجم رازی این کلمه را به معنی راه ایمنِ مراقبت شده آورده است؛ برای نمونه: در صفحه 13 می گوید: «به سرِ جاده مستقیم و مرصاد دین قویم باز آید». نیز از توجیهی که در مورد نامگذاری کتاب دارد، همین معنا استفاده می شود: «امیدوار باشند که قدم بر جاده حق دارند و بر صراط مستقیم می روند... نام کتاب هم بر منوال احوال کتاب نهاده آمد» (ص30). مؤلف این مقاله نیز ظاهرا به این نکته متوجه بوده و به خوبی مرصاد العباد را به راه بندگان خدا ترجمه کرده است. برای اطلاع بیشتر رک: مقدمه مرصاد العباد، ص5453.(مترجم)
10. Ahmad Yisiwi
11. Yunus Emre
12. Tapduk Emre
13. J. Walsh
14. Adnan Saygon
15. Oratoryusu
16. basso ostinato
17. در سلسله مولویه رسم چنان است که طالب ورود، باید هزار و یک روز (سه سال) خدمت نماید بر این طریق، هر سال چهل روز خدمت چهارپایان، چهل روز گنّاسی فقرا، چهل روز آبکشی، چهل روز فرّاشی، چهل روز هیزم کشی، چهل روز طباخی، چهل روز خرید حوایج، چهل روز خدمات مجلس درویشان، چهل روز نظارت. و باید که این خدمات تمام شود و یک روز کسی نشود. پس از این خدمات که هر سال، نُه چهل روز، یعنی سیصد و شصت روز است، در روزهای بعد او را غسل می دهند، توبه و تلقین اسم جلاله بر او می کنند و حجره ای جهت آسایش و عبادت به او می دهند و ریاضت و مجاهده تعلیمش می نمایند؛ طرائق الحقائق، ج2، ص319).(مترجم)
18. کلمه «خَطا» با خَتا که سرزمینی است در چین و مشهور در ادبیات فارسی، یکی است که با هر دو املا نوشته می شود.(مترجم)
19. Kaygusuz Abdal
20. Kulhanbeyi
21. Yakup Kadri
22. Suleyman Chelebi
23. Amasia
24. Simawna
25. Ibrahim Hakki Erzerumlu