ماهان شبکه ایرانیان

پدیده وحی

بحث درباره وحی،از این جهت حایز اهمیت است که پایه شناخت کلام خدابه شمار می رود. قرآن که بیان گر سخن حق تعالی و حامل پیام آسمانی است،به وسیله وحی نازل شده است. وحی همان سروش غیبی است که از جانب ملکوت اعلی به جهان ماده فرود آمده است.

بحث درباره وحی،از این جهت حایز اهمیت است که پایه شناخت کلام خدابه شمار می رود. قرآن که بیان گر سخن حق تعالی و حامل پیام آسمانی است،به وسیله وحی نازل شده است. وحی همان سروش غیبی است که از جانب ملکوت اعلی به جهان ماده فرود آمده است.

و انه لتنزیل رب العالمین نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربی مبین (1) .

ذلک مما اوحی الیک ربک من الحکمة (2) خداوند از زبان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل می کند: ...و اوحی الی هذا القرآن لانذرکم به و من بلغ (3) .

از این رو اساسی ترین بحث در زمینه مسایل قرآنی بحث درباره وحی است،یعنی بحث درباره شناخت وحی،چگونگی برقراری ارتباط بین ملا اعلی و ماده سفلی و این که آیا میان دو جهان ماده و ما فوق ماده،امکان برقراری ارتباط هست؟

این گونه موضوعات در این زمینه مطرح است و پاسخ آن ها راه را برای درک باورهای قرآنی هم وار می سازد.

وحی در لغت

وحی در لغت به معانی مختلفی آمده است از جمله:اشارت،کتابت،نوشته،رساله،پیام،سخن پوشیده،اعلام در خفا،شتاب و عجله و هر چه از کلام یا نوشته یاپیغام یا اشاره که به دیگری به دور از توجه دیگران القا و تفهیم شود وحی گفته می شود،ناصر خسرو گوید:

«گفتارشان بدان و به گفتار کار کن×تا از خدای عز و جل وحیت آورند».

راغب اصفهانی گوید:«اصل الوحی الاشارة السریعة (4) ،وحی پیامی پنهانی است که اشارت گونه و با سرعت انجام گیرد».ابو اسحاق نیز گفته است:«اصل الوحی فی اللغة کلها اعلام فی خفاء و لذلک سمی الالهام وحیا،اصل وحی در لغت به معنای پیام پنهانی است،لذا الهام را،وحی نامیده اند».هم چنین است سخن ابن بری:

«وحی الیه و اوحی:کلمه بکلام یخفیه من غیره و وحی و اوحی:اوما،وحی الیه:

پنهان از دیگران با او سخن گفت.وحی و اوحی:مطلب را با اشاره رسانید».شاعرنیز گوید: «فاوحت الینا و الانامل رسلها (5) ،بر ما پیام فرستاد در حالی که سرانگشتانش پیام رسان او بودند».دیگری گوید:

«نظرت الیها نظرة فتحیرت×دقائق فکری فی بدیع صفاتهافاوحی الیها الطرف انی احبها×فاثر ذاک الوحی فی و جناتهابا نگاهی که بر وی افکندم فکر باریک بینم در صفات بدیع او در حیرت ماند،پس گوشه چشمم بدو پیام داد که دوستش دارم و آثار آن پیام،در گونه های وی نمایان گردید».

وحی در قرآن

واژه وحی در قرآن به چهار معنا آمده است:

1- اشاره پنهانی:که همان معنای لغوی است.چنان که درباره زکریا علیه السلام در قرآن می خوانیم: فخرج علی قومه من المحراب فاوحی الیهم ان سبحوا بکرة و عشیا (6) ،او از محراب عبادتش به سوی مردم بیرون آمد و با اشاره به آنان گفت:به شکرانه این موهبت صبح و شام خدا را تسبیح کنید».

2- هدایت غریزی:یعنی رهنمودهای طبیعی که در نهاد تمام موجودات به ودیعت نهاده شده است.هر موجودی اعم از جماد،نبات،حیوان و انسان،به طورغریزی راه بقا و تداوم حیات خود را می داند.از این هدایت طبیعی با نام وحی درقرآن یاد شده است: و اوحی ربک الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتا و من الشجر ومما یعرشون ثم کلی من کل الثمرات فاسلکی سبل ربک ذللا... (7) ،پروردگارت به زنبور عسل وحی[ الهام غریزی]نمود که از کوه و درخت و داربست هایی که مردم می سازند،خانه هایی درست کن،سپس از همه میوه ها[شیره گل ها] بخور[بنوش]و راه های پروردگارت را به راحتی بپوی ».

هدایت غریزی که در نهاد اشیا قرار دارد،خود رازی نهفته از اسرار طبیعت به شمار می رود که اثر شگفت آور آن آشکار،ولی منشا و مبدا آن پنهان از انظار بوده و شایسته آن است که آن را وحی گویند. و اوحی فی کل سماء امرها... (8) ،و در هرآسمانی کار آن[آسمان]را وحی[ مقرر] فرمود...».

3- الهام(سروش غیبی):گاه انسان پیامی را دریافت می دارد که منشا آن رانمی داند.به ویژه در حالت اضطرار که گمان می برد راه به جایی ندارد.ناگهان درخششی در دل او پدید می آید که راه را بر او روشن می سازد و او را از آن تنگنابیرون می آورد.این پیام های ره گشا،همان سروش غیبی است که از پشت پرده ظاهرشده و به مدد انسان می آید.از این سروش غیبی که از عنایت الهی سرچشمه گرفته،در قرآن با نام وحی تعبیر شده است.قرآن درباره مادر موسی علیه السلام می فرماید:

و اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم و لا تخافی و لا تحزنی انا رآدوه الیک و جاعلوه من المرسلین (9) . و لقد مننا علیک مرة اخری اذ اوحینا الی امک مایوحی ان اقذفیه فی التابوت فاقذفیه فی الیم فلیلقه الیم بالساحل یاخذه عدو لی و عدوله... فرجعناک الی امک کی تقر عینها و لا تحزن... (10) .

بر پایه این آیات،موقعی که موسی تولد یافت،مادرش نگران حال او شد.ناگهان بارقه ای در خاطرش گذشت که با توکل بر خدا او را شیر دهد.هر گاه احساس خطرکرد او را در صندوقی چوبین قرار داده بر روی آب رها کند.و نیز بر خاطرش گذشت که طفل به او باز می گردد و هرگز نباید اندوهناک باشد،زیرا بر خدا اعتماد کرده وطفل را به دست او سپرده است.این ها خاطره هایی بود که بر اندیشه مادر موسی گذر کرد و بارقه امیدی بود که در دل او درخشیدن گرفت.این گونه خاطره های روشن کننده راه و نجات دهنده از بیم و هراس،الهام رحمانی و عنایت ربانی است که درمواقع ضرورت به یاری بندگان صالح می آید.

قرآن وحی را به معنای وسوسه های شیطان نیز به کار برده است، و کذلک جعلنالکل نبی عدوا شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غرورا... (11) و ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم... (12) این گونه وحی شیطانی همان است که در سوره ناس آمده: من شر الوسواس الخناس،الذی یوسوس فی صدور الناس،من الجنة و الناس (13) .

4- وحی رسالی:وحی بدین معنا شاخصه نبوت است و در قرآن بیش از هفتادبار از آن یاد شده است: و کذلک اوحینا الیک قرآنا عربیا لتنذر ام القری و من حولها (14) .

نحن نقص علیک احسن القصص بما اوحینا الیک هذا القرآن (15) پیامبران مردان تکامل یافته ای هستند که آمادگی دریافت وحی را در خود فراهم ساخته اند.در این باره امام حسن عسکری علیه السلام می فرماید:«ان الله وجد قلب محمد افضل القلوب و اوعاهافاختاره لنبوته... (16) ،خداوند،قلب و روان پیامبر را بهترین و پذیراترین قلب ها یافت وآن گاه او را برای نبوت برگزید».

این حدیث اشاره به این واقعیت دارد که برای دریافت وحی آن چه مهم است افزایش آگاهی و آمادگی برای پذیرا شدن این پیام آسمانی است.برای رسیدن به این گونه آمادگی پیامبر باید پیرایه های جسمانی را از خود بزداید و شایسته تماس باملکوتیان شود.پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرموده اند:«و لا بعث الله نبیا و لا رسولا حتی یستکمل العقل و یکون عقله افضل من جمیع عقول امته (17) ،خداوند،پیامبری بر نیانگیخت،مگر آن که عقل(خرد و اندیشه)خود را به کمال رسانده باشد و خرد اواز خرد تمام امتش برتر باشد».

طبق گفته صدر الدین شیرازی،پیش از آن که ظاهر پیامبر به نبوت آراسته گردد،باطن او حقیقت نبوت را دریافت کرده بود.پیامبر ابتدا باطن خود را به کمال انسانی آراسته گردانید سپس این آراستگی از باطن به ظاهر وی نمودار گشت.در واقع،پیامبر نخست سفر از خلق به حق را آغاز کرد و پس از وصول به حق،سفری ازجانب حق و هم راه با حق به سوی خلق باز گشت (18) .

از این رو،وحی چیزی نیست جز آگاهی باطن که بر اثر سروش غیبی انجام می گیرد: قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله علی قلبک باذن الله... (19) نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین (20) .

پدیده وحی هم همانند الهام،به تابناک شدن درون در مواقع خاص اطلاق می شود.با این تفاوت که منشا الهام بر الهام گیرنده پوشیده است،ولی منشا وحی برگیرنده وحی که پیامبرانند روشن می باشد.به همین علت،پیامبران هرگز در گرفتن پیام آسمانی دچار حیرت و اشتباه نمی شوند،زیرا بر منشا وحی و کیفیت انجام آن آگاهی حضوری کاملی دارند.

زراره از امام جعفر صادق علیه السلام می پرسد:چگونه پیامبر مطمئن شد آن چه به اومی رسد وحی الهی است،نه وسوسه های شیطانی؟امام علیه السلام فرمود:«ان الله اذا اتخذعبدا رسولا انزل علیه السکینة و الوقار فکان الذی یاتیه من قبل الله مثل الذی یراه بعینه (21) ، هرگاه خداوند بنده ای را برای رسالت برگزیند،به او آرامش و وقار ویژه ای ارزانی می دارد،به گونه ای که آن چه از جانب حق بدو می رسد،همانند چیزی خواهد بود که با چشم باز می بیند».در حدیثی دیگر سؤال شد:چگونه پیامبران دانستند که پیامبرند؟امام علیه السلام در پاسخ فرمود:«کشف عنهم الغطاء... (22) ،برای آنان پرده از میان برداشته شد».

به عبارت دیگر پیامبران هنگامی به پیامبری مبعوث می شوند که از مرحله علم الیقین گذشته و عین الیقین را طی کرده و به مرحله حق الیقین رسیده باشند.پس شگفتی ندارد که مردان آزموده و پاک از میان توده مردم،برای رسالت الهی بر انگیخته شوند،و حامل پیام آسمانی برای مردم باشند.چنان که قرآن می فرماید:

اکان للناس عجبا ان اوحینا الی رجل منهم ان انذر الناس و بشر الذین آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم قال الکافرون ان هذا لساحر مبین (23) ،آیا برای مردم موجب شگفتی بود که به مردی از خودشان وحی کردیم که مردم را[از کیفر گناه]بیم ده و به کسانی که ایمان آورده اند نوید ده که برای آنان،پیشینه نیک[و پاداش شایسته]نزدپروردگارشان است؟[اما] کافران گفتند:این[مرد]افسونگری آشکار است »یعنی اگرمردم اندکی اندیشه کنند و به خود آیند،این گمان ناروا و نابخردانه در مورد پیامبر ازآنان زدوده می شود.

خداوند برای رفع هر گونه تعجب یا توهم بی جا در مورد بر انگیختن پیامبری ازمیان مردم می فرماید: انا اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح و النبیین من بعده و اوحینا الی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الاسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون وسلیمان و آتینا داوود زبورا،و رسلا قد قصصناهم علیک من قبل و رسلا لم نقصصهم علیک وکلم الله موسی تکلیما، رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل وکان الله عزیزا حکیما. لکن الله یشهد بما انزل الیک،انزله بعلمه و الملائکة یشهدون و کفی بالله شهیدا.ان الذین کفروا و صدوا عن سبیل الله قد ضلوا ضلالا بعیدا (24) ،ما به تو وحی فرستادیم،همان گونه که به نوح و پیامبران پس از او وحی فرستادیم و[نیز]به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط[ بنی اسرائیل]و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی نمودیم،و به داوود زبور دادیم،پیامبرانی که سرگذشت آنان را پیش از این برای تو باز گفته ایم و پیامبرانی که سر گذشت آنان رابرای تو بیان نکرده ایم.و خداوند با موسی آشکارا سخن گفت[و امتیاز از آن او بود].

پیامبرانی که بشارت گر و بیم دهنده بودند تا پس از این پیامبران،حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند[و بر همه اتمام حجت شود]و خدا توانا و حکیم است.ولی خداوند گواهی می دهد به آن چه بر تو نازل کرده[او]آن را به علم خویش نازل کرده است و فرشتگان[نیز]گواهی می دهند هر چند گواهی خدا کافی است.بی تردید،کسانی که کفر ورزیدند و[مردم را]از راه خدا باز داشتند در گم راهی دوری گرفتار شده اند».

بنابر این شگفتی ندارد که به یکی از افراد بشر وحی شود،زیرا پدیده ای است که بشریت با آن خو گرفته و پیوسته در طول تاریخ با آن سر و کار داشته است.

اقسام وحی رسالی

مطابق قرآن وحی رسالی سه گونه است:

و ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا فیوحی باذنه مایشاء انه علی حکیم،و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا (25) .

1- وحی مستقیم:القای مستقیم وحی و بدون واسطه بر قلب پیامبر است.

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در این باره می گوید:«ان روح القدس (26) ینفث فی روعی » (27) . یعنی:

روح القدس بر درون من می دمد.

2- خلق صوت:با رسیدن وحی به گوش پیامبر به گونه ای که کسی جز او نشنود.

این گونه شنیدن صوت و ندیدن صاحب صوت مانند آن است که کسی از پس پرده سخن می گوید،و به همین علت با تعبیر«او من وراء حجاب »از آن یاد شده است.

وحی بر حضرت موسی علیه السلام به ویژه در کوه طور چنین بود و نیز وحی بر پیامبراسلام صلی الله علیه و آله در لیلة المعراج به همین گونه انجام گرفت.

3.القای وحی به وسیله فرشته:جبرئیل پیام الهی را بر روان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرودمی آورد،چنان که در قرآن آمده است: نزل به الروح الامین علی قلبک (28) و فانه نزله علی قلبک (29) .

امکان وحی

وحی در واقع نوعی برقراری رابطه میان ملا اعلی و ماده سفلی است و از همین رو این پرستش مطرح شده است که چگونه این رابطه برقرار می شود،در حالی که سنخیت(همتایی و تناسب)بین رابط و مربوط شرط است؟به علاوه صعود و نزول و مقابله مستلزم تحیز(جهت داشتن)است،حال آن که جهان ورای ماده دارای تجرد محض(عاری از صفات جسمانی)است.

برخی روشن فکران غرب زده که به اصطلاح گرایش دینی پیدا کرده اند،با نگاهی نو به پدیده وحی می گویند:آن چه پیامبران با نام وحی عرضه کرده اند،انعکاس افکار درونی آنان است. پیامبران مردانی خیر اندیش و اصلاح طلب بوده اند که خیر اندیشی درونشان به صورت وحی و گاه به صورت ملک تجسم یافته و گمان برده اند که از جای گاهی دیگر بر آنان الهام شده است.و بدین سبب برخی نادرستی ها که در گفته ها و نوشته های آنان یافت می شود،بدیهی و طبیعی است،زیرا ساختار فکری و اندیشه چنین مردانی مولود محیط و جو حاکم بر افکار و عقایدمردم آن زمان است.از همین رو در گفتارشان برخی باورهای زمان خویش راآورده اند که سپس نادرستی آن ثابت شده است.و گرنه،خداوند اعلی و اشرف از آن است که نادرستی هایی در سخنش یافت شود (30) .

ارائه این گونه تفسیر از جای گاه پیامبران الهی در واقع انکار نبوت است،و گویای این است که ارائه کنندگان این تفاسیر یا پیامبران را افرادی ساده لوح فرض کرده اندکه واقعیت را از تخیلات تشخیص نداده اند،یا آنان را حیله گر و دروغ گو پنداشته اند.

در حالی که درستی و صداقت،بزرگی و جلالت شان انبیا بر همگان روشن است.

این روشن فکران دچار دو اشتباه شده اند:

1- برای تحقیق و بررسی نمونه های وحی آسمانی به کتاب های تحریف شده که ترجمه های ناقص و آمیخته با تصرفات دیگران است رجوع کرده اند.در حالی که قبلا می بایست از صحت این نوشته ها اطمینان پیدا می کردند.

2- انسان را موجودی مادی فرض کرده اند.حال آن که انسان ترکیبی از روح وجسد است که روحش از سنخ ملا اعلی است و سنخیت که شرط برقراری رابطه محسوب می شود،وحی را امکان پذیر می کند.

در بیان بعد ملکوتی انسان،مولوی عارف بلند آوازه می گوید:

«من ملک بودم و فردوس برین جایم بود×آدم آورد در این دیر خراب آبادم »

مشابه بیت فوق به زبان عربی توسط دانش مند بزرگ ابن سینا نیز بیان شده است:

«هبطت الیک من المحل الارفع×و رقاء ذات تعزز و تمنع »

و در اشعار منسوب به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آمده است:

«ا تزعم انک جرم صغیر×و فیک انطوی العالم الاکبر»

در این بیت به این واقعیت اشاره شده است که تمامی مراتب عالم وجودی دروجود انسان نهفته است.

مساله روحانیت انسان و سنخیت او با ملا اعلی در جای خود به طور مفصل بحث شده است. ولی برای این که بتوانیم بحث وحی و جای گاه آن را به خوبی روشن سازیم،به توضیحاتی چند از قرآن و حدیث اشاره می کنیم.

روحانیت انسان

روحانیت انسان یکی از مسائلی است که از دیر باز فکر بشر را به خود مشغول ساخته است. توجه به این مساله باعث شده که موضوع روحانیت انسان در فلسفه،فرهنگ و هنر نیز جای گاه خاصی پیدا کند.هم چنین در قرآن و حدیث بارها بدان اشاره شده و در فلسفه اسلامی نیز این مساله مطرح بوده است.در این جا به گوشه ای از آن چه در قرآن و حدیث در این باره آمده است،می پردازیم:

انسان موجودی دو جانبه است که در میانه دو جهان ماده و مجردات قرار دارد ودارای روح و جسم است.از جانب روح متعالی است و دست بر آسمان دارد و ازسوی جسم متسافل است و بر زمین دست نهاده است.قرآن پس از آن که مراحل آفرینش انسان را-در دوران جنینی-وصف می کند،در مراحل پی در پی او را به جایی می رساند که از جهان ماده فراتر رفته و روح متعالی در او دمیده می شود: ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طین ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین ثم خلقنا النطفة علقة فخلقناالعلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما... (31) ،و به یقین انسان را از عصاره ای از گل آفریدیم،سپس او را نطفه ای در جای گاه استواری[ رحم]قرار دادیم،سپس نطفه را به صورت علقه[ خون بسته]و علقه را به صورت مضغه[ چیزی شبیه گوشت نرم شده]و مضغه را[که حالت غضروفی دارد]به صورت استخوان هایی درآوردیم و بر استخوان ها گوشت پوشانیدیم...».

قرآن تا این جا مراحل وجود مادی انسان را مطرح می کند،آن گاه می فرماید: «...

ثم انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین... (32) ،سپس آن را آفرینش تازه ای دادیم،پس گرامی باد خدایی که بهترین آفرینندگان است ».این آفرینش دیگر،همان روح انسان است که پس از گذشت چهار ماه-دوران جنین-بر او دمیده می شود.در آیه دیگری نیز به این دو مرحله آفرینش اشاره شده است: و بدا خلق الانسان من طین،ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین، ثم سواه و نفخ فیه من روحه... (33) ،و آفرینش انسان را ازگل آغاز کرد،سپس نسل او را از چکیده آبی پست آفرید.سپس[اندام]او را موزون ساخت و از روح خویش در وی دمید...».

نکته جالب در این آیه آن است که روح دمیده شده در انسان از سنخ عالم ملکوت معرفی می شود(من روحه)و به خود پروردگار نسبت داده می شود و نشان می دهد که روح فراتر از سنخ مادیات است.

امام صادق علیه السلام در این زمینه می فرماید:

«ان الله خلق خلقا و خلق روحا ثم امر ملکا فنفخ فیه... (34) ،خداوند آفریده ای آفرید و روحی آفرید سپس فرشته ای را دستور داد تا روح را در آفریده بدمد».انسان ازدیدگاه قرآن،آفریده ای است که از جسم و روح به وجود آمده است،ابتدا کالبدی آفریده شده و سپس روان جاوید در آن دمیده شده است.

از دیدگاه فلسفه،انسان یک موجود مادی محض نیست.یعنی انسان به همین پدیده جسمانی که از گوشت و پوست و استخوان و عضلات تشکیل یافته است منحصر نمی شود.بلکه وجودی والاتر دارد که او را در مرتبه ای فراتر از جهان ماده قرار می دهد،و از چار چوب جسمانی محض خارج می کند (35) .

بر اساس توضیحات فوق،انسان در وجود خود دارای دو جنبه است:جنبه جسمانی و روحانی. پس عجیب نیست که احیانا با عالم ما ورای ماده ارتباط برقرارکند.زیرا چنین ارتباطی مربوط به جنبه روحی و باطنی اوست،که ارتباطی پوشیده است،و همین امر پدیده وحی را تشکیل می دهد.

وحی یک پدیده روحانی است و در افرادی یافت می شود که دارای خصایص روحی والا هستند. این خصایص در وجود آن ها صلاحیت ارتباط با عالم بالا رابه وجود می آورد.لذا مکاشفاتی در باطن برای آن ها رخ می دهد،یا مطالبی به آنان الهام می شود،که از خارج وجودشان نشات گرفته است.این الهامات و مطالب ازخارج بر آنان القا می شود نه این که از داخل ضمیر آنان بر ایشان جلوه گر شود،چنان که منکران وحی تصور کرده اند.

بنابر این وحی یک پدیده فکری یا انعکاس حالت درونی نیست که برای پیامبران رخ داده باشد،بلکه یک القای روحانی است که از عالم بالا انجام گرفته است.منتهادر این میان چیزی که ما نمی توانیم آن را درک کنیم،اگر چه یک واقعیت بوده وایمانی استوار بدان داریم، چگونگی برقراری این ارتباط روحانی است.ما وقتی تلاش می کنیم آن را درک کنیم، می خواهیم با معیارهای مادی کیفیت این ارتباط رادریابیم.یا موقعی که می خواهیم آن را توصیف کنیم،با الفاظ و کلماتی این ارتباط را وصف می کنیم که برای مفاهیمی وضع شده که از دایره محسوسات فراتر نرفته است.بنابر این موضوع هم چنان بر ما پنهان می ماند.تعبیرات در این باره جنبه استعاره و تشبیه داشته و به مجاز و کنایه می ماند،و هرگز این تعبیرات حقیقی وواقع نما نیستند.پس گر چه پدیده وحی قابل قبول بوده و پایه ایمان را تشکیل می دهد،ولی قابل وصف و درک حقیقی نیست.در واقع وحی صرفا یک پدیده روحی است که فقط برای کسانی قابل درک است که اهلیت و شایستگی آن را دارند.

کیفیت نزول وحی

پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام نزول وحی مستقیم،بر خود احساس سنگینی می کرد،و ازشدت سنگینی که بر او وارد می شد بدنش داغ می شد،و از پیشانی مبارکش عرق سرازیر می گشت.اگر بر شتری یا اسبی سوار بود،کمر حیوان خم می شد و به نزدیک زمین می رسید. علی علیه السلام می فرماید:«موقعی که سوره مائده بر پیامبر نازل شد،ایشان بر استری به نام «شهباء»سوار بودند.وحی بر ایشان سنگینی کرد،به طوری که حیوان ایستاد و شکمش پایین آمد.دیدم که نزدیک بود ناف او به زمین برسد،در آن حال پیامبر از خود رفت و ست خود را بر سر یکی از صحابه نهاد...» (36) .عبادة بن صامت می گوید:«هنگام نزول وحی گونه های پیامبر صلی الله علیه و آله در هم می کشید و رنگ او تغییر می کرد.در آن حال سر خود را فرو می افکند و صحابه نیزچنین می کردند» (37) .گاه می شد که زانوی پیامبر بر زانوی کسی بود،در آن حال وحی نازل می شد،آن شخص تحمل سنگینی زانوی پیامبر را نداشت.ما نمی دانیم چراپیامبر صلی الله علیه و آله دچار این حالت می شد،چون از حقیقت وحی آگاه نیستیم.

برای تفصیل بیش تر می توان به کتاب هایی که درباره وحی و کیفیت آن نگاشته شده است مراجعه کرد (38) .

در طول تاریخ گروهی از معاندان سعی نموده اند با ساختن داستان های بی اساس و موهون، اصل مهم وحی را زیر سؤال ببرند.آنان در این راستا افسانه هایی در زمینه وحی بر پیامبر اسلام،جعل کرده اند.در این جا برای دفع شبهه مقدمه ای را بادو پرسش آغاز می کنیم:

1- آیا ممکن است پیامبری،در آغاز بعثت به خود گمان ناروا برد و در آن چه بر اوپدید گشته است شک و تردید نماید؟

2- آیا امکان دارد که گاه شیطان،در امر وحی دخالت کند و تسویلات خود رابه صورت وحی جلوه دهد؟

در گفته های اهل بیت علیهم السلام و تعالیم عالیه ای که از خاندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله صادرشده،پاسخ هر دو سؤال منفی است.ولی در نوشته های اهل حدیث-که از غیرطریق اهل بیت علیهم السلام گرفته شده است-جواب مثبت است.آنان روایاتی در این زمینه آورده اند که با مقام عصمت منافات دارد و علاوه بر آن پایه و اساس نبوت را زیرسؤال می برد.

اینک برای نمونه به دو داستان بر گرفته شده از روایات اهل حدیث اشاره و بادلایل عقلی و نقلی ساختگی بودن آن ها را روشن می کنیم:

داستان ورقة بن نوفل

ورقة بن نوفل از عمو زادگان خدیجه و فردی با سواد اندک و کم و بیش از تاریخ انبیای سلف با خبر بود.در وصف او گفته اند:«و کان قارئا للکتب و کانت له رغبة عن عبادة الاوثان » (39) . می گویند:او بود که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را از نگرانی-که در آغاز بعثت برایش رخ داده بود-نجات داد.بخاری،مسلم،ابن هشام و طبری شرح واقعه راچنین گفته اند:

آن گاه که محمد صلی الله علیه و آله در غار حراء با خدای خود خلوت کرده بود،ناگهان ندایی به گوشش رسید که او را می خواند.سر بلند کرد تا بداند کیست،با موجودی هول ناک مواجه گردید.وحشت زده به هر طرف می نگریست همان صورت وحشتناک رامی دید که آسمان را پر کرده بود.از شدت وحشت و دهشت از خود بی خود شد و در این حال مدت ها ماند.خدیجه که از تاخیر او نگران شده بود،کسی را به دنبال اوفرستاد.ولی او را نیافت،تا آن که پیامبر صلی الله علیه و آله به خود آمد و به خانه رفت،ولی باحالتی هراسناک و خود باخته.خدیجه پرسید:تو را چه می شود؟گفت:«از آن چه می ترسیدم بر سرم آمد.پیوسته در بیم آن بودم که مبادا دیوانه شوم،اکنون دچار آن شده ام!»خدیجه گفت:هرگز گمان بد به خود راه مده.تو مرد خدا هستی و خداوندتو را رها نمی کند.حتما نوید آینده روشنی است...سپس برای رفع نگرانی کامل پیامبر صلی الله علیه و آله،او را به خانه ورقة بن نوفل برد و شرح ماجرا را به او گفت.ورقه پرسش هایی از پیامبر صلی الله علیه و آله کرد،در پایان به وی گفت:نگران نباش،این همان پیک حق است که بر موسی کلیم نازل شده و اکنون بر تو نازل گردیده است و نبوت تو را نویدمی دهد.گویند این جا بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله احساس آرامش کرد و فرمود:اکنون دانستم که پیامبرم.«فعند ذلک اطمان باله و ذهبت روعته و ایقن انه نبی » (40) .

این داستان یکی از ده ها داستان ساخته شده کینه توزان دو قرن اول اسلام است که خود را مسلمان معرفی نموده،با ساختن این گونه حکایت های افسانه آمیز،ضمن سرگرم کردن عامه، در عقاید خاصه ایجاد خلل می کردند و تیشه به ریشه اسلام می زدند.در سال های اخیر نیز دشمنان اسلام این داستان و داستان های مشابه از جمله داستان آیات شیطانی-را دست آویز خود قرار داده،بر سستی پایه های اولیه اسلام شاهد گرفته اند.

چگونه پیامبری که مدارج کمال را صعود نموده،از مدت ها پیش نوید نبوت رادر خود احساس کرده،حقایق بر وی آشکار نشده است.در حالی که بالاترین ووالاترین عقول را در خود یافته است:«ان الله وجد قلب محمد صلی الله علیه و آله افضل القلوب واوعاها،فاختاره لنبوته ». چگونه انسانی که چنین تکامل یافته است،در آن موقع حساس،نگران می شود و به خود شک می برد،سپس با تجربه یک زن و پرسش یک مرد که اندک سوادی دارد این نگرانی از وی رفع می شود،آن گاه اطمینان حاصل می کند که پیامبر است؟!این داستان،علاوه بر آن که با مقام شامخ نبوت منافات دارد،با ظواهر آیات و روایات صادره از اهل بیت علیهم السلام نیز مخالف است.در این جاضمن بیان اقوال برخی بزرگان درباره این داستان،به ذکر دلایل ساختگی بودن آن می پردازیم.

قاضی عیاض (41) (متوفای 544)در بیان این نکته که امر وحی بر شخص پیامبرفاقد هر گونه ابهام و شک است می گوید:«هرگز نشاید که ابلیس در صورت فرشته در آمده و امر را بر پیامبر مشتبه سازد،نه در آغاز بعثت و نه پس از آن.و همین آرامش و استواری و اعتماد به نفس،که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این گونه مواقع از خودنشان داد،خود یکی از دلایل اعجاز نبوت به شمار می رود.آری هرگز پیامبر شک نمی کند و تردید به خود راه نمی دهد که آن که بر او آمده فرشته است و از جانب حق تعالی پیام آورده است.به طور قطع امر بر او آشکار است، زیرا حکمت الهی اقتضامی کند که امر بر وی کاملا روشن شود.تا آشکارا آن چه می بیند،لمس کند یا دلایل کافی در اختیار او قرار می دهد تا کلمات الله ثابت و استوار جلوه کند «و تمت کلمة ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلماته » (42) .

امین الاسلام طبرسی نیز بیان می کند که برای آن که پیامبر بتواند دیگران را باوحی هدایت نماید،خود باید از هر گونه خطا و اشتباه در دریافت وحی مصون باشد.لذا در تفسیر سوره مدثر می گوید:«ان الله لا یوحی الی رسوله الا بالبراهین النیرة و الآیات البینة الدالة علی ان ما یوحی الیه انما هو من الله تعالی فلا یحتاج الی شی ء سواها لا یفزع و لا یفزع و لا یفرق (43) ،به درستی که خداوند وحی نمی کند به رسولی مگر با دلایل روشن و نشانه های آشکار که خود دلالت دارد بر این که آن چه بر او وحی می شود،از جانب حق تعالی است و به چیز دیگری نیاز ندارد.هرگز ترسانده نمی شود و نمی هراسد و به خود نمی لرزد».

به طور کلی آیات قرآنی بر این نکته تصریح دارند که پیامبران الهی از آغاز وحی،پیام ها را به روشنی دریافت نموده و دچار شک و تردید نمی شوند.مقام حضور درپیش گاه حق جای گاهی است که در آن وهم و شک و ترس راه ندارد.موسی علیه السلام درآغاز بعثت مورد نایت خاص پروردگار قرار گرفته،به او خطاب می شود: «یا موسی انی انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی،و انا اخترتک فاستمع لما یوحی،اننی اناالله لا اله الا انا فاعبدنی و اقم الصلاة لذکری » (44) ،ای موسی!این منم پروردگار تو،پای پوش خویش بیرون آور که در وادی مقدس طوی هستی.و من تو را برگزیده ام،پس به آن چه وحی می شود گوش فرا ده.منم،من، خدایی که جز من خدایی نیست.پس مرا پرستش کن و به یاد من نماز برپا دار».سپس به او دستور داده می شود: «و الق عصاک،فلما رآها تهتز کانها جان ولی مدبرا و لم یعقب... ،و عصایت را بیفکن،پس چون آن را هم چون ماری دید که می جنبد[ترسید و]به عقب برگشت و[حتی] پشت سرخود را ننگریست ».از این جهت مورد عتاب قرار گرفت: «یا موسی لا تخف انی لایخاف لدی المرسلون » (45) ،ای موسی نترس که رسولان در نزد من نمی ترسند».بدین ترتیب به محض ایجاد ترس،عنایت الهی شامل حال پیامبر الهی گشته او را ازهر گونه هراس رها کرده است.این یک قانون کلی است.هر که در آن جای گاه شرف حضور یافت،از چیزی خوف ندارد، زیرا در سایه عنایت الهی قرار گرفته و درفضایی امن و آرامش بخش استقرار یافته است.

برای آن که ابراهیم خلیل الرحمان علیه السلام آرامش و عین الیقین پیدا کند،پرده از پیش روی او بر کنار شد تا حقایق عالم ملکوت بر او مکشوف گردد: «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین » (46) ،و این گونه ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد».

آیات فوق نشان می دهند که پیامبران در محضر الهی دارای بینشی روشن وعاری از هر گونه شک و ریب هستند.هم چنین ملکوت آسمان ها و زمین بر آنان منکشف گردیده تا از موقنین شوند.آیا پیامبر اسلام از این قانون مستثنی بود تا درچنان موقع حساس و سرنوشت ساز به خود رها شود،به خویشتن گمان بد برد و دربیم و هراس به سر برد؟آیا پیامبر اسلام مقامی کمتر از مقام موسی و ابراهیم خلیل داشت تا عنایتی که خدا درباره آنان روا داشته است، درباره او روا ندارد؟

مولی امیر المؤمنین علیه السلام درباره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:«و لقد قرن الله به صلی الله علیه و آله من لدن ان کان فطیما،اعظم ملک من ملائکته،یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره... (47) ،خداوند شبانه روز فرشته ای را بر او گمارده بود تا او رابه کمالات انسانی رهنمون باشد...».

در این زمینه روایات صحیحه فراوان وارد شده است که برخی از آن ها به عنوان نمونه ذکر شد. علاوه بر اشکالات فوق،ایرادهای دیگری نیز به شرح ذیل برداستان یاد شده وارد است:

1- سلسله سند داستان به شخص نخست که شاهد داستان باشد نمی رسد،از این رو روایت چنین داستانی،مرسله تلقی می شود.

2- اختلاف نقل داستان،خود گواه ساختگی بودن آن است.در یکی از نقل هاچنین آمده است: خدیجه خود به تنهایی نزد ورقه رفت،در دیگری آمده است که پیامبر را با خود برد،در سومی ورقه خود پیامبر را در حال طواف دید،از او جویاشد و بدو گفت،در چهارمی ابوبکر بر خدیجه وارد شد و گفت:محمد را نزد ورقه روانه ساز.اختلاف متن به حدی است که مراجعه کننده متحیر می شود کدام را باورکند،و نمی توان میان آن ها سازش داد.

3- در متن بیش تر نقل ها علاوه بر آن که نبوت پیامبر را نوید داده،آمده است:«ولئن ادرکت ذلک لانصرنک نصرا یعلمه الله...»،یا«فان یبعث و انا حی فساعزره و انصره و اؤمن به...»،یعنی هرگاه دوران بعثت او را درک کنم به او ایمان آورده او رایاری و نصرت خواهم نمود.محمد بن اسحاق،سیره نگار معروف نیز اشعاری ازورقه می آورد که کاشف از ایمان راسخ وی به مقام رسالت پیامبر است (48) .غافل از آن که،ورقه تا ظهور دعوت حیات داشت،ولی هرگز به دین مبین اسلام مشرف نگردید،«و مات کافرا...»و در حدیث ابن عباس آمده است:«فمات ورقة علی نصرانیته...».برهان الدین حلبی در کتاب «السیرة النبویة »آورده که ورقة بن نوفل چهار سال پس از بعثت بدرود حیات گفت.و از کتاب «الامتاع »ابن جوزی آورده که او آخرین کسی است که در دوران «فترت »(سه سال نخست نبوت)وفات یافت درحالی که اسلام نیاورده بود.و از ابن عباس نقل می کند که گفته:«انه مات علی نصرانیته » (49) .ابن عساکر صاحب تاریخ دمشق می گوید:«و لا اعرف احدا قال انه اسلم » (50) .ابن حجر از تاریخ ابن بکار می آورد:روزی ورقه از کنار بلال حبشی عبورمی کرد،در حالی که قریش او را شکنجه می دادند و او پیوسته می گفت: احد احد.

ابن حجر گوید:«پس او تا زمان ظهور دعوت حیات داشت،ولی چرا اسلام نیاورد؟» (51) .این ها خود دلیل بر تعارض این دو دسته از اخبار و ساختگی بودن داستان است.به هر حال شیوع این گونه داستان ها و مفاسد مترتب بر آن ها یکی ازدست آوردهای نامیمون تمسک به غیر اهل بیت علیهم السلام در نقل روایات و فهم صحیح اسلام می باشد.

پی نوشتها:

1- شعراء 26:195-191.

2- اسراء 17:39.

3- انعام 6:19.

4- راغب اصفهانی،المفردات فی غریب القرآن،ص 515.

5- ابن منظور،لسان العرب،ج 15،ص 380.

6- مریم 19:11.

7- نحل 16:68 و 69.

8- فصلت 46:12.

9- قصص 28:7.

10- طه 20:40-37.

11- انعام 6:112.

12- انعام 6:121.

13- ناس 114:6-2.

14- شوری 42:7.

15- یوسف 12:3.

16- محمد باقر مجلسی،بحار الانوار،ج 18،ص 205،حدیث 36.

17- محمد بن یعقوب کلینی،اصول کافی،ج 1،ص 13.

18- صدر الدین شیرازی،شرح اصول کافی،ج 3،ص 454.

19- بقره 2:97.

20- شعراء 26:193 و 194.

21- محمد بن مسعود عیاشی سمرقندی،تفسیر عیاشی،ج 2،ص 201،حدیث 106.بحار الانوار، ج 18،ص 262. حدیث 16.

22- بحار الانوار،ج 11،ص 56،حدیث 56.

23- یونس 10:2.

24- نساء 4:167-163.

25- شوری 42:51 و 52.

26- بنابر این که روح القدس غیر از جبرئیل باشد.

27- الاتقان:ج 1،ص 44.

28- شعراء 26:194-193.

29- بقره 2:97.

30- محمد فرید و جدی،دائرة معارف القرن العشرین،ج 10،ص 715.

31- مؤمنون 23:14-12.

32- مؤمنون 23:14.

33- سجده 32:7-9.

34- بحار الانوار:ج 61،ص 32،حدیث 5.

35- برای توضیح و تفصیل بیش تر رجوع کنید به:صدر الدین شیرازی،اسفار اربعه،فصل 2، ص 52-28 فخرالدین رازی،مفاتیح الغیب(تفسیر کبیر)،ج 21،ص 43-15.ذیل آیه و یسالونک عن الروح...محمد حسین طباطبایی،المیزان،ج 1،ص 369-365 و ج 10،ص 118.

36- تفسیر عیاشی،ج 1،ص 388.

37- طبقات ابن سعد،ج 1،ص 131.

38- ر.ک:محمد هادی معرفت،التمهید فی علوم القرآن،ج 1،ص 66 به بعد.

پی نوشتها:

39- و کان ورقة قد تنصر و قرا الکتب و سمع من اهل التوراة و الانجیل(سیره ابن هشام،ج 1، ص 254).و کان امراتنصر فی الجاهلیة و کان یکتب الکتاب بالعبرانیة فیکتب من الانجیل بالعبرانیة(صحیح بخاری،ج 1،ص 3).

40- محمد حسین هیکل،حیاة محمد،ص 96-95.صحیح مسلم،ج 1،ص 99-97.صحیح بخاری،ج 1،ص 4-3.سیره ابن هشام،ج 1،ص 255-252.ابو جعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری،ج 2،ص 300-298.هم او،جامع البیان(تفسیر طبری)ج 30،ص 161.!

41- قاضی عیاض از بزرگان و دانش مندان اندلس بود.ابن خلکان گوید:«کان امام وقته فی الحدیث و علومه والنحو و اللغة و کلام العرب و ایامهم و انسابهم و صنف التصانیف المفیدة(وفیات الاعیان،ج 3،ص 483. شماره 511).

42- انعام 6:115.ر.ک:رسالة الشفا بتعریف حقوق المصطفی،ج 2،ص 112.شرح ملا علی القاری،ج 2،ص 563.

43- ابوالفضل طبرسی،مجمع البیان(تفسیر طبرسی)،ج 10،ص 384.

44- طه 20:14-11.

45- نمل 27:10.

46- انعام 6:75.

47- صبحی صالح،نهج البلاغه،خطبه قاصعه،شماره 192،ص 300.

48- سیره ابن اسحاق،ص 123.طبقات ابن سعد،ج 1،قسمت 1،ص 130.

49- ر.ک:سیره حلبیه ج 1،ص 252-250.

50- ابن حجر عسقلانی،الاصابة فی معرفة الصحابه،ج 3،ص 633.

51- همان:ج 3،ص 634.!

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان