نگاهی دیگر به توضیحات و ترجمه قرآن کریم از بهاءالدین خرمشاهی

مایه سرور و مباهات است که از برکت جمهوری اسلامی، در سالهای اخیر بیش از پیش به مهین نامه الهی عنایتی خاص شده، و تحقیقات قرآنی به صورتهای مختلف انجام می گیرد، از جمله ترجمه های گوناگونی است که از آن به عمل آمده است

مقدمه

مایه سرور و مباهات است که از برکت جمهوری اسلامی، در سالهای اخیر بیش از پیش به مهین نامه الهی عنایتی خاص شده، و تحقیقات قرآنی به صورتهای مختلف انجام می گیرد، از جمله ترجمه های گوناگونی است که از آن به عمل آمده است. از مهمترین این آثار ترجمه همراه با توضیحات و واژه نامه برادر دانشمند و قرآن پژوه آقای بهاءالدین خرمشاهی است. آثار گرانقدر، تالیفات و ترجمه های ایشان نشانی آشکار بر اطلاعات وسیع و عمیق ادبی - دینی، کتابشناسی و قدرت نویسندگی نامبرده می باشد.

مزیت مهم آثار علمی جناب آقای خرمشاهی روشمندبودن پژوهش و روانی نگارش است، که نمونه بارز آن را در حافظنامه و ترجمه و توضیحات قرآن کریم می بینیم. از این که ایشان از میان همه کتابهای موجود دو اثر بی بدیل زمینی و آسمانی - دیوان حافظ و قرآن کریم - را برگزیده و شرح و تفسیر آن دو را وجهه همت و هدف تحقیق قرار داده می بایست بسیار تشکر کرد، و بخصوص از قرآن پژوهی آن دانشمند سپاسگزار بود که عمر خویش را به بهترین کار علمی - دینی مصروف کرده است.

با آن که سعی جناب خرمشاهی مشکور است و ترجمه شان با اطلاعات فراوانی که در توضیحات آمده کاری است سترگ، اما از آن جا که جز پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و عترت طاهرینش علیهم السلام کسی معصوم و مصون از خطا نیست، و اصولا انسان در دامن خبط و خطا زاده و بالیده می شود و به کمال می رسد، در ترجمه و توضیحات ایشان هم لغزشها و ضعفهایی وجود دارد که با توجه به روحیه علمی و تصریح شفاهی که کرده اند، و غیرت دینی طرفین انتقادکننده و انتقاد شده، برشمردن آنها را وظیفه و ضرور می دانیم، و بر این باوریم که اثر مذکور بیش از پیش جای خود را بازخواهد کرد، و سالها مرجع و مورد استفاده قرآن پژوهان خواهد بود. بنابراین شایسته است از هر کاستی و نادرستی خالی باشد، تا موجب اغراء به جهل نشود، و در بیان مراد کلام الله هر چه بیشتر به حقیقت و صواب نزدیک گردد.

اما اظهارنظرها و انتقادها از حجة الاسلام محمدحسن خزاعی است که از تفسیرگویان و قرآن پژوهان حوزه مشهد و بنیاد پژوهشهای اسلامی است. شرح مراتب فضل و فضیلت نامبرده در این جا لازم نیست، همین قدر یادآور می شویم که ایشان دو بار تفسیر جوامع الجامع و صافی را برای طلاب تدریس کرده، و ویراستار نهایی بیست جلد تفسیر روض الجنان و روح الجنان - بویژه در بخش آیات و احادیث و ابیات عربی - بوده است، و آیات و احادیث را در مخزن حافظه دارد. امیدواریم قلم انتقادکننده - به تعبیر جناب خرمشاهی - تیغ بی محابا نباشد که بر دست مترجم فرود می آید، بلکه خامه روشنگری باشد در جهت رهنمودی که همه ما آدمیزادگان بدان نیازمندیم.

ناگفته نماند نوشته مفصل آقای خزاعی در اسفندماه 1375 به بنیاد عرضه شد. اما آماده سازی آن برای انتشار به تاخیر افتاد. در این مدت نقدهایی بر ترجمه قرآن کریم نوشته شد، و مترجم محترم قول تجدیدنظر در ترجمه را دادند. برای این که تکرار مکررات نشود، و تنها آنچه لازم است انتشار یابد، بسیاری از انتقادهایی که منتقد باریک بین به ترجمه آیات داشتند حذف گردید و بیشتر به خطاهای معنایی که در قسمت توضیحات به نظرشان رسیده بود اکتفا شد.

انتظار داریم ترجمه و توضیحات قرآن کریم پس از بازبینی و رفع اشکالها در همین قطع بزرگ تجدیدچاپ شود، تا از فواید و اطلاعات فراوانی که این یادداشتها و روشنگریها در بردارد - و مایه امتیاز و برجستگی آن در بین قرآنهای مترجم است - همگان بهره مند شوند، بعون الله و توفیقه.

بنیاد پژوهشهای اسلامی

بسم الله الرحمن الرحیم

محمدحسن خزاعی

گروه فرهنگ و ادب

بتازگی قرآنی با ترجمه و توضیحات و واژه نامه از برادر فاضل و محقق آقای بهاءالدین خرمشاهی به طبع رسیده که مایه روشنی چشم قرآن پژوهان شده است. معظم له در بخش پایانی که پیوستهاست تاریخچه ترجمه های قرآن مجید را از قدیمترین آنها تا به امروز شرح داده اند، و ضمن تجلیل از اکثر ترجمه های جدید خطاهای آنها را برشمرده اند، با دقتی علمی لغزشها را بیرون کشیده اند و به درستی آیینه عبرتی برای مترجمان آینده دانسته اند.

این کوشش و پژوهش علاقه بنده کمترین را به مطالعه ترجمه و توضیحات زیادتر کرد، اما با تعجب آن را هم از خطا و سهو - مخصوصا در توضیحات - عاری ندیدم. پس با این هدف که چنین اثر گرانقدر و مهمی حتی الامکان از اشکال و ضعف خالی شود، بویژه که بحث و فحص درباره کلام الله است و در امر دین مسامحه روا نیست، از ابتدا تا انتهای ترجمه و توضیحات قرآن کریم را مطالعه کردم، و آنچه به نظر قاصرم رسید یادداشت نمودم که به ترتیب صفحات ارائه داده می شود. البته مدعی نیستم آنچه یافته و نوشته ام همه حاق واقع است یا اشکال دیگری ندارد، یا آنچه به نظر بنده رسیده همه بی جواب است. اما آنچه خدمت آن برادر دانشمند عرض می کنم این است که انگیزه ای جز غیرت دینی برای تحفظ قرآن مجید نداشته ام، و قصدی جز اصلاح ندارم: ان ارید الا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقی الا بالله علیه توکلت و الیه انیب (هود/88).

اکنون می پردازیم به برشمردن اشکالهای مهم:

1) صفحه 22: در آیه 142 لنعلم را ترجمه کرده اید: «بازشناسانیم » که این ترجمه لنعلم است که به باب افعال برود نه ترجمه ثلاثی مجرد.

در توضیح این صفحه مطلبی آورده اید و با مسلم گرفتن آن مطلب در هر جا که در قرآن کریم مشتقات ماده «علم » به کار رفته اعم از علم و یعلم همه را به «معلوم دارد» و «معلوم داریم » و امثال اینها ترجمه کرده اید، و در حاشیه توضیح داده اید: «معنای تحت اللفظی آن «تا بدانیم » است که در مورد خداوند درست نیست

حال عرض می کنم درست است که علم الهی کشف دارد و تمام حوادث گذشته و حال و آینده را شامل است ولی ما نباید از معنای ظاهر کلمه عدول کنیم بلکه باید جواب دیگری پیدا کنیم و در ترجمه تحفظ بر ظاهر نماییم. در مواردی که خداوند می فرماید: تا بدانیم و یا: مردم امتحان می شوند تا خداوند بداند، مراد علم عینی فعلی حق تعالی است که با خلقت و ایجاد متحقق و حاصل است یعنی علم با معلوم و تحقق معلوم خارجا نه علم قبل از ایجاد لان الله عالم اذ لامعلوم و بصیر اذلا مبصر. چنان که علامه طباطبائی در تفسیر المیزان فرموده اند و از آن مثالی هم که خود آورده اید جواب را روشن کرده اید.

2) صفحه 24: در توضیح ان الصفا و المروة فرموده اید «حاجیان باید در فاصله صفا و مروه هفت بار (شوط) سعی کنند و به هروله این مسافت را از صفا تا مروه و بالعکس بپیمایند. متذکر می شود این مسافت را حاجیان باید بپیمایند ولی هروله ندارد. فقط در قمست مختصری از این مسافت که فعلا با مهتابیهای سبز مشخص شده مستحب است مردان آن قسمت را با هروله بپیمایند و برای زنان هروله آن قسمت هم مستحب نیست.

3) صفحه 30: در توضیح «الحج و العمرة » نوشته اید: «اعمال حج سیزده است و آنها را شمرده اید. در این توضیحات سه خطا رخ داده است:

1 - گفته اید: «رمی جمرات »، باید می نوشتید: «رمی جمره عقبه »

2 - فرموده اید: سه شب در ایام تشریق در منی بودن و این درست نیست زیرا دو شب یعنی شب 11 و 12 ذیحجه بیتوته واجب است.

3 - ذکر شده: «در هر یک از ایام تشریق هفت سنگریزه به هر یک از جمرات ثلاث زدن ». این هفت سنگریزه به جمرات ثلاث زدن در روز 11 و 12 ذیحجة است نه سه روز، ولی در سه مورد باید روز13 هم حاجی رمی جمرات نماید.

الف) اگر از منی خارج نشد در روز 12 و به شب 13 رسید شب را باید بیتوته نماید و روز13 هم رمی جمرات کند.

ب) در صورتی که در حال احرام از هم بستر شدن با زن اجتناب نکرده باشد.

ج) در صورتی که در حال احرام از صید پرهیز نکرده باشد که در این دو صورت هم باید شب 13 در منی بماند و روز13 رمی جمرات ثلاث نماید. در غیر این سه مورد روز 12 تا ظهر حاجی در منی می ماند و بعد، از منی خارج می شود و اعمال منی تمام شده است.

4) صفحه 31: مشعر: آن را تحدید کرده اید به «میان بطن محسر و مازمان » یادآور می شود محسر به کسر سین است و مازمان هم بکسر زاء. و نوشته اید: «حاجیان چون از عرفات بازگردند جزو مناسک حجشان این است که شب در مشعرالحرام (مزدلفه) بمانند و نماز مغرب و عشای روز نهم ذیحجه و نماز صبح روز دهم را در آن جا بخوانند» این عبارت ناقص است و اشکال دارد. زیرا اصل وقوف اختیاری مشعر که رکن حج است همان زمان بین الطلوعین است و تا آفتاب طلوع نکند نباید حاجیان از مزدلفه خارج شوند و صرف نماز صبح دهم را در آن جا خواندن کافی نیست و عبارت «نماز مغرب و عشای روز نهم ذیحجه » تعجب آور است. شاید مقصود نماز مغرب و عشای شب دهم ذیحجه بوده که آن هم مستحب است و اگر در عرفات نماز مغرب و عشا را خواند و بعد به مشعر آمد لطمه ای نمی زند و جزو مناسک حج نیست که حج را خدشه دار کند.

5) صفحه 38: در توضیح آیه نوشته اید: «مبدا عده طلاق وقوع طلاق و عده فوت همان فوت همسر است.» این برخلاف قواعد کلی فقه است. در طلاق درست است که مبدا عده وقوع طلاق است، ولی در عده وفات از وقتی که خبر فوت به همسرش برسد، از آن زمان عده می گیرد نه از فوت همسر. اگر همسرش یک سال قبل مرده ولی خبر به زوجه نرسیده از آن وقتی که خبر رسید باید عده چهارماه و ده روز را بگیرد و در آن مدت به احترام شوهر درگذشته ترک زینت کند و این عده را به آخر رساند.

6) صفحه 43: آیه 259:: «خاویة علی عروشها» را ترجمه کرده اید «که سقفها و دیوارهایش فرو ریخته بود» ترجمه نکته باریکی را که در این آیه هست نمی رساند، و آن ترتب این فروریختگی است که اول سقفها فروریخته و پس از آن دیوارها روی سقفهای فروریخته افتاده است. پس باید ترجمه شود: «که دیوارهای آن، روی سقفها فروریخته بود». و در سوره حج (آیه 45) و نمل (آیه 52) ترجمه این جمله باید درست شود.

برای اطمینان خاطر خوانندگان اضافه می کند: در مجمع البیان (1/370) در تفسیر آیه مذکور آمده: «ساقطة علی ابنیتها و سقوفها کان السقوف سقطت و وقعت البنیان علیها» در تفسیر صافی (1/217) به نقل از بیضاوی می نویسد: ساقطة حیطانها علی سقوفها.

7) صفحه 51: در توضیح: «القناطیر المقنطرة » آمده «دنانیر مدرنة » که خطاست و صحیح آن «دنانیر مدنرة » می باشد. شاید در چاپ این جابجایی حرف «ن » پیش آمده باشد.

8) صفحه 71: در توضیح آیه کلامی از فخررازی نقل کرده اید در باب امر شدن پیامبرصلی الله علیه وآله به مشورت با امت که او گفته (پس بعید نیست که وجوهی از مصلحت به نظر کسی برسد و به نظر پیامبرصلی الله علیه وآله نرسیده باشد.) نقل این تعبیر فخررازی را در این ترجمه که مترجم هم فردی شیعی است و در جامعه شیعه منتشر می گردد مناسب نمی بینم، و البته انتخاب با آن عزیز است.

9) صفحه 72: در توضیح آیه 169 آمده: «و درباره این که آیا باید بر آنان (شهداء) نماز میت خواند یا نه بین فقها اختلاف نظر است) چون این ترجمه به جامعه شیعه عرضه می شود باید توضیح داده شود که: اجماع طائفه امامیه است که شهید هم در عداد سایر مردگان است و نماز باید بر او خوانده شود. چنان که در کتاب المؤتلف من المختلف ذکر شده است، و عبارت کتاب العروة الوثقی تالیف مرحوم سید محمدکاظم طباطبائی (قدس سره) که سایر فقها بر آن حاشیه نوشته اند در فصل نماز میت چنین است: «یجب الصلاة علی کل مسلم من غیر فرق بین العادل و الفاسق و الشهید و غیرهم »...الخ.

10) صفحه 74: در ترجمه آیه 186 جمله «و لتسمعن من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و من الذین اشرکوا اذی کثیرا» را ترجمه کرده اید: «و از پیشینیان اهل کتاب و مشرکان سخنان دلازار بسیار خواهید شنید.» پیشینیان اهل کتاب که در زمان مسلمانان نبوده اند تا مسلمانان سخنان دلازار از آنها بشنوند، بلکه همان کسانی که از اهل کتاب در زمان ظهور اسلام وجود داشتند سخنان دلازار می گفتند و رنج می دادند: منشا خطا این است که توجه نشده «من قبلکم » متعلق به صله موصول است که «اوتوا الکتاب » باشد نه متعلق به خود موصل. پس باید چنین ترجمه شود: (از اهل کتاب که پیش از شما به آنها کتاب داده شده و از مشرکان سخنان دلازار بسیار خواهید شنید).

11) صفحه 84: در توضیح آورده اید: «چنان که طبق صریح قرآن به مادر «اوف » [کلمه ای حاکی از نارضایی] نیز نمی توان گفت » که اوف صحیح نیست و «اف » می باشد، وانگهی به پدر و مادر هر دو نباید اف گفته شود.

12) صفحه 85: در توضیح تیمم نوشته اید: «اما بر معدنیات چون آهک و گوگرد روا نیست.) فقها تیمم بر آهک را پیش از پخته کردن و احراق جایز می دانند و خلافی در آن ندارند

13) صفحه 94: نوشته اید: «در چهار مکان مقدس: مسجدالحرام، مسجد مدینه، جامع کوفه یا مشهد امیرالمؤمنین در نجف نماز را نباید قصر کرد.» به این نوشته سه خدشه وارد است:

1) آن چهار مکان مقدس مسجدالحرام و مسجد النبی صلی الله علیه وآله در مدینه و جامع کوفه و حائرالحسین علیه السلام است.

2) سه مکان مقدس را ذکر کرده اید و در سومی تردید کرده اید که جامع کوفه یا مشهد امیرالمؤمنین است پس چهار مکان نمی شود.

3) این چهار مکان را مواطن تخییر می گویند. مسافری که قصد اقامه عشره نکرده مخیر است بین قصر و اتمام. تعبیر حضرت عالی که فرموده اید نماز را نباید قصر کرد درست نیست چون مسافر در تخییر، قصر هم می تواند بخواند.

14) صفحه 98: ترجمه آیه 127 به نظر حقیر روشن نیست. در صورتی که ترجمه زیر را رساتر تشخیص دهید جایگزین فرمایید: «و از تو درباره زنان فتوی می خواهند بگو خداوند درباره آنها فتوی می دهد، و درباره آنچه بر شما خوانده می شود در کتاب راجع به دختران یتیمی که حق مقرر آنها را نمی پردازید و میل به ازدواج با آنان ندارید نیز فتوی می دهد، و همچنین درباره بچه های مستضعف و قیام به قسط درباره یتیمان هم فتوی می دهد

15) صفحه 117: کلمه «سجاح » که بدون تشدید است «سجاح » با تشدید ضبط شده.

16) صفحه 142: در قسمت توضیح نوشته اید: «مرده جمع مرید نیست بلکه جمع مرید است یعنی مارد و متمرد». در صورتی که مرده جمع مارد است مثل قتله جمع قاتل و طلبه جمع طالب و مرید به مرده جمع بسته نمی شود بلکه جمع مرید، مرداء است، مثل حکیم و حکماء.

17) صفحه 143: در ترجمه آیه 119 جمله «و ما لکم الا تاکلوا مما ذکر اسم الله علیه » را ترجمه کرده اید: «و چرا از قربانی ای که نام خدا (به هنگام ذبحش) بر او برده اند نخورید.» در ذیل صفحه نیز سه جا تعبیر قربانی کرده اید و حال آن که آیه مربوط به قربانی نیست بلکه مطلقا باید بر ذبیحه در وقت ذبح نام خدا برده شود (با رعایت شرایطی که ذکر کرده اید) و اگر نه حکم میته دارد و خوردن آن حرام است.

18) صفحه 185: در توضیح آیه 67 «ما کان لنبی ان یکون له اسری حتی یثخن فی الارض » مطالبی ذکر فرموده اید که قسمتی از آن با توضیحی که راجع به تاریخ صدر اسلام می دهم باید تصحیح شود: «معنای مبالغه در کشتار که اغلب مفسران برای اثخان آورده اند غریب است و بعید است که خداوند در جنگی که سپاه اسلام غلبه مسلمی یافته اند همچنان امر به مبالغه کشتار آن هم کشتار اسیران بفرماید.» عرض می کنم: اثخان و مبالغه در قتل کفار که در دو آیه از قرآن کریم آمده یکی همین آیه 67 سورة الانفال و دیگری آیه 4 سوره محمدصلی الله علیه وآله. برای اذلال کفار و قمع حزب شیطان و اعزاز اسلام و استیلاء صالحان است و حکم اولی خداوند همین بوده است. در جنگ بدر چون وضع اقتصادی مسلمانان خوب نبود در نزد پیامبر اصرار کردند که فدیه بگیرند و به وضع مادی خود برسند. رسول اکرم صلی الله علیه وآله به خواسته آنها تن دادند و فرمودند: «امسال که با گرفتن فدیه آنها را آزاد کنید در سال دیگر به همین عدد از شما خواهند کشت ». بدین جهت در سال سوم از هجرت که جنگ احد واقع شد و متجاوز از هفتادنفر از مسلمانان شهید شدند دادشان بلند شد، این آیه نازل شد: اولما اصابتکم مصیبة قد اصبتم مثلیها قلتم انی هذا قول هو من عند انفسکم (آل عمران 3/165). جناب عالی استبعاد کرده اید که خداوند چنین امری راجع به کشتن مشرکین اسیر بفرماید، اما توجه نکرده اید که غلبه فعلی کافی نیست، و خدا و پیامبرصلی الله علیه وآله حساب آینده را هم می کنند که اگر اسیران مشرک آزاد شوند می روند و با سایر مشرکین همدست و همداستان می شوند و دوباره به جنگ مسلمانان می آیند، چنان که ذکر شد. پس امر خدا به مبالغه در کشتار آنها بجا و به مصلحت بوده است.

19) صفحه 225: در آیه 37 جمله «ولا تخاطبنی فی الذین ظلموا» را ترجمه کرده اید: «و با من درباره کسانی که شرک ورزیده اند سخن مگو.» سزاوار بود «درباره کسانی که ستم کرده اند» ترجمه می فرمودید و مراد از ظلم را که شرک است در توضیح ذکر می کردید، زیرا ظلم مفهومی کلی است که دارای افراد و مصادیقی است و یک مصداق آن شرک است. در ترجمه تحفظ بر ظاهر لفظ مناسبتر است.

20) صفحه 239: ضمن توضیح آیه 31 در جمله «واعتدت لهن متکا» نوشته اید: «بعضی از فرهنگ نویسان متکا را به «ترنج » ترجمه کرده اند و گمان کرده اند که به قرینه وجود سکین (کارد) مراد از متکا» ترنج است و شاید سعدی هم بر این بوده است که می گوید:

گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی روا بود که ملامت کنی زلیخا را

ترنج در داستان یوسف علیه السلام و پذیرایی زلیخا از زنان اعیان شهر وجود دارد ولی معلوم نیست که مراد از متکا (یا همین لفظ یا تلفظهای دیگر) ترنج باشد...»

با وجود تفصیل معنی «متکا» درست بیان نشده، در حالی که رجوع به تفاسیر و معجمها معلوم می کند در قراءت این کلمه اختلاف هست، بدین صورت که متکا به فتح تاء و تشدید آن و کاف مفتوح با همزه قراءت شده به معنی مجلس و تکیه گاه است، و متکا به سکون تاء بدون همزه خوانده شده که به معنی ترنج است، و در کتب لغت هم «متک » را ترنج معنی کرده اند که از این معنی غفلت کرده اید.

21) صفحه 249: در توضیح آیه 3 در کلمه «رواسی » فرموده اید: «ابن منظور برای آن دو مصدر آورده است رسایر سورسوا (بر وزن دنو و عتو) و «ارساء» و معنای هر دو را رسوخ و ثبوت و ریشه و پایه داشتن می داند.» در حالی که رواسی جمع راسیه است و از ثلاثی مجرد رسایر سورسوا می باشد نه از ارساء (مصدر ارسی یرسی) که مزید فیه است. پس اگر بخواهیم برای رواسی مصدری ذکر کنیم همان یک مصدر که رسو است باید آورده شود. و ابن منظور که ارسی را بعد از رسا ذکر کرده خواسته است بگوید هم ثلاثی مجرد وهم ثلاثی مزید به یک معنی آمده اند و لازم هستند که همان معنای رسوخ و ثبوت و استوار بودن است، و به علاوه در صورتی که از باب افعال باشد متعدی هم به کار رفته مانند آیه کریمه «والجبال ارساها».

22) صفحه 253: در توضیح آیه 29 درباره «طوبی لهم » آمده: «بعضی از مفسران (طوبی » را اسم گرفته و درختی بهشتی دانسته اند و بعضی آن را فعل. «طوبی لهم » یعنی خوشا بر آنان » متذکر می شود کسی طوبی را فعل ندانسته، مسلما اسم است از ریشه طیب. ظاهرا مفسران خواسته اند وزن آن را معرفی کنند که «طوبی » بر وزن فعلی است مثل «حسنی و شما فعل پنداشته اید

23) صفحه 255: در توضیح آیه 5 «و ذکرهم بایام الله » نوشته اید: «نعمتهایی که بر قوم نوح و عاد و ثمود فرستاده بودظاهرا خطای چاپی است و باید «نقمتهایی که بر قوم نوح و عاد و ثمود فرستاده بود» نوشته شود.

24) صفحه 259:در توضیح آیه 27: «یثبت الله الذین آمنوا» نوشته شده: «خدای تعالی فرشته ای را فرستد نام او دومان » صحیح آن رومان با راء است نه دال، که در صحیفه کامله مولانا سیدالسجادین علیه السلام هم در دعای سوم آمده: و رومان فتان القبور».

25) صفحه 261: در توضیح آیه 49 «مقرنین فی الاصفاد» نوشته اید: «از قرن و قرآن یعنی ریسمان و بند» «قران » درست است نه «قرآن » در همین صفحه درباره سرابیل آمده: «این کلمه اصلا فارسی است » و در پیوست کتاب از کسانی نقل کرده اید که آنها با گمان احتمال این مطلب را بیان کرده اند. باید عرض کنم که سرابیل با سراویل خلط شده. نسبت به سراویل که مفرد آن سروال است خود علمای لغت گفته اند اصلا فارسی است، گرچه در سخنان معصومین علیهم السلام استعمال شده است، و آن لباسی است که نیمه پایین بدن را می پوشاند، ولی در سرابیل که مفرد آن سربال و به معنی پیراهن و زره است چنین چیزی نگفته اند و کلمه عربی است. صاحب لسان العرب در توضیح «سرابیل » با ذکر آیه و روایت، عربی بودن آن را تایید کرده ولی سراویل را که ذکر کرده تصریح نموده که فارسی معرب است.

26) صفحه 269: در توضیح آیه 15 درباره «ان تمید بکم » نوشته اید: «تمید از ماد یمید [تمید] میدا یعنی جنبیدن و جنبانیدن ». باید دانست که مید به همان معنی جنبیدن است نه جنبانیدن، و به معنی جنبانیدن به وسیله باء تعدیه می آید مثل ان تمیدبکم.

27) صفحه 272: در توضیح آیه 44 «بالبینات و الزبر» جاهایی را که زبر استعمال شده ذکر کرده اید ولی ذکر نشده که آنچه در سوره کهف در آیه 96 آمده زبر به فتح باء است: «آتونی زبر الحدید» که جمع زبره است به معنی قطعه، و در جاهای دیگر زبر آمده به ضم باء جمع زبور. البته زبر به ضم باء جمع زبره به معنی قطعه هم آمده است ولی در سوره کهف همان زبر به فتح باء است.

28) صفحه 276: در توضیح آیه 80 آمده «القرآن یفسر بعضه » که «بعضا» از آخر جمله سقط شده، (ظاهرا در چاپ) دو سطر مانده به پایان همین صفحه «شعور» به ضم شین است.

29) همان صفحه: در توضیح آیه 81 «سرابیل » را به معنی شلوار گرفته اید و نوشته اید: «و لفظا بر گرفته از همان استقبلا هم گفتیم سرابیل جمع سربال است و عربی است به معنی پیراهن و زره به کار رفته، ولی سراویل که جمع سروال است به معنی شلوار عربی نیست و فارسی معرب است.

30) صفحه 279: در توضیح آیه 106 آمده: «عبدالله عباس گفت: آیت در یاسر آمد.» که باید چنین باشد «آیت در عمار یاسر آمد».

31) صفحه 276: آیه 84 «ثم لایؤذن للذین کفروا ولاهم یستعتبون » چنین ترجمه شده: «سپس به کافران اجازه [عذرخواهی] داده نشود و عذرشان را نپذیرند.» درباره ترجمه «ولا هم یستعتبون » عرض می شود «استعتاب » که مصدر این فعل است به معنای «استرضاء» است و به آشتی کردن (ترجمان القرآن)، خشنود کردن خواستن (لسان التنزیل) ترجمه شده. و عتبی هم که از این ریشه است یک معنایش رضا و خشنودی است. پس ترجمه چنین است: (سپس به کافران اجازه عذرخواهی داده نشود [زیرا عذر موجهی ندارند] و از آنها نخواهند که خدا را راضی کنند و اعمال خیر به جا آورند (زیرا آن جا دار تکلیف نیست).

32) صفحه 293: در توضیح آیه 110 در قسمت «ولاتجهر بصلاتک و «تخافت بها» نوشته اید: «بر مرد جهر نماز صبح و دو رکعت اول مغرب و عشاء و اخفات در بقیه واجب است ولی در مورد زن واجب، اخفات در همه نمازهاست

بجا بود توجه می دادید: به فتوای مشهور فقهاء امامیه زنها در نماز صبح و دو رکعت اول مغرب و عشاء در صورت امن از شنیدن نامحرم مخیرند در جهر و اخفات، و به ترجمه عبارت کنزالعرفان اکتفا نمی کردید.

33) صفحه 300: در توضیح آیه 60: «و اذ قال موسی لفتیه الخ » نوشته اید «در این داستان، موسی علیه السلام دو مصاحب دارد: اول «فتاه » که «فتی » خوانده می شود الخ) ایشان اول از دو مصاحب را ذکر کرده ولی دوم را نیاورده و از این جهت عبارت ناقص است.

34) صفحه 312: در ترجمه آیه 96 جمله «سیجعل لهم الرحمن ودا» را ترجمه کرده اید: «زودا که خداوند رحمان در حق آنان مهربانی کند.» این ترجمه سیرحمهم الرحمن است اما ترجمه درست آیه این است: «زودا که خدای رحمان برای آنان [در دلها] دوستی قرار دهد» و از روایاتی هم که از اصحاب عصمت علیهم السلام رسیده این معنی کاملا استفاده می شود.

35) صفحه 312: در توضیح آیه «هل اتاک حدیث موسی » نوشته اید: «موسی از پیامبران عظام الهی که جزو پیامبران اولواالعزم است، در قرآن مجید در بیست سوره از او سخن گفته شده است » و حال آن که در 34 سوره از او سخن گفته شده است.

36) صفحه 313: مطلبی نوشته اید و نسبت داده اید به کتاب کنزالعرفان فاضل مقداد سیوری که از اکابر علمای امامیه است در توضیح آیه 15، و آن این است: «مقداد سیوری بر آن است که از این آیه «لتجزی کل نفس بما تسعی) و آیه (لیس للانسان الا ما سعی) نجم 39/53 برمی آید که عبادات واجبه بدنیه در حال حیات قابل واگذاری به دیگری نیست الخ ». در حالی که فاضل مقداد می فرماید: از این دو آیه به دست می آید که برای انسان جایز نیست چیزی از عبادات واجبه بدنیه را در حال حیاتش به عهده دیگری قرار دهد «مما یتمکن من مباشرته الخ » که این عبارت ترجمه شده. ایشان این طور نظر می دهد که آنچه را خود متمکن باشد که بالمباشره انجام دهد در حال حیات نمی تواند به دیگری واگذار نماید، اما بعضی از اعمال را می توان به عهده دیگری گذاشت، مخصوصا امر حج را که خود فاضل مقداد در چند سطر بعد فرموده: در صورتی که حج قبلا بر او واجب شده و انجام نداده جایز است که نایب بگیرد. (البته این جواز در کلام فاضل مقداد را باید به جواز به معنی الاعم حمل کنیم نه به جواز به معنی الاخص.)

37) صفحه 317: در آیه 80 جمله «و واعدناکم جانب الطور الایمن » را ترجمه کرده اید: «و با شما در جانب طور ایمن وعده گذاردیم.» این «ایمن » صفت جانب است نه صفت طور پس باید ترجمه می شد: «و با شما در جانب راست طور وعده گذاردیم

38) صفحه 331: در پایان توضیحات «زبر» به معنی نوشتن آمده و حال آن که با سکون باء «زبر» به معنی نوشتن است (گویا خطای چاپی است).

39) صفحه 333: در توضیح آیه 11 نوشته اید: «ابن قتیبه: عن حرف الخ » که خطای چاپی است و «علی حرف » صحیح است.

40) صفحه 335: در آیه 30 جمله «و من یعظم حرمات الله فهو خیر له عند ربه » ترجمه شده: «و هر کس شعائر الهی را بزرگ بشمارد برایش در نزد پروردگارش بهتر است.» حرمت اسم مصدر است از مصدر احترام، حرمات الله چیزهایی است که باید حفظ و نگهداری کرد و نباید هتک نمود و باید به آنها عنایت داشت از قبیل اوامر و نواهی خدا و یا کتاب خدا و بیت الله و یا افعال حج که مفسران ذکر کرده اند و اینها را باید تعظیم کرد و مهم شمرد. پس ترجمه درست این است: «و هر کس حرمات الهی را بزرگ شمارد برایش در نزد پروردگارش بهتر است.» توجه فرموده اید که در این سوره هم جمله «و من یعظم حرمات الله » آمده و هم «و من یعظم شعائرالله » که هر دو یک جور ترجمه شده، در حالی که هر کدامش قالب معنایی خاص است، یا ناظر به بعدی از ابعاد یک معنی است، پس باید دو گونه ترجمه شود.

41) صفحه 337: در آیه 46 جمله: «فانها لاتعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور» را ترجمه کرده اید: «آری [فقط] دیدگان نیست که نابینا می شود بلکه دلهایی که در سینه ها هست هم نابینا می گردد.» این ترجمه درست نیست زیرا آیه نفی کوری دیدگان می کند و اثبات کوری دلها، و شما اثبات کوری برای هر دو کرده اید. در این گونه جملات که در جمله نخست نفی است و در دوم لکن، ضد آنچه را جمله اول اثبات کرده برای دوم اثبات می شود و استدراک همین است. آیه می خواهد بگوید که اینها دارای بصر بودند ولی دارای بصیرت نبودند و چشم دلهای آنها کور بود.

42) صفحه 338: در توضیح آیه 52، آیه شریفه سوره اعلی «سنقرئک فلا تنسی » را آورده و ترجمه کرده اید: «زودا که تو را به خواندن آوریم آری تو فراموش نشده ای ». این ترجمه صحیح نیست زیرا جمله فلا تنسی فعل مضارع مجهول نیست بلکه فعل معلوم است وفاء فلاتنسی هم فاء تفریع بر سنقرئک می باشد و ترجمه دقیق این است: «زودا که تو را به خواندن آوریم پس فراموش نکنی

43) صفحه 341: در آیه 78 جمله «ما جعل علیکم فی الدین من حرج » ترجمه شده: «برای شما در دینتان محظوری قرار نداده » محظور به معنای حرام و ممنوع است و چیزی را که قدغن کنند آن را محظور می گویند. در دین خیلی از چیزها محظور است و حرام. حرج به معنی تنگی و سختی است که باید در ترجمه جایگزین «محظور» شود.

44) صفحه 351: جمله «و یعلمون ان الله هو الحق المبین » را از آیه 25 ترجمه کرده اید: «و بدانند که خداوند بر حق آشکار است.» خود حق صفت الهی و از اسماءالله است پس باید ترجمه شود (و بدانند که خداوند حق آشکار است.) و در سوره حج و لقمان هم حق را بر حق ترجمه کرده اید که لفظ (بر) زاید است.

45) صفحه 353: در آیه 29 «فیها متاع لکم » را ترجمه کرده اید: «که در آن جا کالایی از آن شما هست.» متاع به معنای برخورداری و منفعت بردن است. پس باید ترجمه شود: «در آن بیوت برخورداری برای شماست اعم از این که سرپناهی موقت برای انسان باشد و استراحت کند یا متاعی در آن جا داشته باشد یا استفاده های دیگر.

46) صفحه 360: در توضیح آیه 5 سوره فرقان تعبیر کرده اید که پیامبرصلی الله علیه وآله «نمی توانسته است بنویسد و قادر به نوشتن نبود» با آن که مقصود نویسنده محترم معلوم است، و همان معنی است که در آیه 48 سوره عنکبوت آمده: (تو پیش از این [کتاب و نزول آن] کتابی نمی خواندی و خط نمی نوشتی، این معنی مسلم است اما چون در عرف امروز تعبیر مذکور از ادب شرعی (آن هم در ترجمه کلام الله) بدور است، می توان تعبیر قرآن را به کار برد و گفت: نمی نوشته است، یا تعمد در خط ننوشتن داشته.

47) صفحه 361: در آیه 13 کلمه «مقرنین » و همچنین «ثبور» درست ترجمه نشده در ترجمه «مقرنین » «دست و پا بسته » آمده، در صورتی که به معنی: دستها به گردن بسته و غل شده است. و «ثبور» به معنی «زاری » نیست بلکه به معنای هلاکت است. در قسمت توضیح همین صفحه نوشته اید «الجبلان یترائیان ای متقابلان » ظاهرا خطای چاپی است و «یتقابلان » باشد.

48) صفحه 378: در ترجمه آیه 18: «قالت نملة » نوشته اید: «موری [به زبان حال] گفت » عبارت «به زبان حال » بی مورد است. مور سخن گفت با زبان قال. جانداران اعم از انعام و طیور و سباع حرف می زنند و مقصود را به همجنس خود تفهیم می کنند. بدین جهت در آیه بعد دارد که از قول آن نمله سلیمان علیه السلام تبسم کرد. دانش جدید هم این حقیقت را کشف کرده.

49) صفحه 381: در توضیح آیه 49 نوشته اید: «مهلک به چند نحو خوانده شده است مهلک (مصدر) و مهلک (اسم مکان و زمان) و حتی مهلک (که رباعی است نه ثلاثی). در حالی که مهلک رباعی نیست بلکه ثلاثی مزید است از باب افعال که هم می تواند مصدر میمی حساب شود و هم اسم زمان و مکان و اسم مفعول هم هست که در این جا یا به عنوان مصدر میمی حساب می شود یا اسم زمان و مکان.

50) صفحه 382: گفته اید: «امن یجیب المضطر اذا دعاه » از دعاهای معروف قرآنی است » در حالی که این آیه کریمه عنوان دعا ندارد، بلکه در مقام تحدی با مشرکان است که آیا آنچه اینها شریک قرار می دهند بهتر است یا خداوندی که آسمان و زمین را آفریده و همه قدرتها از آن اوست و دعای مضطری که او را بخواند اجابت می کند.

51) صفحه 383: گفته اید: «عمون » و «عمین » که در قرآن به کار رفته «جمع عم است که خود جمع اعمی است یعنی کوردل. گفتنی است که یک جمع دیگر اعمی عمی است که در قرآن مجید هم به کار رفته است.» ظاهر کلام شما در این عبارت این است که عم را جمع اعمی گرفته اید و این غلط است. عم مفرد است و در اصل عمی بوده مثل خشن و اعلال شده و به صورت عم درآمده و اگر الف و لام بر آن داخل شود العمی گفته می شود. دیگر این که گفته اید اعمی یعنی کوردل، ولی اعمی هم در کور ظاهری به کار می رود و هم در کور باطنی که همان کوردل است.

52) صفحه 385: در توضیح آیه 93 «الآفاق » به معنای «بیرون » ذکر شده. می دانیم «آفاق » جمع «افق » است به معنای کرانه. این قدر عدول از ظواهر کلمات از دقت و احتیاط بدور است.

53) صفحه 386: در ترجمه آیه 6 «و نمکن لهم فی الارض » را ترجمه کرده اید: «و به آنان در روی زمین تمکن بخشیم.» و نری فرعون و هامون الخ را ترجمه کرده اید: «و از آنان به فرعون و هامان... نشان دادیم.» چون هم نمکن فعل مضارع است و هم نری باید در ترجمه از نظر زمان وقوع فعل هر دو را مطابق هم بیاوریم، بنابراین ترجمه شود: «تمکن بخشیم... نشان دهیم

54) همین صفحه: در قسمت توضیح نوشته شده: «اهل بدعت گفته اند» ظاهرا غلط مطبعی است و چنین باید باشد: «اهل بلاغت گفته اند».

55) صفحه 390: در آیه 42 «المقبوحین » را به «نفرین زدگان » ترجمه کرده اید. شایسته است که به «زشت رویان » ترجمه شود تا با ریشه آن که قبح است مطابقت داشته باشد.

56) صفحه 391: آیه 47 «و لولا ان تصیبهم مصیبة بما قدمت ایدیهم فیقولوا ربنا لولا ارسلت الینا رسولا فنتبع ایاتک و نکون من المؤمنین » چنین ترجمه شده: «و اگر به خاطر کار و کردار پیشینشان مصیبتی به آنان نمی رسید [و عذابی بر آنان نمی فرستادیم] می گفتند پروردگارا چرا پیامبری به سوی ما نفرستادی که از آیات تو پیروی کنیم و از مؤمنان باشیم. » این ترجمه خلاف مراد از آیه است. در این جا جواب لولا محذوف است و فیقولوا متفرع بر جمله صدر آیه است و جواب لولا نیست. بهترین ترجمه با مراجعه به تفاسیر عمیق فریقین مثل مجمع البیان و جوامع الجامع و بیضاوی و صافی و کشف الاسرار و غیرها این است: اگر نبود گفتار کافران - زمانی که به سبب کفر و معصیتشان عقوبتی (مصیبتی) بدانها برسد - که خدایا چرا پیامبری به ما نفرستادی که آیاتت را به ما برساند تا ما پیروی آنها کنیم و از گروندگان باشیم، ما تو را یا پیامبران را نمی فرستادیم و لیکن پیامبران را فرستادیم تا عذر نداشته باشند و حجت بر آنان تمام شود و جواب لولا که محذوف است ممکن است مثل لارسلنا علیم العذاب باشد.

57) صفحه 392: در توضیح آیه 56 «انک لاتهدی من احببت » نوشته اید: «اغلب مفسران خاصه و عامه از جمله شیخ طوسی، طبرسی، ابوالفتوح، میبدی، زمخشری و امام فخررازی و قرطبی گفته اند که این آیه در حق ابوطالب عم پیامبر نازل شده است.» و در این توضیح گفته اید «اما قول به ایمان ابوطالب در میان شیعه امامیه اجماعی است.» آنچه انتظار می رفت یادآوری شود این است که: علمای شیعه پس از نقل قول دانشمندان عامه در مقام رد آن برآمده اند چنان که طبرسی (ره) فرموده که اشعار ابوطالب مشحون به اسلام است و تصدیق پیامبرصلی الله علیه وآله.

58) صفحه 393: در توضیح آیه 63، آیه 166 سوره بقره را آورده و نوشته اید: «و اذ تبرء الذین اتبعوا» که واو زاید است و باید حذف گردد.

59) پایان همین صفحه: در توضیح آیه 68، در ترجمه آیه 31 زخرف «و قالوا لولا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم » چنین نوشته اید: «چرا قرآن به مردی از اهالی دو شهر بزرگ نازل نشده است.» در حالی که عظیم صفت «رجل » است و بدین جهت مفرد آمده نه تثنیه، و باید چنین ترجمه شود: «چرا این قرآن به مردی بزرگ از اهالی این دو شهر نازل نشده است.» که مقصودشان اشراف و اعیان مکه و مدینه است.

60) صفحه 394: درباره قارون نوشته اید: «از ثروتمندان افسانه ای و گردنکشان بی ایمان بنی اسرائیل، از مشاوران و همدستان فرعون و از مخالفان و منکران موسی.» البته قولی هست که او عامل فرعون و گماشته او بر بنی اسرائیل بود، ولی بیشتر اقوال و مناسب یا روایاتی که از اهل بیت علیهم السلام رسیده این است که او جزء مؤمنان به موسی علیه السلام بود، ولی به خاطر حب مال و ندادن حقوق مالی خود با موسی علیه السلام درافتاد و هلاک شد، و گرنه منکر و مخالف با موسی علیه السلام در اصل ایمان آوردن نبود.

61) صفحه 408: در توضیح آیه 38 پس از ذکر ابوحنیفه و شافعی جمله دعایی «رحمه الله » آورده شده. با عرض معذرت یادآور می شود: اگر فقط به ذکر نام آنها اکتفا می شد اولی بود و به سیره علمای ما نزدیکتر.

62) صفحه 410: جمله «ولاهم یستعتبون » درست ترجمه نشده که در سوره نحل (صفحه 276) ذکرش گذشت.

63) صفحه 412: در آیه 17 جمله «ان ذلک من عزم الامور» را ترجمه کرده اید: «که این از کارهای سترگ است.» این ترجمه دقیق نیست، و در سوره آل عمران صفحه 74 در آیه 186 نیز این لغزش پیش آمده و ترجمه درست این است: «همانا این از کارهای قطعی است [که خداوند ایجاب کرده است]» جناب عالی می دانید سترگ بیشتر برای افراد تنومند و چیزها و کارهای بزرگ به کار می رود و مناسب آیه نیست.

64) صفحه 416: نوشته شده «در سوره عزائم سجده واجب است برای آن که به صیغه امر وارد شده که دلالت بر وجوب دارد.» یادآور می شود در یک مورد که سوره «الم سجده » باشد به صیغه امر نیست بلکه به صورت فعل ماضی است. «خروا سجدا».

65) صفحه 418: در توضیح اول در داستان رفتن چند نفر از مشرکان به نزد پیامبرصلی الله علیه وآله نوشته اید «یکی از آنها ابوالاعور اسلمی بود» که ظاهرا خطای چاپی است و صحیح آن «سلمی » است.

66) صفحه 419: در توضیح آیه 9 نوشته اید: «یهودیان بنی نضیر از مدینه به دستور پیامبرصلی الله علیه وآله به خیبر تبعید شده بودند.» ولی اصل واقعه این بود که آنها از مدینه اخراج شدند، بعضی از آنها به خیبر رفتند و بعضی به شام.

67) صفحه 424: «عماتک و خالاتک » ترجمه شده: «عمه ات و خاله ات » و حال آن که باید ترجمه شود: «عمه هایت و خاله هایت ».

68) صفحه 430: در قضیه سد مارب به جای لقمان بن عاد «لقمان بن عماد» آمده که باید تصحیح شود.

69) صفحه 438: در توضیح آیه 32 بعد از ظالم لنفسه آمده «استمداد در حق خویش » که ظاهرا «ستمکار در حق خویش » بوده و شاید خطای چاپی است.

70) صفحه 439: در توضیح آیه 44 لفظ «کان » از آیه «اولم یسیروا» افتاده که باید افزوده شود.

71) در همان صفحه: در توضیح آیه 43 در نقل مطلب از تفسیر شیخ ابوالفتوح یک سطر انداخته شده، بدین معنی که نوشته اید «بغی مکنید و باغیان را معاونت مکنید که خدای تعالی می گوید: فمن نکث فانما ینکث علی نفسه » که صحیح این است: «بغی مکنید و باغیان را معاونت مکنید که خدای تعالی می گوید: «انما بغیکم علی انفسکم » و عهد مشکافید و عهد بشکافان را معاونت مکنید که خدای تعالی می گوید: «فمن نکث فانما ینکث علی نفسه ».

72) صفحه 439: در توضیح آیه 39 نوشته شده: «زمخشری می نویسد: خلفاء جمع خلیفه است و خلائف جمع خلیف است (کشاف). ولی در نقل عبارت کشاف اشتباه رخ داده: آنچه زمخشری در کشاف نوشته چنین است: «به مستخلف، خلیفه و خلیف می گویند پس جمع خلیفه، خلائف است و جمع خلیف، خلفاء». درست برخلاف آنچه در توضیح آمده.

73) صفحه 448: در توضیح آیه 62 نوشته شده «از ریشه زقوم در عربی فعل زقوم، زقم و ازدقام را ساخته اند به معنای بلع و ابتلاع ». باید چنین نوشته شود: در عربی از ریشه زقوم، زقم و ازدقام را ساخته اند.

74) صفحه 450: جبین را به «گونه » ترجمه کرده اید و حال آن که به جانب پیشانی گفته می شود. و هر کس دو جبین دارد و دو جانب پیشانی را جبینین می گویند.

75) در همین صفحه گفته اید: «بعضی از مفسران شیعه از جمله ملامحسن فیض کاشانی در تفسیر صافی سید هاشم بحرانی در تفسیر برهان، حویزی در تفسیر نورالثقلین و مرحوم مجلسی در بحارالانوار 12/124-125 طبق حدیثی که در عیون اخبارالرضاعلیه السلام از امام رضاعلیه السلام روایت شده است نقل کرده اند که در این جا مراد از ذبح عظیم حضرت امام حسین علیه السلام است که از ذریه ابراهیم علیه السلام است و او قربانی عظیمی بود که جانشین ذبح اسماعیل علیه السلام قرار گرفت » تمام بزرگانی که نام برده شده همان روایت عیون اخبارالرضاعلیه السلام را نقل کرده اند که ما آن را ترجمه می کنیم: «چون خداوند امر فرمود ابراهیم علیه السلام را که به جای فرزندش اسماعیل، آن قوچی را که بر او نازل فرموده بود ذبح کند. ابراهیم علیه السلام آرزو کرد ای کاش فرزندش اسماعیل را به دستش ذبح می کرد و امر نشده بود که به جای فرزند قوچ را ذبح کند تا به دلش برسد آنچه به دل پدری که عزیزترین فرزندش را ذبح می کند (از اندوه) می رسد، که بدان جهت مستحق بالاترین درجات اهل ثواب بر مصایب گردد. خداوند به او وحی فرمود: ای ابراهیم محبوبترین خلق من پیش تو کیست؟ عرض کرد خلقی را نیافریدی که از حبیبت محمدصلی الله علیه وآله پیش من محبوبتر باشد. فرمود او پیش تو محبوبتر است یا جان خودت؟ عرض کرد او از جان من پیش من محبوبتر است. فرمود فرزند او پیش تو محبوبتر است یا فرزند خودت؟ عرض کرد فرزند او محبوبتر است. فرمود: فرزند او از روی ظلم بر دست دشمنانش کشته شود بیشتر دل تو را به درد می آورد یا کشته شدن فرزند خودت به دست خودت در طاعت من. عرض کرد خدایا کشته او بر دست دشمنانش بیشتر دل مرا به درد می آورد. فرمود: ای ابراهیم! طایفه ای ادعا می کنند و می پندارند که از امت محمدصلی الله علیه وآله می باشند، از روی ظلم و تعدی حسین علیه السلام فرزند او را می کشند چنان که قوچ کشته می شود و بدان جهت سزاوار خشم من می گردند. در اینجا ابراهیم علیه السلام جزع کرد و اندوه دلش را گرفت و شروع به گریستن کرد. خداوند به او وحی فرمود: ای ابراهیم «قد فدیت جزعک علی ابنک اسماعیل لو ذبحته بیدک بجزعک علی الحسین و قتله و اوجبت لک ارفع درجات اهل الثواب علی المصائب و ذلک قول الله عزوجل و فدیناه بذبح عظیم.» یعنی آن جزعی را که اگر فرزندت اسماعیل را به دست خود ذبح می کردی داشتی باز خریدم به جزعت بر حسین و کشتن او و بالاترین درجات اهل ثواب بر مصایب را برای تو واجب کردم. یعنی ناراحتی بر کشتن فرزندت را به ناراحتی تو بر کشتن حسین علیه السلام مبادله کردم تا ناراحتی بر کشتن فرزندت نداشته باشی، که ناراحتی بر کشتن حسین علیه السلام پیدا کردی; نه این که کشته شدن حسین علیه السلام جانشین کشتن اسماعیل قرار گرفته باشد. زیرا بالاتر قربانی پایین تر قرار نمی گیرد که بگوییم حسین علیه السلام فدای اسماعیل شد و کشته شدن از اسماعیل برداشته شد. کشته نشدن اسماعیل در این قضیه به جهت این بود که پیامبر اکرم و ائمه هدی علیهم السلام بنا بوده از نسل او به وجود آیند. در آخر همین روایت نیز آمده که ذبح عظیم همان قوچ بهشتی بود که فرود آمد و به جای اسماعیل ذبح شد. روایات دیگر هم از ائمه علیهم السلام در این باره هست. حضرت رضاعلیه السلام می خواسته اند جنبه ثواب بر این مصیبت را خاطرنشان کرده باشند که چون از شنیدن شهادت حضرت حسین علیه السلام ناراحت شد همان اجری را دارد که اگر فرزندش کشته می شد و ناراحت می گردید. بلی مانعی نیست اگر گفته شود حضرت حسین علیه السلام ذبح عظیمی بود ولی کشته شدن سیدالشهداء به جای ذبح اسماعیل و برطرف شدن کشته شدن از اسماعیل نبود.

76) صفحه 451: در توضیح 139 نوشته شده: «حضرت یونس بن امتای از انبیای الهی است.» صحیح یونس بن متی است نه امتای.

77) صفحه 452: در توضیح آیه 161 تا163 نوشته اید: «مانند «ان کل رجل و صنیعته » هر انسانی را با کارش بسنجیدصنیعته درست نیست بلکه عبارت معروفی که در کتب ادبیه آمده است «ضیعته » است با ضاد به معنای حرفه، یعنی هر کسی با حرفه خود قرین است.

78) صفحه 453: در ترجمه آیه 16 «و قالوا ربنا» ترجمه شده «و ادعا کردند که پروردگارا» که خطای چاپی است و صحیح: «و دعا کردند که پروردگارا» می باشد.

79) صفحه 454: در آیه 19 جمله «کل له اواب » چنین ترجمه شده «و همه بازگردنده » باید چنین ترجمه می شد: «همه برای خداوند بازگردنده » یعنی بازگشت به خداوند می کردند، یا به خاطر شنیدن آواز داودعلیه السلام تسبیح می کردند و رجوع به خدا داشتند.

80) در همین صفحه: «ان هذا اخی » را ترجمه کرده اید «این دوست من است » چه مانعی داشت اگر با رعایت ظاهر لفظ قرآنی ترجمه می فرمودید: «این برادر من است

81) در همین صفحه: توضیح آیه 17 درباره «ذاالاید» یعنی «ذاالقوة » آمده «ابن منظور می نویسد «ید یعنی قوه و ایده الله یعنی خداوند او را نیرومند گرداند و جمع آن اید (ایدی) است. در قرآن مجید آمده است «اولی الایدی و الابصار».

در این جا اشتباهی شگرف رخ داده بدین شرح که: «اید» مصدر «آدیئید» است نه جمع «ید» هم در این سوره و هم در سوره مبارکه ذاریات: «والسماء بغیناها باید»، و «آد» یعنی: اشتد و قوی، و «اید» یعنی توانایی داشتن، و این مهموزالفاء اجوف است نه جمع «ید» که لفیف مفروق است و در اصل «یدی » بوده، و «ید» همان عضو مخصوص معروف است و معانی مجازی زیادی دارد، از قبیل قوت و نعمت، و درباره خداوند که به کار می رود به معنای قوت و قدرت و امثال آن است، اما «اید» که مصدر «آد» است اگر جمع «ید» باشد «ذاالاید» گفته نمی شود بلکه «ذاالایدی » گفته خواهد شد چنان که «اولی الایدی و الابصار» شاهد این مطلب است.

82) همان صفحه: در توضیح آیه 20 نوشته اید: «ابن منظور می نویسد گفته اند فصل الخطاب یعنی قاعده [ای که حضرت علی علیه السلام گذاشت] البینة علی المدعی و الیمین علی المدعی علیه [یا: من انکر] «دلیل و شاهد بر عهده مدعی است و سوگند خوردن بر عهده مدعی علیه یا منکر) عبارتی که در میان کلام ابن منظور در کروشه قرار داده اید که این قاعده را علی علیه السلام گذاشت اشتباه است. این قاعده طبق روایات در شریعت قبل از اسلام هم بوده و در اسلام هم پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که صاحب شریعت است فرموده است نه این که این قاعده را حضرت علی علیه السلام گذاشته باشند. آری امیرالمؤمنین هم که پیرو سنت و شریعت است. پس از پیامبرصلی الله علیه وآله این قاعده را عمل می کرده و طبق آن حکم می فرموده اند.

83) صفحه 455: در آیه 31 «الصافنات » ترجمه نشده و آنچه ذکر شده ترجمه «جیاد» (اسبان نیکو) است. در مجمع البیان فرموده «صافنات جمع صافنه است از اسبان و آن اسبی است که بر سه قائمه از قوائم خود می ایستد، و یکی از دو ست خود را بلند می کند تا این که برطرف حافر (سم) واقع می شود». و این زیبایی خاص و جذابیتی دارد. بهتر است چنین ترجمه شود: چنین بود که شامگاهان اسبهای نیکوی ایستاده [با حالت خاص] بر او عرضه داشتند.

84) صفحه 458: در توضیح آیه 4، آیه 17 سوره انبیاء (لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان کنا فاعلین) را چنین ترجمه کرده اید: «اگر می خواستیم که به بازیچه بگیریم به اختیار خویش می گرفتیم که ما کاردانیم ». «ان کنا فاعلین » شرط است و جواب آن از ماقبل خودش به دست می آید و چنین باید ترجمه شود: اگر آن سرگرمی را می خواستیم انجام دهیم خود آن را پیش می گرفتیم [و می کردیم]. توضیح این که «ان » شرطیه است و مخففه نیست و «فاعل » به معنای کاردان نیست بلکه به معنای «کننده » است. البته خداوند که کاری می کند عالم است و احاطه علمی به تمام خصوصیات آن کار دارد ولی این لغت به معنای کننده است نباید آن را از معنای خودش منسلخ کرد.

85) صفحه 461: آیه 24 «افمن یتقی بوجهه سوء العذاب یوم القیامة » را ترجمه کرده اید: «آیا کسی که روز قیامت از بدترین عذاب جان به در برد [مانند کسی است که از آن درامان نیست؟].» این ترجمه کاملا خلاف مراد قرآن است و باید بدین صورت درآید: «آیا حال کسی که در روز قیامت سوء عذاب (عذاب بد) را به روی خود دفع می کند [مثل حال کسی است که از عذاب درامان است؟] یعنی آن کس که به آتش افکنده می شود، و حائل و حاجزی برای حفظ از عذاب خدا ندارد، و عزیزترین عضو خود را که رویش باشد مقابل آتش قرار می دهد، آیا حال این شخص مانند حال کسی است که آتش او را مس نمی کند و درامان است؟ با دقت روشن می شود که بسا یک «باء» یا «عن » یا «فی » معنای جمله را دگرگون می کند. این جا اتقاء آمده و باء بر «وجه » داخل شده، اگر «یتقی وجهه » بدون باء بود و می گفتیم مراد از وجه هم جمله بدن است، آن ترجمه توجیه می شد، ولی چون «باء» بر «وجه » داخل شده ترجمه انجام شده خلاف معنی آیه است.

86) صفحه 464: در آیات 48 و 51 سیئات را به «کیفر» ترجمه کرده اید. مفسران این موارد را به حذف مضاف می دانند یعنی: «کیفر کردارهای زشت آنان » یا «کیفر بدیهایی که کرده بودند».

87) صفحه 470: در توضیح آیه 28 فخررازی راجع به این که مؤمن آل فرعون چه کسی بوده اقوالی می آورد، و از جمله این حدیث نبوی را نقل می کند: عن رسول الله صلی الله علیه وآله انه قال: الصدیقون ثلاثه: حبیب النجار مؤمن آل یاسین، و مؤمن آن فرعون الذی قال «اتقتلون رجلا ان یقول ربی الله » و الثالث علی بن ابی طالب و هو افضلهم » مناسب بود این خبر نقل شود نه خبر مشکوکی که او از جعفربن محمدعلیه السلام نقل کرده.

88) صفحه 477: در آیه 5 «تدعؤنا» ترجمه شده «می خوانید» و حال آن که خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است و باید «می خوانی » ترجمه می شد.

89) صفحه 478: در توضیح آیه 16 درباره «صرصر» قول ابن سکیت را که فرموده: درباره «صرصر» دو قول است از لسان العرب نقل کرده اید اما فقط یک قول را آورده اید: که «گویند اصلش صرر و صر است » و این هم غلط، زیرا در لسان العرب هست که «صرر» از «صر» است، اما «من » ترجمه نشده و به صورت عطف «صر» را آورده اید و قول دیگر ابن سکیت را که نیاورده اید این است: که گفته می شود از «صریر باب » است و از صره هم گفته می شود که به معنی ضجه است.

90) صفحه 479: در آیه 29 جمله «ارنا الذین اضلانا من الجن و الانس » را ترجمه کرده اید «کسانی را از جن و انس که ما را گمراه کردند به ما نشان بده » ترجمه ناقص است چون «الذین » تثنیه است و باید در برگرداندن آیه مشخص می فرمودید: آن دو کس از جن و انس که ما را گمراه کردند به ما نشان بده. حالا مراد از این مثنی چیست بحثی دیگر است که بدان نمی پردازیم.

91) صفحه 487: در آیه 33 «و یعف عن کثیر» را ترجمه کرده اید «و او از بسیاری [گناهان] درمی گذرد». «یعف عن کثیر» جمله مستانفه نیست که چنین ترجمه کرده اید، بلکه معطوف بر جمله جواب شرط است پس باید ترجمه می کردید (و از بسیاری [گناهان] بگذرد.) ضمنا در همین صفحه «ان ذلک لمن عزم الامور» را ترجمه کرده اید (بیگمان این ازکارهای سترگ است) که قبلا «عزم الامور» را توضیح دادیم و تکرار نمی کنیم.

92) همان صفحه: در آیه 40 «اصلح » را ترجمه کرده اید «نیکوکاری پیشه کنید» اگر صلح می بود با ترجمه شما بی مناسبت نبود ولی «اصلح » است و باید «اصلاح کند» [مثلا میان خود و دشمن خود را] ترجمه می شد.

93) صفحه 490: آیه 14 «و انا الی ربنا لمنقلبون » ترجمه شده «و ما به [درگاه] پروردگارمان روی می آوریم.» این آیه کریمه همان مفاد «و اناالیه راجعون » را افاده می کند یعنی: «و همانا ما به سوی پروردگارمان بازمی گردیم » نه آنچه ترجمه فرموده اید.

94) صفحه 491: در آیه 24 «قال » به «بگو» ترجمه شده و حال آن که فعل ماضی است یعنی: «گفت ».

95) همان صفحه: در آیه 32 جمله «لیتخذ بعضهم بعضا سخریا» ترجمه شده: (تا بعضی از آنان بعضی دیگر را به بیگاری بگیرند) جناب عالی تصدیق می فرمایید که بیگاری به معنی به کارگیری بی مزد و اجرت است، ولی آیه می خواهد بما بفهماند تا بعضی، بعضی را به کار گیرند و به خدمت گمارند، مثلا اغنیا، فقرا را به کار گیرند، و آنها عمل خود را در اختیار اغنیا قرار دهند و اغنیا مال خود را، تا امر عالم متنظم گردد و از این راه زندگی کنند.

96) صفحه 507: در توضیح آیه 2 از زرکلی نقل کرده اید که می گوید به پیامبرصلی الله علیه وآله (در چهل و سه سالگی وحی شد) توجه دارید که پیامبر با محاسبه دقیق در چهل سالگی مبعوث به رسالت شده پس شایسته بود خاطرنشان می کردید که در چهل سالگی این امر رخ داده است.

97) صفحه 526: در آیه 2، «صاحب » را به معنای همسخن ترجمه کرده اید. ولی صاحب به معنای معاشر و همراه است، که لازمه آن همسخن بودن هم هست ولی همسخن معنای دقیق صاحب نیست.

98) همان صفحه: در آیه 6 «ذومرة » را به «برومند» ترجمه کرده اید در حالی که ذومره به معنی «نیرومند» است. ظاهرا غلط مطبعی باشد.

99) صفحه 531: آیه 50 «لمح بالصبر» را به معنای چشم برهمزدن آورده اید و حال آن که لمح به معنای نگریستن و توجه کردن چشم است.

100) صفحه 532: در ترجمه آیه 17 «رب المشرقین و رب المغربین » نوشته اید: «پروردگار مشرقها و مغربها» سزاوار بود تحفظ بر ظاهر آیه می کردید و می نوشتید: «پروردگار دو مشرق و دو مغرب » زیرا خداوند از آوردن لفظ مثنی منظورش همان دو تا بودن است چنان که در روایتی از حضرت امیرالمؤمنین آمده که این جا اثنینیت مراد است. اما در سوره معارج فرموده: «برب المشارق و المغارب » که منظورش جمع است. واضح است که نباید به سادگی از ظاهر کلام دست برداشت.

101) صفحه 533: در توضیح آیه 46 نوشته اید: «و ان زنی و ان سرق، رغم انف ابوالدرداء» که این طور بوده «و ان زنی و ان سرق و ان رغم انف ابی الدرداء».

102) همان صفحه: در توضیح آیه 54 «متکئین علی فرش بطائنها من استبرق » در مقابل بطائن (جمع بطانه » آستر) از کشف الاسرار میبدی آورده اید لفظ ظواهر را به معنی (رویه ها)، و گفته اید که در بعضی از تفسیرها از جمله کشاف به جای «ظواهر» ظهائر آمده است. بنده عرض می کنم: ظواهر جمع ظاهره است و ظهائر جمع ظهاره، و در این جا در مقابل بطائن، ظهائر گفته می شود و در مقابل بواطن، ظواهر.

103) صفحه 540: در آیه 20 تکاثر فی الاموال و الاولاد را چنین ترجمه کرده اید: «افزون طلبی در اموال و اولاد» و همچنین در ترجمه آیه نخست سوره تکاثر. اما آنچه از تفاسیر و معاجم لغوی با دقت به دست می آید این است که: استکثار به معنای افزون طلبی است، و تکاثر یعنی مباهات به زیادی مال و فرزندان، و خود را به واسطه مال و فرزندان زیاد برتر دیدن، و گردن فرازی در مقابل دیگران.

104) صفحه 546: آیه 9 «شح » را به معنای آزمندی ترجمه کرده اید و حال آن که به معنای بخل توام با حرص و آز است.

105) صفحه 548: نوشته اید: در دعای جوشن کبیر 1001 نام الهی وارد شده است، و حال آن که 1000 نام است.

106) صفحه 558: نوشته اید در توضیح آیه اول «و در مطلقه علاوه بر شرط زوجیت که بدیهی است دائم بودن عقد و پاک بودن از حیض و نفاس و طهر غیر مواقعه (پاکیی که مسبوق به مجامعت نباشد) همچنین غیرآبستن بودن زن و حاضر بودن شوهر» سه شرط اول در مطلقه قطعی و درست است ولی آبستن نبودن زن و حاضر بودن شوهر را که شرط قرار داده اید برخلاف ضرورت فقه است. زنی که حملش آشکار شده باشد طلاق او جائز است گرچه در حال حیض باشد و شخص غایب هم می تواند زن خود را طلاق دهد و حضور او لازم نیست و مضر به صحت طلاق نمی باشد. البته با دو شرط (1) استعلام حال زن برایش میسر نباشد (2) مدتی گذشته باشد (یک ماه یا بنابراحتیاط سه ماه) و آن گاه طلاق دهد.

107) صفحه 565: آیه 20 را ترجمه کرده اید «و مانند خاکستر سیاه شد» صریم در لغت به این معنی نیامده بلکه «دروده و بریده » معنی شده (لسان التنزیل، ترجمان القرآن).

108) صفحه 572: در توضیح آیه 1 دو خطای چاپی رخ داده، که صحیح آنها: جن (تشدید نابجا واقع شده) ،استجنان است.

109) صفحه 572: در آخر توضیح آیه 1 نوشته اید: «و تخت بلقیس را هم عفریتی از جن در کمتر از یک چشم برهم زدن برای او حاضر کرده است » و این درست نیست. آن که در کمتر از یک چشم برهم زدن تخت بلقیس را حاضر کرد عفریتی از جن نبود بلکه به نص آیه شریفه غیر از عفریت بوده که در تفسیرها آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان شمرده شده: «قال الذی عنده علم من الکتاب انا اتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک ».

110) صفحه 573: در آیه 18 «فلاتدعوا» مفرد ترجمه شده در صورتی که جمع نهی مخاطب است یعنی: مخوانید.

111) صفحه 573: در توضیح آیه 16 از مرحوم شیخ طوسی دو وجه برای این آیه کریمه «و ان لو استقاموا علی الطریقة » نقل کرده اید و خلاصه آن دو وجه این است (1) استقامت بر طریقه هدایت; (2) استقامت بر طریقه کفر. این نسبت را به مرحوم شیخ طوسی داده اید («و خود او وجه دوم را ترجیح می دهد که از مقوله استدراج است.») بسیار جای شگفتی است که چنین نسبتی به چنان بزرگمردی داده شود. بنده ترجمه کلام ایشان را از تفسیر تبیان (ج 10، ص 154) نقل می کنم که پس از نقل دو وجه مذکور می نویسد: استقامت استمرار در جهت بلندی است و کلام مستقیم آن کلامی است که بر روش صواب استمرار داشته باشد و آن نقیض محال است، و استقامت بر راه حق که عقل بدان دعوت می کند طاعت خدا است و معنی [آیه] این جا در قول بیشتر مفسران این است که: اگر عقلا بر راه و روش هدایت استقامت می ورزیدند و استمرار بر آن داشتند و به موجب آن عمل می کردند خداوند بر آن استقامت آنها را جزا می داد به این که ماءغدق به آنان می نوشانید یعنی آب بسیار. و غدق به فتح دال مصدر است و به کسر دال اسم فاعل است. و در این معنی که اکثر مفسران گفته اند ترغیب کردن در هدایت است.

بنابراین بیان شیخ الطائفه در این آیه پس از نقل آن دو وجه این است که معنای اول ترجیح دارد نه قول دوم. به علاوه در آخر هم از فراء وجه دوم را نقل کرده بدون این که آن را قبول کند. وانگهی استقامت که به صیغه های مختلفه اش 9 مرتبه غیر از این آیه در قرآن کریم در موارد خوب و مطلوب که استقامت در راه درست و روش پسندیده است به کار رفته، فقط در این جا بعضی از مفسران که حرفشان حجت نیست آن وجه دوم را گفته اند از قبیل فراء. از روایاتی که در پیرامون این آیه از ائمه هدی علیهم السلام رسیده همان استقامت در راه راست و ولایت استنباط می شود.

112) صفحه 574: آیه 2 «قم اللیل » را ترجمه کرده اید «شب را به پای دار». این ترجمه اقم اللیل است نه قم اللیل، و مناسب این عبارت است: در شب بپاخیز [برای عبادت و نماز].

113) صفحه 575: در آیه 20 جمله «علم ان لن تحصوه » را چنین ترجمه کرده اید: «و معلوم داشت که شما هرگز آن را تاب نمی آورید.» برادر عزیز! «معلوم داشت » ترجمه اعلم است نه علم. آن شبهه ای که به نظر شما آمد در لنعلم و مانند آن در این جا راه ندارد زیرا علم یعنی خداوند دانسته است و شبهه ای ایجاد نمی کند زیرا علم با علم ازلی الهی منافاتی ندارد. ما عقیده داریم و می توانیم بگوییم تمام حوادثی که بعدا پیدا می شود خداوند دانسته است و در علم او گذشته، پس ترجمه آیه این طور بشود: خداوند دانسته است که شما هرگز توان تقدیر اوقات و ضبط ساعات را ندارید.

114) همان صفحه: در همین آیه جمله «و ما تقدموا لانفسکم من خیر تجدوه عندالله » را چنین ترجمه کرده اید «و هر آنچه از کارهای خیر که برای خود پیش اندیشی کنید آن را بهتر و بزرگتر نزد خداوند خواهید یافت ». نظیر این جمله را در سوره بقره، در آیه 110 صفحه 17 چنین ترجمه کرده اید: «و هر خیری پیشاپیش برای [ذخیره آخرت] خویش بفرستید [پاداش] آن را نزد خداوند خواهید یافت ». پس مراد کار خیر را پیش انجام دادن و پیش فرستادن است نه پیش اندیشی کردن. زیرا ممکن است انسان کار خیری را پیش اندیشی کند ولی انجام ندهد، پس دو جمله ای که نظیر هم می باشد سزاوار است به یکسان ترجمه شود.

115) همان صفحه: آیه 4 سوره مدثر را که «ثیابک فطهر» باشد چنین ترجمه کرده اید: «و دامنت را پاکیزه بدار» چرا از ظاهر کلام عدول شده؟ البته جامه، هم جامه ظاهری است و هم جامه تقوی. اگر همان ظاهر کلام را ترجمه کنیم که مسؤولیتی نداشته باشیم بهتر نیست؟ ترجمه ظاهر این است: و جامه هایت را پاکیزه گردان [پاک نگهدار]). اگر بگویید مراد پاکدامنی است نه پاکیزه کردن لباسهای ظاهری. گوییم: ائمه اطهارعلیهم السلام که امرای کلام می باشند و قرآن در بیت آنها نازل شده، در چند روایت طبق همین ظاهر آیه تفسیر کرده و فرموده اند: مراد این است که جامه ها را کوتاه کنید تا روی زمین کشیده نشود و پاکیزه بماند. اگر معانی دیگری نیز در گفته مفسران دیده شود می پذیریم ولی در ترجمه حفظ ظاهر کلام باید بشود.

116) همان صفحه: در توضیح آیه 3 تحرمه نوشته شده که ظاهرا خطای چاپی است و «تحریمه » درست است.

117) صفحه 576: «ساصلیه سقر» ترجمه شده «زودا که به دوزخش درآوریم » که «درآورم » صحیح است.

118) صفحه 581: در توضیح آیه 33 آمده: «جمالت جمع جمال یا جمالة است که خود جمع جمل [ شتر] است. (کشاف). در کشاف این طور نیست بلکه در صفحه 680 مجلد 4 کشاف چنین است: «جمالات جمع جمال او جمالة، جمع جمل » یعنی جمالات جمع جمال یا جمالة است که آن هم جمع جمل است.

119) همچنان که در سوره فرقان آیه های 13 و 14 در ترجمه «ثبور» خطا رخ داده در سوره انشقاق ص 589 آیه 11 فسوف یدعوا ثبورا نیز اشتباه ترجمه شده: «زودا که زاری سر دهد»، که باید چنین ترجمه شود: زودا که هلاکت و نابودی خود را بخواند و تمنای مرگ و هلاکت کند. اگر کافر از شدت عذاب «زاری » هم بکند، لازمه آن ورطه خطرناک است، ولی لغت «ثبور» معنی اش «زاری » نیست.

120) صفحه 591: ضمن توضیح آیه 6 ظاهرا خطای چاپی رخ داده: «مشرکاتم و مراد مکتوم است.» که غلط است و صحیح آن این است: «سر کاتم و مراد مکتوم است.

121) همان صفحه: در آیه های 14 و 15 سورة الاعلی رعایت ارتباط بین دو آیه نشده، دو آیه این است: قد افلح من تزکی - و ذکر اسم ربه فصلی ترجمه این طور است «به راستی هر کس پاکدلی پیشه کرد رستگار شد (14) و [هر کس] که نام پروردگارش را یاد کرد و نیایش کرد (15)» در صورتی که این دو آیه ارتباط با هم دارد و آن کروشه در آیه 15 زاید است و باید این طور ترجمه شود: (آن کس رستگار شد که پاکدلی پیشه کرد. و نام پروردگارش را یاد کرد و نماز گزارد (نیایش کرد)».

122) صفحه 592: در آیه 3 سورة الغاشیة، «عاملة » ترجمه نشده است و در آیه 24 همین سوره «الاکبر» جنبه تفضیلی آن رعایت نشده که به معنای بزرگتر است ولی (سهمگین) ترجمه شده.

123) صفحه 595: در توضیح آیه 5 سورة الشمس نوشته اید: «قولی دیگر آن است که ما مصدر است » از نظر ادبی باید نوشته شود: ما مصدری است (ظاهرا خطای چاپی است).

124) توضیح 15 همین سوره: در آیه «ولایخاف عقباها» چند احتمال ذکر کرده اید و احتمال دیگری هم داده شده که در بعضی از تفاسیر آمده و جای نقلش هست: «و کسانی که بعد از اینان می باشند نمی ترسند از آنچه به سر آنها آمد، در حالی که باید بترسند و عبرت بگیرند».

125) صفحه 601: آیه 8 سورة الهمزة «انها علیهم مؤصدة » را ترجمه کرده اید «بر ایشان لایه لایه فروافتد» که معنای لغوی مؤصدة چه با همزه و چه با واو با این ترجمه خیلی روشن بیان نشده، زیرا «ایصاد» به معنای «اطباق و اغلاق » است یعنی بستن و فروپوشیدن، مراد آن است که برای آن مجرمان روح و فرجی در جهنم داخل نشود.

126) صفحه 603: در ترجمه آیه 4 سورة المسد، «و امراته حمالة الحطب » چنین آمده: «و زنش هیزم کش [و آتش افروز معرکه] است ». در این ترجمه امراته مبتدا، و «حمالة الحطب » خبر فرض شده، در حالی که و امراته معطوف است بر ضمیر مستتر در سیصلی، و حمالة الحطب منصوب بر شتم و ذم است که در باب اختصاص نحو بحث از آن شده) و چنان که ابولهب در آتش شعله ور درمی آید، زنش نیز به آن آتش معذب خواهد بود. بنابراین مناسب است چنین ترجمه شود: و زنش [هم به آن آتش درآید] همان که هیزم کش و آتش افروز معرکه است.

127) صفحه 604: در توضیح آیه 4 سورة الفلق، درباره سحر و جادو مطالبی مرقوم داشته اید که خلاصه اش این است: «خداوند... همان گونه که زبان و واژگان قرآن کریم را نه از عالم غیب و عوالم فراانسانی بلکه از متن فرهنگ عرب و عربستان در اوایل قرن هفتم میلادی برگزید و از همه لوازم و ملازمات آن زبان مانند صرف و نحو و وام واژه های فارسی و عبری و سریانی و غیره تبعیت فرمود، به همان گونه نیز قطعه یا قطاعی از فرهنگ آن زمان را که طبعا متضمن فرهنگ یا شبه فرهنگ جاهلیت بود برگرفت که در آن فی المثل هم رسمهای پسندیده هست مانند حج و قربانی... و هم بعضی آداب و احکام چون ظهار و لعان و ایلاء یا برده داری، که آنها را با تغییر و تصرف به صورت احکام امضایی به تشریع و تصویب درآورد. در این مورد هم خداوند از چشم زخم یا جادو و افسون نه بر وفق نفس الامر بلکه بر وفق بازتاب آن در فرهنگ آن عصر - عصر نزول قرآن - سخن می گوید».

برادر عزیز! در بحث زبان و واژگان قرآن کریم اشکالی در میان نیست. و به تصریح قرآن مجید (هر پیامبری با زبان همان قوم سخن می گفت)، اما نسبت به سایر مطالبی که نوشته اید باید گفت، احکام، الهی یا تاسیسی است و یا امضایی. در نظام اجتماعی و اداره امور زندگی، مردم قراردادها یا آدابی دارند که اگر مفید بوده انبیا همانها را تصویب می کرده اند و اگر نقص داشته آن را تعدیل می کرده اند. این سخنی است درست اما چیزهای خلاف واقع و نادرست و خرافه را انبیاء با اتکاء به وحی الهی به شدت رد می کرده اند و بنای صحه گذاردن بر آنها را نداشته اند (مثل هیات بطلمیوسی) نه این که بر وفق فرهنگ نادرست آنها سخن بگویند و با آنان مماشات کنند. اگر چشم زخم و جادو و افسون دارای واقعیت نیست و هیچ اثری ندارد باید محکوم باشد به اشد محکومیت. ولی باید توجه داشته باشیم که اینها بی اثر نیست و حسادت و باثت باطن آنهاست که از دریچه چشم به بیرون اثر می گذارد و تجربه هم نشان داده که مشکلاتی در هر عصری برای مردم داشته و ائمه هدی علیهم السلام و حتی شخص پیامبرصلی الله علیه وآله با آیات قرآن و توجه به خدا و دعا کردن اثر آن را خنثی می کردند و به ما هم این دستور را داده اند و اصولا چیزی نیست که برخلاف عقل و علم باشد و به آسانی بتوان توجیه یا رد کرد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان