ماهان شبکه ایرانیان

بایسته های کنونی ؛ دین پژوهی

هرگاه مکتب و مرامی در معرض تجربه عملی قرار می گیرد و بر منصه اجرا می نشیند، کاستی های آن اگر ذاتا کاستی پذیر باشد - آشکار می شود، و هر زمان بینش و منشی علم ادعا برمی افرازد; هم توقعات از آن مضاعف می گردد، هم خصومت ها و دشمنی ها با آن فزونی می گیرد

بایسته های دین پژوهی را از زوایای گوناگون می توان دید: 1. از زاویه نظام دهی، برنامه ریزی و به سازی; 2. از حیث محتوا و ساختار و روش شناختی علمی; 3. از جهت عرضه و ارائه و ارتباط با مخاطب.

در زمینه نخست، ده ها مقوله و مساله در خور بررسی است; از قبیل مدیریت و سازمان، سیاست گذاری، هدف گزینی، رویکرد و جهت دهی، اولویت بندی، امکان سنجی، اطلاع رسانی، آسیب شناسی، هم آهنگ سازی و تقسیم کار، ابزاریابی، شیوه شناسی و روش گزینی، آموزش و دانش افزایی محققان، مقولات و مسائل بسیار دیگر.چنان که از زاویه محور سوم، یعنی صورت بندی و عرضه و ارتباط با مخاطب نیز می توان ده ها نکته و گفته را طرح کرد. در این جا، عمدتا از محور دوم، یعنی بایسته های دین پژوهی در زاویه محتوا و مضمون، ساختاردهی و روش شناسی بحث می شود; هرچند به اعتبار ترتیب، تقدم با محور نخست است و اهمیت محور سوم نیز کم نیست; ولی به نظر می رسد محور دوم اصیل تر و اساسی تر و طبعا مقدم بر دو محور دیگر است.

هرگاه مکتب و مرامی در معرض تجربه عملی قرار می گیرد و بر منصه اجرا می نشیند، کاستی های آن اگر ذاتا کاستی پذیر باشد - آشکار می شود، و هر زمان بینش و منشی علم ادعا برمی افرازد; هم توقعات از آن مضاعف می گردد، هم خصومت ها و دشمنی ها با آن فزونی می گیرد. امروز اسلام در ایران در بوته آزمون و اجرا و در جهان، در معرض داوری و ارزیابی قرار گرفته است. طبیعی ست برخی پی آمدها و تبعات به سراغ آن بیاید و بدین جهت رسالت متفکران اسلامی و روشنفکران مسلمان در تبیین و توسعه معرفت دینی و رفع نواقص و نقایص و تصحیح کاستی ها و ناراستی های تئوریک و ارائه پاسخ درخور به پرسش های نو پدید، و پیشنهاد مدل های کاربردی در زمینه تدبیر مناسبات اجتماعی متناسب با شرایط عصر حاضر -که مستمرا تحول یابنده است صد چندان شده که در این مختصر نیز به همین رسالت اشاره دارم.

اکنون بعد از دوره طولانی رکود فکری و فقهی، با شرایط جدیدی مواجه شده ایم و این شرایط، مطالبات بسیاری را پیش روی ما می نهد:در قلمرو حکمت، چهارصد سال است که ما بر یک مکتب فلسفی پای می فشریم و تنها ریزه خوار خوان پرنعمت صدرنشین شبستان حکمت الهی و معرفت شیعی، حضرت صدرالمتالهین شیرازی هستیم و طی این مدت به جای هرگونه تحرک و تحول، نوآوری و نظریه پردازی، تنها به تعلیقه نگاری و حاشیه زنی و شرح و بسط آنچه شخصیت های برجسته فلسفی این دوران پدید آورده بودند بسنده کرده ایم; درحوزه کلام نیز گامی فرا پیش ننهاده ایم، بلکه کوشش و جوشش در حوزه کلام بی رمق تر از فلسفه بوده; در فقه پژوهی هم وضع ما بهتر از حوزه فلسفه وکلام نبوده است; در حوزه اخلاق نظری نیز فقر دیرین و ضعف مزمن، ادامه پیدا کرده است; بلکه وضعیت اخلاق پژوهی ما،حتی قابل مقایسه با بخش فلسفه و کلام و فقه نیست; زیرا در این جا از آغاز یک سره مقلد بوده ایم. اصولا اخلاق نظری ما چیزی بیش از بازگویی اخلاق ارسطویی و اخلاق نیکوماخوسی نبوده است، البته این نوشتار، بیشتر ناظر به دین پژوهی معطوف به بخش فلسفه و کلام و فقه است.

به نظر می رسد به ترتیب، چهار حرکت اساسی در باب دین پژوهی اسلامی از زاویه توسعه و تکامل درمحتوا، و تحول و تغییر در ساختار و روش بایسته است: نخستین قدم و اقدام، بازپژوهی نقادانه، منصفانه وعالمانه، و نوعی آسیب شناسی و آفت زدایی جدی از دانش های دینی است; مرحله بعدی تنقیح و باز پیرایی دقیق دانش ها و متون دینی است; آن گاه تنسیق، بازسازی و ساماندهی جدید علوم اسلامی; و واپسین اقدام، نظریه پردازی و نوآوری دربخش های گوناگون اندیشه دینی واحیانا تاسیس و تدوین برخی علوم تازه و ضروری، با توجه به نظرها ونیازهای نوپیداست.

طی قرون اخیر، در حوزه های علمی ما، برخی دانش ها مانند فقه، به لحاظ کمی، بیش از حد مورد اهتمام واقع شده هرچند به لحاظ کیفی، چنان که خواهد آمد، سخت نیازمند عطف توجه ارباب فضل و اصحاب فکر و فرهیختگی است - و برخی دانش ها، مانند فلسفه و کلام، قرآن پژوهی نیز بسی مورد بی مهری قرار گرفته و برخی دیگر، مانند علوم حدیثی، تاریخ، ریاضیات و... مطلقا مهجور و متروک واقع شده است.

در علوم و دانش های اصلی اسلامی، مانند فلسفه و کلام، فقه و اصول، از سویی زوایدی راه یافته است که ربطی به این دانش ها ندارد; از دیگر سو تورم و فربهی هایی پدیدآمده که هم تناسب و تعادل را در این دانش ها به هم زده است و هم به جای گره گشایی خود باعث پیچیدگی مضاعف در عرصه نظر و عمل شده است; و از سوی سوم خلاها و کاستی هایی در آن ها وجود دارد که بدان هیچ پرداخته نشده است، و این همه موجب شده است هندسه دانش های اسلامی، بی قواره و ناموزون واحیانا این علوم، چند رگه و ناکارآمد جلوه کند. البته این نقایص و ناراستی ها در فقه و اصول آشکار تر است.

برخی مباحث انضمامی که احیانا ربطی به ذات و غایت دانش های اسلامی ندارد، یا فلسفه انضمام خود را از دست داده است، در آن ها راه یافته و همچنان منضم آن هاست،و رفته رفته فربه و فربه تر شده و امروز مانند زایده ای بر اندام برخی علوم خودنمایی می کند. گاه مباحثی از یافته های دانشمندان و متخصصان دیگر رشته ها، مانند بخش طبیعیات در فلسفه وام گرفته شده و اکنون بطلان بسیاری از مباحث و مناظر مطرح شده در این بخش، بر آفتاب افتاده است; اما هنوز و همچنان وبال فلسفه اسلامی است و لاشه لخت فرضیات و نظریات فرسوده و پوسیده آن بر گرده فلسفه، سنگینی می کند.

مطالبات نامتعادل و غیر جامع جامعه از فقیهان و نیز عرف و عادت فقیهان ومدرسان ، موجب شده به برخی از ابواب، بیشتر پرداخته شود و بر اثر تکرار تدریس و تحقیق آن ابواب، هر کس چیزی بر آن بیفزاید و رفته رفته آن ابواب، متورم و حجیم شوند و بخش های دیگر لاغر و نحیف بمانند و یا حتی به مرور زمان از علم فقه حذف شوند; مثلا چون گذشتگان نوعا همه تدریس و تبویب فقه را از باب طهارت آغاز کرده اند، متاخرین نیز چنان کرده اند! و همین سبب شده باب طهارت حجیم تر بشود; آیا هیچ مساله و مقوله ای در فقه به اندازه این باب حایز اهمیت و ضرورت نیست؟ آیا پس از قرن ها فحص و بحث، باز هم ابهام در خور اعتنا و مطالب کشف نشده ای در این باب باقی مانده است که باید بدان ها اهتمام شود؟ این باب چه میزان قابلیت نوآوری دارد؟ و چرا باب طهارت؟ آیا این انتخاب به جهت تقدم مسائل شخصی و تکالیف فردی بر وظایف اجتماعی است یا بدین جهت است که طهارت، مقدمه عبادات است و عبادات مقدم بر سایر تکالیف دینی و طبعا مقدم بر دیگر بخش های فقه است؟ اما آیا این نکته ها و امثال آن برای توجیه رفتار و روش فعلی کفایت می کند؟ آیا این نکات به حدی مهم است که سبب شود آموزه های اساسی دین، مغفول و مهجور و بخش های بسیار مهم فقه، ضعیف و نحیف بمانند و در نتیجه پرسش های حیاتی و نیازهای اساسی امت بی پاسخ رها شود؟

باید در این بهانه ها و مسائل اندیشید. وانگهی اگر سیر آموزشی احکام باید چنین باشد و طبعا ساختار تدوینی متون فقهی نیز چنین شود آیا لزوما سیر تدریس علمی و تحقیقاتی هم باید به همین گونه باشد؟ آیا انتخاب عناوین مورد تدریس و تحقیق نباید با لحاظ وضع زمانه و حاجات منظور و متغیر مکلفین صورت بندد؟ مگر فقه برای پاسخگویی جامع به نیازهای روزمره و نوشونده و فزاینده امت تاسیس نشده است؟ مگر فقه، فلسفه ای غیر از این دارد؟ اگر پاسخگویی جامع و جدی به نیازهای جاری و جدید امت مطرح نبود، آیا فقهی لازم بود؟ آیا اجتهاد معنا پیدا می کرد؟ به هر حال، علل و عوامل فراوانی موجب این وضعیت شده است و بررسی آن ها از حوصله این نوشتار خارج است; اما مبحثی است بس در خور مطالعه و بررسی.

حکمت ما نیز وضع بهتری ندارد، البته در کلام زواید کمتری به چشم می خورد; اما کاستی و کسری در آن فراوان است. خلاهای فلسفی کلامی و فقهی در گذشته نیز بسیار بوده; اما امروز جستارها و چالش های جدید باعث شده که خلل و خلاها آشکارتر گردد.

در گذشته -در بسیاری از مقاطع تاریخی شیعه فرقه ای مردود قلمداد می شد و تنها در برخی از نقاط عالم و جهان اسلام حضور داشت; اما اکنون شیعه پرآوازه ترین مذهب اسلامی در جهان است. در گذشته تشیع نوعا حاکمیتی نداشت و مانند امروز در قبال مکاتب فکری جهانی علم ادعا بر نیفراشته بود. مردم ما در اکثر مقاطع و مناطق، فقط به فقه فردی نیازمند بودند و بیشتر از این هم متوقع و ممکن نبود; فقها هم بیشتر به این بخش اهتمام می کردند، اما امروز دیگر این چنین نیست. برای من این واقعه و نکته بسیار زیبا و دل پذیر بود که، چند سال پیش وقتی یکی از فضلای قم به نجف مشرف شد، خدمت حضرت آیة الله سیستانی نیز می رسد. ایشان از اوضاع و احوال قم و دروس حوزه پرسش می کنند. او پاسخ می دهد: بحمدالله درس و بحث رونق خوبی دارد; مثلا 100 یا 200 حلقه کرسی درس خارج دایر است. ایشان می پرسند: چه مباحث و ابوابی مورد تدریس واقع می شود؟ او پاسخ می دهد: طبق عرف، ابوابی مانند طهارت، صوم، صلات و.... ایشان با تعجب می گویند: هنوز هم این بحث ها مطرح می شود؟ موضوعات دروس فقه حوزه علمیه قم باید از مجلس شورای اسلامی بیاید! باید مجلس بگوید که نیاز فقهی کشور چیست و چه موضوعاتی را بحث کنید! خیلی نکته ظریفی است. ما به دانشگاه ها ایراد می گیریم که بین تحقیق و تئوری پردازی در رشته های فیزیک و شیمی و ریاضیات و مهندسی با عمل صنایع و عمران و دستگاه های عامل رابطه ای نیست!

طی سال های اخیر در هر وزارت خانه دفتری برای ارتباط با دانشگاه دایر شد و در دانشگاه ها هم دفتری برای ارتباط با صنایع. اخیرا هم آمدند دستگاه ذی ربط مطالعه علمی، آموزش و پژوهش عالی را ادغام کردند و وزارت علوم، تحقیقات و فن آوری را بنیان نهادند. این اقدام امیدوارکننده است و ان شاءالله در آینده در مقام عمل هم نتیجه بخش خواهد بود. البته کاستی و ناراستی در زمینه تعامل تئوری و تجربه و علم و اجرا، وسیع تر از این حدود است که بتوان تنها با این دست اقدامات، امید به رفع مشکل بل مشاکل برد. این مشکل مزمن دستگاه و سامانه آموزشی جدید و دانشگاهی هم هست و هنوز ادامه دارد. این نوع مشکل در قلمرو علوم دینی در گذشته کمتر بود; چون توقع و مطالبه هم از ما کمتر بود و در آن بخشی که از ما مطالبه می شد; یعنی احوال شخصیه و تکالیف فردی، کم وبیش کار کرده ایم. اما در مباحث سیاسی، اجتماعی، اقتصادی کار درخوری نکرده ایم و امروز عذر و بهانه های قبلی از حوزه و نظام پذیرفته نیست! امروز چه نسبتی بین حوزه و سازمان برنامه و بودجه هست؟ چه رابطه ای میان حوزه و وزارت ارشاد، کشور، اقتصاد، نفت، نظام بانکی هست؟ چه ارتباطی بین حوزه و مجلس وجود دارد؟ چه نسبتی بین حوزه و قوه قضائیه وجود دارد؟ چرا باید قوه قضائیه، جدای از حوزه، دانشکده قضایی تاسیس کند؟ مگر از جمله رسالت های اساسی حوزه، تربیت قاضی نیست و مگر منصب قضا، علی الاجماع متعلق به فقها نیست؟ آیا قوه قضائیه این مسؤولیت را از حوزه نمی طلبد یا حوزه پاسخگوی نیازهای قوه قضائیه نیست؟

امروز ذهن ها و زبان ها پر است از پرسش، به چه دلیلی این همه پرسش باید بی پاسخ بماند؟ من وقتی این همه سؤال های بی جواب را در قلمرو فلسفه، کلام و فقه ملاحظه می کنم و می بینم کمتر کسی خود را موظف به پاسخگویی می داند تعجب می کنم! امروز کارآمدی حوزه در حد انتظار نیست; زیرا مطالعات و تحقیقات کاربردی نیست، تعلیم و تربیت نیازنگرانه نیست، انتشارات نیاز سنجانه نیست.

از این رو، فقیهان و عالمان باید به پاسخ پرسش های زنده و مورد نیاز روز بپردازند و در این مورد سرمایه گذاری کنند. این حدی که اکنون در حوزه هست، رضایت بخش و پاسخگو نیست، زیرا اجتهاد دو رسالت عمده و اصلی را به عهده دارد:

ابداع و اصلاح: پرداختن به مباحث و موضوعات مستحدثه، تصحیح آرای پیشین و پیشینیان. اگر این دو رسالت بر زمین بماند فقه، فلسفه خود را از دست خواهد داد و اجتهاد، تقلیدی و کلیشه ای خواهد شد و تقلید در اجتهاد هیچ ارزش علمی و عملی ندارد. آنچه برخی مدرسان فقه می کنند چیزی بیش از تقلید در اجتهاد نیست و در حالی که بنا به رای مشهور فقهای ما، تقلید مسلمان هم باید اجتهادی باشد! در این جا باید از فیلسوف متفکر و فقیه بصیر و اندیشور مسؤولیت پذیر، حضرت علامه آیة الله جوادی آملی یاد کنیم که به دوستان ما فرموده بودند: اگر شما در مسائل اقتصادی و اجتماعی موضوع به من بدهید من آن را موضوع دروس فقهم قرار می دهم. چه مانعی دارد فقیهی موضوع دروس خود را فقه سیاست قرار دهد؟ فقیه دیگری موضوع بحث خود را فقه هنر قرار دهد؟دیگری و دیگران هم فقه ارتباطات، فقه بین الملل، فقه حقوق معنوی اثر، فقه بانکداری، فقه حقوق انسان و صدها موضوع و مساله مبتلا به دیگر را موضوع تدریس خود قرار دهند؟ چه می شود اگر متفکران ما تدریس و تحقیق خود را به سمت دانش های نوبنیاد جهت دهند؟ یا کسانی در صدد باشند که با تدبیر و تلاش خود دانش های جدیدی را در قلمرو اندیشه اسلامی بنیاد نهند؟ تاسیس و تدوین دانش هایی چون فلسفه معرفت اسلامی، انسان شناسی اسلامی، فلسفه دین توحیدی، فلسفه اخلاق اسلامی، فلسفه فقه، قواعد فقه (به صورت دانش مستقل و مدون) و دانش های بسیار دیگر -که در شرایط کنونی عین تشریع شریعت و تدوین دین به شمار می رود در انتظار سرانگشت فکر بکر و اراده گره گشای اندیشمندان مبدع و مبتکر و دانشوران شجاع و متهور است; این محورها از چالش گاه های اصلی معرفت و حکمت روزگارماست که حضور و عرض اندام دین و دینداران و اصحاب فکر و ارباب فقه را می طلبد. سکوت اختیار کردن در قبال علوم و آرای جدید به معنای توقف اختیار کردن و اعلام «نمی دانم » است و «توقف » و «نمی دانم » عافیت طلبی و تن آسایی است.

امروز نوآوری و ابداع، نظریه پردازی و بازآفرینی در دو زاویه، ضرورت روز دین پژوهی است. دین پژوهی به معنای عام، که شامل علوم فقهی و نیز هر دانشی که یک طرفش اندیشه دینی باشد و هر مساله ای که نسبتی با دین داشته باشد، بشود; مانند دانش ها و حوزه هایی که از آن ها نام برده شد و همچنین سایر علوم انسانی و اجتماعی، مانند جامعه شناسی، روان شناسی، تربیت، که همه، نسبتی وثیق و عمیق با تفکر دینی و منش دینی دارند. اگر این علوم و معارف به دین عرضه شوند یا دین و دینداری بدان ها عرضه شود آنچه به دست آید در قلمرو دین پژوهی قرار می گیرد. به هر حال، دین پژوهی هم نیازمند تاسیس و تدوین علوم و مبانی و مباحث جدیدی است و هم حاجتمند تنقیح و تنسیقی نو و طبعا منطق گذاری و صورت بندیی جدید است. پس ما هم حاجتمند تحول و تکامل مضمونی در علوم هستیم، هم نیازمند تطور و تغییر روش شناختی و منطقی در آن ها. فلسفه و منطق، قرآن پژوهی، معرفت شناسی، انسان شناسی، سیاست، اقتصاد، تاریخ و فلسفه دین، علوم و روش تحقیق در این علوم، باید به صورت رشته های تحصیلی در حوزه، مورد تحقیق و تدریس قرار گیرد، و علاوه بر این که در هر یک از این ها یک دسته متخصصینی باید تربیت شوند، سطح عمومی این رشته ها به صورت درس های عمومی بی استثنا برای طلاب تدریس شود. همه طلاب باید در حد نیاز اجمالی، روش تحقیق بیاموزند. گذشتگان ما اهتمام خاصی به روش تحقیق و تالیف داشتند; مثلا وقتی محدث و مفسر و فقیه و مفتی بزرگی چون علامه مجلسی به کار سترگی چونان تدوین 110 جلد بحارالانوار -که خود دائرة المعارفی بزرگ و شاید از کهن ترین دانشنامه های جهان باشد دست می یازد، حتما برابر با شیوه نامه، روش پژوهش و نگارش و طرح و ساختار مشخص و مدونی به این کار اقدام می کند. آیا امکان دارد این کار عظیم بی روش و منطق و بی نظام و نسق صورت بسته باشد؟ آیا بحارالانوار روش شناسی ندارد؟ کدام یک از ما توجه و تفطن پیدا کرده ایم که متدلوژی تحقیق و تدوین حاکم بر بحارالانوار چیست؟ چرا امروز در یونسکو، علامه مجلسی به عنوان اولین دائرة المعارف نویس یا از نخستین دانشنامه نگاران جهان گرامی داشته می شود؟ چون کار او هم عظیم و هم تابع منطق علمی صحیحی است. اصول و نکات فراوانی که در امر تالیف و تنظیم بحارالانوار اعمال شده، از سازماندهی و مدیریت تحقیق گرفته -که ده ها و شاید صدها نفر را سامان داده تا موضوع گزینی، ترتیب گذاری و ساختاردهی به مباحث تا سبک تدوین آن، همه و همه می تواند مورد بازرسی و ژرف رسی قرار گیرد. تجربه گران بها و کهن تدوین بحارالانوار، به مواریث و گنجینه های مدفونی می ماند که مرور زمان برارزش آن افزوده است. و این کار امروز بیش از دیروز قابل ارزش گذاری است. بحارالانوار کاخ عظیمی است که معمار عظیم الشان آن در روزگاران دور، آن را پی افکنده و علاوه برارزش عمارتش، دفینه های بسیاری در آن نهفته است. منطق حاکم بر بحارالانوار هنوز هم جواب می دهد. طی این چند صد سال بسیاری خواستند آن را تنقیح کنند، تلخیص کنند و حتی تبدیل کنند; ولی هرگز موفق نشدند.

روش تحقیق مساله بسیار مهمی است که به شدت می شاید و می باید توجه و اهتمام مجتهدین جوان و متفکرین با فضل و فضیلت را به خود جلب کند; هر چند عده ای از دانش پژوهان و محققان جوان درصدد برآمده اند به نحو خودآموز و خود آزمون روش تحقیق یاد بگیرند! چرا حوزه به فکر تامین نیاز این طبقه نیست؟

امروز تنظیم مجدد و ساماندهی جدید دانش های دینی، ضرورت است. علوم عقلی سازماندهی جدیدی را می طلبد. مرحوم علامه طباطبائی، اولین کسی است که در عصرما سازمانی نو به فلسفه اسلامی داد و شاگردانش، مرحوم استاد مطهری، استاد مصباح و علامه جوادی آملی، تا حدی مقصد و مرام او را تعقیب کردند. اصول فلسفه نخستین اثر فلسفی است که سازمان جدید فلسفه در آن اعمال شده است. علامه در این اثر گرانسنگ فلسفه را از معرفت شناسی آغاز کرده; کما این که مجموعه جهان بینی استاد مطهری نیز نخستین مجموعه ای است که با سبکی بدیع و روشی نو، در زمان ما کلام شیعی را سازماندهی کرد. فقه و اصول ما بیش از علوم عقلی نیازمند تحول صوری است. شهید صدر در فقه تا حدی چنین کاری را انجام داد. به نظر من اقتصادنای شهید صدر، کتاب فقهی نیز محسوب می شود. او با تکیه بر منطق اجتهاد وارد علم اقتصاد شده، کما این که در اصول نیز مرحوم مظفر و مرحوم شهید صدر، اصلاحاتی کرده اند، اما این نمونه ها و در این حدود، کافی نیست.

تعریف روابط اصول و قواعد هر دانش با هم و کاربرد هر یک از مباحث و قواعد در زمینه های مختلف نیز یکی از بایستگی هاست; مثلا باید تبیین شود که اگر کسی معتقد به اصالت وجود بود در جهان شناسی و الهیات او چه اتفاقی می افتد؟ اگر منکر وحدت و اصالت وجود بشود چه روی می دهد؟ طلاب ما دروس و متون را «می خوانند» اما «نمی دانند»، «حفظ » می کنند اما «هضم » نمی کنند. تدریس و تدرس بصیرانه و کاربردی نیست. برای کاربردی کردن یافته ها باید در فهم مبادی، مبانی و شرایط و کارکرد آن ها اهتمام درخوری صورت بندد. این جاست که اهمیت فلسفه های مضاف، رخ می کند. مرحوم استاد علامه مطهری در آثاری چون کتاب عدل الهی سعی کرده برخی قواعد و مسائل فلسفی و احیانا کلامی را کاربردی کند. عدل الهی -هر چند فلسفه و کلام است اما به تلقی امروزی و بر وفق ادبیات الهیاتی کنونی، عمدتا از جنس فلسفه دین و کلام جدید است و اگر «کلام جدید» دانش مستقلی تلقی شود و در حوزه اسلامی نیز چنین دانشی قابل طرح باشد، استاد مطهری نخستین متفکر شیعی و ایرانی است که در ربع قرن اخیر به طور جدی و از موضع فعال و با ابداع و ابتکار، به فلسفه دین و کلام جدید پرداخته است و اصولا اصطلاح «کلام جدید» را او نخستین بار در ایران به زبان آورده است. برخی طلاب جوان و کم اطلاع، وقتی با بعضی مباحث به اصطلاح جدید مواجه می شوند، تصور می کنند این ها الهاماتی است که به پیامبران مدرن در غرب شده و هیچ پیشینه ای ندارد! این چنین نیست، این ها اگر حرف درستی دارند، گاه عینا یا دست کم مایه های اصلی و زمینه های این حرف ها در منابع ما نیز هست; اما سازمان دانش ها و روش پژوهش و آموزش ما طوری نیست که به سهولت بتوان آن ها را از منابع خودی به دست آورد. بعضی از بحث ها و نظریه ها، مثلا در باب فلسفه زبان و زبان شناسی و ابواب دیگر، توسط غربی ها گاه طوری علم می شود که حتی برخی اهل فضل را هم به عنوان مباحث بی پیشینه مجذوب خود می سازد; اما وقتی می رویم سراغ اصول خودمان; مثلا آرای آخوند در کفایه، می بینم آخوند در بحث الفاظ، آن مباحث و مناظر را بسی دقیق تر، منسجم تر، منطقی تر و عالمانه تر مطرح کرده و ادعا هم نکرده است. قصه ما مصداق «آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد» است. کارهایی از قبیل فلسفه تحلیلی فاضل فرهیخته جناب آقای حاج شیخ صادق لاریجانی(حفظه الله) -که مایه فخر حوزه به خصوص فضلای جوانند باید تکرار و تکثیر شود. ما ذخایر فراوانی داریم که باید آن ها را با بازپژوهی و بازسازی و تنسیق و تبویب، کاربردی، کارآمد و منطبق با زبان زمان و نیاز عصر سامان بخشید و عرضه کرد.

من نمی خواهم پیشنهاد کنم که مثلا معرفت شناسی، جهان شناسی و انسان شناسی جزء علم کلام و علم فقه به حساب آید; اما آیا مگر می شود کلامی کارآمد و کامل داشت، اما هیچ ربطی با معرفت شناسی، جهان نگری و انسان شناسی نداشته باشد! اگر رسالت و غایت کلام، تنسیق و تعلیم گزاره های دین، پاسخ به پرسش ها و دفاع از گزاره ها و آموزه های دینی است -که چنین است عمده شبهات و هجمات امروز از این نواحی ساماندهی و گسیل می شود; همان گونه که سابقا در متون کلامی کلاسیک و شبه فلسفی ما، مانند تجریدالاعتقاد خواجه، به دلایلی بخش هایی چون امور عامه آمده است، امروز هم دانش ها و دانستنی های جدید دیگری پیش نیاز و پیش گمانه الهیات و علوم دینی را تشکیل می دهد; یعنی نفیا و اثباتا چیزی راجع به آن ها باید گفت. از این رو به نحوی و در جایی مناسب در کلام، باید به آن ها اشاره کرد; کما این که همین نیاز و نسبت در دیگر علوم، مانند فقه و تفسیر نیز قابل طرح است. امروز بدون اعتنا به هرمنوتیک و زبان شناسی و فلسفه زبان و اطلاع از آن ها ورود در تفسیر کافی نیست; البته درحد معقول و معتدل، و به نحوی صحیح و دقیق، و این جا در مقام نفی و اثبات و احیانا تعیین حدود تاثیر این دانش ها ثبوتا و اثباتا نیستیم. به هر حال، مدعیاتی مطرح شده که نمی توان آن ها را نادیده انگاشت. نفیا و اثباتا باید به آن ها اعتنا کرد، و لازمه اعتنا، اطلاع است. علاوه بر ساختاردهی درون دانشی به طبقه بندی جدید بینا رشته ای نیز نیازمندیم.

در قلمرو فقه و علوم فقهی، قواعد فقه، رجال، درایه، دانش های مهمی هستند که باید به صورت درسی فرا گرفته شود. فلسفه فقه و قواعد فقه از اصول فقه چه کم دارد؟ آیا کار برد آن ها در استنباط از اصول فقه کمتر است؟ سال ها پیش در بازدید از دائرة المعارف فقه مدرسه مرحوم آیة الله العظمی گلپایگانی(ره) از دوستان شنیدم که می گفتند: افزون بر هزار قاعده فقهی را از منابع فقهی شناسایی و استخراج کرده اند. برخی خیال می کنند که سه -چهار مجموعه ای که به نام القواعدالفقهیه یا نام های مشابه (و نوعا بدون ساختار اصولی و تبویب منطقی) منتشر شده حاوی همه قواعد هستند; ما بسیاری از قواعد را به کار می بریم بی آن که توجه داشته باشیم!

تفسیر آیات الاحکام و منطق فهم قرآن، باید به صورت اصولی به طلاب تعلیم شود، هنوز هم کسانی هستند که می گویند آیات الاحکام پانصد آیه است، باز در همین معجم و در نتیجه استقرای نسبتا کامل، معلوم گشته است افزون بر 2200 آیه در استنباط فروع کابرد دارد. به نظر می رسد به دلیل پیدایش باب های جدید و پرسش های نوپدید ، امکان، بلکه ضرورت تمسک به آیات بیشتری فراهم آمده است.

فلسفه فقه -و در ذیل آن فلسفه قواعد و فلسفه احکام، فلسفه اصول فقه می تواند و باید جزء دروس رسمی حوزه قرار گیرد.

در فلسفه نیز نیازمند طبقه بندی جدید و احیانا تدوین علوم جدیدی هستیم. تدوین فلسفه های مضاف، که امروز درحوزه حکمت و معرفت در دنیا حرف اول را می زنند، از ضرورت و اهمیت مضاعفی برخوردار است. امروزه این حقوق نیست که بر جوامع و دانشگاه ها حاکم است، این فلسفه حقوق است که تکلیف مکاتب و جوامع را روشن می کند. این اقتصاد نیست که جوامع را راه می برد، این فلسفه اقتصاد و بینش فلسفی حاکم و جاری بر نظام اقتصادی است که حرف می زند. و نیز امروز فلسفه (به معنای هستی شناسی و کلان هستمندشناسی) دغدغه اول دنیا نیست، این فلسفه فلسفه، فلسفه معرفت، فلسفه علم، فلسفه ذهن و علم شناختی است که حرف اول را می زند. حتی این دانش ها هستند که راجع به مباحث جدید نظری در باب دین تصمیم می گیرند و این فلسفه دین است که امروز ذهن جوانان ما را ویران می کند. باید به فلسفه دین به طور جدی پرداخته شود. به نظر ما برخی شبهه افکنان متکلم نما، حتی یک مقاله کلامی هم ندارند! هر چه می نویسند از سنخ فلسفه دین است; اما به نام کلام و الهیات، به مردم عرضه می شود! اینان به مثابه فیلسوف دین، و ناهمدلانه و بی دغدغه حق و باطل، به تشریح و جراحی دین می پردازند و نتیجه اش همین می شود که می بینید. فلسفه دین کمتر از 200 سال پیشینه دارد. این دانش به عنوان دانشی مستقل و مدون، اصالتا دانشی ملحدانه است; چون در فلسفه دین، هدف آن است که دین نقد و به آن نگاه انسانی و عقلانی شود نه نگاه الهی; هر چند مباحث فلسفه دین در آثار موحدین از گذشته ها مطرح بوده، کما این که در فلسفه و کلام ما هم مباحث بسیاری از سنخ مباحث فلسفه دین، به چشم می خورد، لذا اشکالی ندارد فلسفه دینی موحدانه تدوین شود، کما این که در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی چند مورد کار -البته در حد مقدماتی انجام گرفته; از جمله سلسله بحث هایی که در خدمت مرحوم استاد جعفری صورت پذیرفت و سپس به همین نام منتشر شد.

در هر حال، ما نیازمند طبقه بندی جدیدی درعلوم دین هستیم، کما این که به شدت نیازمند بحث های تطبیقی می باشیم و نیز به جد، نیازمند نوسازی ادبیات دینی هستیم. نسل جوان ما، زبان ما را نمی فهمند، پل ذهنی میان ما و آن ها و یران شده است. چرا این حقایق را نمی پذیریم؟ حوزویان عزیز، چرا باور نمی کنند که با این ادبیات و با این سبک و سیاق، قادر به تخاطب با نسل نو نیستیم؟ امروز بخشی از نسل نو جامعه، دچار انقطاع فرهنگی شده است; درک مشترک با ما ندارد و برخی از ما با ادبیات زمان و ادبیات جهان فاصله پیدا کرده ایم. نه با جوانان هم وطن خود می توانیم سخن بگوییم، نه با دنیا می توانیم ارتباط برقرار کنیم! این همه منابع غنی، این همه ذخایر گران بها و این همه مواریث ارزشمند و ذی قیمت در اختیار ماست; اما نمی توانیم عرضه و ارائه کنیم. در مثل، به مردم افریقا می مانیم که سر در بالین خاک طلاخیز نهاده، از گرسنگی می میرند!

مطالب بسیاری باقی ماند که نتوانستیم در این نوشتار طرح کنیم، ان شاء الله در نوشته ای دیگر بدان ها خواهیم پرداخت.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان