از مقالات رسیده
اختیار و آزادی از مباحث مهمی است که از همان آغاز تفکر بشری، ذهن بزرگترین متفکران و اندیشمندان را به خود مشغول داشته است. از متفکران غربی گرفته تا اندیشمندان اسلامی همگی به گونه ای با این مسئله دست به گریبان بوده اند. متفکران «اگزیستانس » (1) از کسانی اند که انسان را آزاد و مختار می دانند. در حقیقت می توان گفت: این مکتب در مقابل همه مکتبهایی که آزادی انسان را زیر پا گذاشته بودند، قیام کرد. در مقابل مکتب مارکسیسم که انسان را تابع جبر ابزار تولید می داند. در برابر مسیحیت که انسان را بازیچه دست سرنوشت می داند و در رویارویی نظام سرمایه داری که انسان را به یک حیوان اقتصادی تنزل می دهد. در نظر فیلسوفان این مکتب، اصلا آزادی و اختیار نشانه عظمت و بزرگی انسان است، انسانی که آزاد و مختار نباشد دیگر لایق آن نیست که نام انسان بر او اطلاق گردد.«سورن کی یرکگور» (2) (بنیانگذار مکتب اگزیستانسیالیسم) که سیر فکر فلسفی در باره اختیار در عصر حاضر تحت تاثیر اندیشه اوست عقیده دارد که بدون اختیار و آزادی نه اعمال دینی ما معنایی خواهد داشت و نه اعمال اخلاقی فردی که بدون انتخاب و اختیار آگاهانه و بر اساس تقلید از جمع و توده زندگی کند از نظر این متفکر«انسان واقعی » نیست:«انسان به راستی زمانی انسان است که بر اساس انتخاب و اختیار آگاهانه و به صورت فرد رفتار نماید». (3)
همان طور که می دانیم اکثر اندیشمندانی که انسان را آزاد و مختار می دانند با این مسئله روبه رو بوده اند که: اگر انسان مختار و آزاد است آیا در ارتباط با خداست که آزادتر می گردد یا اختیار و آزادی انسان در این است که از خدا فاصله بگیرد و اصلا خدا را باید فدای اختیار و آزادی بشر کرد؟اگر خدا دارای قدرت و علم و اراده نامتناهی و مطلق است در این صورت آیا دیگر اختیار و آزادی انسان معنایی دارد؟
ما در این مقال کوتاه در پی آنیم که ببنیم کی یرکگور در برابر این سؤالات چه پاسخی دارد؟ و علاوه بر این می خواهیم دریابیم که وی چگونه بین مشیت و اراده فراگیر الهی و اختیار و آزادی انسان جمع می کند؟ و آیا در این مورد راه حل قانع کننده ای ارائه می دهد یا نه؟
از نظر کی یرکگور «وجود اصیل »در لحظه حضور در برابر خدا تحصیل می شود و این همان لحظه خودشناسی است. او می گوید: «داشتن یک خود و خود بودن، بزرگترین امتیازی است که به انسان اعطا شده است » ما زمانی آزاد هستیم که خود را بشناسیم و تنها زمانی می توانیم خود را بشناسیم که با پروردگار رابطه برقرار کنیم. به عبارتی خدا نداشتن، خود نداشتن است. و از طرف دیگر زمانی می توانیم با خدا رابطه برقرار کنیم که خود را بشناسیم. (4) به عقیده کی یرکگور ارتباط حقیقی با خدا صرفا در مرحله ایمان امکان پذیر است. انسان هر چه بیشتر با خدای خود در ارتباط باشد از اصالت بیشتری برخوردار است:«زندگی هر آن کس که به خویشتن عشق می ورزیده در خود بزرگ شده و آن کس که به دیگران عشق ورزیده به واسطه ایثار و فداکاریش بزرگ شده، اما آن کس که به خدا عشق ورزیده از همه بزرگتر و برتر گردیده است. هر کس به تناسب انتظار و امیدش بزرگ شده است یکی با انتظار و امید از ممکن، بزرگ شد دیگری با امید و انتظار از ازلی و سرمدی، اما آن کس که از غیر ممکن انتظار داشت و به او امید بست از همه بزرگتر شد». (5)
ایمان که کی یرکگور از آن سخن می گوید چگونه ایمانی است؟
او در کتاب «ترس و لرز» از ایمان این گونه سخن می گوید:
«شروع ایمان از جایی است که اندیشیدن کنار گذاشته می شود. ایمان توجیه پذیر نیست. در ساحت ایمان، عقل را جایی نیست. منطق و استدلال در این ساحت همه به تعلیق در آمده اند. به طور خلاصه ایمان پارادکسی شگفت انگیز است. پارادکسی که می تواند یک قتل را به صورت عمل مقدس در آورد، عملی که کاملا خدا از آن خشنود است، پارادکسی که اسحاق را به ابراهیم باز پس می دهد، پارادکسی که هیچ اندیشه ای قادر به درک آن نیست ». (6) از نظر او ایمان مبتنی بر امر نامعقول است در ایمان همه ی پیش بینی ها و همه ی محاسبات انسانی به حالت تعلیق در می آید. ایمان یک جهش است، یک ماجراست، ایمان سپردن به خداوند است. فقط در مرحله ی ایمان است که شخص با خدا روبه رو می گردد. زندگانی فرد معنا و دورنمای مناسبی نمی یابد، مگر آنکه آن را به شکوه و جلال خداوند ربط دهد و زندگی او برای خدا و در حضور خداوند باشد.
خداوند بر کی یرکگور، شیئی نیست که بتوان وجودش را ثابت کرد، خداوند یک «توی مطلق » است. به نظر می رسد که کی یرکگور همیشه مفهوم خداوند را چونان حقیقتی که در درون آدمی شکوفا می شود و تجلی می کند به تصویر می کشد. او می گوید: «نمی توان هستی خدا را اثبات کرد بلکه می توان اثبات کرد این تجربه ای که من حس می کنم خداست ». (7) در جای دیگری می گوید: «اما پروردگار چیزی بیرونی به مفهومی که پلیس است، نیست، آنچه باید مورد تاکید قرار گیرد این است که نفس از پروردگار ادراکی دارد» (8) برای کی یرکگور مسائل اساسی دین هیچ گونه پاسخ تعقلی نمی پذیرند. آنچه مطلوب اوست، «نجات » است. و برای «نجات » هم هیچ راهی جز« ایمان » نیست. در مرحله ی ایمان، فرد احساس نوعی پیوستگی با خدا می کند ولی این پیوستگی کاملا فردی و شخصی است. فردی که در مرحله ی ایمان سیر می کند دیگر از قانون و عقل کلی تبعیت نمی کند، بلکه با خدا در شکلی کاملا شخصی روبه رو می شود، یعنی خدایی که دارای صفات منتسب به او در کلام مسیحی نیست، بلکه گویی شخصی است که در قالب تجربه ای شهودی برای فرد مکشوف می گردد.
خداوند در همه جا حی و حاضر است و همه چیز تحت سیطره اراده و قدرت اوست
«خداوند تغییر ناپذیر است، با قدرت متعالی اش، این جهان محسوس را آفریده است ولی خودش نامحسوس و نامرئی است. او خودش را در این جهان محسوس مخفی کرده است درست مانند این که کسی خودش را در جامه ای پنهان کرده باشد. خدا جهان محسوس را تغییر می دهد اما خود تغییر نمی یابد، همانند کسی که جامه اش را عوض می کند اما خودش عوض نمی شود. او در جهان محسوس، در هر جایی و در هر لحظه ای حاضر است از پست ترین امور گرفته تا عالی ترین آنها، در مرگ یک گنجشک و در تولد منجی بشریت. برای او هر امری در هر زمانی ممکن است. او همیشه آماده است، او می تواند همه چیز را تغییر بدهد حتی عقاید و افکار ما انسانها را». (9)
از این نوشته های کی یرکگور بر می آید که وی لا یتغیر بودن و جاودانه بودن ذات الهی را گواه بر این می گیرد که همه چیز تحت سیطره و قدرت اوست، حتی اراده و اختیار ما انسانها.
«در دومین مرحله، شما خدا نایل آمده اید، آیا درک درستی از او دارید؟ آیا اراده ی شما بی قید و شرط اراده ی اوست؟ آیا خواهش ها و افکار شما، از اول تا آخر، رفتار و افکار اوست؟ اگر این گونه نیست، پس چگونه تغییر ناپذیر بودن، ازلی و ابدی بودن خدا امری وحشت آور است؟... هم اکنون در مورد کسی فکر کنید که ابدا تغییر ناپذیر است. برای او یک هزار سال مانند یک روز است حتی این امر مسامحه در سخن گفتن است (10) ... اگر شما در بیابان برهوتی اراده کنیدکه قدم بردارید متفاوت از آن چیزی که او برای شما اراده کرده است، چقدر وحشت آور است ». (11)
بر این اساس رفتار و اعمال ما حتی جزئی ترین و بی اهمیت ترین آنها، همه و همه تحت سیطره ی اراده ی خداوند است:«دخالت نداشتن خدا در زندگی ما را باید به حساب بچگی وخام بودنمان بگذاریم. شاید شما، هم اکنون دیدگاههای متفاوتی را در مورد خدا داشته باشید و فکر کنید که او هیچ سر و کاری با مسایل جزیی و کم اهمیت زندگی ما ندارد، چنین عقایدی را به حساب خام بودن شان بگذارید». (12)
از نظر کی یرکگور، خداوند چون تغییر ناپذیر است و ازلی و ابدی، هیچ چیز را فراموش نمی کند و از هیچ چیزی هم غافل نیست. علم خداوند مطلق و نامتناهی است. او نسبت به هر حادثه ای که اتفاق می افتد و یا هر رویدادی که در آینده اتفاق خواهد افتاد، آگاه است:«خدا از جزئی ترین امور خبر دارد، از آنچه که فراموش کرده اید، از آنچه که برای خاطره و یاد شما تغییر کرده، همه ی اینها را او می داند» (13) انسان هر کاری را که انجام می دهد یا می خواهد انجام بدهد، خدا از آن آگاه است. انسان هیچ گاه نمی تواند کاری را انجام دهد که خداوند از آن غافل باشد. اگر به این نوشته های کی یرکگور استناد کنیم، همه حاکی از این است که همه چیز تحت سیطره ی قدرت مطلق خداوند است. خدا چون قادر مطلق است، همه چیز را مقدور فرموده است. (14) افکار، تصمیمات و اراده ی ما انسانها نیز تحت سیطره ی اراده ی الهی است. او همه چیز را از قبل می داند و نسبت به هر کاری که ما انجام می دهیم از قبل آگاهی دارد. یاسپرس در مقاله ی «کی یرکگور کیست » در این باره می گوید:«او[کی یرکگور] چون به گذشته ی خود نظر می کرد، تمام تصمیماتی را که در زندگی عملی و در مورد نشر آثار خود گرفته بود، مطابق ترتیبی که مقتضای اراده الهی، است می دانست و در آنچه مربوط به آینده بود، انتظار همین مشیت را می کشید. به نظر او هر چه بر سرش آمده پاسخی است که خداوند به اعمال و افعال او داده است ». (15)
با این توضیحات آیا دیگر جایی برای اختیار وآزادی انسان می ماند؟ اگر اراده ی الهی بر همه چیز فرمان می راند آیا دیگر می توان از آزادی و اختیار انسان سخن گفت؟ چرا که در همه جا تقدیر و مشیت الهی جاری است. خدا در همه جا حی و حاضر است، همه ی اعمال و رفتار ما را تحت نظر دارد و هر چه او بخواهد همان خواهد شد:«بنگر او کجا ایستاده است خدا کجا؟ اینجا. آیا شما او را نمی بینید. او خداست، اما باز او جای معین و ثابتی ندارد... او خداست و باز او با کمال دقت قدمهایش را برمی دارد نه به خاطر این که مانع خوردن پایش به سنگ بشود، بلکه بدین خاطر که موجودات انسانی را در خاک له و لگدکوب نکند... او خداست و باز چشمانش، نوع بشر را با کمال دقت برانداز می کند». (16)
با وجود این، کی یرکگور هر گونه جبر و تقدیری را رد می کند و بر اهمیت و واقعیت اختیار و انتخاب انسان تاکید می کند: «انسان یعنی انتخاب و اختیار کردن، انسان یعنی به جنگ اجبار و ضرورت و تحمیل شرایط برخاستن. انسان چاره ای جز انتخاب و اختیار ندارد. تجربه ی اختیار بر طبیعت انسان با چنان وقاری ضمیمه می شود که تا ابد از او جدا نخواهد شد». (17)
چنان که دیدیم، کی یرکگور در جایی به آزادی انسان اشاره دارد و هر گونه جبر و اجباری را برای انسان رد می کند. و در جایی دیگر مسئله قضا و قدر را مطرح می کند و انسان را مجبور و مفید قلمداد می کند. حال باید ببینیم، آیا این آزادی با قضا و قدر تعارض دارد یا نه؟ ظاهرا در فلسفه ی کی یرکگور تعارضی بین این دو وجود ندارد. یاسپرس در کتاب «درآمدی بر فلسفه » می گوید: «کی یرکگور هر روز به وسیله ی واگذاشتن ارشاد خود به مشیت الهی، در نفس خویش تامل می کرد، او همواره خود را تسلیم مشیت الهی می دانست. از خلال آنچه می کرد و از خلال آنچه در جهان به او می رسید، وجود الهی را ادراک می نمود. با این حال، همیشه می گفت آنچه به این طریق می شنود، دارای معانی مبهم و چند پهلوست. خدا او را هدایت می کرد اما نه به نحوی احساس شدنی و نه به فرمانهای صریح بی ابهام، بلکه، به وسیله ی اراده و اختیار او که موجب اتخاذ تصمیم است. زیرا می دانست اراده و اختیار او به کنه ذات متعال وابسته است ». (18)
با توجه به گفته ی یاسپرس، از نظر کی یرکگور اراده ی الهی و اراده ی انسان در عرض یکدیگر نیستند، بلکه در طول یکدیگر قرار دارند. یعنی این طور نیست که انسان کلا هیچ کاره باشد و هیچ نقش و تاثیری در اعمال و رفتار خود نداشته باشد. درست است که انسان مختار و آزاد است اما این استقلال او باز تحت سلطه و قدرت خداوند است. و به یک سخن: انسان مختار آفریده شده است او از لطف و فیض الهی سخن می گوید، لطفی که شامل و فراگیر است:«هر خیری و هر لطفی از بالاست و از پدر روشنایی ها پایین می آید، پدری که لا یتغیر است ». (19) این که انسان قادر است کاری را انجام دهد و تصمیمی را اتخاذ کند، مرهون لطف و فیض الهی است. رسیدن انسان به مرحله ی ایمان صرفا به وسیله ی خود فرد قابل حصول نیست بلکه خداوند باید لطف خود را شامل حال فرد بکند تا بتواند به این مرحله ارتقا یابد. ولی با این حال فرد است که خود باید انتخاب کند و با انتخاب و اختیار خود در جهت نیل به این مرحله قدم بردارد. خداوند تا حدودی نقش قابله را بازی می کند:
«معلم (خدا) نمی تواند به متعلم اصرار کند تا به واقع حقیقت را بفهمد. زیرا متعلم در مرحله ای قرار دارد که از حقیقت غافل است. معلم می تواند برای او فرصتی باشد تا به یاد او بیاورد که از حقیقت غافل است... بنابر این متعلم با اطمینان به عقب خودش بر می گردد و...غفلت خویش را کشف می کند. با توجه به مبنای سقراطی که درباره ی معرفت ابراز می داشت معلم صرفا یک فرصت (قابله) است و این معلم هر که می خواهد باشد حتی اگر خدا باشد، زیرا غفلت من چیزی است که فقط توسط خودم کشف می شود». (20)
آزادی و اختیار ما مرهون لطف خداست اما این گونه نیست که خود ما هیچ کاره باشیم. به عبارتی خدامانند قابله ای است که کمک می کند ما خود را بشناسیم و ناخت حقیقت خود یعنی پی بردن به این که مختار و آزادیم. و این توفیقی است که خداوند به ما ارزانی داشته است. با توجه به آنچه در بالا آمد ظاهرا کی یرکگور تا حدی بین مشیت الهی و اختیار وآزادی انسان جمع کرده است یعنی هم قایل به مشیت فراگیر الهی است و هم انسان را موجودی مختار و آزاد می داند. این گونه نیست که اراده خداوند نافی اختیار آدمی باشد. اصلا از نظر او، خدا خود را فقط به طور مبهمی نشان می دهد تا انسان بتواند خود را آشکار سازد و با انتخابی که می کند نیک یا بد بودن خود را جلوه گر سازد.
با وجود همه ی این توجیهات کی یرکگور هرگز راه حل قانع کننده ای برای جمع بین قضا و قدر الهی و اختیار آدمی چنان که در فلسفه ی اسلامی وجود دارد ارایه نکرده است و این اشکال شاید به همه ی فیلسوفان اگزیستانس برگردد. چرا که آنها فقط انسان را مختار و آزاد می دانند و این حقیقت را به او متذکر می شوند ولی از این فراتر نرفته، و تبیین و توجیه دقیق فلسفی از آن ارایه نکرده اند.
پی نوشت ها:
1. Existence.
2. Soren Kierkegaard.(1813-1855)
3. Kierkegaard Soren: concluding unscientific postscript by Daivid.f.swenson and other. P.26.
4. کی یرکگور، سورن، بیماری به سوی مرگ، ترجمه رؤیا منجم، تهران، نشر پرسش، چاپ اول، 1377، ص 45.
5. کی یرکگار، سورن، ترس و لرز، ترجمه ی سید حسن فاطمی، تهران، انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ دوم 1374، ص 73.
6. همان، ص 120.
7. نقل از کتاب «درآمدی بر اومانیسم و رمان نویسی » اثر شهریار زرشناس، انتشارات برگ، چاپ اول، 1370، ص 95.
8. بیماری به سوی مرگ، ص 129.
9. Bertall Robert (A Kierkegaard Anthology), the modern library New York,1946,the unchangeabelness of God p.472-473
10. Lbid,p.475.
11. یعنی اصلا زمان برای او مطرح نیست.
12. Lbid,p.477.
13. Lbid,p.477.
14. Lbid,p.478.
15. نشریه ی اختصاصی گروه فلسفه، شماره 1، صص 99و 100.
16. Lbid,p.169.
17. Kierkegaard Soren:Either/or tr.by David.F. Swenson and others with revision and a Forword A Jonson garden city N.Y.1959.V.2p.159.
18. یاسپرس، کارل: درآمدی بر فلسفه، ترجمه اسدالله مبشری، تهران، انتشارات حسینیه ارشاد، ص 87.
19. Kierkegaurd Soren Edifying Discourses (A Kierkegaard Anthology),p.15.
20. KierkegaardPhilosophical Fragments,ed Hony Princton university 1985,p.17.