گروه تاریخ اسلام
فتوحات و سیاستهای نخستین حاکمان عرب
در شماره قبل گفتیم که عوامل راهیابی اسلام به سرزمین ایران، یکسره در پیروزی نظامی اعراب بر سپاه ایران خلاصه نمی شود. چرا که پیروزی نظامی همیشه تسخیر فکر و فرهنگ ملت مغلوب را به دنبال نداشته است و نفوذ در عقیده و قلب ملتها نیازمند ابزار و زمینه هایی دیگر است.
زمینه راهیابی اندیشه اسلامی در قلب و روح ایرانیان، نخست در گذشته تاریخ، فرهنگ و نظام سیاسی اجتماعی آنان و سپس در نوع پیام و محتوای عالی تعالیم اسلامی نهفته بوده است.
ستم، بی عدالتی و بی کفایتی طبقه حاکم و پوسیدگی نظام اجتماعی و حاکمیت سیاسی حاکمان ایرانی - قبل از اسلام - از یک سو و روح عدالت طلبانه اندیشه و پیام دین اسلام از سوی دیگر، چون آبی گوارا بود که به کام تشنه ای رسیده و او را سیراب ساخته باشد.
اما در این مقال برآنیم تا از زاویه ای دیگر به روایتهای تاریخ بنگریم; وقتی سخن از استقبال ایرانیان از اسلام به میان می آوریم ممکن است گمان رود که ایرانیان، اسلام و ایمان خویش را مرهون حکومتهای عربند! در حالی که به گواهی تاریخ بسیاری از این حکومتگران نه تنها به عدل اسلامی آن گونه که باید پایبند نبودند بلکه با نوع عملکرد خویش از جاذبه های راستین اسلام کاستند و اسلام را در نظر بسیاری از مردم چون پوستینی وارونه جلوه دادند.
ما به دو جهت به تبیین عملکرد نخستین حاکمان عرب در سرزمینهای فتح شده می پردازیم.
1- تصور نشود که پیشرفت و گسترش روح اسلام، از عملکرد خالصانه و عادلانه حاکمان عرب ناشی شده است!
2- آنان که تاریخ را خوانده و بدرفتاری برخی فرمانروایان عرب را با ملتهای مغلوب دیده اند ما را متهم به نادیده گرفتن آن فجایع نکنند.
آری اسلام به دلیل پاکی و داشتن منطق انسانی - الهی خود در قلبها جای گرفت و حکومتهای عرب نه تنها در جلب قلوب نکوشیدند بلکه دافعه بسیار ایجاد کردند! و شگفتا که چگونه با وجود آن همه حجابهایی که این زمامداران در برابر چهره اسلام و قرآن افکندند، باز این نور، سیمای خویش را به ملتها نمایاند و در قلب آنان جای گرفت! و از پس آن می توان نتیجه گرفت که اگر حاکمان و فرمانروایانی که به اسم اسلام بر سرزمینهای مسلمانان حکومت می کردند، صالح و آگاه و متعهد به ارزشهای اسلامی بودند، اسلام نفوذ بسیار بیشتری می یافت.
لازم به یادآوری است که اگر ما عنوان فرعی این مقاله را «فتوحات و سیاستهای نخستین حاکمان عرب » قرار دادیم و نه «حاکمان مسلمان » یا «حاکمان اسلامی » دقیقا به خاطر نتیجه ای است که برآنیم تا در پایان این مقال به دست دهیم و آن این که حکومتها و فرمانروایان یاد شده بارها از قلمرو تعالیم دین تجاوز کردند و شرط مسلمانی به جا نیاوردند، حرمتها را شکستند. بسیاری از ایشان به خراجها و غنایم می اندیشیدند و نه ترویج روح توحید و معارف حیاتبخش اسلام!
قبل از ورود به اصل موضوع یادآوری این نکته ضرور می نماید که مطالب و مستندات ما در این تحقیق از منابع معتبر تاریخی است که همه مسلمانان برای بازشناسی تاریخ و شخصیتهای تاریخی خود ناگزیر از مراجعه به آنها هستند. بنابراین اگر بخشهایی از مطالب این نوشته با سلیقه و ذوق برخی هماهنگ نیامد، به بدگمانی و اتهام روی نیاورند چرا که ما آینه دار تاریخیم، تاریخی که به دلایل مختلف بیشترین راویان آن مدافع خلفای صدر اسلام بوده و عنادی با اندیشه اهل سنت یا حاکمان عرب نداشته اند تا بخواهند در نقل واقعیتهای تاریخی، علیه خلفا قلم زنند و یا به تحریف روی آورند. آنچه ما آورده ایم، داوری تاریخ است و تحلیل آنها با اهل تحقیق و انصاف می باشد.
رویارویی ایرانیان با اعراب مسلمان در روزگار خلیفه اول
1- مثنی بن حارثه
رویارویی ایرانیان با اعراب مسلمان در دوره خلافت ابوبکر نخست با حملات مثنی بن حارثه شیبانی از قبیله بکربن وائل آغاز گردید. (1) وی در سال نهم و یا دهم هجری به اتفاق سران قبیله بکربن وائل به حضور پیغمبر اسلام شرفیاب شده و اسلام آورد از آنجا که منابع رجالی و حدیثی از او روایتی ندارند و به جمله «له صحبة » اکتفا کرده اند، (2) نشان می دهد که وی پس از مسلمان شدن در شهر مدینه نمانده و به سرزمین خود بازگشته است. با عنایت به آن که این قبیله در واپسین سالهای زندگی پیامبر مسلمان شده بودند و فرصت کافی برای دریافت پیامهای اسلام نداشتند و پس از مسلمان شدن نیز، جز رؤسای قبایل که خدمت پیامبر شرفیاب شدند و آداب اسلام را آموختند کسی به عنوان مبلغ از مدینه به سوی قبیله مزبور اعزام نشد، به نظر می رسد که جنگجویان این قبیله که نخستین رویاروییهای اعراب مسلمان با ایرانیان به نام آنها ثبت شده است شناخت کافی نسبت به اسلام نداشتند. از سوی دیگر حملات آنها به مرزهای ایران بدون اطلاع ابوبکر انجام می شده است (3) که نشان می دهد خمس غنایم بدست آمده نیز به مدینه فرستاده نمی شده است. با وجود این شاهدی مبنی بر ارتداد بنی شیبان در دست نیست. هر چند برخی تحقیقات متاخر، بنی شیبان و مثنی بن حارثه را در زمره مرتدان ذکر کرده است (4) به هر حال مثنی بن حارثه یک سال پیش از اعزام خالدبن ولید به سواد عراق از جانب ابوبکر به عنوان فرمانده قبیله منصوب و مامور جنگ با ایرانیان شده بود. (5) با این همه اگر قبیله بنی شیبان مرتد می بودند نمی بایست به فرمان ابوبکر به کار گمارده شوند و در سپاه مسلمین جای گیرند. (6) در حالی که خالدبن ولید با همکاری مثنی بن حارثه کناره های غربی فرات تا مرزهای شام را فتح کرد. (7)
با اعزام خالدبن ولید جنگها چهره دیگری به خود گرفتند و سرزمینها به نام اسلام فتح گردید و این امر به جنگهای پراکنده و عمدتا غارتگرانه بنی شیبان پایان داد اما مثنی بن حارثه به عنوان یکی از فرماندهان ارشد سپاه خالدبن ولید باقی ماند و پس از مامور شدن خالد به سرزمین شام، بنا به فرمان ابوبکر جانشین وی در عراق گردید. (8) وی پس از چند جنگ با ایرانیان و تهدید شدن جدی نیروهایش عازم مدینه شد تا بتواند اجازه شرکت قبایلی را که سابقه ارتداد داشتند، از خلیفه به دست آورد. (9) اما ورود وی با مرگ ابوبکر همزمان شد و خلیفه دوم ابوعبیده ثقفی را در راس سپاهی منصوب و همراه مثنی عازم سواد عراق کرد. این سپاه پس از چند جنگ پیروزمندانه در جنگ جسر (پل) شکست سختی خورد و فرمانده آن جان خود را از دست داد. (10) پس از شهادت ابوعبیده ثقفی، مثنی بن حارثه دوباره فرمانده سپاه شد. پس از شکست مسلمین در جنگ (یوم الخیبر) به هدف خود رسید و خلیفه دوم قبایلی را که سابقه ارتداد داشتند یکی پس از دیگری برای یاری مثنی بن حارثه به سواد عراق فرستاد. (11) این امر به طور قطع تاثیرهایی منفی بر دیگر اعراب مسلمان در سرزمینهای فتح شده داشته است (12) و نخستین اثر سوء آن در منطقه صفین چهره نمود، در این جنگ سربازان مثنی بن حارثه گروهی از اسیران قبایل «نمر» و «تغلب » را به آب انداختند و در برابر ناله ها و درخواست کمک آنان فریاد می زدند این غرق شدن به تلافی به آتش کشیدن است، که منظور آنان به آتش افکنده شدن گروهی از قبیله بکربن وائل توسط سربازان قبیله نمر و تغلب در جریان یکی از جنگهای دوره جاهلیت بود. اگر چه خبر این ماجرا به خلیفه رسید و افرادی برای توضیح به مدینه فرا خوانده شدند، اما شهادت به دروغ دادند و حادثه غرق کردن اسیران را تکذیب کردند. (13)
خالدبن ولید و نقش وی در فتوحات
خالدبن ولید شخصیت دیگری است که در دوره خلافت ابوبکر نقش ویژه ای برعهده گرفت. او اهل رده را سرکوب و کناره های غربی فرات تا مرزهای شام را فتح کرد و در شام به عنوان فرمانده سپاه اسلام، رومیان را شکست داد. (14) وی از نظر مسلمانان شخصیتی قابل تامل بود. زمانی پس از فتح مکه، پیامبر او را با گروهی به اطراف مکه فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت کند. وی پس از این که به مردم «جذیمه » رسید آنها را امان داد و از آنها خواست تا سلاحها را به زمین بگذارند. چون مردم سلاح به زمین گذاشتند، دستور داد تا همه را ببندند و سپس به قتل رسانند. چون این خبر به پیامبر رسید، دستهایش را به آسمان بلند کرد و فرمود: خدایا گواه باش که من از آنچه خالدبن ولید انجام داده ست بیزارم. (15)
جنایات جنگی خالدبن ولید در جنگ با مرتدان نیز آشکار بود وی پس از سرکوب قبایل فزاره و غطفان و اسد و طی به طرف «بطاح » که محل زندگی بنی یربوع و مالک بن نویره بود حرکت کرد وی در آن جا سخت فریفته همسر مالک بن نویره شد پس مالک را متهم به ارتداد کرد و به قتل رسانید و با همسرش ازدواج کرد. (16) این حادثه سبب اعتراض صحابه شد اما ابوبکر اعتنایی نکرد و تنها به پرداخت دیه مقتول از بیت المال و بازستاندن همسر مالک از خالدبن ولید اکتفا کرد. (17) عملیات جنگی خالد در سواد عراق نیز خالی از قساوت و بی رحمی نبود وی در جنگ «الیس » سوگند خورده بود که از خون اسیران رود جاری کند و در این راه اسیران بسیاری را گردن زد (18) و در «عین التمر» و «دومة الجندل » نیز اسیران بسیاری را به قتل رسانید (19) و پس از فتوحات خونینی که تا مرزهای شام ادامه یافت مخفیانه و بدون اطلاع کسی با گروهی از یارانش به قصد انجام حج راهی مکه گردید. چون ابوبکر از این ماجرا اطلاع یافت او را سرزنش کرد و با سعایت عمر مامور فتوحات شام و یاری رساندن به ابوعبیده جراح شد. او که سخت فریفته طلا و نقره و جو و گندم سواد عراق شده بود، ماموریت تازه را با نگرانی پذیرفت و آن را برای خود تنبیه می دانست. (20) جنگهای وی در سرزمین شام نیز با پیروزیهایی همراه بود و پس از پیروزی در جنگ اجنادین از سر خودستایی به ابوبکر فتحنامه ای نوشت و در آن خود را «سیف الله » خواند که این حرکت نیز مورد اعتراض برخی از صحابه قرار گرفت. (21) در کنار همه این مسایل، خالدبن ولید در جریان سرکوب اهل رده و فتوحات سواد عراق و نیز در شام به غنایم فراوانی دست یافت که بدون اطلاع خلیفه به مصرف می رساند و تنها مازاد آن را به مدینه می فرستاد. (22) عمر از اعمال خالد به خشم آمد و پس از رسیدن به خلافت وی را به جرم کشتن مالک بن نویره و کارهای ناشایست وی در این رابطه (23) و سوءاستفاده های مالی (24) ، او را از فرماندهی سپاه شام عزل کرد و نیمی از دارائیش را به نفع بیت المال مصادره نمود. (25)
فتوحات در روزگار دومین خلیفه
شکست سپاهیان اعزامی مدینه به فرماندهی ابوعبیده ثقفی و رشد گرایشهای جاهلی در سپاه مثنی بن حارثه و فشار روزافزون سپاهیان ساسانی که بیشتر مناطق فتح شده را بازپس گرفته بودند، (26) خلیفه را بر آن داشت تا فتوحات را به صورت جدی تری دنبال کند. از این رو صحابه پیامبر (27) و قبایل عرب و از آن جمله مرتدان پیشین را یکی پس از دیگری و برای جلوگیری از انحرافات احتمالی یکی از یاران پیامبر سعدبن وقاص را به فرماندهی آنان گماشت (29) و دستور داد افراد دارای سابقه ارتداد به فرماندهی برگزیده نشوند. (30) اگر چه این تمهیدات ضرور می نمود اما مرتدان پیشین هنوز اسلام را به شایستگی در نیافته بودند. از این رو در جنگها بیشتر با انگیزه منافع و یا حمیت عربی شرکت می کردند (31) و نیز اعراب ساکن بین النهرین بیشتر به خاطر حمیت عربی به صفوف مسلمانان پیوستند. (32) اگر چه این مسایل همه سپاه مسلمین و نیروهای جنگجو را دربرنمی گرفت و یاران پیامبر و تابعین با در دست داشتن مناصب فرماندهی، با هوشیاری کامل بر امور نظارت داشتند، (33) با این همه ورود نیروهایی با انگیزه های مختلف به جنگ، بطور قطع تاثیرهای منفی خود را در بروز جنگها و خونریزیهای بیجا و در روحیه سپاهیان مسلمان و ایرانیان تازه مسلمان و یا اسیران ایرانی به جا می گذاشته است تا جایی که خلیفه دوم ناگزیر شد عبدالله بن مسعود یکی از یاران پیامبر را مامور آموزشهای دینی عقیدتی مردم کوفه کند. (34)
تبعیض میان عرب و غیرعرب در دستگاه خلافت
رشد عرب گرایی در صفوف تازه مسلمانان با اندیشه عرب گرایی خلیفه دوم همسویی یافت و تقویت شد. اگر چه نمی توان همسویی این تازه مسلمانان با خط مشی خلیفه را حرکتی سازمان یافته تلقی کرد.
به هر حال، خلیفه دوم تمام برده های عرب را که پیش از اسلام و یا بعد از اسلام به بردگی رفته بودند، آزاد اعلام کرد و فدیه آنها را پرداخت و دلیل آن را چنین بیان کرد:
«اکنون که خداوند امکانات شما را گسترانیده و سرزمین عجم را به رویتان گشوده است، چه بسیار زشت است که عربی مالک عرب دیگر باشد.» (35)
اما دیدگاه خلیفه دوم نسبت به ایرانیان، دیگر بود; همان دیدگاهی که بعدها مبنای روابط اعراب و ایرانیان قرار گرفت. بینش وی درباره ایرانیان چیزی نبود که پس از رسیدن به خلافت و یا شکست ساسانیان و فتوحات سریع اعراب مسلمان به وجود آمده باشد، بلکه ریشه در دوره های قبل داشت. او پیش از خلافت و در زمان حیات پیامبر نیز با همین تعصب عربی به ایرانیان می نگریست و نمونه اش برخورد وی با سلمان فارسی است که در کتابهای تاریخی نقل شده است:
روزی سلمان فارسی به مجلس پیامبر صلی الله علیه وآله وارد شد، مردم به اعتبار موقعیت او نزد پیامبر و کهولت و شخصیت در خور ستایشش، او را احترام کردند و بزرگ داشتند و در صدر مجلس نشاندند، پس از چندی عمربن الخطاب وارد شد و به سلمان نگاه کرد و گفت: این مرد عجمی کیست که در صدر مجلس میان اعراب نشسته است [پیامبر از این برخورد نگران شد] و بر فراز منبر جای گرفت و فرمود: مردم از دوره [حضرت] آدم تا به امروز همانند دندانه های شانه بوده اند، هیچ عربی بر عجم و هیچ سرخی بر سیاه برتری ندارد مگر به تقوی. سلمان دریای بیکران و گنجی بی پایان است، سلمان از ما اهل بیت است. او چشمه بی پایان دلایل محکم است که خرد ارزانی می دارد.» (36)
این دیدگاه عمر در دوره خلافتش نیز جاری بود و پس از فتوحات گسترده مسلمانان در ایران نمود بیشتری یافت، او پس از جنگ قادسیه و تصرف مداین هنگامی که متوجه شد سربازان عرب با زنان ایرانی ازدواج می کنند طی فرمانی این ازدواجها را منع کرد (37) و بر همین مبنا «حذیفه بن یمان » را مجبور کرد تا همسر ایرانی خود را طلاق دهد. او به حذیفه که در تیسفون زندگی می کرد، چنین نوشت: «اگر مردان عرب با زنان ایرانی ازدواج کنند دیگر توجهی به زنان عرب نخواهند داشت ». (38)
اما بعدها این حکم لغو گردید و فرمان دیگری جای آن را گرفت که به مردان عرب اجازه می داد با زنان ایرانی ازدواج کنند، اما مردان ایرانی و مسلمان حق ازدواج با زنان عرب را نداشتند. (39)
علاوه بر این وی در دوره خلافت خویش با شدت با زبان فارسی مبارزه می کرد (40) و با ایرانیان رابطه خوبی نداشت و از آنها دوری می کرد (41) و در ابتدا ایرانیان حتی حق سکونت در شهر مدینه را نداشتند. (42) اما از آنجا که خلیفه نمی توانست در برابر فشار دیگر اصحاب مقاومت کند، ایرانیانی به صورت برده و تعداد انگشت شماری از آزادگان به این شهر راه یافتند (43) او همچنین در طی زمامداری خویش حکم شگفت انگیزی صادر کرد که هیچ یک از یاران پیامبر با آن موافق نبودند و آن چنین است: «اگر کسی از شما [اعراب] بدهکار باشد و چیزی نداشت که با آن بتواند بدهی خود را بپردازد و همسایه ای از اهل سواد (44) داشت می تواند همسایه اش را در معرض فروش گذارد و بدهی خود را بپردازد (45) ».
و پس از تصرف تیسفون نیز در نظر داشت تمام سرزمین سواد و ساکنان آن را که نزدیک به صدهزار کشاورز می شد، میان سربازان تقسیم کند که با اقدام بموقع دیگر یاران پیامبر از این عمل جلوگیری گردید. (46) با این همه، عمر اصراری نداشت که اعراب با پوشش توده ایرانی ظاهر نشود و یا ایرانیان از پوشش اعراب استفاده نکنند، او تنها بر این نکته تاکید داشت که اعراب از پوشش اشراف ایرانی مانند حریر... استفاده نکنند. (47)
سیاستهای اقتصادی خلیفه دوم نسبت به موالی (48)
پس از شکست ساسانیان در قادسیه وتصرف تیسفون توسط مسلمین غنایم خیره کننده ای نصیب مسلمانان گردید. با سرازیر شدن این غنایم به مدینه موضوع تاسیس دیوان و نحوه تقسیم آن در میان مسلمانان مطرح شد. (49) سرانجام دیوان تاسیس گردید اما خلیفه جامعه مسلمین را برمبنای پیشینه هر فرد و یا گروه در پذیرش اسلام به طبقاتی چند درآورد که سهم اولین طبقه پنج هزار هزار درهم بود و آخرین طبقه یعنی موالی از دویست وپنجاه درهم تجاوز نمی کرد. (50) او حتی در نظر داشت میان زنان پیامبر تبعیض روا دارد که با اعتراض آنان مواجه گردید. با این همه دو هزار درهم به عایشه اضافه پرداخت کرد. (51) طبقاتی شدن بیت المال در تمام دوره زمامداری خلیفه ادامه یافت اما سرانجام وی در واپسین سال حکومت خویش به این اشتباه پی برد و دلیل طبقاتی کردن بیت المال را این گونه بیان داشت.
اگر برخی را بر دیگران ترجیح دادم تنها به خاطر دلجویی از آنان بود. چنانچه امسال زنده بمانم میان مردم تساوی برقرار خواهم کرد، سرخ را بر سیاه و عرب را بر عجم برتری نخواهم داد.» (52)
اما مرگ به وی مهلت نداد و اظهار ندامت او منجر به برچیده شدن این شیوه نشد، شیوه ای که پایه های اشرافیت جاهلی را تحکیم بخشید و آثار شوم آن نخست در انتخاب خلیفه سوم و شیوه حکومتش آشکار گردید و این مسائل در زمزمه نارضایتی از حکومت عثمان که از سال سی ام هجرت آغاز گردید نقش مهمی ایفا کرد (53) و جامعه مسلمین را در دوره خلافت امام علی علیه السلام به جنگ داخلی کشانید. این تبعیض در بیت المال بدبختانه به صورت سنتی درآمد که دست کم تا نیمه اول قرن سوم دوام یافت. (54)
سیاستهای تبعیض گرایانه با تکیه بر تعصب عربی و همراه با بدبینی نسبت به موالیان در جای دیگر نیز چهره نمود. خلیفه هنگامی که متوجه شد اکثر بازارها و تجارت در دست موالیان است بشدت نگران شد و طی سخنانی به قریش هشدار داد و گفت: «ای مردم قریش موالی در تجارت از شما پیشی نگیرد که مردان شما به مردان آنها و زنان شما به زنان آنها نیازمند خواهند شد». (55)
و در جای دیگر به جمعی از اعراب می گوید: «گمان می رود که آنچه را در دست دارند نیازمند آن شوید و آنها از شما دریغ ورزند.» (56)
و یا در جای دیگر با لحن شدیدتری می گوید: «به خدا سوگند اگر رهایشان کنید، مردان شما به مردان آنها و زنان شما به زنان آنها نیازمند شوند». (57)
در پی همین سخنان بود که یکی از کارگزارانش در شهر مدینه با ایراد ضرب و جرح موالیان را از بازار راند. (58) اگر چه این رفتار توام با بدبینی می تواند ناشی از تعصب عربی تلقی شود اما از آنجا که اشراف قریش تاجرپیشه بودند و خلیفه دوم نیز در دوره خلافت خویش به تجارت می پرداخت. (59) رشد اقتصادی موالیان را به زیان اعراب می دید و با مطرح کردن این مسایل زمینه مناسبی برای درهم کوبیدن قدرت اقتصادی آنان فراهم کرد تا از این طریق بتواند مانع رکود احتمالی تجارت اعراب شود.
سیاستهای خلیفه دوم نسبت به ایران
پس از لشکرکشی خالدبن ولید به سواد مناطقی که با مسلمانان صلح می کردند، قراردادی میان آنها و مسلمانان تنظیم می شد که مبنای روابط ایرانیان با اعراب قرار گرفت این قراردادها تا تصرف تیسفون بر محورهای پذیرش اسلام و یا جزیه دادن و خیانت نکردن و حفظ حرمت مسلمین استوار بود (60) اما مجری قراردادها از جانب ایرانیان فرماندارانی بودند که دهقان نامیده می شدند و در زمان ساسانیان نیز همین عنوان را داشتند. آنها از جانب مسلمین ابقا شدند و عهده دار جمع آوری جزیه و خراج و آبادانی شهر بودند. (61) از آنجا که مسلمین در امور داخلی شهرها هیچ گونه نظارتی نداشتند و تنها مضمون قراردادها که بیشتر منافع فاتحان را مد نظر داشت، لازم الاجرا می دانستند، دهقانان از اختیارات وسیعی برخوردار بودند و نظام پوسیده و ناعادلانه ای که پیش از آن نیز معمول بود به قوت خود باقی ماند و دوباره مردم ملزم به پرداخت همان مالیاتهایی شدند که در زمان ساسانیان پرداخت می کردند (62) و در عین حال مسلمین هیچ سیاستی در جهت رهایی طبقات ستمدیده پیش بینی نکرده بودند و چنانچه کسانی به اسلام می گرویدند، مورد ستم برخی دهقانان قرار می گرفتند و مجبور به پرداخت جزیه و خراج سنگینتری می شدند و در برابر آنان از میزان خراج همکیشان خود می کاستند (63) این عمل بر نفوذ اسلام در میان ایران بشدت لطمه وارد می کرد و این امر در زمان حکومت حجاج بن یوسف ثقفی به اوج رسید. ولی برای جلوگیری از کاهش بیت المال، مسلمان شدن ایرانیان را نمی پذیرفت و آنها را به محل سکونت قبلی شان برمی گرداند. (64)
به هر حال، دهقانان نزد خلیفه دوم از محبوبیت خاصی برخوردار بودند و خلیفه همان گونه که سعی در خشنودکردن اشرافیت عربی داشت و این سیاست که در تقسیم بیت المال میان مسلمین کاملا آشکار بود، نسبت به اشرافیت ایرانی نیز به اجرا درآمد. او به دهقانان ایرانی در صورتی که مسلمان می شدند مبلغ دوهزار درهم به عنوان مقرری از بیت المال پرداخت می کرد، در حالی که حتی یک جنگجوی عرب مسلمان بیش از سیصددرهم سهم نداشت. (65)
اما قراردادها پس از تصرف تیسفون چهره دیگری به خود گرفت نخست این که فرماندهان بنا به موقعیت و سلیقه عمل کردند و دیگر این که مبلغ وجه المصالحه ها و میزان تعهدات مردم با توجه به گستردگی بیشتر، متفاوت بود. (66) با وجود این، وجه مشترک این قراردادها افزایش تعهدات کشاورزان بود. کشاورزان در این قراردادها مسؤول تعمیر جاده ها، پلها، بازارها و اصلاح زمین بودند (67) و هزینه آن به احتمال قوی از آنجا که در حفر قنوات و یا رودخانه ها از مردم گرفته می شد، (68) در این موارد هزینه ها نیز به دوش مردم بوده است. آنها نیز نسل اندر نسل موظف بودند از فاتحانی که از منطقه سکونت آنان عبور می کردند، بین یک تا سه شبانه روز رایگان پذیرایی کنند. و راهنمایی آنها را برعهده گیرند. (69) علاوه بر این قراردادهایی نیز منعقد شده بود که هیچ گونه قید زمانی نداشت و سپاهیان تا هر زمانی که ماندگار می شدند، باید پذیرایی می گردیدند. (70) اگر چه پذیرایی رایگان در خلافت حضرت علی علیه السلام لغو گردید (71) اما بعید به نظر می رسد که پس از شهادت آن حضرت و پس از خلافت امام حسن علیه السلام دوباره مرسوم نشده باشد. علاوه بر این تعهدات رسمی، هدایای نوروز و مهرگان بود که حضرت در دوره خلافت خویش آن را به عنوان مالیات سرانه آن منطقه پذیرفت (72) که خود نشان می دهد که بار مالی این گونه هدایا به دوش کشاورزان بوده است. تقدیم هدایا و استقبال و تامین علوفه و مواد غذایی سپاهیانی که از کنار شهر و آبادی می گذشتند نیز از تعهدات غیررسمی بود که حضرت علی علیه السلام آن را در دوره خلافت خویش لغو فرمود. (73)
از آن جا که عمده فتوحات ایران در دوره خلیفه دوم صورت پذیرفت، سیاستگذاری آن نیز در خلافت وی نیز انجام گرفت این سیاستها با توجه به سرعت غلبه مسلمین و وسعت سرزمینهای فتح شده میان خواست اسلام و عمل مسلمین اختلاف پدید آورد (74) و با سیاستهای گاه متعصبانه خلیفه نسبت به ایرانیان درهم آمیخت که سرانجام در اواخر زمامداری عمر منجر به ناآرامیهایی در سرزمین ایران گردید و در سراسر دوره خلافت عثمان و امام علی علیه السلام تا زمان معاویه ادامه یافت. (75) تاثیر این سیاستها در شهر مدینه بویژه سختگیریهای او نسبت به ایرانیان در این شهر ترور او را در پی آورد. ترور خلیفه به وسیله فیروز، برده ایرانی مشهور به ابولؤلؤ (76) انجام گرفت. او که از بی توجهی عمر نسبت به خود بشدت ناراضی بود (77) در سال 23 هجری با ضربات خنجر عمر را از پای درآورد و خود نیز خودکشی کرد. (78)
قتل عمر روابط ایرانیان و اعراب را بشدت تحت تاثیر قرار داد و به طور قطع پیامدهای ناگواری برای ایرانیان در برداشته است زیرا عبیدالله بن عمر پس از فوت پدرش، و بنا به تحریک عبدالرحمن بن ابی بکر و حفصه (79) (دختر عمر و همسر پیامبر) هرمزان - که اسلام اختیار کرده بود - و مردی از نصارا به نام «جفینه » و دختر خردسال فیروز به نام «اسلام » را به خونخواهی پدر به قتل رسانید (80) و پس از آن نیز سوگند خورد که هر جا ایرانی بیابد، از دم تیغ بگذراند. (81) اما با سابقه ترین افراد گروه مهاجر نزد او آمدند و او را تهدید کردند و از این تصمیم بازداشتند. (82) وی پس از خلع سلاح توسط سعدبن ابی وقاص دستگیر و بازداشت شد تا موضوع خلافت مشخص گردد. (83) سرانجام عثمان بن عفان از جانب شورای انتصابی عمر انتخاب گردید و نخستین موضوعی که باید به آن می پرداخت محاکمه و قصاص عبیدالله بن عمر بود. او که پیش از خلافت نسبت به قصاص عبیدالله سخت اصرار می ورزید، (84) پس از تصدی خلافت تغییر رویه داد زیرا نمی خواست رابطه خود را با خانواده خلیفه سابق به خطر اندازد از سوی دیگر اکثریت قریب به اتفاق توده عوام مدینه به غیر از مهاجر و انصار از عبیدالله حمایت می کردند. (85) برخی اشراف قریش مانند عمروبن العاص - مشاور خلیفه - نیز با این استدلال که روا نیست پس از کشته شدن خلیفه دوم فرزندش نیز کشته شود، مانع این کار شدند (86) و این در حالی بود که مهاجر و انصار به اتفاق خواستار قصاص بودند. (87) سرانجام عثمان طی سخنانی اعلام کرد که من صاحب خون هرمزان هستم و آن را به خدا و عمر بخشیدم... (88) مقدادبن عمرو در همان مجلس بپا خاست و گفت: «هرمزان بنده آزاده شده خدا و پیامبرش بود و تو نمی توانی آنچه از آن خدا و پیامبرش می باشد، ببخشی ». (89)
اما عثمان به این اعتراضها توجهی نکرد و برای دور نگه داشتن عبیدالله بن عمر از انظار عمومی او را به «کویفة بن عمر» در سواد عراق فرستاد (90) و زیادبن لبید بیاضی انصاری را که اشعاری در نکوهش عبیدالله بن عمر و سپس اعتراض به سیاست عثمان سروده بود نیز از مدینه تبعید کرد. (91)
موقعیت موالی در خلافت عثمان
عثمان بن عفان پس از زمامداری در نخستین فرمان خود به مرزداران، بر پیروی از سیاستهای سلف خویش تاکید کرد (92) از این رو موقعیت ایرانیان در این مناطق تغییری نیافت. با این همه در وضعیت موالی و یا بردگان ایرانی ساکن شهرهای عربی تغییرات محسوسی ایجاد شد. نخست این که آن تعصبی که از جانب عمر نسبت به عربها دنبال می شد، کاهش یافت و دیگر این که احتمالا از سال 30 هجری به بعد تساوی در پرداختهای بیت المال برقرار گردید (93) تا جایی که پرداخت دو هزار درهم اضافی به عایشه، قطع شد. (94) اما والیان عثمان که عمدتا از منسوبان وی بودند مطابق سلیقه شخصی عمل می کردند. به عنوان مثال ولیدبن عقبه 25 ه - 30 ه والی کوفه این تساوی را رعایت نمود و پس از عزلش که بر اثر شراب خواری بود و انتصاب سعیدبن العاص 30 ه - 35 ه کنیزان بچه دار (ام ولدها) در لباس عزا شعری به این مضمون می خواندند.
ای وای که ولید عزل گردید. و سعید گرسنگی دهنده آمد. پیمانه را کم می کند و نمی افزاید. کنیزان و غلامان گرسنه مانده اند. (95)
سعیدبن العاص که تا پایان خلافت عثمان والی کوفه بود، عراق را بوستان قریش می دانست از این رو از اموال عمومی به نفع شخصی استفاده کرد و حتی سهم اعراب را از بیت المال کاهش داد. (96) او در دوران حکومت خویش به قومس و طبرستان هجوم برد و در شهر جرجان پس از امان دادن مردم، دست به قتل عام مردم شهر زد. (97) اما پس از مراجعت وی و کاهش نیرو و احتمالا به خاطر خشونتها و قتل عام، مردم طبرستان کافر شدند و راه قومس به خراسان را ناامن کردند به گونه ای که کسی جرات رفت و آمد از این مسیر را نداشت تا این که قتیبه بن مسلم باهلی امنیت این مناطق را تامین کرد. (98) و علاوه بر طبرستان و قومس، مناطق خراسان و فارس نیز در نیمه دوم دوره خلافت عثمان ناآرام بود. (99)
استبداد و فساد مالی در زمان عثمان و به کار گماردن نزدیکان خلیفه و روی کار آمدن عمال فاسد و نالایق و پایمال شدن خون هرمزان، رفته رفته سبب اوجگیری نارضایتی مردم شهرها شد (100) و به محاصره خانه عثمان انجامید و سرانجام عثمان بن عفان را به کام مرگ فرو برد.
پی نوشتها:
1- الجزری، عزالدین ابن الاثیر: اسدالغابه فی معرفة الصحابه (قاهره، الشعب، 1970م)، 5/59،60; طبری: تاریخ الامم والملوک، 2/551; فرای، ریچاردن: تاریخ ایران; از اسلام تا سلاجقه، ص 12.
2- ابن کثیر، ابی الفداء و اسماعیل: سیرة النبویة، به کوشش مصطفی عبدالواحد (بیروت، داراحیاء، 1386ه ) 4/178; اسدالغابه فی معرفة الصحابة، 5/59،60; ابن عبدالبر النمری القرطبی، یوسف: الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، حاشیه الاصابه... (مصر، السعاده، چاپ اول، 1328، افست چاپخانه مثنی، بغداد) 3/23، 24، 522; عسقلانی، احمدبن علی بن حجر: الاصابة فی تمییز الصحابه (مصر، السعاده، چاپ اول، 1328 ه ، افست چاپخانه مثنی، بغداد) 3/362-361.
3- ابن اعثم. الفتوح، ج 1و2/74; الاصابه فی تمییز الصحابه، 3/361; اسدالغابه، 5/60-59.
4- تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ص 12.
5- الفتوح (بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1986) 1و2/74.
6- تاریخ الامم والملوک، 2/583.
7- همان، ص 583-582.
8- تاریخ یعقوبی، (بیروت، دارصادر، افست نشر فرهنگ اهل بیت، قم)، 2/133; الفتوح، 1و2/76 و 108; تاریخ الامم و الملوک، 2/591.
9- تاریخ الامم والملوک، 2/608-607; الکامل فی التاریخ، (بیروت، دارصادر/ داربیروت، 1385/ 1965) 2/416.
10- تاریخ یعقوبی، 2/142; الکامل فی التاریخ، 2/432، 440.
11- تاریخ الامم والملوک، 2/646، 647، 652-654، 3/9.
12- مرتدین: قبایل عرب بجز مردم مدینه و مکه و بحرین و برخی از قبایل کنده و نخع بیشتر مرتد شدند زیرا بعضی از آنان زکات نمی دادند و عده ای منکر زکات بودند و گروهی نیز کافر شدند و با مسلمانان به ستیزه برخاستند. ر.ک: البدء والتاریخ، (شالون، برتراند، 1916، افست، مثنی، بغداد)5/151.
13- تاریخ الامم والملوک، 2/658; الکامل فی التاریخ، 2/447.
14- الاصابه فی تمییز الصحابه، 1/414-413.
15- ابن هشام، محمد اسحاق: السیرة النبویه، تحقیق مصطفی السقا و دیگران (بیروت، دارالحیاء التراث العربی)، 4/72-71; طبقات الکبری، 2/148-147; کاندهلوی، محمدیوسف: حیاة الصحابه، (بی جا، دارالاحیاء،/ چاپ اول، 1406ه /1986م) 2/422.
16- تاریخ یعقوبی، 2/131; الکامل فی التاریخ، 1/359-357.
17- الکامل فی التاریخ، 1/360-358; یعقوبی، تاریخ یعقوبی، 2/132.
18- الکامل فی التاریخ، 2/389.
19- تاریخ الامم والملوک، 2/579-577.
20- همان، ص 584-583; الفتوح، 1و2/108.
21- الفتوح، 1و2/118.
22- الاصابه فی تمییز الصحابه، 1/415-414.
23- الکامل فی التاریخ، 2/427.
24- الاصابه فی تمییز الصحابه، 1/415-414.
25- تاریخ الامم والملوک، 2/625-624; الکامل فی التاریخ، 2/427.
26- تاریخ الامم و الملوک، 3/4-3; الکامل فی التاریخ، 2/445، 448.
27- تاریخ الامم و الملوک، 3/10.
28- همان، 2/659، 660، 3/7-3، 9.
29- همان، 3/453; ابن اثیر: الکامل فی التاریخ، 2/445، 448.
30- همان، ص 9، 132.
31- همان، ص 8.
32- همان، 2/648-650; الکامل فی التاریخ، 2/443-442; تاریخ ابن خلدون، (بیروت، الاعلمی، بی تا)، 1/506.
33- تاریخ الامم والملوک; 3/30; 128، 223.
34- الطبقات الکبری (بیروت، دارصادر/ داربیروت، 1380ه /1960) 6/14-13; تاریخ الامم والملوک، 3/223; اسدالغابه فی معرفة الصحابه، 3/288; تاریخ یعقوبی، 2/151.
35- تاریخ یعقوبی، 2/139; الطبقات الکبری، 3/342; تاریخ الامم والملوک، 2/549; الکامل فی التاریخ، 2/382; بن سلام، ابی عبیدقاسم: کتاب الاموال، تحقیق محمد خلیل هراس، (مصر. الکلیات الازهریه، چاپ اول، 1388/1968)، ص 197، 202، 203.
36- مفید، محمدبن نعمان: اختصاص، (قم، منشورات جماعة المدرسین)، ص 341.
37- ابن شاذان، فضل: الایضاح، (تهران، دانشگاه تهران، 1351)، ص 280.
38- تاریخ الامم والملوک، 3/88.
39- الایضاح، ص 286.
40- زمخشری، محمودبن عمر: ربیع الابرار و نصوص الاخبار، تحقیق سلیم نعیمی، (قم، شریف رضی، چاپ اول، 1410)، 1/796.
41- ثقفی، ابواسحاق ابراهیم بن محمد کوفی اصفهانی: الغارات، تحقیق میرجلال الدین حسینی ارموری، (تهران، حیدری، 1395ه ) 2/499.
42- ابن شبه، ابوزیدعمربن شبه النمری بصری: تاریخ مدینة المنوره، به کوشش فهیم شلتوت، (مکه، بی نا، چاپ دوم، 1399/1979م) 3/887، 892; الطبقات الکبری، 3/345، 349; مسعودی، علی بن الحسین بن علی: مروج الذهب و معادن الجوهر، (قم،دارالهجره، چاپ دوم، 1984)، 2/320،321.
43- تاریخ المدینة المنوره، 3/892، 893; الطبقات الکبری، 3/349، 350، 352، 356; اسدالغابه، 4/176.
44- سواد: سواد شامل مناطقی بین موصل تا آبادان و از عذیب در قادسیه تا حلوان بود و از آنجا که سرزمینی سرسبز و پردرخت بود، اعراب آن را سواد می نامیدند، معجم البلدان، (بیروت، دارصادر/داربیروت، 1376ه /1957م)، 3/272.
45- الایضاح، 486-485.
46- تاریخ الامم و الملوک، 3/116، 117; الکامل فی التاریخ، 2/509.
47- حیاة الصحابه، 3/208 به نقل از کنزالعمال، 8/58.
48- موالی: اعراب بندگان آزاد شده را «مولی » می خواندند. این بردگان پس از آزادی در وضعی بالاتر از برده و پایین تر از افراد آزاد قرار می گرفتند و از نظر مقررات عمومی مانند برده خریدوفروش نمی شدند ولی مانند فرد آزاد ارث نمی بردند و در ازدواج نیز مقید بودند به طوری که مولا نمی توانست زن آزاد بگیرد و دیه او نصف آزاد بود و در اجرای حدود نیمی از حد بر او اجرا می شد. ر.ک: ممتحن، حسینعلی: نهضت سطوبیه، جنبش ملی ایرانیان...، (تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، چاپ دوم، 1370)، ص 131-137.
49- تاریخ الامم و الملوک، 3/277 ، 288.
50- الایضاح، ص 251،252; تاریخ الامم والملوک، 3/109; شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم (داراحیاء الکتب العربیه، چاپ اول، 1959)، 12/214. ابی یوسف، یعقوب بن ابراهیم: الخراج، به کوشش احسان عباس، (بیروت، دارالشروق، چاپ اول، 1405ه/1985)، ص 141-146.
51- تاریخ الامم والملوک، 3/109; الخراج، ص 54.
52- تاریخ یعقوبی، 2/154.
53- تاریخ الامم والملوک، 3/333.
54- الایضاح، 251،252.
55- تاریخ مدینة المنوره، 2/747.
56- همان، ص 746.
57- تاریخ مدینة المنوره، 2/747.
58- همان، ص 746.
59- طبقات الکبری، 3/278; تاریخ الامم والملوک، 3/111.
60- طبری: تاریخ الامم والملوک، 2/551-572.
61- تاریخ الامم والملوک، 3/138، 175، 218، 219، 221، 223، 224، 225، 231-233، 237; تاریخ یعقوبی، 2/153، 154.
62- تاریخ الامم والملوک، 3/86.
63- لمتون: مالک و زارع در ایران، ص 75، 76.
64- تاریخ الامم والملوک، 5/182.
65- تاریخ یعقوبی، 2/153، 154.
66- تاریخ الامم والملوک، 2/565-567، 570-572; 3/221، 223-225، 231-233- 237; الکامل فی التاریخ 2/171، 175; 3/17، 19; الفتوح، 1و2/250.
67- تاریخ الامم والملوک، 3/138; الخراج، ص 135.
68- الخراج، ص؟.
69- تاریخ الامم والملوک، 3/138.
70- همان، 3/233.
71- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، 3و4/168، 203، 204; 17/148-147.
72- بحارالانوار...، (بیروت، داراحیاء التراث العربی، چاپ سوم /1983). 41/118 به نقل از المناقب.
73- تاریخ یعقوبی، 2/187; منقری: نصربن مزاحم، پیکار صفین، ترجمه، پرویز اتابکی (تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1366)، ص 199، 200.
74- مالک و زارع در ایران، ترجمه منوچهر امیری، (تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، 1362)، ص 63.
75- تاریخ الامم والملوک، 3/250-255، 325، 557، 4/93، 94، 127; الکامل فی التاریخ، 3/39-44، 264، 273، 326، 367، 381، 382; پیکار صفین، 26.
76- دمیر، کمال الدین محمدبن موسی: حیاة الحیوان الکبری (قم، شریف رضی، چاپ دوم، 1364)، 1/74; الطبقات الکبری، 3/349.
77- حیاة الحیوان الکبری، 1/74; الطبقات الکبری، 3/345، 347.
78- حیاة الحیوان الکبری، 1/75; الطبقات الکبری، 3/347، 348.
79- طبقات الکبری، 3/356.
80- همان، ص 355، 356.
81- مروج الذهب 2/379; الطبقات الکبری، 3/356، 357.
82- الطبقات الکبری، 3/356.
83- الکامل فی التاریخ، 3/75; تاریخ ابن خلدون، 1/557; الطبقات الکبری، 3/356.
84- الطبقات الکبری، 3/356، 357.
85- همان، ص 356.
86- الطبقات الکبری، 3/356، 357.
87- همان، ص 356.
88- همان، ص 356، 357.
89- مفید، محمدبن محمدبن نعمان: نبرد جمل، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، (تهران، نشر نی، چاپ اول، 1367)، ص 106.
90- تاریخ یعقوبی، 2/164.
91- تاریخ الامم والملوک، 3/302، 303; الکامل فی التاریخ، 3/75; نبرد جمل، ص 106.
92- تاریخ الامم والملوک، 3/306، 307.
93- تاریخ یعقوبی، 2/173.
94- همان، 175; تاریخ الامم والملوک، 3/109.
95- تاریخ الامم والملوک، 3/330، 331.
96- همان، ص 371; مروج الذهب، 2/337.
97- تاریخ الامم والملوک، 3/324; الکامل فی التاریخ، 3/110.
98- تاریخ الامم والملوک، 3/325; الکامل فی التاریخ، 3/111.
99- تاریخ الامم والملوک، 3/250-255، 320، 358-360، 368; الکامل فی التاریخ، 3/39-44، 101، 124; تاریخ ابن خلدون، 1/563، 564; نبرد جمل، 110-111.
100- تاریخ الامم والملوک، 3/371-441; تاریخ یعقوبی، 2/148، 149، 173، 174; مروج الذهب 2/343-339; الطبقات الکبری، 3/64.