ماهان شبکه ایرانیان

تاملی در حدیث و درک تاریخی عقاید

تشیع به عنوان یکی از دو گروه اصلی جامعه اسلامی از بدو تکون تا زمان حاضر حوادث بسیاری را به خود دیده است. جریان غمناک کنار زدن اهل بیت پیامبر(ص) از مقام امامت جامعه اسلامی، عواقب تلخ و جبران ناپذیری را بر مسلمانان وارد کرد. از همان اوان، گروهی اندک وظیفه خود می دانستند که براساس تاکیدات پیامبر(ص)، پیروی از اهل بیت را مرام خود قرار دهند و در تفسیر دین از آنها استفاده نمایند. رشد تشیع در مراحل مختلف تاریخ اسلام، که با فداکاری ائمه(ع) و یاران مخلص آنها حاصل شد، مقابله جدی حکومتهای جابرانه زمان را به دنبال داشت. اطلاعات محدودی که از آن زمان به ما رسیده است، ترسیم صحیح تاریخ تشیع را با دشواری مواجه می کند.
محققان متعهد باید با تلاش پی گیر سعی در کشف آن حوادث داشته باشند و با بررسی دقیق متون اسلامی، این امر لازم را تحقق بخشند. کوششهای بسیاری در طول زمان این امر را تا حدی روشن نموده و مورخان بسیاری با تحلیل و بررسی روایات و اخبار سعی در ترسیم صحیح تاریخ تشیع داشته اند. استاد سید حسین مدرسی طباطبائی هم با همت بلند و تلاش فراوان و بررسی متون دوره های اول تاریخ اسلام این امر را دنبال کرده اند و با مراجعه و تتبع فراوان در متون اسلامی سعی کرده اند سیری تاریخی به احادیث و اخبار بدهند و با کنار هم نهادن آنها تاریخ تشیع را نمایان سازند. در مقاله «تکامل مفهوم امامت در بعد سیاسی و اجتماعی » که ترجمه آن در مجله وزین نقدونظر (شماره 78) به چاپ رسیده، ایشان به بررسی مفهوم امامت در دیدگاه تشیع و تحولاتی که این مفهوم در نظر شیعیان در دوره های مختلف حیات ائمه(ع) پیدا کرده است، پرداخته اند. مقاله حاوی نکات مهمی در تاریخ شیعه است که شایسته است اهل تحقیق به آن توجه کافی مبذول دارند. آنچه در ذیل می آید نگاهی است به این مقاله از دریچه نقد، و تلاش شده تا با مراجعه به مدارکی که نویسنده محترم معرفی کرده و بررسی استفاده ای که از آنها در مقاله صورت گرفته، صحیح و سقیم آن نمایانده شود. برخی از این مواردعبارتند از:
1. در صفحه 17 مجله نقدونظر (شماره 78) آمده است که تا پایان قرن اول هجری، جنبش تشیع فقط در مساله سیاسی احقاق حق اهل بیت پیامبر(ص) در حاکمیت، راه خود را از سواد اعظم جامعه مسلمانان جدا کرده بود. مفهوم این گفته، تبعیت تشیع در مسائل فقهی و حقوقی و اعتقادی از همه مسلمانان است. در قرن اول هنوز فرقه های مختلف پدید نیامده بود و رای صحابه مورد توجه بود. با وجود اختلاف آراء صحابه، به خاطر سادگی مسائل و نبود شبهات مختلف و پیچیده که در قرن دوم پدید آمد، هنوز در جامعه گروه های مستقل متمایزی که در موارد زیادی اختلاف نظر داشته باشند قابل تشخیص نبود. برطبق نقل تاریخ، در مباحث فقهی مانند حج تمتع، متعه، جواز جمع نمازهای ظهر و عصر یا مغرب و عشا، فصول اذان و... اختلاف شدیدی وجود داشته است و هر گروه از صحابه رای خاصی را دنبال می کرده اند.شیعه نیز در این میان به رای اهل بیت عمل می کرد. (1) همچنین تفسیر برخی از مباحث اعتقادی مانند جبر و اختیار، صفات خداوند، قضا و قدر، مقام انبیا و... براساس احادیثی که از راویان اهل سنت، مانند ابوهریره، رسیده با آنچه در کلام امیرالمؤمنین(ع) آمده است تفاوت بسیاری دارد. (2) با این همه به خاطر این که منازعات سیاسی در راس مسائل جامعه قرار داشت، اختلافات عقیدتی و فقهی مهم جلوه نمی نمود. ولی در قرن دوم و با ترجمه کتابهای تمدن ایران و روم و پیدایش مسائل جدید فقهی، که در احادیث منقول از پیامبر(ص) به آنها پرداخته نشده بود، فقهای عامه با توسل به قیاس و استحسان، مسائل را پاسخ دادند و این امر زمینه اساسی برای جدایی فقه اهل سنت و فقه تشیع از یکدیگر شد. بنابراین نمی توان گفت که در قرن اول هجری، شیعه جز در یک مساله، از سواد اعظم مسلمانان تبعیت می کرد.
2. در صفحه 19 (ستون اول) آمده است: «به نظر می رسد که دست کم از اواخر قرن اول هجری انتظار و اعتقاد به ظهور یک منجی و رهایی بخش از دودمان پیامبر(ص)... در همه قشرهای جامعه اسلامی وجود داشته است.»
تعبیر جمله کمی ابهام دارد. کلمه «اعتقاد» به نظر زاید می رسد; زیرا اعتقاد به مهدی موعود و منجی، از زمان پیامبر(ص) مطرح بوده است. ولی در اواخر قرن اول هجری به خاطر ظلم بی حد و حصر بنی امیه مردم منتظر ظهور آن منجی ای بودند که پیامبر(ص) بشارتش را داده بود. و به احتمال زیاد، مراد نویسنده نیز همین بوده است و شاید این اشکال ناشی از ترجمه باشد.
3. در صفحه 19 (ستون دوم)، و نیز صفحه 20 و21 نویسنده سعی کرده است که با استفاده از برخی احادیث اثبات کند که با قرین(ع) در شرایطی که همه انتظار قیام آنها را داشتند، از حرکت سیاسی امتناع کردند و یاران خود را هم از عمل سیاسی بازداشتند و نتیجه گفته ایشان این است که این دو امام بزرگوار، حتی اگر یاران باوفا داشتند و شرایط برای احقاق حق و رفع ظلم مناسب می بود، باز هم حاضر به حرکت سیاسی نبودند و گویی در آن زمان این فکر القا می شد که قیام علیه دستگاه ظلم، فقط به وسیله حجت ثانی عشر واقع می شود. این حرکت ائمه بتدریج در ذهن شیعه وظایف امام را تغییر داد و اقامه حق و عدل و دفع ظلم، از زمره وظایف اصلی امام خارج شد. در نتیجه شیعه بتدریج نقش اصلی امام را صرفا تفسیر دین و بیان مسائل و مشکلات مذهبی و تفسیر قرآن و سنت دانست.
نویسنده برای اثبات این مطالب به پاره ای از احادیث اشاره کرده است، ولی مناسب بود که ایشان به احادیث دیگری هم که مفاد آنها خلاف مقصود ایشان را نتیجه می دهد توجه می کردند و با جمع بندی، مقصود همه احادیث را توضیح می دادند. همچنین به تفسیرهای متعدد احادیث هم نظر می کردند و از میان آن همه، نتیجه نهایی و اصح را اتخاذ می کردند. در ذیل، مواردی از این احادیث و تفاسیر را ذکر می کنیم:
الف) کلمه «قائم » در روایات به دو معنا استفاده می شود: اول، به معنی حجت ثانی عشر (ع) است که در آخرالزمان و برای اصلاح امت قیام می کند و زمین را پس از گسترش ظلم، پر از عدل و داد می کند; و دوم، به معنی هر امامی است که مسؤولیت امامت را بر عهده می گیرد و به امر امامت قیام می کند. امام باقر(ع) در جواب حکم بن ابی نعیم که سؤال می کند آیا شما قائم آل محمد هستید یا نه، که اگر هستید آماده فداکاری شوم و اگر نه، که به دنبال زندگی و معیشت بروم می فرماید: ای حکم! تمامی ما قائم به امر خدا هستیم. حکم سؤال می کند: شما مهدی هستید؟ می فرماید: تمامی ما به خدا هدایت می کنیم. سؤال می کند: آیا شما صاحب شمشیر هستید؟ می فرماید: تمامی ما صاحب شمشیر و وارث شمشیر هستیم. می پرسد: شما دشمنان دین خدا را می کشید و اولیای الهی را عزیز می نمایید و دین الهی را آشکار می کنید؟ می فرماید: ای حکم! چگونه من باشم در حالی که به سن 45 سالگی رسیده ام و صاحب این عمل از من جوانتر و چالاکتر است. (3)
دو روایت دیگر هم از امام صادق(ع) نقل شده است که تمامی ائمه(ع) را قائم می خواند. (4)
ب) اینکه صادقین(ع) در قیامهای متعدد اواخر دوران بنی امیه و اوایل بنی عباس شرکت نمی کردند و رهبری را به عهده نمی گرفتند، جهات متعددی داشت. از جمله: در برخی قیامها، مثل قیام عبدالله بن حسن و پسرانش محمد و ابراهیم، ادعای مهدویت مطرح بوده است. بر طبق روایت «مقاتل الطالبین » که شیخ مفید(ره) نقل کرده است، امام صادق(ع) از بیعت با محمد بن عبدالله بن حسن به عنوان مهدی امت امتناع کرد و به عبدالله بن حسن فرمود: اگر فکر می کنی که فرزندت مهدی است، این گونه نیست و هنوز زمان آن نرسیده است، و اگر قصد داری که برای خدا قیام کند و امر به معروف و نهی از منکر کند، ما تو را وانمی گذاریم; تو بزرگ ما هستی. چگونه تو را بگذاریم و با پسرت بیعت کنیم؟ عبدالله ناراحت شد.... (5)
می بینیم که در این قضیه حضرت صادق(ع) حاضر است برای قیام الهی و امر به معروف و نهی از منکر بیعت کند، ولی برای امر مهدویت هرگز. زیرا ادعای مهدویت باطل و دروغین است.
در مواردی هم افراد برای طرح شخصیت خود قیام می کردند، و در نتیجه حضرت، قیام را تایید نمی کردند; گروهی از سران معتزله نزد حضرت صادق(ع) آمدند و گفتند که می خواهند با محمد بن عبدالله به عنوان خلیفه بیعت کنند و از ایشان هم خواستند که با آنها همراه شوند. حضرت، پس از بیان مطالب زیاد، حدیثی از پیامبر(ص) نقل کردند که هرکس قیام کند و مردم را به خود دعوت کند، در حالی که در میان مسلمانان داناتر از او باشد، او گمراه و سخت گیر است. (6) حضرت با نقل این حدیث به سران معتزله فهماندند که قیام محمد بن عبدالله بن حسن برای خدا نیست.
در مواردی هم ائمه(ع) به خاطر نبود یاوران واقعی، که برای احیای اسلام حاضر به فداکاری باشند، مجبور می شدند دست از مبارزه بکشند. سدیر صیرفی به حضرت صادق(ع) اعتراض می کند که با کثرت و فراوانی یاران و شیعیان چرا قیام نمی کنید و اگر این تعداد یاور در زمان امیرالمؤمنین(ع) بود، خلافت را از دست ایشان نمی گرفتند. حضرت تعداد یاران را سؤال می کند. سدیر شمار آنها را صد هزار و دویست هزار و بلکه نیمی از مردم می داند. حضرت ساکت می شود، سپس به خارج شهر می روند و بچه ای را می بینند که هفده راس بز را می چراند . حضرت می فرماید: «به خدا سوگند اگر به تعداد این بزها یاور داشتم قیام می کردم.» (7)
نویسنده محترم، همه مفاد این روایت را متذکر نمی شود و فقط از قسمت اول آن استفاده کرده است که حضرت از قیام خودداری کردند، و به علت آن توجه نمی کند. ائمه(ع) در شرایطی که آمادگی روحی نباشد وارد صحنه مبارزه مستقیم نمی شوند و با کار فرهنگی، نخست زمینه را فراهم می کنند، همان طور که پیامبر(ص) تا یاوران مناسب نیافت حکومت تاسیس نکرد و یا امیرالمؤمنین(ع) تا اصرار صحابه را بر قبول خلافت ندید، نپذیرفت. وقتی که صحابه با پشت سرگذاردن دوران عثمان، عدالت اسلامی علی(ع) در کامشان تلخ شد و به روح جاهلیت تمایل پیدا کردند، از مردمی که بیش از یک قرن پس از پیامبر(ص) زندگی می کنند و دوران زشت و فاسد بنی امیه را پشت سرگذاشته اند چه انتظاری می توان داشت؟ تربیت آنها نیاز به کار فرهنگی گسترده ای دارد; خست باید مفاهیم اسلامی برای آنها روشن شود و سپس در فکر تشکیل حکومت اسلامی برآمد. پس ائمه نه تنها حرکت سیاسی را تخطئه نمی کردند، بلکه از حرکتهای سیاسی و نظامی در راه خدا حمایت نیز می کردند، چنان که از حرکت زید و قیام شهید فخ حمایت کردند. (8)
نویسنده محترم برای اثبات این که امام صادق(ع) شیعیان را از پیوستن به گروههای مسلح منع می کردند به قضیه حریز بن عبدالله سجستانی تمسک می کنند که در کتابهای رجال آمده است. (9) حریز یکی از محدثین بود و به کار تجارت روغن از کوفه به سجستان اشتغال داشت. او در سجستان یارانی داشت که با وی همعقیده بودند. خوارج در آن منطقه مسلط بودند و نسبت به امیرالمؤمنین(ع) توهین روا می داشتند. یاران حریز از او اجازه می گیرند تا هرکس را که به حضرت دشنام داد، به قتل برسانند. خوارج فکر نمی کردند که شیعیان، یاران آنها را می کشند و فکر می کردند که این کار مرجئه است. به همین علت با آنها جنگ می کردند تا این که پس از مدتی حقیقت را فهمیدند. یاران حریز در مسجد با او جمع شدند. اماخوارج با حیله و زدن نقب، مسجد را خراب کردند و زمین مسجد را زیر و رو کردند و حریز و یارانش شهید شدند. (10)
و کشی همین نظر را دارد. (12) در روایتی که نویسنده به آن استناد کرده که حضرت صادق(ع) حریز را راه نداد، چنین آمده است: فضل بقباق برای حریز از امام صادق(ع) اجازه خواست تا به حضور حضرت برسد، حضرت اجازه نداد. دوباره درخواست کرد و حضرت جواب رد داد. فضل گفت شخص چقدر باید غلام خود را عقوبت کند؟! فرمود: به مقدار گناه و خطای او. فضل گفت: سوگند به خدا حریز را بیشتر از عملش عقاب می دهید. فرمود: وای بر تو، من چنین می کنم؟،حریز مبارزه علنی کرده است (جرد السیف). (13)
از روایت برمی آید که حریز پس از علنی شدن مبارزه اش به ملاقات حضرت رفته است. در حالی که روایات قبل دلالت داشت که حریز در سجستان کشته شده بوده است. ممکن ست بگویم که او پس از افشای قضیه و قبل از شهادتش، یک بار به مدینه آمده باشد و یا به حضرت اطلاع رسیده باشد که او مبارزه می کند. در هر صورت آیا از این قضیه می توان استفاده کرد که، حضرت یارانش را از پیوستن به گروههای مسلح منع می کرد؟ یک واقعه، چه عمومیتی دارد؟ آیا حضرت از روی تقیه او را راه نداده است؟ در محیطی که حضرت مجبور می شود از روی تقیه، یاران خاص خود مانند زرارة را لعنت کند و از آنها تبری بجوید، چگونه می توان از این نوع برخورد امام مراد واقعی او را به دست آورد؟ شاید در شرایط زمانی محدودی، قیام مسلحانه را به صورتی که شیعه در معرض خطر قرار گیرد، منع می کردند; اما نمی توان از یک روایت، به این صورت حکم کلی استفاده کرد. علاوه بر این، حریز خود گروه تشکیل داده بود نه اینکه به گروههای دیگر پیوسته باشد.
نویسنده برای اثبات این که حضرت صادق(ع) مطلقا از سیاست دوری می جست، به روایاتی از تاریخ طبری (ج 7، ص 603) و مقاتل الطالبین (ص 273) و رجال کشی (ص 362 و365) استناد جسته است (پاورقی 19مقاله). در تاریخ طبری از ایوب بن عمر که شخص مجهولی است نقل می کند که «حضرت صادق(ع) با منصور دوانیقی ملاقات کرد و به او فرمود: ای امیرالمؤمنین! قطعه زمین من را که چشمه ابی زیاد است به من برگردان تا من از محصول آن استفاده کنم. منصور گفت: به من این مطلب را می گویی در حالی که سوگند به خدا می خواهم تو را بکشم. حضرت فرمود: درباره من شتاب مکن و من به سن شصت وسه سالگی رسیده ام و در این سن پدرم و جدم علی بن ابیطالب وفات نمود و بر من چنین و چنان باشد اگر تو را ناراحت سازم و پس از تو جانشین تو را ناراحت کنم. منصور به حال حضرت ترحم کرد و از او درگذشت.» این قضیه در تاریخ طبری با راوی مجهول نقل شده است. حتی اگر قضیه صحت داشته باشد، امری بوده که در اواخر عمر امام اتفاق افتاده است و امام که به همه تقیه را تعلیم داده، آیا خودش تقیه نمی کرده است؟ این نقلها تا چه حد می تواند تاریخ صحیح را برای ما ترسیم کند تا بتوانیم رفتار ائمه را از آن به دست آوریم؟ بر طبق نقل کشی، عنبسه از امام صادق(ع) نقل می کند که می فرمود: از تنهایی خود به خدا پناه می برم تا این که شما اصحاب به دیدنم می آیید و خوشحال می شوم. کاش این ظالم اجازه می داد تا من خانه ای بسازم و در آن اقامت کنم و شما را هم اسکان دهم و به او ضمانت دهیم که از ناحیه ما به او ناراحتی ای نمی رسد.
از این احادیث فقط استفاده می شود که در مقطعی از زمان و در اواخر عمر، حضرت صادق(ع) به خاطر فشار زیاد حکومت، کاری علنی علیه آن انجام نمی داده اند. اما بر این که بطور کلی از مبارزه سیاسی دست کشیده باشند دلالت ندارد. خلفای وقت لابد از ناحیه ائمه خطری احساس می کردند که آنها را شهید می کردند. مبارزه سیاسی فقط این نیست که شخص بطور رو در رو با افراد درگیر شود، بلکه تربیت شاگردان مؤمن و متعهد که هر یک بتوانند در جامعه نقش خاصی ایفا کنند از عالیترین انواع مبارزه سیاسی است.
ج ) در پاورقی 27 برای اثبات این که مردم پس از شکست قیام نفس زکیه، امیدوار بودند که قائم در فاصله پانزده روز ظهور کند، به چند حدیث تمسک شده است. از جمله از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: بین قیام قائم آل محمد و قتل نفس زکیه، تنها پانزده شب فاصله است. (14) باید توجه داشت که روایات متعدد و بسیاری را که در مورد مهدی موعود(ع) و ظهور وی نشانه های ظهور و کیفیت آن و دیگر مسائل وارد شده است، باید با دقت با هم جمع کرد. در کتابهای زیادی که در این مورد نگاشته شده است، یکی از علایم ظهور را قتل نفس زکیه شمرده اند و این امر در چندین روایت آمده است. (15) مراد از نفس زکیه کیست؟ آیا همان محمد بن عبدالله بن حسن است که به این لقب شناخته شده است، یا شخص دیگری است که در آستانه قیام حضرت مهدی(عج)، در مکه و در بین رکن و مقام شهید می شود، (16) یا در کوفه همراه با هفتاد تن از صالحان شهید می شوند، (17) یا این که مراد کشته شدن افراد بی گناه است، (18) و یا احتمالهای دیگر؟
اگر مراد از نفس زکیه، همان محمد بن عبدالله بن حسن است که در مدینه به دست سپاه منصور کشته شد، با تعابیر دیگر روایات که او در مکه یا در کوفه شهید می شود چگونه قابل جمع است؟ اما حدیثی که نویسنده به آن استناد کرده صرف نظر از بحث سندی آن اگر به این معنی باشد که امام صادق(ع) چنین سخن گفته اند، بنابراین باید مراد امام غیر از چیزی باشد که نویسنده استفاده کرده است، و اگر جعلی باشد، باید در فاصله پانزده روز از قتل نفس زکیه جعل شده باشد، و این هم بعید است; زیرا کسی که حدیث جعل می کند، این کار را به گونه ای انجام نمی دهد که بزودی دروغش آشکار شود.
نویسنده محترم با کنار هم گذاشتن چند حدیث بدون توجه به سند آنها و بدون جمع با تعابیر مختلف دیگر روایات خواسته اند تاریخ را ترسیم کنند وبگویند مردم در آن زمان چگونه فکر می کردند. آیا حدیثی که یک راوی در زمان خاصی از امام شنیده است تا چه حدی به اطلاع مردم آن روزگار رسیده است تا بتواند فکر آنها را جهت دهد.
مساله امیدوار بودن به قیام قائم آل محمد(عج) همیشه برای مردم مطرح بوده است و همان طور که گفتیم، «قائم » صفت همه امامان است و اگر شرایط فراهم می شد، ائمه همه قیام به سیف می کردند. البته قیام نهایی که سراسری است و جهان شمول مخصوص حجت ثانی عشر(ع) است. نویسنده به حدیثی از اصول کافی (ج 1، ص 534) استناد جسته که آن هم دلالت ندارد; زیرا در حدیث با سند بسیار ضعیف آن از امام صادق(ع) درباره نذر روزه گرفتن تا قیام قائم آل محمد سؤال می شود. حضرت می فرماید: «روزه بگیر ولی در روزهای عید قربان و فطر و ایام تشریق و در حال مسافرت و بیماری روزه نگیر» و پس از اشاره به حادثه کربلا و مکالمه ملائکه با خداوند، می فرماید «و خداوند پیامبر و دوازده تن وصی ایشان را به ملائکه نشان می دهد و قائم آل محمد را از بین اوصیا معرفی می کند.» با توجه به تعابیر ذیل روایت، استفاده نمی شود که قیام قائم آل محمد(ع) بزودی رخ می دهد. حضرت در مورد روزه گرفتن حکم فقهی آن را بیان کرده اند که در طول سال باید در این روزها و حالتها روزه نگیری. فاصله عید فطر تا عید قربان هفتاد روز است و شخص اگر در ماه شوال از امام سؤال نموده برای تناسب جواب امام باید یک سال بگذرد تا شخص عید فطر را درک کند. صرف نظر از سند ضعیف روایت که در آن چند نفر واقفی مذهب وجود دارد، اگر این حدیث از امام(ع) صادر شده باشد، دلالت بر این دارد که راوی به امید قیام قائم آل محمد(عج) تا زمان قیام، نذر روزه کرده و حضرت نیز آن را تایید کرده اند که این نوع نذر صحیح است. ایشان از جمله مدارک خود را در این مورد کتاب عقد الدرر سلمی قرار داده است، که در آن از علایم قیام قائم آل محمد(عج)، قتل نفس زکیه را برشمرده است; اما به فاصله و امیدواری مردم به ظهور قریب الوقوع آن اشاره نشده است.
د ) نویسنده در صفحه 21 در صدد است که تا استفاده از روایات اثبات کند که شیعیان بتدریج وظیفه امام را تفسیر دین دانستند و ذهنیت آنان از امام، تصدی مقام سیاسی یا تلاش برای استقرار حکومت عادل نبود و علت احتیاج به چنین فردی را تمییز حق از باطل و حفظ شریعت از بدعت و تفسیر دین می دانستند. دست کم رهبری مبارزه نقش اصلی امام دانسته نمی شد و امام رهبر مذهبی بود و تاکیدی بر مقام سیاسی او نبود.
ما در مباحث قبل بیان کردیم که اگر شرایط اجتماعی فراهم می شد ائمه علیهم السلام برای اصلاح جامعه قیام می کردند و امام صادق علیه السلام نیز از کمبود یاران در رنج بود. وگرنه وظیفه ای بزرگ همچون امر به معروف و نهی از منکر که تمامی احکام در پرتو آن زنده می شود و ترک آن عذاب را فرود می آورد، (19) تعطیل بردار نیست، و چه منکری بزرگتر از نظام فاسد که حکام فاسق بر جان و مال و عرض مردم مسلط باشند و احکام الهی را تعطیل کنند؟ آیا حفظ دین و شریعت از بدعت، فقط به بیان مسائل است یا باید احکام الهی در بین مردم اجرا شود تا زنده بماند؟ حیات دین به عدل است و عدالت در پرتو حکومت حق، شکوفا می شود. دین برای حیات انسان است و انسان در بعد فردی و اجتماعی محتاج شریعت است و اجرای احکام فردی دین فقط بخشی از هدف دین را تامین می کند و این روش انبیا و اولیا بوده است. البته تفسیر دین، یکی از احتیاجات اصلی مسلمانان است که فقط ائمه علیهم السلام به خاطر اتصال به مبدا نبوی صلی الله علیه و آله از عهده آن برمی آیند ولی این وظیفه، وظیفه اجرای احکام را کم اهمیت نمی کند.
بحث ترابط کامل دین اسلام با سیاست جامعه، از مواردی است که سالهاست در ابعاد مختلف مورد بررسی قرار گرفته است و کتابهای گوناگونی درباره حکومت اسلامی نگاشته شده است که با رجوع به آنها و جمع بندی تمامی روایات و آیات، نظر قرآن و ائمه علیه السلام درباره آن به دست می آید. (20) و معلوم می شود روایاتی که وظیفه امام را تفسیر دین و حفظ آن از بدعت می داند، فقط قسمتی از وظایف را ذکر کرده است. حتی روایاتی که نویسنده به آن تمسک نموده است، وظایف امام را در جهات مذهبی منحصر نکرده است.
از جمله این روایات: عن اسحاق بن عمار عن ابی عبد الله علیه السلام قال: سمعته یقول: «ان الارض لا تخلو الا وفیها امام کیما ان زاد المؤمنون شیئا ردهم وان نقصوا شیئا اتمه لهم.» (21) و: عن ابی عبد الله علیه السلام قال: « ما زالت الارض الا ولله فیها الحجة یعرف الحلال والحرام ویدعوا الناس الی سبیل الله.» (22) و نیز:
عن ابی عبد الله علیه السلام قال:
«ان الله اجل واعظم من ان یترک الارض بغیر امام عادل.» (23)
آیا این احادیث وظیفه سیاسی امام را نفی می کند یا کم اهمیت جلوه می دهد؟ آیا امام عادل در روایت اخیر تنها کسی است که بنفسه عادل است، یا این که عادلی است که ظلم نمی کند و در مقام اداره جامعه به عدالت رفتار می کند. آیا این حادیث با حدیث امام حسین علیه السلام از جهت اهمیت تفاوت دارد که امر به معروف و مبارزه سیاسی و جهادی را بر همه واجب می داند و می فرماید: ایها الناس ان رسول الله ص قال: «من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناکثا لعهد الله مخالفا لسنة رسول الله(ص) یعمل فی عباد الله بالاثم والعدوان فلم یغیر علیه بفعل ولا قول کان حقا علی الله ان یدخله مدخله.» (24)
آیا ائمه پس از سید الشهدا به این روایت عمل نمی کردند و عمل به آن را بر عهده حجت ثانی عشر(عج) گذاشتند و خود فقط به تعلیم و تربیت و تفسیر دین پرداختند؟ اگر مردم چنین تلقی می کردند که رهبری سیاسی به عنوان یکی از وظایف امام بتدریج کم اهمیت می شود، آیا ائمه علیهم السلام به این برداشت کمک می کردند؟ پس چگونه با آغاز امامت موسی بن جعفر علیه السلام مبارزه سیاسی دوباره از وظایف اصلی امام قلمداد شد؟ با توجه به کثرت احادیثی که ائمه(ع) فرمودند:«تعداد امامان دوازده نفر است و مهدی موعود آخرین امام است »، چگونه پس از اندک زمانی مردمی که نفس زکیه محمد بن عبد الله بن حسن را مهدی موعود می دانستند، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را به خاطر ایجاد نهاد وکالت و انتشار حدیث «سابعکم قائمکم » مهدی موعود خواندند، با این که اسم ایشان «محمد» نبود وصفاتی که حضرت صادق علیه السلام برای مهدی موعود شمرده بودند، در ایشان نبود از جمله این که ولادت او مخفی است و کسی او را نمی شناسد و کسی بر او عهد و عقد و بیعت ندارد. (25)
آیا انتظار شیعیان در مبارزه سیاسی به خاطر این نبود که همه ائمه را «قائم » می دانستند؟ و با تغییر شرایط فکر می کردند که شرایط قیام بطور کامل تحقق یافته و امام فعلی قیام می کند و ظلم از بین می رود. در حدیثی از امام باقر و امام صادق علیهما السلام رسیده است که خداوند مقرر کرده بود که در زمان آنها قیام صورت گیرد ولی به خاطر افشای اسرار و ... قیام به تاخیر افتاد. (26) در همین جا هم تذکر دهیم که علت اعتقاد به زنده بودن امام کاظم(ع) که باعث تکوین فرقه واقفیه شد، این نبود که مردم چون در فکر قیام بودند تا سالیان دراز نمی خواستند شهادت امام را باور کنند، بلکه پس از شهادت حضرت، جمعی از وکلای ایشان که اموال زیادی نزد آنها بود حاضر نشدند اموال را به امام رضا(ع) بدهند (27) و این دروغ را پایه ریزی کردند که امام کاظم نمرده است. این بحث گسترده است و در این بخش به همین مقدار اکتفا می کنیم.
4 در صفحه 22 آمده است: «نظریه عصمت ائمه که در همین دوره دوره امام صادق از سوی هشام بن حکم متکلم بزرگ شیعه در آن عصر بیان گردید کمک شایانی به پذیرفته شدن ذهنیت جدید کرد.»
این عبارت دارای ابهام است. آیا مراد ایشان این است که معصوم بودن ائمه (ع) از زمان هشام بن حکم مطرح شد و تا قبل از آن این اعتقاد نبوده است و هشام این را مطرح ساخت؟ یا این که از زمان هشام که مباحثات کلامی گسترده شکل گرفت، مساله معصوم بودن ائمه هم مورد بحث قرار گرفت و هشام از اولین متکلمانی است که در این زمینه به مناظره پرداخته است.
بر اهل فن پوشیده نیست که کتابهای کلامی شیعه، یکی از خصوصیات امام را عصمت می دانند و بر اعتبار آن، دلایل مختلف عقلی و نقلی مطرح می کنند. در ابتدا، چند حدیث نقل می کنیم:
عن ابی عبد الله(ع) قال: «عشر خصال من صفات الامام: العصمة والنصوص وان یکون اعلم الناس واتقاهم لله واعلمهم بکتاب الله وان یکون صاحب الوصیة الظاهره ویکون له المعجز والدلیل ...» (28)
عن ابی عبد الله(ع): «ان مما استحقت به الامامة التطهیر والطهارة من الذنوب والمعاصی الموبقة التی توجب النار....» (29)
فی خبر سلیم بن قیس قال: سمعت امیرالمؤمنین(ع) یقول: «انما الطاعة لله عزوجل و لرسوله ولولاة الامر وانما امر بطاعة اولی الامر لانهم معصومون مطهرون لایامرون بمعصیته.» (30)
عن علی بن الحسین(ع) قال: «الامام منا لایکون الا معصوما ....» (31)
همچنین روایاتی در تفسیر آیه «واذا ابتلی ابراهیم ربه ...» (32) وارد و یادآور شده است که مرتبه امامت بالاتر از مرتبه نبوت و رسالت است و حضرت ابراهیم(ع) پس از طی مراحل مختلف، به مرتبه امامت ارتقا یافت. روایتی از ابن عمیر رسیده که می گوید: من از هشام بن حکم درباره صفت عصمت امام، بهترین استفاده را بردم و هشام با استدلال، علت عصمت امام را بیان کرد; زیرا گناه در انسان از ناحیه حرص و حسد و غضب و شهوت نشات می گیرد و این صفات در امام وجود ندارد. (33) باز روایت دیگری را حسین اشقر نقل می کند که: از هشام درباره اعتقاد به عصمت امام سؤال کردم، هشام گفت: این را از امام صادق(ع) سؤال کردم، فرمود: «المعصوم هو الممتنع بالله من جمیع محارم الله ....» (34)
روایات دیگری هم از پیامبر صلی الله علیه وآله رسیده است، نظیر: «... فانهم (علی والائمة من ولده) خیرة الله عزوجل وصفوته وهو المعصومون من کل ذنب وخطیئة.» (35) وهمچنین ابن عباس می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «انا وعلی والحسن و الحسین وتسعة من ولد الحسین مطهرون معصومون ....» (36)
در این باره روایات دیگری هم هست و در تفسیر آیه تطهیر هم این معنا آمده است. آیا با وجود این روایات از پیامبر و امیرالمؤمنین و دیگر ائمه علیهم السلام می توان گفت که معصوم بودن ائمه را هشام مطرح ساخته است؟ یا این که باید گفت که با توجه به مناظرات هشام و طبق روایتی که در بالا آمد، هشام این مطلب را برای اولین بار با توضیح وشرح کامل مطرح کرده است؟ آیا اصحاب خاص اولین امامان، آنها را معصوم نمی دانستند؟ اعتراض و اشکال به ائمه موجب نمی شود که در عصمت ایشان از گناه تردید شود; زیرا این اعتراض و ابراز رای ... در بین صحابهغ پیامبر صلی الله علیه وآله نیز بوده، در حالی که عصمت پیامبر(ص) از ابتدا مورد پذیرش بوده است.
اگر مراد ایشان این باشد که طرح گسترده نظریه عصمت در مناظرات کلامی از سوی هشام زمینه را برای پذیرش فکر جدید فراهم کرد، اشکال رفع می شود.
5 در صفحه 23 (ستون دوم) آمده است: «این جناح که افکار خود را از نظریات مذهب کیسانیه ... می گرفت، نوعی پیوند میان تشیع و غالی گری بود. اینان اصرار می ورزیدند که ائمه را موجوداتی فوق طبیعی وانمود کنند و می گفتند علت واقعی احتیاج جامعه به امام آن است که وی محور و قطب عالم آفرینش است و اگر یک لحظه زمین بدون امام بماند در هم فرو خواهد ریخت »; در پاورقی 35 آمده است که: این مطلب که این گفته ها و روایات همه مربوط به غلات است بنا به تشخیص و تاکید شریف مرتضی است در کتاب شافی.
ابتدا برخی از روایات را می آوریم و بعد کلام سید مرتضی را نقل می کنیم تا ببینیم آیا ایشان این روایات را مربوط به غلات می داند یا نه.
ابی حمزه عن ابی عبد الله(ع) قال: قلت له: اتبقی الارض بغیر امام؟ قال: «لو بقیت الارض بغیر امام ساعة لساخت.»
عن ابی جعفر(ع) قال: «لو ان الامام رفع من الارض ساعة لماجت باهلها کما یموج البحر باهله.»
قال الرضا(ع) : «نحن حجج الله فی خلقه ... بنا یمسک الله السموات والارض ان تزولا وبنا ینزل الغیث وینشر الرحمة ولا تخلو الارض من قائم منا ظاهر او خاف ولو خلت یوما بغیر حجة لماجت باهلها کما یموج البحر باهله.»
عن ابی جعفر(ع) یقول: «لو بقیت الارض یوما بلا امام منا لساخت باهلها ولعذبهم الله باشد عذابه. ان الله تبارک وتعالی جعلنا حجة فی ارضه وامانا فی الارض لاهل الارض لم یزالوا فی امان من ان تسیخ بهم الارض ما دمنا بین اظهرهم. فاذا اراد الله ان یهلکهم ثم لا یمهلهم ولا ینظرهم ذهب بنا من بینهم و رفعنا الیه ثم یفعل الله ما شاء واحب.»
این روایات با اسناد متعدد در کتابهای روایی مطرح است. (37) این گونه تعابیر در ادعیه و زیاراتی همچون زیارت جامعه کبیره نیز فراوان یافت می شود. در همه این تعابیر آنچه مورد توجه است این است که ائمه هدی به خاطر عظمت روحی، واسطه فیض الهی هستند و زمین بدون وجود امام وحجت، اهلش را فرو می برد و قرار نخواهد داشت; به فرموده ثامن الحج(ع)، ما واسطه فیض الهی در بقای نظام عالم هستیم و خداوند به واسطه ما زمین و آسمانها را حفظ می کند و به واسطه ما باران و رحمت را فرو می فرستد.
در هیچ یک از این تعابیر نیامده است که این کار را ائمه بطور مستقل انجام می دهند. همان طور که خداوند نظام عالم را از طریق اسباب، هدایت می کند، سبب برتر که خداوند اراده خود را از آن ناحیه به عالم طبیعت ارسال می کند وجود مقدس انبیا و اولیاست که حجت الهی بر مردم هستند. این که این مطلب در حق ائمه، غلو است یا نه، در علم کلام بحث می شود و ما در اینجا متعرض آن نمی شویم. چرا که این بحث تنها در باره ائمه(ع) مطرح نیست; بلکه شامل تمامی حجج الهی اعم از انبیا و اولیا و اوصیا می شود. اگر در حالی که وجود مادی مثل خورشید می تواند واسطه فیض الهی دررشد موجودات طبیعی باشد، این که انوار مقدسه واسطه فیض از مقام الهی به عالم ماده باشد این غلو است را به مباحث کلام ارجاع می دهیم و باید کسی که این را غلو و باطل می داند تمامی این احادیث را جعلی بداند و تمامی روایات یا ادعیه یا زیارات که مضمون این مطلب در آن است را کنار گذارد، چه سند آن صحیح باشد یا نه.
هدف ما در اینجا صرفا این است که آیا سید مرتضی هم آنچه را که نویسنده به ایشان نسبت داده است، قائل است یا نه؟ سید مرتضی در جواب کسانی که به امامیه نسبتهایی داده اند اعتراضات را یکایک مطرح می کند و جواب می دهد. ابتدا اعتراض را از کتاب «المغنی فی التوحید والعدل » تالیف قاضی عبد الجبار همدانی نقل می کند:
«فاما ما حکاه عن بعضهم (امامیه) من انه (لولا الامام لما قامت السموات والارض ولاصح من العبد الفعل) فلیس نعرفه قولا لاحد من الامامیة تقدم ولاتاخر اللهم الا ان یرید ما تقدم حکایته من قول الغلاة فان اراد ذلک فقد قال: ان الکلام مع اولئک لیس بکلام فی الامامة واحال به علی مامضی فی کتابه من ان الاله لایکون جسما علی ان من قال بذلک من الغلاة ان کان قاله فلم یوجبه من حیث کان اماما وانما اوجبه من حیث کان الها، وصاحب الکتاب انما شرع فی حکایة تعلیل من اوجب الامامة وذکر اقوال المختلفین فیها وفی وجوبها وما احتیج له الی الامام وفی الجملة فلیس یحسن بمثله من اهل العلم ان یحکی فی کتابه ما لایرجع فی العلم بصحته الا الیه ولا یسمع الا من جهته، فان فضلاء اهل العلم یرغبون عن ان یحکوا عن اهل المذاهب الا ما یعترفون به وهو موجود فی کتبهم الظاهرة المشهورة.» (38)
سید(ره) این کلام را که: بدون امام آسمانها وزمین باقی نیستند و قائم نخواهند بود و عمل بنده صحیح نیست، به طایفه امامیه نسبت نمی دهد. و حتی به غلات هم نسبت نمی دهد و می گوید اگر کسی به آن قائل باشد از جهت اله بودن امام به او نسبت می دهد نه از جهت امام بودن. به این معنا، قائل به این مطلب امام را اله می داند نه این که واسطه فیض الهی. سید به قاضی اشکال می کند که مطلبی را نقل می کند که در کتابهای مشهور امامیه و کسانی که امامت را واجب می دانند نیست، پس چگونه آن را رد می کند. این از آداب مناظره به دور است. اگر سید نظر به این روایات دارد، باید گفت که این روایات در اصول کافی و بصائر الدرجات وعیون اخبار الرضا و کمال الدین و ... وجود دارد. آیا اینها از کتب مشهور امامیه نیست و آیا اینها در نزد سید مرتضی نبوده است و یا قاضی عبد الجبار از آن خبر ندارد. کمی دقت در مضمون گفته سید با توجه به تصریحات آن (وانما اوجبه من حیث کان الها و...) بر اهل تحقیق روشن می کند که این مطلب در مورد کسانی است که نسبت خدا بودن به امام می دادند که برخی غلات از جمله آنها بودند. (البته سید در این هم تشکیک می کند) باید دانست که فرق است بین «قامت السموات بالامام » و «اقام الله السموات بالامام، بین «امسک الامام السموات والارض ان تزولا» و بین «بنا یمسک الله السموات والارض ان تزولا.» بنابراین، سید مرتضی مطالب این احادیث را به غلات نسبت نداده است.
6 در صفحه 23، ستون دوم آمده «در آن دوره، حدیثی در میان شیعیان دهان به دهان نقل می شد که براساس آن، هفتمین امام، قائم آل محمد بود...» این مطلب به روایاتی صرف نظر از سند آنها مستند شده است (پاورقی 36 مقاله). پس از وفات حضرت موسی بن جعفر(ع) ادعا شده، نه این که در زمان حیات حضرت در بین شیعیان نقل می شد. به احتمال زیاد برخی از این احادیث را گروه واقفیه به حضرت صادق(ع) بدروغ نسبت داده اند و اگر از امام صادق(ع) هم جمله «سابعکم قائمکم » صادر شده باشد، مراد از آن این است که موسی بن جعفر(ع) هفتمین امام است که به امر امامت قیام می کند، نه این که او قائم آل محمد است که قیام فراگیر می کند و ظلم را از بین می برد. دو حدیث مذکور در رجال کشی تفسیر و نسخه های مختلفی دارد که در حاشیه آن آمده است. گروه واقفیه براساس دروغ پایه ریزی شد و جعل و تحریف احادیث از این گروه بعید نیست. (39)
7 آخرین نکته ای که ذکر می شود مربوط به خمس است که نویسنده از صفحه 26 به بعد، به آن پرداخته است.
مؤلف توضیح می دهند که امامان نخستین تا روزگار امام باقر و امام صادق(ع) این مالیات را از پیروان خود نمی ستاندند و ظاهرا دریافت منظم این مالیات از زمان امام جواد(ع) در سال 202 آغاز شد. [سال 220 صحیح است] ایشان در این زمینه، به روایتی اشاره می کنند که ما آن را می آوریم تا معلوم شود که آیا روایت، مربوط به خمس است یا نه.
در تعابیر روایات آمده است که حضرت باقر(ع) برای شیعیان خمس را حلال کردند تا زندگی آنها با حرام مخلوط نشود; راوی درباره آیه خمس سؤال می کند، حضرت صادق(ع) می فرماید: «هی والله الافادة یوما بیوم الا ان ابی جعل شیعته فی حل لیزکوا. (40) » این روایت به قرینه «هی والله الافادة...» در مورد خمس ارباح مکاسب است که مورد انکار عامه بوده است نه مطلق خمس. روایت صفحه 138 «تهذیب » (جلد4) مربوط به موردی است که افراد با کسانی که خمس نمی دهند معامله می کنند و تقصیری هم ندارند; در این موارد حضرت صادق(ع)حکم به حلیت داده اند. یا در صفحه 143 و 144 همان کتاب، سخن در خصوص کنیزان جنگی است که بدون ادای خمس غنیمت به امام واقعی، بر آنان معامله صورت می گرفته و ائمه(ع) برای طیب ولادت برای شیعیان، از حق خود در غنائم گذشته اند; و یا در مورد خراج زمین بوده است که حضرت صادق(ع) تا ظهور قائم آل محمد آن را برای شیعه حلال کردند. در روایت آمده که حضرت، خمس غوص را به مسمع برگرداندند و فرمودند: تمامی زمین و آنچه از آن در دست مردم است، از آن ماست، ولی ما برای شیعیان حلال کردیم. اگر باقرین(ع) خمس را در مورد غنائم جنگی نمی گرفتند، به این دلیل بود که خمس غنائم را حکومت می گرفت و یا در مورد خراج زمین، چون از سوی دولت گرفته می شد و یا زکات بخصوص زکات غلات و انعام را نیز ماموران زکات می گرفتند. با تحلیل ائمه، در واقع آنچه به عنوان خمس و زکات و مالیات بر زمین توسط حکومتهاب جائر، گرفته شده در حالی که می باید به امام حق برسد، به عنوان واقعی حساب شده و دیگر چیزی از شیعیان گرفته نمی شد. این که خمس داده شده به حکومت را به عنوان خمس حساب کنند، غیر از این است که خمس نگیرند. از طرفی در برخی موارد، امام صادق(ع) خمس را برگرداندند، مثل رد کردن خمس غوص (41) و برگرداندن تمامی مال به علباء، (42) و در برخی موارد هم امام باقر(ع) خمس را می پذیرفتند; علباء اسدی گوید: والی بحرین شدم و اموال بسیاری به دست آوردم که با آن زمین و برده خریدم و از کنیزان فرزند زاده شد. سپس همراه با عیال و ام ولدها و زنان خمس مال را نزد امام باقر(ع) بردم و جریان را برای حضرت بیان کردم. حضرت فرمود: تمامی اموال از آن ماست ولی این مقدار را که آوردی می پذیرم و اموالی را هم که خرج کردی و یا ام ولد خریدی حلال می کنم. (43)
می دانیم که خمس، بر گنج و غنیمت و ارباح مکاسب و غوص و ارض خریداری شده توسط ذمی و مال مخلوط به حرام و معدن وضع شده است. در روایات رکاز آمده که حضرت امیرالمؤمنین(ع) امر کرد که خمس این موارد را بدهند. (44) بر طبق روایت، دادن خمس در بین مردم مسلم بوده است و یا در مورد معدن و کنز و غوص، نصاب قرار دادند و افراد برای ادای خمس سؤال می کردند، که نشانه رواج پرداخت خمس در جامعه آن روز است. در مورد مال مختلط به حرام نیز دستور به دادن خمس آمده و موارد دیگری که در کتاب خمس وسائل آمده است. بنابراین، بطور کلی نمی توان گفت که در زمان باقرین(ع) هیچ گونه خمسی گرفته نمی شده است. باید روایات را با هم جمع کرد، نه این که از تعبیر «تحلیل خمس » در چند روایت حکم کرد که صادقین(ع) خمس نمی گرفتند.
اما درباره «دریافت منظم خمس از زمان امام جواد»(ع)، با توجه به حدیث طولانی علی بن مهزیار از امام جواد(ع)، حضرت به علی بن مهزیار نامه ای می نگارند که در آن آمده است: الذی اوجبت فی سنتی هذه وهذه ستة عشرین و مائتین فقط لمعنی من المعانی اکره تفسیر المعنی کله خوفا من الانتشار وسافسر لک بعضه ان شاء الله تعالی; ان موالی اسال الله صلاحهم او بعضهم قصروا فیما یجب علیهم فعلمت ذلک فاحببت ان اطهرهم وازکیهم بما فعلت فی عامی هذا من امر الخمس قال الله تعالی: «خذ من اموالهم صدقه ...» «الم یعلموا ان الله هو یفبل ...» «وقل اعلموا فسیری ...» ولم اوجب ذلک علیهم فی کل عام ولا اوجب علیهم الا الزکاة التی فرضها الله علیهم وانما اوجبت علهیم الخمس فی سنتی هذه فی الذهب والفضة التی قد حال علیها الحول ولم اوجب ذلک علیهم فی متاع ولا آنیة ولا دواب ولا خدم ولاربح ربحه فی تجارة ولا ضیعة الا ضیعة سافسر لک امرها تحفیفا منی عن موالی ومنا منی علیهم لما یغتال السلطان من اموالهم ولما ینوبهم فی ذاتهم فاما الغنائم والفوائد فهی واجبة علیهم فی کل عام قال الله تعالی «واعلموا انما ...» والغنائم والفوائد یرحمک الله فهی الغنیمة ... فاما الذی اوجب من الغلات والضیاع فی کل عام فهو نصف السدس ممن کانت ضیعته تقوم بمؤنته ومن کانت ضیعته لاتقوم بمؤنته فلیس فیه نصف سدس ولاغیر ذلک. (45) »
آنچه امام در سال 220 هجری قمری واجب کردند، تنها برای یک سال بود که چون شیعیان در پرداخت مالیات واجب کوتاهی کردند حضرت برای تطهیر و تزکیه آنها خمس مال را به عنوان مالیات قرار دادند. حضرت به آیه زکات اشاره می کنند که خداوند دستور گرفتن زکات می دهد، و این خمس را بر طلا و نقره ای که یک سال بر آن گذشته باشد قرار می دهند. با توجه به ذکر آیه زکات و این که مورد این خمس طلا و نقره ای است که یکسال بر آن گذشته و با توجه به پرداخت نکردن واجب مالی، حضرت در آن سال زکات طلا و نقره را که عشر بوده است، به مقدار خمس گرفتند و این با خمس مصطلح فرق دارد. مساله خمس مصطلح را که مربوط به ارباح مکاسب و غیر آن است در ذیل حدیث «فاما الغنائم ...» بیان می کنند که هر سال باید داده شود و به تفصیل موارد آن ذکر می شود و بر زمین و غلات یک دوازدهم سالانه قرار می دهند ،اگر محصول زمین هزینه آن را تدارک کند. بنابراین در صدر حدیث که خمس بر طلا و نقره واجب شده وتنها برای یک سال بوده است این در واقع زکاتی بوده که دو برابر گرفته می شود. و هر جا که در روایت کلمه خمس به کاررفته دلالت نمی کند که مراد، خمس مصطلح در مقابل زکات باشد کما این که هرجا کلمه عشر آمده، دلالت بر زکات نمی کند و برای مالیات گوناگون دولتی عشر به کار رفته است. (46)
در حدیث گفته نشده است که خمس از آن سال واجب شده است. خمس در هر سال واجب بوده است، همان طور که امام رضا و امام کاظم(ع) آن را می گرفتند که نویسنده هم به آن اشاره کرده است. خمس در برخی موارد از زمان امیرالمؤمنین(ع) هم گرفته می شده است. فقط در مورد خمس ارباح مکاسب اختلاف است که آیا قبل از زمان صادقین(ع) هم مطرح بوده یا نه که در کتابهای فقهی آمده است. (47) در مورد اخبار تحلیل و موارد آن بحثهای زیادی شده است که در چه مواردی خمس، تحلیل شده است و تفسیر هر کدام چیست؟ اخبار تحلیل هم فقط پاره ای از موارد را مطرح می سازد. برخی دلالت بر تحلیل مناکح و کنیزان اسیر برای پاکی نسل دارد و برخی دلالت بر تحلیل فی ء و غنایم که از دست مخالفان به شیعه رسیده است دارد. بر تحلیل آنچه از غیر معتقد خمس خریداری شود دلالت دارد و بر آن حمل می شود و گروهی بر تحلیل اراضی و انفال. (48) از طرفی، توقیع از طرف حضرت صاحب الزمان(ع) وارد شده که دلالت بر تحلیل خمس دارد. (49) بنابراین با توجه به این که روایات تحلیل دارای مضامین مختلف است و از طرفی روایاتی که لالت بر وجوب ادای خمس دارد، از زمان حضرت علی(ع) تا زمان حضرت حجت(عج) ادامه دارد، باید روایات را در یک جمع صحیح حدیثی قرار داد و مقصود هر یک را به دست آورد. از این روست که فقها برای کشف مفاد این اخبار، مباحث مفصلی را مطرح کرده اند. اگر حدیثی از امام باقر و صادق(ع) آمده که خمس را نمی گرفتند، در مقابل آن هم حدیثی آمده که امام خمس را می گرفتند و یا مالیات دیگر را. (50)
در زمان امام کاظم و رضا(ع) هم خمس گرفته می شده است; به گونه ای که افراد درصدد گرفتن اجازه در خمس بودند و حضرت می فرماید: «ان الخمس عوننا علی دیننا وعلی عیالنا وعلی موالینا وما نبذله ونشتری من اعراضنا ممن نخاف سطوته فلا تزروه عنا... والمسلم من یفی لله بما عهد الیه ولیس المسلم من اجاب باللسان وخالف بالقلب. (51) » و همین طور امام کاظم(ع) خمس می گرفتند چنانچه نویسنده محترم در پاورقی 49 اشاره کرده است. و چون ثابت کردیم که روایت امام جواد(ع) دلالت بر این ندارد که خمس از سال 220 واجب شده است بلکه آن مالیات، زکات بوده که دو برابر گرفته شده است، معلوم می شود که خمس قبل از امام جواد(ع) هم گرفته می شده و همه موظف بودند آن را بپردازند و ائمه فقط در موارد خاص، آن را بخشیده اند. به لحاظ مفصل بودن بحث در دلالت اخبار، اهل تحقیق را به کتابهای فقهی نگاشته شده در مورد خمس ارجاع می دهیم.
در مقاله مذکور موارد جزئی دیگری هم وجود دارد که از احادیث برداشت خاصی شده است و پرداختن به آنها وقت مناسب می طلبد.
در پایان، نکاتی را که در طی مقاله یادآور شدیم به لحاظ روشی می توان چنین جمع بندی کرد.
1. برای آن که تاریخ یک دوره را ترسیم کنیم، نمی توان تنها به یک حدیث توجه کرد و براساس مفاد آن حکم کرد که در یک دوره طولانی واقعه این گونه بوده است. از یک روایت که واقعه ای را نقل می کند، اگر به گونه ای در آن ذکر نشده باشد که این امر در زمانی طولانی رخ داده است، نمی توان استفاده کرد که در دوره ای طولانی شرایط این چنین بوده است.
2. اگر هم روایتی دلالت داشته باشد بر این که در دوره ای طولانی مساله ای وجود داشته است، باید به روایات متعارض آن نیز توجه کافی شود وسپس با هم جمع صحیح شوند.
3. سند روایت تا حدی کمک می کند که آیا مضمون روایت مقبول است یا نه. البته نمی توان تنها با تکیه برسند، روایت را قبول یا رد کرد، ولی تا حدی کمک می کند. محقق باید معیاری برای تشخیص روایت جعلی از واقعی داشته باشد، و هر روایتی را سند تاریخی قرار ندهد.
4. روایات ائمه (ع) در جو خفقان صادر شده است و برای همین جهت در استفاده از روایات و دانستن مقصود امام، باید به شرایط تقیه از حکام، تقیه از عامه و شرایط دیگر توجه شود; و به بیان دیگر، برای برداشت از روایت و نسبت دادن عملی به ائمه باید به تمامی جهات در رفع تعارض روایات که در اصول و رجال و درایه مورد نظر است توجه شود. با وصف این، تتبع قدم نخست در تحقیق است و مهمتر از آن، دقت در مضامین روایات و جمع صحیح بین آنها با توجه به مبانی است.
پی نوشت ها:
1. ر.ک: عبدالحسین شرف الدین، مسائل فقهیه والاجتهاد والنص; محمود شهابی، ادوار فقه، ج 1، ص 452 به بعد; مرتضی عسکری، معالم المدرستین، فصل سوم از بحث سوم.
2. ر.ک: عبدالحسین شرف الدین، ابوهریره، اصول کافی، ج 1، ص 62، 138، 139، 141و155.
3. اصول کافی، ج 1، ص 536.
4. همان.
5. مفید، ارشاد ج 2، انتشارات آل البیت 192.
6. وسائل الشیعه، باب 9 (از ابواب جهاد العدو)، ح 2.
7. اصول کافی، ج 2، ص 242.
8. ر.ک: دراسات فی ولایة الفقیه، ج 1، ص 208تا220 و 606تا610.
9. قاموس الرجال، ج 3، ص 160; رجال نجاشی، ص 145-144; و غیر اینها. (پاورقی 21 در مقاله مورد بحث).
10. الاختصاص، ص 207; بحارالانوار، ج 47، ص 394.
11. قاموس الرجال، ج 3، ص 162.
12. اختیار معرفة الرجال، ص 385.
13. همان، ص 383; ر.ک: سفینة البحار، ج 2، انتشارات وزارت اوقاف،ص 151.
14. معجم الرجال الحدیث، ج 8، ص 247.
15. کمال الدین، ص 649.
16. بحارالانوار، ج 52، ص 192، 208 و307.
17. همان، ص 220.
18. همان، ص 234.
19. ر.ک: وسائل الشیعه، کتاب امر به معروف و نهی از منکر، باب 1.
20. به عنوان نمونه بنگرید به: امام خمینی(ره)، ولایت فقیه; و نیز به دراسات فی ولایة الفقیه،ج 1 ....
21. اصول کافی، ج 1، ص 178.
22. همان.
23. همان.
24. طبری، تاریخ...، ج 7، ص 300.
25. اصول کافی، ج 1، ص 342.
26. طوسی، الغیبة، ص 263.
27. اختیار معرفة الرجال، حدیث 759 و871 و946.
28. بحارالانوار، ج 25، ص 140.
29. همان، ص 149.
30. همان، ص 200.
31. همان، ص 194.
32. همان، ص 200، 205 و206.
33. همان، ص 192.
34. همان، ص 194.
35. همان، ص 193.
36. همان، ص 201.
37. بصائر، ص 489-488; اصول کافی، ج 1، ص 179; کمال الدین، ص 204-201; بحارالانوار، ج 25، ص 2030; و....
38. الشافی فی الامامة، ج 1، ص 42.
39. به عنوان نمونه بنگرید به: اختیار معرفة الرجال، ص 475، ح 902.
40. اصول کافی، ج 1، ص 544.
41. همان، ص 408.
42. اختیار معرفة الرجال، ص 200، ح 356.
43. تهذیب، ج 4، ص 137. در سند روایت، حکم بن علباء آمده است، ولی گفته شده که صحیح: حکم عن علباء است. بنگرید به: معجم رجال الحدیث، ذیل «حکم بن علباء».
44. کافی، ج 5، ح 48 از باب نوادر کتاب المعیشة، ص 315.
45. تهذیب، ج 4، ص 141، ح 398. در مقاله سال 220 به اشتباه 202 آمده است.
46. دراسات فی ولایة الفقیه، ج 4، ص 257 به بعد.
47. بنگرید به: مستند العروة، کتاب الخمس والانفال، ص 149; ....
48. دراسات فی ولایة الفقیه، ج 3، ص 75.
49. وسائل الشیعه، باب 4، من ابواب الانفال، ح 16.
50. ر.ک: همان، باب 1، من ابواب ما یجب فیه الخمس، ح 3.
51. همان، باب 3، من ابواب الانفال، ح 2; اصول کافی، ج 1، ص 547.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان