سیری در کتاب «الأخبار الدخیلة»

  در بخش اول مقاله، باب اول کتاب و تمامی دوازده فصل آن بررسی شد و اکنون، باب دوم و سوم مرور می شود.

بررسی کتاب
باب دوم: در احادیث جعلی و دروغین
فصل اوّل. خبرهای برخی کسانی که ادعای رؤیت امام زمان(ع) را نموده اند:

1) در «اکمال»1، روایتی از سعد بن عبداللّه قمی وجود دارد که در آن مدّعی شده است که به همراه احمد بن اسحاق (یار و مصاحب حضرت ابومحمّد2)، امام زمان را در سن طفولیّت، نشسته بر زانوی پدر، در سامرّا زیارت کرده و ضمن آن از امام عسکری(ع) سؤالاتی نموده اند و پاسخ گرفته اند.

دلایل جعلی بودن این خبر
1 سعد، از امام عسکری(ع) پرسیده است:
آن کار بسیار زشت آشکاری که چون زن مرتکب شود، شویش می تواند او را در دورانی که ایّام عدّه [طلاق خود] را می گذراند از خانه بیرون کند، چیست؟3
و امام پاسخ داده است:
آن عمل، سحق است، نه زنا؛ اگر مساحقه کند، باید رجم شود و رجم، خواری است. کسی را که خداوند خوار و دور کرده است، نباید او را نزدیک سازند [و به خانه راه دهند].4
علاّمه شوشتری، پاسخ منسوب به امام عسکری(ع) را چنین نقد و رد می کند:
احدی به این که «فاحشه مبیّنه» در «زن طلاق گفته شده ای که ایّام عده را در خانه شویش که او را طلاق گفته، می گذراند»، سحق باشد قائل نیست؛ و تنها به آزار خانواده شوهر و یا زنای زن، تفسیر شده است.5 به علاوه، این خبر، متضمّن این مطلب است که «سحق» از «زنا» بدتر است؛ حال آنکه امامیه اتفاق دارند که از جهت حد ،چون زنا، بلکه پایین تر از زناست. سحق، مجازاتش تازیانه است؛ اگرچه زن شوهردار (محصنة)، آن را مرتکب شود و قول مشهورتر، همین است.6

7 سعد، در توصیف امام زمان(عج) می گوید:
بر ران راست پدرش نشسته بود. در برابر امام عسکری(ع)، اناری زرّین بود که نقش و نگارهای بدیعی داشت و با جواهرات نفیسی مزیّن و آراسته بود. این انار زرّین را یکی از رؤسای بصره به او پیشکش داده بود.در دست امام عسکری، قلمی بود که هرگاه می خواست چیزی بنویسد، فرزندش انگشتهای او را می گرفت. امام عسکری، انار را مقابل خود می چرخاند و امام زمان را بدان سرگرم می کرد تا مانع نوشتنش نشود.7

مناقشه در متن این خبر
علاّمه شوشتری، در نقد این قسمت می نویسد:

الف یکی از نشانه های امام آن است که اهل بازی نباشد. در خبر است که صفوان جمّال از حضرت صادق(ع)، درباره خصوصیات امام پرسید؛ پاسخ شنید: «امام کسی است که پی بازی و سرگرمی نیست». در همان حال، موسی بن جعفر(ع) که کودکی خردسال بود، بیامد و با او بزغاله ای بود از نژاد مکّی؛ موسای خردسال به او می گفت: «اسجدی لربّک؛ پروردگارت را سجده کن!». امام صادق(ع) او را گرفته به سینه چسباند و فرمود: «بأبی و امّی من لایلهو ولا یلعب؛ قربانت! که پی سرگرمی و بازی نیستی8.»
و نیز در خبر است که پس از شهادت حضرت علی بن موسی(ع) گروهی که در میانشان علیّ بن حسان واسطی بود، برای آزمودن حضرت جواد(ع) به دیدار او رفتند. واسطی با خود اسباب بازی های کودکانه سیمینی برای هدیه به حضرت جواد(ع) که در سنین کودکی بودند، برداشته بود. واسطی خود گوید: حضرت جواد(ع) از سر خشم به من نگاهی کرد و اسباب بازی ها را به چپ و راست پرتاب کرد و فرمود: «خداوند برای این چیزها ما را نیافریده است». من بارها از او پوزش خواستم و طلب عفو کردم تا امام مرا بخشید و برخاست و به اندرون در شد و من با اسباب بازی ها از خانه بیرون شدم.9

ب در خبر آمده بود که «امام زمان(ع) پدرش را از نوشتن باز می داشت»؛ این چیزی نیست که بتوان به آخرین ذخیره الهی نسبت داد.

ج از این خبر پیداست که امام عسکری(ع) اجازه داده است تا چنان انار زرّین جواهرنشان نگارینی برابر او، برای بازی و سرگرمی چنان فرزندی (بقیة اللّه)، باقی بماند.
چنین کاری، کردار خوشگذرانان عیّاش مرفه دنیا طلب است، نه کردار اهل بیتی که از دنیا و زر و زیبش روی گردان اند.10
در این خبر، همچنین آمده است:« امّت را نرسد که خود، امامشان را برگزینند» که حرف درستی است11 و منافاتی با جعلی بودن خبر ندارد؛ زیرا کسی که بخواهد خبری جعل کند، باطلش را کمی به حق می آمیزد تا برای کالای فاسدش بازار گرمی کند و مشتری جلب نماید.12

مناقشه در سند این خبر
سند این خبر چنین است:
حدّثنا محمّد بن علیّ بن محمّد بن حاتم النوفلیّ المعروف بالکرمانیّ، قال: حدّثنا ابوالعبّاس أحمد بن عیسی الوشاء البغدادیّ، قال: حدّثنا احمد بن طاهر القمّی، قال: حدّثنا محمد بن بحر بن سهل الشیبانیّ، قال: حدّثنا أحمد بن مسرور.13
رجال سند، برخی «مجهول الحال»14 و برخی «مهمل»اند.15 این اشخاص از سعد بن عبداللّه قمی روایت کرده اند. این در حالی است که حلقه اتصال بین صدوق و سعد بن عبداللّه در تمام کتابهایش، پدر صدوق و یا استادش (محمد بن حسن بن احمد بن الولید) می باشند که با تتبّع در مصنّفات و مشیخه صدوق، روشن و محرز است؛ ولی در این جا بین مؤلّف «کمال النعمة» و سعد بن عبداللّه قمی، پنج واسطه قرار گرفته که خلاف رویّه پیش گفته است.16

دلیلی دیگر بر موضوعیت این خبر
دلیل دیگر، گزارش مرگ «احمد بن اسحاق» در حیات حضرت عسکری(ع) است که ضمن این خبر آمده؛ زیرا حیات احمد بن اسحاق پس از حضرت عسکری(ع)، امری قطعی و اجماعی است.
شیخ طوسی، در کتاب «الغیبة» عنوان می دارد که در زمان سفرای حضرت حجّت(عج) همزمان با غیبت صغرا جماعاتی از ثقات بوده اند که سفرا، توقیعات را به آنان می رسانده اند و احمد بن اسحاق، یکی از آن ثقات بوده است.17
ابن طاووس، در «ربیع الشیعة» می گوید:
او [احمد بن اسحاق] از سفرا و ابواب [واسطه های] مشهور حضرت حجّت(ع) است.18

2) خبری در «اکمال» 19 (باب من شاهد القائم، شماره 23) وجود دارد که در آن ادّعا شده: علیّ بن ابراهیم بن مهزیار، «حضرت حجّت(ع)» را دیده و با او ملاقات کرده است.20

دلایل جعلی بودن این خبر
1 در کتب رجالی از علی بن ابراهیم بن مهزیار[مازیار]، ذکری نرفته و خبری از او در دست نیست.21
استاد غفاری در این باره می نویسد:
از علی بن ابراهیم بن مهزیار، در کتب رجالی، نشانی نیست؛ بلکه از «ابوالحسن علی بن مهزیار» و برادرش «ابو اسحاق ابراهیم بن مهزیار» و پسران هر یک از آنان که دو تن بوده اند و محمّد نام داشته اند (نه علی) در کتب رجال یاد شده است.22
همین خبر را شیخ طوسی در «کتاب الغیبة» با سندی دیگر آورده که در ضمن آن آمده است:
أخبرنا جماعة… عن علیّ بن الحسین، عن رجل ذکر أنّه من أهل قزوین لم یذکر اسمه … قال: دخلت علی علیّ بن ابراهیم بن المهزیار أهوازی فسألته عن آل أبی محمد(ع)، فقال:….23
چنانکه ملاحظه می شود، یک تن از افراد زنجیره سند، مردی است بی نام و نشان (مجهول) از مردم قزوین.

2 در این خبر، از برادر امام مهدی(ع)، موسی نام برده است؛ حال آنکه امامیه اتفاق نظر دارند که حضرت عسکری(ع) بجز حضرت مهدی(ع)، از خود فرزندی برجا نگذارده است.
درباره این برادر موهوم، در متن خبر آمده است: در دیداری که علی بن ابراهیم بن مهزیار (موهوم) در مکّه، با شخصی که واسطه حضرت حجّت بوده داشته است، او از علی بن ابراهیم می پرسد:
أتعرف الصدیحین؟... آن دو خالص نسب را می شناسی؟ گفتم: بله؛ گفت: نامشان چیست؟ گفتم: محمّد و موسی.24
شایان ذکر است که در خبر شیخ طوسی، درباره برادر حضرت مهدی(ع) موسی مطلبی وجود ندارد. شگفت آنکه در همین باب، در خبر19، مضمونی مشابه از ابراهیم بن مهزیار وجود دارد:
به مدینه آمدم و از خاندان حضرت عسکری(ع) جویا شدم؛ بی نتیجه بود. به مکّه رفتم. در آنجا با جوانی برازنده دیدار کردم. از او پرسیدم: از احوال خاندان ابو محمّد چه می دانی؟ پاسخ داد: سوگند به خدا که نور در جبین فرزندان حسن بن علی، محمّد و موسی می بینم و من فرستاده آن دو نزد توام تا از کارشان خبردارت کنم. اگر دوست داری با آن دو تن ملاقات کنی و خاک پایشان را سرمه دیدگان سازی، با من به طایف بیا!25
استاد غفاری بر این خبر اشکال می کند؛ بدین ترتیب که زمان ابراهیم بن مهزیار را پیش و مقدّم بر دوران حضرت مهدی(ع)، می شناساند.26

3 در خبر آمده است که راوی هرچه گشت، اثری از حضرت مهدی(ع) پیدا نکرد؛ حال آنکه سفیران آن حضرت از زمان مرگ پدرش(260ه) تا پایان دوران غیبت صغرا [سال 329یا328ه بنا بر اختلافی که در سال مرگ سمریّ (صهریّ) وجود دارد ]، مشهور و شناخته شده بوده اند و شیعیان به ایشان مراجعه می کرده اند؛ چون حلقه اتصال آنان با حضرت حجت(ع) بوده اند.27

نشانه های خبرهای جعلی درباره امام مهدی(ع)
1 خبرهایی که در آنها حضرت حجّت(ع) از نزدیکی وقت ظهور خود خبر داده است.
از آن حضرت به تواتر پیوسته است که فرمودند:
کذب الوقّاتون؛ کسانی که از زمان ظهور و وقت دقیق آن دم می زنند، دروغ می گویند.28

2 اخباری که پس از مرگ آخرین سفیر حضرت مهدی(ع)، جناب صهریّ (سمریّ)، از مشاهده آن حضرت در دوران غیبت کبرا خبر می دهند؛ زیرا آن حضرت به آخرین سفیرش چنین نوشت:
درباره هیچ کس وصیّت مکن که بعد از مرگ، جانشینت گردد؛ زیرا دوران غیبت کامل کبری فرا رسیده است و ظهوری نخواهد بود، مگر پس از رخصت خداوند متعال که پس از سپری شدن زمانی دراز، قساوت دلها و لبریز گشتن زمین از بی عدالتی خواهد بود. زود است که از شیعیانم، کسی بیاید و مدّعی شود که مرا دیده است. بدانید! هر کس پیش از خروج سفیانی و وقوع آن بانگ بلند (الصیحة)، ادعا کند که مرا دیده است، او دروغگوی افترا زنی بیش نیست.29

فصل دوم. خبرهایی که در آنها به دروغ تفسیری را به امام حسن عسکری(ع)، نسبت داده اند:

دلایل جعلی بودن این اخبار
1 گواه بطلان نسبت این تفسیر به حضرت عسکری(ع)، شهادت خرّیت30 فنّ و نقّاد آثار، احمد بن الحسین الغضائری، استاد نجاشی، از پیشوایان علم رجال است که گوید:
ابن بابویه (شیخ صدوق)، از محمّد بن ابی القاسم که ضعیف و کذّاب است، تفسیری را روایت کرده است. محمد بن ابی القاسم این تفسیر را از دو شخص مجهول، به نامهای «یوسف بن محمد بن زیاد» و «علی بن محمد بن یسار» نقل کرده است.31
علاّمه شوشتری درباره اصطلاح «مجهول» می نویسد:
مقصود از مجهول، دانسته نبودن حال راوی به لحاظ ضعف و قوّت است. بسیاری از اوقات، پیشوایان علم رجال، راوی مجهول را جرح می کنند و مطعون و معیوب می نمایانند. مجهول بودن راوی، با شناخته بودن نام و نسب او و نیز با آمدن نامش در سند روایات دیگر منافاتی ندارد.32
پس از «ابن الولید»، ناقد «نوادر الحکمة» و…، نقّادی چون ابن الغضائری دیده نشده؛ بلکه او فوق ابن الولید است.
اگر درباره هر آن که این مرد بر کتاب یا حدیثش خرده گرفته و بدگفته است، غور و بررسی کنیم و تعمّق ورزیم، آن کتاب و حدیث را منکر می یابیم؛ مثلا: او از کتاب«سلیم بن قیس» و تفسیر«محمّدبن قاسم استرآبادی» که آن را به حضرت عسکری(ع)، نسبت داده و کتابهای«علیّ بن احمد کوفی» و کتاب«حسن بن عباس بن حریش» بدگفته است. با تحقق در این آثار متوجه می شویم که هریک، منکراتی را شامل است؛ بویژه تفسیر که نامنکر در آن اندک است. از کتابهای«کوفی»، کتاب «استغاثة» به دست ما رسیده است که در آن بسیاری از مسائل اجماعی را رد کرده و منکر شده است.«کافی» در باب«شأن انا انزلناه» خبرهایی از کتاب ابن حریش روایت کرده است که از آنها معنا و مفهوم درستی به دست نیاید و نشانه های ساختگی بودنشان، چون آتشی است که بر سر کوهی افروخته باشد.
از همین قبیل است روایات کسانی دیگر که ابن الغضائری از درک و فهمشان ایراد گرفته است؛ کلامشان در بردارنده مطالبی است که خرده گیران نکته سنج، ناروا و مردود می دانند و طبیعت آدمی از آن کراهت دارد و می رمد و از نورانیّت کلام معصومین(ع)، چشم انداز زیبا و دل انگیز، عظمت و کمال، عزّ و شکوه و درخشش کلام معصومان (ع) در آنها نشانی دیده نمی شود.33
یاقوت، ابن الغضائری را چنین وصف کرده است:
ادیب فاضل تیزهوشی بود؛ خطّی داشت که بر خطّ ابن مقله تنه می زد و عیبهایش را می نمایاند.34
شیخ طوسی در مقدمه فهرستش، از ابتکار بی نظیر ابن الغضائری در نگارش دو اثر نفیس، مشتمل بر مصنفات و اصول شیعی ستایش کرده و آن را منحصر به فرد دانسته است.35
ابن الغضائری(م425ه)، از اعاظم علمای شیعه در قرن پنجم هجری و از شیوخ محدثان امامیه و اجلاّی محققان، از شاگردان پدرش حسین بن عبیداللّه(م411ه) و شریک بحث ابوالعباس احمد نجاشی(م450ه) بوده است.
کتاب رجال او از منابع مهم کتب رجالی است و علامه حلّی در کتاب خود (خلاصةالأقوال) و ابن داوود در «رجال» خویش و سیدبن طاووس(م673ه) در کتابش(حل الإشکال) از آن نقل می کنند. سیدبن طاووس، کتاب«الجرح» او را برای آنکه محفوظ بماند، تماما در کتاب خویش درج کرده است.36
ابن الغضائری افزون بر دو کتابی که درباره اصول و مصنّفات شیعی تألیف کرده، دو کتاب نیز درباره ممدوحان و مذمومان نگاشت و پس از درگذشت او هر چهار کتاب محفوظ ماند و به دست نجاشی رسید. وی همچنین، اثری تاریخی درباره«وفیات الرجال» نوشت که این هم در اختیار نجاشی قرار گرفت.37
بنابراین، از واقعیت دور نیست اگر بگوییم آثار ابن الغضائری از مهمترین منابع و مآخذ نجاشی در تألیف رجال(فهرست) مشهورش که از نابترین کتب رجالی موجود می باشد بوده است.

2 با غور در اخبار تفسیر منسوب به عسکری(ع)، بطلان بسیاری از آنها روشن و ساختگی بودنشان عیان می شود.
علامه شوشتری در ادامه، نمونه های فراوانی از کتاب موسوم به تفسیر عسکری را نقل و نقد نموده و بی اعتباری و جعل و وضع کتاب را خاطرنشان می کند. سپس می نویسد:
آنچه از کتاب روایت کردم، نمونه هایی از آن می باشد؛ چنانچه به دنبال غور و بررسی و استقصا بودم، بیشتر کتاب، اگر نگویم همه را، باید نقل می کردم؛ زیرا در این کتاب، صحیح در نهایت کمیابی است.38

3 سنّت الهی که به دست پیامبران در میان مردم جریان داشته، ابراز دلیل و اظهار نشانه های روشنگر برای اتمام حجّت بوده است، نه پذیرفتن پیشنهادات اعجازطلبانه جاهلان و دشمنان و مخالفان. 39 این اصل، یکی از ابزار های شناخت حدیث صحیح از سقیم است؛ ولی علی رغم این اصل، تفسیر عسکری از مطالب خلاف آن، انباشته است. بدین ترتیب که پیامبران به تمام پیشنهاد ها و تقاضا های معجزه خواهان، پاسخ مثبت می داده اند و همین در دروغ بودن این مطالب بسنده است و چنانچه این کتاب مجعول نبود، این معجزه های عجیبی که از پیامبر(ص) و علی(ع) و سایر امامان(ع) بیان داشته است، علمای شیعه نقل می کردند.40

4 اگر این کتاب از حضرت عسکری(ع) می بود، علیّ بن ابراهیم قمی و محمّدبن مسعود عیاشی که معاصر آن حضرت بودند، قسمتی از آن را نقل می کردند و یا محمّدبن عباس بن مروان41 که به دوران آن حضرت نزدیک بود، باید چنین می کرد؛ امّا هیچ یک لااقل بخش کوچکی از کتاب را در تفاسیری که هم اکنون از آنان در دست است، نقل نکرده اند.
اگر کسی بگوید صدوق که از پیشوایان علم رجال و دانش حدیث بوده به آن اعتماد کرده و برخی از مندرجاتش را در کتابهای خود آورده است، گوییم:
اوّلا، حجیّت سخن صدوق و مانند او، در اموری است که بدانیم نادرست نیست؛ در صورتی که ما روشن ساختیم که این کتاب، دروغهای روشن و رسوا دارد.
ثانیا، طعن و ردّ ابن الغضائری بر این کتاب به ما رسیده است که پیش از این دانستیم.
ثالثا، منقولات صدوق در کتابهایش، غیر از امور باطل و مطالب منکر واضحی است که در این کتاب وجود دارد؛ لذا محتمل است که آن مطالب درست و نامنکر را، از کتابی غیر از کتاب موجود نقل کرده باشد. آنچه طبرسی در «الاحتجاج» از او نقل کرده نیز همین گونه است.42

5 این تفسیر، هرچند که در آن معجزه های زیادی به سان پیامبر(ص)، برای امیرالمؤمنین(ع) وجود دارد، بر روی هم کتابی مجعول است.43 آری، به شهادت قرآن، علی(ع) چون محمّد(ص) است و به منزله شخص آن حضرت؛ امّا این دلیل بر آن نیست که هرچه به آنان نسبت داده اند، لزوما صحیح باشد. بی تردید، گروهی از غالیان، اخباری در معجزات، فضایل و… برای آن بزرگواران وضع کرده اند.44

6 پیداست که صدوق این تفسیر را از محمّدبن قاسم استرآبادی مفسّر، پس از درگذشت شیخش (ابن الولید) روایت کرده است و اگر ابن الولید زنده می بود، اجازه روایت آن را به شاگردش صدوق نمی داد و قطعا صدوق، اشاره استادش را می پذیرفت؛ زیرا صدوق در تمام استثنائات ابن الولید، از او پیروی کرده است.45 مثلا در باب الصوم از«من لا یحضره الفقیه» پس از ذکر خبری درباره روزه عید غدیرخم می نویسد:
و أ مّا خبر صلاة یوم غدیرخمّ والثواب المذکور فیه لمن صامه فانّ شیخنا محمدبن الحسن رضی الله عنه کان لایصحّحه، و یقول: انّه من طریق محمّدبن الموسی الهمدانیّ و کان کذّابا غیر ثقة و کلّ ما لم یصحّحه ذلک الشیخ قدّس الله روحه ولم یحکم بصحّته من الأخبار فهو عندنا متروک غیر صحیح؛46
و امّا خبر مربوط به نماز روز غدیر خم و ثواب مذکور در آن، برای کسی که آن روز را روزه بدارد، پس شیخ ما، محمدبن حسن بن ولید رضی الله عنه آن خبر را صحیح نمی دانست و می گفت که آن از طریق محمّد بن موسی الهمدانی است47 و او دروغگو و ناموثّق بوده است؛ و هرخبری که آن شیخ قدس اللّه روحه ، آن را صحیح نداند و به درستی آن حکم نکند، پس آن نزد ما نادرست و متروک است.
بنابراین، وقتی ابن الولید کتابهای استادان و شیوخ خود (سعد و صفّار) را چون حاوی غرائب48 بوده اند (و نه منکرات) روایت نکرده است، چگونه چنین کتابی تفسیر منسوب به عسکری(ع) را که پر از منکرات است، روایت می کند؟!!
درباره دقّت نظر فوق العاده ابن الولید و تبعیّت شیخ صدوق از او، ذیل نام محمّدبن احمدبن یحیی در«رجال نجاشی» سندی بسیار مهم و نفیس وجود دارد که در آن استثنائات ابن الولید در روایت او از احمدبن محمدبن یحیی و تبعیت شاگردش شیخ صدوق از وی منعکس شده است:
و کان محمّدبن الحسن بن الولید یستثنی من روایة محمّدبن أحمدبن یحیی[1] ما رواه عن محمّدبن موسی الهمدانی،[2] و ما رواه عن رجل،[3] أو یقول بعض أصحابنا،[4]أو عن محمّدبن یحیی المعاذیّ،[5] أو عن أبی عبدالله الرازیّ الجامورانیّ،[6] أو عن أبی عبدالله السیّاری،[7] أو عن یوسف بن السخت،[8] أو عن وهب بن منبّه،[9] أو عن أبی علیّ النیشابوریّ (النیسابوری)، [10] أو عن أبی یحیی الواسطیّ،[11] أو عن محمّدبن علیّ أبی سمینة،[12] أو یقول فی حدیث،[13] أو کتاب لم أره[14] أو عن سهل بن زیاد الآدمیّ،[15] أو عن محمّدبن عیسی بن عبید باسناد منقطع،[16] أو عن أحمد بن هلال،[17] أو محمّدبن علیّ الهمدانی،[18] أو عبداللّه بن محمّد الشامیّ،[19] أو عبداللّه بن أحمد الرازیّ،[20] أو أحمدبن الحسین بن سعید،[21] أ و أحمدبن بشیرالرّ قّیّ،[22] أو عن محمّدبن هارون،[23] أو عن ممّویة بن معروف،[24] أو عن محمّدبن عبداللّه بن مهران،[25] أو ما ینفرد(یتفرّد) به الحسن بن الحسین اللّؤلؤیّ،[26] و ما یرویه عن جعفربن محمّدبن مالک،[27] أو یوسف بن الحارث،[28] أو عبداللّه بن محمّد الدمشقیّ.49
ابوالعبّاس بن نوح گوید:
شیخ ما، ابو جعفر محمّدبن حسن بن ولید در تمام این موارد(بیست و هشتگانه) درست گفته و خطا نکرده است؛ و ابوجعفربن بابویه(شیخ صدوق) نیز در این موارد از او تبعیت کرده است، جز در یک مورد: محمّدبن عیسی بن عبید(مورد پانزدهم) و نمی دانم چه چیز، او(ابن الولید) را، درباره وی به شک و گمان افکنده و یا از او چه ناپسندی دیده بوده است؛ زیرا عدالت و وثاقت محمدبن عیسی، امری روشن است.50
علاوه بر ابوالعبّاس بن نوح، نجاشی نیز ذیل نام وی(محمّدبن عیسی بن عبیدبن یقطین بن موسی، مولی أسد بن خزیمة،أبوجعفر)، از او با عناوینی چون: جلیل فی أصحابنا، ثقة، عین، کثیر الروایة وحسن التصانیف، به نیکی یاد می کند و می افزاید که نامبرده از ابو جعفر ثانی، امام جواد(ع)، مکاتبة و مشافهة روایت می کرده است.51
نتیجه این سخنان، بی تردید مدح یا به اصطلاح «تعدیل» محمد بن عیسی است؛ ولی شیخ طوسی در «رجال» و «فهرست» خود نظری دیگر دارد؛ شیخ، در «فهرست» نوشته است:
محمد بن عیسی بن عبید الیقطینی، ضعیف است و ابو جعفر محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، نامبرده را از جمع راویان «نوادر الحکمة» (از تألیفات محمّد بن احمد بن یحیی) استثنا و خارج کرده و گفته است: «روایاتی که مختصّ وی و او در نقلش منفرد باشد، روایت نمی کنم»؛ همچنین گفته اند که وی بر مذهب غالیان بوده است.52
او در «رجال» خویش از محمد بن عیسی در چهار موضع (اصحاب امامان رضا، هادی و عسکری(ع) و کسانی که از امامی روایت نکرده اند، نام برده و در دو جا او را ضعیف دانسته است: یک بار بنا به گفته قمی ها و بار دوم بدون هیچ قیدی.53
نتیجه این سخنان، بی تردید ذمّ یا جرح محمّد بن عیسی است. نتیجه گیری نهایی آنکه هرگاه درباره یک راوی، دو وصف متعارض (مدح و ذمّ) وارد شود، آن دو، یکدیگر را خنثی می کنند و راوی را «بدون وصف: مجهول» بر جای می گذارند و روایت راوی مجهول در خور اعتنا نیست.54
بنابراین در تبعیّت شیخ صدوق از استثنائات استادش ابن الولید، نباید استثنایی وجود داشته باشد؛ بویژه که در «رجال» نجاشی، مادح محمّد بن عیسی، ذیل شرح حال وی درباره شیخ صدوق، روایتی نقل شده که در آن، صدوق عدم اعتماد استادش را نسبت به نوع خاصّی از روایات محمّد بن عیسی، به دیگران گفته و به آنان اعلام داشته است.55 همچنین در ادامه، ذکر شده که گروهی این نظر را از ابن الولید نپذیرفته و بر ممدوح بودن محمّد بن عیسی، پای فشرده اند. بنابراین، سخن ابوالعباس بن نوح درباره عدم تبعیّت صدوق از ابن الولید، چندان مستحکم نمی نماید؛ اگر هم، به احتمال ضعیف، فرض کنیم که شیخ صدوق بر خلاف نظر استادش به محمد بن عیسی اعتماد داشته، این نقصی است برای او که از گفته خود تخطّی کرده است. او گفته بود:
هر خبری (وعلی الاصول هر مخبری) که ابن الولید، صحیح و درست نداند، نزد ما نادرست و متروک (وایضا: مطرود) است.

آخرین نگاه به تفسیر عسکری
درباره تفسیر و مؤلفش اختلاف را رها کرده، به خود تفسیر مراجعه می کنیم. در این تفسیر موجود که ثابت نیست همان باشد که مصدر صدوق بوده مطالب درستی هست که می توان به معصوم نسبت داد؛ چون با اصول مذهب، کتاب، سنّت و عقل سازگار است. مطالبی نیز هست که با تأویل و توجیه و تکلّف می توان آنها را با اصول مذهب، توفیق داد. مطالبی هم هست که نه تنها به هیچ وجه نمی توان آنها را به معصومان نسبت داد، بلکه حتّی به یک فرد مسلمان امامی مذهب که به اصول امامیّه پایبند باشد، نمی توان نسبت داد… چون امام(ع) را حجّت خدا می دانیم و او را از گفتار نادرست و بیهوده مبرّا و منزّه می شمریم، اگر در کتابی، مطلبی نادرست را به امام نسبت دهند، نقل آن را جایز نمی دانیم، چه رسد به تمسّک و احتجاج؛ مگر اینکه ثابت شود از روی تقیّه فرموده است؛ و چنانچه محملی از قبیل تقیّه نداشته باشد، به ضرس قاطع آن را افترا می شمریم. ابن غضائری و دیگران از همین جهت است که مؤلّف را جرح می کنند و کتاب را موضوع می دانند و اینکه در متأخّران، یعنی پس از قرن دهم هجری، عنایت بیشتری به این کتاب شده است به جهت اخباری بوده که در فضائل و مناقب اهل بیت عصمت(ع) و طعن مخالفینشان در آن وجود دارد.
مطلب دیگر این که، شیخ صدوق در این کتاب و «امالی» و هر کجا که از «تفسیر جرجانی (عسکری)» نقل کرده است، سلسله سند را بدین شکل آورده: محمّد بن ابی القاسم از یوسف بن محمد بن زیاد و علیّ بن محمد بن سیّار، از پدران آن دو، از امام عسکری(ع) و یا از آن حضرت، از پدرش ابوالحسن الثالث(ع)؛ حال آنکه به مقتضای آنچه در مقدّمه این تفسیر موجود آمده، راوی امام، پسران هستند که نزد امام باقی ماندند، نه پدران آنها؛ و این امور همه علائم خلط و ضعف مستند است و یا شاید نسخه ای که صدوق از آن نقل کرده، غیر از نسخه ای بوده که اکنون در دست است.56
ابن الغضائری، کتاب را به ابوالحسن الثالث( امام هادی) نسبت داده؛ حال آنکه کتاب موجود، منسوب به حسن بن علیّ عسکری(ع) است. صدوق و دیگران، سند را به حضرت عسکری(ع) اسناد داده اند. شاید منشأ اشتباه ابن غضائری، اشتراک وصف عسکری بین پدر و پسر (یعنی امام هادی و امام یازدهم) بوده است.57
نکته دیگری که درباره ابن الغضائری گفتنی است، این سخن اوست:
این تفسیر را سهل دیباجی برساخته و از پدرش، ضمن احادیثی این چنین منکر، گرفته است.
در ردّ این سخن، گفته شده است:
این عبارت، بی معناست؛ زیرا سهل در طریق این تفسیر قرار ندارد و شاید هم آمدن نام سهل دیباجی در نقل قولی که از ابن غضائری آمد، تحریفی از سوی ناسخان باشد.58

فصل سوم. خبرهایی که از روی غرض ورزی در آنها کم و زیاد شده و یا شماری از واژگانش دگرگون شده است:

1) خطیب بغدادی، در خبری از رسول خدا(ص) چنین روایت کرده است:
اذا رأیتم معاویة یخطب علی منبری فاقبلوه، فانّه أمین مأمون؛59
چون مشاهده کردید معاویه بر منبرم سخن می گوید، او را پذیرا شوید و تصدیق کنید؛ زیرا وی درستکار و درخور اطمینان و معتمد است.
اسناد این خبر در «تاریخ بغداد» از این قرار است:
حدثنی الحسن بن محمد الخلال، قال: أخبرنا یوسف بن أبی حفص الزاهد، قال: أخبرنا محمد بن اسحاق الفقیه املاء، قال: حدثنی أبوالنضر الغازی، قال: أخبرنا الحسن بن کثیر، قال: أخبرنا بکر بن أیمن القیسی، قال: أخبرنا عامر بن یحیی الصریمی، قال: أخبرنا أبوالزبیر عن جابر، قال: قال رسول اللّه(ص)…
خطیب بغدادی درباره این سند می نویسد:
این حدیث را جز با این سند ننوشته ام که در آن ابوالنضر الغازی، الحسن بن کثیر، بکر بن أیمن القیسی وعامر بن یحیی الصریمی، یعنی چهار تنی که بین محمد بن اسحاق وابوالزبیر واسطه خبرند، همگی مجهول اند.60
اصل این خبر، روایت نصربن مزاحم در کتاب «وقعة صفّین» از حسن بصری، از پیامبر(ص) است:
اذا رأیتم معاویة یخطب علی منبری فاقتلوه؛61 چون مشاهده کردید معاویه بر منبرم سخن می گوید، او را بکشید و هلاک نمایید!
حسن بصری گوید:
کسی برایم نقل کرد که ابوسعید خدریّ می گفت: «نکردیم و روی رستگاری ندیدیم!».
چنانکه دیدیم در خبر، «فاقتلوه» (او را بکشید) را به «فاقبلوه» ( او را بپذیرید و تصدیق کنید) تغییر داده و عبارت «فإنّه امین مأمون» (زیرا که او درستکار و معتمد است) را شاهد این تغییر قرار داده اند تا اذهان مخاطبان منحرف و مجاب گردد.62

2) ابونعیم اصفهانی (م430ه) در کتاب «أربعین»، ذیل اخبار مهدی(ع)، در خبر بیست و یکم و سی و پنجم، با اسناد خبر به ابن مسعود و ابن عمر، نوشته است:
دنیا به پایان نرسد، مگر آنکه خداوند از خاندانم مردی برانگیزد همنام من و پدرش همنام پدرم تا زمین را از داد بیاکند، پس از آنکه از بیداد آکنده بوده است.
در این خبر، به دروغ، عبارت: «و پدرش، همنام پدرم» را افزوده اند؛ جهتش آن بوده است که چون از پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) اخبار مربوط به مهدی(ع) متواتر گشت، منصور دوانیقی، خلیفه خونریز عباسی، برای کسب وجهه و تحمیق عوام، فرصت را غنیمت شمرد و ادعا کرد که پسرش مهدی، همان مهدی موعود(ع) است. نام مهدی (پسر منصور) محمّد و نام خود منصور، عبداللّه بوده و در بخشنامه سرتاسری اخذ بیعت برای پسرش، به آن تصریح کرده است.63
احتمال دیگر آن است که این خبر را به نفع محمّد، فرزند عبداللّه بن حسن المحض، باالحاق بخش مجعول، تغییر داده باشند؛ زیرا عبداللّه بن حسن محض درباره پسرش چنین ادعایی کرده بود که با مواجهه امام صادق(ع) با این ادعا و مجادله معروف آن حضرت با وی همراه بوده است.
نوبختی در «فرق الشیعة» می نویسد:
چون حضرت باقر(ع) درگذشت، گروهی از اصحابش که مغیرة بن سعید یکی از آنها بود، به امامت محمّد بن عبداللّه قائل بوده اند.
خانواده محمّد بن عبداللّه بن حسن، او را مهدی صدا می زدند که در میان عامّه مردم نیز رواج یافت! و چون وی آنچنان تند سخن می گفت که سخنش آشکار نبود، خبری برایش جعل کردند که در آن آمده بود: «مهدی، کند زبان و در سخن گفتن درمانده است»! و چون نام مادرش هند بود، خبری ساختند مبنی بر اینکه نام مادر مهدی، سه حرف دارد: اوّل آن «هاء» است و آخرش «دال»!64
از دلایل الحاقی بودن فقره «و پدرش، همنام پدرم» به اصل خبر، روایت حذیفه و زرّ بن عبداللّه و همچنین ابن عمر با سندهایی دیگر، بدون این فقره اضافی است که ابونعیم هم آن را روایت کرده است.
گنجی شافعی گوید:
ترمذی، خبر را بدون این فقره نقل کرده است. 65

فصل چهارم. احادیث گوناگون پراکنده:

1) در «کتاب سلیم بن قیس هلالی»، و در «ارشاد القلوب» دیلمی به نقل از سلیم آمده که وی از محمّد بن ابی بکر چنین شنیده است:
هنگام وفات پدرم، بر بالین او بودم و پیوسته این جمله را از او می شنیدم: «ویل لی، ویل لی؛ وای بر من! وای بر من!» عایشه، عبدالرحمان بن ابی بکر و عمر، جهت وضو گرفتن برای اقامه نماز میّت بیرون می شوند و محمد بن ابی بکر به پدرش می گوید: پدرجان! بگو «لا إله الاّ اللّه». پدر پاسخ می دهد: نمی گویم و هرگز نتوانم گفت، تا بمیرم و به آتش در شوم و به تابوت اندر. او همچنان «وای بر من!» می گفت و برای خود هلاک و مرگ می طلبید تا بمرد و من پلکهایش را بستم.
عمر وارد شد و پس از دانستن ما وقع، گفت: هرآنچه گفته هذیان بوده. شما خود می دانید، خانواده ای هستید که وقت مردن هذیان می گویید!

دلایل جعلی بودن این خبر
1 محمد بن ابی بکر، هنگام وفات پدرش، دو سال و چند ماهه بوده؛ زیرا تولّد وی در حجّة الوداع (سال دهم هجرت) رخ داده است.
و سخن مجلسی که «شاید از طرف ناسخان یا راویان تصحیفی روی داده [و نام کسی دیگر، به محمّد بن ابی بکر تغییر یافته] است» درست نیست؛ زیرا نام او کرارا در خبر آمده و در انتهای خبر، از کشته شدن وی در مصر سخن رفته؛ پس احتمال تصحیف یا تحریف،منتفی است. احتمال دیگری که مجلسی داده، این است که یکی از معجزات علی(ع) در محمد بن ابی بکر ظاهر گشته و کودک دو سال و چند ماهه را به این گونه سخن گفتن، واداشته است. این هم، نادرست است؛ زیرا سیاق خبر که دلالت دارد محمّد بن ابی بکر در آن هنگام برخلاف شهادت صریح تاریخ مرد کاملی بوده، از پذیرش آن، ابا دارد و چنانچه سخن گفتن وی معجزه می بود، خبر به نحوی آن را روشن کرده، بر آن دلالت می داشت.66

2 شیخ مفید و ابن الغضائری، کتاب سلیم را چون مشتمل بر این گونه مضامین است، مورد طعن و عیبجویی قرار داده اند.
شیخ مفید، در شرح «اعتقادات» صدوق می گوید:
امّا حدیث سلیم در کتاب منسوب به او، به روایت ابان بن ابی عیّاش، معنا و مقصود در آن فی الجمله صحیح است؛67 با وجود این، کتابی غیر قابل اعتماد بوده ، عمل به بیشتر آن روا نیست و یقینا در این کتاب تخلیط و تدلیس صورت گرفته و دیندار را سزد که از [اعتماد و] عمل به تمام مندرجات این کتاب، خودداری ورزد و به همه آن اطمینان نکند و تقلید از دیگران را در نقل آن به یک سو نهد.68
ابن الغضائری، پس از نقل عنوان «سلیم» در کتابش، می نویسد:
این کتاب نامور به او منسوب است. و بی تردید کتابی مجعول است و در خود کتاب، نشانه های قطعی و صریحی در این باره وجود دارد، مانند: «محمد بن ابی بکر، در هنگام مرگ پدرش، او را نصیحت کرد» و یا خبری که در آن گوید: «امامان شیعه، سیزده تن بوده اند».
علاّمه شوشتری می نویسد:
اگرچه ابن الغضائری تمام کتاب را عیب کرده و درباره ابان بن ابی عیاش، گفته که جعل و وضع کتاب سلیم منسوب به اوست؛ ولی درست تر، سخن شیخ مفید است که گفت: هر کتاب که بر صحّتش قرائنی در دست باشد، بدان اعتماد و عمل شود و اگر قرینه خلاف موجود بود، نباید به آن اخبار، اعتماد و عمل کرد و چنانچه هیچ گونه قرینه ای وجود نداشت، در آن خبر توقف کنند [و از انکار یا اعتماد به این گونه اخبار بدون قرینه، باز ایستند].
نتیجه اینکه، پس از مطالبی که در خصوص [ضعف اعتبار] کتاب سلیم دانستیم، نقل و روایت مشایخ ثلاثه از آن و ستایش نعمانی از کتاب [در اعتبار بخشیدن به کتاب] بی ثمر است.69

3 درباره محمّد بن ابی بکر، واقدی از طریق اهل سنّت (عامّه) روایت کرده است که ابوبکر به همسرش اسماء وصیّت کرد او را غسل دهد و اگر دست تنها بود، فرزندش محمّد به او کمک کند.
واقدیّ گوید:
در این خبر، سهو و غفلت رفته است؛ زیرا محمّد، روزی که ابوبکر بمرد، سه ساله(!) بود.70

2) کلینی در «کافی» (کتاب الحجّة، باب «فی شأن انا أنزلناه فی لیلة القدر و تفسیرها») از حسن بن عباس بن حریش، از ابو جعفر ثانی (امام جواد ع )، از امام صادق(ع)، از امام باقر(ع) از گفتگویی که با ابن عباس داشته، خبری نقل می کند که در آن، امام باقر(ع) به عبداللّه بن عبّاس حمله کرده و بیان داشته که چشمانش با ضربات بال جبرئیل نابینا شده؛ چون در موردی به انکار سخن علی(ع) دست یازیده است و در ادامه، تعبیر موهن «سبک مغز» را درباره ابن عباس به کاربرده است. همچنین، روایت دلالت بر این دارد که ابن عباس با اهل بیت(ع) دشمن بوده است.71

دلایل جعلی بودن این خبر
1 ابن عباس، نزد حضرت باقر(ع)، بسیار محبوب بوده است. کشّی از حضرت صادق(ع) نقل می کند که فرمودند: پدرم، ابن عباس را خیلی دوست می داشت. مادرش، لباس او (حضرت باقر ع ) را که پسر بچّه ای بود، بر وی می پوشاند تا به همراه بچّه های بنی عبدالمطلب، نزد ابن عباس رود. پس از آنکه ابن عباس نابینا شد، پدرم نزد وی آمد. پرسید: تو کیستی؟ پاسخ داد: «محمّد بن علیّ بن حسین هستم». ابن عبّاس گفت: «اگر دیگران نشناسندت غم مخور! ، من تو را می شناسم و با شناخت من از تو، از شناختن دیگران بی نیازی!»

2 روایت دلالت داشت که ابن عباس با اهل بیت دشمن بوده است؛ در حالی که بینا دلی او نسبت به حق، از مباحثاتی که با عمر، معاویه، عایشه، ابن زبیر و… در امر امامت داشته، بدیهی و روشن است.

3 در خبر آمده است که دیدگان ابن عباس در اثر تکان وضربه بال جبرئیل به این سبب که فرموده علی(ع) را درباره لیلة القدر و عرضه امور بر دوازده تن امام معصوم در آن شب نپذیرفته بود، نابینا شده است؛ حال آنکه مسعودی نوشته است: «ابن عباس، آن قدر بر علی و حسن و حسین(ع) گریست تا نابینا شد». می پرسیم چرا جبرئیل چشم دشمنان علی(ع) را کور نکرد و یک راست به سراغ شیفته اهل بیت رفت و پیشاهنگ حامیان علی(ع) را نابینا کرد آن که پس از معصومان(ع)، نافذترین زبان و بیان را داشت؟! چرا معاویه را کور نکرد؛ همو که بنی هاشم را به کوری نسبت می داد و نکوهش می کرد؟!
در معارف ابن قتیبه آمده است:
سه تن، یکی پس از دیگری بینایی خود را از دست دادند: عبدالمطلب، پسرش عباس و عبداللّه بن عباس (جدّ، پدر و نوه)؛ از این رو، معاویه به ابن عباس می گفت: «شما بنی هاشم از ناحیه چشم، کارتان عیب دارد و کور می شوید» و ابن عباس بدو پاسخ می داد: «و شما بنی امیه از ناحیه دل، کارتان خراب است و کور دلید».72

4 ابن عباس با امیرالمؤمنین علی(ع) کاملا نزدیک و صمیمی بوده است؛ به این دلیل که معاویه پس از ماجرای حکمیّت در جنگ صفّین، فرمان داد تا در کنار علی(ع)، حسنین(ع) و مالک اشتر(رض)، ابن عباس را هم در قنوت نمازها نفرین کنند.73

5 عبارتهای این خبر، مختل و از هم گسیخته اند؛ چنان که نمی توان از آن معنای مشخصی دریافت.پایین ترین عوام الناس هم این گونه سخن نمی گوید؛ چه رسد به امامان که پیشوایان کلام اند و درخت تناور سخنوری در میان آنان ریشه دوانده و به برگ و بار نشسته است.74
متأسفانه، این اختلال، به این خبر منحصر نیست؛ بلکه تمام خبرهای این باب که نه خبر است با یک سند75 و از کتاب ابن حریش روایت شده اند، مختل و از هم گسیخته اند.
«و یکی از علایم وضع و جعل حدیث، آن است که در الفاظ حدیث غلطهایی از لحاظ قواعد ادبی مشاهده شود یا رکاکتی در ناحیه معنا وجود داشته باشد؛ زیرا از پیامبر که فصیحترین عرب و همچنین از امامان شیعه که سرآمد فصحای عرب اند، جمله ای نادرست یا معنای زننده و رکیک صادر نمی گردد؛ بنابراین نورانیّت حدیث، چون روز آشکار است».76 حال آنکه در خبر مربوط به ابن عبّاس اخبار دیگرش بماند موارد متعددّی از غلطهای ادبی و معانی سست و زننده وجود دارد. برای مثال در آغاز خبر از قول امام صادق(ع) درباره امام باقر(ع) آمد است:
آنچنان خنده اش گرفت و برای خنداندن اطرافیان، خود را به خنده واداشت که چشمش پر آب گشت؛ تو گویی که در اشک غرق شده است! بعد رو به اطرافیان کرد و گفت: می دانید چه چیزی مرا به خنده انداخته است؟ گفتند: نه، نمی دانیم. گفت: اینکه ابن عباس ادعا کرده از کسانی است که مشمول این آیه اند: الذین قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا.77

6 از خبر، چنین فهمیده می شود که محاجّه امام باقر(ع) با ابن عباس، در دوران امامت آن حضرت بوده است. این دوران از سال 59 هجری به بعد است؛ حال آنکه ابن عبّاس همزمان با فتنه ابن زبیر در سال 68هجری در طائف بدرود حیات گفته است و حضرت باقر(ع) منحصرا در سنین خردسالی خود با ابن عباس دیدار داشته است.78

راوی خبر در بوته نقد رجالی
ابو علی، حسن بن عبّاس بن حریش رازی، از ابو جعفر ثانی (حضرت جواد) روایت می کند و او راوی بسیار ضعیفی است. کتاب «انّا انزلناه فی لیلة القدر» از اوست؛ کتابی است با احادیث فاسد، بد و پست (ردیّ الحدیث) و واژگانی مضطرب و درهم و نابسامان (مضطرب الألفاظ).
علامه شوشتری در «قاموس الرجال» در این باره می نویسد:
اگر می خواهی درستی سخن نجاشی و ابن الغضائری درباره کتاب ابن الحریش را دریابی، به باب «فضل انّا انزلناه فی لیلة القدر»، از کتاب «کافی» مراجعه کن تا به صدق کلامشان پی بری. در آنجا نه خبر با سند واحد از ابن حریش از امام نهم وجود دارد که جملگی واژگانی تباه و خراب و مفاهیمی بی خریدار و غیر رایج دارند.79
سپس، علاّمه شوشتری، موضع ابن الغضائری را می شناساند و می ستاید:
خدا، «ابن الغضائری» را خیر فراوان دهد! او بعد از ذکر عنوان ابن حریش، در توصیف کتابش می گوید: «کلمات این کتاب، پوک و فاسد و بی ارزش اند و گمان پردازی های مؤلّفش، گواه ساختگی بودنش است».
بنابراین، استاد (ابن الغضائری) و شاگرد برجسته و دانشمندش (نجاشی) در زمینه کتاب ابن حریش، همداستان اند و آن را مردود و بی ارزش می دانند.
علیّ بن حکم، درباره ابن حریش می گفت:
وی ضعیفی است که اعتماد به حدیثش شایسته نیست و گفته اند حدیث جعل می کرده است.80
پس جای شگفتی نیست اگر کسی چون «سهل بن زیاد آدمی» که فضل بن شادان درباره او گفته است: «انّه احمق: یقینا، او نادان است»،روایتگر اخبار ابن حریش باشد.81

باب سوم: در نیایشهای تحریف شده و ساختگی
فصل اوّل. دعاهای تحریف شده:

1) در مناجات شعبانیه (که ابن طاووس در «الاقبال»، از ابن خالویه نقل کرده و در «مفاتیح الجنان»، ضمن اعمال مشترک ماه شعبان ذکر شده) آمده است:

1 الهی لم اسلّط علی حسن ظنّی قنوط الأیاس و لا انقطع رجائی من جمیل کرمک.
 در فراز دوم این نیایش، فعل «لاانقطع: گسسته نشد»، در اصل «لم اقطع: نگسستم» بوده است که با فعل «لم اسلّط: چیره نساختم»، در فراز اوّل نیایش، همخوان و سازگار است. بنابراین، هر دو فعل، متعدّی و عبارت انداز: لم+متکلّم وحده مضارع.

2 الهی إن حطّتنی الذنوب من مکارم لطفک فقد نبّهنی الیقین الی کرم عطفک.
پیداست که عبارت «فقد نبّهنی» (مرا بیدار کرده است)، شکل تحریف شده «فقد نوّهنی» (مرا بالا برده است) می باشد؛ زیرا بین «حطّ: پایین آوردن و از قدر کسی کاستن» (مصدر فعل حطّت) که در فراز نخست آمده، با «تنبیه: کسی را بیدار و هشیار کردن» (مصدر فعل نبّه) که در فراز دوم آمده است، تناسبی وجود ندارد.
«حطّ: ساقط کردن»، با «تنویه: بالا بردن» و «تنبیه: بیدار کردن» با «انامة: خواب کردن» که در فراز بعدی همین دعا آمده است، تناسب دارد: الهی ان أنامتنی الغفلة…، فقد نبّهتنی المعرفة…؛ خدایا اگر ناآگاهی و بی خبری مرا به خواب برده، شناخت و آگاهی بیدارم کرده است.

3 یا قریبا لایبعد عن المغترّ به؛ ای نزدیکی که از «فریفته به خود در اثر توهّم ایمنی از او»، دور نمی گردی!
معنا و مفهوم این عبارت، نادرست است؛ زیرا معتقدان به کیشهای فاسد، جملگی می پندارند از سوی خدا ایمن اند و خطری تهدیدشان نمی کند؛ آنان فریفته این خیال اند و خویشتن را با وجود کمال دوری، به خدا نزدیک می دانند.
بنابراین «المغترّ به» (فریفته با توهّم ایمنی از خدا)، شکل محرّف دو وجه زیراست:
الف «المعتزّ به» (عزیز و مکرّم از انتساب به خدا)،
ب «المعنزّ به» (در معرض لطف و بخشش خدا).82
ای نزدیکی که از «در معرض بخشش خود» و از «عزیز و مکرّم از انتساب به خود»، دور نیستی!

2) در «مصباح»، ذیل زیارت عاشورا در دعای صفوان بن مهران و در «مفاتیح الجنان» پس از زیارت عاشورا، ضمن دعای بعد از زیارت عاشورا بخش پایانی آن ، خطاب به امیر المؤمنین علی(ع) و حضرت اباعبداللّه الحسین(ع)، آمده است:
انصرفت یا سیّدی یا أمیرالمؤمنین ومولای وأنت یا أباعبداللّه یا سیّدی وسلامی علیکما متّصل….
پیداست که ضمیر منفصل «أنت» شکل تحریف شده فعل ماضی متکلّم وحده «ابت» (بازگشتم) از مصدر «أوب» (بازگشتن و رجوع کردن) است.83
بنابراین، فعل «ابت» در فراز دوم دعا با فعل «انصرفت» (بازگشتم) در فراز اوّل، مترادف و همخوان است.
در عبارت تحریف شده، معنا و مفهوم بر لفظ ضمایر منفصل تکیه می زند و حمل می گردد که بی معناست:انصرفت أنا و أنت یا أباعبداللّه؛ ای امام حسین: من و تو باز گشتیم!!84

3) در دعای صباح منسوب به امیرالمؤمنین علی(ع)، آمده است:

1 واغرس اللّهمّ بعظمتک فی شرب جنانی ینابیع الخشوع؛ خدایا! به بزرگی ات، در آبشخور سینه ام، چشمه های فروتنی را بنشان و کشت کن!
دلیل تحریف عبارت، آن است که نسبت دادن کاشتن به چشمه، بی معناست؛ شکل درست، «اغرز: فراوان کن!»است که در برخی نسخه ها آمده است.85

2 فبئس المطیّة التّی امتطت نفسی من هواها فواها لها لما سوّلت لها ظنونها ومناها؛ چه بد مرکبی است مرکب هوا که نفسم بر آن سوار است! پس چه خوش است آنچه که خیالات و آرزوهایش برای او آراسته است!
چکیده سخن علامه شوشتری این است که کاربرد «فواها لها» در فقره دوم این نیایش، درست نیست؛ چون دعا در مقام نکوهش و نفرین نفس است. دلیل آن هم سیاق دعا و مضمون عبارت بعدی است که به علّت گستاخی نفس نسبت به خداوند، برایش طلب مرگ کرده است: «وتبّا لها لجرأتها علی سیّدها ومولاها»؛ در حالی که «واها» برعکس، بر تعجّب و تحسین دلالت دارد؛ یعنی: شگفتا! چه خوش است! به به!
سپس علاّمه بر سخن فیروز آبادی، صاحب لغتنامه «قاموس المحیط»، که «واها» را کلمه «تلهّف: اندوه و دریغ خواری» دانسته،86 اشکال گرفته و افزوده است که شاید او کلمه بدون تنوین (واه) را به این معنا دیده است؛ ولی «واها» چنین معنایی ندارد؛ پس پیداست که در دعا تحریف صورت گرفته و «فویلا لها»، به «فواها لها» بدل گشته است.87
با جستجو در فرهنگهای معتبر لغوی، در می یابیم که کلمه «واها» علاوه بر افاده معنای تعجّب و تحسین، بر مفهوم تفجیع و تلهّف نیز دلالت دارد. ابن منظور در «لسان العرب» از ابن بری نقل می کند:
و تقول فی التفجیع واها وواه أیضا.
و از دقّت در کاربردهای کلمه «واها» به نظر می رسد که هر گاه با حرف اضافه «لام» (واها له) بیاید به معنای تعجّب و تحسین است و با حرف اضافه «علی» (واها علیه: دریغ و درد بر او)، برای بیان تفجیع (کسی را سخت دردمند کردن) و تلهّف (بر چیزی اندوهگین و دردمند و دریغ خوار شدن) می آید.88
بنابراین، کلام علامه شوشتری مبنی بر اینکه صورت بدون تنوین (واه) برای بیان مفهوم تفجیع و تلهّف به کار می رود و صورت تنوین دار (واها) از افاده چنین مفهومی قاصر است، سخن استواری نیست؛ لذا تحریف موجود در دعا، عبارت از تغییر حرف «علی» به حرف «لام» بوده است؛ پس به جای «فواها لها» باید گفت: «فواها علیها» تا عبارت محرّف، اصلاح گردد. درباره کاربرد این واژه با «علی» در «فرهنگ لاروس» آمده است:
فواها علی مافات؛
پس دریغ برآنچه از دست رفت!

4) دعایی است که شیخ در «مصباح المتهجّد» از معلّی بن خنیس، از امام صادق(ع)، ضمن ادعیه ماه رجب آورده و در «مفاتیح الجنان» در دعاهای هر روز ماه رجب، آمده است:
اللّهمّ انّی أسئلک صبر الشاکرین لک وعمل الخائفین منک.
یکی از جلوه های بارز تحریف، جابجایی کلمات از مکان اصلی آنها در جملات و کلمات می باشد؛89 در این فقره از دعا، صورت صحیح، «عمل الشاکرین وصبر الخائفین» بوده که تحریف شده است؛ دلیلش هم آن است که شخص ترسان از خدا (خائف)، برای اطاعت و خودداری از معصیت و تحمل مصیبت، به صبر احتیاج دارد و شاکر، برای تحقق شکرگزاری، با انفاق مال و جدیت در عبادت و کارسازی برای دیگران، به عمل نیازمند است.
اللّهمّ أنت العلیّ العظیم وأنا عبدک البائس الفقیر. أنت الغنیّ الحمید وأنا العبد الذّلیل.
در ترتیب عبارت دعا، تحریف شده و ترتیب صحیح نیایش چنین است:
اللّهمّ أنت العلی العظیم وأنا العبد الذلیل وأنت الغنی الحمید وأنا عبدک البائس الفقیر؛
خداوندا تو بزرگ و والایی و من بنده ای کوچک و حقیرم و تو بی نیاز ستوده ای و من بینوایی تهیدستم.
هر بخش با بخش پس از خود، چون دو مصر ع از یک بیت اند که ضرورتا باید تناسب معنایی داشته باشند.90

5) در یکی دیگر از دعاهای ماه رجب که در هر دو «مصباح» بدون اسناد و در «اقبال» سید بن طاووس از حضرت حجت نقل شده و شروع آن با عبارت «اللّهمّ یا ذالمنن السابغة والآلاء الوازعة والرحمة الواسعة» می باشد، آمده است: «یا من… قدّر فأحسن وصوّر فأتقن» که محرّف می باشد و شکل درست آن چنین است: «یا من… قدّر فأتقن وصوّر فأحسن»؛ زیرا تقدیر و اندازه گیری، مستلزم اتقان و سنجیدگی و محکم کاری است و صورتگری با زیباسازی و آفرینش نیکو، مناسبت دارد.91

فصل دوم. دعاهای جعلی و بربافته:
شیخ در «مصباح المتهجّد» روایتی دارد که در آن، ابوجعفر محمّد بن عثمان بن سعید از ناحیه مقدّسه حضرت حجّت(ع)، توقیعی (مکتوب امضا شده ای) ارائه می دهد که در آن آمده است که در هر روز از ماه رجب، دعایی را بخوانند؛ آغاز دعا، این گونه است:
بسم اللّه الرحمن الرحیم. اللّهمّ إنّی أسألک بمعانی جمیع ما یدعوک به ولاة أمرک…

دلایل جعلی بودن این دعا
1 در «أسألک بما نطق فیهم من مشیّتک»، سخن گفتن مشیت خداوند درباره امامان، چه معنایی تواند داشت؟!

2 در «فجعلتهم معادن لکلماتک وأرکانا لتوحیدک وآیاتک و مقاماتک الّتی لاتعطیل لها»، سؤال آن است که موصول «الّتی» به چه کسی اشاره دارد؟ به «ولاة أمرک»؟!
بنابراین، لفظ و معنا استوار نیست واگر به «وآیاتک ومقاماتک» اشاره دارد، باز هم لفظ و معنا استوار نیست.

3 در «لافرق بینک وبینها الاّ انّهم عبادک وخلقک»؛
الف نخست آنکه بین ضمایر موجود در «بینهما» و «انّهم» که پیداست مرجع واحدی دارند، تغایر و تضاد وجود دارد و از این نظر، عبارت، مضطرب و نااستوار است.
ب ظاهرا، در این فقره، واژه مقامات به ملائکه اشاره دارد، هرچند به آن تصریح نشده است؛ فرشتگان، مقامات الهی نیستند؛ بلکه هر یک مقامی دارند؛ نه آنکه خود، مقام باشند. 92 مفهوم عبارت این است که آنان با خداوند در تمام صفاتش غیر از خالقیّت و مخلوقیّت، برابرند؛ نظیر آنکه بگویند: «فلان کس، مانند سلطان است، جز اینکه سلطنت ندارد؛ یعنی در کمالاتش همچون اوست، غیر از امر سلطنت» و چنین سخنی درباره ملائکه، کفر محض است.93

4 خطاب به خداوند متعال که «یا… فاقد کلّ مفقود؛ ای کسی که آنچه را گم می کند، دیگر نمی یابد» و این معنا کفر مطلق است. شکل درست و مناسب،می تواند چنین باشد: «یا… واجد کلّ مفقود؛ ای کسی که هرآنچه گم باشد، می یابی!».

نقد سند این دعا
1 در سند این خبر، شخصی وجود دارد به نام «احمد بن محمّد بن عیّاش» که دانشیان فنّ رجال، جرحش کرده و ضعیفش دانسته اند. نجاشی درباره او نوشته است:
احمد بن محمّد بن عبیداللّه بن الحسن بن عیّاش بن إبراهیم بن أیّوب الجوهریّ أبوعبداللّه، حدیث را سماع کرد و در پایان زندگی، آشفته حال و در کار خویش دو دل شد. کتاب هایی دارد. از کتاب هایش، کتاب اعمال ماه رجب است. من خود، این شیخ را دیده ام. او با من و پدرم دوست بود. از او بسیار شنیدم؛ ولی چون دیدم شیوخ و اساتیدمان، تضعیفش می کنند (ضعیفش می دانند)، هیچ از او روایت نکردم و از خودش هم کناره گرفتم. از عالمان و ادیبان نیرومندی بود که شعری نیکو و خطّی خوش داشت. خدا رحمتش کند و از او درگذرد! در سنه 401 بدرود حیات گفت.94
شیخ طوسی می نویسد:
احمد بن محمّد بن عیّاش، شخصی کثیر الروایه بود که در آخر عمر، آشفته و پریشان شد [و به اصطلاح قاطی کرد].59
علاّمه شوشتری در «قاموس الرجال» می نویسد:
اجتناب نجاشی از روایات او کاری پسندیده بوده است. شیخ طوسی در «مصباح»خویش، در بین دعاهای ماه رجب، دعایی را با مطلع «اللّهمّ انّی اسألک بمعانی جمیع مایدعوک…» از او رعایت کرده که الفاظ و معنای سست و نابسامان و عبارات زشت و ناپسندی دارد.96

2 در این سند، ابن عیاش از شخصی به نام «خیبر بن عبداللّه» و او از محمّد بن عثمان روایت کرده است؛ لیکن از «خیبر بن عبداللّه» در کتب رجالی، نامی به میان نیامده است. لذا دعا به اعتبار این راوی، روایتی مهمل است و در طیف روایات ضعیف، رده بندی می شود. از کسانی که این دعا را نقل کرده اند، ندیدم کسی درباره آن سخن گوید. ابن طاووس در کتاب «اقبال» از شیخ، و مجلسی هم در «بحار» از «اقبال» نقل کرده اند، بدون آنکه درباره آن بیانی روشنگر در میان آرند.97

چند نکته سودمند روایی رجالی از کتاب «الأخبار الدخیلة»
1 عارضه تصحیف به طور فوق العاده ای در کتاب «اختیار معرفة الرجال (رجال کشیّ)» راه یافته است. مثلا در مواضعی از این کتاب، نام «ابو بصیر لیث مرادی» و نام «ابوبصیر یحیی بن ابی القاسم اسدی» به هم در آمیخته و مخلوط شده اند.98
«ابوبصیر، عنوان مشترک دو تن از راویان امامیه و اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) است. در بسیاری از روایات امامیه، نام ابوبصیر، بدون افزودن هیچ قید، در سلسله اسناد قرار گرفته و تنها با کمک گرفتن از قرائن خارجی ممکن است هویت راوی را حدس زد. شمار اسانیدی که هویت ابوبصیر در آنها با قیدی تعیین شده، بسیار اندک است و گاه برخی از این قیود ذکر شده نیز به خودی خود چندان استوار نیست و احتمال می رود ناشی از خلط بوده باشد… تفکیک این دو شخصیّت هم عصر که هر دو در کوفه متوطّن بوده اند، در پاره ای موارد نمی تواند از قطعیّت برخوردار باشد».99

2 کتاب «تهذیب الأحکام» شیخ طوسی، کتاب خبری است که در برخی مواضع، ضمن شرح بعض عبارات استادش (مفید)، به فقه نزدیک می شود. موضوع کتاب، خبرهای صحیح نبوده، بلکه تحقیق در خبرهای سلیم (بی عیب) و سقیم (معیوب) و حتّی الامکان جمع بین این دو نوع خبر است؛ زیرا وی بر جماعتی درآمده بود که توان علمی نداشتند و از تمییز شبهات عاجز بودند.100

3 کتاب «دلائل الامامة» از محمد بن جریر بن رستم طبری، کتابی است شامل غثّ و ثمین (بد و پست، فاخر و گرانبها) که در آن از شیبانی، زیاد روایت کرده است.101 شیخ طوسی و نجاشی درباره شیبانی نوشته اند:
گروهی از یاران ما، بلکه جمله اصحاب ما، او را تضعیف کرده اند.102
ابن الغضائری درباره او گوید:
بسیار کذّاب است و فراوان دست اندرکار جعل حدیث بوده است.
کتاب، همچنین از شخصی به نام بلویّ، از عمارة بن زید، خیلی روایت دارد.103 غضائری پدر (حسین بن عبیداللّه) و غضائری پسر (احمد بن حسین بن عبیداللّه) هر دو گویند:
از بلویّ درباره عماره سؤال شد، پاسخ داد: عماره مردی بود از آسمان؛ پایین آمد؛ بر من حدیث کرد و آنگاه به آسمان بر شد.104
ابن الغضائریّ گوید:
عمارة، اسمی است بی مسمّا، هرچه از این نام روایت کنند، دروغ است و در سیمای حدیثی که از این نام روایت شود، کذب جلوه گر و روشن است.105

4 دأب شیخ طوسی در نامهای شبیه هم مانند یزید و برید ذکرشان در دو باب است.106 مثلا در سند روایتی، نامی تحت عنوان (یزید الکناسیّ) وجود دارد، سؤال این است که آیا وی، واقعا «برید» است که شیخ نخست، ذیل حرف «ب» در میان اصحاب صادق(ع) از او نام برده است و یا «یزید» است که بار دیگر شیخ ذیل حرف «ی» در میان اصحاب صادق(ع) از او یاد کرده است. شیخ پس از ذکر اسمهای مشتبه در دو باب، آنها را روشن نمی سازد و این پسندیده نیست؛ زیرا این گمان را دامن می زند که مسمّا ها به تبع اسمها متعدّدند.
به همین سبب در اسانید اخبار، نسبت به برید الکناسی و یزید الکناسی، اشتباه می شود. ظاهرا در این مورد، امر بر خود شیخ مشتبه بوده؛ زیرا خبر واحدی را در «تهذیب» از یکی و در «استبصار» از دیگری روایت می کند و در اثر مشتبه بودن امر این دو اسم بر اوست که آن را در دو باب «ب» و «ی» ذکر کرده است.107

5 گاهی علمای اهل سنّت از شخص عامّی (سنّی) به عنوان شیعی یاد می کنند. در این جا، مفهوم «شیعی» آن است که نامبرده، علی(ع) را از عثمان برتر می بیند و افضل می داند و نه از خلیفه اوّل و دوم؛ مانند «عمّار الدّهنیّ» که نجاشی درباره او نوشته است:
عمّار در بین عامّه، ثقه و مهتری صاحب جاه است.
برخی از اهل سنّت، وی را شیعی غیر رافضی می دانند؛108 فرزند او، معاویة بن عمار دهنی از چهره های برجسته و درخشان شیعه است.109 شیخ طوسی، نام عمّار دهنی را در بین اصحاب حضرت صادق(ع) آورده که اعمّ از امامی بودن است؛110 چون شیخ، نام منصور دوانیقی و ابوحنیفه را که از آن حضرت روایت کرده اند، در میان اصحاب حضرتش آورده است.111
1. کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، ص454 و456
2. کنیه حضرت امام حسن عسکری(ع).
3. اشاره دارد به آیه اول از سوره طلاق: «یا أیّها النبی اذا طلّقتم النساء فطلّقوهنّ لعدّتهنّ واحصوا العدّة واتقوا اللّه ربّکم، لاتخرجوهنّ من بیوتهنّ ولایخرجن إلاّ أن یأتین بفاحشة مبیّنة…؛ ای پیامبر! چون زنان را طلاق گویید، در [زمان بندی] عدّه آنان طلاقشان گویید و حساب آن عدّه را نگه دارید، و از خدا، پروردگارتان، بترسید. آنان را از خانه هایشان بیرون مکنید، و بیرون نروند مگر آنکه مرتکب کار زشت آشکاری شده باشند». (از ترجمه آقای محمد مهدی فولادوند)
4. الأخبار الدخیلة، محمّد تقی شوشتری، ص92 (جلد نخست که شماره جلد ندارد، همان متن اصلی است و سه جلد دیگر، زیر عنوان «مستدرکات» انتشار یافته اند).
5. بنگرید به: مجمع البیان، فضل بن حسن طبرسی؛ المیزان، محمد حسین طباطبایی، ذیل آیه اول سوره طلاق.
6. الأخبار ر الدخیلة، ص98و99
7. همان، ص90
8. همان، ص99 و نیز بنگرید به: کمال الدین، ص457؛ الأصول من الکافی، ج1، ص311، ح15. در سند این خبر، نام «معلّی بن محمد بصری» دیده می شود که «مضطرب الحدیث و المذهب» معرفی شده است (رجال النجاشی، ص418،ش1117). ابن الغضائری گوید: «او از ضعفا روایت می کند و رواست که حدیث او به عنوان شاهد آورده شود» (کمال الدین، ص457، استاد غفاری).
9. همان؛ اثبات الوصیة، مسعودی؛ دلائل الامامة، طبرسی چاپ دوم: قم، منشورات رضی، 1363ش، ص212و213
10. الأخبار الدخیلة، ص99
11. درباره امامان معصوم(ع) که به امر خداوند و تصریح پیامبر، معیّن و منصوص اند، با وجود این، تحقق امامت معصومان با شئون کاملش، بی تردید، در گرو پذیرش مردم است: «لولا حضور الحاضر وقیام الحجّة بوجود الناصر…، لألقیت حبلها علی غاربها؛ اگر این بیعت کنندگان نبودند و یاران، حجّت بر من تمام نمی نمودند، رشته این کار (خلافت و حکومت که از شئون امامت است) را از دست می گذاشتم (نهج البلاغة، ترجمه سید جعفر شهیدی، خطبه سوم).
12. الأخبار الدخیلة، ص104
13. کمال الدین و تمام النعمة، ص454
14. «نسبت به عقیده و مذهبشان، در کتب رجالی ذکری نرفته یا مدحی و قدحی نشده است». (درایة الحدیث، ص88)
15. «نامشان، در کتب رجالی نیامده یا بدون هیچ گونه وصفی آمده است».(همان)
16. کمال الدین، ص454، پانوشت استاد علی اکبر غفاری.
17. کتاب الغیبة، محمد بن حسن طوسی، چاپ اول، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1411ه، ص417
18. همان،ص465؛ الأخبار الدخیلة، ص102
19. استاد غفاری، ضمن مباحث حدیثی خود، در جلسات درس دوره دکتری دانشگاه تربیت مدرس می فرمودند که نام کتاب«کمال الدین» است، نه«اکمال الدین» و دنباله نام کتاب«تمام النعمة» به جای«اتمام النعمة»، مؤیّدی بر این سخن است.
20. الأخبارالدخیله، ص104 108؛ کمال الدین، ص465 470
21. همان، ص108
22. کمال الدین، ص465 466(پانوشت).
درباره«علی بن مهزیار» بنگرید به: رجال الطوسی، ص360، ش5336؛ الفهرست، شیخ طوسی، تحقیق: جواد قیّومی، چاپ اول، قم، نشرالفقاهة، 1417ه ، ص152، ش379؛ رجال النجاشی، ص253، ش664
درباره«ابراهیم بن مهزیار» بنگرید به: رجال الطوسی، ص374، ش5532، ص383، ش5639؛ رجال النجاشی، ص16، ش17
درباره«محمدبن علی بن مهزیار» بنگرید به: رجال الطوسی، ص390، ش5751 که وی را از اصحاب امام هادی(ع) واثقه شناسانده است.
درباره«محمدبن ابراهیم بن مهزیار» بنگرید به: رجال الطوسی، ص402، ش5897، که او را از اصحاب امام عسکری(ع) بدون هرگونه وصفی شناسانده است. در رجال نجاشی و فهرست شیخ طوسی از این دو تن(دو محمّد)، نامی برده نشده است.
«از اخبار صحیح چنین بر می آید که ابراهیم بن مهزیار، وکیل حضرت عسکری(ع)، بعد از وفات آن حضرت و پیش از روشن شدن حقیقت درباره جانشین حضرت عسکری، در دوران حیرت، رحلت کرد و اجل مهلتش نداد که حقیقت را دریابد و اموال حضرت عسکری(ع) را به حضرت مهدی(عج) برساند؛ لذا به فرزندش محمدبن ابراهیم بن مهزیار وصیت کرد که این کار را انجام دهد و او هم چنین کرد».(الأخبارالدخیلة،ص118)
از بیم نظام بیدادگر عبّاسی و کید حاسدان، شئون مربوط به مهدی(عج) و امامتش، سخت پنهانی و نامحسوس بود.
23. کتاب الغیبة، شیخ طوسی، تهران، مکتبةنینوی الحدیثة، بی تا، ص159 161
24. کمال الدین، ص467
25. همان، ص445 453
26. همان.
27. الأخار الدخیلة، ص108
28. همان، ص126
29. هما، ص126 و127؛ چهارمین نایب از نوّاب خاص حضرت قائم، ابوالحسین علی بن محمّدبن زیاد صهری است که بعد از حسین بن روح، بدین سمت برگزیده شد. با مرگ او دورهه نیابت خاصه و غیبت صغرا خاتمه یافته، غیبت کبرا شروع شده است. سمریّ یا صیمریّ، صورت تحریف شده صهریّ است که بدان موصوف بوده؛ به گفته مسعودی در «اثبات الوصیة»، وی داماد وزیر بوده و هرکه داماد یکی از بزرگان می شد، بدان موصوف می گشت، همچون پسوند«داماد» در نام متأخران.(دایرةالمعارف مصاحب، ج1، ص133؛ الأخبارالدخیلة، ص68 69)
30. خریّت، راهنمای حاذقی را گویند که به تنگناها و کوره راههای بیابان راه یابد؛«هو خرّیت هذا الأمر: حاذق ماهر فیه»؛ «راهبر استاد و دانا» و….(بنگرید: تاج العروس؛ المعجم الوسیط؛ فرهنگ لاروس؛ صحاح جوهری؛ لسان العرب)
31. الأخبارالدخیلة، ص152
32. همان، ص215
33. قاموس الرجال، محمدتقی شوشتری، ج1، ص443
34. معجم الادباء، یاقوت الحموی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج2، ص202؛ قاموس الرجال، 446/1؛ ابن مقله از کسانی است که در خط خوش به آنان مثل می زنند.
35. الفهرست، ص32
36. دایرةالمعارف تشیّع، ج1، ص354(نقل با تخلیص).
37. قاموس الرجال، ج1، ص441 و 442
38. الأخبارالدخیلة، ص151 212
39. برای مثال بنگرید به: البیان فی تفسیرالقرآن، ابوالقاسم خویی، فصل«اعجازالقرآن».
40. الأخبارالدخیلة، ص212
41. شیخ طوسی در باب«من لم یرو عن واحد من الأئمة(ع)» از کتاب «رجال» خود(ص443 ، ش6321) درباره او چنین آورده است:«محمدبن عباس بن علی بن مروان، معروف به ابن حجام، کنیه اش ابوعبدالله، تلّعکبری، در سال328 از او حدیث شنیده و اجازه دریافت داشته ام».
42. الأخبار الدخیلة، ص213
43. عبارت کتاب به صورت مبتدای بدون خبر چاپ شده است؛ با توجّه به سیاق، در جای خبر،«مجعول است» را به ترجمه افزودیم.(الأخبارالدخیلة، ص215، سطر17 20)
44. الأخبارالدخیلة، ص215
45. ابن ولید، کتبی را به علّت ضعف موجود در آنها عمدتا ضعف سند ، استثنا نموده و روایت نکرده است، مانند کتاب«بصائرالدرجات» استادش صفّار.
46. الأخبارالدخیلة، ص218 219؛ من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، مترجم: صدر بلاغی محمدجواد غفاری، چاپ اوّل، تهران، نشر صدوق، 1369ش، ج2، ص410 411(باب صوم التطوّع و ثوابه من الأیّام المتفرّقة).
47.محمّدبن موسی بن عیسی ابوجعفر الهمدانیّ السمّان، قمی ها با نسبت دادن وی به غالیگری، تضعیفش کرده اند و ابن الولید پیوسته می گفت:«او حدیث جعل می کند». ابن الغضائری درباره او گفته است:«او راوی ضعیفی است که از ضعفا نقل می کند. شایسته است حدیث او به عنوان«شاهد» آورده شود، نه مستقلا. قمی ها مردودش دانسته و از «نوادرالحکمة»، روایات او را مستثنا نموده اند». ابن الولید از روایاتش، روایتهای محمدبن موسی را استثنا کرده بود و اعتقاد داشت که کتابهای زید زرّاد و زید نرسی، ساخته محمد بن موسی است. ابن الولید در روایاتی که از محمّد بن احمد بن یحیی نقل می کرد، روایات محمدبن موسی را کنار گذارده بود. (رجال النجاشی، ص338، ش904 و ص348، ش939؛ معجم رجال الحدیث، ابوالقاسم موسوی خویی، چاپ چهارم، قم، مرکز نشر آثار شیعه، 1369ش، ج17، ص282 و 283)
48. غرائب، جمع غریب است و اقسامی دارد: 1 غریب الاسناد، 2 غریب المتن. در معنای غرائب و اقسام آن، بنگرید به: درایة الحدیث، ص52و53
49. رجال النجاشی، ص348، ش939
50. همان.
51. همان، ص333، ش896
52. الفهرست، ص216، ش611
53. رجال الطوسی، ص367، ش5464 و ص391، ش5758 و ص401، ش5885 و ص448؛ ش6361
54. بنگرید به: معجم رجال الحدیث، ج17، ص283
55. به نقل از شیخ طوسی در«الفهرست»، عدم اعتماد شیخ صدوق به روایات متفرّده محمدبن عیسی را، اندکی پیشتر بیان کردیم.
56. من لایحضره الفقیه، به ترجمه و شرح علی اکبر غفاری، ج6، ص513 517(چکیده ای از شرح استاد غفاری).
57. الاخبارالدخیلة، ص213
58. همان، ص151؛ معجم رجال الحدیث، ج8، ص333
59. الأخبارالدخیلة، ص230؛ تاریخ بغداد، احمدبن علی خطیب بغدادی(392 463ق)، بیروت، دارالفکر، بی تا، ج1، ص259
60. تاریخ بغداد، ج1، ص259
61. الأخبارالدخیلة، ص230 231؛ وقعة صفین، نصربن مزاحم منقری(م212ق)، به تحقیق و شرح عبدالسلام محمد هارون، قم، منشورات مکتبةالمرعشی النجفی، 1404ه ، ص216. در این مأخذ، خبر، از عبداللّه بن مسعود نیز نقل شده است.
62.الأخبارالدخیلة، ص63 66
63 . همان، ص229 230
64 و 65. همان.
66. همان، ص233 و 234
67. در الأخبارالدخیلة(ص234) آمده است:«فالمعنی فیه غیرصحیح» و در متن چاپی شرح «اعتقادات» صدوق آمده است:«فالمعنی فیه صحیح» که با توجّه به عبارت بعد از آن:«غیر أنّ هذا الکتاب غیر موثوق به…» عبارت دوم:«فالمعنی فیه صحیح»، باید درست باشد.
68. تصحیح اعتقادات الإمامیة(شرح «اعتقادات» صدوق)به انضمام دو کتاب دیگر)، شیخ مفید(م413ه)، تحقیق عده ای از محققان، چاپ دوم، بیروت، دارالمفید، 1414ه، ج5، ص149 150. در ادامه کلام شیخ مفید آمده است:«برای تشخیص احادیث صحیح و فاسدی که این کتاب در خود جای داده، [جویای حقیقت] باید به دانشیان [فنّ حدیث]مراجعه کند تا صحیح را به او بنمایند و توفیق ره سپردن بر راه درست، از خداوند است».
69 . الأخبار الدخیلة، ص234
70 . همان.
71. الأصول من الکافی، ابوجعفر کلینی رازی، به تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، ج1، ص247 و 248، ح2
72. الأخبارالدخیلة، ص236؛ المعارف، عبداللّه بن مسلم بن قتیبه دینوری(276)، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1407ه، ص325
73. همان، ص236 و 237
74. قال الامام علیه(ع):«و انّا لأمراء الکلام، و فینا تنشّبت عروقه و علینا تهدّلت غصونه: ما امیران گفتاریم. سخن به تعلیم ما ریشه دوانیده و شاخه های خود را بر سر ما…[آویخته است]».(نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، خطبه233)
75. سند واحد در اخبار نه گانه، از این قرار است: محمّدبن أبی عبداللّه و محمّدبن الحسن، عن سهل بن زیاد و محمّدبن یحیی، عن أحمدبن محمّد جمیعا، عن الحسن بن العبّاس بن الحریش، عن أبی جعفرالثانی(ع).(الکافی، ج1، ص242)
76. درایةالحدیث، ص91
77. الکافی، ج1، ص247 و نیز بنگرید به: مرآةالعقول، محمدباقر مجلسی، چاپ دوم، دارالکتب الاسلامیة، 1336ش، ج3، ص74
78. الأخبارالدخیلة، ص235 236
79. رجال النجاشی، ص60، ش138؛ قاموس الرجال، ج3، ص271
80. الأخبارالدخیلة، ص237؛ لسان المیزان، احمدبن علیّ بن حجر عسقلانی(م 852ه)، بیروت، دارالفکر، 1414ه، ج2، ص271
81. همان.
82. الأخبارالدخیلة، ص250؛ کلیّات مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، مترجم: مصباح زاده، چاپ هفتم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1374ش، ص286 و 288
83. مانند«قلت» از مصدر«قول»؛ «صمت» از مصدر«صوم»؛ «قمت» از مصدر«قوم» و…
84. الأخبارالدخیلة، ص252؛ مفاتیح الجنان، ص843 و 844
85. بئرعزیزة و عین عزیزة: چاه و چشمه پرآب؛ غزارة: کثرث و فراوانی.
86. واها: له و بترک تنوینه کلمة تعجّب من طیب کلّ شیء و کلمة تلهّف».(قاموس المحیط)
87. الأخبارالدخیلة، ص261 و 262
88. بنگرید به:لسان العرب، ج15، ص424، مادّه«ویه»؛ المعجم الوسیط؛ فرهنگ لاروس.
89. در این باره در قرآن کریم آمده است: یحرّ فون الکلم عن مواضعه؛(نساء/46؛ مائده/13) کلمات را از جاهای خود بر می گردانند؛ یحرّ فون الکلم من بعد مواضعه(مائده/ 41)؛ کلمات را از جاهای خود دگرگون می کنند.
90. الأخبارالدخیلة، ص247؛ مفاتیح الجنان، ص243
91. همان، ص248؛ همان، ص243 و 244
92. و ما منّا الاّ له مقام معلوم(صافّات/ 164)؛ و هیچ یک از ما[فرشتگان] نیست، مگر[اینکه] برای او[مقام و] مرتبه ای معیّن است.
93. الأخبار الدخیلة، ص263 و 264؛ مفاتیح الجنان، ص245؛ ممکن است با تغییر ضمیر در«بینها» به«بینهم» و تأمین تناسب میان«بینهم» و«أنّهم»، برخی این عبارت را در حق امامان شیعه(ع) بدانند که قبلا از آنان تلویحا یاد شده بود. در این فرض نیز مضمون عبارت، کفر محض است. امامان شیعه راضی نبودند با اوصافی که خداوند را وصف می کنند، وصف شوند؛ اگر چه مراد واصفان، مفهومی دیگر باشد. آنان از این امر، شدیدا دوری می جستند تا مبادا مردم را شبهه ای فراهم آید و غالیان را دستاویزی(الأخبارالدخیلة، ص240).
94 . الأخبارالدخیلة، ص264 و 265؛ رجال النجاشی، ص85، ش207؛ رجال الطوسی، ص413، ش5983 باب«من لم یرو عن واحد من الأئمّة»؛ الفهرست، شیخ طوسی، ص79، ش99؛ قاموس الرجال؛ ج1، ص623؛ نیز بنگرید به: الکنی و الألقاب، شیخ عباس قمی،چاپ پنجم: تهران، کتابخانه صدر، 1368ش، ج2، ص369
95، 96 و 97 . همان.
98. الأخبارالدخیلة، ص33
99. دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ اول، ج5، ص213
100. الأخبارالدخیلة، ص40
101. دلائل الإمامة، ابوجعفرمحمد طبری(قرن چهارم)،چاپ سوم: قم، منشورات الرضی، 1363ه ش. درباره روایت کتاب از«ابوالفضل محمد بن عبدالله شیبانی» بنگرید به این صفحات:123، 124، 127، 138، 142، 144، 147، 152، 155، 229، 234 و 248
102. شیبانی در جستجوی حدیث، عمری در سفر بود. اصل وی، کوفی است. در ابتدای کارش ثقه بود؛ امّا بعدا کار را تباه گردانید و یاوه گفت. شیبانی کثیرالروایه بوده و حافظه خوبی داشته است.(رجال الطوسی، ص447، ش6390«باب من لم یرو عن واحد من الأئمة»؛ الفهرست، ص216، ش610؛ رجال النجاشی، ص396، ش1059)
«نجاشی» دوران خلط(تباهی کار و یاوه گویی) شیبانی را درک کرده؛ لذا از او حدیث نقل ننموده است و از کسانی که از او در زمان ثقه بودنش روایت کرده اند، روایت نموده است.(قاموس الرجال، ج1، ص445).
103. درباره عبدالله بن محمد بلوی و عمارةبن زید، بنگرید به: دلائل الإمامة، ص84، 86، 104، 113، 114، 158، 186، 187و 212 و در برخی اسناد، عمارةبن یزید به جای عمارةبن زید دیده می شود که ظاهرا درست نیست.
104. رجال النجاشی، ص303، ش827
105. الأخبارالدخیلة، ص47
106. شیخ در میان اصحاب حضرت صادق(ع)، یک بار از«برید الکناسی» و یک بار هم از«یزید، ابوخالد الکناسی» نام برده است (رجال الطوسی، ص171، ش2009 و ص323، ش4833). همچنین، شیخ در میان اصحاب حضرت باقر(ع) می نویسد: «یزید یکنّی أبا خالد الکناسیّ»(همان، ص149، ش1655).
107. الأخبارالدخیلة، ص54؛ قاموس الرجال، ج2، ص275، ش1072
108. از همین قبیل است تصریح ذهبی درباره حاکم نیشابوری که او شیعی است و رافضی نیست (اخبارالدخیلة، ص186).
109. رجال النجاشی، ص411، ش1096
110. رجال الطوسی، ص251، ش3525
111. الأخبارالدخیلة، ص186
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر