هرمنوتیک علوم انسانی «درآمدی بر هرمنوتیک ویلهم دیلتای»

ویلهم دیلتای از نظریه پردازان مهم علوم انسانی و مباحث هرمنوتیکی است که در علوم انسانی، معرفت شناسی مستقلی را ایجاد کرد

چکیده:

ویلهم دیلتای از نظریه پردازان مهم علوم انسانی و مباحث هرمنوتیکی است که در علوم انسانی، معرفت شناسی مستقلی را ایجاد کرد. نگاه دیلتای به هرمنوتیک از زاویه عینیت بخشیدن به علوم انسانی است. هسته اصلی پروژه دیلتای، تفاوت گزاردن بین علوم انسانی و علوم طبیعی است؛ لذا موضوع اصلی در هرمنوتیک دیلتای، نه شناخت متن و نه شناخت معنای متن، بلکه شناخت زندگی و حیات متبلور شده و ظهور یافته در متن است. دغدغه مهم دیلتای، هجمه پوزیتیویسم بر عینیت و واقعیت علوم انسانی است. او تلاش کرد با ارائه ضابطه و ملاکی برای عینی کردن علوم انسانی، نشان دهد که این علوم نیز در ردیف علوم طبیعی، عینی، ارزشمند، معتبر و واقع نما هستند. از منظر دیلتای، معرفت به علوم انسانی از طریق جایگزینی خود به جای مؤلف (به معنای عام) صورت می گیرد و بطور کلی، پیش فرض هر علم انسانی، وجود قابلیت جایگزین کردن انسان در زندگی ذهنی و درونی دیگران است. به دیگر سخن از دیدگاه دیلتای فهمیدن عبارت است از کشف خود در درون مؤلف.

این نوشتار ضمن پرداختن به پیش زمینه های اثرگذار بر هرمنوتیک دیلتای، گزارشی کوتاه از مبانی هرمنوتیکی وی را ارائه می کند.

واژگان کلیدی: دیلتای، هرمنوتیک، علوم انسانی، فهم ، تبیین، التفات، فلسفه حیات، دور هرمنوتیکی.

مقدمه

ویلهم دیلتای (wilhem Diltey)، فیلسوف آلمانی، )1833-1911 م) از اندیشمندانی است که سهم بزرگی در مباحث هرمنوتیکی و بخصوص گشودن مباحث تاریخی به این بحث ها دارد. اهمیت اندیشه های دیلتای از این جهت که یکی از نظریه پردازان مهم علوم انسانی بوده است، ابعاد مضاعفی پیدا می کند و شاید بتوان گفت که او اولین کسی است که در علوم انسانی، معرفت شناسی مستقلی را ایجاد کرد؛ هر چند دیدگاه های او بعدها مورد نقادی و نقض و ابرام های مفصلی واقع گشت .

 

قبل از اینکه به اندیشه های هرمنوتیکی دیلتای بپردازیم، آنچه طبیعی می نماید این است که به بسترهای اندیشه دیلتای و پیش زمینه های فکری او نگاهی کوتاه داشته باشیم تا هم به تاریخ شخصیت علمی او وقوف بیشتری یابیم و هم اینکه چرایی و چگونگی سیر اندیشه های او از وضوح بیشتری برخوردار گردد.

پیش زمینه های اثرگذار بر هرمنوتیک دیلتای

از آنجایی که دیلتای در قرن نوزدهم می زیست ، بدیهی است که تحت تأثیر نحله های فلسفی رایج در دوران خود و همین طور تاریخ فلسفه اسلاف خود باشد. و از سویی چون شاگرد آگوست بُک شاگرد شلایرماخر بود، لذا بسیار تحت تأثیر اندیشه های هرمنوتیکی شلایرماخر قرار داشت. زندگی نامه مفصلی که درباره شلایرماخر نوشته است، گواه این مدعاست.

شاید بتوان اندیشه ها و نحله های اثرگذار بر دیلتای را به سه گروه تقسیم کرد:

1. فلسفه کلاسیک آلمانی که شامل ایده الیسم آلمانی، رمانتیسم و تاریخگروی(historicism) می باشد از عمده ترین منابع فکری دیلتای بوده اند. دیلتای، کانت را بزرگ ترین فیلسوف آلمان می دانست و لذا آثار او بسیار در دیلتای اثرگذار بود. درواقع، دیلتای، قصد کامل کردن و استدراک مسیری که کانت پیموده بود را داشت. کانت، مبادی معرفت شناختی علوم طبیعی و فیزیکی را تثبیت کرده و در کنار آن، ارکان متافیزیک و در نتیجه علوم انسانی را سست و تضعیف کرده بود. دیلتای سر آن داشت که همچون کانت، مبنای معرفت شناختی قویمی برای علوم انسانی ابداع یا کشف کند. به نظر دیلتای در کنار سه کار عمده کانت یعنی نقد عقل محض ، نقد عقل عملی و نقد قوه حکم، می بایست یک کار دیگر انجام گیرد و آن « نقد عقل تاریخی» است که شرحآن در ادامه این نوشتار خواهد آمد . در هرحال متدلوژی یا تأمل و مداقّه فلسفی در بنیاد و مبانی علوم که کانت آن را تنها وظیفه فلسفه و فیلسوف می دانست، میراثی بود که به دیلتای به ارث رسیده بود. بخصوص که کامروایی های علوم تجربی مثل فیزیک بر اصالت این علوم و حقیقت مطلق پنداشتن آنها مهر تأیید و توجیه گذاشته بود. میراثی که کانت برجا گذاشته بود به همراه لیبرال تئولوژی حاکم بر دوران رمانتیسم آلمان که بر مقتدای هرمنوتیکی دیلتای یعنی شلایرماخر بسیار اثرگذاربود، بالتبع بر اندیشه دیلتای نیز تأثیر داشته است. اما در این میان، تاریخگروی یا هیستوریسیم را شاید بتوان یکی ازمهم ترین دغدغه های دیلتای به حساب آورد که در قرن نوزدهم آلمان رواج داشته است. بنا بر دیدگاه تاریخگروی، هر اندیشه و به طور کلی هر پدیده ای را باید در فضای عصر آن پدیده و با توجه به تاریخ آن درک کرد. یعنی حوادث فقط در ظرف زمان و مکان تاریخی متجلی شده و برخاسته از وضعیت زمانی و تاریخی آنهاست و لذا با کمک ملاک ها و معیارهای این عصر، امکان دستیابی و فهم پدیده ها و اندیشه های اعصار گذشته وجود نخواهد داشت. ازاین رو از تاریخگرایی به نسبی گرایی تعبیر می شود؛ زیرا با پذیرش آن، علوم تاریخی، نظریه هایی نسبی و غیرمطلق خواهند شد. به دیگر سخن همه فهم ها در باب علوم تاریخی، عصری و زمان مند می گردند. لازم به ذکر است که علوم تاریخی تنها شامل علم تاریخ نیست، بلکه مراد از آن هر علمی است که بُعد تفسیری داشته و به فهم و درک میراث تاریخی اشتغال دارد؛ اعم از اینکه این میراث، حوادث تاریخی باشد که همان علم تاریخ را تشکیل می دهد یا اینکه پدیده هایی نظیر هنر، شعر، ادبیات، معماری، فلسفه، ادیان، متون مقدس، نهادهای سیاسی و اجتماعی و... باشد که تاریخمند بوده و می توانند موضوع نظریه تاریخگروی قرارگیرند. ازاین رو یکی از دغدغه های اصلی دیلتای تلاش در راستای کشف یا ابداع متدلوژی علوم تاریخی و افکندن بنیانی راسخ برای این علوم و امکان پذیرساختن فهم قطعی و عینی از این علوم برای مفسر بوده است.

درمجموع می توان گفت که توجه دیلتای به نقش اراده و احساس درحیات، توجه به روانشناسی و بُعد فردیت انسان، توجه به حیات و زندگی انسان با نگاهی تاریخی به آن، مخالفت با عقل گرایی و راسیونالیسم، توجه به وجود یک ارتباط قوی با طبیعت، توجه به شعر به عنوان کلید فهم زندگی از جمله تأثیراتی است که از اندیشه های کانت، فیخته، شیلینگ، هگل، شیلر، گوته و شلایرماخر در او شکل گرفته است.

در ارتباط با تأثیر نهضت رمانتیسم بر دیلتای این توضیح لازم به ذکر است که بین راسیونالیسم و متدلوژی، رابطه تنگاتنگی وجود دارد. به لحاظ تاریخی، تعبیر متد از دکارت آغاز می شود و ما در قرون وسطی اصلاً بحثی از متدلوژی نداریم. متدلوژی، مبتنی بر تفسیری است که دکارت از معرفت ارائه می کند؛ زیرا دکارت، یقین را جایگزین معرفت کرد و اگر معرفت حقیقی به معرفت یقینی تبدیل شود، آنگاه متدلوژی مطرح می شود؛ چون در متدلوژی نه حقیقت بلکه یقین، مدنظر است. درواقع بحث حقیقت، شأن انتولوژیک دارد، اما یقین از شأن متدلوژیک برخوردار است. رمانتیسم، واکنشی در قبال اندیشه متدلوژیک و راسیونالیسم بود. این نهضت فکری بر آن بود که منبع معرفت، تنها عقل نیست، بلکه «حیات انسانی» از مهم ترین سرچشمه های معرفت است که مورد غفلت واقع شده است. صرف اینکه انسان دارای حیات خاص است، صاحب معرفت و فهم[2] (verestehen) می شود و فهم، تنها حاصل عقل دکارتی نیست. بنابراین به دنبال رمانتیسم است که ما به طور جدی با مباحث هرمنوتیکی مواجه هستیم. شلایرماخر، بُک، دیلتای و اخلافشان همگی رمانتسیت و متأثر از این نحله فکری بوده اند. توضیح بیشتر درباره فهم و حیات انسانی در این دیدگاه، درپی خواهد آمد.

2. دومین نحله اثرگذار بر اندیشه های دیلتای، نظریه آمپریسم انگلیسی است که بویژه باید به فلسفه قرن هفدهم و هجدهم انگلستان به رهبری بیکن اشاره کرد که روش جدید تجربی را در علوم طبیعی و فیزیکی مطرح کرد؛ کاری که با اندیشه های لاک و هیوم آغاز شده بود. تأثیرپذیری دیلتای از تجربه گرایی این بود تا از این روش به نحو سلبی در تبیین علوم انسانی و متدلوژی آن الهام گیرد. دیلتای معتقد بود که روش بکار رفته در مطالعه طبیعت باید با روش علمی متفاوتی که مختص علوم انسانی است تکمیل شود. شرح گسترده تر این مطلب در ادامه خواهد آمد .

3. سومین نحله اثر گذار بر دیلتای، پوزیتیویسم فرانسوی به رهبری آگوست کنت بود که معاصر دیلتای هم بود. آگوست کنت، تاریخ را به سه دوره الهیاتی، متافیزیکی و دوره علم پوزیتیویستی، تقسیم کرد. وی با ابداع علم جامعه شناسی بر اساس روش پوزیتیویستی، مجال آن را فراهم آورد تا با تجزیه و تحلیل پدیده های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی از حد تبیین های الهیاتی و متافیزیکی فراتر رود. از دید کنت، جامعه شناسی هم علمی خاص است؛ یعنی « فیزیک اجتماعی» است که پدیده های اجتماعی را تجزیه و تحلیل می کند و هم علمی عمومی است که علوم مختلف را که امروزه علوم انسانی می خوانیم دربرمی گیرد. در واقع جامعه شناسی، علم خاصی است که کار آن جامع بودن است . از دیدگاه طبقه بندی علوم، جامعه شناسی هم علمی مستقل است و هم علمی نسبی؛ زیرا به لحاظ تاریخی بعد از علوم دیگر شکل گرفته است و این مبین آن است که پدیده های اجتماعی، اموری به هم مرتبطند و جامعه، نظامی طبیعی است که از قوانین ثابتی پیروی می کند و وظیفه جامعه شناسی دقیقاً عبارت از کشف این قوانین است. قوانین جامعه شناسی و قوانین علوم طبیعی دیگر از یک نوعند. همین طور از حیث روش نیز بین علوم، اعم از فیزیکی و اجتماعی، وحدت حاکم است. لذا آگوست کنت به وحدت علم به تمام معنای کلمه دست می یابد[3]. اما دیلتای به رغم این که در فضای تفکر ماتریالیستی پوزیتیویستی رشد کرده بود و همچنین با تقسیم سه گانه ادوار تاریخی آگوست کنت هم کاملاً موافق بود، اما با نگاه وحدت گرای کنت به هیچوجه توافق نداشت و تلاش عمده او در واقع، تبیین تفاوت های روش شناختی بین علوم طبیعی و فیزیکی با علوم انسانی (یا به قول کنت، علوم اجتماعی) بود.

برای تکمیل این بحث باید از تأثیر اندیشه های یوهان گوستاو درویزن[4](1884-1808) نیز یاد کرد. درویزن که همچون دیلتای، شاگرد بُک بود، نخستین کسی است که هرمنوتیک را بگونه ای روشمند و نظام یافته در تاریخ به کار برد و آن را به صورت یک نظریه درآورد[5]. همچنین او نخستین کسی بود که بین فهم (understanding) و تبیین (explanation) فرق گذارد و اولی را خاص علوم اخلاقی (= علوم انسانی) و دومی را خاص علوم فیزیکی و طبیعی دانست. درویزن در مقاله «کانت و روش» که در سال 1867 منتشر کرد، تاریخ شناسی را شناختِ قوانینی می داند که بر علم تاریخ، حاکم است، نه اینکه خود، قوانین تاریخی را تعیین کند. لذا فهم تاریخ، عبارت است از برگرداندن عبارات و ارجاع آنها به آنچه آن عبارات قصد ابراز آن را داشته اند. از این رو، فهم از طریق تحقیق تاریخی از عبارات تاریخی فراتر می رود و نه تصویری تنها از آنچه واقع شده، بلکه به معنای بازسازی ذهنی و تفسیری ما از آن حوادث و واقعیات تاریخی است. البته درویزن نتوانست یک متدلوژی برای تاریخ شناسی در اختیار قرار دهد، اما اندیشه های او راهگشای دیلتای شد تا این مسیر را ادامه دهد.[6]

و بالاخره باید به سنت هرمنوتیکی رایج در زمان دیلتای که متأثر از عینیت گرایی و باصطلاح، رئالیسم خام (naive realism) در باب معنا و تفسیر متون بود، اشاره کرد. در روزگار دیلتای آنچه از هرمنوتیک انتظار می رفت، یافتن قوانین و روش های تفسیر متون بود و این در هرمنوتیک دیلتای نیز حفظ شد؛ یعنی بررسی رابطه متن با مؤلف و چگونگی ارتباط بین تفسیر متن و نیت مؤلف، به وضوح در دیلتای نمایانگر است. اما بعد از دیلتای هرمنوتیک وارد مرحله جدیدی می شود که از آن به هرمنوتیک فلسفی (philosophical hermeneutics) یاد می شود که در آن پرسش از وجود و هستی انسان و تفسیر آن مطرح می شود، بی آنکه این وجود، ماهیت و تعین خاصی یافته و به متن یا پدیدارهای انسانی محدود باشد. در مقابل، به هرمنوتیک دیلتای و جریان هرمنوتیکی عصر او هرمنوتیک تفسیری (philological hermeneutics) گفته می شود.

پروژه دیلتای

همان گونه که قبلاً ذکر شد، دغدغه مهم دیلتای، هجمه پوزیتیویسم بر عینیت و واقعیت علوم انسانی بود. پوزیتیویسم، تنها راه عینیت بخشیدن، واقعی کردن و ارزشمند دانستن علوم را روش تجربی می دانست؛ یعنی هر فهم مقبول و ارزشمندی باید بر نوعی تبیین تجربی که در علوم فیزیکی و طبیعی جریان دارد، مبتنی باشد. با این دیدگاه، مباحث علوم انسانی و به تعبیر دیلتای (Geisteswissenschaften) یا علوم معنوی به دلیل عدم جریان تجربه پذیری به معنای پوزیتیویستی آن بی اعتبار، غیرعینی و غیر واقعی می گردیدند. همت عمده دیلتای، وقف آن گردید که با ارائه ضابطه و ملاکی برای عینی کردن علوم انسانی، نشان دهد که این علوم نیز در ردیف علوم طبیعی و فیزیکی، عینی، ارزشمند، معتبر و واقع نما هستند.

عینیت بخشیدن به علوم انسانی

از آنجایی که نگاه دیلتای به هرمنوتیک از زاویه عینیت بخشیدن به علوم انسانی بود، لذا بحث را از این موضوع آغاز می کنیم. دیلتای بر آن بود تا همان گونه که کانت، بنیان علوم فیزیکی و طبیعی را تبیین کرده و متدلوژی خاص آن را جا انداخته بود، به همین سان به علوم انسانی نیز عینیت ببخشد . نکته ای که دیلتای به آن توجه کرد و بسیار در کار او مؤثر واقع شد، این مسئله بود که موضوعات علوم انسانی از ویژگی تاریخی بودن برخوردارند؛ یعنی مؤلفان و صاحبان آثار فلسفی، ادبی، هنری، دینی و به طور کلی حوادث تاریخی و نهادهای سیاسی و اجتماعی همگی پدیده ها و موجوداتی تاریخی هستند. همین طور مفسر و مورخ نیز وجودی تاریخی دارد و همین نکته بود که عینیت علوم انسانی را با دشواری مواجه می ساخت. دیلتای معتقد بود که روش نقادی کانت، روش مطلوبی است، اما پروژه کانت ناتمام است؛ زیرا تنها علوم طبیعی و فیزیکی را وجهه همت خود قرار داده بود و حال آنکه کانت در کنار نقد عقل محض، نقد عقل عملی و نقد قوه حکم باید بخش دیگری تحت عنوان «نقد عقل تاریخی» هم به آنها می افزود. دیلتای در نقد عقل تاریخی قصد آن داشت تا نشان دهد که فهم و درک علوم انسانی و انتقال از افعال و اظهارات (manifestations) بامعنا به نیات و مقاصد مؤلفین و پدیدآورندگان آنها تابع یکسری قواعد و اصول کلی هستند که دارای ارزش عینی می باشند. هسته اصلی پروژه دیلتای، تفاوتی بود که او بین علوم انسانی و علوم طبیعی نهاد. از دیدگاه دیلتای، علوم انسانی و علوم طبیعی هم از حیث موضوع و هم از حیث روش با هم تباین داشته و مسیر جداگانه ای را طی می کنند. در واقع تفکیک و تمایز روشی بین این دو دسته از علوم در تفاوت انتولوژیک موضوعات آنها نهفته است؛ لذا ابتدا به تبیین تمایز موضوعی بین این دو دسته از علوم می پردازیم:

تفاوت علوم انسانی با علوم طبیعی از حیث موضوع

موضوع علوم فیزیکی ا بژه ها یا اشیای خارجی هستند که مستقل از انسان، به عنوان فاعل شناسا و سوژه وجود دارند و ساخته انسانی نیستند و به هیچوجه در درون و ذهن انسان، مصداقی برای آنها نمی توان یافت. در نتیجه، علم به آنها بیرون از حقایق آنها وتنها منحصر به ظاهر وپوسته آنها می باشد. اما موضوع علوم انسانی، خودِ فاعل شناسا یعنی خودِ انسانِِِ شناسنده را هم دربرمی گیرد؛ زیرا در این علوم، ما به معرفت تجلیات (manifestations) و مظاهر و آثار انسانی اشتغال داریم و چون آدمیان در هویت بشری با هم مشترک هستند، لذا با شناخت خود و قراردادن و جایگزینی خود در وضعیت تاریخی موضوع مورد نظر، می توان پدیدآورنده آن موضوع را هم شناخته و به درکی مشابه او در ابداع و ایجاد و تألیف آن موضوع دست یافت. لذا دیلتای بین تبیین و فهم، تمایز گذارد. از دیدگاه او ما برای فهم موضوعات علوم طبیعی و فیزیکی، تنها به تبیین آنها بسنده می کنیم و هیچگاه نمی توانیم در درون خود، نمونه ای از آن بیابیم تا با رجوع به آن و در واقع با شناخت درونی خود، آن شیء خارجی را هم بشناسیم، اما در علوم تاریخی، ما به دنبال فهم کسانی می گردیم که حوادث و آثار تاریخی را به وجود آورده اند و چون آنها نیز همچون ما انسان بوده و همگی (مؤلف و مفسر ) دارای هویت یکسانی هستیم، در نتیجه در پی کشف و فهم یک فعالیت انسانی هستیم که مثل و مانند آن در درون خود ما وجود دارد. تعریف فهم نزد دیلتای عبارت است از: بازسازی حالت و تجربه پدیدآورنده متن ( به معنای عام) در زمان انجام فعل در درون مفسر و مدرک. و از اینجاست که حیات انسانی، تاریخی بودن آن و لزوم تفسیر آن در هرمنوتیک دیلتای مطرح می شود که شرح آن در پی خواهد آمد.

تفاوت علوم انسانی با علوم طبیعی از حیث روش همان گونه که می دانیم روش شناخت در علوم طبیعی، تجربه است، آن هم از نوع حسی آن. به عبارت دیگر، در علوم فیزیکی، مناسبات علّی و معلولی میان پدیدارها تجربه و تبیین می گردد؛ تبیینی که به روش تجربی استقرایی و به طریق آزمون و خطا صورت می پذیرد. اما دیلتای در علوم انسانی، تعریف موسعی از تجربه بدست می دهد و آن را تجربه زیسته[7](Erlebnis) می نامد. تجربه زیسته در اصطلاح دیلتای عبارت است از یک تجربه بی واسطه و حضوری از چیزی؛ تجربه ای که در آن بین عالم و معلوم ، بین تجربه گر و تجربه شونده، اتحاد و هویت برقرار است (البته بدون اینکه واقعیت تجربه معلوم باشد). دیلتای بین تجربه زیسته و Vorstellung یا representation (= نمود) فرق می گذارد. چه اینکه در نمود بین اُبژه و سوژه و عالم و معلوم تمایز برقرار است؛ یعنی همان تجربه ای که در علوم طبیعی مورد نظر است. در واقع تجربه زیسته در مقابل Erfahrung است؛ یعنی تجربه دست دوم که باواسطه و حصولی است. اما به نظر دیلتای در علوم انسانی، تجربه از نوع Erlebnis که بی واسطه است، جریان دارد. حال سؤال این است که ما چگونه به تجربه زیسته نائل می شویم و آن را چگونه وجدان می کنیم؟ پاسخ دیلتای این است که پروسه تجربه زیسته از این قرار است که حیات، خودش را به طرق مختلف ابراز و بیان می کند. این ظهورات و تجلیات حیات در یک گردش دوری بین حیات و تجربه، از طریق فاهمه (Verstehen) درک می شود. یعنی حیات در تجربه زیسته، عینیت خود را بروز می دهد و ما این عینیت را از طریق تجربه درک می کنیم. پس ملاحظه می شود که ما حیات را غیر مستقیم و از طریق ظهور و تجلیاتش در می یابیم. تجلیات حیات در واقع فکت هایی هستند برای حقوق، دین، فرهنگ، روانشناسی، تاریخ، هنر و ... که از طریق این فکت ها ما به طور غیر مستقیم به خودآگاهی دست می یابیم. این خودآگاهی یا حیات، همان چیزی است که واقعیت ساز و عینیت بخش علوم انسانی است.

در همین جا خوب است اشاره شود که عینیت نزد دیلتای در علوم انسانی، تعریف خاصی دارد و آن را همچون علوم طبیعی به معنای در خارج بودن و مطابق بودن صورت ذهن با واقع نمی داند، بلکه نزد دیلتای، عینیت در تجربه اراده آنگاه که با مانع و رادعی مواجه شده و از انجام خواست های اراده باز می ماند، آشکار می شود؛ یعنی عینیت به معنای تجربه اراده های ناکام است. از این رو، ما وجود عینی جهان را تنها به این سبب درمی یابیم که در مقابل خواست های ارادی ما از خود مقاومت نشان می دهد.[8]

بدین ترتیب از منظر دیلتای، معرفت به علوم انسانی از طریق جایگزینی خود به جای مؤلف (به معنای عام) صورت می گیرد و به طورکلی پیش فرض هر علم انسانی، وجود قابلیت جایگزین کردن انسان در زندگی ذهنی و درونی دیگران است.[9]زیرا در علوم انسانی هدف این است که آثار پدیدآورندگان و مؤلفین حوادث تاریخی درک و تفسیر شود و چون بشر هویت یکسان و مشابهی دارد، در نتیجه افعال و آثار بشری به علت بشری بودن قابل فهم هستند و بر خلاف وقایع و حوادث فیزیکی ما می توانیم به دلیل بشر بودن، باطن این افعال را بفهمیم. از این رو، از دیدگاه دیلتای فهمیدن عبارت است از: «کشف تو در درون من» که این امر به دلیل ماهیت مشترک بشری امکان پذیر می گردد.[10]

روانشناسی ، پدیدارشناسی و هرمنوتیک

تاکنون گفتیم که دیلتای کار خود را نقد عقل تاریخی می دانست؛ یعنی ابداع یا کشف مبانی نظری برای درک فهم پدیده های تاریخی که جلوه (manifestation) های حیات انسانی هستند و چون همه در انسان بودن مشترکند، پس می توان حالت درونی پدیدآورندگان حوادث و متن های (به معنای عام) تاریخی را در خود بازسازی کرد. پس کار دیلتای، کشف اصول فهم حیات تاریخی انسان است؛ یعنی «منطق تاریخ» . از این منظر که نگاه شود معلوم می شود که درواقع دیلتای، روانشناسی را علم محوری و بنیادین و پایگاه علوم انسانی و از جمله تاریخ قرار می دهد. البته روانشناسی مورد نظر دیلتای با روانشناسی تعریف شده در نزد پوزیتیویست ها تفاوت دارد که اجمالی از آن قبلاً ذکر شد.

در رابطه با فهم حیات انسان، دیلتای همسان با جریان اندیشه زمان خود به مفهوم دیگری تحت عنوان «فردیت» متوسل می شود؛ یعنی خصوصیات فردی و روانی افراد که جامعه، تاریخ و روح جمعی را می سازد. در این راستا او همچنین از اصطلاح «روح عینی» هگل استفاده کرده و آن را در معنای جدیدی به کار می گیرد. او می گوید:محدوده و قلمرو ذهن (mind) ما را فردیت ، اجتماع و کارهایی که در زندگی و در ذهن انجام می دهیم شکل می دهد. از آنجایی که تجلیات و مظاهر حیات، خود را برای فهم جهان بیرونی عرضه می کنند ، آمیخته با محیط طبیعتند؛ یعنی محیط طبیعت، واقعیت بزرگ بیرونی ذهن است که همواره ما را احاطه کرده است. در واقع این بروز و ظهور ذهن در عالم معانی است. ما در این فضا تنفس می کنیم و در آن غرقیم. ما در هر جای این عالم تاریخی و این عالم مفهوم که باشیم در خانه خود هستیم و لذا معنای آن را کاملاً می فهمیم؛ زیرا ما با این فضا ممزوج و در هم تنیده هستیم[11]

مراد دیلتای در این عبارت، همان قلمرو روح عینی هگل است؛ یعنی وقتی روح در مقام ظهور قرار می گیرد. منتها رویکرد هگل رویکردی متافیزیکی و نظری است، اما رویکرد دیلتای، تجربی است با معنای خاصی که شرح آن گذشت. مراد دیلتای از روح عینی این است که هر انسان در واقع فردی است که در یک نقطه و یک گره از شبکه تار عنکبوتی(web) بین افراد با محیطشان، بین افراد و اجتماع و بین افراد با اشیا وحوادث می باشد. این روابط از افراد گذر کرده و به ورای حیات، ارزش ها و اهداف آنها دست می یابد. در همین جا خوب است اشاره شود که بدین ترتیب، وظیفه مفسر این است که متن (به معنای عام) را در این شبکه پیچیده، به گونه ای مدّ نظر قرار دهد که ارتباط آن با مؤلف، با افرادی که با آن مواجه شده و از آن تأثیر پذیرفته اند، با دیگر متن هایی که متن مورد نظر در میان آنها ظهور و بروز یافته است و همین طور با زمان ها و مکان های دیگری که بعد از تولید متن مورد نظر آمده اند، از هم نگسلد؛ زیرا از طریق این ارتباطات است که معنای خاص متن مورد نظر را می توان در قلمرو روح عینی درک کرد. این در حالی است که در نگاه پوزیتیویستی، متن را تابع یک روح کلی نمی بینیم، بلکه به طور کلی متن، مستقل و فارغ از جریانات فکری معاصر ایجاد متن خوانده و تفسیر می شود.

نکته جالب توجه دیگر این است که برغم اینکه دیلتای و هگل هر دو هیستوریسیت بوده و به عقل تاریخی معتقد هستند، اما در مورد تفسیر متن، دو نتیجه متفاوت می گیرند . در هگل، متن ها تابع عصر و پارامترهای زمانی خود بوده و در نتیجه برای مفسرین ناهمزمان با متن، غیر قابل دستیابی و غیرقابل فهم خواهد بود و لذا هگل در باب فهم متن، قائل به انسداد است. اما دیلتای از قضا به دلیل قبول عقل تاریخی و به علت اینکه به تجربه زیسته قائل بوده و بازسازی ذهن مؤلف را در مفسر امکان پذیر می داند، لذا سدّ زمانی بین مؤلف و مفسر را در هم می شکند و بدین ترتیب ، باب فهم را منسد ندانسته و به اصطلاح اصولیان، انفتاحی است.

التفات یا قصدیت (Intentionality)

حوزه دیگری که دیلتای بر روی آن متمرکز شد، اندیشه های فیلسوف معاصرش، هوسرل (1859 - 1938) بود که در پدیدارشناسی او مطرح گردیده بود. هوسرل، التفات یا قصدیت را ویژگی و مشخصه زندگی روانی می دانست؛ یعنی خصوصیت التفات به معنایی، و قصد کردن معنایی که قابل شناسایی است و به رغم اینکه به زندگی روانی افراد مستقیماً راه نداریم، اما از طریق درک قصد و نیت اعمال آنها می توان به درون آنها راه یافت.[12]و این همان چیزی بود که دیلتای بدنبال آن بود؛ زیرا دیلتای در پی آن بود که برای فهم امور انسانی و پدیده های تاریخی و فرافکنی (projection) و جایگزینی روان ما (= مفسر) نسبت به روان و ذهن مؤلفین بوجود آورنده تاریخ و هر پدیده دیگر انسانی ، چه مشخصه روانی را باید اساس کار قرار داد تا بتوان بر اساس آن به درون « فردیت» انسان ها راه یافت؟ دیلتای در پی هوسرل بر آن شد که راهی اساسی برای درک درون و روان دیگران، قصد کردن معنایی است که مؤلفین قصد کرده و به آن التفات ورزیده اند. در واقع تنها چیزی که می توانیم درک کنیم و از آن طریق روح و روان دیگران را تفسیرکنیم، اموری است که آنها قصد کرده اند و از طریق تحلیل مقصود آنان و جایگزینی خودمان در جای آنان نسبت به آن مقصود، به روح آنها راه پیدا می کنیم. دیلتای این امر، یعنی دستیابی به نیت مؤلف و راهیابی به درون حیات و زندگی دیگران را از طریق همدلی[13] امکان پذیر می داند.[14]

نکته دیگری که باید به آن توجه داشت این است که در تفکر پوزیتیویستی به علت وجود متدلوژی، بحث از همدلی، جایگاهی ندارد؛ زیرا در اندیشه متدلوژیک بین اُبژه و سوژه تقابل و تباین وجود دارد و کاملاً از هم مستقل هستند. به دیگر سخن، متدلوژیست، متفکر نیست؛ بلکه صرفاً پژوهشگر(researcher) است؛ زیرا تنها در حوزه ارتباط پدیدارها و علت پیدایش آنها گام زده و به دنبال کشف روابط از طریق داده های علمی است. اما در هرمنوتیک، وجود متفکر معنا پیدا می کند و این امر با نفی متدلوژی و عدم تقابل بین اُبژه و سوژه، امکان پذیر گردیده است[15]

جایگزینی (transposition)

مراد از جایگزینی در نزد دیلتای این است که با نوعی فرافکنی می توانیم خود را جایگزین مؤلف با تمام شرایط زمانی و مکانی تاریخی او قرار دهیم تا بتوانیم قصد و نیت او را دریابیم و همان طور که او می فهمید، بفهمیم. لذا دیلتای، عنصر هیستوریسم(historism) را در عنصر التفات یا قصدیت وارد کرد؛ یعنی اینکه انسان خود را دربستر تاریخ دیگران قرار دهد تا به قصدیت و نیت آنان راه یابد و بتواند جایگزینی صحیحی صورت دهد[16]

هرمنوتیک دیلتای ، کامل ترین هرمنوتیک کلاسیک

از مباحث گذشته معلوم شد که موضوع اصلی در هرمنوتیک دیلتای نه شناخت متن و نه شناخت معنای متن ، بلکه شناخت زندگی و حیات متبلورشده و ظهوریافته در متن می باشد.[17] از نظر دیلتای با بررسی مدارک و داده های تاریخی می توان جهان هم عصر مؤلف را و دنیای ذهنی او را بازسازی کرد و به گونه ای دنیای ذهنی مؤلف را شناخت که حتی خود او نیز به این فهم نائل نشده باشد. او می گوید که هدف اصلی هرمنوتیک، درک کامل تری از مؤلف است آن سان که او خود را چنین درک نکرده باشد[18] یعنی به ناگفته های مؤلف هم می توان راه یافت. دیلتای با طرح کردن مسئله نقش مهم «نشانه های تاریخی» در امر تفسیر متن بر آن بود که برای فهم متن باید بین مفسر و مؤلف یک همزمانی برقرار باشد؛ یعنی مفسر باید خود را هم عصر مؤلف کند، نه آنکه مؤلف را هم عصر خود سازد.[19] دیلتای معتقد بود که فرد، گسیخته از تاریخ نیست؛ چون همه انسان ها در همه تاریخ، دارای روح مشترکی هستند و به قول ریکور، هرمنوتیک نزد دیلتای عبارت است از اختلاط فرد با معرفت و شناخت تاریخ جهانی و عمومیت بخشیدن به فرد[20]

نکته فوق به روشنی معلوم می دارد که هرمنوتیک در دیلتای کاملاً از حیطه تفسیر گرامری خارج شده و رنگ و بوی روانشناختی و تاریخی پیدا می کند؛ یعنی هرمنوتیک دیلتای در واقع تفسیر حیات تاریخی انسان است. اینک برای توضیح بیشتر نگاهی به «فلسفه حیات» که از مباحث مهم دیلتای است، می اندازیم:

فلسفه حیات(philosophy of life)

از دیدگاه دیلتای حیات، امری بیولوژیک و مشترک بین انسان و حیوان نیست، بلکه چیزی است که ما آن را تجربه کرده و واقعیت تاریخی و اجتماعی را می سازد. بیم و امیدها، اندیشه ها، نهادهای بشرساخته، قوانین بشری، مذاهب و پدیده های هنری و ادبی و فلسفه ها همگی از مظاهر حیات محسوب می شوند.

از منظر دیلتای، شناخت حیات که غایت و هدف علوم انسانی است، تنها از طریق آثار و تجلیات حیات، ممکن است. حیات همان واقعیت (reality) است؛ امر فراگیری که هرآنچه به ما مربوط است و از آن ماست را دربردارد. حیات، معیار شناخت واقعیت، حقیقت، معرفت و تجربه های ماست. ماورای حیات چیزی برای ما وجود ندارد و علم را به مرز حیات، راهی نیست؛ یعنی خود حیات را نمی توان شناخت. لذا دیلتای بر خلاف کانت، منکر عالم نومن و اشیا فی نفسه است. دیلتای معتقد است که گرچه اندیشه و تعقل، نقشی تردید ناپذیر درحیات انسانی دارد و عامل رشد علوم و معارف بوده است، اما نکته مهم این است که اندیشه و تعقل، خود حیات انسانی نیست، بلکه در باره حیات است و وظیفه تبیین حیات و توصیف تجربه ها را به عهده دارد؛ درحالی که مهم ترین تجربه و مقدم ترین تجربه، تجربه زیسته است که توصیف ناپذیر است (به نحو حصولی). از این رو، هسته اصلی حیات و تجربه زیسته را غرایز، عواطف و احساسات و اراده انسانی تشکیل می دهد، سه عنصری که به طور تجزیه ناپذیری حیات واحدی را شکل داده تاریخ انسانی را ایجاد کرده است؛ زیرا تاریخ و جامعه با اجتماع حیات های فردی صورت پذیرفته است.

فهم حیات انسان ها که بسیار گسترده و متنوع است از دید دیلتای قاعده مند بوده و اصول عامی بر آن حاکم می باشد که با آنها می توان تجربه های زیسته را سامان دهی کرد. دیلتای این اصول را « مقولات حیات» می نامید که در واقع راه های تفسیر وقایع و پدیده ها هستند. دیلتای همگام با کانت، فهرستی از این مقولات را ترتیب داد با این تفاوت که شیوه او همچون کانت از طریق تأملات عقلانی نبود و طریق استعلایی کانت را قبول نداشت، بلکه با روش تجربی و تعمیمات تجربی عمل می کرد. ( البته با تعریف خاصی که از تجربه داشت.)

اصول و پایه های اساسی معرفت شناسی دیلتای که در واقع مبانی متدلوژی علوم انسانی را شکل می دهند از این قرار هستند:

1. انسان ها حیات را معنی دار تجربه می کنند؛ یعنی ظهورات و تجلیات حیات در واقع ابراز معانی است که انسان ها آن را دریافت و درک می کنند و آن را به موقعیت خاص خود یا کل حیاتشان نسبت می دهند.

2. انسان ها به تبیین و اظهار این معانی تمایل دارند.

3. این اظهارات برای دیگران هم قابل درک و فهم است.

شرایط فهم حیات دیگران را دیلتای در سه امر زیر برمی شمارد:

الف) مفسر باید با فرآیندهای ذهنی مؤلف که در این فرآیندها معنا، تجربه، اظهار و منتقل می شود آشنا باشد. مثلاً با اموری از قبیل قصدکردن، دوست داشتن و... آشنا باشد.

ب) مفسر باید زمینه واقعی ایجاد مظاهر حیات مؤلف را بشناسد. مثلاً بداند که یک دین یا فلسفه در چه شرایط اجتماعی ظهور کرده است یا اینکه یک بیان مورد نظر، به نحو شفاهی ابراز شده یا نوشتاری.

ج) مفسر باید با نظام ها و سیستم های اجتماعی آشنا باشد، همچنان که برای فهم هر حرکت شطرنج باید با قواعد این بازی آشنا بود.[21]

برخی از مقولات عام حیات که دیلتای برشمرده است از این قرارند:

1. ارتباط درون با بیرون (مثلاً اخم کردن، ابراز عصبانیت است که حالتی ذهنی و درونی است.)

2. قدرت (مثلاً ما تحمیل خود بر اشیا و بر دیگران و همین طور بالعکس را تجربه می کنیم.)

3. ارزش[22]( طریق تجربه زمان حال)

4. هدف[23] (طریق سهیم شدن در آینده)

5. معنا ( طریق درک گذشته و تاریخ)

دیلتای این اصول و مقولات را سامان دهنده و راه های مختلفی برای ایجاد معنا در زمینه های گوناگون می داند و چون ما به طور آگاهانه می خواهیم تجربه خود را معنادار سازیم از مقولات، کمک می گیریم و سپس حیات را تفسیر می کنیم. مذاهب، اسطوره ها، آثار هنری و... همگی جلوه هایی از این تفسیر ها و سامان دهی ها هستند.[24]

بدین ترتیب در دیلتای، هرمنوتیک به عنوان ابزاری برای فهم حیات خود و خودآگاهی به کار می رود؛ یعنی برای عینیت بخشیدن به خود و درک واقعیت حیات خودو دیگران باید خود و حیات خود را تفسیر کنیم و از طرفی این تفسیر تنها از طریق تجلیات و مظاهر حیات ما امکان پذیر است. به عبارت دیگر، ما به طور مستقیم حتی نمی توانیم به باطن و درون خود راه بیابیم و تنها از طریق مظاهر و ظواهر حیات می توان به آن دست یافت. در واقع حیات فردی انسان، همانند حیات جمعی تاریخ، نیازمند تفسیر و هرمنوتیک است و طریق آن هم رجوع به مدارک و شواهد تاریخی آن حقیقت ناپیداست.[25]

دور هرمنوتیکی

از نکاتی که دیلتای به آن اشاره می کند این است که شناخت خود و تفسیر حیات خود از طریق آثار و تجلیات حیات است که دیگران آن را به من بازمی گردانند؛ یعنی در قیاس خود با دیگران و کشف اشتراکات و اختلافات بین خود با دیگران، خود را تفسیرکرده و می شناسیم. به روشنی پیداست که این یک دور هرمنوتیکی ثانوی است؛ زیرا شناخت دیگران از طریق شناخت خویشتن ممکن است و شناخت خود از طریق شناخت دیگران. به دیگر سخن، معرفت حیات و روان یک انسان، به شناخت تاریخ و اوضاع زمان و مکانی او بستگی دارد و از دیگر سو تاریخ، ظهور تاریخ عینی است؛ یعنی گویی درتمام طول تاریخ، یک انسان است که در اوضاع و احوال مختلف قرار گرفته و متن های مختلفی به جا گذاشته و تاریخ را ساخته است. به عبارت دیگر، برای شناخت انسان باید تاریخ را شناخت و برای شناخت تاریخ باید انسان را شناخت و این مصداق دیگری از دور هرمنوتیکی است.[26]

بدین ترتیب، دیلتای دور هرمنوتیکی را در فهم متن، اینگونه تصویر می کند که معنای کل، متکی بر معنای اجزا بوده و در عین حال، اجزا به طورکامل فهم نمی شوند؛ مگر اینکه معنای کل، فهمیده شود. منتها دیلتای، دور هرمنوتیکی را نه تنها به متون نوشتاری، بلکه به کلیه مقولات غیر نوشتاری و پدیده های انسانی و کل علوم انسانی تسری داد و روش تردد بین اجزا و کل را برای فهم سیستم های علوم اجتماعی پیشنهاد کرد. نکته مهم در دیلتای این است که دور هرمنوتیکی او همچون هرمنوتیک فلسفی، «مفسرمحور» نبوده و حرکت دوری بین ذهن مفسر و متن، رخ نمی دهد؛ یعنی به این صورت نیست که مفسر، پیش فرض های خود را به متن عرضه کرده و متن، آن را محک بزند؛ بلکه در دیلتای، مفسر به هیچوجه ذهنیت خود را به متن تحمیل نمی کند، بلکه سعی می کند با جایگزینی و بازسازی، فاصله تاریخی بین خود و متن را در هم شکسته و فضای تاریخی متن را در خود ایجاد کند تا بتواند به نیت و قصد مؤلف و فردیت او راه یابد. لذا دیلتای همچنان «مؤلف محور» باقی می ماند؛ یعنی وصول به فهم عینی از خود و از متن را بدون پیش فرض های مفسر، امکان پذیر می داند. در نتیجه پروسه فهم در دیلتای پایان پذیر بوده و امکان فهم عینی را در مطلق علوم انسانی امکان پذیر می کند. چرا که در هرمنوتیک دیلتای، بر همدلی به عنوان شرط امکان بازسازی فردیت در مفسر تأکید می شود.

به عنوان نتیجه می توان گفت که همّت اصلی هرمنوتیک دیلتای بر دو پایه استوار است:

1. روشن ساختن ماهیت فهم که همان بازسازی ذهنیت مؤلف در مفسّر است.

2. نمایاندن راه وصول به فهم و شیوه این بازسازی که به نحو تاریخی صورت می گیرد.

معنای بنیادین متن

شلایرماخر معنای بنیادین متن را تمام زندگی مؤلف می دانست، اما دیلتای معنای بنیادین متن را نیت مؤلف می داند. او متن را صرفاً تجلی روان مؤلف دانسته و معتقد است که مفسر برای کشف معنای متن باید شناخت قصد و نیت مؤلف را مدنظر قرار دهد. دیلتای متن را تجلی روح و روان مؤلف و بروز شخصیت او دانسته و کاوش متن برای رسیدن به نیت مؤلف را که معنای نهایی متن است، به معنای پژوهش متن، جهت شناخت مؤلف و درک کامل تر او می داند. دیلتای با تکیه بر اینکه تمام فردیت مؤلف در التفات و قصدیت او متبلور می شود، نیت را آینه تمام نمای کل زندگی مؤلف می داند[27]و برخلاف شلایرماخر، عنصر نیت را در مؤلف، مطرح می کند.

___ منابع و مآخذ

1. احمدی، بابک، ساختار و تأویل متن، 1372، تهران، نشر مرکز.

2. فروند، ژولین، آرا ونظریه ها در علوم انسانی، ترجمه علی محمد کاردان، 1362، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.

3. واعظی، احمد، درآمدی بر هرمنوتیک، 1380، تهران، مؤسسه فرهنگی دانش واندیشه معاصر.

4. هادوی تهرانی، مهدی، مبانی کلامی اجتهاد در برداشت از قرآن کریم، 1377، قم، مؤسسه فرهنگی خانه خرد.

5. پالمر، ریچارد، علم هرمنوتیک، محمد سعید حنایی کاشانی.

6. ریکور،پل، رسالت هرمنوتیک، مراد فرهادپور یوسف اباذری، 1368، فرهنگ، کتاب چهارم و پنجم.

7. Bontekoe، Ronald، DIMANTIONS OF THE HERMENEUTICS CIRCLE، Humanity Press، New Jersey.

8. Diltey، Wilhem، INTRODUCTION TO THE HUMAN SCIENCE.

9. THE HERMENEUTICS READER، edited by: Kert Mueller-Vollmer، Basil Blackwell، 1986.

10. The Encyclopedia of Religion، edited by Mircea Eliade، Macmillan Library Reference، USA، 1995

11. The Encyclopedia of Philosophy، edited by Paul Edwards، Macmillan publishing co. New York، 1965.

 



[1] دانشجوی دکتری فلسفه تطبیقی مرکز تربیت مدرس دانشگاه قم و دبیر گروه فلسفه علوم انسانی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.

[2] Understanding

[3] فروند، ژولین، آرا ونظریه ها در علوم انسانی ، ترجمه علی محمد کاردان ، ص 61 62 .

[4] Johan Gustav Droysen

[5] فروند، ژولین، همان ، ص 55

[6] واعظی، احمد، درآمدی بر هرمنوتیک، ص 102 103

[7] lived experienced

[8] Diltey ، Wilhem: Introduction to the Human Science، P. 14

[9] پل ریکور، رسالت هرمنوتیک، فرهنگ، کتاب چهارم و پنجم، ص 274

[10] Hermeneutics، The Encyclopedia of Religion، Mircea Eliade (ed.)، p. 282

[11] Bontekoe ، Ronald: Dimensions of the Hermeneutic Circle، p.44.

[12] پل ریکور ، رسالت هرمنوتیک، فرهنگ، کتاب چهارم و پنجم، ص277.

[13] Empathy. یا sympathy.

[14] . تأکید دیلتای بر همدلی به عنوان تنها راه شناخت پدیده ها و متن های تاریخی با اعتقاد او مبنی بر تاریخی بودن انسان و اینکه انسان وجودی سراسر تاریخی دارد، در تعارض است؛ زیرا از این نکته غفلت شده است که مفسر نیز موجودی تاریخی بوده و دیدگاه تاریخی او در نتایج تفسیر و فهم تاریخی او تأثیرگذار است و لذا امکان همدلی تام، زیر سؤال می رود. (ر. ک: احمد واعظی، درآمدی بر هرمنوتیک، ص 118

[15] از این رو ما در قرون وسطی متدلوژی و تقابل بین ابژه و سوژه نداریم و با ظهور دکارت وجایگزینی یقین به جای حقیقت است که متدلوژی جایگاه پیدا می کند. گادامر در کتاب حقیقت و روش (truth and method) در واقع در مقام بیان این نکته است که حقیقت نه آن چیزی است که در علوم تجربی عرضه می شود و روش نه آن چیزی است که در این علوم به کار گرفته می شود . دیدگاه گادامر، دیدگاهی ضدمتدلوژیک است.

[16] The Hermeneutics Reader، pp. 159 - 161

[17] احمدی ، بابک، ساختار و تأویل متن، ج2، ص 534 .

[18] همان، ص 534

[19] هادوی، مهدی، مبانی کلامی اجتهاد، ص 154

[20] ریکور ، پل ، رسالت هرمنوتیک، فرهنگ، کتاب چهارم و پنجم، ص 274.

[21]  The Encyclopedia Of Philosophy ، Edited By Paul Edwards ، vol. II ، p. 405-406.

[22] Value

[23] purpous

[24] the Encyclopedia of Philosophy، Ibid، p. 404.

[25] The Hermeneutics Reader، Ibid، pp. 161-162

[26] پالمر، ریچارد، علم هرمنوتیک، محمد سعید حنایی کاشانی، ص 118.

[27] هادوی، مهدی، مبانی کلامی اجتهاد، ص 159- 160

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان