ماهان شبکه ایرانیان

جهانی شدن جهان اسلام و سیاستهای جهانی

در این گفتار، تاثیر تحولات پایان کشمکش شرق و غرب بر دیدگاههای جدید غرب در تبیین امور بین المللی، نظریات موافق و مخالف «جهانی شدن »، عوامل و نیروهای روند جهانی شدن، و نیز پاسخ جهان اسلام به شرایط کمونی جهانی مورد بحث و بررسی خواهد گرفت.

از دانشگاه لیدز - انگلستان

مقدمه:

در این گفتار، تاثیر تحولات پایان کشمکش شرق و غرب بر دیدگاههای جدید غرب در تبیین امور بین المللی، نظریات موافق و مخالف «جهانی شدن »، عوامل و نیروهای روند جهانی شدن، و نیز پاسخ جهان اسلام به شرایط کمونی جهانی مورد بحث و بررسی خواهد گرفت.

با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک کمونیست و نیز پایان چندین دهه رقابت تسلیحاتی، ایدئولوژی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی میان دو ابرقدرت شرق و غرب، و در واقع با پایان یافتن جنگ سرد، طی دهه گذشته، غرب، دیدگاهها و تئوریهای جدیدی برای شرائط نوین نظام بین المللی ارائه داده است. در این میان، موقعیت جهان اسلام به سبب وجود تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و نقش آن در سیاستها و روابط جهانی از ابعاد مختلف، مورد توجه و بررسی اندیشمندان غربی قرار گرفته است.

این دیدگاهها که در اصل از دو مشرب فکری روابط بین الملل نشات گرفته، از دوران جنگ سرد تاکنون به انشعاباتی تقسیم شده است. گروه اول که آرمان گرایان یاء;ت ظظ و ایده آلیستها، (Idealist) هستند، به دنبال ترسیم مدینه فاضله اند. گروه دوم، واقع گرایان و رئالیستهایند، (Realist) که جهان را بر اساس فاکتورهای ملموس نظام بین المللی یعنی کشور - ملتها تفسیر و تبیین می کنند و معتقدند که روابط بین الملل بر اساس یک سیستم آنارشیستی، ( Anarchist) است و رفتار کشورها در عرصه بین المللی بر اساس توزیع قدرت در این سیستم شکل گرفته است. بعد از جنگ سرد، هر دو دیدگاه در درک و تفسیر تحولات بین المللی دچار مشکلاتی شدند اما به زعم برخی از صاحب نظران امور بین الملل، رئالیستها کمتر ضربه خوردند.

پایان جنگ سرد و جهانی شدن

پایان جنگ سرد و جهانی شدن، (Globalization) به عنوان دو متغیر مهم و مؤثر در ایجاد سیستم جدید بین المللی است که منجر به یک قطبی، (Unipalar) شدن جهان در عرصه سیاستهای بین المللی شده است. به نظر بسیاری از پژوهشگران بین المللی در جهان دوقطبی، (Birolar) ،ملل در حال رشد و ضعیف، امکان و فرصتهای بیشتری دارند تا از فرصتهایی که به واسطه رقابتهای میان دو ابرقدرت ناشی می شود، به نفع منافع ملی خود سود ببرند. در حالی که این فرصت در جهان یک قطبی، کمتر و محدودتر است.

اکنون بعد از گذشت نزدیک به یک دهه از نابودی کمونیسم، هنوز یکی از مباحث جدید و داغ اندیشمندان روابط بین المللی، این است که آیا غرب کاپیتالیسم، برنده جنگ سرد و شرق کمونیست، بازنده آن است؟ یکی از اصولی که در این بحثها به صورت کلان مطرح می شود، مساله جهانی شدن است که طی دو دهه اخیر به طور وسیعی مورد بحث قرار گرفته است و با پایان جنگ سرد با شدت و حدت بیشتری از سوی غرب مطرح می شود.

به عبارت دیگر، پایان جنگ سرد، (Cald-war) و شکست بلوک کمونیست، موجب شد که اغلب اندیشمندان غربی، مساله پیروزی غرب و کاپیتالیسم را مطرح کنند. در این میان از جهانی شدن به عنوان اهرمی برای بیان حقانیت غرب در زمینه های دموکراسی، بازار آزاد تجارت، (Fsee-trade market) و سرمایه داری کاپیتالیسم، (Capitalism ،پلورالیزم، (Pluralism) و جهانشمولی، (Globalism) آن استفاده شده است. البته در میان خود اندیشمندان غربی، هستند کسانی که پایان جنگ سرد را برای غرب، یک پیروزی در همه زمینه ها نمی دانند. ما در این گفتار تا حد امکان به بررسی ابعاد آن خواهیم پرداخت.

در غرب به طور کلی، دو دیدگاه در مورد جهانی شدن وجود دارد که عمدتا بعد از پایان جنگ سرد، طی یک دهه گذشته به سرعت در ابعاد مختلف گسترش یافته و مطرح شده است: گروه اول که موافق جهانی شدن هستند و آن را یک نیروی پرقدرت مثبت که به لیبرالیسم اقتصادی، (Economi Liberalism) ،دموکراسی سیاسی، (Political democracy) و جهانشمولی، (Cultural globalism) فرهنگی، همکاریهای فراملی، اشاعه ابداعات تکنولوژیک و ظهور فرهنگ مصرف رهنمون می شود، معرفی می کنند. این گروه، عناوینی را چون دهکده جهانی، همسایگی جهانی، جامعه جهانی، ارتباطات جهانی، بازار جهانی، شهروند جهانی، حاکمیت جهانی و فرهنگ جهانی مطرح کرده اند. از و فرانسیس فوکیاما، (F.Fukuyama) هستند. ارنست گلنر، معتقد به جامعه دموکراسی لیبرال غربی به عنوان بهترین الگوی سعادت و خوشبختی برای جوامع بشری است. فوکیاما، معتقد به پیروزی لیبرالیسم غربی بر کمونیسم است، و آن را به عنوان پایان تاریخ می داند. به زعم وی، آخرین راه حل معضل بی ثباتی، عدم امنیت جوامع غیر غربی برای رسیدن به ترقی، پیشرفت و سعادت انسانی، برقراری دموکراسی، حقوق بشر و بازار آزاد رقابت اقتصادی است.

گروه دوم، دیدگاهی بدبینانه همراه با شک و تردید به جهانی شدن دارند و معتقد به وجود نیروهای مخالف جهانی شدن در همه زمینه های سیاسی، اقتصادی، صنعتی و فرهنگی هستند و تاکید دارند که بایستی هر دو روند موافق و مخالف جهانی شدن باید همزمان و با هم مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد. دیدگاههای مخالف جهانی شدن به ویژه در عرصه سیاسی، جهانی شدن را عامل افزایش بی کاری و کاهش تولیدات اقتصادی می دانند.

یک جریان تندرو و مخالف در بعد سیاسی و فرهنگی جهانی شدن نیز در این گروه وجود دارد که البته از دیدگاههای آنها در مجامع آکادمیک، استقبال کمی شده است. آنها معتقدند اصلا جهانی شدن با وجود تمدنهای گوناگون کنونی، امکان پذیر نیست بلکه منجر به برخورد میان آنها خواهد شد. رهبر این گروه، ساموئل هانتینگتون،، (Samuel P. Huntington) استاد دانشگاه هاروارد، واضح نظریه «برخورد تمدنهاست ». وی معتقد است که تمدنها در دوره بعد از جنگ سرد و فروپاشی جهان کمونیست به بازیگران و عوامل اصلی جریانهای جهانی مبدل شده اند و در این میان، غرب با سایر تمدنهای جهان هرگز شباهتی نخواهد داشت. وی معتقد است در آینده، میان تمدنهای مهم از جمله اسلام و غرب رودرویی به وجود خواهد آمد. در بخشهای بعدی، بحث این دیدگاهها، بیشتر خواهند شد.

همان طور که ذکر شد، جهانی شدن، دارای ابعاد گوناگونی است. اما قبل از بررسی آن، باید به این دو سوال پاسخ داده شود که منظور از جهانی شدن چیست و پروسه جهانی شدن چگونه تحقق می یابد؟ یک تعریف کلی و ساده از مفهوم جهانی شدن می تواند چنین باشد که جهانی شدن، نیرویی است که بر اساس یک قدرت افزون طلب از مرکزیت خود به محور و اطراف گسترش می یابد. به عبارتی، جهانی شدن به چند عامل بستگی دارد: به میزان قدرت مرکز و منبع استیلا طلبی، به سازگاری و زمینه پذیرش جهانی شدن و نیز به موانع و موجهای مخالف آن. آنچه که بیشتر در روند جهانی شدن امروز محسوس است، بعد اقتصادی و فرهنگی آن است، که منابع ثروت، قدرت سیاسی و نظامی نیز در پشتیبانی از آن نقش اساسی دارد. به عنوان مثال در زمینه اقتصادی، جهانی شدن، بازتابی از ثروت و قدرت همکاری های چند ملیتی کارتلها و تراستهای غربی است که مراکز آن در کلان شهرهای نیویورک، توکیو، فرانکفورت، لندن و پاریس قرار دارند. آنها همواره به عنوان مروجان جهانگرایی و کاپیتالیسم غربی از پشتیبانی یک قدرت سیاسی نظامی غرب و به ویژه هژمونی آمریکا برخوردار بوده اند; و از سوی مبلغان و مروجان جهانی شدن یعنی رسانه ها، شبکه های ماهواره ای و اینترنت و نیز سازمانهای بین المللی تقویت شده اند.

دموکراسی لیبرال غربی، جهانی شدن و جهان اسلام

آیا دموکراسی لیبرال غربی، الگویی برای جهانی شدن است؟ این سؤالی است که باید کشورهای در حال توسعه و به ویژه کشورهای جهان اسلام برای آن پاسخی جدی بیابند. گروهی از متفکران غربی با تاکید بر وجود یک پارادایم فرهنگی برای جهانی شدن، بر این باورند که لیبرالیسم با پایان جنگ سرد به فرهنگ غالب جهانی مبدل شده است. تز معروف پایان تاریخ، (The End of History) فرانسس فوکیاما، مبین این مدعاست. در این دیدگاه جهانی شدن به معنای جهان شمولی، الگوی جامعه لیبرال غربی است. وی در مقاله خود، تحت عنوان «پایان تاریخ » می گوید: (آنچه ما شاهد آن هستیم، تنها پایان جنگ سرد یا عبور از یک مرحله ویژه تاریخی نیست، بلکه ما شاهد پایان تاریخی هستیم که نقطه عطف آن، تکامل ایدئولوژیک و جهان شمولی دموکراسی لیبرال غربی به عنوان آخرین دولت بشری است) فوکیاما تز جهانی شدن دموکراسی لیبرال غربی را در سال 1989، زمانی مطرح کرد که اتحاد جماهیر شوروی با اصلاحات گورباچوف در مرحله آغازین افول کمونیسم و در راه الگوپذیری افراطی از کاپیتالیسم گام برمی داشت. در واقع، در این نظریه وی از توجه به تحولات تاریخی چشم پوشی کرده است. نادرستی نظریه وی به سبب عدم توجه به دو مساله است: اولا امروز به زعم بسیاری از دانشمندان غربی، اسلام، طی دو دهه گذشته، ضمن آن که رشد سریع و موثری داشته، در معادلات منطقه ای و جهانی، سهم و نقش قابل ملاحظه ای به خود اختصاص داده است. وی بدون توجه به دوره بازتاب و شکوفایی حرکتهای اسلامی در سرزمینهای مسلمان نشین به طور یک جانبه، افول و شکست ایدئولوژی کمونیست در تشکیل آرمانشهر جهانی را به مثابه پیروزی مرام و مسلک غربی می داند. بلی، تاریخ کمونیست به پایان رسید اما این برگ برنده ای برای دموکراسی لیبرال غرب نیست. چرا که اگر کمونیسم نابود شد، هنوز نهادهای تفکر، فرهنگ و میراث تمدن اسلامی به عنوان یک نیروی با تحرک و حیات بخش در جوامع اسلامی و در قلب دنیای مارکسیستی دیروز و نیز جهان غرب، حضور فعال دارد و در سیاستهای جهانی، تاثیر گذار است. بسیاری از دانشمندان غربی، ضمن آن که گسترش اسلام را به عنوان یک خطر برای منافع غرب مطرح کرده اند، به تاثیر اسلام در امور بین الملل اعتراف نموده اند، امری که تا دو دهه قبل، خبری از آن نبود. جان اسپوزیتو، (John L. Esposito) استاد دانشگاه جورج تاون - واشنگتن ضمن آنکه بیداری اسلامی را خطری برای غرب مطرح می کند، به این موضوع اذعان دارد که از الجزایر تا بوسنی تا آسیای میانه، پاکستان و کشمیر، اسلام همچنان به عنوان یک عامل در سیاستهای بین المللی مطرح است.

جای تعجب است که فوکیاما، مقاله «پایان تاریخ » را درست در سال 1989 میلادی یعنی زمانی که شوروی مجبور شده از افغانستان عقب نشینی کند، به رشته تحریر درآورده است. اما وی به طور غیر منصفانه، مجاهدتهای ملت افغانستان را در بیرون راندن ابرقدرت شرق به حساب پیروزی دموکراسی لیبرال غربی می گذارد و آن را آرمانشهر ایده آل و جهان شمول معرفی می کند. کمونیسم، پیش از آن که دیوار برلین فرو بریزد و از اروپای شرقی عقب نشینی کند; برای اولین بار، سیلی را از مسلمانان در افغانستان خورد و عقب نشست. جایی که اسلام، تاریخ کمونیسم را برای همیشه به پایان رسانید. بنابراین، عمده بحث فوکیاما برای نشان دادن قدرت و عظمت غرب و نیز ضعف و درماندگی سایر ملل است. وی نه تنها به طور عام، الگوی جهانی شدن را از آن لیبرالیسم غربی می داند که دیر یا زود هر ملتی به آن دست خواهد یافت بلکه شکست کمونیسم را پایان برخوردهای ایدئولوژیک و زمینه ای برای برقراری صلح جهانی دانسته است.

باید گفت که دموکراسی لیبرال غربی در اثر شکست کمونیسم، الگویی برای جهانی شدن به ویژه برای ملل مسلمان نخواهد بود، زیرا اولا، اگر پیروزی غرب، مستلزم فروپاشی کمونیسم بود، نابودی کمونیسم در نقطه آغازینش در اثر استقامت و پایداری حرکت اسلامی در افغانستان بود. ثانیا، اگر ایدئولوژی مارکسیست - لنینیستی نابود شد، این به معنای نابودی کمونیسم هیچ گونه تضمینی برای برقراری صلح جهانی به همراه نداشته است.

از سوی دیگر، امروز، میان خود عناصر سازنده دموکراسی لیبرال غربی، تنازع و برخورد وجود دارد تا آن جا که در یک بحران زنجیره ای گرفتار شده اند. رقابت اروپا، آمریکا و ژاپن بعد از دوره جنگ سرد در امور اقتصادی و بعضا امنیتی، امری است که در خود بلوک غرب، مطرح است. به عنوان مثال، امروز به زعم بسیاری از متفکران غربی، اروپا همواره از آمریکایی کردن فرهنگ اروپایی گریزان بوده است. بنابراین، هر چند واحدهای تمدن غربی در حوزه اروپا و آمریکای شمالی قرار گرفته اما میان این واحدها، نه تنها یک هارمونی وجود نداشته، بلکه همواره نوعی تنش و برتری جویی، موجب شده است که اروپا از استقلال عمل در حل بحرانها در درون اروپا عاجز باشد. این نوع رقابتها که ما بیشتر بعد از جنگ سرد به ویژه در امور تجاری - اقتصادی شاهد آن هستیم، به سوی گسترش تنشهای فرهنگی میان اروپا و آمریکا در جریان است. مساله سیستم امنیتی اروپا نیز از عمده مسائلی است که همواره اروپا نگران آن بوده و طی دهه های گذشته به دلیل نبود یک سیستم توازن امنیتی و دفاعی اروپایی، صدمات زیادی را متحمل شده است. لذا بعد از جنگ سرد نیز اروپا به طور جدی تری به فکر رهایی از تحقیر شدن به خاطر برتری جوییهای ناتو در اروپا افتاده است. مقصود از بیان این موضوع، آن است که الگوهای جهانی شدن که پشت سر آن، یک هژمونی و استیلاطلبی است; حتی مورد قبول قدرتهای اروپایی نیز نیست، چه در امور فرهنگی، اقتصادی و چه در امور امنیتی، بنابراین، تکلیف سایر ملل و دول غیر غربی بخصوص اسلامی در مورد تعمیم معیارهای ثابت جهانی شدن غربی، بدیهی است.

«جزف نای »، (Joseph S. Nye) یکی از دانشمندان غربی در رد نظریه «پایان تاریخ » می گوید که دوره بعد از جنگ سرد دوره بازگشت به تاریخ است، نه پایان تاریخ. وی اصلی ترین پاسخ به کاپیتالیزم لیبرال بعد از جنگ سرد را ظهور ناسیونالیسم نژادی، (Efhnic Nationalism) می داند. نمونه بارز آن، ظهور دوباره صربهای افراطی در صربستان است. مضاف بر این، با پایان جنگ سرد، نه تنها همچنان جدایی و مبارزه میان کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه ادامه دارد بلکه اروپا، مرکز تمدن غرب هنوز شاهد کشمکش های روسیه و آمریکا در بالکان است.

از دیگر دلایلی که از میان خود اندیشمندان غربی در عدم جهانشمولی و جهانی بودن دموکراسی لیبرال غربی عنوان شده است، نظریه «برخورد تمدنها»ی پرفسور ساموئل هانتینگتون، استاد دانشگاه هاروارد است که این روزها از جمله مباحث داغ اندیشمندان غربی و مسلمان می باشد. همان طور که در ابتدای بحث اشاره شد; وی با انتشار مقاله ای در سال 1993 به نام "نبرد تمدنها"، (The Clash of Civilizatians) مدعی شد که بعد از فروپاشی کمونیست، با افزایش رو به رشد جمعیت جهان اسلام، به تغییر موازنه دینی میان اسلام و مسیحیت منتهی می شود، لذا جنگهای تمدنی، اجتناب ناپذیر خواهد بود و اسلام به عنوان خطر عمده برای تمدن غربی مطرح خواهد شد. وی برخورد اصلی را در عرصه بین المللی، میان تمدنهای عمده بشری عنوان کرده است. هانتینگتون بر خلاف بسیاری که معتقدند سیستم روابط بین المللی در جهان بعد از افول بلوک کمونیست شرق به سیستم یک قطبی مبدل شده، بر این باور است که جهان، نه تنها یک قطبی نیست بلکه از سیستم دو قطبی به چند قطبی، (Multipolar) تغییر کرده است. منظور وی از سیستم چند قطبی، نقش تمدنهای مختلف در سیاستهای بین المللی است. وی در جدیدترین دیدگاه خود که در مجله فارن افرز، (Fanaign Affaiss) عنوان کرده است، بر این باور می باشد که جهان یک قطبی در دوره بعد از جنگ سرد، تنها در یک دوره کوتاه به صورت یک قطبی به رهبری آمریکا درآمد. اوج آن، جنگ خلیج فارس بود. بعد از آن به سبب مخالفت اکثر کشورهای جهان باء;ثظظ و طرحهای آمریکا از جمله در مورد اعمال تحریمها علیه کوبا، ایران، لیبی و تازه ترین آن، یعنی استفاده از زور علیه یوگسلاوی، ابرقدرتی آمریکا رو به افول و اضمحلال رفته است; و سیستم بین المللی به سوی چند قطبی در حرکت است به طوری که در قرن بیست و یکم، جهان چند قطبی خواهد شد.

البته اگر چه هانتینگتون در تئوری برخورد تمدنها و در دیدگاههای بعدی خود به عدم جهانی بودن معیارهای غرب اذعان دارد اما تاکید وی بر شکل گیری سیستم چند قطبی در نظام بین المللی، در راستای تکوین تئوری خطرناک برخورد تمدنهاست زیرا به زعم وی، این تمدنها هستند که در واقع در سیستم بین المللی، بازیگران اصلی خواهند بود.

وی در کنفرانس اسلام سیاسی و غرب در سال 1997 با ذکر این که برای نخستین بار در طول تاریخ، سیاست جهانی، چند قطبی و چند تمدنی شده است، به این نکته اشاره کرد که یکی از مهمترین تحولات فرهنگی و سیاسی در دهه کنونی نهضت اسلامی است که در جهان اسلام از رشد چشمگیری برخوردار شده است و طی آن مسلمانان، هویت خود را به صورت نوینی درک کرده اند و به این درک نسبت به ارزشهای غربی افتخار می کنند. وی ضمن اشاره به کاهش قدرت غرب، معتقد است که دموکراسی لیبرال غربی، محصول غرب است اما در انحصار غرب نیست، و به شکلهای متفاوتی غیر از آنچه در غرب وجود دارد، خواهد انجامید. وی در آخرین کتاب خود با توجه به وضعیت دموکراسی در بسیاری از کشورهای در حال توسعه به ویژه اسلامی، به غیر جهانی بودن فرهنگ و دموکراسی غربی اشاره دارد.

وی می گوید: ارزشهای تمدن غربی، یگانه هستند و نمی توانند در یک مقیاس جهانی، مورد پذیرش واقع شوند. لذا دموکراسی بنابر خاستگاه غربی در هیچ یک از کشورهای اسلامی پیاده نشده بلکه اگر هم شده، به طور ناقص اجرا شده است.

بنابراین، دیدگاه هانتینگتون بر خلاف فوکیاما که بر جهانی بدون لیبرالیسم غربی تاکید دارد، نظر فوکیاما را بر اساس دو دلیل رد می کند: اول آن که جهان بعد از جنگ سرد به سوی جهان چند قطبی در حرکت است و ثانیا، دمکراسی لیبرال غربی قادر نخواهد بود بر اساس اصول پذیرفته شده غربی در برخی نقاط جهان پیاد شود. بنابراین، الگوی جامعی برای جهانی شدن نیست. هانتینگتون بر خلاف فوکیاما، فروپاشی کمونیست را نه تنها پیروزی برای کاپیتالیسم غرب و برپایی یک صلح جهانی نمی داند، بلکه پایان جنگ سرد را آغازی خطرناک برای تمدن غربی ارزیابی می کند.

با این که نظریه برخورد تمدنها در تضاد با روند جهانی شدن غرب است; باید گفت که در این نظریه، تاکید وی با تاکید بر رویارویی میان تمدنها به سبب وجود اختلافات فرهنگی و تاریخی به ویژه تمدن اسلامی با تمدن غربی، دچار خطای فاحشی شده است که خود بحثی جداگانه دارد. اما تنها به این مطلب بسنده می کنیم که تئوری برخورد تمدنها، دیدگاهی است که ساخته و پرداخته توهمات دو دهه اندیشمندان غرب و به خاطر تحلیل نادرست آنان از تحولات جهان اسلام و عدم درک آنان از حرکتهای مردمی و اسلامی است. اندیشمندان غربی بر اساس تجربیات تاریخی غرب و گذشته مسیحیت، به نادرست حرکتهای آزادیخواهی اسلامی را تروریزم، (Terrorism) بنیادگرایی، ( Fundamentalism) و بربریسم، (Basbarism) و یکی دانستن آنها با نازیسم و کمونیسم معرفی کرده اند، که این، چیزی جز نکوهش فرهنگ و ارزشهای مسلمانان را در میان ملل غرب به همراه نداشته و از جمله نتایج خطرناک آن، این است که امروز که این توهمات به نام تئوری برخورد تمدنها ارائه می شود، چیزی جز اشاعه جنگ و بدبینی میان ملتها و تهدیدی برای صلح و امنیت جهانی در پی ندارد.

پرفسور اسپوزیتو، استاد دانشگاه جورج تاون - واشنگتن، صاحب نظر در امور خاورمیانه کشورهای اسلامی که کتابهای زیادی در مورد تحولات سیاسی - اجتماعی جهان اسلام نوشته است، ضمن بررسی تئوری برخورد تمدنها، معتقد است که هانتینگتون در تئوری خود بیش از اندازه بر تاریخ به عنوان منبع برخورد میان تمدنها و ایدئولوژیها تاکید کرده است و آن را منبعی برای برخوردهای آینده می داند. وی بر این باور است که تمدن اسلامی بدهکار غرب نیست زیرا اسلام توانست با ترجمه آثار غرب و بهره برداری از آنها، تمدن بزرگ اسلامی را بنا کند، در زمانی که غرب به دوران تباهی وجاهلیت فرو می رفت، غرب مجددا از میراث فلسفی و علمی تمدن اسلامی با ترجمه دوباره آن علوم توانست از آنها به عنوان اساس نهضت رنسانس استفاده کند.

بنابراین، فرآیند گسترش اسلام و سنتهای اسلامی، خود، گویای دو نکته مهم در مورد جهانی شدن است: اولا، اسلام خود، در روند جهانی شدن و تمدن امروز بشری سهیم است و همه از آن غرب نیست. ثانیا، ارزشهای اسلامی، قابلیت فراگیری و جهان شمولی را برای سایر ملل دارد.

مدرنیته، جهانی شدن و جهان اسلام

در خصوص این که چگونه جهانی شدن به سایر ملل از جمله ملل مسلمان، سرایت می کند، بایستی به ریشه مهمترین عامل برای تحقق جهانی شدن که مدرنیته است، اشاره کرد گیدنز، (Giddens) یکی از جامعه شناسان معروف غربی، جهانی شدن را یک محصول غربی و نتیجه مدرنیته می داند. مدرنیته در دو پروسه همچنان جریان داشته است. اولین جریان آن بعد از جنگهای سی ساله و عهدنامه های وستفالی در قرن هیجدهم بر اساس سیستم جدید کشور - ملت به شکل امروزی از سوی غرب به عنوان یک الگو برای نظام امروز جهان در قالب نهادهای ملی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی عرضه شد. جریان دوم، عصر شکوفایی علمی و صنعتی، همراه با هژمونی، (Hegemony) و استیلاجویی غرب ظهور کرد، به طوری که زمینه جهانی شدن، نه تنها نهادهای غربی را تقویت کرد بلکه سبب شد فرهنگ غرب با قدرت و تاثیر گذاری هرچه بیشتر بر ملل غیر غربی و مسلمان نفوذ کند.

اگر چه مدرنیته غرب با ایجاد تحولات علمی و فنی، طی چند قرن گذشته، بسیاری از مناطق جهان را در امور مختلف مدرنیزه کرد، اما مشخصه های مهم مدرنیته غربی، سکولاریزم فردگرایی است که با ارزشها و مبانی جوامع اسلامی همخوانی نداشته است. این امر، موجب گردید همواره دو جریان مدرنیسم غرب و مدرنیسم اسلامی در کشورهای اسلامی رودرروی یکدیگر قرار بگیرند. در ابتدا، طی قرون نوزدهم و بیستم که مدرنیزاسیون غربی به جهان عرب در قالب ارتش، دواوین اداری، نورمهای حقوقی، اقتصادیات و در سیستم تحصیلی و آموزش وارد شد، واحدهای اجتماعی و حکومتی ایدئولوژی اسلام سنتی به صورت فزاینده ای تحت تاثیر ناسیونالیسم سکولار غربی تغییر کرد. در مباحث مربوط به اندیشه سیاسی اسلام و رابطه اسلام و دموکراسی و مدرنیته، بحثهای زیادی در خصوص آن شده است. در این گفتار به طور خلاصه به برخورد این دو جریان در ترکیه که خود از نتایج پذیرش مدرنیته غربی و یکی از عوامل جهانی شدن است، اشاره می شود.

ترکیه مرکز هفتصد سال خلافت عثمانی، امروز سکولارترین کشور مسلمان جهان اسلام است که به لحاظ موقعیت ژئوپلوتیکی و پیشینه تاریخی، بیش از سایر کشورهای مسلمان در معرض الگوپذیری از غرب در زمینه های مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی قرار گرفته است. ترکیه، امروز، مدرنیته غربی را در حالی تجربه می کند که به عنوان عضو سازمان کنفرانس اسلامی در جرگه کشورهای اسلامی محسوب می شود.

گروههای اسلامی به رهبری حزب رفاه موفق شدند در سال 1995 در یک دوره انتخابات پارلمانی، اکثریت آرا را به ست بیاورند و یک دولت ائتلافی تشکیل دهند. اما همین دولت قانونی ترکیه، دو سال بعد، توسط مدرنیته غربی و لیبرال دموکراسی غربی لغو می شود. همین اتفاق در الجزایر نیز افتاد و اسلام گرایان از تشکیل دولت بی نصیب ماندند.

شایان ذکر است که در ترکیه، یکی از علل پیروزی حزب رفاه، شکست طرح غربی شدن ترکیه و به دنبال آن، رد عضویت این کشور در اتحادیه اروپا بود که موجی از اعتراضات مردمی را به همراه داشت. در این میان، حزب اسلامگرای رفاه با در دست گرفتن ابتکار عمل توانست ضمن همراه کردن جوانان و دانشجویان با روند ضد غربی در این کشور، اسلام سیاسی را مطرح کند.

این امر که تجربه الگوی لیبرالیستی غرب در ترکیه و الجزایر با شکست روبه رو شد، از چند جهت، قابل تامل است:

1- تعمیم و تسری یک الگوی غربی همچون دموکراسی لیبرال غربی در کشورهای مسلمان حتما و به طور تمام و کمال، نتایج آنچه در غرب تجربه شده است رابه بار نمی آورد.

2- ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی کشورهای مسلمان به شکل نیروهای مخالف الگوهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی غرب، مانع عمده ای برای آن محسوب می شوند. زیرا این برداشت وجود دارد که مدرنیته و دموکراسی غربی، حلال همه مشکلات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آنان نیست.

3- طرح جهانی بودن دموکراسی غربی به عنوان یک ایده آل جهانی برای برپایی صلح و سعادت بشری در عمل، در کشورهای مسلمان، غیرقابل اجراست. آنچه در ترکیه و الجزایر و حتی ایران اتفاق افتاد، به زعم بسیاری از اندیشمندان غربی، نمونه، ناقصی از دموکراسی غربی است. اذعان این مساله از سوی خود اندیشمندان غربی از یک طرف، گویای عدم جهان شمولی دمکراسی غرب است و از سوی دیگر، نشان از عدم صداقت آن در مرحله عمل و اجرا دارد که خود به ضد دموکراسی تبدیل می شود، و حامل یک جریان استیلا جویی پنهان در ذات آن است.

هانتینگتون ضمن اظهار تاسف از چنین اقدامات غرب در لغو انتخابات دموکراتیک در کشورهای مسلمانی چون الجزایر و ترکیه می گوید: اگر غرب می خواهد دموکراسی را در سایر جوامع گسترش بدهد، باید آماده باشد این هزینه را بپذیرد که انتخابات ممکن است باعث روی کار آمدن دولتهای غیر غربی شود. وی ضمن آن که انتخابات الجزایر، ترکیه انتخابات اخیر ایران را از نوع دموکراسی لیبرال غربی نمی داند، اضافه می کند که تلاشهای غرب برای ارتقای فرهنگ غربی در جوامع اسلامی، یک مشکل نوین در جهان معاصر است.

باید توجه داشت که روند مدرنیزاسیون غربی همواره از انقلاب صنعتی به بعد، دارای دو مشخصه مهم بوده است: بعد امپریالیستی و سکولاریستی، که هر دو مشخصه از عناصر منفی روند جهانی شدن می باشد. البته نمی توان جهانی شدن در بخش علم صنعت تکنولوژی و ارتباطات را که امری اجتناب ناپذیر در جهان امروز برای هر ملتی به ویژه ملل مسلمان است، نادیده گرفت. اما سوء برداشت برخی اندیشمندان غربی در برابر موضع مسلمانان در مورد مدرنیته، موجب شده است که آنان، مخالفت حرکتهای اسلامی با سلطه غرب را به عدم علاقه مسلمانان به پیشرفت و ترقی اجتماعی و اقتصادی تلقی کنند. این امر، طی دو دهه گذشته با خیزش حرکتهای اسلامی به طرز مبالغه آمیز و نادرستی از سوی نویسندگان و رسانه های غرب تبلیغ شده است که حرکتهای اسلامی در جهان اسلام به ویژه انقلاب اسلامی ایران و به زعم آنها بنیادگرایان اسلامی در مخالفت با مدرنیته قیام کرده اند چون می خواهند به عصر سنتی و زندگی ساده بازگردند. هر چند امروز بیش از گذشته، واقعیات برای غرب روشن تر شده است. باید گفت که در واقع، ملل اسلام گرای جهان اسلام، مدرنیته منفی همراه با سلطه گری غرب را رد کرده اند، نه پیشرفت و توسعه را. منظور از سنتگرایی، بازگشت به دوره ما قبل صنعتی نیست بلکه حفظ فرهنگ، و سنتهای ملی و مذهبی است که براساس آنها، هویت ملل مسلمان شکل گرفته است.

مدرنیته منفی، همان چیزی است که ملتهای مسلمان و اندیشمندان اسلامی به حق طی قرون گذشته نگران آن بوده اند. و برای مبارزه با آن، راههایی اندیشیده اند. شیخ محمدعبده به فکر ارائه تفسیر جدیدی از اسلام، مطابق نیازهای امروزی زندگی اجتماعی و اقتصادی آنها بود. سید قطب، مدرنیته را همچون بازگشت به مرحله جاهلیت قلمداد و به شدت با آن مبارزه کرد، و سید جمال، نگران هژمونی سلطه جویانه غرب بر فرهنگ و هویت اسلامی ملل مسلمان بود، و برای مبارزه با آن، ضمن تاکید بر فراگرفتن علوم و فنون غرب، استراتژی وحدت اسلامی را برای جهان اسلام مطرح کرد. به عبارت دیگر، متفکران مسلمان «مدرنیسم اسلامی »، (Islamic Modernism) را از یکسو برای نجات ارزشهای اسلامی و تقویت آن و از سوی دیگر برای مبارزه با فرهنگ غرب پیشنهاد کردند.

در واقع، متفکران اسلامی از زمانی که متوجه شدند غرب در علم و تکنولوژی، گوی سبقت را از آنها ربوده است، به فکر چاره اندیشی برای دو واقعیت موجود افتادند: چرا غرب، تمدن برتر شد و چرا تمدن اسلامی از شکوفایی و رونق افتاد؟ فتح مصر به عنوان مهمترین مرکز جهان اسلام توسط ناپلئون یکی از مهمترین زنگ خطرهایی بود که متفکران و مصلحان را متوجه افول و ضعف تمدن اسلامی کرد.

امروز نیز کشورهای اسلامی بعد از استقلال از مستعمرات غربی، وارد مرحله دیگری شده اند که مشخصه آن موج جدید جهانی شدن است. جهانی شدن در دید بسیاری از متفکران مسلمان، مرحله دیگری از استعمارگرایی است که آن را نئوکلونیالیزم، (Neo-colonialism) یا استعمارگرایی نو تعبیر کرده اند. برخی از اندیشمندان مسلمان، روند جهانی شدن امروز را اقدامی در راه دوباره مستعمره کردن ملتها ارزیابی می کنند.

امروز در اثر وجود روندهای مخالف جهانی شدن به ویژه در کشورهای مسلمان در زمینه سیاسی و فرهنگی، برخی از پژوهشگران غربی که متوجه ناخشنودی ملل غیر غربی از مفهوم اروپا مداری و غربگرایانه مدرنیته شده اند، ضمن توجیه مدرنیتی کوشیده اند برای کسب مشروعیت مدرنیتی، آن را پدیده ای جهانی معرفی کنند. از جمله پارسونز، ( Parsons) با ارائه چهار اصل توسعه تکاملی کوشیده است تعریف فراگیری از مدرنیته برای جوامع مختلف ارائه دهد. نیکوس مارلیس، (N. Lazles) در جدیدترین شماره ژورنال جامعه شناسی دانشگاه لندن بر این باور است که مدرنیته به معنای غربی شدن جوامع از نظر فرهنگی - اقتصادی و اجتماعی نیست. عمده دیدگاه وی در این زمینه است که مدرنیته دارای نهادهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی است و حیات هر ملت و کشوری وابسته به وجود آن نهادهاست. بنابراین، نهادهای ملی، دولتی آموزشی و غیره جهانی هستند. با وجود این، سلطه فرهنگی امپریالیسم برای مدرنیته، مخاطره آمیز عنوان شده است.

باید افزود برخورداری از مدرنیته مثبت یعنی همان استفاده از دستاوردهای علمی، تکنولوژیک و نیز نهادهای استاندارد آموزشی، دانشگاهی و مدنی که محصول غرب به شمار می رود، امری اجتناب ناپذیر در جوامع امروزی است. ضرور است در همین جا اشاره شود که جهانی شدن به معنای استاندارد کردن نورمهای اقتصادی، آموزشی، اجتماعی، حقوقی، امنیتی، پزشکی و بهداشتی، امری مفید فایده برای همه جوامع خواهد بود.

جهانی شدن، نظم نوین جهانی، سازمانهای بین المللی و جهان اسلام

و جامعه جهانی، (Global Society) که عباراتی زیبا و دلپذیر است، باید پرسید تاسیس این الگوهای جهانی بر چه معیار و اصولی است؟ و سرنوشت و موجودیت و هویت سایر فرهنگها چه خواهد شد؟ و رهبری آن را چه کسی در دست خواهد داشت؟ چگونه طرفداران دیدگاه حاکمیت جهانی و جامعه جهانی که منابع گوناگون قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی را در دست دارند، و در طول تاریخ در روابط خود با دول ضعیف ناعادلانه و ظالمانه عمل کرده اند، خواهند توانست تفاوتهای قومی، نژادی، مذهبی، ملی و زبانی، و نیز منافع و سیاستهای متفاوت ملل و دول امروز را با هم جمع کنند و در یک فرمول برای همه ارائه دهند؟

در روند جهانی شدن، دو جریان عمده وجود داشته است. آمریکا در بعد از جنگ جهانی دوم به سوی «جهان گرایی یک بعدی »، (Unilateral Globalism) حرکت کرد و در این راه، ضمن تقویت اقتصاد باز جهانی، در مخالفت با توسعه کمونیسم و نیز برای حضور فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در سایر نقاط جهان، اقدام به کمکهای اقتصادی و تکنولوژیکی به کشورها کرد. بعد از جنگ سرد نیز جریان دوم جهانی شدن در قالب سیاست «یک بعد گرایی جهانی »، (Global Unilateralism) دنبال شده است. در این راستا، آمریکا عمدتا به دنبال منافع خود بوده و توجه اندکی به دیگران داشته است. آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم نیز بااستفاده از شعار حقوق بشر، دموکراسی و توسعه سیاسی در صحنه جهانی در راستای منافع خود سود برده است، در حالی که روند جهانی شدن به زعم برخی اندیشمندان غربی به مواجهه میان ارزشهای مدرن و سنتی ختم خواهد شد.

از دیگر ابزارهای آمریکا برای عملی ساختن سیاستهای خود، تبلیغ وسیع «نظم نوین جهانی »، (New World Order) است که توسط جورج بوش در سال 1990 برای توجیه عملیات خلیج فارس و حمله به عراق با سر و صدای زیادی برای صلح و امنیت جهانی مطرح شد. اما در واقع نظم نوین جهانی، اعلام یک قطبی بودن سیاستهای جهانی بود تا راهی برای ایجاد صلح جهانی. به قول برخی از دانشمندان غربی، نظم نوین جهانی، نه نوین بود بود، نه جهانی و اصلا نه یک نظم. نظم نوین جهانی به عنوان یک استراتژی سیاسی و نیروی پشتیبان روند جهانی شدن مطرح شد. اما عملا بعد از فروپاشی شوروی و جنگ خلیج فارس، معنای وجودی آن، چیزی جز اعلام یک قطبی شدن جهان نیست. بر اساس یک دیدگاه آفریقایی، اساسی ترین دستاورد نظم نوین جهانی، تقسیم افراطی جهان به ملتهای فقیر و غنی است. بحرانهای رنگارنگ کنونی جهان، هیچ گونه تطابقی با آنچه واضعان و حامیان نظم نوین جهانی و جهانی شدن طی دهه گذشته تبلیغ کرده اند; ندارد. امروز، بحرانهای موجود در موج جدید جهانی شدن رو به افزایش است. به قول ریچاد فالک، ( RichardFlak) وضعیت زمان حاضر عمدتا در نتیجه تاکید بر جهانی شدن فرهنگ غربی و ترغیب آن به مدرنیزه شدن است که خود نیز به وجود آورنده بحران نظم جهانی با مشخصه های چند بعدی اتمی شدن، صنعتی شدن، مادیگرایی و مصرف گرایی است.

به زعم طرفداران نظریه حاکمیت جهانی، عصر کشور - ملت، (Nation-State) به پایان رسیده و دوره بدون مرز از جمله مرزهای ایدئولوژیک آغاز شده است. در این راستا، سازمانهای بین المللی، تسریع کنندگان روند جهانی شدن هستند. در این مورد از جمله توجیهات اجتناب ناپذیر جهانی شدن توسط هابرماس، (J. Habermas) جامعه شناس آلمانی اظهار شده است. وی روند جهانی شدن و پایان وظیفه واحدهای کشور - ملت را چنین بیان می کند که جهانی شدن تولیدات اقتصادی، مالی، تکنولوژی و تبادلات نظامی - تسلیحاتی و به خصوص خطرات اکولوژیکی و نظامی به همراه مشکلاتی، ما را محاصره کرده اند که حل آنها در چارچوب کشور - ملت یا به وسیله قراردادهای معمول میان کشورهای مستقل امکان پذیر نیست.

اگر چه قرن بیستم، قرن سازمانهای بین المللی نام گرفته و به عنوان عامل مهمی برای همگرایی در سالهای پایانی قرن بیستم توسعه یافته است، اما هنوز کشور - ملتها عناصر اصلی تشکیل دهنده روابط بین الملل هستند و آنها باید در مرحله اول در ایجاد همکاریهای منطقه ای و جهانی پیشقدم شوند.

آنچه جهان با پایان گرفتن کشمکش شرق و غرب شاهد آن است، همگرایی صرف و جامع و یکدست شدن جهان نیست. سازمانهای بین المللی در روند جدید جهانی شدن، به سبب ناکامی در حل مشکلات امروز جهانی - که بیشتر به خاطر توجه یک جانبه آنها به منافع معدودی از قدرتها ناشی شده است - نخواهند توانست مشکلات بشری را حل کنند.

در این میان حتی سازمانهای منطقه ای نیز در قلب جهان صنعتی در مهار بحرانها ناموفق بوده اند. اگر امروز، دولتهای اروپای شمالی و غربی با تاسیس اتحادیه اروپا و ایجاد پول واحد اروپایی، پایه های همگرایی اقتصادی و سیاسی اروپا را تحکیم می بخشند، در عوض، ملتهای جنوب اروپا، شاهد ظهور حرکتهای ناسیونالیستی رادیکال و جنگ و خونریزی دینی و نژادی و در نتیجه تجزیه هستند. بحرانی که دامنه خونریزی و گستردگی جنایت، موج عظیم آوارگان جنگی و نیز عملیات به اصطلاح حفظ صلح توسط ناتو را در تاریخ اروپا به امر بی سابقه ای تبدیل کرده، جریانی مخالف روند همگرایی در اروپا و نمونه ای از تصور غلط جهانی شدن فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی است.

این موضوع، گویای آن است که دموکراسی غرب با نابودی کمونیست و بعد از یک دهه، هنوز نه تنها در تمام کشورهای اروپایی به مرحله عمل نرسیده بلکه عملا از معیارهای آنها به دور است. نمونه دیگری از وجود بحران و ریسک بالا در الگوبرداری و جهانی شدن در زمینه اقتصاد باز سیستم کاپیتالیستی، بروز بحران اقتصادی و ورشکستگی بازار جنوب شرقی آسیا در سالهای پایانی قرن بیستم است. نمونه روشن این بحران، کشور مسلمان اندونزی است. کشوری که در اواخر سال دهه 1960، برنامه مدرنیزه کردن اقتصادی و صنعتی را آغاز کرد اما ناگهان در اوایل سال 1998 سیستم اقتصادی اش از هم فروپاشید. آیا این کشور از قربانیان جهانی شدن اقتصاد کاپیتالیستی نیست.

همان طور که ذکر شد، روند جهانی شدن الگوهای اقتصادی و فرهنگی غرب به دلیل مشکلات و ناسازگاریهای آن با سایر جوامع به ناچار، برندگان و بازندگانی خواهد داشت.

در یک دیدگاه خوشبینانه، برندگان جهانی شدن در وهله اول، صاحبان اصلی تمدن غرب هستند. به زغم برخی، اگر جهانی شدن به معنای آن باشد که همه ملل جهان در همه امور، اقتصادی و زندگی اجتماعی، همچون غرب مصرف گرا باشند و همچون آنها زندگی کنند، به علت منابع محدود طبیعی، غیرممکن است. در موج جدید جهانی شدن، این مساله، خود، مشکلات و تعارضاتی را برای جهانی شدن به وجود آورده است از جمله بحران محیط زیست و بحران اخلاقی در جهان است.

توجه کشورهای اسلامی در تقویت و توسعه سازمانهای منطقه ای در زمینه های فرهنگی، اقتصادی و امنیتی، گامی مهم برای در امان ماندن از آثار مخرب روند جهانی شدن است. در عصری که سخن از جهانی شدن است، به نظر می رسد علاقه و اهتمام کشورها، بیشتر به سوی تشکیل و توسعه همکاریها و سازمانهای منطقه ای در حرکت است. نباید از نظر دور داشت که سازمانهای منطقه ای که براساس موقعیت جغرافیایی، و مشترکات دینی و فرهنگی تشکیل می شوند، در رسیدن به اهداف مشترک خود، ممکن است موفق تر از سازمانهای بین المللی باشند که مرکب از ملیتهای متفاوت با انگیزه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی گوناگون هستند. به زعم اندیشمندان روابط بین الملل، یکی از آفات سازمانهای بین المللی، حضور یک قدرت برتر در راس آن سازمانهاست که ضمن ترغیب کشورها به همکاری بیشتر، برای اهداف خود، تلاش می کند. این هژمونی قدرت برتر در سازمانهایی که با شرکت کشورهای شمال - جنوب یا پیشرفته و توسعه نیافته تشکیل می شوند، در روند تصمیم گیری و هدایت همکاریها مشهودتر است. بنابراین، همکاریهای کشورهای در حال توسعه و به اصطلاح همکاریهای جنوب - جنوب برای ایجاد اولین هسته های همکاری و به دلیل وجود مشکلات مشترک میان آنها در اولویت قرار دارد. توجه کشورهای اسلامی به ترغیب همکاریهای منطقه ای از جمله تقویت سازمان کنفرانس اسلامی، اکو، و اخیرا تشکیل سازمان مجالس کشورهای اسلامی می تواند نقش مؤثری در ارائه دورنمای جدیدی از جهانی شدن داشته باشد.

البته این به معنای نفی نقش سازمانهای بین المللی نیست. وجود همکاریهای جهانی برای حل مشکلات مشترک بشری در قالب تاسیس سازمانهای بین المللی، امری پسندیده و ضرور است، ولی اگر این امر به نیت یکی شدن عرف، سنتها و ارزشهای فرهنگی - اجتماعی و به کار گرفتن الگوهای سیاسی و اقتصادی سایر کشورهای غربی بدون توجه به سازگاری و همخوانی های این الگوها با اوضاع سیاسی اجتماعی و اقتصادی و نیز وسیله ای برای جهانی شدن باشد، باید منتظر بحرانهای بیشتری به ویژه در کشورهای اسلامی بود.

نتیجه

ما در این مقاله به بررسی اجمالی تاثیر تحولات پایان جنگ سرد بر تئوریهای جدید اندیشمندان غربی در تبیین روابط بین المللی پرداختیم. در واقع، آنها به نحوی برای توجیه موج جدید جهانی شدن و چگونگی جهان شمولی الگوهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی غرب کوشیده اند. ما در این بحث نشان دادیم که نیروهای تقویت کننده جهانی شدن شامل دموکراسی لیبرال غربی، مدرنیزاسیون منفی غرب، نظم نوین جهانی و سازمانهای بین المللی که در راس آن یک قدرت مقتدر و افزون طلب قرار دارد، با واقعیات جهانی امروز و کشورهای اسلامی مغایرت دارد.

باید گفت که دغدغه جهان اسلام و متفکران اسلامی در روند کنونی جهانی شدن برای حفظ هویت و فرهنگ اسلامی، امری بدیهی و به جاست. ما در این گفتار، علل عدم جهان شمولی معیارهای غرب را با تاکید بر برخی دیدگاههای غربی در مضار موج جهانی شدن برشمردیم. پذیرش الگوهای غرب در زمینه اقتصاد، سیاست و فرهنگ، پیش شرطهایی ست برای جهانی شدن و با آنچه برای ایجاد یک جامعه جهانی صلح آمیز تبلیغ می شود، در تعارض قرار دارد. این نوع جهانی شدن به طور قطع برای جهان اسلام، تبعات سنگینی در برخواهد داشت. روند جهانی شدن به معنای یکی شدن، محدود کردن، انحصارگری و مانع زمینه رشد سایر خلاقیتهای بشری شدن، با طبیعت و خیر و صلاح سرنوشت انسانها و ملتها سازگاری ندارد.

البته ایجاد جهانی که براساس امور مشترک و مورد تفاهم میان تمدنها و فرهنگها برای شناسایی یک «ارزش جهانی » باشد، بسیار مفید و ارزنده برای آحاد بشری خواهد بود. بدون شک، این نوع جهانی شدن به نفع همه به ویژه ملل اسلامی است. در همین جا باید اشاره کرد که طرح «گفت وگوی تمدنها» که امروز، ایران اسلامی، مبتکر آن است، اگر به شناخت ارزشهای مشترک، میان تمدنهای اسلام و غرب و نیز سایر تمدنها توجه داشته باشد و آن را به عنوان معیاری برای روند صحیح «جهانی شدن » و نه به معنای سلطه پذیری و برتری جویی ارائه دهد، نه تنها همه تمدنها سود خواهند برد، بلکه کمکی برای شکوفایی مجدد تمدن اسلامی محسوب خواهد شد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان