چکیده:
پدیده «زندانی کردن » که در ادبیات عرب بیشتر با دو لفظ «حبس » و «سجن » می آید در اصل می بایست کیفر جرم باشد; اما تاریخ همواره شاهد خروج زندان از این معنی بوده است; و از آنجا که انسانهای فرهیخته، به دلایل فرعی، بیش از دیگران در معرض حبس قرار داشته اند، بر آن شدیم تا تاثیر «عصبیت » را در حبس ادیبان و شاعران عرب که از مهمترین عناصر تبلیغاتی عصر خود، چه در دوران جاهلی و چه در دوره اموی، یا دوره های بعد بوده اند، مورد بررسی قرار دهیم; زیرا چنانکه اشاره شد، علاوه بر جرمهای معمول که باعث زندانی شدن افراد و حبس آنها می شد، عوامل فرعی دیگری از جمله عصبیت در سوق دادن انسانها به ظلمت زندانها مؤثر بوده است.
کلید واژه ها: عصبیت، هجا، هجو
ابن منظور در مورد معنای لغوی عصبیت می گوید: «ان یدعوالرجل الی نصرة عصبته و التالب معهم علی من یناویهم ظالمین او مظلومین »
(1) و همو می گوید: «عصبة خویشاوندان پدری هستند.»
(2) اما قبیله، واحد اجتماعی جامعه جاهلی است که هر یک از اعضای آن بر این باور بودند که همگی فرزندان یک پدر هستند; بنابراین هر قبیله، خانواده بزرگی به شمار می رفت که تمایزی میان اعضای آن نبود و همه به دنبال هدفی واحد یعنی از حفظ خانواده از هر عیب و نقصی بودند
(3) . این گونه احساس یگانگی را عصبیت گویند. بر این احساس سنتهایی مترتب می شد که به منزله قانون اساسی بود و سیاست داخلی و خارجی قبیله را تعیین می کرد
(4) .
بنابراین، هرگاه بر یکی از اعضای قبیله ستمی روا می شد یا ننگی دامن وی را می گرفت، شامل همه اعضای آن می شد; از این رو همگی به خروش می آمدند و در گرداب جنگ فرو می رفتند، و اگر یکی از ایشان افتخاری کسب می کرد، گوش فلک را از بوق و کرنای آن کر می کردند; اهانت به فرد، اهانت به همه اعضای قبیله و ستایش یکی از آنها، ستایش همگان بود. این سنت یا احساس، همان چیزی است که از رهگذر شناخت آن به تاثیر عصبیت در حبس ادیبان و شاعران رهنمون می شویم; زیرا در حقیقت، آنچه موجب حبس آنان می شد، نتایج همین احساس بود; هر چند علل ظاهری عواملی مانند قتل، هجو و نظایر آن بود.
عصبیت قبیله ای، مراحل مختلفی از شدت و ضعف، و وسعت و محدودیت را پشت سر گذاشت، در عصر جاهلی محدود به عشیره یا قبیله بود اما در عصر اسلامی قبایلی را در برمی گرفت که تصور می کردند از اصل واحدی منشعب شده اند. بنابراین پس از سپری شدن دوره جاهلی و صدر اسلام، عصبیتهایی همچون قحطانی و عدنانی، یمنی و مضری، و ربیعی
(5) و قیسی
(6) به وجود آمد که در دوران جاهلی و اموی بسیار شدید بود و در دوران عباسی به ضعف گرایید و هنوز قرن سوم به نیمه نرسیده بود که به سبب آمیزش نژادی و فرهنگی و غلبه بیگانگان، عصبیت قبیله ای تاثیر فعال خود را در زندگی سیاسی و اجتماعی از دست داد.
و اما عصبیت قبیله ای به عنوان عاملی در حبس ادیبان، در مظاهر زیر جلوه گر می شود:
الف - جنگ میان قبایل:
زندگی مردمان عصر جاهلی سلسله ای از جنگهای پایان ناپذیر میان قبایل متخاصم بود که به منظور کسب روزی، دفع حمله دشمن، انتقام، اعاده حیثیت و اعلان قدرت انجام می شد.
اما این انگیزه های به ظاهر متفاوت، دارای نقطه مشترکی هستند که همانا محافظت از پیکره ای واحد به نام «قبیله » است; پیکره ای که از فرد حمایت می کند و فرد نیز از آن; زیرا هر دو از یک اصل هستند.
این جنگها از نظر شدت و تعداد جنگجویان در یک سطح نبود; برخی میان تعداد اندکی از مردان دو طرف روی می داد و اثر آن از مجروح شدن یک یا چند نفر تجاوز نمی کرد، اما گاهی همه مردان دو قبیله در مقابل هم صف آرایی می کردند; در آن هنگام جنگ شدت می یافت و کشتگان و اسیران و مجروحان فزونی می گرفت. قبیله پیروز، اموال مقهوران را به غنیمت می برد و خودشان را به اسارت می گرفت. اسیران مرد را به بند می کشید و تا تعیین سرنوشت نگه می داشت; مثلا عبدیغوث بن صلاءة حارثی، شاعری قهرمان از بزرگان قوم خویش بود و فرماندهی آنان را در جنگ با تمیم به عهده داشت که در همین جنگ به اسارت در آمد و کشته شد.
(7) شعله این جنگ را قبیله مذحج، قوم عبدیغوث، که از عرب جنوب بودند، به طمع نیمت برافروختند. بدین قرار که کسری، بنی تمیم را سرکوب کرد و جنگجویان آنان را کشت و اموال و زنان و کودکانشان را بر جای نهاد. پس آتش حرص و طمع، کینه دیرینه را در دل مذحج بیدار کرد; آنان نیروهای خویش را گرد آوردند و قبایل دیگری نیز از یمنیان به آنان پیوستند و قصد بنی تمیم کردند. آنگاه که خبر به بنی تمیم رسید، آماده کارزار شدند. جنگ در گرفت و مذحج و هم پیمانانش شکست خوردند. فرمانده مذحج در این روز، عبدیغوث بن صلاءة بود که به اسارت جوانی از عبد شمس درآمد. او صد شتر به آن جوان داد تا او را به یکی از بزرگان تمیم تسلیم کند مبادا که سعد و رباب که کینه وی به دل داشتند او را به چنگ آورند; اما سعد و رباب که در این جنگ یکی از قهرمانان خویش را از دست داده بودند، از قضیه آگاهی یافتند و جز به کشتن او راضی نشدند و سرانجام او را به کین قهرمان خویش کشتند.
(8) پیوند خویشاوندی مانع انشعاب اعضای قبیله و جنگ میان آنان نمی شد، چنانکه مانع ورود بیگانگان نیز به داخل قبیله نمی شد. ورود بیگانگان به قبیله از سه طریق امکان پذیر بود: حلف، ولاء و جوار
(9) .
هرگاه فردی به یکی از این سه طریق به قبیله می پیوست، حقوق و وظایفی چون دیگر اعضای قبیله پیدا می کرد.
(10) در سرگذشت ابوالطمحان قینی (حدود 30ه) آمده است که او در «جدیلة »، شاخه ای از قبیله طی ، ساکن بود. در آن زمان طائیان به دو دسته، جدیله و غرث تقسیم شدند و جنگ معروف «حرب الفساد» را به راه انداختند. در این جنگ ابوالطمحان به اسارت دو نفر غوثی در آمد. او قصیده ای سرود و بجیربن اوس بن حارثه را به یاری طلبید و بجیر با پرداخت فدیه جان وی را خرید.
(11) قطامی(حدود 130ه) مسافر دیگری از قافله شاعران، نزدیک بود قربانی جنگهای ناشی از عصبیت شود. او در جنگی که میان قیس عیلان و تغلب روی داد، به اسارت در آمد و اگر زفر بن الحارث الکلابی
(12) (حدود 75ه) او را نمی یافت، قیسیان او را می کشتند. زفر که جان وی را خریده بود، بر او منت نهاد و صد شتر به او هدیه کرد
(13) و قطامی قصاید بسیاری در مدح وی سرود ; از جمله قصیده ای که در آغاز آن می گوید:
اکفرا تعد رد الموت عنی
وبعد عطائک المائة الرتاعا
ابوالفرج ضمن سرگذشت قطامی سلسله ای از جنگهای متوالی بین دو قبیله را شرح می دهد که هر دو طرف بنابر خوی جاهلی خویش در امواج کوبنده آن فرو رفتند، بدون این که چیزی آنان را باز دارد و این امر نشان می دهد که ضعف دولت مرکزی در آن برهه از زمان سبب شده بود که هیچ گونه اقتداری بر قبایل نداشته باشد. از سیر حوادث می توان دریافت که این جنگها در دوران تحصن زفر در قرقیسیاء و در دوران زمامداری مصعب بن زبیر، قبل از این که عبدالملک بن مروان در سال 65 زمام امور را به عهده گیرد، روی داده است، زیرا در بعضی حوادث، نام مصعب دیده می شود. این دوران در تاریخ امویان به آشفتگی و هرج و مرج مشهور است.
(14) از سوی دیگر امویان به جای دین رابطه نژادی را وسیله پیوند میان انسانها قرار دادند و عصبیتهای خفته را در جان عرب بیدار کردند و جمعیت دین را از هم گسیختند و بر مسند قدرت نشستند; اما به این هم بسنده نکردند و از عصبیت سلاحی ساختند برای کوبیدن هرکس که از جانب او احساس خطر می کردند. گاهی عجم را با آن می کوبیدند و گاهی عرب را; و به این ترتیب هر از چندگاه گروهی را به جان دیگری می افکندند تا از شر آنان در امان باشند.
ب - هجا:
از زمانهای بسیار قدیم شاعران سلاح هجا را برای سرکوب دشمنان خود از نیام بر کشیده بودند و عرب از تیغ تیز آن بیش از هر سلاح دیگری در هراس بود تا جایی که گاه زبان شاعر اسیر را با بندی می بستند. عبدیغوث بن صلاءة حارثی که در اسارت بنی تمیم بود، می گوید:
اقول و قد شروا لسانی بنسعة
(15) امعشرتیم اطلقوا لی لسانیا
(16) تا زمانی که عصبیت در جانها ریشه داشت، هجا سلاح قدرتمند آن بود، زیرا هجای یکی از اعضای قبیله، هجای همه اعضای آن بود، چنانکه دشمنی هجوشدگان منحصر به شاعر نبود بلکه شامل همه اعضای قبیله او می شد. به همین سبب هر بار که شاعری زبان به هجو فردی از قبیله دیگر می گشود، جرقه های فتنه درخشیدن می گرفت و اگر خردمندان قوم این جرقه ها را در نطفه خفه نمی کردند، طولی نمی کشید که دو طرف ، رو در روی یکدیگر صف آرایی می کردند و به شیوه های گوناگون متناسب با اوضاع سیاسی با یکدیگر به کارزار می پرداختند.
درست به همین دلیل وقتی حطیئه، زبرقان بن بدر
(17) را (حدود 45ه.) هجو گفت و دشمن او را - که از خاندان قریع بود ستود، عمر او را در قعر چاهی زندانی کردو چون خواست اورا آزادکند،ازاوپیمان گرفت هیچ یک از مسلمانان را هجونکند.
(18) گاه خانوادهایی که از یک اصل و نسب بودند، کارشان به دشمنی می کشید و یک طرف یا هر دو، هجو را وسیله سرکوبی طرف مقابل قرارمی داد و برای این کار شاعری را به میدان می فرستاد و خود از دور اوضاع را به نظاره می نشست. یزیدبن مفرغ حمیری (69 ه.) که شاعر هم پیمان بنی امیه بود، کارش به هجو عباد بن زیاد بن ابیه (100ه) کشید و اگر نفوذ یمنیان در دربار اموی نبود، مرگش حتمی می نمود.
(19) در اخبار آمده است: «چون سعید بن عثمان بن عفان به حکومت خراسان رسید، از ابن مفرغ خواست او را همراهی کند; وی نپذیرفت و با عبادبن زیاد بن ابی سفیان همراه شد، اما مصاحبت عباد به مذاق وی سازگار نیامد.»
(20) . از این رو اشعار بسیاری در هجو عباد سرود; عبیدالله بن زیاد او را به زندان افکند و شکنجه های بسیار داد.
(21) رقابت دو خانواده عثمانی و زیادی در خاندان بزرگ اموی در این خبر بخوبی هویداست; به دلیل همین رقابت، ابن مفرغ مصاحبت سعید را رد کرد و با عباد می رفت; با اینکه به تندخویی و خشک طبعی عباد آگاه بوده است.
(22) عبید الله بن زیاد که با هوشمندی متوجه توطئه شده بود، در همان آغاز سفر، ابن مفرغ را نزد خود خواند و ناخشنودی خویش را از مصاحبت وی با برادرش ، عباد اعلام کرد و در مورد سرانجام کار به او هشدار داد و از او پیمان گرفت که اگر عباد در رفتار با او سردی نشان داد، در مورد وی عجله نکند و قبل از هر چیز موضوع را به عبید الله بنویسد. ابن مفرغ در ظاهر پذیرفت، اما به قول خود عمل نکرد.
(23) این سؤال در اینجا مطرح می شود که چه زیانی در مصاحبت شاعر با عباد وجود داشت که عبید الله را چنین نگران کرده بود و باعث شد که او به عهد خود با عبید الله وفا نکند و قبل از اینکه عبید الله را آگاه سازد، عباد را هجو کند.
به نظر می رسد در پس این حوادث توطئه ای از پیش طراحی شده وجود داشت که شاخه عثمانی خاندان بنی امیه، طراحان اصلی آن بودند. مدح سعید بن عثمان و خاندانش در کنار هجو خاندان زیاد، دلیلی محکم بر این مدعاست; اما این راز در حد حدس و گمان باقی نمی ماند; زیرا طول حبس و شکنجه های جانفرسا و نومیدی از یاری دوستان باعث می شود که شاعر راز از پرده برون افکند و بصراحت اعلام کند :
لیت انی کنت الحلیف للخم
و جذام او طمی الاجمال
(24) بدلا من عصابة من قریش
اسلمونی للخصم عندالنضال
خذلونی و هم لذاک دعونی
لیس حامی الذمار بالخذال
حسرتا اذ اطعت امرغواتی
و عصیت النصیح ضل ضلالی
(25) اما گویی توطئه گران قصد خروج از کمینگاه خویش را نداشتند، زیرا منافعشان رویارویی آشکار را ایجاب نمی کرد; بنابراین ناله ها، فریادها و استمدادهای شاعر بی ثمر ماند و در تنهایی و تاریکی زندان، زیربار شکنجه های مرگبار، لحظه به لحظه خود را به مرگ نزدیک تر احساس کرد. از این رو چاره کار را در آن یافت که به قوم خود، یعنی عرب جنوب متوسل شود; پس اشعاری سرود و آنان را به یاری طلبید; چون خبر به یمنیان رسید، در شام به جنبش در آمدند. قریش که از ماجرا آگاهی یافتند، از اینکه رهایی وی به دست دشمن آنان باشد، برآشفتند و به سوی یزید شتافتند و هر دو گروه شفاعت وی کردند تا آزاد شد.
(26) فرزدق (110 ه.) یکی دیگر از کاروانیان این راه است. او خالدبن عبداله قسری (126 ه.) - امیر عراقین در دوران خلافت هشام بن عبدالملک - را هجو کرد و خالد او را به زندان افکند.
در مورد علت دشمنی میان آن دو، داستانهایی گفته شده که از آن جمله است: «فرزدق نزد خالدبن عبداله قسری آمد و از او خواست که خون بهای چند نفر را از جانب وی بپردازد، اما خالد گفت: هان فرزدق! گویی می بینمت که با خود گفته ای: نزد آن بی سروپای بی سروپازاده می روم; اگر چیزی به من دهد، او را فریفته و مالش گرفته ام و اگر چیزی ندهد، آبرویش می ریزم. من همان بی سروپای بی سروپازاده ام; هرطور می خواهی آبرویم را بریز! از این رو فرزدق اشعار بسیاری در هجو وی سرود»
(27) .
بعضی از راویان، خصومت آن دو را به حادثه ای در دوران امارت خالد برمکی مربوط دانسته اند. خلاصه داستان چنین است که : خالد رئیس حاجبان خویش را به خاطر موضوع کوچکی مورد ضرب و شتم قرار داد. شخص مورد نظر شکایت به نزد سلیمان بن عبدالملک برد و در درگاه خانه با فرزدق مواجه شد; هر دو بر سلیمان وارد شدند. فرزدق در این مجلس به خاطر زدن حاجب، ابیاتی را در هجو خالد سرود و سلیمان فرمان داد که خالد را تازیانه بزنند. فرزدق این تازیانه خوردن را دستمایه هجو نامه دیگری قرار داد و خالد کینه وی را به دل گرفت و آنگاه که به امارت عراقین - بصره و کوفه - رسید و رود عراق را حفر کرد، فرزدق بار دیگر وی را آماج هجای خویش قرار داد. پس خالد او را دستگیر کرده، به زندان افکند.
(28) هر دو روایت که بظاهر بیانگر علت خصومت آنهاست، مبهم است: اولی به این دلیل که پیشگویی خالد در مورد اعتقاد فرزدق به وی نشان دهنده سابقه دشمنی میان آن دو است، و روایت دوم به این دلیل که علت خشم فرزدق را برای رئیس حاجبان خالد بیان نمی کند. آیا امیری که حاجبش در موضوع ناچیزی همچون گشودن در، از فرمان او سرپیچیده است، مجاز نیست وی را کیفر دهد؟ و آیا اگر حاجب در امری چنین کوچک از فرمان او سر بتابد، امیدی هست که در کارهای بزرگ از او فرمان برد؟
بنابراین باید علت دشمنی آنان را در چیز دیگری جستجو کرد; خود او در برخی اشعار که در زندان سروده است از این موضوع پرده برمی گیرد و می گوید علت چیزی جز جنگ فرساینده قیسیان و یمنیان نیست; زیرا خالد از قبیله یمنی بجیله و فرزدق قیسی است. او قصاید بسیاری در حبس سرود; از جمله قصیده ای که در آن بنی مروان را به خاطر میل به یمنیان به باد ملامت گرفت و مضر عراقین را به قیام فرا خواند و شکایت به قیس شام برد و آنان را برای دفع ذلت ستمکشی به یاری طلبید; به قیام مضریان تهدید کرد و عزل خالد را خواست، چرا که او از حزب یمن بود:
(29) ولکننا نبکی تنهک خالد
محارم منا لا یحل حرامها
فقل لبنی مروان ما بال ذمة
وحرمة حل لیس یرعی زمامها
اری مضر المضرین قد دل نفرها
ولکن قیسا لایذل شآمها
فمن مبلغ بالشام قیسا و خندفا
احادیث ما یشفی ببرء سقامها
احادیث منا نشتکیها الیهم
مللمة یغشی الوجوه ظلامها
(30) فان من بهالم ینکرالضیم منهم
فیغضب منها کهلها و غلامها
یعد مثلها من مثلهم فینکلوا
فیعلم اهل الجور کیف انتقامها
بغلباء من جمهورها مضریة
تزایل فیها اذرع القوم لامها
(31) فغیر امیرالمومنین، بانها
یمانیه حمقاء انت هشامها
فرزدق هنگامی که زندانی شد، گمان می کرد عذر و بهانه ای خواهد تراشید و نجات خواهد یافت. از این رو قصیده ای در مدح مالک بن منذر بن حارود عبدی (سال 110ه) و رئیس پلیس خالد در بصره سرود و او را به یاری طلبید
(32) اما مالک به او توجهی نکرد. سپس قصیده ای در مدح خالد سرود و اهاجی منسوب به خود را انکار کرد و از او خواست که بند از وی بگشاید
(33) اما این نیز سودی نبخشید و شاعر همچنان در ظلمت زندان با غل و زنجیر و درد و اندوه دست به گریبان بود. پس چاره کار را در این یافت که دست به دامان شخص خلیفه، هشام (125ه) شود.
(34) سیر حوادث به او فهماند که بسادگی از این بند نخواهد رست; و بندی که یک قوم بر دست و پایش محکم کرده اند جز به یاری همانها گشوده نخواهد شد; از این رو قوم خویش را به یاری فرا خواند.
به نظر می رسد مضر عراقین یا در مورد او کوتاهی کردند و یا تلاششان در رهانیدن او بی ثمر بود; به همین سبب شاعر فریاد استغاثه خویش را بر سر قیس در شام رساند. آنان به حرکت در آمده، با هشام سخن گفتند. هشام به آزادی او فرمان داد. در خبر این وساطت، جمله ای از قول مضریان نقل شده است که بوضوح جبهه بندی شمال و جنوب را در داستان زندان فرزدق نشان می دهد: «کلها کان ناب من مضر او شاعر او سید و تب علیه خالد.»
(35) ج - جرایم: منظور از جرایم در این بخش، جرایم ناشی از عصبیت است; زیرا جرایم عادی بحثی مستقل می طلبد. این عامل را باید مختص به عصر اموی دانست; زیرا عصبیت در دوران جاهلی گرچه در حکم نظام سیاسی - اجتماعی عرب بود; اما در این دوران، قانونی که جرایم و کیفرهای مربوط به آن را به معنای مصطلح در نظامهای قانونی معین کند، وجود نداشت، بنابراین بدیهی بود که حبس را به عنوان کیفری برای جرایم معین نشناسند.
علاوه بر این، نظام کیفری در عصر جاهلی با آنچه که در نظامهای حکومتی مرسوم است، تفاوت داشت. کیفر غالب در داخل قبیله، دیه و عفو و در جرایم برون قبیلگی، دیه و قصاص بود و «خلع » سرنوشت کسانی بود که قبیله به هر دلیل مایل نبود مسؤولیت جرم آنان را به عهده گیرد، بنابراین حبس در نظام کیفری آنان جایگاهی نداشت.
از سوی دیگر، روح سرکش عربها سبب می شد که از پذیرش دیه سرباز زنند زیرا آن را نوعی کاستی و حقارت می پنداشتند; چنانکه پذیرش قصاص نیز برای خانواده مجرم سنگین بود. در هریک از این دو حالت، دو طرف دست به سلاح می بردند و آتش جنگ شعله ور می شد. این جنگها کشتگان و اسیران بسیار داشت که از اسرای این جنگها در مبحث جنگ قبایل سخن گفتیم.
در صدر اسلام عصبیت جایی نداشت; زیرا اسلام مبارزه با آن را وجهه همت خویش قرار داد و برافروزندگان آتش عصبیت را تارومار کرد و دین وسیله پیوند میان انسانها گردید .
اما در دوران امویان، امواج عصبیت در شهر و بادیه، طبقات مختلف مردم را فراگرفت و آنان را تا دوران جاهلیت به عقب راند. از این رو بدون پرهیز از هیچ شرعی، یکدیگر را هجو می کردند و مفاخر خود را به رخ هم می کشیدند; به هم ناسزا می گفتند و با یکدیگر می جنگیدند و گروهی زنان گروه دیگر را دستمایه تغزل خویش می کردند. در این وقایع بسیار اتفاق می افتاد که کسی کشته و یا مجروح شود. در این هنگام، دولت خود را ناگزیر به دخالت می دید; زیرا کوچکترین سستی در این زمینه آشوب و فتنه به دنبال داشت; به همین سبب فتنه انگیزان را دستگیر کرده، به زندان می افکندند.
هدبه بن حسرم از جمله قربانیان این جهالت کور بود. وی شاعری سخنور و راوی شعر حطیئه بود.
(36) خانواده او در شعر و شاعری پیشینه ای دیرین داشت و ابوالفرج اصفهانی
(37) و مرزبانی
(38) هنر شاعری وی را ستوده اند. او به جرم قتل زیادة بن زید بن مالک زندانی شد و پس از سه
(39) و به قولی پنج یا شش سال
(40) به قصاص خون وی کشته شد.
اختلاف میان خانواده این دو مرد زمانی آغاز شد که بین هدبه و زیاده مسابقه اسب دوانی ترتیب دادند; در این مسابقه یکی از دو طرف به نیرنگ متوسل شد و پس از آن هر یک در مورد خواهر دیگری غزل سرود
(41) و اشعار فخر آمیز رد و بدل کردند و هر طرف کوشید بر دیگری فایق آید
(42) .
هدبه پس از کشتن زیاده گریخت و مخفی شد. سعیدبن عباس
(43) (سال 59ه.) که در آن زمان والی مدینه بود، خانواده و عموی اورا دستگیر وزندانی کرد;او بناچار تسلیم شد و سعید خانواده وی را آزاد کرد.
هدبه تا زمان بلوغ «مسور» - فرزند زیاده - در زندان ماند و پس از آن قصاص شد. ابوالفرج می گوید: «کان هدبة اشعر الناس منذیوم دخل السجن الی ان اقید منه »
(44) ; اما جز اندکی از حبسیات وی را ذکر نمی کنند که بیشتر آن اشعاری است که در راه رفتن به قتلگاه سروده است. در این اشعار هدبه عرب اصیلی است که وحشت مرگ او را به هراس نمی اندازد; چنانکه خطاب به پدر و مادر خود که با پریشانی نظاره گر صحنه اعدام وی بودند، می گوید:
ابلیانی
(45) الیوم صبرا منکما
ان حزنا، ان بدا، بادی شر
لا ارانی الیوم الا میتا
ان بعد الموت دارالمستقر
اصبرا الیوم فانی صابر
کل حی لقضاء و قدر
وقایع عرب در این دوران یادآور جنگهای دوران جاهلی است; به طوری که خواننده آن لحظاتی از یاد می برد که این حوادث مربوط به زمانی است که دهها سال از ظهور اسلام و تشکیل حکومت گذشته است; از جمله این وقایع، «روز هرامیت » است. هرامیت مجموعه ای از چاهها در ناحیه دهنا
(46) بود
(47) که در آنجا جنگی میان قبیله ضباب و جعفر بن کلاب روی داد. این جنگ به کشته شدن سه نفر از قبیله جعفر منجر شد.
آنگاه که خبر به عبدالملک بن مروان رسید، فرمان داد دراج بن زرعه ضبانی(75ه.) سلسله جنبان کشتار این روز را دستگیر کرده، به زندان افکنند و سپس او را اعدام کرد
(48) دراج از شاعران و قهرمانان دوره اسلامی بود
(49) . وی در زندان اشعاری سرود که سرشار از اندوه است و احساسات قبیله ای در آن موج می زند
(50) .
حادثه چنین آغاز شد که جلیل بن شدید جعفری می خواست در این ناحیه چاهی حفر کند اما اسود بن شقیق ضبانی از کار او جلوگیری می کرد. کار آنان به زد و خورد کشید. در این درگیری مرد جعفری مجروح شد. قبیله ضباب برای دفع شر، پیشنهاد قصاص کردند اما بنی جعفر نپذیرفتند و گفتند
(51) «جز به زور، حق خویش را باز نمی ستانیم »
(52) و بدین گونه جنگ در گرفت.
عبدالله بن عمر بن عمروبن عثمان بن عفان (120 ه.)، ملقب به عرجی، نیز در این زمره جای می گیرد. او شاعری غزلسرا از مکتب عمر بن ابی ربیعه (93 ه.) است و این بیت مشهور از اوست:
اضاعونی و ای فتی اضاعوا
لیوم کریهة و سداد ثغر
(53) وی قهرمانی شجاع بود که در جنگ با رومیان مفاخر بسیار آفریده و جان و مال خود را در این راه در طبق اخلاص نهاده بود.
(54) محمد بن هشام مخزومی - دایی هشام بن عبد الملک خلیفه اموی - او را به جرم کشتن یکی از بردگانش
(55) به زندان افکند
(56) . در مورد علت کشتن آن برده اخبار مختلفی نقل شده است
(57) ; اما علت قتل وی هر چه باشد، محمد بن هشام که مدتها برای گوشمالی عرجی به دنبال بهانه می گشت، دستاویز مناسبی یافت و او را به زندان انداخت
(58) ; زیرا عرجی از همان زمان که هشام، محمد را به امارت مکه و طائف گماشت، زبان به هجو وی گشوده و زنان خانواده او را دستمایه غزلسرایی خویش کرده بود.
(59) آنچه گذشت خلاصه اخباری است که درباره سبب زندانی شدن عرجی و اختلاف وی با محمد بن هشام ذکر کرده اند، اما داستان به اینجا ختم نمی شود; زیرا پژوهشگران اتفاق نظر دارند که تغزل او به زنان این خاندان مخزومی، به علت علاقه اش به آنان نبود
(60) ، بلکه این کار را بقصد ریختن آبروی محمد بن هشام می کرد، بنابراین باید در پس پرده این هجو و تغزل عامل دیگری باشد، عاملی که در برخی اخبار شاعر، گذرا به آن اشاره شده است; ابوالفرج می گوید: «محمد بن هشام دایی هشام بن عبدالملک بود. وقتی هشام به خلافت رسید، او را به ولایت مکه گماشت و به او نوشت امارت حج را نیز به عهده گیرد; از این رو عرجی در اشعار بسیاری او را هجو کرد.»
(61) بنابراین عامل اصلی اختلاف، رقابت سیاسی بر سر ولایت و امارت بوده است، اما بر خلاف آنچه از خبر مذکور برمی آید، این رقابت با ولایت محمد آغاز نشد; بلکه ریشه های عمیقی در تاریخ امارت حجاز داشت.
ویلیام نقولا شقیر در کتابی که در مورد عرجی به نگارش در آورده است، با بررسی تاریخ امارت حجاز پرده از حقیقت برگرفته و به این نتیجه رسیده است که علت اصلی اختلاف عرجی با محمد، رقابت سیاسی میان بنی مخزوم و آل عثمان بر سر امارت بوده است; او ریشه های این اختلاف را به سال 75ه. برگردانده می گوید:
«در سال 75ه میان ابان بن عثمان و حارث بن خالد مخزومی بر سر رهبری حج اختلاف بود و در فاصله سالهای 82 تا 83 ه.، ابان از امارت مدینه عزل شد و هشام بن اسماعیل مخزومی به جای وی نشست »
(62) ; افزون بر این، او معتقد است که عرجی قصیده غزلی خود را در مورد جیداء، مادر
(63) محمد بن هشام، که در آن می گوید:
عوجی علینا ربة الهودج
انک ان لاتفعلی تحرجی
در حوالی سال 87ه.، یعنی قبل از اینکه محمد به امارت رسد، سروده است.
(64) و شاید غزل او در مورد ام الاوقص - مادر محمد بن عبدالرحمن مخزومی قاضی - و تلاش برای دیدن او
(65) ، بخشی از توطئه وی برای در هم شکستن شخصیت این خاندان مخزومی است، چنانکه داستان حبس او نیز بخشی از جنگ درون خانوادگی امویان است; جنگی که چیزی جز تداوم عصبیت قبیله ای نبود.
عرجی به پشتگرمی جانفشانیهای خود در جهاد و خویشاوندی با عثمان و خلیفه وقت - هشام که پسر عموی او محسوب می شد، در زندان نیز دست از شیوه پیشین خود بر نداشت و همچنان به هجو محمد و غزلسرایی در مورد زنان خانواده وی ادامه داد. زندان و شکنجه، روحیه سرکش او را درهم شکست و هرگز دست تذلل به سوی محمد دراز نکرد. او گمان می کرد خلیفه پسر عموی خود را در برابر دشمن تنها نخواهد گذاشت و قبایل عرب از رفتار محمد با نواده خلیفه و سرورشان به خشم خواهند آمد و او را از چنگال دشمن نجات خواهند داد، چنانکه می گوید:
(66) سینصرنی الخلیفة بعد ربی
ویغضب حین یخبر عن مساقی
و تغضب لی باجمعها قصی
قطین البیت والدمث الرقاق
(67) بمجتمع السیول اذا تنحی
لئام الناس فی الشعب الغماق
(68) او این ابیات را هنگامی سرود که محمد بن هشام، او و دوستش حصین بن غریر حمیری را در بازار گندم فروشان مکه برروی پلاسی نشانید و بر سر و روی آنها روغن ریخت و «هرگاه عرجی به بیت سوم (بمجتمع السیول ...) می رسید، رو به ابن غریر می کرد و فریاد می زد: «یا غریر اجیاد، یا غریر اجیاد»
(69) و بدین گونه بنی مخزوم را که در اجیاد
(70) سکونت داشتند به خاطر اینکه از ساکنان ابطح نیستند، تحقیر می کرد.
(71) اما خلیفه و هیچ یک از قبایل عرب به یاری اش برنخاستند و عرجی پس از نه سال حبس در زندان جان سپرد.
(72) مزاحم بن عمرو بن حارث (120ه.) نیز به سبب جرمی که در حق مردی از قبیله بنی جعده مرتکب شده بود، به زندان افتاد. وی شاعری فصیح بود که جریره او را می ستود و بر دیگران ترجیح می داد.
(73) داستان از آنجا آغاز شد که میان او و مرد جعدی به خاطر آب اختلاف افتاد و کار به ناسزاگویی و زد و خورد با عصا کشید. مزاحم با زدن ضربه ای او را از ناحیه سر مجروح کرد، بنوجعده شکایت به سلطان بردند، از این رو «مزاحم » مدتی طولانی زندانی شد.
(74) غیرت مردان در خصوص زنان از جمله عواملی است که در منازعات میان قبایل نقش مهمی را بازی می کرد; زیرا برای عرب هیچ چیز اهانت آمیزتر از اینکه کسی متعرض به زنان ایشان شود، نبود; تا جایی که برای دفاع از حریم زنان خویش جان فدا می کردند. بنابراین زنان گاهی منشا اختلاف و گاه وسیله کوبیدن طرف مقابل بودند.
در مورد اول، می توان از مرار بن سعید فقعسی نام برد. وی به روایتی از مخضرمان دولت عباسی و اموی و به روایتی دیگر از شاعران عصر اموی بود.
(75) مرار و برادرش بدر، که او نیز شاعر بود
(76) ، به سبب حمله به شتران بنی عبس دستگیر و زندانی شدند. بدر در زندان مرد و مرار با وساطت بعضی از سران قریش آزاد شد.
(77) آغاز اختلاف به روایت اغانی چنین است: «مرار بن سعید نزد حصین بن براق عبسی آمد و در کنار خیمه ها ایستاد و با زنان شروع به سخن گفتن کرد و برای آنان شعر خواند. مردان که در کنار آب گرد آمده بودند، او را دیدند و گمان کردند برای آنان موعظه می گوید. او زنان را ترک کرد و به نزد مردان آمد. یکی از آنها گفت: «مرار! تو در کنار خیمه های ما توقف می کنی و برای زنانمان شعر می خوانی؟» او گفت: «از آنها درخواست می کردم.» بدین گونه میان آنان سخنانی درشت رد و بدل شد و آنها بر او حمله بردند و او را زدند و شترش را پی کردند». پس از این واقعه، کار دو قبیله به جنگ کشید. در این جنگ عبسیان شکست خوردند. بعضی کشته و بعضی مجروح شدند و فقعس ناچار به پرداخت دیه سنگینی شد. این امر، بدر - برادر مرار را به خشم آورد، به همین سبب مرار را تحریک کرد و به شتران عبس یورش بردند و داستان حبس پیش آمد.
(78) برای مورد دوم، که زنان دستاویز کوبیدن طرف مقابل واقع می شدند، ابن دمینه (130ه.) را به عنوان مثال ذکر می کنیم. او عبدالله بن عبیدالله از بنی عامربن تیم الله مصعب بن عمرو
(80) شلولی به خونخواهی برادرش مزاحم
(81) (125ه.) او را به قتل رساند، زیرا ابن دمینه به انتقام خیانت همسرش و سرودن قصیده ای که این خیانت را برملا می کرد، او را کشته بود.
بنابراین علت اختلاف چیزی جز داستان خیانت نیست و این خبر که ابن دمینه همسر و فرزند دختری را که از این زن داشت به قتل رساند، نیز دلیلی بر صحت این مدعاست، اما بررسی قصیده ای که مزاحم در ماجرای این خیانت سرود و بدان مشهور شد، از خصومتی دیرین میان این دو مرد خبر می دهد، زیرا این قصیده وصف یکی از ماجراهای عشقی معمول در میان آنها نیست; چرا که شاعر بصراحت دشمنی خود را با ابن دمینه و قوم وی، بنی تیم الله اعلام می کند; در قسمتی از این قصیده می گوید:
(82) یابن الدمینة و الاخبار یرفعها
وخدالنجائب و المحقور یخفیها
(83) یابن الدمینة ان تغضب لما فعلت
فطال خزیک او تغضب موالیها
جاهدت فیها لکم انی لکم ابدا
ابغی معایبکم محمدا فاتیها
فذاک عندی لکم حتی تغیبنی
غبراء مظلمة هارنواحیها
(84) پس از این، چنان پرده دری می کند که عرق شرم بر پیشانی هر آزاده ای می نشیند. گویی قصد آن دارد که ابن دمینه را با چنگالهای خشمگین هجو خود پاره پاره کند، چنانکه بار دیگر قدرت سربرافراشتن در میان مردمان نداشته باشند; اما هجو او منحصر به ابن دمینه نمی شود بلکه همه بنی تیم الله را در برمی گیرد; زیرا در همین قصیده همه زنان قبیله یاد شده را با سخنانی که در زشتی کمتر از شعر او در مورد همسر ابن دمینه نیست، هجو می کند.
بنابراین او بصراحت هدف از دیدارهای خود را با این زن، اعم از اینکه حقیقت باشد یا ادعا، بیان می کند; او هرگز مدعی عشق این زن نیست; بلکه قصد ریختن آبروی خانواده وی را دارد; چرا که بر خود واجب کرده است تا جان در بدن دارد به تعمد در جستجوی معایب آنان برآید و دامنشان را به ننگ بیالاید. بنابراین سبب اصلی خصومت، زن نیست بلکه وسیله ای برای ضربه زدن به دشمن دیرینه است .
از سوی دیگر ، شاعر نه تنها کوششی در پنهان کردن جرم خود نمی کند; بلکه آن را در محافل و مجامع اعلام می کند; حال آنکه شیوه معمول در این موارد پنهانکاری است، مگر اینکه هدف رسوا ساختن فرد باشد و در قصه ابن دمینه نیز این مقصود آشکار است. بنابراین ابن دمینه و بنو تیم الله هدف اصلی تیرهای هجو مزاحم هستند و ریشه اصلی خصومت را باید در میان یکی از اسباب شایع بین آنها همچون نزاع بر سر آب و مرتع، مسابقه و موارد مشابه آن جستجو کرد.
به هر حال ابن دمینه مخفیانه مزاحم را به قتل رساند، بدون اینکه اثری از سلاح بر جسم وی به جا بگذارد; از این رو مدتی به زندان رفت، اما چون سندی بر جرم او به دست نیامد، پس از چندی آزاد شد. قبیله دو طرف مدتی دراز بر سر این ماجرا به جنگ پرداختند و سرانجام ناگزیر صلح کردند، تا اینکه برادر مزاحم به حد بلوغ رسید و به تحریک مادرش ابن دمینه را به قتل رساند.
(85) حاصل آنکه عصبیت یکی از مهمترین عوامل حبس سخنوران عرب از عصر جاهلی تا اواسط قرن سوم است.
این عامل در سه مظهر متجلی می شود که عبارتند از: اسارت در جنگ میان قبایل متخاصم، هجو و جرایم ناشی از اختلافات اعضای قبایل مختلف.
پی نوشت ها:
1) لسان العرب، ابن منظور، ج 1، ذیل ماده عصب
2) همان منبع
3) الشعراء الصعالیک فی العصر الجاهلی، یوسف خلیف، ص 90 به بعد
4) همان منبع
5) نسب شناسان، عدنان را به دو شاخه بزرگ ربیعه و مضر تقسیم کرده اند. میان آنان عداوت شدیدی بود که قرنها به طول انجامید و کار به جایی کشید که اغلب ربیعه برای جنگ مضر، با یمنیها هم پیمان می شد. (فجرالاسلام، احمد امین، ص 8)
6) مشهورترین قبیله مضر است که گاه به سبب شهرت اسم قیس بر غیر از یمنیان اطلاق می شود(همان منبع)
7) الاغانی، ابوالفرج الاصفهانی ، ج 16، ص 355، داستان روز گلاب
8) همان منبع ، ص 354-360
9) ولاء اعم از حلف و جوار است. ابن الاعرابی گفته است: ابن العم مولی و ابن الاخت مولی و الجار و الشریک و الحلیف; جعدی گوید:
موالی حلف لاموالی قرابة
ولکن قطینا یسالون الاتاویا
و عرب می گوید: هم حلفاء لاابناء عم . فرزدق گفته است:
فلوکان عبدالله مولی هجوته
ولکن عبدالله مولی موالیا
زیرا عبدالله بن ابی اسحاق مولای حضرمیان بود و آنان خلفای بنی عبدشمس بن عبدمناف. (لسان العرب، ابن منظور، ج 15، ذیل ماده «ولی »)
10) حنظلة الشرقی یکی از اعضای بنی القین، شاخه ای از قضاعه، شاعری دلاور و عیاری مخمر بود. او در دوران جاهلی از ندیمان زبیربن عبدالمطلب به شمار می رفت. وی اسلام را درک کرده، مسلمان شد، اما پیامبر(ص) را ندید. (الاغانی، ابوالفرج الاصفهانی، ج 13، ص 5 به بعد; نیز بنگرید به: خزانة الادب و لب لباب لسان العرب، عبدالقادربن عمرالبغدادی، ج 3، ص 426; امالی السیدالمرتضی، ج 1، ص 185 به بعد.
11) الاغانی، ابوالفرج الاصفهانی، ج 13، ص 12-13
12) وی امیری از تابعان از اهالی جزیرة بود. در زمان خود بزرگ قیس بود و همراه معاویه در صفین با علی(ع) جنگید و در واقعه مرج راهط با ضحاک بن قیس فهری بود، و چون ضحاک کشته شد، به قرقیسیا گریخت و تا زمان مرگ، یعنی دوران خلافت عبدالملک بن مروان در آنجا موضع گرفت. (الاعلام، خیرالدین الزرکلی، ج 3، ص 45-199)
13) الشعر و الشعراء، ابن قتیبه، ج 2، ص 723 ; نیز بنگرید به: الاغانی، ج 24، ص 21-53
14) همان منبع، ج 24، ص 42-44
15) نسعة: قطعه بندی چرمین که به شکل بند کفش بافته می شد و بارها را بدان می بستند و نیز به معنای طناب است، (لسان العرب، ج 8، ص 352)
16) همان منبع، ج 16، ص 361
17) زبرقان بن بدر تمیمی سعدی یکی از صحابه و از رؤسای قوم خود بود. پیامبراکرم(ص) او را به جمع آوری صدقات قومش گماشت و او تا زمان عمر بر این منصب باقی بود. در اواخر عمر بینایی خویش را از دست داد و در زمان معاویه در گذشت. وی مردی سخنور و شاعر بود. (الاعلام، ج 3، ص 41).
18) تاریخ الادب العربی، عمر فروخ، ج 1، ص 332
19) بنگرید به: الاغانی، ج 18، ص 282-287
20) الشعر و الشعراء، ابن قتیبه، ج 1، ص 360
21) همان منبع
22) سعیدبن عثمان در این مورد به وی هشدار داده بود (بنگرید به: الاغانی، ج 18، ص 264).
23) همان منبع ، ص 265
24) لخم و جذام و طی ء از قبایل قحطانی یعنی عرب جنوب هستند (فجر الاسلام، احمد امین، ص 7)
25) الاغانی، ج 18، ص 276
26) الاغانی، ج 18، ص 280-286
27) همان منبع ، ج 22، ص 23
28) همان منبع، ج 22، ص 25-26 ; نیز بنگرید به: معجم البلدان،یاقوت الحموی، ج 5، ص 50-51
29) شرح دیوان الفرزدق، ایلیا الحاوی، ج 2، ص 451-453
30) مظلمة » بر وزن اسم فاعل، یعنی کاری که انسان نمی داند از چه راهی باید به حل آن بپردازد. چنانکه عرب می گوید: امر مظلمه; لایدری من این یؤتی اله، و به فتح میم (مظلمة) مصدر ظلم یظلم است (لسان العرب، ج 12، ذیل مادة ظلم)
31) غلباء» صفت برای «کتبیة » محذوف یعنی با لشکری عظیم و پیروزمند (شرح دیوان الفرزدق، ایلیاالحاوی، ج 2، ص 453 ; نیز بنگریدبه: لسان العرب، ج 1، ذیل ماده غلب; «لام » مخفف لام: انواع وسایل جنگ همچون نیزه، کلاه خود، شمشیر و زره، مفرد آن لامه است (المعجم الوسیط، ابراهیم انیس، ذیل ماده لام)
32) شرح دیوان الفرزدق، ج 2، ص 264-270
33) همان منبع ، ج 1، ص 224-226 و ص 443-445
34) همان منبع، ج 2، ص 474-478 و 546-549
35) الاغانی، ج 21، ص 338
36) الاغانی، ج 21، ص 201 ; خزانة الادب، البغدادی، ج 4، ص 84
37) همان منبع ، ص 257
38) معجم الشعراء، و معه المؤتلف و المختلف، ص 483
39) الاغانی، ج 21، ص 267
40) معجم الشعراء، المرزبانی، ص 483
41) الاغانی، ج 21، ص 258-262
42) همان منبع، ص 263
43) یکی از صحابه و امرای فاتح است، در دامان عمربن الخطاب تربیت شد و در جوانی عثمان او را به ولایت کوفه گماشت ; چون به آنجا رسید خطبه ای ایراد کرد و آنان را به تفرقه طلبی و اختلاف متهم نمود; از این رو شکایت او به عثمان بردند، عثمان او را به مدینه فرا خواند. وی تا زمان شورش علیه عثمان در مدینه بود و در آن واقعه از او دفاع کرد و چون عثمان کشته شد به مکه رفت و تا خلافت معاویه در آنجا باقی ماند. معاویه او را به ولایت مدینه گماشت و او تا زمان مرگ این منصب را عهده دار بود (الاعلام، خیرالدین الزرکلی، ج 3، ص 96).
44) الاغانی، ج 21، ص 265-267 و 275; معجم الشعراء، المرزبانی، ص 483
45) الاغانی، ج 21، ص 272
46) کویری است میان نجدو یمن و آن را ربع الخالی نیز نام دهند (لغت نامه، علی اکبر دهخدا، ذیل ماده دهناء)
47) معجم البلدان، یاقوت الحموی، ج 5، ص 396
48) ادباء السجون، عبدالعزیزالحلفی، ص 96-97
49) الاعلام، ج 2، ص 337
50) ادباء السجون، ص 96
51) همان منبع، ص 96-97
52) همان منبع ، ص 96
53) الاغانی، ج 1، ص 339 ; الشعر و الشعراء، ج 2
54) المجموعة الکاملة، طه حسین، ج 2، ص 246-247
55) مولی
56) بنابه روایت ابن قتیبه در الشعرو الشعراء کسی که او را به زندان انداخت، ابراهیم بن هشام مخزومی بود، اما به دلیل تواتر روایت اول و نیز به سبب اقتران زمان حبس عرجی با امارت محمد، روایت اول صحیح به نظر می رسد; زیرا حبس عرجی در سالهای بین 114 ه.(آغاز ولایت محمد) و 120 ه. (سال وفات عرجی) بوده است، در حالی که ابراهیم در سال 115ه از ولایت عزل شد. (بنگرید به: الاعلام، ج 1، ص 78 و ج 7 ، ص 131
57) الاغانی، ج 1، ص 396-397
58) همان منبع، ج 1، ص 392-396
59) همان منبع ، ص 392
60) العرجی و شعرالغزل فی العصرالاموی، ولیم نقولا شقیر، ص 416 و 499 ; المجموعة الکاملة، ج 2، ص 251 ; تاریخ الادب العربی، ریجیتس بلاشیر، ص 764
61) الاغانی، ج 1، ص 392
62) العرجی و شعرالعزل فی العصرالاموی، ص 415-416
63) در اصل مرجع «امراة » ذکر شده است، اما در اغانی، ج 1، ص 393 آمده است : «کان العرجی یشبب بام محمدبن هشام و هی من بنی الحارث بن کعب و یقال لها جیداء». علاوه بر این از جهت زمانی نیز روایت اغانی به صحت نزدیکتر است ; زیرا محمد در سال 114 به امارت رسید و بنابه قول نقولا شقیر این قصیده در سال 87 سروده شده است و فاصله زمانی میان این دو تاریخ نزدیک به 30 سال است و این احتمال بسیار است که محمد بن هشام از جهت سنی و موقعیت اجتماعی، فرد قابل توجهی نبوده باشد.
64) العرجی و شعر الغزل فی العصرالاموی، ص 499
65) الاغانی، ج 1، ص 381-382
66) الاغانی، ج 1، ص 397-398
67) قطین » ساکنان در خانه و مجاوران مکه و ساکنانش. این لفظ اسم جمع و نیز جمع قاطن است (لسان العرب، ج 13، ذیل ماده قطن) و منظور از «بیت »، بیت الله الحرام است، و الدمث: زمین نرم و هموار و نیز ریگزاری است که در هم فشرده نباشد (همان منبع، ج 2، ذیل ماده دمث) و رقاق با فتحه: زمین صاف، هموار و گسترده ای که در زیر پوششی سخت، خاکی نرم دارد و اصمعی می گوید: رقاق زمین نرم بدون ریگ است. (همان منبع، ج 10، ذیل مادة رقق)
68) شعب جمع شعبة، بخشی از مسیر آب و دره که منشعب شود یعنی از مسیر خود منحرف گردد (همان منبع، ج 1، ذیل مادة شعب)
69) الاغانی، ج 1، ص 397-398
70) نام جایی در مکه که پس از صفا قرارگرفته است (معجم البلدان، ج 1، ص 105)
71) الاغانی، ج 1، ص 398
72) همان منبع ، ج 1، ص 396
73) همان منبع، ج 19، ص 104
74) همان منبع ، ص 107
75) همان مبنع ، ج 10، ص 367
76) همان منبع، ص 372
77) همان منبع، ص 368، در همین مرجع ص 371 آمده است که: «کان المرار و اخوه بدرالصبن »
78) همان منبع، ج 1، ص 367-368
79) الاعلام، ج 4، ص 102
80) یکی از شاعران خوش ذوق دوران امویان است. حکومت به جرم قتل ابن دمینه او را زندانی کرد; اما پس از چندی به صنعاء گریخت (ادباءالسجون، ص 90-91)
81) او مزاحم بن عمرو شلولی از شاعران عصراموی است. (الاعلام، ج 7، ص 211).
82) الاغانی، ج 17، ص 99
83) یرفعها: آشکار می کند و می پراکند. و خد: به شتاب رفتن، از وخد البغیر، به سرعت ره پیمود و گامهای بلند برداشت، محقور: ذلیل ...، (المعجم الوسیط ، ذیل مواد یاد شده)
84) هار ازهار البناء و تهور: ساختمان فروریخت... گفته می شود بئر هائر و هار و هار و مهار (المفردات فی غریب القرآن، الراغب الاصفهانی، ذیل مادة هار)
85)الدیوان، عبدالله بن عبیدالله بن الدمینه، المقدمة، ص 16-17
منابع :
- ادباء السجون: عبدالعزیز الحلفی، دارالکاتب
- الاعلام: خیر الدین الزرکلی، بیروت، دارالعلم للملایین، الطبعة السادسة، ج 1 ، 2 ، 3 ، 7
- الاغانی: ابوالفرج الاصفهانی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1407 ه.ق، الطبعة الاولی، ج 1، 10، 13، 16، 17، 18، 21، 22، 24
- امالی: السید المرتضی علی بن الطاهر ابی احمد الحسین، قم، منشورات مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، 1403 ه.ق، الطبعة الاولی، ج 1
- تاریخ الادب العربی: ریجیتس بلاشیر، ترجمه ابراهیم الکیلانی، دمشق، دارالفکر، 1984، الطبعة الثانیة
- تاریخ الادب العربی: عمر فروخ، بیروت، دارالعلم للملایین، 1989، ج 1
- خزانة الادب و لب لباب لسان العرب: عبدالقادر بن عمر البغدادی، بیروت، دار صادر، 1299 ه.ق، ج 3 و 4
- الدیوان: عبدالله بن عبیدالله بن الدمینه، صنعة ابی العباس ثعلب و محمدبن حبیب
- شرح دیوان الفرزدق: ایلیا الحاوی، بیروت، دارالکتاب اللسانی، مکتبة المدرسة، 1983، الطبعة الاولی، ج 1 و 2
- الشعراء الصعالیک فی العصر الجاهلی: یوسف خلیف، دارالمعارف، مکتبة الدراسات الادبیة
- الشعر و الشعراء: ابن قتیبه، مصر، دارالمعارف، 1967 م، الطبعة الثانیه، ج 1 و 2
- العرجی و شعر الغزل فی العصر الاموی: ولیم نقولا شقیر، بیروت، دارالآفاق الجدیدة، 1986، الطبعة الاولی
- فجر الاسلام: احمد امین، بیروت، دارالکتاب العربی، الطبعة الحادیة عشرة
- لسان العرب: ابن منظور، قم، نشر ادب الحوزه، 1405 ه. ق.، ج 1، 8، 10، 12، 13، 15
- لغت نامه: علی اکبر دهخدا
- المجموعة الکاملة: طه حسین، بیروت، الشرکة العالمیة للکتاب، 1980، ج 2
- معجم البلدان: یاقوت الحموی، ج 1 و 5
- معجم الشعراء و معه المؤتلف و المختلف: المرزبانی، تصحیح و تعلیق ف. کرنکو، القاهره مکتبة القدسی، 1354
- المعجم الوسیط: ابراهیم انیس
- المفردات فی غریب القرآن: الراغب الاصفهانی الحسین بن محمد، ایران، دفتر نشر الکتاب، 1404، الطبعة الثانیة