ماهان شبکه ایرانیان

پلورالیزم (کثرت گرایی) دینی

در گفتگو با استاد محمدتقی جعفری
نقد و نظر: با تشکر از جناب عالی برای شرکت در این گفتگو، اساسا تفسیر شما از پلورالیزم دینی چیست و در چه سطوحی آن را قابل قبول می شمارید؟
« پیش از ورود به بحث، نکته مهمی را باید در جو فرهنگهای موجود در جوامعی که در ردیف بعد از جوامع توسعه یافته در تکنولوژی محسوب می شوند، مورد دقت قرار بدهیم، و آن بهره برداری توجیهی از برخی اصطلاحات وارد شده از جوامع توسعه یافته در تکنولوژی است. نخست باید گفت که منظور از این نکته، ممنوع ساختن استفاده از عموم اصطلاحات علمی و صنعتی و دیگر شؤون عالی حیات انسانی نیست; زیرا هر کلمه و اصطلاحی که از خارج وارد یک جامعه می گردد، اگر آن اصطلاح برای افاده معنا، منحصر یا رساتر باشد، هیچ عاقلی تا آن زمان که خود جامعه کلمه ای مناسب برای آن معنا را نتواند از فرهنگ لغوی خود استخراج کند، نمی تواند از بهره برداری از آن کلمه جلوگیری کند; ولی در صورتی که خود جامعه ای که کلمه از خارج بدانجا وارد شده است، لغت و اصطلاح مناسبی برای ارائه آن معنی داشته باشد، تقلید از دیگر جوامع را مجاز نمی داند. تقلید از دیگر جوامع، پوششی بظاهر علمی برای ارائه مقاصد ضدفرهنگی یا به سبب نوعی خودباختگی یا خودخواهی است که می تواند در ایجاد احساس حقارت در درون اعضای کاروانیان علم و معرفت آن جامعه، نقش بسیار مؤثری داشته باشد. به عنوان مثال، در جوامع فارسی زبان و عربی زبان، اصطلاح «منطقی » کلمه ای است جاافتاده و متین و رساننده مقصود; حال به کار بردن «لوجیکالی »، (logically) به جای کلمه منطقی در چنین جوامع، چه انگیزه ای جز نوعی خودباختگی یا خودخواهی می تواند داشته باشد؟ و یا به کار بردن کلمه «فرزند طبیعی »، (Natural child) به جای کلمه «فرزند نامشروع » یا «متولد از زنا» که به جهت نزدیکی با مفهوم طبیعت، بار شبه ارزشی دارد، از دیدگاه ما صحیح نیست; همان گونه که اطلاق مرگ طبیعی به قتل نفس عمدی (با اینکه کشته شدن ضعیف به دست قوی، پدیده ای است طبیعی) صحیح نیست، و صحیح آن است که «جنایت » گفته شود. به کار بردن اصطلاح پلورالیسم که معنای کثرت یا تکثر یا تعدد و از جهتی معنای تنوع گرایی دارد، از قبیل استعمال «لوجیکالی » به جای «منطقی » است که برای فارسی زبان نتیجه ای جز ازدست دادن هویت فرهنگی در مورد کلمه مزبور نداشته و برای صاحب اصلی آن لغت، نوعی پیروزی فرهنگی محسوب می شود (البته شناخت لغات از هر قومی دارای امتیاز است و گاهی ضرورت دارد، و این مسئله دیگری است.)
و اما پلورالیزم دینی، بدین معنی می تواند مقبول باشد که ابتدا افراد یا گروههای انسانی، به اصول و حقایقی به مثابه حقایق ثابت و اصول موضوعه مشترک در یک دین بنگرند و یا آنها را به عنوان پیشفرضها و اصول مسلم خود که قابل چون و چرا نیست بپذیرند، سپس بپردازند به اینکه مثلا تحقق فلان اصل از راه منابع دینی یا احساسات بهتر است یا تعقل؟ چگونگی برداشت و نتیجه گیری نسبت بدان چگونه باید باشد؟ کیفیت و بهره برداری از آن چه باشد؟ اگر چنین قابلیتی در آن مطرح است آموزش و یا برخورداری از آن چگونه باشد؟ اینها و نظیر اینها اموری است که می تواند دامنه کثرت یا تنوع گرایی را نشان دهد. ولی چنانچه بحث از اساس و اصل موضوعه آغاز شود، و مفاد «کان تامه » (وجود) در مقابل «لیس تامه » (عدم) قرار گیرد، دیگر کثرت گرایی، معنای محصلی نخواهد داشت، و اصولا رقابتی تحقق نمی پذیرد; یکی به نفی دیگری پرداخته و دیگری نیز متقابلا برخلاف چنین مسیری است. در واقع باید «مابه الاشتراک »ها و «مابه الامتیاز»هایی داشته باشیم، که مابه الاشتراکها مفروض تلقی شود و در مابه الامتیازها به رقابت پرداخته شود. اگر مابه الاشتراکی نباشد چه بحثی به عنوان محاوره تحقیقی صورت خواهد پذیرفت؟ و کدام رقابتی متصور است؟ مثلا میان آته ئیسم (منکر خدا) و ته ئیسم (معتقد به خدا) چگونه رقابتی متصور است؟ غیر از آنکه بحث و بررسی درباره مسائل معمولی، مانند بحث از لزوم زندگی داشتن و یا بهداشت و یا لوازم و اقتضائات دیگر زندگی، مورد مذاکره قرار گیرد؟ همچنین سکولاریسم، که می گوید دین نباید در زندگی نقشی داشته باشد، با تفکری که حضور دین در زندگی را اصل می شمارد، چگونه می توانند رقابت کند؟ و یا میان کسی که می گوید این دنیا گذرگاهی برای ابدیت است با دیگری که می گوید این دنیا آخرین منزلگاه، یعنی مقصد نهایی، است، چگونه رقابتی خواهد بود؟ زیرا یکی ارزشها را اصالتا می پذیرد و دیگری کاملا با نگاه ابزاری به آنها می نگرد.
نقد و نظر: در تحلیل شما، پلورالیزم دینی چه نسبتی با پلورالیزم مذهبی می تواند داشته باشد؟ در این خصوص از آیاتی چون: سلکم دینکم ولی دینز چه برداشتی می توان کرد؟
« نسبت کثرت گرایی در دین به کثرت گرایی در مذهب، نسبت اعم به اخص است، زیرا دایره مفهوم کلی دین که ادیانی را دربر دارد، وسیعتر از دایره دینی است که مذاهب مختلفی را شامل می شود; نظیر دین به مفهوم کلی آن، مانند دین ابراهیمی که سه دین جهانی اسلام و مسیحیت و یهود را در بر دارد. کثرت گرایی دینی عبارت است از امکان اعتقاد به هر یک از مذاهب فوق و کثرت گرایی در مذهب، مانند عقاید گوناگون کلامی و فقهی در هر یک از مذاهب فوق.
در این مبحث باید به یک نکته بسیار مهم توجه داشته باشیم که منظور از کثرت گرایی چیست؟ آیا منظور این است که وضع عقیدتی انسانها به هر یک از ادیان در دایره یک دین کلی، و به هر یک از مذاهب در دایره یک دین معین، مساوی است؟ یعنی هر کسی می تواند از دین یا مذهب تثبیت شده خود دست بردارد و به دین یا مذهب دیگری معتقد شود؟ این احتمال با توجه به اصول موضوعه (پذیرفته شده مبنایی) و مختصات لازمه هر دین که برای معتقد به آن دین، به عنوان ضرورتهای لازم الاعتقاد اثبات شده است باطل و غیرقابل تحقق است. زیرا حقایقی که به عنوان اصول پذیرفته شده مبنایی و مختصات لازمه، پذیرفته شده است، اگر آگاهانه و مستند به دلیل محکم باشد، اصول تفسیر و توجیه کننده حیات شخص متدین تلقی می گردد. لذا اگر امکان رها کردن آنها و تمسک به یک اصول و مختصات دیگر وجود داشته باشد، در حقیقت حیات روحی شخص مفروض، متزلزل می گردد; و اگر منظور امکان حذف عوارض اقلیمی، و تاریخی و فرهنگی از هر یک از ادیان، در دایره دین کلی و یا از مذاهبی که یک دین در بر دارد، باشد، این امکان کاملا منطقی است، ولی احتیاج به توانایی مغزی و روانی و گذشت فوق العاده با اهمیتی دارد که توفیق دو نوع حذف مزبور را داشته باشد. و نتیجه بسیار عالی این دو نوع حذف، پذیرش دین کلی الهی است که از حضرت نوح و حضرت ابراهیم علیهما السلام از طرف خدا در میان بشر به جریان افتاده و همه ادیان و مذاهب منشعب از آن دین، با عبور از دوران یهود و مسیحیت، در جلوه گاه کامل آن، که اسلام جامع همه آنهاست ،نمودار گشته است.
در مورد میزان دلالت آیاتی نظیر «لکم دینکم ولی دین » بر پذیرش کثرت گرایی در اسلام، باید گفت که اگر مخاطب «یا ایها الکافرون » مشرک باشد، قطعا «لکم دینکم » را به معنای یک دین الهی قابل قبول جایز نمی داند. زیرا انکار و مبارزه با شرک از اصلی ترین مبانی عقیدتی اسلام است. معنای «لکم دینکم »، تصدیق شرک نیست، بلکه همان گونه که در بعضی از آیات آمده است، مقصود توبیخ شدید اصرار و لجاجت مشرکین است که خداوند از زبان پیامبرش می فرماید: شما بر شرک و کفری که دارید لجاجت و مقاومت می ورزید و دست از آن برنمی دارید و این موضع گیری شماست. و این منافاتی با انکار شرک و مبارزه با مشرکین در موقعیت مناسب و اجتماع شرایط ندارد; مانند آن آیات که خداوند می فرماید: سواء علیهم اانذرتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون (برای آنان مساوی است که آنان را تبلیغ کنید یا خیر، آنان ایمان نمی آورند.) معنایش آن نیست که عدم ایمان آنان، از دید اسلام مقبول است و یا مقصود، متارکه تخاصم بوده و یا ادیان اهل کتاب مورد نظر بوده که حضرت آنها را به عنوان همزیستی پذیرفته بود. در «ان الدین عندالله الاسلام » هم نمی گوید «اسلام »(بصورت نکره)، زیرا حصر در میان است. البته اسلام یک معنی وسیعی تا ظهور دین اسلام، با جلوه های متنوعی بروز کرده است. ولی بدان جهت که جلوه های ابراهیمی ماقبل اسلام در تغیرات و تحریفات فرورفته است، لذا منظور از «الاسلام » معنای خاص آن است که در اسلام محمدی(ص) جلوه گر شده است.
نقد و نظر: پذیرش پلورالیزم بر چه نوع تفسیر معرفت شناختی از نسبت ما با حقیقت استوار است؟
« قبلا در بحث «شریعت و طریقت و حقیقت » که نوعی نمایش کثرت دارند، گفته ام که تکثر و تعارضی که میان این سه امر انداخته اند بی مورد است و برخی از عرفانگراهای نظری و عملی، بدون دلیل ما را با نشان دادن نمایشی دور از حقیقت، از حقیقت نزدیک محروم ساخته اند. لحظه اول یقظه ما با آهنگ هستی همنوا می شویم و با حقیقت هم آغوش می گردیم، منتهی اقیانوس حقیقت بیکران است; با نخستین گام ورود به اقیانوس بیکران حقیقت، پایمان تر شده و از خشکی فاصله گرفته ایم. اولین الله اکبر بعد از یقظه، موجی از حقیقت است و انفکاکی میان آنها وجود ندارد. گرچه فی نفسه همین گام نخستین یک بعد دیگری دارد که ما را برای مراحل بالاتر آماده می کند، ولی خود در عین حال حقیقتی است.
وقتی که شخص قربة الی الله با خودخواهی مبارزه می کند، این خود ورود در حقیقت است، اما وقتی که در امواج بیکران حقیقت قرار گرفت، کرانی برای آن نیست. یک وحدت گراییهایی اینطوری است، یعنی ما به حقیقت دست یافته ایم، ولی آن حقیقت سعه ای دارد که نهایت ندارد. اینکه می گویند مهم نیست ما به حقیقت رسیده ایم، بلکه مهم آن است که در طریق حقیقتیم، این را نمی پذیریم، بلکه باید گفت در حقیقت موج می زنیم و قیقت بیکران است. عرفا نمی باید بشر را محروم کنند که هفتاد یا هشتاد سال راه برو تا به حقیقت برسی! در صورتی که الان نیز حقیقت اصیل در اختیار اوست. در گذشته، از جان دیویی هم این جمله را دیده ام، که مقداری زیاد از منافع معرفتی ما از دست ما فوت می شود، تنها به سبب اینکه میان خود و حقیقت فاصله می اندازیم.
و اما یک معنای دیگری برای کثرت گرایی وجود دارد که بسیار ضروری است. در حقیقت این کثرت گرایی به معنای گرایش و اعتقاد به حقایق متنوع نیست، بلکه عبارت است از انتزاع یک وحدت یا واحد عالی از آن حقایق متنوع که در جهان شناسی و علوم و معارف انسانی وجود دارد. شناخت این گونه وحدتها یا واحدها، از تفکرات ترکیبی به دست می آید. روش این تفکرات را در علوم و معارف غربی، سنتتیک (در مقابل روش تجزیه ای، تحلیلی و آنالتیک) می نامند. در این سطح می توانیم به کثرت گرایی ضروری برای انتزاع یک وحدت ترکیبی قائل شویم.
اما اینکه راسل می گوید: «اهتمام من این است که به ذرات نهایی معرفت برسم » و از این راه حالت تحلیلی آن را طرح می کند، می بایست از آقای راسل پرسید که آیا معرفت بشری حالت سنتتیک (کل گرایی) ندارد؟ تجزیه و تحلیل، بسیار عالی و بلکه ضروری است; خوب است که بدانیم آخرین عناصر تجزیه ای معرفت ما چیست و از کجا شروع می شود؟ ولی بدیهی است که ما معارف ترکیبی هم می خواهیم، ما با کثرت گرایی و تجزیه گرایی، بشر را در میان اجزای گسیخته کلهای نسبی و کل مجموعی هستی، سرگردان گذاشته ایم.
در مقایسه ای که این جانب میان علم النفس اسلامی و روانشناسی معاصر در کنفرانسی در سالن روزبه انجام دادم، این نکته را گوشزد کردم که علم النفس به روش ترکیبی بیشتر تمایل داشت، و ساختمان عالی روانشناسی و بلکه علوم انسانشناسی را بیان می کرد، ولی درباره اجزا و مصالح، آنچنانکه می بایست اهمیت نمی داد، لذا در قلمرو فعالیت خود، تیر چوبی و خشت و گچ و خاک رس هم به کار می برد! اما روانشناسی امروز در مصالح و اجزا خوب است، گرچه خشت، چوب وخاک رس هم دارد که به جای سیمان و تیرآهن عرضه می کند، ولی روی هم رفته، علی رغم داشتن مقداری معتنابه مصالح خوب، حالت ترکیبی را اهمیت نمی دهد و به طور طبیعی یک کثرت نگری بر آن حاکم است و معلوم نیست کدام واحد باید عامل جمع اینها باشد! بحث و تحقیق در «من » به آن عظمت را ضروری نمی بیند! در حالی که همه معارف مربوط به جان و روان آدمی و حتی ریشه های اصلی و کلی معارف و علوم ساخته شده در کارگاه مغز مربوط به «من » است و بدون آن، به تفسیر نهایی خود نمی رسند. همچنین با اینکه می گویند تجزیه شخصیت و تکثر «من »یکی از بیماریهاست; یکی درباره اندیشه فکر می کند و کاری به تداعی ندارد و دنبال منطقی شدن تداعی معانیها و تخیلات نیست، دیگری به گونه دیگر و.... مساله تخصص، این تکثر را ضروری نمود، ولی اینها در این فکر نشدند که یک کانالهایی ببندند که انسان در عمر محدودش بداند که او کیست؟ از کجا آمده است؟ به کجا آمد؟ با کیست؟ به کجا می رود؟ برای چه آمده بود؟ آنها خود را مجبور دیدند که به تجزیه گرایی روی آورند و آن را یک ضرورت جبری احساس کردند، تا جایی که شخص در یک رشته علمی از رشته ای که همسایه دیوار به دیوار «قراردادی » آن علم است خبری ندارد. فیزیک هسته ای از فیزیک نور یا مثلا موج بی خبر است.
نقد و نظر: نمونه های اصول موضوعه یاد شده و یا همان مابه الاشتراکها در حوزه مباحث سیاسی اجتماعی کدامند و کثرت گرایی در این گونه مباحث در چه موضوعاتی قابل طرح است؟ و پذیرش این معنی چه آثار و نتایج اجتماعی و سیاسی می تواند داشته باشد؟
« معنای اصول موضوعه که در پذیرش، در رتبه ای بعد از اصول بدیهی است این است که قضیه یا وجود یک موضوع در دایره ای از مسائل یک علم، به عنوان قضیه یا موضوع واقعی یا قراردادی پذیرفته شده و مسلم و غیرقابل تردید تلقی می گردد و مسائل مربوط به آن علم با نظر به آنها، مورد اثبات و نفی قرار می گیرد، ولی اثبات علمی یا فلسفی آنها در علوم دیگر یا فلسفه صورت می گیرد. در ریاضیات هر دو قسم وجود دارد: 1عدد، اساسی ترین محور ریاضیات عدد است. وجود این حقیقت برای ریاضیدان یک موضوع اثبات شده تلقی می گردد. او با تعریف و دلیل یا دلایل وجود عدد کاری ندارد، زیرا وی وجود عدد را مسلم و مقبول گرفته و به فعالیتهای ریاضی خود می پردازد. 2علامات قراردادی ریاضی، مانند علامات اعمال چهارگانه (جمع، تفریق، ضرب و تقسیم) کوچکتر و بزرگتر، رادیکال و غیر اینها.
و اما اصل موضوعی در صورت قضایا، مانند «کل از جزء بزرگتر است » در حساب و هندسه و غیره، البته بعضی از صاحبنظران قضیه فوق را از اصول بدیهی، و نه اصول موضوعه، محسوب کرده اند که یا بی نیاز از استدلال است یا غیرقابل اثبات که از حوصله بحث ما خارج است.
در حوزه مسائل دینی، سیاسی و اجتماعی نیز تعدادی اصول موضوعه وجود دارد که مورد پیروی قرار می گیرند، مانند تناسخ و حرمت ذبح حیوانات دردین هندوئیسم و اصالت عدم تزکیه در گوشت در فقه اسلامی.و مانند همه آن اصول سیاسی ای که در یک جامعه مورد قبول واقع شده، اما در فلسفه یا علم دیگر نیاز به اثبات دارد; مانند ادعای جدایی دین از سیاست یا اتحاد دین و سیاست; و مانند عناصر ثابت فرهنگی جامعه که به عنوان اصل موضوعی مورد قبول و استناد قرار می گیرد، در صورتی که صحت و ضرورت آنها در جای دیگر باید اثبات شود و لذا در جوامع دیگر نمی تواند قابل استناد باشد.
اکنون می پردازیم به پاسخ این سؤال که «کثرت گرایی در این گونه مباحث در چه موضوعاتی قابل طرح است »؟ باید بگوییم بدان جهت که اصول موضوعه در هر دین یا مذهب و یا نظامها (سیستمهای سیاسی و اجتماعی) مانند قضایای بالضروره راست، برای معتقدان آن دین یا مذهب یا نظام سیاسی و اجتماعی تلقی شده است، نمی توان عدم پذیرش آنها را در داخل یک دین یا مذهب و یا یک سیستم سیاسی و اجتماعی توقع داشت. زیرا دست برداشتن از این قبیل اصول موضوعه تقریبا مساوی است با ست برداشتن از یک یا چند عنصر آن دین. آنچه در این موارد امکان دارد، بررسی و تحقیق ریشه ای در منابع این گونه اصول موضوعی و دلایل آنها در علوم یا فلسفه هایی است که اصول مزبور از آنها استنتاج و استنباط می گردد. در این صورت احتمال پذیرش اصول مزبور با توافق نظر با منابع و دلایلی آنها، امکان پذیر است.
اما نکته ای که در باره بخش آخر سؤال شما می توان گفت، این است که زیاد سعی نکنیم مباحث کثرت گرایی و موضوعات ذی ربط را به سرعت در فرهنگ سیاسی نتیجه گیری کنیم; زیرا با این مقدمات کم نمی توان به نتیجه رسید. در فرهنگ سیاسی صریحا می گویند ما با متغیرات سر و کار داریم. اگر هم سیاستمدار اصول ثابت ارزشی داشته باشد در اجرای سیاست آنها را نادیده می انگارد، والا خام و ابله شمرده خواهد شد; یعنی بکلی تابع کثرتهاست (آن، چه اقتضا می کند، این یکی چه اقتضایی دارد و. ...) این در سیاستهای معمولی است، و اگر طرز تفکرات ما کیاولی را هم در نظر آوریم، مساله وحشتناک می شود; هیچ وضع ثابتی، غیر از هدفی که سیاستمدار انتخاب کرده است، مطرح نیست تا ببینیم وحدتی دارند یا خیر! و بیش از همه در مابه الاشتراکها و مابه الامتیازها باید تامل شود تا ببینیم چه چیزهایی را به بشریت می توانیم به عنوان مابه الاشتراک عرضه کنیم و چه واقعیاتی را به عنوان مابه الامتیاز.
نقد و نظر: اگر پلورالیزم را از حوزه بین الادیانی به حوزه درونی یک دین اختصاص بدهیم، یعنی تکثر را در برداشتهای موجود در دل یک مذهب مورد بحث قرار دهیم (چنانکه مقصود اصلی ما در این بحث نیز همین محور است) چگونه آن را بررسی می کنید و تحلیل نهایی شما چیست؟
« گاهی این تکثر و تخالف، اثر عینی در جامعه دارد. مثل اینکه عده ای با فتوای تحریم تنباکو از سوی آیت الله میرزای شیرازی مخالف بودند و مدتی می آمدند و آن را ابراز می کردند. بدیهی است که این گونه اختلافات، ناشی از تکثر نظر در مبانی فقهی است; ولی گاهی اثر تکثر، در جامعه ظهور و بروز ندارد، در عالم بحث و در ذهن افراد مطرح می گردد. در فرض دوم، طرح و تحقیق نظریات متنوع در صورتی که اشاعه آن موجب اضطراب در افکار مردم نباشد هیچ مانعی در کار نیست; ولی در فرض اول، قهرا وقتی برداشتی صورت گرفت، تصمیمی گرفته شد که در سطح خبرگان عادل مراحل خود را پشت سر گذاشت و حجیت آن تصمیم یا برداشت به اثبات رسید، برای برخوردار ساختن مردم از حق و حقیقت، لازم است در سطح جامعه مطرح شود. اینکه شرط کردیم طرح نظریات گوناگون باعث اضطراب نباشد، برای این است که مردم به طور جدی می خواهند با نظر به وضع مغزی و روانی خود، یک زندگی آرامی داشته باشند. برهم زدن این آرامش، تنها از دست دادن نوعی لذت نیست، بلکه موجب اختلال در فرهنگ دینی، اخلاقی، حتی حقوقی و سیاسی نیز خواهد بود. اینکه هرکس هرچه خواست بگوید، آزادی بیان نیست، باید پرسید چه چیز را بگوید؟ و به چه کسی بگوید؟ برای کسی که خبره نیست و سوادش را ندارد، آیا آزادی بیان برای او جز ایجاد تشویش روانی و افزودن دردی به دردهایش نتیجه ای دارد؟ این از افراطکاریهای آزادی پرستانی مانند جان استوارت میل ناشی شده است. آیا همه مردم مغرب زمین هگل یا کانت و همه مشرق زمینی ها ملاصدرایند که می توانند یک حقیقت را از میان هزاران باطل تشخیص بدهند؟ جماعت عمومی، صاحب نظرنیستند و عوامند; وقتی بحث پخش شد دچار شک می شوند. بحثها در این عرصه باید آکادمیک صورت بگیرند و به صورت مجله های تخصصی تدوین شود، آنگاه نتایجش در صورت اثبات قطعی به عرصه عمل منتقل شود. به آقای مایر گفتم شما آلمانیها که فلسفه عمیقی داشتید چرا در مقابل پوزیتیویسم زانو زدید؟ گفت: امروزه اروپا یا آلمان فیلسوف ندارد، کارمند فلسفه دارد! آیا عقل تجویز می کند صدها مساله نظری را به کارمندان فلسفه مطرح کنیم؟ نه، هرگز; چه رسد به مردم معمولی. نوگرایی و نوبینی، آری; ولی مختل ساختن مغز و روان مردم جامعه، هرگز.
گفته می شود امروزه فلسفه و علوم بنیادین انسانی کمترین دانشجوها را دارد. جامعه از حیث حقوقی، سیاسی، فرهنگی و... راهی برای خودش دارد و به راهی می رود; چرا بدون اثبات با دلایل قطعی و به مجرد خوشایند بودن تازه گرایی بی اساس، باید آن را دچار تشویش کرد؟
ظالم آن قومی که چشمان دوختند
و ز سخنها عالمی را سوختند
این دانشجو که چند سالی در دانشگاه است و سپس به سراغ زندگی می رود و... یقینی است که با چند جمله جذاب از حرفهای من و شما باری نخواهد بست. اگر به فکر جامعه هستیم و برای انسانیت دلمان می سوزد، این راهش نیست. برای انسان ابتدایی و حتی متوسط بیچاره، همه اشخاص صاحبنظرند! مخصوصا اگر از قدرت استخدام الفاظ و تحریک احساسات برخوردار باشند. من کاملا با تجدید نظر و بازبینی، حتی در اساسیترین مسائل پذیرفته شده، موافقم. به قول خواجوی کرمانی:
ای مقیمان درت را عالمی در هر دمی
رهروان راه عشقت هر دمی در عالمی
هر دمی در عالمی باشید، ولی با چه کسی؟ و در چه محیطی؟ و درباره کدامین مسائل؟ برای تکاپو و مسابقه شرایطی لازم است و میدان آماده می خواهد، والا مانند غربیها خواهیم شد، که زیر رگبار تناقض مانده اند و دست از تحقیق و تفکر در علوم انسانی کشیده و علوم انسانی را همان گونه که یکی از اساتید انگلیسی زبان در مسافرتی که به آنجا داشتم اعتراف کرد به پشت صحنه انداختند و میدان تکنولوژی وسیعتر شد.
ولتر می گوید: «من آنقدر به آزادی معتقدم که حاضرم شما حرفتان را آزادانه بزنید و من علی رغم اینکه با آن مخالفم، در راه آن کشته شوم ». آخر این چه حرفی است!؟ ظاهر قشنگی دارد، ولی تیر خلاص به اصول انسانیت است; زیرا یک نویسنده خوش قلم می تواند در مقوله تخیلی بودن آزادی و لزوم جبر و استبداد، سخنهای زیبا و فریبنده براند و جامعه را دست بسته تحویل اقویابدهد!! آیا جناب ولتر برای این هم خودکشی می کند؟!
نقد و نظر: ممکن است گفته شود که با عرضه آرای مختلف در یک جامعه، شاید در ابتدا، جامعه فریبی بخورد و مشکلاتی در راهش پیدا شود، ولی در مجموع، به دلیل بالا رفتن سطح آگاهیها، پس از مدتی، مردم سره را از ناسره تشخیص می دهند و به راه صواب می رسند.
« اصولا همه مسائلی که به عنوان نظریات تازه مطرح می شوند، از واقعیت برخوردار نیستند; مخصوصا فلسفه، علوم انسانی و مسائل ارزشی که ذوق شخصی و تسلط به کلمات و اصطلاحات، تاثیر فراوانی در جذب مغزها و روانهای معمولی دارد. به همین جهت است که ممکن است تلفاتش غیرقابل جبران باشد. این قضیه که دوران معاصر ما در پوچی غوطه ور است، به جهت رگبار نظریات بی اساس است که با جملات شگفت انگیز و جذاب مطرح می شود. البته در هر دوره اقلیتی وجود دارد که در سیل گاههای هیاهوهای بظاهر علمی شنا کرده و بسلامت بیرون می آیند، اینان اندک افرادی هستند که عاشق حقیقتند. در جوامع ماشینی امروزی که تکنولوژی تمام وجود ما را احاطه کرده و افراد بسرعت دچار مشکلات زندگی می شوند مگر چقدر فرصت می یابند؟ من این کار را مشکل و بلکه امکان ناپذیر می بینم. ما چطور می توانیم زندگی افراد را به بازی بگیریم؟ البته اگر این مساله ضرورت داشته باشد مسؤولان آموزش، فکری کنند که چطور می شود آن را تامین کرد و چه باید کرد. یعنی در اینجا لزوم فعالیتهای تخصصی مطرح است. شگفتا! اهمیت علوم انسانی به اندازه یک قرص سردرد که باید بیوشیمیستها و پزشکان نظر بدهند تا استعمال آن تجویز شود نیست؟ یعنی برداشتهای مختلف باید در جایی وارد میدان شود که انسانهای متخصص نظر بدهند. البته وقتی معلوم شد نظر جاری و رسمی در جامعه، نظر اشتباهی است، ما نباید بگذاریم جامعه قربانی اشتباهات شود. باید گفت که این نظر اشتباه بوده است. شجاعتش را هم از اهمیت و عظمت حق و حقیقت می توان دریافت کرد. ولی اینکه از ابتدا بحث را عریان در جامعه طرح کنیم صحیح نیست. یکی چیزی بگوید، دیگری نقیضش را، و اگر نظری در توی دو نقیض یا دو نقیض نما ارائه شود، یک نظر جدید برای برطرف ساختن آن بدون توانایی رفع تناقض خود مستقلا وارد صحنه می گردد، و به قول ناصر خسرو:
هر کسی چیزی همی گوید به تیره رای خویش
تا گمان آیدت کو قسطای بن لوقاستی!
درست توجه شود، ما نمی گوییم که ماورای آنچه امروز در یک جامعه مطرح است، باید از دیدگاه ها حذف شود; بلکه می گوییم به ارواح انسانها به قدر سردرد جزئی که باید برای تجویز قرص آن، دقت و تحقیقات تخصصی انجام شود، اهمیت بدهید. پس این، دلسوزی برای «حیات معقول » انسانهاست که نباید به بازی گرفته شود. انسانی که در اصول و مبانی حیات عقیدتی خود دچار شک و تردید شد، دیگر از اعماق جان نمی تواند به جامعه اش خدمت کند;بلکه نمی تواند درباره هویت خود اندیشه صحیحی داشته باشد. جوانی که اطمینان ندارد مبنای حیاتش بر چه اصولی استوار است، هدف زندگی اش چیست و اصلا بشریت یعنی چه، کلماتی از دهانش بیرون می آید و تخیلاتی به ذهنش خطور می کند که حتی بنیانگذاران پوچگرایی هم بدان گونه سخن نمی گویند و نمی اندیشند. این سانسور علم نیست، دلسوزی به انسانیت است. پس منافاتی ندارد که این مباحث به طور منطقی مطرح شود و در عین حال، حیات انسانیت به بازی گرفته نشود.
نقد و نظر:آیا این تحلیل و برداشت حضرتعالی مستند به اصلی دینی و یا سیره ای عملی از پیامبر(ص) است یا به عنوان برداشتی معقول چنین استنتاجی می فرمایید؟
« برداشتی است معقول از مضامین قطعی منابع اسلامی که مستند به حفظ منطقه ارواح انسانهاست از آشفتگی، بلاتکلیفی، بی اعتنایی به هدف اعلای هستی و زندگی. به نظر ما، آزادی، طعم حیات حقیقی را دارد، ولی آزادی مسؤولانه. ما آزادی مطلق نداریم، بویژه اگر پای سرنوشت جانهای آدمیان در میان باشد. پراگماتیسم در این موارد سخنی درست می گوید که نتیجه را هم در نظر بگیرید و فقط عشق به وسیله نورزید، ببینید چه می خواهید؟
برخی از آیات و روایات ما اشاراتی دارند به اینکه اگر شما کسی را گمراه کنید، قاتل روح او هستید! اگر کاری کردید که بیچاره ای هرگز هدایت نشود او را نابود ساخته اید. دقت در آن دسته از احکام فقهی که به وجود آوردن عوامل گمراهی (مانند کتب ضاله) و نگهداری و معاملات آن را، مگر برای حسن استفاده، شدیدا ممنوع می سازد، مؤید این است که باید آزادی در طرح عقاید غیراسلامی مستند به اغراض معقول باشد. در آیه شریفه «من اجل ذلک کتبنا علی بنی اسرائیل انه من قتل نفسا بغیر نفس...» مفسران بر طبق دلایل قابل اعتماد، قتل و احیای روحی را از مصادیق قتل و احیای فیزیکی بلکه از یک جهت، بدتر از آنها محسوب کرده اند. جبران خلیل جبران در ترجیع بند معروف خود می گوید:
فسارق الزهر مذموم ومحتقر
وسلاارق الحقل یدعی الباسل الخطر
وقاتل الجسم مقتول بفعلته
وقاتل الروح لاتدری به البشر
یعنی: کسی که گلی را بدزدد، توبیخ و تحقیر می شود، در حالی که کسی که مزرعه را می دزد قهرمان و با عظمت خوانده می شود! کسی که جسم انسانی را بکشد وی را کیفر به او می دهند، در صورتی که قاتل ارواح انسانها مورد توجه کسی نیست!!
جنایتکاران ارواح انسانها تحت عناوین جذاب، مانند «نویسنده توانا»، «آزاداندیش »، «روشنفکر» و «متفکر» شهرت دارند و گاهی هم کلمه پرطمطراق «فیلسوف » را در ویترینهای جامعه ای که اکثر مردم آن جامعه از معلومات عمیق محرومند به نمایش می گذارند، در صورتی که از پاسخ به چون و چراهای ضروری فلسفه ناتوانند! حال اگر مطلب این طور بود که همه اظهارنظرکنندگان با کمال اخلاص به میدان می آمدند و اختلافات و رقابتها سازنده بود، نه تضادهای کشنده، اشکال بزرگی به وجود نمی آمد و با هدف «رقابت سازنده » دیگر هیچ انسانی بدون دلیل بر ادعای خود اصرار و لجاجت نمی ورزید.ارائه آرای متضاد و مختلف در صدر اسلام شایع بود; احتجاج طبرسی و امثال آن را در نظر بگیریم; و اینکه چگونه آرا و عقاید، با کمال آزادی در حضور ائمه علیهم السلام مطرح می شد و مورد تحقیق قرار می گرفت. حضرت امام رضا(ع) آن مسائل بسیار عالی علمی و حکمی را مطرح می فرمود، ولی با عمران صابی، نه برای مردم عامی که محال بود سؤال و پاسخ عمران و امام(ع) را درک کنند.
به هرحال ما با داشتن دو اصل بسیار حیاتی برای «حیات معقول جمعی »، حرکت می کنیم و همواره طرفدار طرح تنوعات مذهبی با کسانی که شایستگی ورود به تحقیق در آن تنوعات را دارند، هستیم:
1. فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه.(زمر، آیه 17)
2. اصل همزیستی با مشترکات اساسی در دین انسانی الهی:
لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم.(ممتحنه،آیه 8)
«خداوند شما را از نیکوکاری و عدالت درباره کسانی که با شما جنگ و پیکار دینی ندارند و شما را از وطنهایتان آواره نکرده اند نهی نمی کند»
و:
«قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله و ان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون.(آل عمران، آیه 64)
«بگون ای اهل کتاب! بیایید از آن کلمه ای که پذیرفته ما و شماست پیروی کنیم: آنکه جز خدای را نپرستیم و هیچ چیز را شریک او نسازیم و بعضی از ما بعضی دیگر را سوای خدا به پرستش نگیرد. اگر آنان رویگردان شدند بگو شاهد باشید که ما مسلمانیم ».
نقد و نظر: در خاتمه، برای حرکت به سمت فرهنگ مطلوب، چه شاخصهایی را در عرصه مباحث اجتماعی و سیاسی قابل طرح می دانید؟
« با نظر به دو آیه مبارکه در قرآن مجید:
1. و امرهم شوری بینهم(شوری، آیه 59)
«و کارشان بر پایه مشورت با یکدیگر است...»
2. و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله...(آل عمران، آیه 159)
«و با مسلمین در امور مشورت کن، وقتی که تصمیم به اقدام گرفتی، به خدا توکل کن »
و با نظر به اینکه شناخت و تعیین موضوعات برای زندگی به دست مردم است و نظام فقه اسلامی در تعیین موضوعات برای زندگی ، پیرو است و نه پیشرو، یعنی نقش و جایگاه مردم در موضوعات در درجه اول است، و با نظر به اینکه مشورت با عقلا و اهل حل و عقد مورد وثوق جامعه، در تطبیق احکام بر موضوعات و همچنین در احکام ثانویه مشارکت مردم و تحقیق و پذیرش آنان از اهمیت درجه اول برخوردار است، لذا به طور کلی فرهنگ مطلوب و مورد نظر اسلام عبارت است از توجیه و مدیریت «حیات معقول » انسانها در دو قلمرو فردی و اجتماعی به بهترین خیر و کمال در دو عرصه مادیات و معنویات. آنچه در دو قلمرو و دو عرصه مزبور، جنبه پیشروی دارد، آن اصول و احکام ثابت است که مربوط به نیازهای اصیل و ثابت انسانهاست که خداوند هستی آفرین که عالم به همه حقائق است، آنها را با وحی انبیا و احکام جاودانی عقل برای مردم تبلیغ فرموده است.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان