ماهان شبکه ایرانیان

توکل و پیوند آن با معرفت الهی از منظر امام حسین علیه السلام

نوشتار، تحقیقی کلامی اعتقادی است که ساختارِ جالبِ توجه آن، نتایجی تربیتی دارد

چکیده

نوشتار، تحقیقی کلامی اعتقادی است که ساختارِ جالبِ توجه آن، نتایجی تربیتی دارد. نویسنده بر آن است که بسیاری آموزه های دین، و از جمله توکل، از یک سوی ریشه در توحید دارد و با صفات خداوندی درآمیخته است، و از دیگر سوی، با مخلوقات و مختصات وجودی آنان درمی پیوندد، و بدین ترتیب کوشیده تا با استمداد از امام حسین علیه السلام و کلمات و سیره ایشان این مهم را سامان دهد.

نویسنده پس از بررسی لغوی و اصطلاحی واژه توکل، خاستگاه این آموزه را ابتدا در مقام الوهی و صفات خداوندی کاویده، و سپس آن را با نظر به مقتضیات وجودی مخلوقات، پژوهیده است، و به این شیوه با ترسیم نظامی شکوهمند در عالم تکوین، ربط و فقر همه مخلوقات، و به ویژه انسان را به خداوند، خاستگاه حقیقی توکل دانسته است. شیوه توکل و مراتب مافوق آن، بخش بعدی تحقیق را تشکیل داده و پس از آن کاوشی در مهم ترین آثار تربیتی این آموزه صورت گرفته است.

آغاز کلام

آیین آسمانی حضرت محمد که درود خدا بر او باد از همان آغاز بر بنیاد معرفت بنیان گرفت.(1) انسان در این آیین، برای رستگاری و صعود در مراتب قرب الهی، می باید به ریسمان سترگ ثقلین بیاویزد و ببالد. کتاب خدا و عترت رسول صلی الله علیه و آله ،(2) دو رشته وثیق این حبل الهی اند که سخت در هم پیچیده و تنگ در آغوش هم اند؛ به گونه ای که نباید و در حقیقت نمی توان هیچ یک را از گرد دیگری گشود. بر این بنیاد، برای دریافتن حقیقت هر یک از آموزه های وحی، می باید از تراجم وحی و حاملان کتاب خداوندی(3) سراغ گرفت؛ و در این میان، حسین، فرزند علی و فاطمه، و نواده بهترین خلایق خدا که سلام و درود خدا بر ایشان باد طُرفه سرمایه ای است.

در این مقال، اما، توکل را، و پیوند وثیق آن را با معرفت خداوند برمی رسیم و می پژوهیم و برآنیم تا این آموزه گران ارج و پرمغز را در حد بضاعت از گفتار و کردار امام حسین علیه السلام بکاویم و بر آوریم.

مفهوم لغوی و اصطلاحی توکل

«وکَلْ» در لغت عرب، مرد ضعیف را گویند، و «وکْلْ» اعتماد بر دیگری است در امری. «توکل» اما، آشکار ساختن ناتوانی است در امری و تکیه زدن بر دیگری؛(4) به این معنا که فرد با درک ضعف و ناداری خویش، به یک کاردانِ لایق اعتماد ورزد و امر خود را به او بسپارد.(5)

«وکیل» از وکالت بر گرفته شده است، و وکالت به معنای تسلط بر امری است که به غیر شخصِ وکیل باز می گردد، ولی وکیل قائم به امر و مباشر در آن است.(6)

«توکیلِ» دیگری نیز به همین معناست که او را در امری تسلط دهند تا وی آن را به انجام رساند.(7) باید به یاد داشت توکیل خداوند بر بنده به این معنا نیست که آدمی مالک و مدبر است، بلکه بدان معنا است که خداوند اذن داده است تا هر امری را به مصدرش و هر فعلی را به فاعلش نسبت دهند، و چنین نسبتی را به نحوی از تملیک، مِلک ایشان ساخته است و این مصادر در اثر و فعل اصالت و استقلال ندارند، و سبب مستقل، تنها خدای سبحان است که بر هر سببی غالب و قاهر است.(8)

وکیل همچنین از جمله نام های خداوند است، و در حقیقت او تنها کسی است که در همه امور می توان بر وی تکیه کرد، و تمامی کارها را می شود بدو واگذاشت، و هیچ کس غیر او را نسزد که از هر حیث و به طور کامل و به اقتضای ذاتش و بر ذاتش، بی هیچ حد و قیدی بر او اتکال جست.(9) هم از این روست که گویند: «التَّوکلُ، هُوَ الثِّقَةُ بِما عِندَ اللّهِ وَ الْیَأسُ عَمّا فِی اَیْدِی النّاسِ»(10)؛ توکل، یعنی اطمینان بدانچه نزد خداست و ناامیدی از آنچه در دستان مردم است.

خاستگاه و مبانی توکل

کشف رستنگاه و مبانی توکل، در گرو ژرفکاوی در باب صفات خدا و ویژگی های مخلوقات و بررسی روابط عالم تکوین است.

تأملی ژرف در تعالیم اسلام، این نکته را آشکار می سازد که بسیاری از آموزه های این دین، از یک سوی ریشه در توحید دارد و با صفات خداوندی در آمیخته است، و از سوی دیگر، با مخلوقات ربط می یابد و با مختصات وجودی آنان در می پیوندد. صفات بی شمار خداوندی از یک سو و ویژگی های پرشمار مخلوق از سوی دیگر، ساختار و بافتاری بس با شکوه و پیچیده پدید می آورد که کشف کامل ارتباط میان اجزای آن کاری است بس دشوار، و تنها شاید از عهده امام معصوم بر آید و بس.

توکل نیز از جمله همین آموزه هاست؛ یعنی از یک جانب سر بر آستان صفات بی شماره الوهی دارد صفاتی نظیر خالقیت، ربوبیت، حکمت، عالمیت، رازقیت، رحمانیت، رحیمیت، قدرت و سببیت در اسباب و از جانب دیگر با نیازها و ویژگی های آدمی که از نقایص وجودی و غیر وجودی او سر چشمه می گیرد، ارتباطی وثیق می یابد؛ صفاتی همچون ناداری، نادانی، ناتوانی، بی پناهی، پیمان شکنی، خطاکاری، سهل انگاری، سرکشی،... و حد واصل میان این دو سویه نیز قوانین تکوینی و تشریعی عالمند، و ما امید داریم تا در حد بضاعت و قدر لطف آینه دار نور خداوندی، حسین بن علی علیهم السلام ، اصول و شاکله توکل را بکاویم.

ویژگی های وکیل و رستگاه توکل

خداوند خیر محض و کمال مطلق است، و نور فیض خود را بر هر چه امکان دریافت آن را داشته باشد می تاباند. در این مقام، صفت «خالقیت» او در می گیرد، و عوالم مجردات را می آفریند و کمال وجودی شان را یکجا به آنان اعطا می فرماید.(11) سپس نوبت به انسان و عالم ماده رسید. آدمی بر اساس اقتضای ذات خود، می باید در بوته آزمایشِ مکان و زمان و زینت دنیا، استعداد خود را به مدد اختیار و اراده خویش به فعلیت برساند و احسن اعمال را انجام دهد،(12) و در پرتو عبادت حق،(13) به «قرب خداوند» نایل آید، و در آن مقام از رحمتِ بی کرانه او به قدر طاقتِ خویش برخوردار گردد:(14) «وَ اجْعَلْ علی البَصیرةِ مَدْرَجَتی وَ عَلَی الهِدایَةِ مَحَجَّتِی وَ عَلَی الرَّشادِ مَسْلَکی، حَتّی تُنِیِلَنِی وَ تُنِیلَ بِی اُمْنِیَّتِی وَ تحِلَّ بِی عَلی ما بِهِ اَرَدتَنِی وَ لَهُ خَلَقْتَنِی وَ اِلَیهِ آوَیْتَنِی»؛(15) و راه مرا بر بصیرت قرار ده، و طریقِ روشنم را بر هدایت خود بنا کن، و مسلکم را بر رشد بنیان گذار، تا مرا به آرزویم و آرزویم را به من برسانی و در آنچه برای من خواسته ای و مرا برای آن آفریده ای و بدان پناهم داده ای، فرود آوری.

بنابراین هدف نهایی انسان قرب الهی و کمال است. اینک، انسان، شرفِ وجود یافته و هدف آفرینش او نیز روشن گشته است. در این مقام «پروردگاری و ربوبیت» خداوند جلوه می کند. او که «ربّ» است و «همه چیزدان»، خود بساط پروردن انسان را می گسترد: «اَللّهمَّ اِنّی اَرغَبُ اِلَیکَ و اَشْهَد بِالرُّبوبیَّةِ لَکَ مُقِرَّا بِاَنَّکَ رَبِّی وَ اَنَّ اِلَیکَ مَرَدِّی، اِبْتَدَأتَنِی بِنِعْمَتِکَ قَبْلَ اَنْ اَکُونَ شَیئا مَذکُورا وَ خَلَقْتَنِی مِنَ التُّرابِ، ثُمَّ اَسْکَنْتَنِی الأَصْلابِ آمِنا لِرَیبِ المَنُونِ وَ اختِلافِ الدُّهورِ وَ السَّنینِ، فَلَم اَزَلْ ظاعِنا مِن صُلبٍ اِلی رَحمٍ فِی تَقادُمِ الْأَیّامِ الماضِیةِ وَ القُرُونِ الخالیةِ، لَم تُخرِجْنِی لِرَأفَتِکَ بِی وَ لُطفک لی، وَ اِحسانِکَ اِلیَّ فِی دَولَةِ أَیَّامِ الکَفَرَةِ اَلَّذینَ نَقَضُوا عَهدکَ وَ کَذَّبُوا رُسُلَکَ لکِنَّکَ اَخْرَجْتَنی رَأفَةً مِنکَ وَ تَحَنُّنا عَلَیَّ لِلَّذی سَبَقَ لِی مِنَ الهُدی، الَّذی لَهُ یَسَّرتَنِی وَ فِیهِ اَنْشَأتَنِی وَ مِن قَبلِ ذلِکَ رَؤُفْتَ بِی بِجَمِیلِ صُنْعِکَ وَ سوابِغِ نِعْمَتِکَ، فَابتَدَعْتَ خَلْقِی مِن مَنِیٍّ یُمْنی، ثُمّ اَسْکَنْتَنِی فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ، بَیْنَ لَحمٍ وَ جلدٍ وَ دَمٍ، لَم تُشْهِدنِی بخَلقِی وَ لَم تَجْعَلْ إِلَیَّ شَیْئا مِن اَمْری، ثُمَّ اَخْرَجْتَنِی اِلی الدُّنْیا تامّا سَوِیّا»؛(16) خداوندا، من به تو روی می آورم و به پروردگاری تو گواهی می دهم و اقرار می کنم که حقیقتا تو پرورنده من هستی و بازگشت من به سوی تو است. وجود مرا با نعمت خود آغاز کردی، قبل از آنکه چیز قابل ذکری باشم و مرا از خاک آفریدی. پس مرا در میان پشت ها جای دادی و از حوادث زمانه و تغییرات روزگار و سالیان ایمن ساختی، و من در ایام قدیم و قرن های پیش (پیوسته) از صلبی به رحمی کوچ کردم و از روی مهر و رأفتی که با من داشتی و نیز احسانت با من، مرا در دروان حکومت پیشوایان کفر آنان که پیمان تو را شکستند و فرستادگانت را تکذیب کردند به جهان نیاوردی. لکن تو در زمانه ای مرا به دنیا آوردی که پیش از آن در علمت گذشته بود. از هدایتی که آسایش را برایم مهیا فرمودی و مرا در آن نشو و نما دادی و پیش از این نیز به من مهر ورزیدی و با رفتار نیکویت و نعمت های شایانت که خلقتم دادی از منیِ ریخته شده پدید آوردی و مرا در سه پرده تاریکی (مشیمه، رحم و شکم)، میان گوشت و خون و پوست جای دادی، و در خلقتم مرا گواه نساختی و چیزی از تدبیر امرم را بر عهده من نگذاشتی. پس مرا آراسته و کامل به جهان آوردی تا از هدایتی که پیش از این در علم تو بود بهره یابم.

به این ترتیب خداوند پیش از آن که آدمی چیزی باشد به او لطف و مهر می ورزد و نعمت وجود را به او ارزانی می کند. پس پرورش او را آغاز می کند و در این جریانْ «اسباب و عللی» را به کار می گیرد: پشت های پدران، رحم مادران، منیِ ریخته شده، سراپرده های تاریکی، و میانه گوشت و خون و پوست...، و سرانجام آدمی با صورتی بس کامل و آراسته و باشکوه قدم بر خاک می گذارد. او به جهان می آید تا در جریان هدایت به سوی معبود خویش پیش رود. در این مقام نیز آدمی بسیار ضعیف است و محتاج، و پروردگار نیز بس مهربان است و دانا: «وَ حَفِظتَنی فِی المَهدِ طِفلاً صَبیّا، وَ رَزَقْتَنِی مِن الغَذاءِ لَبَنا مَریّا وَ عَطَفْتَ عَلَیَّ قُلوبَ الحَواضِنِ وَ کَفَّلْتَنِی الْأُمَّهَاتِ الرَّواحِمَ وَ کَلأْتَنِی مِن طَوارقِ الجانِّ وَ سَلَّمْتَنِی مِن الزِّیادَةِ وَ النُقصانِ فتَعالَیتَ یا رَحیمُ یا رَحمن»؛(17) و مرا آن گاه که نوزادی بیش نبودم در گهواره مراقبت کردی و خوراکی از شیر گوارا روزیم ساختی، و پرستاران را با من مهربان گرداندی و مادران را با مهربانی به مراقبتم گماشتی و از آسیب های شیطان و نیز از زیادتی و کاستی سالمم داشتی. پس برتری تو، ای مهربان، و ای بخشاینده.

لطف و فیض او همچنان جریان دارد. پروردگار مهربان میهمان کوچکش را در گهواره آرامش می دهد و باز «اسباب و عللی» را سر راه او می نهد: با غذایی لذیذ پذیرایی اش می کند، دل های پرستاران را بر او نرم می سازد، و مادران مهربان را بر او می گمارد، و باز، خود نیز بدخواهی شیطان ها را از او دور می سازد و... .

لطف و فیض او همچنان جریان دارد: «حتّی اذا اسْتَهْلَلْتُ ناطقا بالکلامِ أَتمَمتَ علیَّ سَوابغَ الإِنعامِ و رَبَّیتَنی زائدا فی کلّ عامٍ حتّی اِذا اکْتَمَلتْ فِطْرَتی و اعْتَدَلَتْ مِرَّتی، أَوْجَبْتَ علیَّ حُجَّتِکَ بِانْ أَلهَمْتَنی مَعرفَتَکَ وَ رَوَّعْتَنی بعجائِبِ حِکْمَتِکَ وَ أیقَظْتَنی لِما ذَرَأْتَ فی سَمائِکَ و أرْضِکَ مِن بَدائِعِ خَلقِکَ وَ نَبَّهْتَنِی لِشُکرِکَ وَ ذِکرِکَ»؛(18) سرانجام لب به سخن گشودم و نعمت های شایانت بر من تمام گشت و همه ساله از فیض پرورش تو بیشتر بهره مند می شدم، تا اینکه فطرتم کمال یافت و تاب و توانم به اعتدال رسید، حجتت را بر من واجب فرمودی به خاطر آنکه معرفتت را بر دلم الهام کردی و مرا با عجایب حکمت خود حیران ساختی و مرا به آفریده هایت در آسمان و زمینت آگاه ساختی و سپاس و یادت را در خاطرم بزرگ داشتی.

پرورش خداوندی همچنان ادامه می یابد و کودک لب به سخن می گشاید و رفته رفته و در طول سالیان می بالد و وجودش کمال می گیرد و قوایش اعتدال می یابد. به این ترتیب خداوند همچنان «اسباب و علل» تکوینی خود را به یاری انسان می فرستد بی آنکه آدمی خود در ساختن آن ها نقشی داشته باشد یا از به کارگیری آن ها گزیری یافته باشد.

سرانجام خداوند معرفت خود را بر دل او الهام می کند و او را مبهوت آفریده هایش می سازد و یاد و شکر خود را در دل او بزرگ می دارد: «وَ أَوْجَبْتَ عَلَیَّ طاعَتَکَ وَ عِبادَتَکَ وَ فَهَّمْتَنِی مَا جَاءَتْ بِهِ رُسُلُکَ وَ یَسَّرْتَ لِی تَقَبُّلَ مَرْضَاتِکَ وَ مَنَنْتَ عَلَیَّ فی جَمیعِ ذلِکَ بَعَوْنِکَ وَ لُطْفِکَ»؛(19) و فرمان برداری و پرستشت را بر من وظیفه ساختی و مرا از آنچه فرستادگانت آوردند باخبر ساختی و فرصت دادی تا رضای خاطرت را با همه دشواری به دست آورم و این همه از یاری و لطف تو است.

در ادامه این صعود، حادثه ای شگرف رخ می دهد؛ ربوبیت تشریعی خداوند آغاز می گیرد؛ بزرگ ترین اسباب و علل تعالی انسان به او هدیه می شود و آدمی به وسیله وحی راه هدایت و کمال را در می یابد. به این ترتیب نعمت خداوند بر انسان تام و تمام می شود: «أَلْیَومَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُم نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمْ الإِسْلامَ دِینا» (مائده: 3)؛ امروز دینتان را کامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را برای شما به عنوان آیینی برگزیدم.

اینک راه از بیراهه به خوبی آشکار شده است،(20) و آدم عاقل مختار، می باید با اراده خویش خود را سزاوار دریافت فیض هر چه بیشتر خداوند و مقام خلیفة اللهی گرداند.

حال با نظر به آنچه گذشت، اگر انسانْ پایِ این دستگاهِ باشکوه بایستد و با دقت سراپای آن را بنگرد، خود را چگونه می بیند و خداوند را چگونه می یابد؟!

خود را می بیند که هیچ نبوده و به لطف و فیض خداوند آفریده شده و بی آنکه هیچ نقشی در حماسه آفرینش خود داشته باشد نعمت وجود یافته است. نیز در می یابد که پس از خلقت، بی آن که هیچ سهمی از پرورش خویش را بر عهده داشته باشد، به دست مهربان و توانای پروردگارش تربیت یافته است و برترین موجودات عالم گشته است. می بیند که هر چه خود دارد از اوست و هر چه به او می رسد نیز از اوست. آن گاه که نگاه می کند، چشم را موهبت خداوند می بیند، و آنچه را می بیند نیز ساخته دست خداوند می یابد؛ آن گاه که می شنود، گوش را نعمت خداوند می بیند و صدا را نیز صنع خداوند می یابد؛ آن گاه که می بوید، شامّه را هدیه خداوند می بیند و رایحه را نیز رایحه خداوند؛ آن گاه که می چشد زبانش را خدا داده و شراب و طعام را نیز؛ و بالاخره هر آنچه درون و بیرون خود می یابد همه را نعمت ها و اسباب و عللی می بیند که خداوند به او داده است تا به وسیله آن ها امور خویش را پیش ببرد و در مسیر کمال به پیش تازد.

به این ترتیب انسانْ خود را موجودی ضعیف و «وکَلْ» می یابد که در همه امور وابسته به خداست. اگر کار درستی انجام دهد باز از فضل خداوندی شامل حال او بوده است، و اگر این فضل مضاعف از او برداشته شود، دچار تباهی خواهد گشت: «اِلهی اِنْ ظَهَرَتِ المَحاسِنُ مِنّی فَبِفَضْلِکَ وَ لَکَ المِنَّةُ عَلَیَّ وَ اِنْ ظَهَرتِ الْمَساوِی مِنّی فَبِعَدْلِکَ»؛(21) معبودا اگر از من زیبایی ها پدیدار شوند به فضل توست و من باید که از تو منت کِشم و اگر از من بدی ها سر زنند به عدل توست.

از سوی دیگر تمام موجودات دیگر را نیز همچون خود، وابسته و فقیر می یابد؛ موجوداتی که در بودن و ماندن خود محتاج فیض خداوند هستند و تمام آثار وجودی شان نیز از جانب خداوند به آن ها عطا شده است، و ایشان نیز چیزی از خود ندارند و دم به دم محتاج حیات بخشی اویند: «اَللّهُمَّ اِنَّکَ تَکْفِینِی مِن کُلِّ اَحَدٍ وَ لا یَکفِینِی مِنکَ اَحَدٌ»؛(22) بار الها، تو مرا از هر کسی بی نیاز می سازی و هیچ کس مرا از تو بی نیاز نمی کند.

حاصل چنین نگاهی ناامیدی از همه خلایق و امید بستن به وجود پرورگار است. همچنین آدمی درمی یابد که خداوند مسبب الاسباب است و خواسته است امور بندگانش از طریق اسباب و عللی که می آفریند انجام گیرد، و به این ترتیب در کار گاه هستی قوانین و نوامیسی نهاده است و طبق آن ها امور را به جریان می اندازد، و برخی پدیده ها را علت برخی دیگر می سازد و بعضی اشیا را مسبب برخی دیگر می نهد. این خواست خود اوست ولی این هرگز به معنای وجود استقلال در سببیت یک سبب و علیت یک علت نیست؛ بلکه گاه می شود که خداوند به نفع بنده اش علیه اسباب و علل می شورد و از شیوه های غیر عادی خواست خود را جاری می سازد: «یا نارُ کُونِی بَرْدا وَ سَلاما عَلَی إِبْرَاهِیمَ...»(انبیاء: 69).

بر این بنیاد، آدمی حقیقت هر تأثیری را در خداوند می جوید و اعتماد وثیقی از او در دل می گیرد و هیچ وسیله ای را بی نظر بر سببیت بخشی خداوند به کار نمی بندد: «تَوَکَّلْتُ عَلَی اللّهِ وَ لاَ حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ»؛(23) بر خدا توکل می کنم و هیچ نیرویی و توانی جز از خداوند نیست.

البته باید به یاد داشت افزون بر صفات خالقیت،(24) عالمیت،(25) حکمت،(26) ربوبیت(27) و رحمانیت،(28) خداوند، صفات پرشمار دیگری دارد که توکل بر او را بر می تابند، و در این مجمل فرصت تفصیل و تبیین آن ها نیست ؛ صفاتی همچون الوهیت،(29) هدایتگری،(30) عزت،(31) بسندگی،(32) حیات،(33) رجوع(34) و مالکیت.(35)

چه کسی باید توکل کند؟

اوصاف موجودی که می توان بر او توکل کرد به اجمال گذشت و در خلال آن مبحث، تا حدودی نیز برخی از ویژگی های آنکه باید توکل ورزد روشن شد. در این مقام به دیگر ویژگی های انسان، که او را نیازمند اتکال به خداوند می کند خواهیم پرداخت.

نظر در معنای توکل،(36) به یاد می آورد که موکل به ناتوانی خود در امر، پی می برد و در نتیجه برای بهتر انجام گرفتن یا اساسا انجام گرفتن آن، دست به دامان وکیل می آویزد. وکالت آن گاه که میان دو انسان صورت گیرد امری ساده است. کافی است وکیل در موضوع وکالتْ کاردان و توانا و معتمد باشد تا بتوان کار را به او سپرد و به امید حصول نتیجه نشست. اما رابطه توکل انسان بر خداوند از گونه ای دیگر است. این رابطه میان بنده و پروردگار صورت می بندد.

آدمی جهلِ ناب است: «اَنَا الجاهِلُ فِی عِلْمی فَکَیْفَ لا اَکونُ جَهُولاً فی جَهْلِی؟!»(37) من در دانستنم نادانم پس چگونه در نادانی ام نادان نباشم؟!

او موجودی است محصور و محدود در زمان؛ یعنی پیش از او حوادث و وقایع بی شماری رخ داده اند که در سرنوشت وی مؤثرند، ولی از آن ها هیچ خبر ندارد. هم چنین دست او از آینده کوتاه است و نمی تواند سر از دیوار حال فرا کشد و آنچه رخ خواهد داد مشاهده کند. بر این اساس، دانش او درباره گذشته بس محدود و از آینده ناچیز است. ابزار شناخت او نیز محدودیت هایی فراوان دارد و تنها حیطه ای تنگ و تُنُک از عالم واقعیات را بر می تابد؛ به گونه ای که نسبت دانسته هایش در برابر نادانسته ها، نزدیک به صفر است، و شاهد آن که خداوند می فرماید: «وَ مَا أُوتِیتُم مِنَ الْعِلْمِ اِلاَّ قَلِیلاً»؛ (اسراء: 85) و از علم جز اندکی به شما نبخشیدیم.

اما در مقابل، علم خداوند فرا زمان است. در نظرِ او گذشته و حال و آینده یکجا حاضر و مجتمع و مندمج است: «لا تَتداولُه الاُمورُ وَ لاتَجری عَلیهِ الاحوال و لا تنزیل علیه الاحداث»؛(38) چنان نیست که امور برای او از پی هم آیند و احوال از پی او جریان یابند و حوادث بر او فرود آیند.

«یَعْلَمُ خائِنَةَ الأَعْیُنِ وَ ما تُخفِی الصُّدورُ وَ غَیْبَ ما یَأتِی بِهِ الْأَزْمِنَة وَالدُّهُور»؛(39) نگاه های پنهان را و آنچه در سینه ها پنهان است می داند و نیز نهان زمان ها و روزگاران را می داند. یا «من أَحاطَ بِکُلِّ شیءٍ عِلْما»؛(40) ای کسی که علم او بر همه چیز احاطه یافته است.

آدمی فقیر است و نادار: «إِلهی أَنا الفَقیرُ فِی غِنایَ فَکیفَ لا أکونُ فَقیرا فی فَقْری»؛(41) خدایا من در توانگریِ خود محتاجم پس چگونه در نیازمندی ام فقیر نباشم؟.

سهم انسان از سرمایه وجودش هیچ است و خداوند به فیضِ خود او را از عدم آفریده است. پس از آن نیز از خود ثروتی ندارد و این خداوند است که او را روزی می دهد: «اِبْتَدَأْتَنِی بَنِعْمَتِکَ قَبْلَ أنْ أَکُونَ شَیئا مَذکُورا وَ خَلَقْتَنِی مِنَ التُّرابِ»؛(42) پیش از آن که چیز قابل ذکری باشم نعمتت را بر من آغاز کردی و مرا از خاک آفریدی.

«ثُمَّ اِذ خَلَقْتَنِی مِنْ خَیرِ الثَّری، لَمْ تَرْضَ لِی یا اِلهی نِعمَةً دُونَ أُخری وَ رَزَقْتَنِی مِن اَنواعِ المَعاشِ وَ صُنُوفِ الرِّیاشِ»؛(43) پس آن گاه که مرا از بهترین خاک ها آفریدی، راضی نشدی نعمتی را بر من روا داری و از دیگر نعمت ها بازم داری، و از هر گونه وسایل زندگی و خوراک و پوشاک مرا عنایت فرمودی.

او در حفظ عطایای خداوندی نیز فقیر و محتاج است: «یا مَن دَعْوَتُهُ غَنِیّا فَلَم یَسلُبْنِی»؛(44) ای کسی که در حال توانگری او را خواندم، ولی نعمتش را از من باز نگرفت.

و سرانجام اینکه، خداوند انسان را به لحاظ ماهیت، فقیر آفریده است: «الهی کیفَ لا اَفْتَقِرُ و انت الَّذی فی الفُقراءِ اَقَمْتَنی»؛(45) معبودا! چگونه نزد تو نیاز نیاورم و حال آنکه تو مرا میان فقیران جای داده ای.

از دیگر سوی با توجه به ابعاد شخصیتی و روحی آدمی، اعمال و رفتار و افکار او پیامدهای گسترده و بسیار پیچیده ای دارند؛ به گونه ای که پیش بینی تمام نتایج مادی و معنوی آن ها عملاً ممکن نیست. برای نمونه خوردن یک غذای خاص از نظر مادی بر هر بخش از بدن آدمی تأثیری مخصوص می گذارد و موجب ترشح هورمون های مختلفی در بدن او می گردد که هر یک به نوبه خود موجب بروز حالات روانی بخصوصی خواهند شد. همچنین از این نظر که این خوراک از چه راهی تهیه شده است بر حالات روحی فرد آثار مستقیمی دارد، و به این ترتیب عمل ساده خوردن نتایج پیچیده ای بر زندگی این دنیایی و آن دنیایی فرد می گذارد، و شگفت تر آنکه این عمل در نسل آینده او نیز آثار جسمی و روحی نظرگیری به بار می آورد، و نیک روشن است که دانش کم سوی آدمی جز دامنه بسیار محدودی از آن را روشن نمی سازد. بر این اساس وقتی عواقب چنین عمل ساده ای تا این حد غیر قابل پیش بینی است چگونه می توان تمام آثار و پیامدهای رفتارهای پر شمار آدمی را در نظر آورد و سنجید. اما به هر حال او موجودی مختار و ناگزیر از عمل و تفکر و رفتار است، و افزون بر کاستی های پیش گفته، ضعف ها و خطرات دیگری نیز رهزن فکر و عمل اویند: از یک سو شیطان بر راه او دام گسترده است(46) و از دیگر سوی نفس اماره اش او را به تباهی می کشاند،(47) و از جانبی «عجولی» او را به گمراهی می برد،(48) و از جانب دیگر کاهلی و تأخیر او را از پیمودن راه حق باز می دارد؛(49) او گرفتار اسائه و خطا می شود؛ او در نافرمانی اصرار می ورزد؛(50) وفا نمی کند و پیمان می شکند؛(51) و... . حال چنین موجودی حقیقتا چگونه می تواند امور خویش را تدبیر کند؟

شیوه توکل

نگاهی ژرف در آنچه از صفات خداوند گذشت، و تأمّل در ویژگی های انسان و جهان، و نیز کاوش در سنت های خداوند در عالم، هر صاحب خردی را به توکل راه می نماید. خداوند خواسته است امور عالم را بر اساس قوانینی که خود بر نهاده است اداره کند، و خواسته است که هر امری از طریق اسباب و عللی صورت پذیرد که او تکوین نموده است:(52) «اَللّهُمَّ یَا مُعطِی الخَیراتِ مِن مَنَاهِلِها، و مُنْزِلَ الرَّحَماتِ مِن مَعادِنِها»؛(53) ای بخشنده خیرات از سرچشمه هایش و ای نازل کننده رحمت ها از راه هایش.

بر این اساس آدمیان ناگزیرند برای دست یافتن به خواسته هایشان و رفع نیازمندی هایشان از اسباب و عللی که در اختیارشان نهاده شده است بهره گیرند و به سامان امور خویش بپردازند. از جمله این اسباب و علل، آگاهی و قدرت و اختیار و اراده آدمی است؛ یعنی خداوند به او قدرت داده است که بتواند به اختیار خود اراده کند و برگزیند، و به وسیله دیگر اسباب و علل به تدبیر امور خویش بپردازد. اما با نظر به آنچه گذشت، «رشد فکری آن است که وقتی انسان امری را اراده می کند و به منظور رسیدن به آن متوسل به اسباب مادی ای که در دسترس اوست می شود، در عین حال، چنین معتقد باشد که تنها سببی که مستقل در تدبیر امور است خداوند سبحان است و به این ترتیب استقلال و اصالت را از خودش و اسبابی که در رسیدن به آن امر به کار بسته نفی نموده، بر خدا توکل و اعتماد ورزد.

پس معنای توکل این نیست که انسان نسبت امور را به خویش یا به اسباب قطع یا انکار کند؛ بلکه معنایش این است که خود و اسباب را در تأثیر مستقل ندانسته، معتقد باشد که استقلال و اصالت، منحصرا از آنِ خدای سبحان است و در عین حال سببیت غیر مستقله را برای خود و برای اسباب قائل باشد.»(54)

و این مسیری است که هر عاقل رشیدی باید سیره خود قرار دهد؛ زیرا اگر انسان دچار گم راهی نباشد می بیند و احساس می کند که نه خودش مستقلاً می تواند امور خود را اداره کند و نه اسباب عادی ای که در اختیار اوست می تواند او را مستقلاً به مقصد برساند؛ بلکه باید در همه امورش به وکیلی مراجعه کند که صلاح همه امورش به دست اوست، و هموست که به بهترین وجه امورش را اصلاح می گرداند، و آن وکیل همان خدای قاهری است که هیچ چیز بر او قاهر نیست، و خدای غالبی است که هیچ چیز بر او غالب نیست؛ هر چه بخواهد می کند و هر حکمی اراده کند انفاذ می نماید.

بر این بنیاد، آدمی در هر امری با آنکه از اسباب و ابزار و عللی که در دسترس اوست بهره می برد و به وسیله آن ها مقاصد خویش را پی می گیرد، همواره خود و آگاهی و قدرت و اختیار و اراده خویش را به دست خود به خداوند و در مسیر خواست و اراده تکوینی و تشریعی او باز می گرداند و ربط می دهد و پیوند می زند: «اِلهی أَغْنِنِی بِتَدبِیرِکَ لِی عَنْ تَدبِیری وَ بِاختِیارِکَ عَن اِخْتِیاری»؛(55) بارالها! به تدبیرت مرا از تدبیر

خودم بی نیاز گردان و به اختیارت مرا از اختیار خودم بی نیاز ساز.

مراتب مافوق توکل

«بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ... تَوکَّلتُ عَلی اللّهِ وَ لا حَولَ و لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللهِ العَلیِّ العظیمِ. اللّهم اِنّی اسْلَمْتُ نَفسِی الیکَ و وجَّهْتُ وَجْهی اِلَیکَ و فَوَّضْتُ أمرِی اِلَیکَ»؛(56) به نام خداوند بخشنده مهربان... بر خدا توکل کردم و هیچ جنبش و توانی جز از خداوند والا مرتبه بزرگ نیست. بار خدایا! نفسم را تسلیم تو کردم و روی خود را به سوی تو گردانیدم و امر خویش را به تو تفویض کردم... .

واگذاری امر به خداوند مراتب و مقاماتی دارد که توکل اولین آنهاست، و با نظر به ترتیب هر یک آن ها و نیز قرابت فراوان آن ها با یکدیگر، در این مقام، چندی از این مقامات و مراتب را از کلام امام علیه السلام بر می کاویم. در مناجات فوق، امام حسین علیه السلام پاره ای از این منازل و مراتب را؛ یعنی توکل و تسلیم و تفویض را بر شمرده اند. همان گونه که از این گزیده نورانی بر می آید، توکل سر آغاز این واگذاری هاست. ارباب عرفان و اخلاق بر آن اند که فرد در این مقام خداوند را در امر خویش وکیل می گیرد و بر می گمارد،(57) و این در حالی است که او تعلق خود را به آن امر از دست نداده است و خداوند را جانشین و قائم مقام خویش می داند و می دارد.(58) به این ترتیب در این مقام شخصیت و اعتبار موکل محفوظ است.(59)

مقام تسلیم

امام علیه السلام در دعای صبح و شام چنین می فرمایند: «اَللّهم اِنِّی أَسْلَمْتُ نَفْسِی اِلَیکَ وَ وَجَّهْتُ وَجهِی اِلَیکَ»؛(60) بار الها! من خود را به تو می سپارم و روی خویش را سوی تو می دارم... .

«تسلیم» مقامی است فوق مرتبه توکل و رضا. «تسلیم باز سپردن باشد. و در این موضع مراد از تسلیم آن است که هر چه سالک آن را نسبتی به خود کرده باشد آن را به خدا می سپارد.»(61)

تسلیم، انقیاد و گردن نهادن است.(62) آدمی در این مقام نفس و جان خویش را با خضوع و خشوع تمام بر آستان خداوندش می نهد تا هر چه او بخواهد سالک همان کند.(63) «و این مرتبه بالای مرتبه توکل باشد؛ چه در توکل کاری که با خدای می گذارد به مثابت آن است که او را وکیل می کند، پس تعلق خود را به آن کار باقی می داند و در تسلیم قطع آن تعلق می کند تا هر امری که او را به خود متعلق می شمارد، و همه را، متعلق به او داند.»(64)

همچنین این مقام، از «رضا» نیز بالاتر است؛ «چه در مرتبه رضا، هر چه خدا کند موافق طبع او باشد، و در این مرتبه طبع خود، و موافق و مخالف طبع خود، جمله با خدای سپرده باشد. او را طبعی نمانده باشد تا آن را موافقی و مخالفی باشد. «لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجا مِمَّا قَضَیْتَ» (نساء: 65)، از مرتبه رضا باشد، «و یُسَلِّمُوا تَسْلِیما» از بالای آن.»(65)

تسلیم، در رفتار و افکار و کلمات امام حسین علیه السلام بسیار می درخشد. به ایشان خبر دادند که ابوذر می گوید: «برای من فقر محبوب تر از بی نیازی است، و مریضی محبوب تر از سلامتی است.» امام فرمودند: «و هر کس به نیک گزینیِ خدا بر خودش تکیه کند جز آنچه خدا بر او بر گزیده است بر نمی گزیند.»(66)

همچنین حضرت در جای جای سَفَرِ فرجامینشان، برترین الگوی تسلیم در برابر خداوند را بر جای نهاده اند. برای نمونه ایشان در پاسخ به ابن عباس که اصرار می ورزید تا امام از عزیمت به کوفه خودداری کنند، فرمودند: «ابن عباس دیگر اصرار مکن که قضای خدای مقتدر و با شکوه بازگشت ندارد.»(67)

مقام تفویض

«بِسم اللّه الرَّحْمنِ الرَّحیم... . تَوَکَّلْتُ عَلَی اللّهِ وَ لا حَولَ وَ لا قُوةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلیِّ العَظیمِ. اَللّهُمَّ اِنِّی اَسْلَمْتُ نَفْسِی اِلَیکَ وَ وَجَّهْتُ وَجْهی اِلَیکَ وَ "فَوَّضْتُ" اَمْری اِلَیْکَ...»؛(68) به نام خداوند بخشنده مهربان... بر خدا توکل کردم و هیچ جنبش و توانی جز از خداوند والا مرتبه بس بزرگ نیست. خداوندا! من خود را به تو می سپارم و روی خود را سوی تو می دارم و امر خویش را به تو تفویض می کنم... .

سید شهیدانِ عالَم که درود خدا بر او باد در آخرین کلمات این نیایش امر خویش را به خدا تفویض می کنند. «تفویض از اعمال باطنی است و به سرّ سالک باز می گردد که در آن قطع تصرف می کند، و از مقامات مفرد آن است. در تفویض بنده به کلی نفی ماسوی الله می کند و حتی خود را نیز در میان نمی بیند...، در حالی که تسلیم از متعلقات نفس است و از اعمال مجرد آن. تسلیم سپردن باشد و تفویض باز گذاشتن. از این جهت مقام تسلیم از تفویض فروتر باشد.»(69) در این رتبه پس از آنکه انسان خود را سراسرْ تسلیم خداوند کرد، از حول و قوه تبری می جوید و یکسر امر خویش را به مولایش باز می گرداند و باز می گذارد: «اِلهی أغْنِنِی بِتَدْبِیرِکَ لی عَنْ تَدْبِیری وَ بِاخْتِیارِکَ عَن اِخْتیارِی»؛(70) بار الها! به تدبیرت مرا از تدبیر خودم بی نیاز گردان و به اختیار خویش مرا از اختیار خودم بی نیاز کن.

در این مقام خداوند متولّی و مختار مطلق است و هر آنچه می خواهد می کند و همین جاست که امام می فرماید: بار الها! آغاز همه از توست و مشیت از آنِ توست و همه جنبش ها و توانمندی ها از توست، و تویی آن ذات کاملی که معبودی بر حق جز تو نیست.(71)

دل های اولیایت را اقامتگاه مشیت خود و کمینگاه اراده خویش ساخته ای و اندیشه های آن ها را پایگاه های اوامر و نواهی خود ساخته ای. پس هر گاه خواسته های خود را بطلبی، از باطن ایشان آن نهفته ها را که پوشیده داشته ای به جنبش در آوری و از اراده خود آنچه در پیمان ها به آن ها آموخته ای به واسطه اندیشه هایی که تو را می خوانند و با حقایق عطیه های تو به سوی تو دعوت می کنند بر زبانشان جاری می سازی، و من به تعلیم تو می دانم (آن حقایق و اسراری را) که در برابر آن به من، و پناهنده ساختن من به آن، تنها تو مورد سپاسم هستی.

آثار توکل

هر یک از آموزه های ادیان الهی، بر اساس خواست و مشیت پروردگار و بر مبنای قوانین تکوینی و تشریعی نهاده شده اند، و بنا بر حکمت خداوندی در مسیر هدف خلقت آدمی نقشی ایفا می کنند. بر این اساس هر یک از این تعالیم، اگر به درستی صورت پذیرد، در فرد و جامعه آثار مثبت و تکامل بخشی دارند. این تعالیم در ابعاد وجودی آدمی تجلی می یابند و بر روح و فکر و رفتار و حتی جسم وی اثر می گذارند، و به تبع آن، جامعه را نیز تحت الشعاع تأثیر خود قرار می دهند. بر همین وجه، در صورتی که نادیده انگاشته شوند، از آن جا که در حقیقت قوانین و نوامیس عالم اند، آدمی دچار کاستی و ناراستی می شود و روح و فکر و رفتارش به بیراهه ضلال می افتد، و به تبع آن جامعه را نیز گرفتار زوال می سازد.

توکل نیز، که از آموزه های کلیدی دین به شمار می آید، آثار شگرف و سترگی بر فرد و جامعه دارد، و اینک به برخی از این آثار می پردازیم:

1. عزت، آرامش، و بی نیازی از خلق

آن کس که بر خدا توکل ورزیده است، در حقیقت دریافته که مسبب هر سببی خداوند است، و اگر هم اسباب و ابزار و مردمان در رفع نیازهای او مؤثرند، تأثیرشان از آن روست که خداوندْ خودْ چنین خواسته است: پروردگار جهان چنین اراده کرده است که انسان ها برای درمان بیماری خویش از طبیب کمک بگیرند و از دارو بهره ببرند. خداوند اراده فرموده که انسان ها برای کسب روزی کار کنند و همچنین با انسان های دیگر تجارت و داد و ستد نمایند، و بسیاری مواقع رزق خود را از دست دیگر بندگان دریافت کنند. اما آنکه معنای توکل را به درستی دریافته است، می داند و می بیند که درمانگر و روزی رسان، در واقع کسی دیگر است؛ کسی که خود این ابزار و اسباب و افراد را بر سر راه آدمی قرار داده است، و خود خواسته که کارها از این مجاری انجام پذیرد. بر این اساس فرد متوکل در عین آنکه از این اسباب و علل بهره می گیرد، و از همان نوامیس و قوانینی که خداوند اراده فرموده، تبعیت می کند، و برای رفع احتیاجات خود و درمان بیماری و کسب روزی خود و همچنین در بیشتر امور خود از خلق مدد می گیرد، عزت خویش را محفوظ می دارد و خود را به ورطه دریوزگی و التماس به خلق نمی افکند، «و به جای خدا، چیزی را که سود و زیانی به تو نمی رساند، مخوان، که اگر چنین کنی، در آن صورت قطعا از جمله ستمکارانی، و اگر خدا به تو زیانی برساند، آن را برطرف کننده ای جز او نیست، و اگر برای تو خیری بخواهد بخشش او را رد کننده ای نیست. آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد می رساند و او آمرزنده و مهربان است.»(72)

چنین فرد متوکلی به هنگام سختی و نیز غیر از آن علاوه بر تلاش برای دفع مشکلات، به فضل و رحمت و کارسازی مسبب تمام این اسباب و مشکل گشای حقیقی، امید می بندد. و ماسوای پروردگار خود را تنها به چشم وسیله می نگرد.

در اشعار منسوب به حضرت سیدالشهدا علیه السلام آمده است:

اذا ما عضَّک الدهرُ فَلا تَجْنَحْ اِلی خلقٍ
وَ لا تَسْألْ سِوَی اللّه تعالی قاسم الرزق
فَلَوْ عِشْتَ وَ طَوَّفتَ مِن الغرب اِلی الشّرقِ
لما صادفْتَ مَنْ یَقْدِ رُ أن یَسْعَد أوْ یَشقِی(73)
آن گاه که به سختی های روزگار گرفتار آمدی، به خلق خدا روی میاور، و جز از خدای متعال که تقسیم کننده روزی هاست مخواه. اگر زنده بمانی و از غرب تا شرق عالم را بگردی کسی که بتواند خوشبختت کند یا بدبختت بسازد نخواهی یافت.

اِغْنِ عَنِ الْمَخْلوقِ بِالْخالِقِ تَصُدُّ عَلَی الکاذبِ وَ الصادقِ(74)
خود را با توجه به آفریدگار از هر آفریده ای بی نیاز کن که در این صورت همه راه ها[ی آزمندی] را بر هر دروغگو و راستگویی می بندی.

کسی که خداوند کفیل و پشتیبان اوست هرگز پایمال و ذلیل نمی شود، اما کسی که حقیقتا به خداوند توکل نکرده و امر خویش را به او واگذار نساخته است، در حقیقت پروردگار خود را به درستی نشناخته و او را باور نکرده است؛ چرا که هر انسانی به لحاظ روان شناختی مایل است امر خویش را با حمایت یک مرکز و منبع علم و قدرت و خیرخواهی تضمین کند و پیش برد، و همان گونه که گذشت تنها موجودی که به طور مطلق واجد این خصوصیات است، همانا پروردگار عالم است. به هر روی، اگر کسی ایمانی وثیق در دل نداشته باشد، به درستی توکل نمی ورزد و چنین انسانی همواره اضطراب، هراس و دلهره ای جانگزا در خود احساس می کند. او همواره نگرانِ از دست دادن آنچه به خیال خود تحت تملک و سلطه دارد، است. از این روی، یکسر می کوشد تا دیگران و بخصوص فرادستان خود را راضی نگاه دارد، و به این ترتیب همواره خود را به نوعی محتاج و نیازمند و وابسته به خلق می بیند. چنین انسانی نعمت خداداده «آزادگی و عزت» را کفران کرده است، و از آنجا که خداوند نعمت خویش را عزیز می دارد و آن را از ناسپاسان باز پس می گیرد، چنین انسانی رفته رفته ذلیل و فرومایه خواهد گشت.

کسی که ایمان و توکل دارد، می بیند که جز خدا هیچ کس نمی تواند به او نفع یا ضرری برساند، از این رو، هیچ گاه از مخلوق نمی ترسد و به آفریده ای چشم طمع نمی بندد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از جبرئیل پرسید: «توکل چیست؟» جبرئیل پاسخ داد: «توکل علم به این معناست که مخلوقات نه می توانند ضرری به انسان برسانند و نه می توانند نفعی عاید انسان سازند... بنابراین، باید از مخلوقات قطع امید کرد و به سوی حق آورد... اگر بنده ای چنین باشد و از کسی جز حق نترسد و طمعی جز به الله نداشته باشد، در واقع توکل کرده است... .»(75)

حضرت سیدالشهدا علیه السلام می فرمایند: «بار الها! چگونه مرا وا می گذاری و حال آنکه مرا کفالت کرده ای و چگونه پایمال شوم در حالی که تو یاور منی؟»(76)

امام علیه السلام همچنین می فرمایند: «عزت و بی نیازی بیرون آمدند و به گردش پرداختند و چون با توکل برخورد کردند در آن مقیم گشتند.»(77)

2. امیدبخشی و رفع منفی نگری و انفعال

سؤال اساسی این است که به چه کسی می تواند امیدوار بود؟ موجودی که بتوان بر او امید بست می باید واجد برخی خصوصیات باشد. برای مثال اگر شخصی گرسنه است و امید سیر شدن دارد، می باید نزد کسی برود و از کسی امید یاری داشته باشد که اولاً نیاز او را بفهمد و بشناسد؛ ثانیا قادر به سیر کردن وی باشد؛ ثالثا خواسته او را با منافع خویش در تعارض نبیند؛ و رابعا کریم باشد و بخل نورزد.

حال، فراگرد امید بستن را اگر از افقی برتر بنگریم، در می یابیم کسی که توکل می ورزد، در همه امورِ زندگی خود بسیار امیدوار و فعال خواهد بود و به تمام حوادث با نگاهی مثبت می نگرد. فعال است چون می داند خداوند خواسته است انسان برای نیل به مقاصد خویش، به اختیار خود بکوشد و تلاش ورزد؛ و امیدوار است زیرا امر خویش را به کسی سپرده که داناترین، تواناترین، داراترین، و کریم ترینِ موجودات است و همواره خیرخواه او بوده و هست. چنین نگرشی، انفعال و خمودگی و منفی بافی و ناامیدی را از زندگانی انسان می زداید، و او را حتی در سخت ترین اوضاع و مصائب سرخوش و امیدوار نگاه می دارد. برای نمونه، آن روز که ابوذر رحمه الله به ربذه تبعید می شد، امام حسین علیه السلام او را این گونه بدرقه کرد: «عمو جان، خداوند می تواند این گرفتاری ها را که می بینی دگرگون سازد، خدا هر روز در کاری است... از خداوند بردباری و یاری بخواه و از آزمندی و بی تابی به او پناه ببر... .»(78)

3. شهادت طلبی و بی پروایی از مرگ

آن کس که خود را به خدا می سپارد، دیگر از مرگ نمی هراسد و مشتاق است همان گونه که خدا می خواهد بمیرد: همه ستایش ها مخصوص خداست؛ آنچه او خواهد؛ و هیچ توانی جز از او نیست. مرگ همچون گردنبند دختران آویزه گردن فرزندان آدم است، و من چونان اشتیاق یعقوب به یوسف دیدار گذشتگانم را چه مشتاقم؛ و شهادتگاهی برایم برگزیده اند که آن را دیدار خواهم کرد.(79)

4. کفایت و مشکل گشایی و راهیابی

کسی که عنان نفس و امر خویش را به پروردگارش می سپارد همواره راه درست را خواهد یافت. حضرت سیدالشهدا علیه السلام صبح عاشورا چنین مناجات کردند: «بارالها، در هر اندوهی تکیه گاه منی و در هر سختی امید منی،... چه بسا غمی که در آن، دل، ناتوان و چاره، نایاب، و دوست، خوار، و دشمن، شاد، می شد، و من آن را به درگاه تو به شکوه آورم تا از جز تو بریده و تنها به تو روی آوردم و تو گشایش دادی و آن را از من راندی...»(80)

همچنین در جای دیگر امام علیه السلام پس از واگذاری امر به خدا می فرماید: «بارالها، حقا که تو مرا از هر کس دیگری بسنده ای و هیچ کس مرا از تو کفایت نمی کند؛ پس مرا در آنچه از آن بیم دارم از دیگری کفایت فرما و در کارهایم برایم گشایش و روزنه خروج قرار ده... .»(81)

5. خشنودی خدا

توکل بر خدا و شناختن حق خدا و اهل بیت علیهم السلام خود مایع رضایت و خشنودی خداوندی است. امام حسین علیه السلام در منزل ذوحم، پس از نماز عصر خطاب به سپاه حرّبن یزید ریاحی، فرمودند: «... اگر به خدا توکل کنید و حق را برای صاحبانش بشناسید، این موجب خشنودی خدا خواهد بود.»(82)

6. نجات از هلاکت

امام از یک فرد اعرابی پرسیدند: «آن چیست که از هلاکت نجات می بخشد؟» عرض کرد: «توکل».(83)

7. جلب روزی

وَاسْتَرْزَقَ الرَّحْمن مِن فَضْلِه فَلَیْسَ غَیْرَ اللّهِ مِن رازِقِ
مَنْ ظَنَّ اَنَّ النّاس یُغنُونَهُ فَلَیسَ بِالرَّحمنِ بِالواثِقِ
اَوْ ظَنَّ اَنَّ الْمالَ مِنْ کَسْبِهِ زَلَّتْ بِهِ النَّعلانَ مِنْ خالِقِ(84)
از فضل خدای بخشایشگر، روزی خویش را طلب کن که جز خدا روزی رسانی نیست. آن که گمان می برد مردم او را بی نیاز می کنند به خدای رحمان اطمینان ندارد، یا آنکه گمان کند مال (ثروت)، تنها از تلاش او به دست می آید، دو پاپوش او، وی را از بلندای کوهی لغزانده است.

اگر کسی در تعالیم کتاب خدا و نیز در کلمات معصومان نیک تأمل کند، و با قوانین و سنن الهی آشنا گردد درمی یابد که مالک اصلی و حقیقی، فقط خداست. هر آنچه در آسمان ها و زمین است آفریده و متعلق به اوست. خزانه هر چیز، تماما برای او و در اختیار اوست و از آن ها به هر کس که اراده کند و هر قدر که بخواهد می بخشد.

بر این اساس همه روزی ها و ثروت ها مِلکِ خداوند و در اختیار اوست، و خداوند از طریق راه ها و سننی که خود معین فرموده، این نعمت ها را به بندگان ارزانی می دارد. یکی از این راه ها توکل به اوست. امام حسین علیه السلام درباره معنای صدای نوعی پرنده، فرمایشی دارد که شاهد این مدعاست: آن گاه که مرغِ گوشت رُبا آواز سر می دهد، چنین می گوید: «بر خدا توکل کن، [در آن صورت [روزی داده می شوی.»(85)

همچنین با توجه به آنچه گذشت، انفاق و سخاوت و دفع حرص و بخل را نیز می توان از این آموزه نتیجه گرفت:

وَ اِنْ یَکُنِ الأَرزاقُ قِسما مُقَدَّرا فَقِلَّةُ سَعی المَرْءِ فی الکَسْبِ اَجْمَلُ
وَ اِنْ تَکُنِ الأَمْوالُ لِلتُّرْکِ جَمْعُهَا فَمَا بَالُ مَتروُکٍ بِه المَرءُ یَبْخَلُ(86)
اگر روزی ها تقسیم شده اند و مقدر گشته اند حریصانه در پی روزی نبودن زیباتر است، و چنانچه گردآوری اموال برای آن است که سرانجام به دیگرانش بسپارند، پس چرا آدمی در بذل و انفاق آن بخل می ورزد؟

8. دلاوری

شجاعت زمانی رخ می نماید که آدمی برای دفاع از شیئی یا امر مطلوبی؛ مال، آبرو یا جان خویش یا عزیزان خود را به خطر افکند، و هر چه این به خطر انداختن برای دفاع از امر مطلوب بزرگ تر باشد، نشان از قوت و شدت دلاوری صاحب آن دارد.

اما این خصیصه چگونه به دست می آید؟ آدمی زمانی دلاور می شود، که در خود چنان قوه و بنیه ای داشته باشد که در برابر تهدیدگران توان هماوردی و مقابله و دفاع داشته باشد. اما آیا در طبیعت دست بالای دست بسیار نیست؟ آیا کسی ندیده و نیازموده می تواند با هر هماوردی، دم از شجاعت و جگرآوری بزند؟! بر این اساس، هیچ کس با تکیه بر قوای خود، یا پشتیبانی قدرت های عالم ماده نمی تواند حقیقتا در مقابل هر تهدیدکننده ای دم از شجاعت و دلاوری زند بخصوص اگر آنچه در ورطه تهدید قرار گرفته است، امری مهم همچون جان آدمی باشد.

به هر روی، وجه دیگری نیز در کار است، و آن اینکه آدمی تکیه گاهی مافوق طبیعی داشته باشد؛ تکیه گاهی که قدرتش برتر از هر قدرتی و دستش بالای تمام دست هاست. توکل به چنین منبع نیرویی، شجاعتی بی نهایتْ ارزانی دل انسان می کند،(87) و چنین کسی از هیچ مخلوقی نمی هراسد. بازتاب چنین شجاعتی در چهره حضرت سیدالشهدا علیه السلام در برابر انبوه لشکر کوفیان چنین جلوه می کند: «.... هر که پیرویم کند، از رهیافتگان است و هر که سرپیچیم کند از هلاک شوندگان؛ و همه شما سرپیچی می کنید و ناشنوایید؛ زیرا شکم هایتان از حرام پر شده است و بر دل هایتان مهر زده شده است...؛ پس بی درنگ شریکان خود را گرد آوردید و همه به پیکار من آیید و مهلتم ندهید که من بر خداوند، که پروردگار همه است توکل دارم. هیچ جنبنده ای نیست مگر آن که او پیشانی اش را در دست دارد... .»(88)

و از همین قبیل است روحیه شهادت طلبی و بی پروایی از مرگ، که بالاترین مرتبه شجاعت و دلاوری به شمار می رود. این مرتبه نیز در وجود بی مثال سیدالشهدا علیه السلام جمع است: «همه ستایش ها مخصوص خداست؛ هر آنچه او خواهد؛ و هیچ توانی جز او نیست. مرگ همچون گردن بند، آویزه گردن فرزندان آدم است، و من چونان اشتیاق یعقوب به یوسف، دیدار گذشتگانم را چه مشتاقم! و شهادت گاهی برایم برگزیده اند، که آن را دیدار خواهم کرد.(89)

9. دفع شر شیاطین و دسیسه گران

امام حسین علیه السلام در مقابل لشگر عمر سعد با خداوند چنین گفت: «... حقّا که قوم، ما را فریب دادند و تکذیب کردند و مخذول نمودند، و تو پروردگار مایی؛ بر توکل کرده، نزد تو انابه می کنیم و بازگشت همه به سوی توست.»(90)

حضرت امام حسین علیه السلام برای پنهان ماندن از شر دشمنان چنین دعا فرمودند: «ای آنکه شأن او کفایت است، و سراپرده او نگهداری است؛ ای آنکه اوست مقصود و سرانجام؛ ای برطرف کننده بدی ها و ناخوشی ها و زیان ها. آزار همه عالمیان را، از جنیان و آدمیان... بر طرف نما. بار الها، مرا در سپاه خود، در حفاظ و حزب خود و در پوشش و سایه خود از هر شیطان سرکش و دشمن کمین کرده و فرومایه و ستیزه جو و ناساز ناسپاس و حسود نگاه دار. به نام خدا شفا می جویم و به نام خدا کفایت می طلبم و بر خدا توکل می کنم و از او کمک می خواهم و به مدد او پیروزی می جویم و بر هر ستمگری که ستم کند و به هر سر به هوایی که بیداد نماید و بر هر سیاه بختی که در کوبد و بر هر ملامتگری که سرزنش کند. پس خدا بهترین نگهبان است، و او رحم کننده ترین رحم کنندگان است.(91)

10. تقویت صبر

نتیجه رضامندی از خواست خداوند و سپردن امر به او، صبرِ «زینب گونه» است. شب عاشورا، امام حسین علیه السلام خواهر بزرگوارشان را این گونه دلداری دادند: «خواهر گرامی ام، تقوای خدا پیشه ساز و خود را به صبر خداوندی بسپار... .»(92)

··· پی نوشت ها

1 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 4، ص 247.

2 همان، ج 23، ص 108.

3 همان، ج 102، ص 214.

4 احمد بن الحسین، ابی الفارس، معجم مقاییس اللغه، ج 6، ص 136.

5 حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، ج 13 و 14، ص 192 و 193.

6 سید محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 11، ص 199.

7 ر.ک: همان.

8 همان.

9 بطرس بستانی، محیط المحیط، ص 983.

10 حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القران، ج 13 و 14، ص 199.

11 صافات: 164 / نهج البلاغه، خطبه اول.

12 هود: 7 / کهف: 7.

13 ذاریات: 56؛ «اَیُهَا النّاسِ اِنَّ اللّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ ما خَلَقَ الْعِبادَ اِلاّ لِیَعْرِفُوهُ فَاِذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ...»؛ هان ای مردم، همانا خداوند بندگان را جز برای این که به او معرفت یابند نیافرید. پس هر گاه او را بشناسند او را می پرستند... . (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 5، ص 312.)

14 هود: 118، 119.

15 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 85، ص 214 / سیدبن طاووس، مهج الدعوات، ص 48.

16 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 98، ص 216.

17 همان.

18 همان

19 همان.

20 بقره: 256.

21 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 98، ص 225.

22 همان، ج 83، ص 313. این عبارت همچنین یادآور حدیثی است که در آن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از جبرئیل می پرسند توکل چیست؟ جبرئیل پاسخ دادند: توکل علم به این معناست که مخلوقات نه می توانند ضرری به انسان برسانند نه می توانند نفعی عاید او سازند؛ بنابر این از مخلوقات باید قطع امید کرد و به سوی حق تعالی روی آورد. اگر بنده ای چنین باشد و از کسی جز حق نترسد و طمعی جز به الله نداشته باشد در واقع دارای توکل است. (معانی الاخبار، ص 261.)

23 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 2، ص 62.

24 «اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَی ءٍ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَی ءٍ وَکیلٌ» (زمر: 62).

25 «وَسِعَ رَبُّنَا کُلَّ شَی ءٍ عِلما عَلَی اللّهِ تَوَکَّلنَا» (اعراف: 89).

26 «وَ مَنْ یَتَوَکَّلَ عَلَی اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ» (انفال: 49).

27 «اِنّی تَوَکَلْتُ عَلَی اللّهِ رَبّی وَ رَبَّکُمْ» (هود: 56).

28 «قُل هُوَ الرَّحمنُ آمَنّا بِهِ وَ عَلَیهِ تَوَکَّلنا» (ملک: 29).

29 «لاَ اِلهَ اِلاَّ هُوَ عَلَیهِ تَوَکَّلتُ» (رعد: 30).

30 «وَ مَا لَنَا اَلاَّ نَتَوَکَّلَ عَلَی اللّهِ وَ قَدْ هَدینا سُبُلَنَا» (ابراهیم: 12).

31 «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ فَاِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حکیمٌ» (انفال: 49).

32 «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسبُهُ» (طلاق: 3).

33 «وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْحَیِّ الَّذی لاَ یَمُوتُ» (فرقان: 58).

34 «وَ اِلَیهِ یُرْجَعُ الاُمْرُ کُلُّهُ فَاعْبُدهُ وَ تَوَکَّلْ عَلَیْهِ» (هود: 123).

35 «لَهُ مَا فِی السَّمواتِ وَ مَا فِی الأَرضِ وَ کَفَی بِاللّهِ وَکیلاً» (نساء: 171.

36 همین مقاله ص 1.

37 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 98، ص 225 / علی بن موسی ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص 348.

38 ابن شعبه، حسن بن علی، تحف العقول، ص 173 / محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 4، ص 201.

39 ابراهیم کفعمی، بلدالامین، ص 254.

40 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 85، ص 234.

41 همان، ج 98، ص 225 / علی بن موسی ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص 348.

42 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 60، ص 372 / علی بن موسی ابن طاووس، پیشین، ص 339.

43 همان، ج 60، ص 372 / علی بن موسی ابن طاووس، پیشین، ص 359 / ابراهیم کفعمی، پیشین، ص 251.

44 علی بن موسی بن طاووس، پیشین، ص 334 / ابراهیم کفعمی، پیشین، ص 255.

45 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 98، ص 227.

46 اعراف: 96.

47 یوسف: 53.

48 اسراء: 11.

49 شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای عرفه.

50 همان.

51 همان.

52 همان، و نیز شاهد دیگر بر این مدعا این فرموده امام است: «لاَ تُجَاهِدْ فِی الرِّزْقِ جَهادَ المُغالِبِ وَ لاَ تَتَّکِلْ عَلَی الْقَدْرِ اِتِّکالَ مُسْتَسْلِمٍ فَاِنَّ اِبْتِغَاءَ الرِّزقِ مِن السُّنَّةِ و الإِجمَال فی الطَّلَبِ مِن العِفَّةِ؛ «در طلب روزی ستیزه گرانه تلاش مکن و بر قدر همچون واگذار کننده بی اختیار تکیه مزن؛ زیرا در جست وجوی روزی برآمدن از سنت است و خلاصه جویی از عفت...» (اعلام الدین، ص 428 / ابن اعصم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 11.

53 حسین بن محمدتقی نوری، مستدرک الوسایل، ج 6، ص 197 / محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 94، ص 321 / محمدبن یعقوب کلینی، قرب الاسناد، ص 73.

54 سید محمدحسین طباطبائی، ترجمه المیزان، ج 11، ص 296.

55 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 98، ص 226 / علی بن موسی ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص 346.

56 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 86، ص 313.

57 جبیش بن ابراهیم ابوالفضل، وجوه قرآن: تفلیسی، ص 309.

58 نصیرالدین طوسی، اوصاف الاشراف، ص 97.

59 حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القران، ج 13 و 14، ص 192 و194.

60 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 86، ص 313.

61 نصیرالدین طوسی، اوصاف الاشراف، ص 91.

62 محمدبن مکرم ابن منظور، السان العرب، ج 12، ص 259 289.

63 حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، ج 13 و 14، ص 194.

64 نصیرالدین طوسی، اوصاف الاشراف، ص 91.

65 همان، ص 91 و 92. همچنین درباره مراتب تسلیم ر.ک.به: مرتضی مطهری، عدل الهی، ص 266 / حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، ج 5، ص 215217.

66 نوراللّه حسنی مرعشی، احقاق الحق، ج 11، ص 511.

67 محمدمهدی حائری، معالی السبطین، ج 1، ص 246 / محمدتقی سپهر، ناسخ التواریخ، ج 2، ص 122 / فاضل دربندی، اسرار الشهاده، ص 247.

68 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 83، ص 313.

69 حسن مصطفوی، التحقیق فی الکلمات القرآن، ج 9، ص 158 159 / همان، ج 13 و 14، ص 192 194.

70 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 95، ص 226 / علی بن موسی ابن طاووس، پیشین، ص 349.

71 همان، ج 85، ص 214 / سید بن طاووس، مهج الدعوات، ص 48.

72 یونس: 106و107.

73 قلی بن عیسی الاربلی، کشف الغمه، ج 2، ص 35 / محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 78، ص 123 / محسن الامین، اعیان الشیعه، ج 1، ص 621.

74 ابوالفداء ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 8، ص 228 / محسن الامین، اعیان الشیعه، ج 1، ص 621.

75 معانی الاخبار، ص 261.

76 شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای عرفه.

77 حسین بن محمدتقی نوری، مستدرک الوسائل، ج 11، ص 218.

78 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 22، ص 412.

79 همان، ج 44، ص 366.

80 حسین بن محمدتقی نوری، مستدرک الوسائل، ج 11، ص 112.

81 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 86، ص 313.

82 محمدبن علی ابن اعصم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 87 / ابو جعفر محمدبن جریر طبری، تاریخ، ج 3، ص 306.

83 محمدبن محمد سبزواری، جامع الاخبار و الآثار، ص 160 / محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 44، ص 196.

84 ابوالفداء ابن کثیر دمشقی، البدایة و النهایه، ج 8، ص 128 / محسن الامین، اعیان الشیعه، ج 1، ص 921.

85 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 64، ص 28، ح 8.

86 همان، ج 45، ص 49.

87 محمدبن محمدبن سبزواری، جامع الاخبار، 321/904.

88 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 45، ص 89.

89 همان، ج 44، ص 366.

90 همان، ج 45، ص 10.

91 همان، ج 94، ص 374.

92 یا اُخَیَّ اِتَّقی الله و تُعزی بعزاء الله.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان