ماهان شبکه ایرانیان

مباحث سیاسی در کشف المحجّه سید بن طاووس

اشاره
کشف المحجّه از آثار بسیار مهم سیدبن طاووس است. ایشان در این کتاب فرزند هفت ساله اش محمد و دیگر علاقه مندان به شنیدن سفارش ها، خاطرات، پندها و وصایای کتاب را مخاطب قرار می دهد. وی با یادآوری این نکته که سلامت خاندان از طعن و پاکیزگی آنان از پستی و ناکسی، بزرگ ترین نعمت خداوند است و خداوند متعال دستور داده است که از نعمت هایی که به او عطا شده سخن بگوید: و امّا بنعمة ربّک فحدّث 1 خود را در آغاز کتاب چنین معرفی می کند:
بنده خدا و مملوک او، سید جلیل و پیشوای نبیل، عالم عامل و فقیه کامل، علامه فاضل، زاهد پرهیزگار، بازکوش راه حق، یگانه زمان و یکتای عصر خویش، رضی الدین، رکن الاسلام و المسلمین، افتخار «آل طه» و «یس»، جمال عارفان، برترین سرور، سیّد شریفان، ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاووس علوی فاطمی داوودی 2 سلیمانی. 3
سید بن طاووس آن گونه که در همین کتاب نوشته متولد سال 589 هجری است و نوشتن کشف المحجه را در 61 سالگی (سال 650 هجری) آغاز کرده است.
پسرش محمد، مخاطب کتاب، متولد 643 و پسر دیگرش علی متولد 647 هجری است.
فهرست تألیفات وی آن گونه که خود در این کتاب برشمرده به قرار زیر است:
1. المهمات و التتمات، وی پیش بینی کرده است. که اگر این کتاب پایان یابد بیش از بیست جلد خواهد بود و اسرار فراوان که کاشف رازهاست دربر دارد.
2. البهجة لثمرة المحجة: در توضیح آورده است که زندگانی نامه من است از آغاز زندگانی ام و شناختم و در طلب فرزندان بودنم، از مالک مهربان خود و عنایات او به فضل و کرمی که دارد و موفق داشتن من به پیمودن راه نیک بختی هر دو جهان.
3. الطرایف: کتابی است در شناخت آیین طوایف و رشحه ای از دریای نعمت های خداوند جمیل.
4. غیاث سلطان الوری لسکان الثری، در قضای نماز میّت.
5. فتح الجواب الباهر فی خلق الکافر.
6. الملهوف علی قتلی الطفوف: در شهادت امام حسین علیه السلام که به هدایت الهی به شیوه ای نو نوشته شده است.
7. ربیع الالباب: که تا هنگام تألیف کشف المحجّة شش جلد آن را تألیف کرده است.
8. الاصطفاء فی تاریخ الملوک و الخلفاء، که برای فرزندانش نوشته و سفارش کرده است و نباید آن را در دسترس هر کس قرار دهند مگر که حسن ظن او را درباره خودشان و پدرشان احراز کنند. و تصریح کرده است که این کتاب امانتی است که امیدوارم فرزندان و آیندگان و تبارشان از آن بهره گیرند.
9. فتح الابواب است بین رب الارباب و ارباب خِرَد، در استخاره.
10. طرف الانباء و المناقب در شرف سیّد الانبیا و خاندان پاکیزه اش و در تعیین رسول مکرم صلی الله علیه و آله جانشین خود را برای مراجعه مردم، و در آن کتاب روایت مردم مورد وثوق و اعتماد ثبت شده است.
11. مصباح الزائر و جناح المسافر، مشتمل بر زیاراتی که متعارف بین علما می باشد.
13. التوفیق للوفا بعد تفریق دار الفنا، و جز اینها از مطالب مختصر که اینک به یادم نیست.
[...] و ای فرزند، ای محمد که امیدوارم خدای تعالی کردارت را بستاید و تو را به نیک بختی هر دو جهان برساند بدان که در کتاب الآداب الدینیه و غیر آن از کتاب های ادعیه که برای حرکات و سکنات تو گفته ام دعاهاست که قسمت بسیاری از آن را با آداب جلیل آن در کتاب المهمات و التتمات آورده ام، امّا ذکر همه آنها کتابی مفصل خواهد شد و بسا که مایه ملالت تو گردد و مانع استفاده تو از باقی مطالبی که گفته ام شود. آنچه در کتاب های دعا برای تو ذخیره کرده ام، تو را کافی است و تو را به آن دلالت می کنم. این کتاب دارای مطالبی است که در کتاب هایی که به آن اشاره کردم ثبت نشده است.
مباحث سیاسی ارائه شده در این کتاب از چند جهت دارای اهمیت است :
1. به لحاظ شخصیتی که این مطالب را ارائه کرده است یعنی سید بن طاووس.
در ذهن بسیاری از متدینان و اهل علم چنین تصور می شود که سید بن طاووس شخصیت زاهد، عارف و فقیهی بوده که از زندگی و تأملات سیاسی به دور بوده است. پژوهش حاضر این تصور را خدشه دار می کند و نشان می دهد که سید بن طاووس انسان کاملی بوده که به سیاست و زندگی سیاسی نیز می اندیشیده است؛ حتی کتاب های ویژه ای چون الاصطفاء فی تاریخ الملوک و الخلفاء را برای تربیت سیاسی فرزندانش نوشته است؛
2. به لحاظ زمان و موقعیتی که سید بن طاووس در آن به سر می برده است و پیشنهادها و تلاش هایی که وی در جهت حل مسالمت آمیز بحران ناشی از حمله مغول ها کرده است. نیز مباحث حاضر دارای اهمیت است. این پیشنهادها را در متن ارائه شده می خوانید؛
3. برای ابطال دیدگاه کسانی که عالمان شیعه را در سقوط خلافت عباسی نشانه می روند، از قبیل آنچه درباره خواجه نصیر الدین طوسی گفته شده و محققان صاحب نظر آن را رد کرده اند؛
4. به لحاظ روشن شدن بخش های دیگری از تاریخ تاریک اندیشه سیاسی تشیع.
در مباحث حاضر، که گزیده هایی از کتاب کشف المحجه است، ابتدا به امامت از دیدگاه شیعه پرداخته شده و در ادامه، رابطه علما با سلاطین و خلفا و چگونگی همکاری آنها بررسی شده است. سید بن طاووس در این مباحث سعی کرده است دلایل دوری جستن خود از قضاوت و فتوا را شرح داده. به این پرسش مهم پاسخ دهد که چه کسی را و چگونه باید برای اداره جامعه برگزید. در ادامه دانش هایی را که لازم است فرزندانش فرا گیرند شرح داده. در میان این دانش ها کسب اطلاعات تاریخی و سیاسی برای داشتن زندگی سالم قابل توجه است. از دیگر بخش های قابل توجه کتاب، بیان تلاش های وی برای گفت و گو با تاتارهاست.4 [امامت] بخش 55
ای فرزند، ای محمد، درباره شناخت پیشوایان و عترت سید المرسلین که درود خدا بر او و خاندان پاک او باد، طریق معرفت آنان، و اعتقاد به پیشوایی شان آسان تر از آن است که عده ای پنداشته اند و من در کتاب طرائف آن را بیان کرده ام و راه حقیقت را نمودار ساخته ام. اینک چند دلیل را به اختصار می گویم، چنان که خواننده را از درازی گفتار و توضیح بسیار بی نیاز گرداند: بخش 56
از جمله دلایل، گواهی عقل است به این معنا که کمال رحمت و عنایت الهی به بندگان مقتضی آن است که در هر زمان کسی را معیّن فرماید تا مردمان را به مراد و منظور او به طوری راهنمایی کند که آنان را از تأویل و اختلاف بی نیاز گرداند و آنان از گمراهی محفوظ مانند. بخش 57
از جمله آن دلایل یکی این است که کمال پیمبری جدّت محمّد صلی الله علیه و آله ، مهربان تر بنده خدای، شفقت او بود که تا پایان جهان به امت خود دارد مقتضی آن است که نظر شریف او صلوات اللّه علیه به هدایت و دلالت کسانی که خواه به روزگار رسالت او نزدیک بودند خواه بعد از ایام رسالتش به وجود می آمدند، یکسان باشد، و این کار درست راست نمی آمد مگر این که کسی به جای رسول اکرم بنشیند که در همه ایام در آشکار و نهان، در علن و در پنهان و در عصمت با وصف کامل او باشد. بخش 58
یکی از این دلایل آن است که جدّت محمّد صلی الله علیه و آله به هیچ جنگی نرفت مگر که در مدینه کسی را به جای خود نیابت داد، هر چند مدت جنگ کوتاه بود. پس چگونه خرد می پذیرد که امت را بدرود گوید و کار او را بی سامان رها کند و نایبی برای خود معین نفرماید. حال آن که پس از رحلت آن بزرگوار مدت تا رستاخیز دراز بود و خطر بسیار. بخش 59
دیگر از دلایل آن که جدّت محمد صلی الله علیه و آله که بالاترین درود و تحیات نثار او و تبار او باد هیچ سپاه و هیچ سرشناس قومی را به جایی نمی فرستاد مگر آن که برای آنان رئیس و رهبری معین فرماید تا آن جمع را به یکدیگر پیوند دهد و گرفتاری هاشان را به اصلاح آورد و به آنان احسان کند؛ پس چگونه عقل باور می کند که پس از رحلت به سوی خدای جلّ جلاله در زمانی که تا حال 639 سال می گذرد سپس تا روز رستاخیز به طول خواهد انجامید، همه امت خود را رها کند و برای آنان رئیسی معین نفرموده باشد تا حال امّت را سرپرستی و اصلاح کند و آنان را از اختلاف و اندوه در امان نگاه دارد. و از آن جمله نصوص حق جل جلاله و تقدّس کماله است که با آیات روشن درباره جدّت مولانا علی بن ابی طالب علیه السلام گفته و ذات و صفات و مقامات او را ستوده و تعریفی که امت از کرامات او علیه السلام کرده و آنچه در اسرار اللّه تعالی جل جلاله و رسول او صلی الله علیه و آله به ما خبر داده است. گویا می دانست که نصوصی که درباره او علیه السلام آمده است حاکی از آن است که امت در همه کارهای خود باید به او رجوع کند و در همه امور مرجع امّت او باشد، زیرا صفات کامل رئیس قوم دلیل پیشوایی اوست، و صفات ناقص مردم دلیل این است که باید فرمان شریعت او را گردن نهند و اراده او را پیروی کنند.
دلیل دیگر این که جدّت محمّد صلی الله علیه و آله بر افراد امت خود وصیت نکردن را حرام فرمود و گفت کسی که بدون وصیت کردن درگذرد همانا که به مرگ جاهلی مرده است، پس چگونه می توان پذیرفت کسی که فرمان می دهد مردم باید درباره بازماندگان و جانشینان خود وصیت کنند، خود وصیت درباره آنان را ترک کند با آن که می دانست که پس از وفات او اختلاف ها روی خواهد داد و به مخالفت ها دست خواهند زد. (865، ف 5 0، از ص 32 الی 42، نجفی).
دلیل دیگر این که هیچ مسلمان عاقل و فاضل و اهل انصافی نمی پذیرد که محمّد صلی الله علیه و آله بر آنان قرآن تلاوت کرده باشد متضمن این آیه «... الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً» (مائده، آیه 5)؛ «امروز دین شما را کامل نمودم و نعمت خود بر شما تمام کردم و برای شما دین اسلام را پسندیدم»، آن گاه کسی ادعا کند که آن بزرگوار از دنیا رفت و امت خود را در امر امامت سرگردان رها کرد با آن که امامت مهم ترین مسأله مسلمانان و اسلام است، چندان مهم است که در اختلاف بر سر آن بعضی گردن بعضی دیگر را زدند و عده ای عده دیگر را تکذیب کردند، و 73 فرقه مختلف پیدا شدند و در میان اهل ملت ها رسوا گردیدند.
این اختلاف و نقصان کجا، و دینی که پیمبر اکرم آن را به تصریح قرآن دین کامل توصیف فرمود کجا؟ پس اگر مسلمانان رسوایی به بار نمی آوردند، با دلایل و برهان مخالفت نمی ورزید و با غلط و بهتان با آیندگان خود روبه رو نمی شدند این اختلاف ها و نقصان ها پدید نمی آمد.
ای فرزند، ای محمّد، این آیه روزی فرود آمد و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن را در مورد پدرت علی بن ابی طالب صلوات اللّه علیه و آله در روز غدیر خم به نص بیان فرمود، به روایت همه مسلمانان اهل فضل گفته شده است که به نص عام اعلام شد، امّا متعصبان آن روز را پنهان می کنند و شایسته چنان بود که جمهور عارفان تاریخ آن را بدانند و آن جشنی بزرگ و روشن است چه، گویای آن است که خدای جل جلاله در آن روز دین را کامل کرد و نعمت را تمام فرمود و اسلام را دین ما قرار داد.
و من در کتاب طرایف از صحاح آنها نقل کرده ام که عده ای از یهودیان گفته اند اگر چنین جشنی در تورات آمده بود همانا که ما آن را جشن بزرگ دین خود می شمردیم.
و از دلایل یاد شده آن که ای فرزند، ای محمد که خدا تو را با پوشش زره های استوار با عنایات کافی خود نگاه دارد شایسته چنان بود که اهل اسلام همه بر این اعتقاد باشند و بدانند که نیای تو محمد صلی الله علیه و آله امّت را به جانشین خود سپرد، اما نام او را بر زبان نیاورد، چه این مقام مناسب صفات کمالی و معلوم او بود چندان که هیچ طعن و نقصی در آن صفات راه نداشت؛ پس چگونه است که کار تعصّب به آن جا کشید که نصوص وصیت به امامت را که از ویژگی های پیمبری است و نصوص وصیت را که به طور متواتر روایت شده بوده است تکذیب کردند، حال آن که وصیّت از جمله صفات کامل پیمبری است و این عدم قبول وصیّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حقیقت طعنه ای است به کمال صفات پیمبری، زیرا ترک وصیت کردن نقیصه است که شایسته کمال پیمبری نیست؛ پس تکذیب وصیت به امام علی علیه السلام مکابره و تعصبی شگفتی انگیز است.
دلیل دیگر این که اگر بنا به فرض خبر وفات جدت صلی الله علیه و آله به عاقلان جهان می رسید، و هنوز هیچ کس درین معنا اختلاف نکرده بود که آیا رسول اعظم کسی را بنا به نصّ به جای خود تعیین فرموده است یا نه، اما شایع بود که پیمبر اکرم فرموده است: «کلکم راع و کلکم مسئول عنه رعیته». هر عاقلی، هر چند دور از مدینه وجود داشت، می دانست که رسول مکرم صلی الله علیه و آله رحلت نفرموده است مگر این که کسی را در اُمت به جانشینی خویش معین فرموده است، و هر آینه نادیده نگذاشته است که مردم به وصیت او نیاز خواهند داشت و بی شک از توجه به چیزی که مردم به آن محتاج اند، یعنی نیاز دارند که اداره کننده ای امت را اداره کند، کوتاهی نفرموده است؛ پس چگونه می توان کمال رسول اکرم را در تعیین وصی که نزد عقل مسلم است و خردمندان با قبول آن را تلقی می کنند انکار کرد.
باز دلیل دیگر: از قومی که مدعی باشند که رسول مکرم کسی را در امّت به طور مخصوص جانشین خود نکرد بپرسند، اگر اهل عصمت بگویند پیمبر اکرم صلی الله علیه و آله شخصی را به نصّ خاص جانشین خود معرفی فرمود، آیا از او می پذیرفتید یا نه؟ بی شک همه خواهند گفت البته نصّ او را درباره کسی که در میان امّت قائم مقام رسول اکرم صلی الله علیه و آله می شد از او می پذیرفتند. آنگاه بپرسید شما که می گویید پیمبر اکرم صلی الله علیه و آله جانشینی برای امت معین نکرد، پس تفرقه و دشمنی و فسادی که پس از رسول مکرم در امت به علت ترک نص روی داد متوجه کیست؟ متوجه خدای جهان است یا متوجه پیمبر اکرم صلی الله علیه و آله ؟ بی شک این هر دو وجه باطل است. پس باید قول اهل عصمت را پذیرفت که می گویند حضرت رسالت جانشین خود را معلوم فرمود و حجت را بر مردم تمام کرد. پس گناه و ملامت آنان است که با نص مخالفت کردند و فرمان آن بزرگوار را نادیده گرفتند.
دلیل دیگر: باید به کسانی که چنین می پندارند که پیشوایان که درود بر آنان باد به عصمت نیازی ندارند آیا عقل شما می پذیرد که خدای تعالی می دانست که پیمبر اکرم در مدت زندگی خود تنها چند شهر و چند دژ کوچک را خواهد گشود، و فقط معدودی از مردم به دست او اسلام خواهند آورد؟ پس خدای جل جلاله او را معصوم قرار داد و به او وحی فرستاد و در هر چه امت را به آن نیاز بود با او سخن گفت و می دانست که پس از درگذشت او مردم به رئیس نیازمندند و فتوحات اسلام چندین برابر خواهد شد و مردمی چندین برابر آن گروه که به دست او اسلام آوردند مسلمان خواهند شد و در سراسر جهان پراکنده خواهد گردید، و میانشان اختلاف روی خواهد داد و در آن هنگام وحی منقطع خواهد بود، آیا کسی وجود نخواهد داشت که در امت جای پیمبر اکرم صلی الله علیه و آله را بگیرد و بار امّت را بر دوش کشد و با عدل و خودداری از تباهکاری کارها را سر و سامان بخشد و مورد اعتماد مردمان باشد؟ هر کس به خدای جل جلاله و نیای تو محمّد صلی الله علیه و آله چنین پنداری داشته باشد همانا که جز شخصی غافل یا دشمنی جاهل نخواهد بود.
باز دلیل دیگر بر این معنا: بنی آدم از مواد ناهمگون گرم و سرد و تر و خشک، و از گوهرها و مواد خاکی و عقول و ارواح افلاکی آفریده شده اند. پس اگر پیشوایی نداشته باشند دارای صفات صاحب نبوت صلی الله علیه و آله که صفات متضاد او با یکدیگر متعادل باشد و کردار و رفتارش موافق یکدیگر و سایر احوالش در حد کمال، پیوسته گرفتار خویشتن است و ناهمگونی نهاد و چگونگی های آن او را به خود وا نمی گذارد تا کار آفریدگان را که با او در حال منازعه اند و خلاف میل او باشند سامان بخشد.
نیز از جمله دلایل بر وجوب عصمت، نصوص آشکاری است که مخالف و موافق نقل کرده اند، به طوری که دشمن از دیدن آن مطالب نابینا شده و به نقل آن پرداخته است، چنان که یهودیان و نصرانیان نصوص پروردگار جل جلاله و نصوص عیسی و موسی را که بر آنان درود خدای باد درباره پیمبری محمد صلی الله علیه و آله نقل کرده اند، با این که آن را انکار می کنند و از آن بی خبرند. این نصوص نیز شامل امامت بلافصل پدرت امیر مؤمنان پس از جدّت سیّد المرسلین صلی الله علیه و آله و امامت یکایک دوازده فرزندان پاکشان که بر همه آنان درود پروردگار نثار باد می باشد که هر یک را پس از دیگری ذکر کرده و نام و نسب و زمان هر یک را با کمالات و مقامات علمی، و پاسخ علمی به پرسندگان و هر چیزی که مورد نیاز مردمان مکلّف زمان او بوده است و بزرگداشت دوست و دشمن در زمان حیات و حرمت قبورشان با وجود دشمنان بسیار که پس از وفات داشتند بیان داشته است و این خود از روشن ترین آیات است مر ارباب نظر را که پروردگار جهان ها و حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و آله نشان داده اند تا مردم در روز رستاخیز نگویند:
«انّا کنّا عن هذا غافلین (اعراف، آیه 171)؛ ما از بی خبران بودیم».
من در کتاب طرایف این معنا را به تفصیل بیان کرده ام. در ضمن بخش های این کتاب نیز چنان که باید صاحبدلان را سخن خواهیم گفت اگر خدای بخواهد.
نیز طرفی از آن مقوله آن است که علوم پیشوایان تو علیه السلام نشانه ای از خدای جلّ جلاله در آن است و معجزه ای است گویای پیشوایی آنان، زیرا هیچ کس سراغ ندارد که آنان نزد استادی علم آموخته باشند و شیعیان یا دشمنان ایشان ندیده باشند که آنان این علوم را به عادت دانش آموزان و صفات آموزگاران و مدرسیان در محضر پدران خود آموخته باشند و کسی ندیده باشد به مطالعه و آموختن کتابی سرگرم شده باشند یا معانی تألیفی را ازبر کنند. تنها چیزی که دیده شده است هر گاه یکی از آنان از این جهان درگذشته است یکی از فرزندان او که پدر به امامت او وصیت کرده است در علم پدر و هر چه از خصوصیات و کرامات مورد نیاز جامعه لازم بوده است جانشین او شده است.
نیز از جمله دلایل آن که راویان شیعی امامی از هنگام حیات نیای تو محمّد صلی الله علیه و آله و پدرت علیه السلام بالاجماع متفق القولند که عدد و نام همه پیشوایان از تبار آنان و پدران و فرزندانشان و کمال صفاتشان همه معین است. گاه چنین شده است که پروردگار جلّ جلاله همین که آنان به این جهان پای گذاشته اند این معنا را تأیید فرموده است، زیرا پیش از آن که آن بزرگواران به دنیا آیند از آنان خبر داده شده بوده است و این امر از آیات خدای جل جلاله راجع به آنان و از معجزات رسول مکرم صلی الله علیه و آله از روی اکرام به آنان و از معجزات امامت آنان که درود خدای بر آنان باد می باشد.
و از جمله آن دلایل این است که در مورد هیچ یک از خویشاوندان و اصحاب رسول مکرم صلی الله علیه و آله نمی بینی که عددی معین وجود داشته باشد که از روی اتفاق و از نظر استحقاق همه امامیه بر آن اجماع داشته باشند و فرزندی از پدر نقل کرده باشد و نسل جدید از قدیم و هر یک از آنان که از حیث شمار مسلمند در علم و پرهیزگاری بی گفت و گو برجسته باشند و آنان را در سراسر جهان شیعیانی باشد که پیشوایی آن امامان را بر مردم مسلّم بدانند و در سراسر جهان آن شیعیان وجود داشته باشند که و با وجود دشمنان بسیار که آن امامان داشته اند کشتارهای بی امان که از آن امامان شده است و چیرگی و ستم امیران و شاهان بر آنان، باز هم بر عقیده و شمار شیعیان افزوده شده باشد.
دیگر از دلایل آن است که نمی بینی که هیچ یک از پیشوایان طاهر که از بستگان تواند در پاسخ مسأله ای فرومانده باشند یا به کتابی از نوشته های مصنّفان رجوع کرده باشند یا از یکی از علمای اسلام یاری خواسته باشند و هنگامی که از اخبار ملأ اعلا از آنان پرسشی می شد بی درنگ پاسخ می گفتند و آگاهی درست می دادند و اگر از رازهای امت های گذشته از ایشان سؤالی می شد بدون توقف و تردید از آن خبر می دادند و اگر از تفسیر قرآن مبین یا شریعت و از اسرار روزشمار که وابسته به شریعت است مشکلی می پرسیدند به تفصیل پاسخی عالمانه می دادند و این قدرت از نشانه های خدای جل جلاله و معجزات رسول او صلی الله علیه و آله و معجزات پدران آنان علیهم السلام است.
دیگر از دلایل آن است که کتاب های شیعیان و روایات آنان به طور متواتر حاکی از این است که هنگام درگذشت بسیاری از مردمان را خبر داده اند و هنگامی که آن مردم هنوز زنده بوده اند؛ برای هنگام وفاتشان کفن فرستاده اند و آنچه از آن خبر داده بودند روی داده است. آری اینها همه از آیات آشکار خدای تعالی و حجت های مسلّم اوست جل جلاله.
نیز از دلایل آن که می بینی در کتاب های شیعیان و غیر شیعیان مناظره ها و گفت و گوهای آنان با دانشمندان ادیان گوناگون منعکس است و می بینی که چگونه پاسخ هر پرسشی را طبق کتاب آسمانی پرسنده داده اند. اگر پرسنده یهودی بوده است از تورات حل مسأله را برای او قرائت کرده اند و اگر نصرانی، از انجیل پرسش را پاسخ گفته اند، حالی که هرگز با اهل آن دیانت ها رفت و آمد و معاشرت یا یگانگی و دوستی نداشته اند. [...] [رابطه علما و سلاطین] بخش 121
ای محمد، ای فرزند که خدای جل جلاله برکات خود را بر زندگانی تو نثار فرماید و بر مقامات بیفزاید بدان که بدترین معاشرت، معاشرت با گناهکاران است، خواه از والیان باشند یا از غیر آنان. امّا این معاشرت وقتی ناپسند است که برای مخالفت با اعمال ناپسند آنان و از روی اطاعت فرمان خدای عزّ جلاله برای پند گرفتن به آنان نباشد، چه، خدای جل جلاله از انسان چنین می خواهد که آن سان که مولای او که بر نهانی ها و رازهای او آگاه است به او فرمان داده است با مردم معاشرت کند یا دست کم از آنچه خدای جل جلاله از آن اعراض می فرماید اعراض کند و از آنچه که خدای جل جلاله از آن خشمگین است متنفر باشد و این مقام بسی دشوار است و به خدا سوگند که بسیار بعید می دانم که انسان چنین باشد، به ویژه اگر کسی که با او معاشر است صاحب مقامی باشد یا مورد نیاز او باشد و نیاز او را برآورده و به او خوبی کرده باشد، در این حال چگونه او را دل با خدای جل جلاله خواهد بود تا از آن مرد صاحب مقام روی برتابد و دل در این کار با او همراهی کند؟! هیهات، هیهات، که چنین نشود، بلکه آن صاحب مقام که نیازش را برآورده است بیش از اصلاح کار او دین او را به فساد می کشاند و به احوال او در آخرت زیان می رساند.
روزی وزیری نامه ای به من نوشت و خواستار آن شد که به دیدار او بروم، در پاسخ به او چنین نوشتم: من چگونه توانایی آن دارم که در مورد نیازهای خود و نیاز فقیران و دیگر نیازمندان با تو مکاتبه کنم، در حالی که خدای تعالی و فرستاده او صلی الله علیه و آله و پیشوایان علیهم السلام مرا مکلّف فرموده اند که از باقی ماندن تو بر کرسی فرمانروایی حتی تا رسیدن نامه من به تو اکراه داشته باشم. نیز تکلیف من این است که آرزومند باشم تا زان پیش که نامه من به تو رسد از مقام خود معزول شده باشی. بخش 122
یکی از فقیهان مرا گفت: امامان که بر آنان درود باد به مجلس پادشاهان و خلفا می رفتند. در پاسخ به او مطلبی به این مفهوم گفتم: آنان که درود خدا بر آنان باد به مجلس شاه و خلیفه وارد می شدند، اما در دل از آنها روی گردان بودند و باطنشان، چنان که خواست خدای سبحان بود، بر آنها خشمگین بود. گفتم آیا خود را چنین می بینی که اگر آن اشخاص نیازت را برآورند و تو را به خود نزدیک کنند یا درباره تو احساس نمایند، چنان باشی که پیشوایان با آنان بودند؟ گفت: نه و به مناسبت حال اقرار کرد و گفت که وارد شدن ضعیفان بر توانمندان مانند وارد شدن اهل کمال بر آنان نیست. بخش 123
یکی از پادشاهان بزرگ دنیا بارها به من نوشت در سرایی از او دیدار کنم که بسیاری از مردم غافل آرزوی رفتن به آن جا را داشتند. در پاسخ به او نوشتم در مسکنی که اینک در آن جا ساکنی بنگر که آیا دیواری یا آجری یا زمینی یا فرشی یا پرده ای یا چیزی وجود دارد که برای خدا و رضای او جل جلاله در آن جا قرار داده باشی تا در آن جا حضور یابم و بر آن بنشینم و بر آن بنگرم و دیدن آن بر من آسان باشد؟
نیز بارها به او نوشتم چیزی که در آغاز زندگانی دیدار پادشاهان را بر من تحمیل می کرد اعتماد من به استخاره بود؛ امّا اکنون به موهبت انواری که خدای جل جلاله به من عنایت فرموده است بر نهانی ها آگاهم و در چنین موارد استخاره کردن دور از صواب و مبارزه با رب الارباب است.
و ای فرزند، ای محمد، که امیدوارم خدای جل جلاله به نیروی خدایی و انوار پروردگاری خود تو را از مخالطت با مردم بی نیاز فرماید، در پرتو آن نور بنگر که معاشرت آنان دارای این خطر است که تو را از یاد خدای جل جلاله بازدارد. این کار مقتضی آن است که در حرکات و سکنات و جامه پوشیدن و نشست و برخاست با آنان ظاهرسازی کنی و تصنع به کار بری و حرمت خدای جل جلاله و ناموس عظیم او را واگذاری و بر پای داشتن ناموس آنان خاطر تو را مشغول دارد. یکی از علمای محترم روزی به من گفت به چه سبب همنشینی و گفت و گو با ما را ترک کرده ای، حالی که تو ما را به سوی رب العالمین می خوانی و به او نزدیک می گردانی. به او مطلبی گفتم که خلاصه آن چنین است: اگر من خویشتن را چنان نیرومند بدانم که هر وقت با شما همنشین باشم و گفت و گو کنم در حال مجالست و محادثه با شما در دل و در ضمیر خود به مجالست و محادثه با خدای جل جلاله مشغول باشم، شما نیز کاملاً به حرمت حق تعالی به من توجه داشته باشید آنگاه می توانم هر وقت که دست دهد با شما جلیس باشم و گفت و گو کنم؛ اما بیم من از آن است که اگر با شما به گفت و گو پردازم یا مجالست کنم، دلم گاهی از مهر شما انباشته باشد و از یاد خدای تعالی فارغ باشم، حال آن که در پیشگاه الهی قرار دارم. پس عقیده دارم اگر حق تعالی را از ربوبیت و ولایت برکنار دانم و به مهرورزی با شما پردازم و دل را که نظرگاه حق تعالی و سرای معرفت اوست به شما که مملوکان اویید واگذارم کفر است؛ اما اگر با شما مجالست کنم و به گفت و گو پردازم و دلم گاه با شما و گاه با حق تعالی باشد، معتقدم که این کار شرک است و هلاک، زیرا شما را در دل با حق تعالی برابر نهاده ام. بخش 124
و ای فرزند، ای محمّد که خدای جل جلاله تو را به مراد و منظوری که داری امکان دست یابی دهد و پیروی از او موجب آن گردد که یاد خود را به تو الهام فرماید بدان که من برآنم تا از هر کار که از یاد پروردگار جهان ها بازم دارد با خلایق قطع رابطه کنم و در مشهد جدّت امیر مؤمنان علیه السلام حضور یابم. در این کار از خدای جل جلاله از روی یقین استخاره کردم. اقتضای استخاره چنین بود که به کلی در مسکن خود ترک معاشرت نکنم و تنها در اوقاتی که امید دارم که در پناه جلال ربانی از یاد خدا باز نمانم و به سلامت مانم به آن پردازم؛ اما اگر دیدم که دل کمترین توجهی به آنان دارد بی درنگ ترک معاشرت و گفت و گو کنم. بخش 125
و ای فرزند، ای محمّد که خدای تعالی تو را از آنچه مورد اعراض اوست در امان دارد و به زیور خلعت اقبال بیاراید بدان که از جمله گرفتاری های من در مخالطت با مردم این بود که پادشاهان مرا شناختند و به من مهر ورزیدند، چندان که نزدیک بود سعادت این جهانی و آن جهانی من بر باد رود و میان من و مالک من صاحب نعمت های نهانی و آشکار، حجاب گردند، آنگاه مرا می دیدی جامه ننگ و رسوایی دربر، در پی جاه و مقام این سرای فریب برآمده ام و تو را به سوی هلاک و تباهی و عذاب دوزخ می کشانم. چیزی که مرا از خطر اقبال پادشاهان جهان و محبّت آنها رهایی بخشید و از زهرهای کشنده تقرّب به آنها به سلامت داشت همانا خدای جل جلاله بود. پس من آزاد شده این مالک رحیم شفیق هستم و سبب آن بود که از آغاز زندگانی در دامان جدم (ورام) و پدرم قدّس اللّه ارواحهم و کمّل فلاحهم بودم که داعیان به سوی خدا بودند جل جلاله و دلبستگان او جل جلاله پس خدای تعالی مهر پیمودن راه و پیروی نشانه آنان را در دل من انداخت. من نزد آنان گرامی بودم با این که عادت معمول کودکان است که پدر یا مادر یا استاد، آنان را تأدیب کنند، اما خدای جل جلاله مرا به این ماجرا نیازمند نفرمود. من نوشتن و عربی را آموختم و علم شریعت محمدی صلی الله علیه و آله را نیز آن سان که در پیش گفتم آموختم و کتاب هایی در اصول دین نخواندم.
یکی از مشایخ استاد من از من خواست که به تدریس و تعلیم مردم پردازم و در مراجعات آنان فتوا دهم و راه علمای پیشین را بپیمایم. آنگاه دیدم خدای جل جلاله در قرآن شریف به جدّت «محمّد صلی الله علیه و آله »، آن صاحب مقام والا، می فرماید:
«و لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین» (الحاقه، آیه 44)؛ «اگر رسول سخنی که ما نگفته باشیم به ما نسبت دهد با کمال قدرت او را کیفر می دهیم و رگ (حیات) او را می بریم. هیچ یک از شما قدرت جلوگیری ندارد.
آیا می بینی که این سخن از جانب پروردگار جهان ها برای تهدید کسی است که نزد او گرامی ترین موجود اوّلین و آخرین است، در صورتی که سخنی را به حق تعالی نسبت دهد! پس آنگاه که به این نکته توجه کردم و از مبادرت کردن به فتوا احساس کراهت نمودم و ترسیدم و پرهیز کردم که مبادا در کار فتوا قولی بر خلاف گویم و در پی ریاست افتم که منظور از آن تقرب به حق تعالی نباشد؛ پس در آغاز کار پیش از آن که جامه قضا پوشم از آن امر هولناک کناره گرفتم و به راهنمایی علم، به عمل صالح و کارهای شایسته پرداختم و آنچه ای فرزند در راهنمایی و گشودن درهای عنایات به تو نوشته ام نه از کسی آموخته بودم نه از کسی شنیده بودم، بلکه گفتار مردم همه بر پایه ظاهر عبادت و صورت بخشیدن آن به مقتضای عادت بود. سپس جماعتی نزد من آمدند و خواستند بین مردمی که اختلاف دارند بر عادت فقیهان و علمای گذشته زمان های پیشین داوری کنم و امور طرفین اختلاف را اصلاح نمایم؛ پس به آنان گفتم که من چنین فهمیده ام که خِرد من در مقام اصلاح کلیه امور زندگانی من است، اما نفس من و هوا و هوس من و شیطان برآنند تا با مشغول ساختن من به امور دنیا مرا به هلاکت رسانند و من بین خود و نفس خود و شیطان و هوا و هوس خویشتن در صدد آن برآمدم که به مجرد عدل داوری کنم و همه آنها را با عقل موافق گردانم. اما هیچ یک از آنها این رأی را صواب ندانستند و خِرد به زبان حال با من گفت روا نیست که در هلاکت خود به نادانی، از آنها پیروی کنی. بالجمله، من در این زندگی دراز موفق نشدم که میان این دو دشمن داوری کنم یا میان آنها سازشی به وجود آورم که چشمم روشن گردد و منازعه و اختلاف آنها برطرف شود. پس کسی که می داند که در مدتی دراز از انجام دادن داوری ناتوان بوده است، چگونه در امری وارد شود که داوری های بی پایان و بی شمار ویژه آن است؟ به آنان گفتم بنگرید و کسی را بیابید که عقل و نفس و طبیعت و هوا و هوس او با یکدیگر اتّفاق داشته باشند، بر شیطان چیره، و همه مانند یک دست در پی طاعت خدا و رضای او باشند و از امور مهمی که بر او واجب است فارغ باشد. آری چنین شخصی را بیابید، و داوری و محاکمه نزد او برید همانا اوست که وقتی دعوایی در محضرش طرح شود می تواند به قطع و فصل دعاوی و اصلاح اختلافات موفق گردد. زیرا به چنین قدرتی مجهز است.
پس ای فرزند، ای محمّد، از ریاست در این امر کناره جستم و به مقتضای داوری خردمندان دیدم که شغل شاغل من در توجه به خدای جل جلاله و وارسی و پاکیزه نگاهداشتن نفس خویشتن است. بخش 126
سپس چنین روی داد که پدر و مادرم که خدای تعالی روانشان را تقدیس فرماید و بر قبرشان نور بباراند در صدد برآمدند که من زناشویی کنم و آن واقعه را در کتاب البهجه شرح داده ام. این وصلت خوشایند من نبود و بیم آن داشتم که از کار صواب مرا بازدارد. این پیوند موجب آن شد که با خاندانی که وصلت کرده بودم مصاحبت کنم. سپس یکی از آنان در کار دولتی وارد شد و من کوشیدم که او را از آن شغل باز دارم و او آن منصب را ترک کند، اما موافقت نکرد که از آن کار دست بکشد. این امر به آن جا کشید که از او دوری گزینم و در شهر حلّه مجاورت آنان را خوش نداشته باشم. آنگاه به مشهد مولانا (حضرت موسی بن جعفر امام کاظم علیه السلام ) روی آوردم و در آن جا اقامت گزیدم تا وقتی که به اقتضای استخاره با «زهرا خاتون» دختر وزیر «ناصر بن مهدی» که بهشت جاودان جایگاه آنان باد زناشویی کردم و این امر موجب آن شد که روزگاری دراز بغداد را که دامگاه شیطان است وطن گیرم. [رابطه سید بن طاووس با مستنصر] بخش 127
نخستین دامی که شیطان تعبیه کرد تا میان من و خدای جل جلاله، صاحب الرحمه و الاحسان، جدایی افکند این بود که خلیفه «مستنصر» که خدا از سوی ما بهترین پاداش خیر به او عطا فرماید مرا به عادت خلفا برای فتوا دادن دعوت کرد.
هنگامی که نزدیک به در ورودی خانه کسی رسیدم که از من استدعای دیدار داشت به درگاه خدای مالک الامان جل جلاله تضرع کردم و از او خواستم که دین مرا و آنچه را که به من موهبت فرموده است به ودیعت نگاه دارد و هر چه مرا به رضای حضرتش نزدیک گرداند حفظ فرماید تا به سلامت از نزد ملک باز گردم. آنگاه به محضر او رسیدم و او با همه نیرو که داشت کوشید تا کار فتوا دادن را بپذیرم: خدای جل جلاله به من آن نیرو داد که با آنان مخالفت کنم و هوس خود را خوار دارم و بر سر نفس سرکش پای گذارم و در نگاهداشت آنچه در طلب رضای خدا جل جلاله مالک آن بودم و اعراض از آنان مدد فرمود. در پی آن واقعه سعایت های هولناک روی داد؛ اما خدای جل جلاله به فضل خویش مرا کفایت کرد و بر عنایات خود درباره من افزود و در کتاب اصطفاء پاره ای از آن حوادث را برای تو شرح داده ام.
ای فرزند، اگر آن روز در این فتوای دنیوی و هوسبازی اهل دنیا و قاعده های بیهوده آنها وارد شده بودم تا ابد الآبدین تباه بودم و مرا در اموری داخل می کردند که میان من و رب العالمین جدایی می افکند. بخش 128
الحذر، الحذر، که در شوخی و بازی و نوآوری آنان شرکت جستن، مخالفت با جدت سید المرسلین صلی الله علیه و آله و با پدرت سید الوصیین است. سپس خلیفه بازگشت و به وسیله (قمی) وزیر خود و به وسیله دیگر بزرگان دولت خود مرا دعوت کرد که نقابت همه طالبین را بپذیرم. سال ها گذشت و همچنان پیگیری می کردند تا این سمت را قبول کنم و من بهانه های بسیار می آوردم. «قمی» وزیر گفت وارد این کار شو و در آن به رضای خدا عمل کن. گفتم پس چرا تو در وزارت خود به رضای خدای تعالی عمل نکنی؟ نیاز دولت در این کار به تو بیشتر است تا به من، اگر چنین کاری امکان داشت همانا تو به آن رفتار می کردی. سپس به تهدید من پرداخت و پیوسته خدای جل جلاله مرا در مقابل آنان نیرو می داد و تقویت می کرد و تأیید و مساعدت می فرمود تا این که «مستنصر» به وسیله یکی از دوستان به این تکلیف دعوتم کرد و به هر چاره ای دست زد. روزی به من گفت آیا تو می گویی «رضی» و «مرتضی» ستمکار بودند یا آنان را معذور می دانی؟ پس تو نیز مانند آنان وارد کار شو. به او گفتم روزگار آنان روزگار آل بویه بود و زمان پادشاهان شیعه مذهب و آنان مشغول به خلفا بودند و خلفا مشغول به آنان و سید رضی و سید مرتضی آنچه طبق رضای خدای جل جلاله می خواستند آماده بود. بدان که این پاسخ که من گفتم به اقتضای تقیه بود و گمان نیکو به همت موسوی آن دو، وگرنه من بهانه منطقی بر دخالت آنان در امور دنیایی نداشتم. پس زنهار، زنهار که با هیچ یک از ملوک متفق و موافق باشی که به هلاک خود اقدام کرده باشی. زنهار که کسی را بر خدای جل جلاله مولای تو و مالک دنیا و آخرت برگزینی و او را مؤثّر دانی، و نام گذشتگان پاک خود را با مخالفت به رضای حق تعالی جلّ جلاله زشت گردانی و در ویرانی بنیادهایی که برای شرف تو در دنیا و آخرت افکنده اند همدستی کنی و آنان را در روزشمار دشمن خود و روی گردان از خود و متنفر از خود گردانی. بخش 129
آنگاه فریفتن مرا دنبال کردند تا آن جا که پسر «قمی» وزیر، پی من فرستاد و در آغاز التماس داشت که ندیم شوم؛ پس دانستم که این گام به هلاک من می انجامد، چه، به امور دنیا مشغول خواهم شد. پس هر چاره جویی می دانستم به کار بستم و به جان کوشیدم تا دست از من بردارد، اما او باز به من مراجعه می کرد. باری، به او سخنانی گفتم من جمله گفتم اگر وقتی من ندیم دولتیان شوم و اسرار آنان را برای تو و پدرت کشف نسازم و اخبار آنان را بر تو حکایت نکنم مرا متهم خواهید کرد که از آنان سخنانی زشت درباره شما شنیده ام و آن را به شما نمی گویم، این امر باعث دشمنی شما با من خواهد شد و کار ما به جدایی و گسیختن رابطه می کشد و خدا داند که به چه حوادثی که اکنون نمی دانم خواهد انجامید.
پس ای فرزند، مباد که با مردمان در این گونه امور وارد شوی. به خدا سوگند که معاشرت با مردم «دارالغرور» راست نمی شود مگر به دوری جستن از «مالک یوم النشور» و بیشتر کارهای مردمی که اهل سرای گذرا هستند مسخره و فساد و ویرانگر سرای باقی است و میان بنده و مالک روز رستاخیز حجاب است و ممارست و دمخوری با آنان با استواری و سلامت روز قیامت سازگار نیست. دریغا، دریغا، به خدا سوگند، هر کس گفته باشد این راه راهی از راه های نیکبختی است، به خدا سوگند که دروغ گفته باشد. بخش 130
سپس شیطان که لعنت خدا بر او باد برای فریفتن پدرت آنان را برانگیخت و خلیفه «المستنصر» که خدای بهترین پاداش را به او عطا فرماید، مرا برگزید تا به رسالت نزد سلطان «تاتار» روم. پس به آن کس که این پیام به من آورده بود سخنانی گفتم که مفهوم آن چنین است: در این کار اگر موفق شوم پشیمان خواهم بود و اگر شکست یابم نیز پشیمان خواهم شد. گفت چگونه؟ گفتم اگر کوشش من با توفیق قرین گردد هرگز برای گسیل داشتن به رسالت دست از من نخواهید کشید تا در شمار مردگان درآیم، پس مرا از عبادت ها و دیگر کارهای ارزشمند باز خواهید داشت، و اگر گره کار به دست من گشوده نشود از چشم شما خواهم افتاد و کار به بی احترامی من خواهد انجامید و آزردن من آغاز می گردد و از کار دنیا و آخرت باز می مانم، بالجمله سخنان رساتر از این گفتم که خدای جل جلاله در آن حال برای نیکبختی من بر زبانم جاری فرمود. اگر کسی تو را بگوید که پرداختن به این امور به طاعت و عبادت دستیاری می کند، زنهار و زنهار که آن گفته تأویل و مغالطه است و مبادا به آن قانع شوی. چه هر کار که مخالف عقیده تو باشد، کمک به آن حتی با حرکتی از حرکات یا با اشاره ای از اشارات روا نیست، و اگر کسی جز این گوید او از دام های شیطان است و سخن او هذیان. بخش 131
سپس خلیفه «المستنصر» که خدای او را بهترین پاداش خیر دهد به من تکلیف کرد که وزارت را بپذیرم و پیمان بست که در این کار از هیچ یاری به من دریغ نکند و بارها در این مسأله نامه نوشت و سخن گفت و من در کتاب الاصطفاء برای تو این گرفتاری و بلا را به شرح باز گفته ام.
امّا من بازگشتم و بهانه ها آوردم تا کار به آن جا کشید که سخنانی گفتم از این قبیل که اگر مقصود از وزارت من آن است که به عادت وزیران حرکت کنم و امور مردم را با هر مذهب و سبب تمشیت دهم، خواه اقدام من مطابق رضای خدای جل جلاله و رضای سید الانبیاء و المرسلین باشد خواه مخالف رأی خدا و رسول؛ پس، اگر بخواهم با همین شیوه وزارت کنم اکنون نیز همین وزیران با همان روش فاسد کارها را انجام می دهند، اما اگر بخواهم در این مقام به کتاب خدای جل جلاله و سنت فرستاده او صلی الله علیه و آله رفتار کنم هیچ یک از درباریان تو و آنان که در سرای تو زندگانی می کنند، و هیچ یک از بندگان و خدمت گزاران و از خدم و حشم تو و ملوک اطراف، تحمل آن رفتار را ندارند. اگر راه عدل و دادگستری پیش گیرم و طریق انصاف و پرهیزگاری پیشه کنم، به تو می گویند این «علی بن طاووس علوی حسینی» از این کارها چه منظور دارد جز این که به مردم هر عصر و زمان بفهماند که اگر خلافت در دست آنان بود به همین روش عمل می کردند. این منظور و این عمل ردّی است بر خلفایی که پیش از تو بوده اند و طعنی است بر آنان. وقتی این سخنان را درباره من به تو بگویند ناچار بی درنگ به بهانه و عذری به کشتن من همت خواهی گماشت.
پس وقتی کار به هلاک من می انجامد ناچار باید به ظاهر گناهی به من نسبت داده شود تا مرا بتوان کشت. پس اینک من در سراپنجه تو قرار دارم و پیش از آن که گناهی مرتکب شده باشم با من هر چه خواهی کن که تو سلطانی قادری. آنگاه به کوچ کردن آغاز کردم و خانه کن از بغداد منتقل شدم و به حله رفتم و خدای جل جلاله به رحمتی که از آغاز به من داشته است و به عنایتی که به پدران صالح من مبذول فرموده است و از روی جلالت او آن عنایات به تبار و فرزندان ایشان رسیده است مرا به سلامت نگاه داشت. خداوند جل جلاله به رحمت عنایت خویش که پیوسته به گذشتگان صالح من و ذریه آنان عطا فرموده است مرا از این بلاها به سلامت رهانید مباد و مباد کاری کنی که شیطان مرا پس از مرگ سرزنش کند و بگوید بر فرزندت که پاره جگرت است پیروز شدم و روزشمار، جامه پشیمانی بر تن و میان اهل سلامت و رستگاری شهره به رسوایی، نزد ما آیی! پس با چه امید «محمد» صلی الله علیه و آله جدّت را دیدار خواهی کرد و پدرت علی علیه السلام را و پیشینیان اطهارت را ملاقات خواهی نمود؟ حال آن که بر ضد آنان به پا خاسته ای و یادشان را زشت گردانیده ای و به جهت ننگ چند روزه زندگانی با آنان دشمنی کرده ای! و آیا پس از این وصیّت که به تو کرده ام و این رساله که تو را نوشته ام با چه رو با من روبه رو خواهی شد؟ به جای این که تو را به جلالت و بزرگواری فرا خوانده بودم، امّا تو در مقابل آن به پستی گراییدی چه پاسخی خواهی داشت؟ نه به خدا. این شیوه شریف الهی و مقدّس را که امروز مجبور و تنها مانده است از دست مگذار و ملزم به آن باش و در مقابل ملازمت آن جان و اهل و مال و همه امکانات را سبکمایه گیر و در روزگار کسادی این فضایل با آنها همنفس باش تا وقتی در آن جهان نزد ما می آیی پادشاهی بزرگ از پادشاهان دنیا و آخرت باشی، مَلِکِ عظیم این جهانی و روز میعاد باشی و مولای تو و پیشینیان تو از پدران و نیاکانت که از ملوک نیکبخت جهان بوده اند از تو خرسند باشند. بخش 132
و ای فرزند، ای محمد که آرزومندم خدای جل جلاله آنچه را که به آموختن آن نیازمندی، یعنی نکاتی را که مایه افزونی تعظیم و تکریم تو پیشگاه الهی را باشد به تو بیاموزد بدان که داخل شدن در کارهای دولتی اگر چیزی بود که بر شرف دنیایی مسلمان می افزود همانا که با ورود اولیای دولت و قبول تقاضا و آرزوهای آنان کاخ شرف و حیثیّت تو را بنا می کردم، اما این کار خلاف چیزی است که پیشینان تو بر آن بوده اند و مایه رسوایی و ننگ کسی است که داخل آن کارها شده است و کمبودی است که نمی توانم درجه حقارت آن را شرح دهم. وقتی کسانی را می بینم که با تو هم عقیده اند و دین پدران پاک تو دارند و چنین می پندارند که چون از کارگزاران دولتند و به ستمگاران یاری می کنند دارای شرف و مقامی والایند، امّا شایسته چنان است که تو دریایی که اینان مسکین رنجورند و دارای قلب بیمار، و نیازمند آنند که به بیمارستانشان ببرند و گاهی با احسان درمانشان کنند و گاهی با خواری و توهین رنجوری را از آنان دور گردانند تا از مستی به خود آیند و به درجه بدبختی خود پی ببرند. حق، یگانه راه روشن است که قرآن به آن راه می نماید و جدّت محمّد صلی الله علیه و آله به آن دلالت می کند و کسی که از آن راه بپیچد به سوی خشم خدای جل جلاله و سخط و خواری و دوزخ او و به سوی رسوایی بزرگ گام می نهد. من پسرانی را دیده ام که در عقیده باطل تعصّب پدران می کشند و چندان در تعصّب پیش رفته اند که در عبادت بتان پیروی آنان کنند. در کار تعصّب جان فدا می سازند و در معرض خطر قرار می گیرند، پس چرا فرزندان قومی که در دنیا و دین سعادتمندند تعصب نکشند و راه پدران پاک خود را نپیمایند و بی سستی در آن گام ننهند که اگر در این راه سراسر جهان را از دست بدهند در نظر عارفان چیزی بی مقدار را از کف داده اند. چه زشت است که یکی از فرزندان سیّد پیمبران در روز جزا پیدا شود و بیگانگان به جدش محمّد صلی الله علیه و آله نزدیک تر از او باشند و مردم مورد توجه حضرتش قرار گیرند، اما از او روی برگرداند. خدمت گزاران او به سبب طاعت وی به مقام پادشاهی رسیده باشند و فرزندان او به سبب نافرمانی و تباهی مورد ریشخند شیطان شده باشند و منادی در میان آنان ندا در دهد که «لِمثل هذا فلیعمل العالمون» (صافات، آیه 1)؛ «عمل کنندگان چنین کنند».5 بخش 133
ای محمد، ای فرزندم که خداوند جل جلاله دین و دنیای تو را نگاه دارد و یقین و تولای تو را کامل گرداند بدان که اگر من در سراسر زندگانی به بیماری دیوانگی یا به مرض پیسی و خوره دچار می شدم بر من از گرفتاری به منصب های دولتی آسان تر بود که چهره اسلام از آن تیره گردد و چیزی از آنچه را که پیمبران و جدّت محمّد صلی الله علیه و آله بنیان نهادند ویران کنم و مایه ننگ او گردم و چنان کنم که دشمنان دین او به سرزنش سخنان ناروا گویند و در این سوء شهرت با دشمنان یاری و همکاری کنم، زیرا در این حال دشمنان می گویند و می پندارند که اگر دین جد ما محمد صلی الله علیه و آله این چگونگی ها را که متصدیان مقامات دولتی دارای آنند نداشت و مشتمل بر هول و هوسبازی و هوسناکی و تظاهر به ارتکاب کارهای حرام نبود فلانی که فرزند اوست و تظاهر به پای بندی به ناموس دین می کند با والیان و دولتیان وارد کار نمی شد و در راهی که مایه اهانت به مراسم جدّ او و نیاکان گذشته اوست با آنها همگامی نمی کرد و به اموری که خلاف شیوه دین او باشد شادمان نمی شد و این بدنهادی را به آن دین نسبت نمی داد پس بنگر که هنگام سکرات مرگ مصیبت و ندامت من بر چگونه خواهد بود و در روزشمار در چه جایگاه قرار خواهم داشت و محاسبه من از چه قرار خواهد بود و نادانی و خواری من تا کجاست. با کدام چشم و با چه رو جدت محمد صلی الله علیه و آله و پیش گامان آزادگی را بنگرم و با چه روی به آنان دیده افکنم؟ حالی که بزرگ ترین ننگ را برای آنان به وجود آورده باشم، و اگر در روزشمار بر من رحمت آورند و برای رهایی من از عذاب شفاعت کنند، آبروی شریف و مصون از هر خطای ایشان را مسؤول کسانی قرار داده ام که در کار دولتی به آنان ستم کرده ام؛ زیرا ناچارند از آن ستمدیدگان بخواهند که از من درگذرند. پاداش جدّت محمّد صلی الله علیه و آله در مقابل هدایت و نبوت و شفاعت و احساس او به ما این نیست که من که فرزند اویم با دور شدن و کنار گذاشتن قرآن مقدّس او و زشت کردن یاد گرامی او از شأن او بکاهم و به ویرانی بنیادی که او نهاده است آغاز کنم و مایه شرمندگی آن بزرگوار گردم.
ای محمّد، ای فرزند، بیماری پیسی و خوره و دیوانگی در مقابل آن گرفتاری ها بسی آسان و بسی زیباست، زیرا در هر حال به مرگ می انجامد و این مسأله آسان است و باعث ثواب و عوضی است که روشنگر چشم و فرحبخش دل است و باعث همصحبتی با بزرگانی که در آخرت پادشاهان اقلیم سعادتند، بزرگان دولت پایدار و سبب پوشیدن تشریف خلعت رضای جبّار الجبابره و فرحناکی و طیب دیدار با گذشتگان تو، که عترت طاهر رسول بزرگواراند صلی الله علیه و آله آن روز که اولین و آخرین فراهم می آیند. «و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون » (مطففین، آیه 27)؛ «پس اینک پیشقدمان در این کار کوشا باشند». [ضرورت آموزش فقه] بخش 143
از خداوند می خواهم که آموختن علم فقه را که راه شناخت احکام شریعت و زنده داشتن سنت جدّت محمد صلی الله علیه و آله است بر دلت اندازد و توان الهام پذیری از عنایات او را داشته باشی و قصد تو در این کار فرمان بردن از خدای تعالی و پیمودن راه راست باشد و مبادا که در کار دین مقلّد عوام الناس از غلامان جدّت باشی و برای گرفتن فتوا و استفهام مطالب دین در برابر آنها کوچکی کنی که جز مغبون به این کار حقیر قناعت نکند و بدان که هنگامی که کودک بودم «ورام»6 جدت قدس اللّه روحه به من مطالبی فرمود که معنای آن این بود که ای فرزند اگر در علم و عمل کاری وارد شدی که خیر تو در آن است به مرتبه پست آن قناعت مکن و مباد که از کسانی که در آن کارند کمتر باشی. نیز جدّت از قول (حمصی)7 می فرمود: برای امامیه مفتی واقعی باقی نمانده است، بلکه همه، فتوای دیگران را حکایت می کنند و به تکرار باز می گویند. در صورتی که در آن زمان گروهی از اصناف علما بودند و در روزگار ما کسانی نیستند که از نظر مراتب علمی به آنان نزدیک باشند؛ اما باید گفت که اینان به علّت طول ایام غیبت و دور بودن از پیشوایان و رهبران دینی که از حیث اشتغال و ادراک معانی در حفظ و پناه باری تعالی بوده اند، معذورند که اگر همپایه علمای سلف نباشند. اما به هر حال امروز فتاوی آنان و پاسخ به مسائل مورد نیاز نقل قول علمای متقدّم و ماضی است و این کار بسی آسان است و جز مردمی مسکین و کسانی با همتی پست و بیمایه در این کار ناتوان نیستند. من که پدر توام تقریباً بیش از دو سال و نیم به این عمل مشغول نبودم و از آن پس اگر گاهی به آن مشغول می شدم از روی نیاز نبود، بلکه به منظور حسن صحبت و انس و استنباط فروع بود. کسی که از کوتاهی زندگانی باخبر است و می داند که پس از مرگ از طرفی مقامی، هر کار او، چه بزرگ چه کوچک، مورد رسیدگی و حسابرسی قرار می گیرد باید به میزان نیاز این سفر توشه فراهم آورد.
بر تو باد که در تحصیل فقه به کتاب های جدّت (ابو جعفر طوسی)8 رحمة اللّه علیه مراجعه کنی، زیرا او در پیمودن راهی که حق تعالی به او نمود سستی و کوتاهی نورزید. شرح کتاب های موجود نزد مؤلّف [آثار سیاسی در کتابخانه سید بن طاووس]
خدای جل جلاله به دست من کتاب های بسیار در هر فنّ تو را آماده فرموده است که امیدوارم تو را به مولای این جهانی و آن جهانی نزدیک گرداند.
در علم «اصول» کتابی مهیا شده است که مطالعه آن تو را به هر معرفت و دانش که بخواهی می رساند و در نبوت و امامت کتاب های بسیار فراهم آمده است که برای تهیه آن رنج ها کشیده ام و دیگران دشواری ها تحمل کرده اند و آن هدیه است عنایت پروردگار جهان هستی را به تو. نیز کتاب ها در پارسایی و اخلاق که باید آنها را همنشین و همنفس خود کنی و از آنها بیاموزی، آنچنان که خدای جل جلاله پیمبران و اولیای خود را که پیش از تو بوده اند به آن آداب راهنمایی فرموده است به آن مؤدّب گردی و آدابی بیاموزی که حق تعالی مردمی ناتوان را که کمتر از تو بوده اند به نیروی آن توانا کرده است تا آن جا که آنان را به فضل و کرم خود در ردیف اولیا قرار داده و در دنیا نیکبخت گردانیده است. و بدان که پیشروان آن کاروان سعادت و بازماندگان آن کاروان، همه از یک گوهرند، جز این که پیشروان را همت بلند پیش رانده است، و واپس ماندگان را همت دون بر جای داشته است.
نیز کتاب ها در «تاریخ» خلفا و پادشاهان و جز آنان از دنیاپرستان دارم که جهان گذرا را برگزیده اند و چهره خرد و مردمی را به ظلمت دنیاپرستی تیره کرده اند و بار سنگین گناه بر دوش به وادی جهان باقی گام نهاده اند، گویی خواب بی خبری آنان را فرا گرفته بوده است که نیکبختی جاودان را به لذت فانی چند روزه فروختند. آری مردم عالی همت هرگز چنین نکنند.
پس ای فرزند، برای رعایت دین و پاس داشتن مقام سرور و مولای خود، از آنان بپرهیز و خدای را در نظر داشته باش و چندان که می توانی از آنان دوری گزین که دوستی آنان زهری است کشنده. من تاریخ این زمره تیره روزان را برای تو ذخیره کرده ام تا بنگری که در ظاهر و باطن و اول و آخر چه بوده اند، و با خود چه کرده اند و چگونه با لذت ناپایدار و زودگذر این زندگی کوتاه زیان جاودان خریده اند و چگونه به فریب شیطان هر دو جهان را به پشیزی فروخته اند.
ای محمّد، روزی که سرگرم مطالعه این تاریخ ها بودم یکی از من پرسید چه می کنی؟ گفتم با آن که زنده ام با این همه در میان گورستان ها با مردگان نشسته ام و می بینم که چگونه هادم لذّات این مغروران و فریفتگان دنیا را با زور به گورستان کشانیده و دور از هر سعادت و لذت اسیر ندامت کرده است.
نیز خداوند کتاب های «فقه» که از گفته های جدّت سید المرسلین صلی الله علیه و آله و پدرت امیرالمؤمنین علیه السلام و عترت معصوم آنان و از شیعیان ایشان تألیف و تصنیف شده، و کتاب های بسیار در اخبار و احادیث آنان علیهم السلام را فراهم فرموده است. تو را به خدا که علم فقه را نزد معلّمی پرهیزگار و پارسا بیاموز که از رحمت پروردگار جهان درهای مقصود به روی تو بگشاید و امیدوارم که در اندک مدت تو را به توفیق رساند و از صرف عمر بسیار در این راه بی نیاز نماید. من قبلاً شیوه اشتغال خود را به این علم نوشته ام و امیدوارم تحصیل این علوم بر تو آسان باشد. من تقریباً در مدت یک سال، علم فقه را چندان آموختم که دیگران در چند سال تحصیل کسب می کنند و به عنایت خاص که خدای تعالی به ذریه جدّت سید المرسلین صلوات اللّه علیه دارد، از کسانی که سال ها در این راه پیشگام بوده اند پیشی جستم.
نخست کتاب الجمل و العقود9 را ازبر کردم و با کوشش بسیار آن را فرا گرفتم. کسانی که پیش از من به آن سرگرم بودند جز آن کتاب مطالعه دیگر نمی کردند؛ اما من کتاب های فراوان مطالعه می کردم که از سوی جدّم «ورام بن ابی فراس» قدّس اللّه سرّه و زاده من مراضیه از طرف مادر به من انتقال یافته است شب ها به آن مراجعه می کردم و آنچه آنان در سال ها آموخته بودند در دسترس من بود و می آموختم و گفته مصنفان را می فهمیدم و موارد خلاف را ادراک می کردم و در مجلس درس آنچه را که شاگردان حوزه نمی دانستند می دانستم و در تحصیل علم پیوسته با نشاط و شادی بودم. وقتی از الجمل و العقود فارغ شدم به آموختن نهایه10 پرداختم. وقتی جزء نخستین آن را به پایان رساندم، در علم فقه چنان استاد شدم که «محمد بن نما» معلم من در پشت جلد اول آن کتاب به خط خود مرا مورد مدح و ثنا قرار داد که شایسته آن نبودم، بلکه ثنای واقعی شایسته خداوند است که مالک هر دو جهان است و صادر و وارد کننده معانی به قلب ها و الهام دهنده حق و صواب است. سپس جزء دوم النهایه را خواندم و به کتاب مبسوط11 پرداختم تا به کلّی از شاگردی فراغت یافتم. بعدها از جماعتی کتاب ها خواندم که منظور از متن آن روایت ها را درست نفهمیدم، امّا مورد قبول علما بود از استاد و به خطّ استاد چیزها شنیدم و خواندم که یاد کردن آن، موضوع را به تفصیل می کشد، و اجازه هایی که پشت مجلدات بود بر استاد قرائت کردم. ای فرزند، امیدوارم که پروردگار قلب و بینش تو را برای ادراک همه این مطالب از کوچک و بزرگ جمال بخشد بدان که:
اینک کتاب ها در فقه در دسترس دارم که چند برابر آن است که در روزگار تحصیل داشتم، پس ان شاء اللّه وضع تو از من بهتر خواهد بود که اسباب علم آموختن تو فراهم تر است. خدای جل جلاله تو را به آرزوهایی که داری بیش از آن که مرا برساند و دعای حال مرا درباره تو مستجاب فرماید.
و خداوند منان کتاب های پراهمیّت در «تفسیر قرآن کریم» از مفسرانی که دین ها و عقاید مختلف داشته اند تو را فراهم فرموده است. و ای محمّد، ای فرزند که امیدوارم خدای تعالی تو را به آنچه مطلوب اوست دلالت فرماید و شرف خشنودی دایم خود را نصیب تو فرماید. بدان که مردم در تفسیر قرآن چندان اختلاف کرده اند که روی حقیقت را پوشانده اند و کار را به این جا کشانیده اند که مسیر فهم قرآن را تغییر دهند و فهم آیات محکمات را نیز دشوار سازند و مردم را در آن وادی، حیرت زده رها کنند با آن که نفس تنزیل مقدس قرآن شخص را از احتمالات برکنار می دارد، زیرا حضرت علام الغیوب حیات دل و سعادت دو جهانی به تو عطا فرموده است. در تفسیر آیاتی از احکام یا آنچه درباره رفتگان است مراد از نقش تنزیل را نمی توان فهمید.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و عترت پاک او علیهم السلام که از قرآن جدا نیستند. سخنانی گفته اند که مایه بهبودی رنجوران و چراغ راهنمای گمشدگان است، اما آیات متشابه که معرفت و تحقیق آن از دشواری هاست علم آن همه را باید به خدای جل جلاله واگذاشت. من در خطبه کتاب فتح الجواب الباهر فی خلق الکافر سخنانی از پدرت علی علیه السلام که در ضمن خطبه جلیلی بیان فرموده است آورده ام.] ...]
و بپرهیز از تقلید کسانی که خود را عالم دین می دانند و در مدح پادشاهان و امیران شعر می سرایند، چه، آنها از هلاک شدگانند و اگر توبه نکنند از آن گفته ها پشیمان گردند و در روزشمار آرزو می کنند که ای کاش زبان نمی داشتند و سخن گفتن نمی دانستند تا این اشعار را نگفته بودند و من از آنان که این گونه اشعار را می نویسند و از بر می کنند حیرت زده ام و شایسته مقام علمی آنان محو کردن این سخنان بیهوده است.
ای فرزند، آیا دیده ای که این زمره مردم در ستایش ایزد منان و رسول بزرگوار و خاصان او سخن گفته باشند؟ آیا نمی بینی از کسانی مدح و ثنا گفته اند که مورد خشم و سرزنش الهی و رسول بزرگوار صلی الله علیه و آله و خاصان او صلی الله علیه و آله بوده اند؟ آیا این کار دوری جستن از آستان الهی و هتک حرمت او جل جلاله نیست؟ آیا این کار تجاوز به حریم حرمت امامان پاک به هر حال به آنان نیاز دارند نیست؟.
اگر خدای منان به تو طبع شعر عنایت فرماید از مطالبی که رضای الهی و پیشینیان پاک تو در آن باشد پای بیرون منه. [...] جهاد بخش 148
ای فرزند که امیدوارم خدای جل جلاله تو را به شرف جهاد با نفس و با هر کس که تو را از حضرتش جل جلاله باز دارد سرافراز فرماید بلکه به تو نیرویی عنایت فرماید که جهاد بر تو آسان گردد و از آنچه برای قرب به حضرتش انجام دهی لذت بری. بدان که اگر جهاد با حضور آن کس که طاعتش بر تو واجب است واجب گردد (او) صلوات اللّه علیه خود کفایت تو کند و وظایف جهاد را به تو بیاموزد مرا نیز.
اما اگر در حضور کسی که طاعت او واجب نیست گرفتار جهاد گردی، ممکن است در آن حال جهاد بر همه مسلمانان واجب شده باشد و آن وقتی است که اساس اسلام در معرض خطر باشد. در حالی چنین سر و جان و هر چه را عزیز می داری که همه از آن خدای جل جلاله است که از روی لطف و کرم به تو عنایت فرموده است، باید فدا کرد.
پس شایسته است که هر عزیزی در این راه دست از عزت بکشد. بدان که همه هستی از آن کسی است که آن را آفریده است و بخشیده است و در راه آفریننده نیکوترین تقدیمی ذخایر خردهاست و کیست که به تقدیم کالبد و روان و خِرد به آستانش از پروردگار هستی بخش شایسته تر باشد که تو آنچه داری همه رشحه ای از دریای بی کران کرم و لطف اوست، پس هر گاه تو را به سوی خود بخواند زنهار که از بذل و جان و مال دریغ نکنی، که اگر چنین کنی فرشته جان ستان یا جز او آن را از تو باز خواهد ستاند، و اگر در تسلیم آن به آستان مقدسش بخل ورزی، شرف خدمت و طاعت و بذل جان و مال در راه گرامی داشت دین او که نزد او عزیز است از دست تو به در خواهد رفت و تباه خواهد شد. تقاضای سید بن طاووس از خلیفه برای گفت و گو با تاتار بخش 149 [اصل دعوت]
و ای فرزند که خداوند تو را در راه اصلاح ثابت قدم دارد و نامت را در جریده خاصان خود ثبت فرماید بدان که چون سپاه تاتار و ترکان بر شهرهای خراسان پیروز شدند و در آن شهرها طمع کردند و در زمان (مستنصر) خلیفه عباسی که خداوند پاداشی به او عطا فرماید که شایسته آن است تا نزدیکی بغداد رسیدند. فرمانده سپاه خلیفه امیر «قشمر» بود و با قوای خود در بیرون بغداد مستقر شده بود و هر دم بیم هجوم لشکر ترکان را داشتند و در شهر بغداد اعلان جهاد داده بودند. من به امیر (قشمر) نوشتم که نامه مرا به خلیفه عرضه کن و از او رخصت خواه که برای حال این مهم اجازت دهد به شرط آن که هر چه من می گویم همان بگویند و هر جا خاموشی گزینم همچنان خاموشی گزینند تا کار را با گفت و گو و تدبیر اصلاح کنم؛ چه کیان اسلام در خطر است و اگر کسی برای اصلاح کار مردمان اقدام نکند از سوی خدای جل جلاله معذور نباشد. در نامه خود نوشته بودم که من با زره و سلاح و سپاه به دیدار تاتار نخواهم رفت، بلکه با همین جامه و به شیوه معمول و عادی خود خواهم رفت و می خواهم برای خدا با آنان از در صلح درآیم و چنین شرط کنم که آنچه در دست شماست در دست شما باقی ماند و باری هر چه در توان دارم به کار برم تا صلح برقرار شود که این کار موجب رضای اله و تقرب به آستان او جل جلاله می باشد، اما آنان بهانه آوردند و جز آن که من خواستم می خواستند. سپس نزد دوستی رفتم که مقام وزارت دربار داشت و به او گفتم از خلیفه اجازت خواه که من و رضا برادرم و فرزندان محمد بن محمد بن محمد اعجمی نزد تاتار رویم و ترجمانی با خود همراه کنیم و با الهام الهی با آنان گفت و گو کنیم امید است که خدای تعالی با قول یا فعلی یا چاره جویی و تدبیری این بلا را از سر ما رفع فرماید. به پاسخ گفت می ترسم در این دیدار مراتب شؤون دولت را رعایت نکنید و چنین پندارند که سفیر مایید. گفتم کسی را با ما بفرستید که مورد اطمینان شما باشد تا اگر نزد تاتار اظهار کنیم، فرستاده شماییم سر ما را برای شما بیاورد. در این صورت شما نزد آنان معذور خواهید بود.
منظور من از این ملاقات آن است که به آنها بگوییم ما فرزندان صاحب دعوت نبوی هستیم و از کشور محمدی آمده ایم و آمده ایم تا درباره دین و کشور خود با شما گفت و گو کنیم که اگر سخن ما را نپذیرفتند نزد خدا و رسول او مسؤول نباشیم. آنگاه که چنین گفتم آن دوست گفت باش تا من باز گردم. گویی می خواست مطلب را به اطلاع (مستنصر) خلیفه جزاه اللّه عنی ما هو اهله برساند. پس از دیری مرا طلبید و گفت اکنون مقتضی نیست که چنین کنیم. هنگام ضرورت اجازه خواهیم داد. اینک گروهی که به کشور ما حمله آورده اند لشکری متفرق و دسته های غیر متشکل هستند. رئیس معینی که گوش به فرمان او باشند ندارند تا شما با او گفت و گو کنید. گفتم اکنون ما با نیت خالص آمده ایم تا این کار را به پایان برسانیم، من بیم آن دارم که وقتی رخصت این کار را به ما بدهید که این همت و خلوص نیت در ما نباشد. با این همه به ما رخصت دیدار ندادند و شد آنچه شد.
باز چنین روی داد که وقتی عازم خراسان بودم از خلیفه اجازت آن خواستم که به زیارت مولینا علی بن موسی الرضا علیه التحیه و الثناء مشرف شوم. پس از اجازه او به آماده کردن وسائل حرکت پرداختم. هنگام حرکت کسی که واسطه گرفتن اذن بود نزد من آمد و گفت خلیفه دستور داده است که به رسالت نزد بعضی از پادشاهان بروی. عذر آوردم و گفتم اگر در این رسالت موفق گردم دست از من نخواهید کشید و پیوسته مرا به رسالت و سفارت خواهید فرستاد و اگر پیروز نشوم در چشم شما کوچک و بی مقدار خواهم شد؛ زیرا چنین خواهید پنداشت که من شایستگی چنین کاری ندارم. افزون بر این، اگر بپذیرم و به سوی مقصود روانه شوم حسودان در کمین باشند و از من سعایت کنند و بسا که گویند من با پادشاه ترکان بیعت کرده ام که او را به این دیار رهنمونی کنم. شما نیز قول آنان را بپذیرید و به کشتن من همت گمارید. گفت: پس چه باید کرد و پاسخ خلیفه چیست؟ گفتم استخاره می کنم اگر «لا تفعل» آمد خلیفه خود داند که من هرگز خلاف استخاره نکنم. پس استخاره کردم و از رفتن عذر خواستم. پاره ای از این سخنان را در پیش گفته ام. بخش 150 درباره امام عصر عجل اللّه فرجه الشریف
ای فرزند، ای محمد، تو را و برادرت را و هر کس را که این کتاب را بخواند به آشتی و درستی در معامله با خدای عزّوجلّ و رسول او صلی الله علیه و آله و حفظ و رعایت فرمان خدا و رسول که درباره ظهور مولای ما مهدی علیه السلام بیان فرموده اند و بشارت داده اند سفارش می کنم، چه، قول و عمل بسیاری از مردم از نظرهای فراوان با عقیده آنان مخالف است؛ مثلاً بارها دیده ام که اگر بنده ای یا اسبی یا درهم و دیناری از آنان گم شود سراپا متوجه آن می شوند و برای یافتن آن نهایت کوشش را به عمل می آورند، اما ندیده ام که کسی برای تأخیر ظهور آن حضرت و عقب افتادن اصلاح اسلام و تقویت ایمان مسلمانان و قطع ریشه کافران و ستمگاران به اندازه دلبستگی به این امور ناچیز دلبسته باشد و به اندازه ای که برای از دست دادن این اشیا متأثر می گردد متأثر باشد.
پس چنین کسانی چگونه مدعی آنند که به حق عارفند و به رسول او واقف و به امامت آن حضرت معتقد؟ و چگونه ادعای دوستی آن بزرگوار می کنند و درباره چگونگی های والای او به مبالغه می پردازند، و از آن جمله کسانی را دیده ام که به زبان، سروری و ظهور آن حضرت و نفوذ احکام امامت او را واجب می شمارند، اما اگر سلطان یا امیری از دشمنان آن امام بزرگوار و از منکران امامت او به آنان احسان و مهری داشته باشد و عنایتی روا دارد به او دل می بندند و مهر او را در دل جای می دهند و بقای او را می خواهند و به اندازه ای به او متوجه می گردند که از طلب مهدی علیه السلام باز می مانند و واجبات را از یاد می دهند من جمله عزل و بی کار شدن آن سلطان یا امیر را که باید پیوسته آرزو داشته باشند نمی خواهند.
و از آن جمله گروهی را می شناسم که بر خود واجب می دانند که به شادی آن حضرت شاد باشند و به اندوه او اندوهگین، و می گویند آنچه در این جهان است و آنچه به ما رسیده است به برکت وجود آن بزرگوار است، با این همه اگر درهم و دیناری یا قطعه زمینی از ایشان غصب شود بیش از غصب ها و غارت های اموال دیگران متأثر می گردند. آیا این گونه حالات و چگونگی ها با وفای به حق تعالی و معرفت او جل جلاله و شناخت رسول او صلی الله علیه و آله و معرفت اوصیای او علیهم السلام مناسبتی دارد؟
نیز از آن جمله روزی به مردی که به ظاهر دلبسته ظهور شریف آن بزرگوار است و به او دعوی وفاداری می کند و از غیبتش سوگوار و اندوهناک است، گفتم اگر آن حضرت علیه السلام به تو بگوید که من از طریق پدران خود دانسته ام که اگر ظهور کنم به محض این که چشمت به من افتد در دم جان خواهی سپرد، اما اگر در ظهور من تأخیر افتد بیست سال دیگر با کمال خوشی با زن و فرزند و اهل و عیال خواهی زیست، آیا چند روزه زندگانی این جهان فانی را به تأخیر ظهور من ترجیح نخواهی داد؟
و دیگر به کسی که در اظهار دوستی و مهربانی حضرت مبالغه می کرد، گفتم که اگر آن حضرت به تو ابلاغ کند که پادشاه کشور تو در ایام غیبت او روزی هزار دینار به تو می پردازد و آن مال بر تو حلال و پاکیزه است و مدت ها نیز آن را دریافت خواهی داشت، پس آن گاه حضرت بزرگوار امام به تو ابلاغ فرماید که خدای تعالی اذن ظهور داده است و از این پس آن مبلغ بر تو حلال نیست، آیا تو ترجیح می دهی که غیبت به طول انجامد و آن مستمری را دریافت کنی تا حضرت او ظهور کند و مستمری قطع شود و آن را مستمری یکی از دشمنان تو قرار دهد که در رتبه از تو پایین است با این همه به حساب و کتاب تو نیز رسیدگی نمایند؟ آیا کدام یک از این دو را ترجیح می دهی؟ طول غیبت و اخذ روزی هزار دینار را، یا شتاب در ظهور امام و قطع آن مبلغ و پرداختن آن به دشمن تو؟
به یکی از برادران گفتم اصحاب مهدی علیه السلام کسانی اند که آن بزرگوار را برای آنچه خدا می خواهد خواسته اند، خواه به دنیای آنان سودمند باشد یا زیانبخش. در هر حال تابع مشیت الهی هستند. یکی از معتقدان به امامت آن بزرگوار علیه السلام گفت برای من در غیبت امام شبهه حاصل شده است. گفتم آن چیست؟ گفت آیا برای آن حضرت امکان ندارد که یکی از شیعیان خود را ملاقات کند و اختلاف هایی را که در دین جدّش صلی الله علیه و آله روی داده است از میان ببرد؟ از من خواست که پاسخ آن را بدهم، نه آن سان که در کتاب ها نوشته اند، چه، از آنها و از آنچه شنیده است رفع شبهه او نشده است.
گفتم آیا قدرت آن حضرت در رفع اختلاف ها بیشتر است یا توانایی خدای متعال؟ و آیا رحمت و فضل حق تعالی بیشتر است یا رحمت و فضل و عدل آن بزرگوار؟ گفت البته قدرت و رحمت و عدل الهی. گفتم چرا خدای ارحم الراحمین و اکرم الاکرمین این اختلاف ها را رفع نمی فرماید و می دانیم که خدای تعالی برای این کار راه ها و اسباب ها در حیطه قدرت دارد که بنی آدم را آن امکان نیست. آیا در این کار حکمت و مصلحت و عدل و فضیلت نیست که او جل جلاله مقتضی دانسته است؟ گفت آری.
گفتم پس عذر خلیفه و جانشین او نیز همان اقتضای کار است، چه، آنچه حضرت او کند آن است که امر و رضای الهی است. آنگاه سخن مرا پذیرفت و شبهه او برطرف گردید و دانست که این سخن حق را که پروردگار جل جلاله بر زبان من جاری ساخته است صحیح و درست است. پی نوشت ها
1. الضحی (93) آیه 11.
2. جدّ اعلای او داوود بن حسن مثنّی است.
3. یکی دیگر از اجداد وی سلیمان بن داوود می باشد. مادر سلیمان، ام کلثوم، دختر امام سجاد علیه السلام بوده است.
4. از کشف المحجه ترجمه های مختلفی در دست است. از جمله راه سعادت ترجمه سید باقر شهیدی گلپایگانی و ترجمه دیگر که با ترجمه کتاب طرایف اثر دیگر سید بن طاووس به دست آقای طبسی در سال 1310 قمری بنا به گفته علامه حاج آقا بزرگ در الذریعه انجام شده است. در مقاله حاضر از ترجمه آقای اسداللّه مبشری استفاده کرده ایم که مشخصات آن به قرار زیر است:
سید بن طاووس، کشف المحجه یا فانوس، ترجمه اسداللّه مبشّری، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1368) ص 229. شماره بخش ها بر اساس آن چیزی است که در متن اصلی ثبت شده است.
5. اشاره به نعمت های بهشت است، منظور این است که برای این نعمت ها باید عمل کرد.
6. ورام بن علی بنابی فراس حی، از فرزندان مالک اشتر نخعی(ره).
7. حمصی، شیخ الامام سدید الدین محمود بن علی بن الحسین الحمصی رازی علامه زمان خود، پرهیزگار و ثقه دارای تصنیف های بسیار.
8. ابو جعفر محمد بن حسن بن علی طوسی قدس اللّه روحه متولد رمضان 385 عارف اخبار و رجال و فقه و کلام و ادب بیش از سیصد تن از علمای شیعه که به درجه اجتهاد رسیدند و بسیاری از علمای عامّه شاگردان او بوده اند. آن بزرگوار از شاگردان شیخ مفید ابو عبداللّه محمد بن محمد بن نعمان قدّس سرّه و سید مرتضی علم الهدی قدس سرّه بوده است. در عصر خلافت «قائم باللّه» که دولت آل بویه منقرض شد و سلجوقیان پدید آمدند، دشمنان، خانه او را تاراج کردند ناچار به نجف اشرف انتقال یافت و تا پایان زندگی در آن آستان قدس اقامت گزید و حوزه علمی نجف را بنیاد نهاد. در محرّم 460 درگذشت و در خانه خود مدفون شد و امروز این (مسجد طوس) به نام آن مرحوم معروف است.

1 دانش آموخته حوزه علمیه و فارغ التحصیل رشته علوم سیاسی .
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان