درآمد
عقلاء، به حکم عقل، حوزه ی شناخت و معرفت انسان را به دو بخش تقسیم می کنند:
1. مباحث و مسائل نظری.
2. مباحث مربوط به مسائل عملی
در بخش نخست که می توان آن را «حکمت نظری» نامید به کنکاش در عرصه هست و نیست ها می پردازد، انسان در این عرصه باید خود تلاش کرده با دلیل و برهان به شناخت و اقعیت ها دست یابد.
امّا در بخش دوم که می توان آن را «حکمت عملی» نامید، انسان می تواند علاوه بر سود گرفتن از یافته های خود، به تقلید از یافته های دیگر پرداخته به معارف مأخوذ از آنها بدون مطالبه دلیل، عمل نماید.
از تقسیم بندی فوق، قاعده ای نشأت می گیرد که هر چند از اولیات نیست ولی از بدیهیات و فطریات مسلم است. طبق این قاعده، تقلید در اصول که به بحث از هست و نیست می پردازد، مذموم و ممنوع است. این قاعده که به «قاعده عدم تقلید در اصول» مشهور است، موضوع بحث این نوشتار می باشد.
تعریف قاعده
مفهوم تقلید در لغت
تقلید در لغت: تقلید مصدر باب تفعیل، ثلاثی مجرد آن قَلَدَ یُقلِدُ می باشد که «آویختن چیزی را» معنی می دهد؛ مثلاً گفته می شود: «قَلَدَ الرجلَ السیفَ: شمشیر را به گردن آن مرد آویخت. بنابراین ثلاثی مجرد آن، دو مفعولی بوده و در مجموع آویختن چیزی به دیگری را معنی می دهد. این فعل وقتی به باب تفعیل می رود سپردن کاری و چیزی به دیگری را معنی می دهد مثلاً گفته می شود: قَلَّدَهُ العَمَل. یعنی آن کار را به او سپرد. همچنین به فرمان پادشاه که کسی را در جایی به حکومت می گمارد، تقلید می گویند. به همین لحاظ است که مقلَّد به مردی گفته می شود که رهبری و پیشوایی قبیله اش را به او سپرده اند.(1) به همین دلیل به پیروی کردن از دیگری، آن هم به صورت چشم بسته تقلید گفته می شود؛ چون در حقیقت شخص پیرو، امور خود را به کسی سپرده که از او پیروی می کند.
بنابراین تقلید که مصدر است به معنی سپردن امری به دیگری است؛ و «مقلِّد» که اسم فاعل است به کسی گفته می شود که کاری را به دیگری می سپارد و «مقلَّد» یعنی اسم مفعول این کلمه به کسی اطلاق می شود که کاری به او سپرده شده است.
تقلید در اصطلاح: تقلید در اصطلاح اجمالاً به معنی قبول قول دیگری بدون مطالبه دلیل است. چنان که صاحب مجمع البحرین می نویسد:
«والتقلید فی اصطلاح أهل العلم قبول قول الغیر من غیر دلیل وسمّی بذلک لانّ المقلَّد یجعل ما یعتقده من قول الغیر من حقّ وباطل فی عنق من قلّده».(2)
مرحوم آخوند خراسانی نیز در تعریف تقلید می نویسد:
«هو أخذ قول الغیر ورأیه للعمل فی الفرعیات أو الالتزام به فی الاعتقادیات تعبداً بلا مطالبة دلیل علی رأیه».(3)
تقلید، قبول قول شخص دیگر است برای عمل کردن در فرعیات و یا ملتزم شدن به قول دیگری است تعبداً یعنی بدون درخواست کردن دلیل از صاحب آن قول برای قولش».
با توجه به تعریف های مذکور می توان نتیجه گرفت که معنی تقلید در لغت با معنی اصطلاحی آن فرق دارد؛ زیرا تقلید در لغت به معنی سپردن کار به دیگری است و نتیجه واگذاری کار به شخص دیگر قبول قول آن شخص است که معنای مطاوعه ای دارد و این قبول قول اگر بدون مطالبه دلیل باشد، «تقلید» اصطلاحی نامیده می شود. بنابراین تقلید سه معنی می تواند داشته باشد:
1. تقلید در لغت: به معنی سپردن کار به دیگری.
2. تقلید به معنی عام: به معنی قبول قول دیگری.
3. تقلید به معنی خاص: به معنی قبول قول دیگری بدون مطالبه دلیل که همان تقلید اصطلاحی می باشد.
تعریف اصول دین
اصول دین در لغت
اصول جمع اصل است که از ریشه «اَصُلَ یأصُلُ» اخذ شده و به معنی «تَهْ» و «بُن» می باشد.(4) دین نیز در لغت معانی متعددی دارد و اگر از ماده «دانَ یَدِیْنُ ، دیناً» گرفته شده باشد، معنای متضاد خواهد داشت. گاهی به معنی «سرپیچی و نا فرمانی» است و گاهی به معنای «فرمانبردار شدن» می باشد، وقتی گفته می شود: «تدیّن بالإسلام» یعنی اسلام را پذیرفت(5) و البته بیشتر در این معنی اخیر به کار گرفته می شود و شاید بتوان کلمات «آیین» و «کیش» را معادل های فارسی دین دانست.
طبق تعاریف فوق که برای کلمات اصول و دین ذکر شد، اصول دین در لغت به ریشه ها و بن های یک آیین گفته می شود و به تعبیری دیگر اساس و بنیان یک آیین و کیش را «اصول دین» می نامند. هم چنان که امام باقرعلیه السَّلام می فرماید:«نحن الطریق و الصراط المستقیم إلی اللّه ونحن موضع الرسالة ونحن أُصول الدین وإلینا تختلف الملائکة...».(6)
هم چنین فاضل مقداد(ره) در تعریف لغوی اصول دین می نویسد: «الأُصول جمع أصل وهو لغةً ما یبنی علیه غیره وعرفاً هو الدلیل لابتناء المدلول علیه والدین الطریقة والشریعة...».(7)
اصول دین در اصطلاح
طبق استقصایی که صورت گرفت اصول دین در اصطلاح سه کاربرد دارد:
1. اوّلین کاربرد اصطلاحی اصول دین در زمینه نام گذاری علوم می باشد؛ زیرا گاهی علم کلام را علم اصول دین می نامند. فاضل مقداد در توضیح این نام گذاری می نویسد: «علم کلام را علم اصول دین می نامند؛ زیرا علوم دینی دیگر مانند فقه،حدیث و تفسیر، همگی متوقف بر صادق بودن پیامبر است و این مطلب (صادق بودن پیامبر) در علم کلام تبیین می شود. پس علم کلام اصل آن علوم است.»(8)
این کاربرد گویا از قرن هفتم به بعد بیشتر متداول شده و در عنوان برخی از کتاب های کلامی ذکر گردیده است و می توان به کتاب های «الثاقب المسخر علی نقض المشجر فی أُصول الدین» تألیف ابن طاوس (م673ه) و «نهج المسترشدین فی أُصول الدین» تألیف علاّمه حلی و «الدر الثمین فی أُصول الدین» تألیف ابن داود، اشاره کرد.
ب. دومین کاربرد اصول دین در جایی است که بخواهیم فرقه ها و وجه تمایز مکاتب و مذاهب مختلف کلامی را بدانیم. یعنی هر مکتب و مذهب کلامی، برخی از مسائل را به عنوان شعار و وجه تمایز خود انتخاب کرده آن را پرچم و لوای مذهب خود، قرار می دهد به گونه ای که هر کس آنها را قبول نکند از جرگه متدینین به آن مذهب خارج شده و جزء افراد قائل به آن مذهب به شمار نمی آید. البته لازم نیست که این مسایل حتماً از مسایل اصلی و اساسی باشد و بیشتر مواقع مسایلی به عنوان شعار و پرچم مکاتب کلامی انتخاب می شود که نه تنها در مرحله اعتقاد از مسایل حاشیه ای و کم ارزش می باشند بلکه در مرحله عمل نیز چندان اهمیتی ندارند.
به عنوان مثال می توان به مسایلی که وهابیون به عنوان شعار خود انتخاب کرده و آن را معیار شرک و توحید می دانند، اشاره کرد. آنان زیارت مشاهد و قبور بزرگان دینی را شرک می دانند و توسل و طلب شفاعت را از مصادیق شرک می شمارند. هم چنین می توان به مسأله قدیم یا حادث بودن قرآن اشاره کرد که اهل حدیث، قدیم بودن آن را جزء اصول دین خود قرار داده اند؛ در حالی که هیچ ربطی به اصول دین ندارد. موءلف «اعتقاد اهل السنة» در بیان اعتقاد اهل سنت در اصول دین نقل می کند که راوی گفت: از پدرم و ابوزرعه در مورد مذهب اهل سنت در اصول دین پرسیدم. آن دو گفتند: اصول دین عبارت است از این که:
1. ایمان، هم به زبان است هم به عمل، و کم و زیاد می شود.
2. قرآن کلام خدا است و مخلوق نیست از تمام جهات.
3. قدر، چه خیر باشد چه شر از خداوند است.
4. بهترین این امت بعد از پیامبرصلَّی اللّه علیه و آله و سلَّم ابوبکر، بعد عمر، بعد عثمان و بعد علی می باشد.(9)
هم چنان که ملاحظه شد اصطلاح «اصول دین» در متن فوق به معنای خصیصه ها و وجه تمایزهای اهل سنت به کار رفته است.
3. کاربرد سوم اصول دین به تقسیم دین به دو قسمت اعتقادی و عملی باز می گردد. طبق این تقسیم هر دینی به دو قسمت تقسیم می شود:
الف. قسمت عقیدتی و نظری که اساس و بنیان دین است.
ب. تعالیم و احکام عملی که مترتب بر عقاید نظری دین هستند.
طبق این تقسیم، اصطلاح اصول دین به قسمت اوّل یعنی قسمت عقیدتی و نظری اطلاق می شود، چنان که استاد مصباح می نویسد:«کان من المناسب أن یسمّی قسم العقائد من الدین بالأُصول وقسم الأحکام العملیة بالفروع».(10)
بعد از روشن شدن معنای اصطلاحی اصول دین، باید به این نکته اشاره کرد که منظور از اصول دین در قاعده «نفی التقلید فی أُصول الدین» کاربرد اخیر یعنی کاربرد سوم می باشد و کاربردهای اوّل و دوم به صورت مطابقی مدلول این قاعده نمی باشد هرچند به صورت التزامی یا تضمنی بر آن دو کاربرد هم دلالت داشته باشد.
دلایل قاعده نفی تقلید در اصول دین
انسان ذاتاً به دنبال علم و شناخت است؛ زیرا روح او از چهار بُعد و حس تشکیل شده است که یکی از آن ابعاد، «حس راستی» می باشد. این حس سرچشمه انواع علوم و دانش ها و انگیزه کنجکاوی مستمر و پیگیر در شناخت جهان هستی است. با وجود این، قبل از بررسی دلایل قاعده عدم تقلید در اصول دین باید این نکته ثابت شود که اصلاً چرا باید به تحقیق درباره علم بپردازیم و چه نیازی به شناخت معارف دینی داریم؟
علما در پاسخ به علت و انگیزه بحث درباره دین و شناخت مسایل آن که مهمترین و اصلی ترینش همان مسأله توحید، نبوت و... می باشد و اصطلاحاً اصول دین نامیده می شود به دو گروه تقسیم می شوند:
گروه اوّل: این عده دلیل وجوب کسب معرفت و شناخت را فطرت و عقل می دانند و به ادلّه زیر تمسک می جویند:
1. حبّ شناخت: انسان از جنبه فطری دوست دارد همه چیز را بشناسد و از آن اطلاع داشته باشد این حبّ شناخت عامل مهمی است که انسان را به بحث دربارؤ مسایل و قضایای مختلف از جمله مسایل دینی و شناخت دین حق برمی انگیزد. استاد مصباح می نویسد: «اذن فغریزة حبّ الاستطلاع تمثل الدافع الأوّل الذی یدفع الإنسان للبحث عن کلّ المسائل والقضایا ومن جملتها المسائل الدینیة ومعرفة الدین الحق».(11)
2. دفع خطر محتمل: انسان ها به دو گروه تقسیم می شوند: عده کثیری از آنان به وجود عالم دیگر و حسابرسی در آن دنیا اعتقاد دارند و عده ای نیز وجود عالم دیگر وحسابرسی را انکار می کنند. عقل حکم می کند که برای دفع ضرری که در صورت وجود عالم دیگر به ما می رسد، در مورد ادعای قائلین به وجود دنیای دیگر تحقیق و تدبّر کنیم تا در صورت صحت ادعای آنها دچار خطر عظیمی که در صورت عمل نکردن به احکام دین، دامن گیر ما خواهد شد، نشویم.
3. جلب منفعت: انسان ذاتاً و فطرتاً به سوی منافع خود می رود و سعی در کسب منافع می کند. به همین خاطر او باید در باره گفتار کسانی که می گویند دین موجب خیر دنیا و آخرت می شود تحقیق کند و در آن مورد شناخت حاصل نماید تا در صورت وجود چنین منافعی از دسترسی به آن محروم نماند.
4. کمال جویی: انسان فطرتاً کمال جو است و این زمانی تحقق می یابد که کمال را از غیر کمال بازشناسد، پس همین حس کمال جویی او را مکلّف به شناخت و کسب معرفت می کند تا بتواند با شناخت کمال به دنبال آن برود.
5. شعور دینی: برخی، دین و خداشناسی را از ابعاد روح انسانی می دانند. آنان معتقدند روح انسان از چهار بعد «راستی»(علم)، «نیکویی»، «زیبایی» و «شعور دینی» تشکیل شده است و در این مورد گفته شده: «در این عصر به موازات سه مفهوم زیبایی، نکویی و راستی، مقوله چهارم قدسی یا یزدانی که در حقیقت بعد چهارم روح انسانی است، کشف گردیده است. در این مقام این بعد چهارم روحی از سه مفهوم دیگر مجزا است وممکن است منشأ تولید سه بعد دیگر بوده باشد».(12)
بعد از ذکر ادلّه گروه فوق در این قسمت سخن دو تن از این گروه نقل می شود:
علاّمه حلّی (ره) یکی از کسانی است که وجوب شناخت و کسب معرفت در اصول دین را برخاسته از عقل می داند و می نویسد: «وجوب شناخت خداوند از عقل به دست می آید؛ زیرا شکر مُنْعِم بالضرورة واجب است و چون آثار نعمت بر ما ظاهر است پس واجب است از بخشنده این نعمت ها تشکر نماییم و این شکرگزاری بدون شناخت بخشنده آن نعمت ها میسر نیست پس واجب است تا او را بشناسیم و هم چنین شناخت خداوند ما را از ترسی که از اختلاف حاصل می شود، باز می دارد و چون دفع خوف واجب است پس شناخت خداوند هم واجب است».(13)
هم چنین مقدس اردبیلی می نویسد: «بدان! چون آدمی قابل علم و تکلیف است مکلّف است به اصول دین و فروع آن به عقل و نقل، و دوم موقوف است به اوّل. باید که اوّل، اول را بداند و...».(14)
گروه دوم: عدّه ای از متکلمین که بیشتر از مکتب اشعری می باشند کسب شناخت و معرفت را واجب می دانند ولی از ادلّه گروه اوّل استفاده نمی کنند؛ زیرا به اعتقاد این گروه این وجوب، از عقل مستفاد نمی شود و دلیل وجوب شناخت خداوند و دین دلیل سمع است. تفتازانی در این مورد می نویسد: «در مورد وجوب تحقیق در شناخت خداوند هیچ اختلافی بین اهل اسلام نیست؛ زیرا این شناخت مقدمه است برای شناخت واجب. امّا دلیل این وجوب در نزد ما شرع است یعنی نص، اجماع . عقل نمی تواند در اینجا حکم کند؛ امّا از دیدگاه معتزله دلیل این وجوب عقل است...».(15)
ما بدون ذکر طول و تفصیل اقوال این گروه تنها به ذکر این نکته اشاره می کنیم که سمع نمی تواند دلیل وجوب شناخت باشد چون موجب دور می شود؛ زیرا در این صورت شناخت وجوب تحقیق در مورد خداوند مستلزم شناخت خداوند است و شناخت خداوند مستلزم شناخت وجوب تحقیق در مورد خداوند است . به تعبیر دیگر در این صورت خداوند حکم می کند که شناخت خداوند واجب است و تا وقتی ما خدا را نشناسیم نمی توانیم وجوب شناخت خداوند را به دست آوریم و تا وقتی وجوب شناخت خداوند رابه دست نیاوریم نمی توانیم خدا را بشناسیم.
علاّمه حلّی در نقل قول اشاعره می نویسد: «قالت الأشعریة: انّ معرفة اللّه تعالی واجبة بالسمع لا بالعقل فلزمهم ارتکاب الدور المعلوم بالضرورة بطلانه...».(16)
سهم تقلید در کسب شناخت
در هر صورت چه ادله گروه دوم صحیح باشد چه صحیح نباشد هر دو گروه متفق هستند که تحقیق و تدبّر و شناخت خداوند و دین لازم است، لکن این بدان معنی نیست که تقلید در این مسأله خلاف عقل است چون عقل حکم به شناخت یعنی رسیدن به حقیقت می کند و تقلید نیز می تواند انسان را به حقیقت برساند، زیرا همان عقل حکم به رجوع جاهل به عالم می کند و ادله ای که در فوق بدانها اشاره شده هیچ توجهی به این مطلب ندارند که در کجا باید مطالبه دلیل کرد که رجوع تقلید نباشد و در کجا نباید مطالبه دلیل کرد. بنابراین طبق حکم عقل می توانیم به عالم رجوع کنیم و این رجوع دو نوع می تواند باشد:
الف. رجوع جاهل به عالم با مطالبه دلیل: این نوع رجوع هیچ اشکالی ندارد و عقل حکم به چنین رجوعی می کند و این امر از ضروریات عقلی است به گونه ای که تصور آن برای تصدیق آن کفایت می کند و می توان آن را از فطریات به حساب آورد، چنان که در شرع نیز این امر تأیید شده و در قرآن ذکر شده که :«فَاسْألُوا أَهلَ الذِّکر إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون».(17)
ب. رجوع جاهل به عالم بدون مطالبه دلیل که اصطلاحاً تقلید خوانده می شود. در مورد صحت این گونه رجوع دو قول می توان تصویر کرد:
قول اوّل: طبق این قول اصول دین یکی از مواردی است که فطرت و عقل انسان برای ارضای حس کنجکاوی و دفع خوف و ضرر محتمل و... حکم به شناخت آن می کند و این شناخت با تقلید حاصل نمی شود و موجب ارضای حس کنجکاوی و دفع خوف و ضرر محتمل نمی شود. هم چنان که ابن میثم بحرانی می نویسد: «انّ الاعتقاد الحاصل بالتقلید غیر کاف فی دفع خوف الضرر المظنون فی ترک المعرفة لانّ المقلّد لا یأمن خطاء من قلّده ویتسوی عنده الصادق والکاذب ومتی میّز بینهما لم یکن مقلداً...».(18)
بر اساس این دیدگاه، اصول دین اعتقادی لازم است که از راه تحقیق و تدبّر به دست آمده باشد نه از راه تقلید.
قول دوم: طبق این قول ادله ای که انسان را به کسب معرفت و شناخت برمی انگیزاند و آن را واجب می شمارد از انسان قطع و یقین می خواهد یعنی عقل تا زمانی که انسان به قطع و یقین نرسیده او را به تلاش وا می دارد، امّا بعد از نیل به این غایت دیگر انگیزه ای برای تلاش و وجوبی برای کسب معرفت نیست. طبق این مبنا انسان باید در اصول دین قطع و یقین داشته باشد، حال از راه تقلید باشد یا از راه تحقیق. کسی را نمی توان از تقلید در اصول دین بازداشت؛ زیرا انسانی که به اصول دین اعتقاد دارد یا با قطع نظر از قول غیر به این اعتقاد رسیده که در این صورت تقلید متصور نیست یا از قول غیر اعتقاد به اصول دین پیدا کرده که در این صورت نمی توان گفت که از این قطع خود دست بردارد؛ زیرا غرض حصول اعتقاد است و سبب را مدخلیتی در این قطع نیست.
شاگرد شیخ مرتضی انصاری گویا معتقد به این نظریه است و در ردّ کسانی که به این قول اعتراض می کنند می گوید: «اگر گویی مقصود معرفت تفصیلی است نه اجمالی و تفصیل از تقلید حاصل نمی شود، گوییم که این در حق غیر معصوم ممکن نیست؛ مگر از برای تعداد بسیار بسیار کم. اگر ممکن بود مردم چه احتیاج به معصوم داشتند». و در ادامه می گوید: «اگر گفته شود تقلید منشأ علم ثابت نیست باید گفت که برهان هم گاهی منشأ علم ثابت نیست».(19)
شاید در جواب بتوان گفت که بحث در دو زمینه است؛ زیرا سوءال اوّل این است که آیا می توان از تقلید به قطعی که مورد نظر است رسید یا نه؟ ثانیاً: گرچه بعد از حصول قطع نمی توان در اسباب حصول قطع مناقشه کرد ولی آیا قبل از رسیدن به آن قطع نیز نمی توان در سبب مناقشه کرد؟ مسلماً عقل آن گاه که انسان را مکلّف به شناخت می کند از او قطع را درخواست نمی کند بلکه از او می خواهد که به حقیقت برسد و برای رسیدن به حقیقت، راه هایی را مشخص کرده که تقلید نمی تواند یکی از این راه ها باشد؛ زیرا هم چنان که ابن میثم بحرانی(ره) ذکر کرده، در تقلید، صادق و کاذب هنوز مشخص نشده و اگر در فروع دین به تقلید تکیه می شود به این دلیل است که در اصول دین صادق و کاذب مشخص شده پس در فروع می توانیم به قول صادق پای پند باشیم.
خلاصه ی بحث
در نهایت می توان این چنین نتیجه گیری کرد که انسان بالفطره کنجکاو و کمال جو است و همین فطرت، او را به شناخت دعوت می کند و هم چنین عقل نیز به دلیل دفع ضرر محتمل همین حکم را کرده و او را مکلّف به شناخت می کند؛ امّا امر به همین جا ختم نمی شود، بلکه عقل راه هایی را برای کسب شناخت معرفی می کند تا او را از افتادن به دام جهل باز دارد.
بنابراین طبق قاعده باید در اصول دین تحقیق و تدبّر کنیم تا بتوانیم در فروع دین به تقلید بپردازیم یعنی بعد از شناخت خداوند، پیامبر، امام و... می توانیم با استناد به قول و سخن آنان به شناخت برسیم ولی بدون اثبات و شناخت آنان تعبد و تقلید ما را به جایی نخواهدرسانید.
1 . المنجد(عربی به فارسی)ج2، ص 1498، ترجمه محمد بندر ریکی، المنجد فی اللغة، ص649.
2 . مجمع البحرین:ج3، ص131.
3 . کفایة الاصول:ج2، بحث اجتهاد و تقلید.
4 . المنجد(عربی به فارسی):ج1، ص24 و لسان العرب:ج1، ص155.
5 . همان:ج1،ص506.
6 . الأمالی، ص654، شیخ طوسی(ره).
7 . ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، ص14، فاضل مقداد سیوری حلی، تحقیق سید مهدی رجائی، کتابخانه آیة اللّه مرعشی، سال 1405ه. ق، قم.
8 . همان.
9 . اعتقاد أهل السنة:ج1، ص176، به نقل از نرم افزار مکتبة العقائد والملل.
10 . دروس فی العقیدة الإسلامیة:ج1، ص20، محمد تقی مصباح.
11 . دروس فی العقیدة الإسلامیة:ج1، ص29.
12 . عقاید اسلامی ص35، امامی و آشتیانی، سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اوّل 1366.
13 . نهج الحق وکشف الصدق ،ص51، علاّمه حلّی، تحقیق عین اللّه حسنی، ناشر دارالهجرة، چاپ اوّل،1407.
14 . اصول دین، ص19، مقدس اردبیلی، تحقیق محسن صادقی، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، 1379.
15 . شرح المقاصد:ج1، ص262، سعد الدین تفتازانی، عالم الکتب، بیروت.
16 . نهج الحق وکشف الصدق، ص52.
17 . انبیاء/7.
18 . قواعد المرام فی علم الکلام، ص30، ابن میثم بحرانی، تحقیق سید احمد حسینی، چاپ دوم، 1406، انتشارات کتابخانه آیة اللّه مرعشی.
19 . کاشف الأسرار، ص53و 54، نظر علی طالقانی.