احکام دین و اهداف دین

در این مقاله نخست ضمن تعریف دین و اینکه تنها از طریق اجتهاد می توان به تعیین مسیر «حوادث واقعه » پرداخت، به فلسفه وجودی اجتهاد و آنچه باید مطمح نظر مجتهدین باشد، پرداخته شده است. در ادامه مقاله به تعریف عدالت اشاره گشته و به این نکته تنبه داده شده است که در استنباط احکام دین باید این اصل بنیادین و دیگر اهداف دین مورد توجه جدی قرار گیرد و تنها به « آیات الاحکام » و «اخبار الاحکام »ی که به این عنوان شناخته شده اند بسنده نشود.
دوست دارم بحث درباره «اجتهاد» را از دیدگاهی متفاوت مطرح کنم. اوراقی که در اختیار اینجانب قرار داده اند دارای 8 سؤال است، و چنانکه اظهار داشته اند این سؤالها در مجموع 20تاست، و همه در مورد اجتهاد و ابعاد آن. متاسفانه خستگیها و گرفتاریها نمی گذارند که من پابپای اقایان بیایم و همه سؤالها را در فرصتهایی که در نظر گرفته شده است پاسخ دهم. از اینرو پاسخ دقیق و جامع و آگاهانه به آن پرسشها را به دیگران وامی گذارم. و اگر در دایره پرسشهای مورد اشاره، همه ابعاد لازم به نظر نیامده و مطرح نگشته است، از متصدیان فاضل و محترم و تکلیف اشنای مجله «نقد و نظر» می خواهم تا آن ابعاد را تکمیل کنند...
راستی چه عیب دارد که اصل سؤالها را به «اقتراح » بگذارید، و بگذارید تا بخشی وسیع از اهل نظر در این کار سازنده شرکت کنند. یعنی به جای اینکه یک جمع محدودهر چند وارد بنشینند و سؤالهایی مطرح کنند، در دایره ای وسیع تر، از اشخاص مختلف بخواهید تا توقعهایی را که از «اجتهاد» دارند، و رسالتهایی را که با درک دینی و اجتماعی خویش برای اجتهاد و مجتهد قائلند، همه را روشن و صریح در میان نهند; و یک بحث بسیار باز و گسترده پدید بیاورید، با شرکت کنندگان فراوان، و زاویه های دید متفاوت.
چگونگی یاد شده می تواند ابعاد مردمی مربوط به اجتهاد، و ابعاد اجتهاد مربوط به مردم را در متن ملموس زندگی انسان معاصر بخوبی ترسیم کند. بحثهای خاص فنی که اهل همان فن فقط درباره آن نظر بدهند، مربوط به فنون کاملا تخصصی است که هیچ ارتباطی با مردم پیدا نمی کند، مثلا فیزیک اتمی... و شگفتا، مگر چیزی در زندگی بهم می رسد حتی فیزیک اتمی که با مردم ارتباط پیدا نکند؟
به هر حال، بحث درباره اجتهاد باید در گستره ای مطرح گردد که اجتهاد آن گستره را فرامی گیرد، یعنی جامعه انسانی و مسائل جامعه انسانی... تا هنگامی که بحث اجتهاد در محدوده ها مطرح می گردد محدود خواهد ماند. و اجتهاد یک «رسالت » است، و محدودیت نفی رسالت.
اری، اجتهاد محدود، جامعه ساز نیست. ممکن است کسانی بپرسند: مگر اجتهاد باید جامعه ساز باشد، مگر اجتهاد، علم الاجتماع (جامعه شناسی)است؟ نه، اجتهاد، علم الاجتماع و جامعه شناسی نیست، بالاتر از جامعه شناسی است، اجتهاد، جامعه سازی است....
اجازه بدهید وارد بحث اصلی خود شوم. تاکنون غالب بحثهایی که درباره اجتهاد شده است با نظر به «احکام دین » بوده است نه با نظر به «اهداف دین ». و من می خواهم در این نوشته هر چند باختصار با نظر به «اهداف دین » درباره اجتهاد سخن بگویم.
از روزی که سید جمال الدین اسدابادی، به میرزای شیرازی بزرگ نامه نوشت، و از او خواست تا در راه ساقطسازی سلطنت قاجاریه گام نهد، و ملت مسلمان ایران را از چنگال آن دربار منحط و آن رجال وابسته بی شخصیت برهاند، معلوم شد که اجتهاد وارد مرحله نوینی از حضور تکلیفی و رسالتی خویش گشته است: مبارزه با استعمار در داخل کشورهای اسلامی، که یکی از مظاهر آن استبداد است.
ما اجتهادی که وقف بر حوزه ها باشد و به درس خارج گفتنی بسنده کند نداریم. زیرا از درون همین اجتهادها و حوزه ها و درسهای خارج است که مراجع تقلید ظهور می کنند، و زمام حیات دینی و اجتماعی و اقدامی ملتهای مسلمان را در دست می گیرند; اگر در ماورای قرون زندگی کنند، ملتهای اسلامی در ماورای قرون زندگی خواهند کرد; و اگر بر فراز تحولات گام بردارند، ملتهای اسلامی برفراز تحولات گام برخواهند داشت.
بنابراین، بحث درباره اجتهاد، با نظر به «اهداف دین »، حیاتی ترین بحث است در این مقوله. و بحث درباره اجتهاد با نظر به «احکام دین » نیز پس از این بحث باید آغاز گردد. و من همین بحث را می خواهم در این روزگار بسیار حساس مطرح کنم، تا صاحبنظران آگاه و رسالت شناسان بیدار آن را پیگیری کنند. اهداف دین، غایات دین است، و احکام دین مقدمات رسیدن به آن غایات. پس باید همواره مقدمات، دارای آن کیفیتی باشند که به اهداف منتهی گردند نه جز آن. و ایا اهداف دین چیست؟
دین یک پدیده «الهی اجتماعی » است. و بصرف اینکه قید «اجتماعی » را افزودید، به یک مثلث اشاره کرده اید:
فرد + جامعه + حاکمیت. اجتماع، واقعیتی است که از افراد ترکیب می یابد و با یک نظام حاکم اداره می شود. و دین بعنوان یک پدیده «الهی اجتماعی »، باید انتظار خودش را از این سه واحد بیان کند، یعنی باید بگوید، چه فردی را می پذیرد تا بتوان به او گفت: «فرد دینی » (انسان متدین)؟ و چه جامعه ای را می پذیرد تا بتوان به آن گفت: «جامعه دینی » (جامعه متدین)؟ و چه حاکمیت و مدیریت اجتماعی و سیاسی و تربیتی و قضایی و اقتصادی را می پذیرد تا بتوان به ان گفت: «نظام دینی » (نظام متدین)؟ ودین به این هر سه سؤال پاسخ داده است.
دین، نظامی را می پذیرد که «عامل بالعدل » باشد (ان الله یامر بالعدل); و جامعه ای را می پذیرد که «قائم بالقسط » باشد (لیقوم الناس بالقسط); و افرادی را می پذیرد که معتقد و درستکار باشند (الذین امنوا و عملوا الصالحات). و اجتهاد در عصر غیبت، یعنی آن قوه فعاله ای که بتواند این مثلث را رهبری کند، و تکالیف آنها را، در تمام روابط گسترده زندگی شرح دهد. با این دیدگاه است که می توانیم بفهمیم که در اجتهاد چه چیزهایی ضروری است.
یعنی با در نظر گرفتن رسالت اجتهاد است که می توان ابعاد اجتهاد را تعیین کرد. ایا اجتهاد هدف است یا وسیله؟ مسلم، وسیله است; وسیله چه چیز؟ وسیله تبیین تکالیف دینی در ارتباط با افراد و جامعه و نظام حاکم; به چه منظور؟ به منظور تحقق یافتن غایات دین و اهداف آن. اگر اجتهاد از مسائل حیات انسان معاصر خویش غافل باشد، فلسفه اصلی خود را نفی کرده است. زیرا فلسفه اصلی اجتهاد، تعیین مسیر «حوادث واقعه » است از دیدگاه دین. حوادث واقعه، یعنی مسائل گوناگون زندگی انسان معاصر. از مسائل زندگی انسان گذشته هر چه در زندگی انسان معاصر حضور دارد، مسئله اصلی اجتهاد نیست، زیرا آنها به تجربه درامده است. مسئله اصلی اجتهاد بخش متحول زندگی است نه بخش ثابت آن. و در این بخش متحول است که دین باید حضور پاسخگو و هدایت کننده خویش را نشان بدهد، و اجتهاد در واقع سخنگوی دین است. اجتهاد است که به نام دین با ما سخن می گوید و مسیر حرکت «حوادث واقعه » را در زندگیها تبیین می کند.
«حوادث واقعه » یعنی نقطه های عطفی که زندگی انسانها را از وضعیتی به وضعیت دیگر درمی اورد. و همین تغییر وضعیت است که ممکن است در جهت سقوط اهداف ارزشی قرار گیرد یا در جهت تعالی آنها. اینکه زمام «حوادث واقعه » را به دست اجتهاد سپرده اند برای همین است، یعنی برای اینکه اجتهاد با حضور آگاهانه خویش حوادث واقعه را در جهت تعالی اهداف ارزشی هدایت کند، نه در جهت سقوط آنها.
بعنوان مثال: اقتصاد نوین را در نظر بگیرید. استثمار همیشه یک پدیده ضد ارزشی بوده است و خواهد بود. در اقتصاد نوین این پدیده ضد ارزشی با رنگهای تازه ای که بخود می گیرد می رود تا ابعاد ضدارزشی خویش را بظاهر پوشیده بدارد; و این مجموع، حادثه واقعه است. اگر اجتهاد در اینجا نتواند دست این پدیده شوم را رو کند و آن را محکوم سازد، و نتواند با نامهای ظاهرالصلاحی که استثمارگران بر کار خویش می نهند و مرتجعان ماهیت آن را درک نمی کنند، مبارزه کند، در دفاع از اهداف ارزشی ناتوان مانده است. و اگر اجتهاد در این دفاع ناتوان ماند، فلسفه خویش را نفی کرده است زیرا در ابعاد دیگر زندگی چندان توانا نخواهد بود، و پیروزمند نخواهد گشت. و اینها واقعیتهایی است که ما هم اکنون به تجربه آنها را لمس می کنیم.
امروز اگر اجتهاد در برابر مالکیتهای کلان، تجارت ازاد، تجارت خارجی، سودهای بدون کار، صنایع و کارخانه ها، و کشاورزیهای بزرگ و امثال آن، که همه در جهت تفاوتهای وحشتناک سطح زندگی و برخورداری ظالمانه از امکانات اجتماعی و رفاهی حرکت می کنند، موضع انبیایی نداشته باشد (یعنی ایستادن در کنار انسان محروم)، فلسفه اصلی خویش را نفی کرده است. کسانی و صاحبنظرانی که درباره اجتهاد سخن می گویند و بحث می کنند، جای شگفتی بسیار است که از این اصل غفلت دارند. اگر اجتهاد فلسفه اصلی خویش را نفی کند، پرداختن به شاخ و برگهای آن چه نتیجه ای تواند داشت؟ حوادث واقعه یعنی پدیده هایی که مضمون زندگی با آنها تداوم می یابد، لیکن تداوم مستلزم تکامل نیست، حتی گاه مستلزم سقوط است. و این اجتهاد است که با زمامداری حوادث واقعه آنها را از حرکت در جهت سقوط انسانی به حرکت در جهت تکامل انسانی سوق می دهد. اکنون می نگرید که اجتهاد اگر خود، خود را درک کند، و درک کند که با ماهیت متحول زندگی انسان پیوندی جوهری دارد، بخوبی می تواند تکالیف خود را نیز درک کند. و ایا آن کدام اجتهاد است که با ماهیت متحول زندگی پیوندی جوهری دارد؟ هر اجتهادی، هرگز... «خفته را خفته کی کند بیدار».
هنگامی که پیامبران در کنار آنکه توحید را فریاد می کردند (ان اعبدوا الله)، عدالت را نیز فریاد می کردند (اوفوا الکیل والمیزان)، معلوم داشتند که بیدارند. و بیداران می توانند خفتگان را بیدار کنند. فارغ از مشکلات مادی انسان بودن، و ابعاد مختلف زندگی و مشکلات انسان را درک نکردن، و داعیه زمامداری حیات انسانی داشتن چه معنایی می تواند داشت؟
دین یک «هدایت کامل » است. هدایت کامل این است که برنامه رشد انسانی را ارائه کند، یعنی هم مقتضیات رشد را مطرح سازد و هم موانع رشد را بشناساند و طرد نماید. در برنامه دین هر دو بعد هست: مقتضی رشد، توجه به خدا، که بدان فراخوانده است; مانع رشد، ظلم که با آن مبارزه کرده است. جامعه بدون عدل رشد نخواهد کرد. پس ظلم مانع رشد است. همانگونه که «کفر» و «شرک » (1) مانع رشد فردی است (و بواسطه فرد، رشد اجتماعی نیز)، «ظلم » مانع رشد اجتماعی است (و بواسطه رشد اجتماعی، رشد فردی نیز).
فته اند: «سیاست شرعی را پیامبر«ص » وضع می کند، که مصالح همگان را در اجتماع می داند. از اینرو او جامعه را وارد نور می کند. سیاستهای عقلی از چنین نوری محرومند..... سیاست شرعی تنها مجموعه ای از پندها و اندرزها نیست، بلکه قوانین جامعی است که حاکم بر پندارها و کردارهای پنهان و اشکار ادمی است. نیز فقط یک رشته اداب سلوک نیست که دین اموخته باشد و تنها شیوه نیایش و وظایف عبادی بشر را در برابر خداوند تعیین کرده باشد، بلکه سیاست شرعی، یک نظام کامل سیاسی و اجتماعی اقتصادی است. آنچه درست است این است که شرع اصول جامع و احکام مبسوطی می نهد که بر طبق آنها همه مصالح به منظور حصول کمال فضیلت انسانی ترتیب داده می شود. سیاستهای عقلی و فلسفی چون به هدفهای خود رسیدند، مصالح دنیوی را به منظور نیل به سعادت اخروی، در سلسله مراتب صحیحی قرار نمی دهند. فقط سیاستی که هدفش یاری بیشتر در راه رسیدن به سعادت حقیقی است، می تواند مصالح دنیوی را به ترتیب اهمیت در جهت سعادت کلی و اخروی و ابدی قرار دهد. فقط نور خدا می تواند ماهیت درست مصالح دنیوی را روشن کند و نشان دهد که چگونه این مصالح زایل می توانند در جهت سعادت باقی قرار گیرند. بنابراین طبیعی است که سیاست شرعی باید در همه مراحل زندگی بشر راهنما باشد».
پس این «اجتهاد» است که می تواند ابعاد جامعه ساز دین را بنمایاند، اگر بواقع، اجتهاد باشد. مجتهد یعنی انسان زبده ای که با معلوماتی ویژه و وافی (اجتهاد مطلق) و اهلیت (احراز ملکه قدسیه، نه تنها عدالتی که در پیشنماز شرط است، که همان نیز مهم است)، وارد حیات انسانهای معاصر خویش می شود، تا آن را شکل دهد، و برای آن تعیین تکلیف کند. و ایا انسان هر عصر جز دو دسته اند: ظالم و مظلوم؟ و ایا اجتهاد می تواند به هر نام به این دو دسته بی توجه باشد و به مسئله ظالم و مظلوم روزگار خویش نپردازد؟ پس چگونه مدعی است که می تواند حیات انسانها را رهبری کند؟ حیات انسانها همواره صحنه حضور دو موجود است: ظالم و مظلوم. و رهبری حیات انسانی و تعیین تکلیف برای حیات انسانها بضرورت واجب می دارد که شما در برابر این دو موجود، یعنی ظالم و مظلوم، موضع داشته باشید. اکنون خوب می فهمیم که بهترین مشخصه اجتهاد را علی «ع » تعیین کرده است: «ان لا یقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم ». تا ما ندانیم مجتهد در واقع رسالتی خویش چکاره است، نخواهیم دانست اجتهاد چیست و ابعاد آن کدام است. این است اصل مسئله.
به سخن دیگر: مجتهد کسی است که احکام دین اسلام را برای مردم بیان می کند. این احکام، برای هدفی و منظوری تشریع شده است. این منظور در قرآن بصراحت بیان شده و با «لام » غایت و تعلیل یاداوری گشته است: «لیقوم الناس بالقسط ». پس باید مجتهد در استنباطهای خود در جهت «لیقوم الناس بالقسط » حرکت کند، پس مجتهد باید به دو امر مهم توجه تام داشته باشد:
1 اینکه احکام استنباطی باید همه در جهت تحقق «لیقوم الناس بالقسط » باشند، و نه تنها معارض با آن هدف و از بین برنده زمینه های تحقق آن نباشند، بلکه بعکس زمینه ساز تحقق آن هدف اصلی باشند، یعنی ساختن جامعه قائم بالقسط.
2 اینکه هر حکمی که برای تحقق آن هدف لازم است، در مورد موضوعات مختلف، و تاکنون استنباط و عرضه نشده است، استنباط و عرضه کند. و از اینجاست که شماره «ایات الاحکام » و «اخبار الاحکام » بسیار تفاوت می کند. و یکی از نقائص کنونی اجتهاد موجود همین است که بسیاری از آیات و احادیث که می توانند بلکه باید جزو آیات الاحکام و احادیث الاحکام باشند، متروک و فراموش شده باقی مانده اند، مثلا: آیات و احادیث منع تکاثر، آیات و احادیث خود عدل و قطعیت آن; همچنین آیات «زکات باطنه ».
بنابراین، ما باید پیش از هر چیز به فلسفه وجودی خود اجتهاد بپردازیم و ان را تعیین کنیم. هنگامی که معلوم شد اجتهاد برای چیست، معلوم می شود که مجتهد واقعی کیست؟
اینکه امام علی «ع » می فرماید: «خدا قراردادی با عالم دارد که با ظالم نسازد، و از مظلوم حمایت کند»، تصورمی کنید هیچ ارتباطی با اجتهاد و فتوی’ ندارد؟ چرا، ارتباطی تنگاتنگ دارد، ارتباطی اصولی و جوهری دارد، مگر مجتهد عالم نیست؟ اگر عالم است پس مسئول است (عالم آن است که ازادی عالم طلبد)، و مسئولیت مذکور در کلام علی «ع » متوجه اوست، بلکه مسئولیت او از همه سنگین تر است، زیرا اوست که در قلمرو احکام و عمل به احکام به جامعه خط می دهد.
اگر دیدگاه فقهی مجتهد به دلیل نداشتن معلومات مربوط، یا دید لازم به گونه ای باشد که بسیاری از ظلمه اقتصادی را درستکار و متشرع و صحیح العمل و مشروع المنافع بداند و ظالم نشناسد، و معاملات و روابط اقتصادی آنان را طبق قواعد فقهی و نظر خود مشروع تلقی کند، و درامدهای تکاثری آنان را چون شیر مادر برایشان حلال بداند، و زیان این چگونگی مالی و اقتصادی و معیشتی را به بنیان عدل و قسط، و سقوط انسان محروم، و افت حرکتهای سازنده اسلام، مورد توجه قرار ندهد، یا مهم نشمارد، چگونه می تواند با آنان مخالفت کند، و راه علی بن ابیطالب «ع » را بپیماید؟ و هنگامی که با این گروه مخالفت نکرد و طبق مذاق فقهی خود آنان را متجاوز و ظالم ندانست، و «کظة ظالم » (پرخوری و برخورداری وافر ستمگران اقتصادی) را عامل و سبب و پدید اورنده «سغب مظلوم » (بی غذایی و گرسنگی و کمبودداری و محرومیت محرومان و مظلومان اقتصادی) نشناخت، و ظلمهای ظالمان به مردم مظلوم را که قرآن کریم بصراحت به خود مردم منسوب کرده است به خدا و تقدیر منسوب دانست، چگونه می تواند در کنار مظلومان اقتصادی و محرومان اجتماعی و بندگان ستمدیده و فراموش شده خدا، و ضعفای امت محمد«ص » و بینوایان از شیعه مهدی «عج » بایستد؟ (2)
و هنگامی که عالم نه با ظالم درافتاد و نه به مظلوم کمک کرد، با جاهل چه فرق دارد؟ و چنین عالمی در چه موضعی جای دارد، موضع موسی «ع » یا موضع قارون؟ موضع محمد«ص » یا ابوسفیان؟ موضع علی «ع » یا معاویه؟
و این نیز یک قله بلند از تعالیم والای قرانی است که ظلم و تجاوزی را که بر انسانهای مظلوم می رود، نتیجه کردار انسانهای ظالم می داند، چنانکه در چندین جای قرآن کریم امده است که «و ما کان الله لیظلمهم، و لکن کانوا انفسهم یظلمون »، «خداوند ظلم نمی کند، ظالمان ظلم می کنند»; ظلمی که بر بشر می رود، از دست خود بشر است و تقدیر اولی نیست، پس باید با آن مبارزه شود. یعنی علت بشری دارد، پس باید با آن علت در افتاد. و فقر، یک ظلم اجتماعی است و عامل آن چنانکه در احادیث متعدد رسیده است بجز مضامین قرانی توانگرانند، و حاکمان، و عالمان. توانگران، چون حق محرومان را نمی دهند و زاد زندگی آنان را می دزدند; (3) حاکمان، چون حق محرومان را از ستمگران اقتصادی نمی گیرند و به آنان نمی رسانند; (4) و عالمان، چون برای رفع محرومیت محرومان فریاد نمی کشند و برای کوتاهی دست ظالمان نمی کوشند. (5)
فتیم غایت اصلی دین در بعد حیات اجتماعی اقامه عدل است. آن سخن امام علی «ع » نیز در جهت اقامه عدل است، یعنی نساختن با ظالم و کمک رساندن به مظلوم. اصل اقامه عدل از همینجاست که ظالم تایید نشود و مظلوم تضعیف نگردد. پس اگر ما «اجتهاد» را در ارتباط با «اهداف دین » مورد پژوهش قرار دهیم، مشکل ما در مورد «اجتهاد» در ارتباط با «احکام دین » نیز حل می شود.
دین می خواهد جامعه قائم بالقسط بسازد. این امری قطعی است، و بجز مقتضای عقل، عین نص قرآن کریم است، بجز دهها حدیث. و جامعه دینی در مجموع حرکات و سکنات خود، بویژه تلاشهای اقتصادی باید از فقه متابعت کند. در خرید و فروش و انواع تجارت، در احتکار و موضوعات و موارد احتکار و ترک احتکار، نرخگذاری و امثال آن. اگر مجتهد از مسائل اقتصاد نواگاه نباشد، نمی تواند در معاملات نظرهای صائبی داشته باشد. و هنگامی که نظرهای صائبی نداشت، جامعه به سوی ظلم اقتصادی پیش می رود، یعنی معامله گران دست خود را در هر کاری باز می بینند و مرتکب می شوند، و سودپرستان متکاثر خون مردم را می مکند. و ایا چنین جامعه ای می تواند قائم بالقسط باشد؟ و جامعه ای که قائم بالقسط نبود، چگونه عامل به احکام دین است؟ اگر جامعه ای هم عامل به احکام دین باشد (یعنی دینی باشد) و هم در آن ظلم باشد، معلوم می شود که این دین است که ظلم را جایز می داند؟ و ایا چنین است؟ ایا دین ظلم را جایز می داند. و اگر چنین وضعی پیش آید، دین نیز مظلوم است و باید از آن دفاع کرد.
بی اطلاعان، یا طرفداران سرمایه داران، یا مرتجعان نپندارند که این سخنان، سخنان روشنفکرانه است. می بینید که همواره استناد همه آنچه گفته می شود به قرآن و حدیث و کتاب و سنت است. اری، فقه باید در جهت اقامه عدل قرار داشته باشد. و از اینجاست که صاحب «جواهر» می فرماید، اگر در باب تعمیم احتکار نص کفایت نکند (از آن جهت که در صدد بیان مصادیق روزگار صدور بوده است نه موارد دائمی)، از باب «حرمت ظلم » تعمیم می دهیم. و این است شم فقهی. نباید در جامعه ظلم باشد. احتکار چیزهای مورد نیاز جامعه ظلم است. نصوص وارد درباره احتکار همه موارد را نمی گیرد به ملاکی که ذکر شد، پس از باب حرمت ظلم فتوی می دهیم به عدم جواز احتکار مایحتاج جامعه. پس می بینید که شم فقهی جواهری نیز همین را می گوید (جواهر، ج 22، ص 480 481، الحیاة، ج 5، ص 439 440).
به سخن دیگر مجتهد کسی است که حرکات و اعمال جامعه دینی را رهبری می کند. جامعه دینی یعنی جامعه عامل به احکام دین. و در عصر غیبت، این مجتهد است که احکام دین را استنباط و عرضه می کند. بنابراین او حرکات جامعه را رهبری می کند. جامعه دینی باید از هدایت قرانی برخوردار باشد تا بتوان گفت این جامعه جامعه دینی و قرانی است. هدایت قرانی چگونه بدست می آید. قرآن کریم خودش در معرفی خود می گوید: «هدی للمتقین »، این قرآن انسانهای متقی را هدایت می کند. متقی کیست؟ هنگامی که می گوییم متقی، افرادی ساکت و سالم و بدور از درگیریها و تکالیف اجتماعی که به عبادتی فردی و رعایت اموری می پردازند در نظر می آیند. و این از بداموزی است، از این است که دین بد اموخته شده است، و بد اموخته می شود، حتی اگر خطبه متقین نهج البلاغه را هم نخوانده باشیم، باید بدانیم که متقی یعنی عامل به تکلیف. قرآن کریم راه رسیدن به تقوی را تعیین کرده است: عدالت (اعدلوا هو اقرب للتقوی). پس متقی یعنی انسان عدالت پیشه و کوشنده در راه اقامه عدل و اماته ظلم. این است متقی قرانی: انسانی که در ارتباط با خود، خانواده وافراد جامعه، و در همه مراحل و مشاغل و پستها و مسئولیتها، همواره بر طبق عدالت عمل می کند. پس متقی یعنی شیر غران در میدان تکالیف فردی و اجتماعی و علمدار مبارزه با انواع ظلمهای اقتصادی و قضایی و اجتماعی و سردمدار طرفداری از عدل. و اینگونه افرادند که قرآن آنان را هدایت می کند، یعنی در جهت ارزشهای متعالی قرار می دهد.
قرآن کریم در سوره «نمل » (ایه 5253) می فرماید: «فتلک بیوتهم خاویة بماظلموا، ان فی ذلک لایة لقوم یعلمون و انجینا الذین امنوا و کانوا یتقون »، «این خانه های آنان است ویران و خالی، چون ظلم کردند. برای مردم دانا همین نشانه ای بیدارگر است. و ما مؤمنان را نجات دادیم، آنان متقی (عادل) بودند». درست بنگرید، در این دو آیه مبارکه، «بما ظلموا» و «کانوا یتقون »، در برابر هم قرار داده شده است، آنان ظالم بودند و اینان متقی یعنی عادل، یا عادل یعنی متقی. پس «هدی للمتقین »، یعنی «هدی للعادلین » (لا للظالمین). هدایت خاص قرانی ویژه مردم عادل و جامعه قائم بالقسط و نظام عامل بالعدل است. و اکنون مجتهدی که می خواهد حرکات و اعمال جامعه را از طریق استنباط دینی و ملاک فقهی و افتایی به صورتی جهت بخشد که همه قرانی باشد و برخوردار از هدایت قرانی، بناچار باید اقامه عدل را هدف گیرد ، و در جهت اقامه عدل فتوی دهد. باید فتواهایش نه تنها عملا معارض با اقامه عدل نباشد، بلکه باید ملاک در هر فتوایی، قرار گرفتن محتوای آن در جهت ساختن جامعه عادل باشد. پس مجتهد، رهبر حرکات فردی و اجتماعی مردم است، کدام مردم؟ مردمی که باید مهتدی باشند به هدایت قرانی. مهتدی به هدایت قرانی کیست، کسی که عامل به عدل باشد بالفعل، و درجهت عمل به عدل حرکت کند، شق دیگری در کار نیست. داشتن قرآن، خواندن قرآن، حفظ کردن قرآن مانند چاپ کردن آن جامعه ای را قرانی نمی کند و منسوب به قرآن نمی دارد; عمل به قرآن جامعه را قرانی می کند. وایا برای مدعیان مسلمانی، جز ساختن «جامعه قرانی »، هدفی می تواند وجود داشته باشد؟
اکنون راز این سخن بی نظیر امام علی «ع » نیز روشن می شود، که می فرماید: «العدل حیاة الاحکام ». پس احکام دین هنگامی زنده است که اهداف دین زنده باشد. توجه به احکام دین، بدون توجه به اهداف دین، بزرگترین صدمه است برای دین، بلکه حذف دین است اگر چه بتدریج.
و ایا عدل چیست؟ برای عدل و عدالت در مکتبهای اجتماعی و حقوقی و فلسفی تعریفهایی شده است، لیکن عدلی را که قرآن می گوید، باید از عالم به علم قرآن تعریف آن را خواست. خوشبختانه تعریف عدل در احادیث رسیده است. امام صادق «ع » می فرماید:
ان الناس یستغنون اذا عدل بینهم. (6)
اگر عدالت در کار باشد، فقیری یافت نخواهد شد.
و این بیان در تعریف عدل از معجزات تعلیمی معصوم «ع » است. اکنون ارتباط و انسجام نظام تعالیم دینی را بنگرید: عدالت کنید تا احکام زنده باشد و به احکام دین عمل شود. با عدالت فقر از میان می رود. فقر عامل تدریجی کفر است (کاد الفقر ان یکون کفرا). پس عدل عامل بقای دین و دینداری مردم و سبب احیای احکام است (العدل حیاة الاحکام، و لو لا الخبز ما صلینا). پس مجتهد به نام نگاهبان دین و حیات دین و احکام دین باید همه دیدگاهها و فتواهایش، در جهت اقامه عدل و اماته ظلم باشد. هر فتوایی دیگر نقض بشود مهم نیست، (7) چون عدل اهم است. و همواره اهم مقدم است بر مهم.
اگر چه اینجانب معتقدم که این بحث که مطرح گشت در تبلور همه پرسشهای مطرح شده و آنچه مطرح خواهد شد و پاسخهای آنها مؤثر است، لیکن بویژه می تواند پاسخ درخوری باشد و سخت در خور به پرسش بسیار بسیار بسیار مهم چهارم ، بلکه پرسش اصلی و بنیادین، یعنی: «نقش جهان بینی قرانی در استنباط فقهی چیست؟...». در اینکه در «استنباط فقهی » به قرآن مراجعه می شود، و شماری از آیات که آن شمار را «ایات الاحکام » نامیده اند، مورد استفاده قرار می گیرد سخنی نیست. سخن اینست که مراجعه به قرآن در این محدوده انهم در هر موردی به آیه ای خاص مورد بدون توجه به کلیت آیات و چشم انداز وسیع انسانی و اجتماعی و تربیتی آنها، غیر از داشتن جهان بینی قرانی است، (8) بخصوص در تلقی و تصور روزگار نو و انسان نو از «جهان بینی ».
و خدا خود می داند، و عقل گواهی می دهد، و نقل تصریح می کند، و تجربه به لمس می رساند که توجه به «احکام دین »، بدون توجه به «اهداف دین »، توجه به «احکام » نیز نیست، که «احکام » در حال توجه به «اهداف »، درست استنباط می شوند و مضمون الهی می یابند، و در تحول بنیادین جامعه، و ساختن فرد صالح، و تشکیل نظام عادل اعجاز می کنند...
پاورقی ها:
1. «شرک » نیز در قرآن کریم ظلم خوانده شده است: «ظلم عظیم ».
2. حدیث علی بن مهزیار اهوازی را در «غایة المرام » بحرانی (ص 779) ببینید، تا توجه یابید که نظر حضرت ولی عصر«عج » درباره «تکاثر» و شیوع آن، و همچنین محروم ماندن انسان ضعیف در کنار آن چیست؟
3. احادیث متعدد... (الحیاة، ج 3، ص 296 به بعد، و ج 4، ص 338 به بعد).
4. احادیث متعدد (الحیاة، ج 4، ص 341 به بعد).
5. سخن امیرالمؤمنین «ع »، در «نهج البلاغه »: (ان لایقاروا...).
6. «کافی » ج 3، ص 568
7. بلکه اگر فتوی یا نظریه ای فقهی منافی با «عدل » بود بطور انی می رساند که استنباط درست نبوده است.
8. و حتی باید گفت، اجتهاد هم نیست.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر