ماهان شبکه ایرانیان

دیرینه شناسی و تبارشناسی گفتمان امنیت و ایران اسلامی

فوکو می گوید: «تاریخ یک قانون دارد؛ هر قدر خواست یک ملّت ساده تر باشد، وظیفه ی سیاستمداران آن پیچیده تر است...»؛ و شاید هیچ خواستی بدیهی تر و در عین حال ساده تر از «امنیت» برای مردم یک جامعه نتوان تصور نمود.

چکیده

فوکو می گوید: «تاریخ یک قانون دارد؛ هر قدر خواست یک ملّت ساده تر باشد، وظیفه ی سیاستمداران آن پیچیده تر است...»؛ و شاید هیچ خواستی بدیهی تر و در عین حال ساده تر از «امنیت» برای مردم یک جامعه نتوان تصور نمود.

این در حالی است که از دیرهنگام تاکنون، مفهوم امنیت در مقام دانشواژه ای غلیظ، قابل حس و خواستنی، امّا غیرشفاف، دیرادراک و توهم زا در تاریخ بشر حضور دارد؛ و این ابهام به تعبیر سوسوری آن با هم نشینی و هم زمانی با فراز و نشیب ها و تغییر و تحولات پیچیده ی تاریخ حیات بشری به جانشینی و در زمانی با مفهوم «ابهام» درآمیخته است.

شاید «زندگی امن» نخستین تمنّای بشر بوده است، چرا که عالی ترین درخواست بشر در مقامِ اولویت تمنیات انسان سالم و تعالی طلب متأثر از فطرت پاک انسانی یعنی آزادی در پرتو اوّلیّت بخشی به مفهوم امنیت حاصل می آید؛ و در پرتو حرکت آزادانه آزادی طبیعی فطری در جامعه ای با ساختار متضمن امنیت «انسانِ آزاد» آزادی آگاهانه کمال انسانی و جوامع انسانی فراهم می گردد. از همین رو «جامعه امن» در نگاه استراتژیسین های مدرن زیربنای توسعه پایدار تلقی می شود؛ و در مقام اهمیت، جانشین قدرت و هم نشین منافع ملّی است.

مقاله حاضر، با تأکید بر این اهمیت؛ و بازگشایی اتمسفر گفتمانی این بحث در پرسه گشایی (مقدمه) آن، از طریق نگرش بر دقایق گفتمانی مفهوم امنیت در دو سطح «انسانی ایرانی» و «انسانِ فراهمسنگ ایرانی» به بررسی دیرینه شناسی و تبارشناسی گفتمان امنیتی در ایران پرداخته و رستنگاه نگرش امنیتی در ایران را در هم نشینی مفاهیم «قدرت، حق و عدل» بازیافته است. بررسی حاضر، گفتمان های امنیتی را در زمان های متفاوت متون تاریخی به اجمال مورد بررسی قرار داده؛ در متن با پردازش گفتمان امنیتی عصر پهلوی به پژوهشی اجمالی در گفتمان های امنیتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران همت نهاده است و در پایان با تأکید بر تلاش بر ایجاد صورت بندی گفتمانی «سیاست محور فرهنگ گرا» به «دکترین انزواطلبی فعال» از برون در صحنه ی بین المللی مبتنی بر «انباشت قدرت در درون» تأکید داشته براساس «دکترین مشارکت فعال در درون» بر ایجاد «پاسیفیسم سیاسی» (مکتب آرامش طلبی سیاسی) به عنوان محیط مهندسی نیروی انسانی ابرام ورزیده است.

«تاریخ یک قانون دارد: هرقدر خواست یک ملّت ساده تر باشد، وظیفه ی سیاستمداران آن پیچیده تر است...»

میشل فوکو؛ «قیامی با دست های خالی»

پیش پرسه:

از دیرهنگام تا کنون، مفهوم امنیت در مقام دانشواژه ای غلیظ، قابل حس و خواستنی امّا، غیرشفاف، دیر ادراک و توهم زا در تاریخ بشر حضور دارد؛ و این ابهام به تعبیر سوسوری آن با همنشینی و همزمانی با فرازو نشیب ها و تغییر و تحولات پیچیده ی تاریخ حیات بشری به جانشینی و در زمانی با مفهوم «ابهام» درآمیخته است.

شاید «زندگی امن» نخستین تمنای بشر بوده باشد؛ چرا که عالی ترین درخواست بشر در مقام اُولویت تمنّیات انسان سالم و تعالی طلب متأثر از فطرت پاک انسانی (یعنی آزادی) در پرتو اوّلیت بخشی به مفهوم امنیت، حاصل می آید؛ و در پرتو حرکت آزادانه آزادی طبیعی فطری در جامعه ای با ساختارِ متضمن امنیت «انسان آزاد» آزادی آگاهانه کمال انسانی و جوامع انسانی فراهم می گردد. از همین رو «جامعه امن» در منظر استراتژیست های مدرن زیربنای توسعه پایدار تلقی می شود؛ و در مقام اهمیت، جانشین قدرت و هم نشین منافع ملّی است.

در بررسی تبارشناسانه گفتمان های امنیتی نخست باید اتمسفر گفتمانی بحث روشن شود. در سپهر رویکرد تبارشناسانه فوکو تأکید، متوجّه کنش های سازمانی و ساخت های ناظر بر تعریف گفتمان ها است. در این بستر بر خلاف دیرینه شناسی که در آن فوکو بر طبیعت خودمختار گفتمان ها تأکید دارد، گفتمان بیشتر به مثابه یک ابزار برای کنش های سازمانی؛ تا یک نیروی مستقل تعریف می شود.(2)

در بستر تبارشناسی فوکو، هر نوع گفتمانی به گونه ای ژرف گرفتار ساختار اجتماعی برآمده از قدرت است. این استیلای قدرت و کارکرد روابط قدرت است که از رهگذر تعریف و تحمیل «انتظامی در پراکندگی Regularity in Dispersion» وحدت و مبانی انسجام یک صورتبندی گفتمانی «Discursive Formation» را موجب شده و شرایط امکان را برای ظهور و شکل گیری دانش خاص در وضعیت تاریخی معین فراهم می سازد. به دیگر سخن تبارشناسی موقعیت محور یا Context محور است. تبارشناسی، پیدایش علوم انسانی و شرایط امکان آنها را به نحو جدایی ناپذیری با تکنولوژی های قدرت مندرج در کردارهای اجتماعی پیوند می دهد. در این نگرش آنچه در بنیاد دانش و هویت ما نهفته است، حقیقت نیست، بلکه تنوع رویدادهایی است که خود در چنبره روابط قدرت معنا یافته اند. فوکو نیز مانند نیچه، عاقبت بر این نکته تأکید داشت که «قدرت» علت العلل همه امور و خالق همه چیز، از جمله انواع معرفت و نیز مفهوم صدق (حقیقت) است. نیچه معتقد بود: «کل دانش، ابزاری است برای انتزاع کردن و ساده سازی امور، این ابزار در راستای کسب معرفت جهت گیری نشده، بلکه جهت آن در راستای تملک چیزهاست.»(3) در واقع قدرت، همه چیز را خلق می کند: واقعیت را، قلمرو اشیاء و چیزها را و نحوه ی کاربرد مفهوم صدق را.»(4)

اما فوکو، به درستی در کنار تبارشناسی به دیرینه شناسی توجّه دارد. در دیرینه شناسی فوکو در برابر تاریخ نگاری می ایستد، او تاریخ را یک خط سیر تکاملی و بلاانقطاع نمی داند،بلکه تحت تأثیر اندیشه های گاستون باشلار، این خط سیر را نامستمرتفسیر می کند. فوکو، اتفاقی را که امروز حادث می شود، لزوما پیشرفته تر از اتفاقی را که امروز حادث می شود، لزوما پیشرفته تر از اتفاقی که دیروز واقع شده نمی داند و معتقد نیست در بستر تاریخ و در تاریخ حوادث تکرار می شوند. وی معتقد است هر دورانی گفتمان خاص خود را داراست و هر حادثه ای در درون گفتمان خودش قابل تحمیل است. نمی توان دو حادثه را در طول تاریخ تکراری دانست. هر حادثه ای، هویت خاص خود را داراست. بنابراین در دیرینه شناسی تأکید فوکو بر طبیعت خودمختار گفتمان است و می توان گفت بافت محور یا Co-text محور است.

با عنایت به این پیش پرسه (پیشگفتار) کوتاه برآنم که در این پرسه به دیرینه شناسی و تبارشناسی گفتمان امنیتی ایران، به ویژه در عصر انقلاب اسلامی ایران، نگاهی هر چند گذرا داشته باشم؛ امّا قبل از این مهمّ به اتمسفر گفتمانی Discursive Atmosphereاین بحث از طریق نگرشی بر دقایق گفتمانی مفهوم امنیت در دو سطحِ «انسان ایرانی» و انسان «فراهمسنگ ایرانی» با تأکید بر پردازش ارتباط جانشینی و هم نشینی دانشواژه ی امنیت با قدرت و منافع ملّی در مقام پرسه گشایی (مقدمه)، وارد می شوم و سپس در متن پرسه ی حاضر مطالب را دنبال می نمایم.

پرسه گشایی:

قدرت خواست آشکار انسان ایرانی، عشق پنهان انسان را فراهمسنگ ایرانی

نگاه به مفهوم «قدرت» در لایه های مختلف جامعه ما آغشته با خلق وخوی شرقی، برداشت سطحی از تقوای دینی و خاطرات ناخوشایند تاریخی، مانند نگاه معشوق دلباخته ای است که در پرتو ترکش نگاه عاشقِ زیباروی و پرهیبت خود هر لحظه بیشتر از پیش دل می بازد و هر آن، بیش از گذشته، چهره پنهان می کند.

در این میان انسان ایرانی مانند خانواده ی معشوق دلباخته که عاشق پاکباخته را پسندیده است؛ دلشاد ولی نامطمئن به عشق پنهان عاشق و معشوق، خشنود است، ولی همواره با اضطراب از ارتباط نگران کننده ی میان آنها در چنبره ی نگاه آشفته خود تصمیمات و رفتارهای هزینه آور را افزایش می بخشد و عاشق و معشوق نیز که در حوزه ی فراهمسنگان جامعه (نخبگان جامعه) در تعامل با یکدیگرند؛ به لحظه ی پیوند می اندیشند و در زمانه ی حضور در حجله گاه، فلسفه ی پیوند را به فراموشی می سپارند؛ و در این فراموشی است که عروس و داماد در حجله اند و خانواده های آنها و شهر در انتظار عروسی دیگری در زمان دیگر باقی می مانند؛ و با رابطه سنتی ارتباط، نه عاشقانه خود، خاطره ی شب ازدواج خویش را در جشن های متعدّد مرور می کنند؛ و بازیگران این جشن را نیز در جشنی دیگر به مرور خاطره ها فرامی خوانند.

در چنین چارچوبی نوعی «اخلاقیات قدرت» که بازتابش شرمِ سنتی انسانِ ایرانی در بیان قدرت خواهی فردی است؛ تأثیرپذیری شدیدی از استبداد داخلی و نظام پاتریمونیال دارد و تحت تأثیر تعرض خارجی، نگرش چِندِش آور به خود می گیرد، ایرانیانی را که از منظر شعور تاریخی خود را «قبله ی عالم» می دانستند؛ از منظر نگرش سیاسی در فضایی قدرت گریز و قدرت ستیز قرار می دهد؛ تا جائیکه در آموزه های دینی بسیاری از مقاطع تاریخی تا عصر معاصر بازتاب داشته و سیاست به عنوان حوزه ی نبرد قدرت در حالت مورّب با دیانت قرار گرفته است؛ در حالیکه در فرهنگ ایرانی قبل از اسلامِ ایران نیز در پرتو آئین زرتشت؛ انسان موجودی سیاسی تعریف شده بود که مکلف است در نبردِ اهورا بر علیه اهریمن، به کمک اهورا بشتابد.

با قبول چنین برداشتی باید بپذیریم که «اخلاقیات قدرت» در ایران زمین، نه متکی بر اخلاق هنجاریِ شفافی است و نه از فلسفه اخلاق یا منطق اخلاقی ثابتی پیروی می کند، بلکه تنها در چارچوب اخلاق توصیفی تعریف پذیر است.

در اخلاق هنجاری Normative Ethics که به آن علم اخلاق نیز اطلاق نموده اند، گزاره های ناب اخلاقی مانند «راست گویی خوب است» یا «باید راست گفت» یا «راست بگو» را مورد تأکید و در پی اثبات این گزاره ها است. نتیجه ی تحقیق در این علم فراهم آوردن اصول و احکام اخلاقی است و گزاره های آن توصیه و ترغیب و یا نهی و منعی اخلاقی را دربردارند و از مخاطب، عمل به آن را طلب می کنند. هر چند براساس پاره ای از دیدگاه ها در فلسفه اخلاق، علم اخلاق نیز ماهیتی توصیفی و اخباری دارد. امّا به هر حال، تمایزی روشن بین گزاره های «اخلاق توصیفی» و گزاره های «اخلاق هنجاری» وجود دارد. اگر بگوئیم: «دزدی بد است» یا «نباید دزدی کرد» یا «دزدی مکن» موضعی در اخلاق دستوری اتخاذ کرده ایم، امّا اگر بگوئیم: «به نظر این یا آن شخص یا این یا آن مکتب دزدی بد است» به قلمرو اخلاق توصیفی پا نهاده ایم، یعنی گزارش از نفس الامر گزاره های اخلاقی غیر از گزارش از باور اشخاص به آن ها است. وقتی از باورهای اخلاقی دیگران خبر می دهیم؛ گزاره ی بیان گر این باور، گزاره ای اخلاقی نیست، بلکه گزاره ای علمی یا تاریخی است که با تحقیق تاریخی یا تجربی نفی و اثبات می شود. چنین تحقیقی را نمی توان علم اخلاق نامید، هرچند ممکن است این گزاره ها به ضمیمه ی مقدمات خاصی به کار اثبات گزاره ای اخلاقی بیابند. نمونه ای از این گزاره ها این است که بگوئیم: از نظر نازیسم، نژادپرستی خوب است»، «از نظر مارکسیم دیکتاتوری پرولتاریا مثبت است». روشن است که چنین گزاره هایی در عین اینکه صادق اند، اخلاقی نیستند. امّا در اخلاق هنجاری ما از باورهای اخلاقی اشخاص یا مکتب ها خبر نمی دهیم، بلکه از واقع اصول اخلاقی خبر می دهیم، خواه کسی به آنها معتقد باشد، خواه نباشد. در اخلاق توصیفی Descriptive Ethics، هدف توصیف اصول اخلاقی مورد پذیرش یک فرد، جامعه، ملّت یا دین مدنظر است. بنابراین مقصود از «هنجاری» و «توصیفی» در اصطلاحات «اخلاق هنجاری» و «اخلاق توصیفی»، معنای لغوی این دو وصف نیست، بلکه این دو اصطلاح نام دو رشته یا زیررشته علمی است که اخلاق در یکی «توصیف» می شود و در دیگری «توصیه». این در حالی است که معنای «هنجار» نیز در اینجا «معیار» است، نه «دستور».

«فلسفه اخلاق» Moral Philosophy ethics نیز امروزه در حوزه ی ادبیات اخلاقی جایگاهی بسیار مهمّ دارد. فلسفه اخلاق، اولاً و با لذات نه شامل تحقیقات و نظریاتِ تجربی و تاریخی است، از آن گونه که در اخلاق توصیفی مورد نظر است و نه به صدور احکام اخلاقی یا دفاع از آنها می پردازد؛ آن چنان که در اخلاق دستوری مطلوب است. آنچه در این علم بررسی می شود مسائل منطقی، معرفت شناختی و معناشناختی ای است که در مجموع مبادی تصوری و تصدیقیِ علم اخلاق را فراهم می آورند و معیارهای لازم را برای نقد اخلاق دستوری در اختیار می نهند. در یک کلام، فلسفه اخلاق، منطق اخلاق است و به همین دلیل به طور منطقی بر آن مقدّم است، هر چند به لحاظ تاریخی متأخرا از آن است. این دیدگاه در مورد قلمرو فلسفه اخلاق مورد پذیرش بسیاری از فیلسوفان متأخر است. پاره ای از مهم ترین مسائل فلسفه اخلاق به این شرح است: ارتباط علم و اخلاق، دین و اخلاق، اخلاق و حقوق، تعریف مفاهیم اخلاقی، توجیه احکام اخلاقی، معیار خوبی و بدی و باید و نباید، سرشت گزاره های اخلاقی و کارکرد گزاره های اخلاقی.

البته باید توجّه داشته باشیم که فلسفه اخلاق معنای دیگری هم دارد که به آن معنا به بررسی فلسفه موضوعات اخلاقی، هم چون غضب، شهرت و سایر خصایل اخلاقی و اموری از این قبیل، اطلاق می شود. به این معنا از علوم درجه دوّم نخواهد بود، بلکه علمی است که تا حدودی در عرض علم اخلاق قلمداد می شود، چه بسا به همان موضوعاتی که مورد بحث علم اخلاق است، بپردازد، هر چند با روشی دیگر و از منظری متفاوت.

حال با شفاف سازی محیط «اخلاق توصیفی»، «اخلاق هنجاری» و «فلسفه ی اخلاق» می توان «اخلاقیات قدرت» در ایران را در طول تاریخ این مرز و بوم در هاله ای از ابهام و سردرگمی های توصیفی دانست که در غایت الامر خود با بیان باورهای اخلاقی دیگران که متأسفانه وام گرفته از حوزه ی اخلاقیات غربی است، بر این اعتقادند که قدرت فسادآور است و فرد یا گروه طالب قدرت، از حوزه ی اخلاق خارج و در پهن دشت قدرت طلبی خویش در گستره ی وسیع و عمیقی از آلودگی های هویتی و فسادهای ذاتی غوطه ور می باشد.

در حالیکه «سیاست» از منظر هویت شناسی نه تدبیر امور کشور است؛ نه تدبیر امور جوامع مختلف، که این معانی تعریف سیاست را به هدف سیاست معطوف داشته اند؛ نه به هویت و فرایند سیاست؛ باید اذعان داشت که سیاست، «استراتژی قدرت» است؛ یعنی سیاست سازماندهی توانایی ها در کسب، حفظ و افزایش قدرت برای حصول اهداف تعریف شده می باشد؛ تا در اتمسفر رقابت به عنوان محیط طبیعی سیاست، یا کسب حداکثرِ اهداف تعریف شده، «پیروز» میدان رقابت باشد. از این منظر سیاست با «استراتژی» قریب است. این درحالی است که در «اخلاقیات قدرت» در ایران زمین در چارچوب تکیه بر «اخلاق توصیفی» بدون عنایت به «فلسفه اخلاقی قدرت» و ارائه ی گزاره های دستوری اخلاقی در حوزه ی سیاست، در مقاطع مختلف تاریخی، تحت تأثیر شدید نظام پدرسالارانه ی قیم مآبانه ی استبدادی و اثرات ناشی از تعرضات و استعمار خارجی، با وجود تمام استعدادها و توانایی های خویش در فضای اخلاقی «قدرت گریز» و «قدرت ستیز» قرار گرفت و در این چارچوب آدم متخلق به اخلاق حسنه را انسانی معرفی کرد که «سر به زیر»، «افتاده»، «خاضع»، «گریزان از محیط رقابت»، با «گام های سنگین در حاشیه ی قدرت» و «تابع محض ارباب سیاست و قدرت» در مقاطع مختلف تاریخی است؛ و در پس چنین اخلاقیاتی بود که علیرغم بهره مندی از فرهنگی غنی و پذیرش آئینی بزرگ و متعالی به نام اسلام، حوزه ی سیاست و قدرت را در قالب فوق در طول تاریخ باز تعریف نمود؛ و از این رهگذر «رفتارهای ریاکارانه و خودسانسوری های کاذبانه» را در بستر شرمِ سنتی انسانِ ایرانی گسترش بخشید و «اراده ی معطوف به قدرت» ایرانی را سرکوب ساخت.

انقلاب اسلامی با بازتعریف ارتباط سیاست و دین در حوزه کسب «قدرت حکومتی» به عنوان زمینه ساز و زمینه پرور بنیادین «عمل به جامعیت دین» شکاف عمیقی را در این مسیر باز آفرید. دو بستر تاریخی نهضت های اسلامی در دو سده ی گذشته در زمینه ی «تطبیق و مقایسه»ی جهان اسلام با جهان غرب، شکل گرفت. «نهضت بیداری و وحدت مسلمانان» سیدجمال الدین اسد آبادی و پیروانش چون عبده و کواکبی در تطبیق اسلام عقب مانده با غرب پرشتاب در پیشرفت، پاسخی بود به این پرسش که چرا «ما عقب مانده ایم؟»؛ فلذا، در پذیرش نقاط مثبت فرهنگ غرب و ردّ عناصر منفی آن، به ارائه ی طریق پرداخت. «نهضت بازگشت و مبارزه مسلمانانِ» کسانی چون ابوالحسن ندوی، سید قطب و ابوعلی مودودی نیز که در سازمان اخوان المسلمین جریان یافت نیز با ردّ کامل غرب در چنین فضایی به بازآفرینی ایده های خود پرداخت؛ امّا نهضت بزرگ ایران زمین با عنوان «انقلاب اسلامی» پیش از آنکه در پی تعریف خود به واسطه ی ردّ غرب یا «تطبیق و مقایسه»ی غرب و جهان اسلام باشد با بازتعریف ارتباط دین و سیاست، در چارچوب نگرشی نو و متعالی به «اراده ی معطوف قدرت» اعتلای کلمه حق را در چارچوب کسب، حفظ و افزایش قدرت جهت زمینه سازی و زمینه پروردگی ایجاد حکومتی معطوف به گسترش و تعمیق عدالت در گستره ی حیات تعریف نمود.

در چنین چارچوبی ارتباط «دین و اخلاق» و «قدرت و دین» در یک چارچوب علمی به گزاره های «اخلاقی هنجاری» و «قواعد حقوقی اخلاقی» تعریف پذیر گشت. «دین» رستنگاه اخلاق تعریف شده ای است که در چارچوب آن انگیزه ی کسب، حفظ و افزایش قدرت در راستای اعتلای اهداف تعریف شده ی دین در حوزه ی جغرافیای ملّی، فروملّی و فراملّی و دیگر حوزه های قابل تعریف امری اخلاقی است و در این سامانه ی معرفتی «قدرت طلبی خوب است»؛ یک گزاره ی دستوری اخلاقی است که در چارچوب رعایت اخلاق دینی و بازتعریف آن در حوزه ی قواعد حقوقی اخلاقی جاری مختلف ناظر بر اداره ی جامعه ی اسلامی امری بسیار اخلاقی تلقی می شود.

این در حالی است که با گذشت ربع قرن از انقلاب اسلامی در مقام عمل هنوز هاله ای ضخیم از «اخلاقیات سنتی قدرتِ» رسوب شده در حافظه ی تاریخی ایرانیان وجود دارد؛ و در بافتی که ایرانیان در مقام «انسان ایرانی» خواستار افزایش قدرت ایران در همه ی سطوح رفتارهای سیاسی هستند؛ انسانِ فراهمسنگ (نخبه ی) ایرانی «عشق به قدرت» را در پنهان و در بسته بندی های کم رمق اخلاقی خود به جامعه عرضه می دارد. به گونه ای که انگارش Assumption، فراهمسنگان ایران زمین در بسیاری از مقاطع تاریخی نسبت به مفهوم «قدرت» در شبکه ای پیچیده از «اخلاقیات توصیفی» از این مفهوم؛ قرار گرفته است؛ و براساس پیشافرض های توصیفی هنوز نیز «میل و اراده ی معطوف به قدرت» صفتی شیطانی و عملی منافی اخلاق پنداشته می شود. بسیاری از فراهمسنگان اجتماعی در ایران زمین با ارائه ی طرح واره های اخلاقی معطوف به ردّ اراده ی معطوف به قدرت، تلاش دارند که «قدرت» را در مفهوم «خدمت» بازآفرینی کنند و آنرا نه «هم نشین» بکله «جانشین» آن می پندارند و به جای در نظر داشت «همزمانی» آنها با یکدیگر، در نهایت به «در زمانی» آنها رضایت می دهند؛ حضور چنین «برداشت گفتمانی» از «مفهوم قدرت» در صحنه ی سیاست است که نگرش منفی در حوزه ی مباحث امنیتی را «اخلاقی»تر جلوه می دهد و با نگرش های دینی، همسازتر می نمایاند؛ این در حالی است که با نگاهی نه چندان عمیق به فلسفه ی اخلاق در باب «مفهومِ قدرت» در حوزه ی «فلسفه ی اخلاق و اجتماعی» نگرش متعارض با این دیدگاه در مسیر «واقع نگری مفهومی» در حوزه ی «واقعیت گرایی سیاسی» موجب کارآمدی و فربهی ظرفیت امنیتی را به وجود آورد. که نه تنها در برداشت «اسلامِ سیاسی» امری ضداخلاقی نیست؛ بلکه مهمّ ترین گزاره ی اخلاقی در حوزه ی مباحث سیاسی امنیتی به حساب می آید.

نگاهی به امواج مطالعات امنیتی:

آر. دی. مک کین لای و آر. لیتل در بیان امواج مطالعات امنیتی با تأکید بر تأثیر فرایند جهانی شدن بر بازآفرینی تعریف جدیدی از مفهوم امنیت در مقام چهارمین موج از مطالعات امنیتی به توضیح این امواج پرداخته اند.(5) این امواج مطالعاتی در دو سطح گفتمانی قابل تحلیل است:

1 گفتمان امنیت منفی.

2 گفتمان امنیت مثبت.

در گفتمان امنیت منفی دو موج مطالعاتی و در گفتمان امنیت مثبت نیز، دو موج قابل شناسایی است که هر کدام به رویکردهای مطالعاتی متفاوتی تقسیم پذیرند:

1/1/1 سنت گرایان ارتدوکس 1/1 مطالعات سنتی

2/1/1 سنت گراهای میانه رو 1) گفتمان امنیت منفی

1/ 2/ 1 امنیت گرایان اقتصاد محور 2/1 مطالعات فراسنتی

2/2/1 امنیت گرایان دانش محور امواج مطالعات امنیتی

1/1/2 پوزیتیویست های اولیه 1/2 مطالعات مدرن

2/1/2 پوزیتیویست های نو 2) گفتمان امنیت مثبت

2/2 مطالعات فرامدرن

* گفتمان امنیت منفی Negative Security Discourse، امنیت جنبه سلبی دارد و با نبود عامل دیگری که از آن به عنوان «تهدید» یاد می شود، تعریف می گردد. این گفتمان، از پیشینه تاریخی طولانی برخوردار است؛ و دو موج مطالعاتی را در خود جای می دهد:

موج اوّل در برگیرنده ی نحله تفکر سنتی در حوزه ی مطالعات امنیتی است. وجه هویتی این دسته از مطالعات، تأکید تحلیل گران بر روی بعد نظامی در مقام تحلیل وضعیت امنیتی است؛ که در وجه عملیاتی تلاش در بالا بردن توان نظامی برای مقابله و سرکوب دشمنان، راهبردی است که در آثار موج اول از مطالعات امنیتی می توان به وفور از آن سراغ گرفت. در این دیدگاه «جنگ ادامه سیاست البته با ابزار و وسایلی دیگر» به شمار می رود و به زمامداران توصیه می شود تا برای افزایش ضریب امنیتی قلمروشان، در تجهیز و تقویت ساز و برگ و توانِ جنگی شان کوشا باشند. سنت گرایان به واسطه ی رویکرد دوگانه روش شناختی در حوزه ی گفتمان امنیت منفی علیرغم وحدت در مبانی، در دو سنت متفاوت قابل تمییز است:

1 سنت گرایان ارتدوکس

امنیت از دیدگاه تحلیل گران سنت گرای ارتدوکس Orthodox Tradtionalist، در نبود تهدید نظامی معنا می شود و بنابراین، سیاست امنیتی متوجّه دست یابی به حداکثر توان نظامی برای تفوق بر دشمنان داخلی و خارجی و کسب امنیت می باشد. اسکات تامپسون Scott Thompson و کنث جانسون Kenneth Jensen در «رویکردهایی به صلح Approach to peace» به تبیین این دیدگاه همت نهاده اند و از جایگاه رفیع ملاحظات نظامی در معادلات امنیتی جوامع بشری از ابتدا تا به امروز سخن گفته اند.(6) شعار نمادین این رویکرد را آلوین تافلر در ابتدای کتاب «جابه جایی در قدرت» با جمله ی مزبور مائو چنین بیان داشته است: «قدرت از درون لوله ی یک سلاح بیرون می آید».

«سنت گرایان ارتدوکس» بنابر اصل «امنیت طبیعی» به محیط می نگرند. این اصل که در واقع مبیّن «پیروزی اقویا بر ضعفا» است، نوعی «داروینیسم اجتماعی» را وارد متون امنیتی نمود. از این جهت این گروه را باید از بنیان گذار روش پوزیتیویستی «اثبات گرایی» در حوزه مطالعات امنیتی قلمداد کرد. براساس نظریه «امنیت طبیعی Natural Security»، نوعی «داروینیسم امنیتی Securitical Darvinism»، ترویج یافت؛ که در آن امنیت با اتکای بر توان بازیگری سیاسی در عرصه مبارزه با دیگران معنا می شود. طرفداران این نظریه بر این عقیده اند که: گذشت زمان اگر چه امنیت ملّی را دستخوش تحول ساخته است، امّا از حیث ماهیت و جوهر ثابت مانده و هنوز هم عنصر «زور» در آن نقش اصلی را ایفا می نماید. براساس این نگرش، جوهره «نظامی» امنیت ملّی همچنان ثابت مانده و هنوز هم نقش آفرین می باشد.

سنت گراهای میانه رو

«سنت گرایانه میانه رو Moderate Traditionalisists»، موج دوّم از مطالعات سنتی را وارد متون امنیتی نموده اند؛ که از آنها با عنوان «جنگ گرایی Warism» یاد می شود؛ این گروه به دنبال مستندسازی دیدگاه خود در بیان مؤیدات روانشناختی رفتارهای خشونت آمیز هستند. سنت گرایان میانه رو برای حصول این معنا به ارایه ی شواهدی پرداختند که بر واقعی بودن وضعیت جنگ و اهمیت این پدیده در حیات بشر دلایل و مستندات روان شناختی مبتنی بر بروز رفتارهای خشونت آمیز به مثابه یک نیاز فطری در انسان، منافع مترتّب بر وجود روحیه تهاجم گرایی چونان یک راهبرد واقع گرایانه در سطح بین المللی، درون مایه نظامی مفهوم صلح و نقش قدرت در تحصیل منافع ملی و تأمین امنیت، دلالت دارد. در چنین دستگاهی از تفکر است که هانا آرنت در «خشونت» با استناد به اقوال متفکرانی چون سارتر سورل به این نتیجه دست می یابد که: خشونت و جنگ است که در نهایت امر به امنیّت ملّی یک واحد سیاسی معنا می دهد.

در سایه ی چنین تلاشی، متون و دیدگاه های سنت گرایان میانه رو در قیاس با نسل پیشین، از اعتبار و استدلال علمی بیشتری برخوردار است. مک کین لای و لیتل از آثار متعدّدی در این حوزه شاهد آورده اند:

سورل در «تأملاتی در باب خشونت» که به بررسی ابعاد مختلف و ظرایف نظری خشونت در جوامع انسانی پرداخته و از حیث جمعی و فردی نمودهای آن را به مثابه یک پدیده واقعی و همیشگی مورد تأمل قرار داده است.

ژوونل در «قدرت» به بررسی مسیر تاریخی بشر پرداخته و در نهایت جنگ را فعالیتی که به دست دولتها نمود یافته، معرفی کرده است. به گمان وی جنگ ریشه در ماهیت دولت دارد ...(7)

گاستن بوتول در «تتبعی در ستیزه شناسی» که به تأیید روان شناختی جنگ پرداخته، چنین استنتاج نموده است که بعد نظامی به مثابه بعد همیشگی امنیت، پیوسته مطرح خواهد بود.(8)

گرینر در «امنیت ملّی، در تئوری و عمل 1960 1945» مقالاتی را گرد آورده که به ملاحظات نظامی تئوری امنیت ملّی در دوره مزبور با تأکید بر سیاست خارجی امریکا پرداخته است.(9)

موج دوّم مطالعات فراسنتی است که در حوزه ی گفتمان امنیت منفی مطرح است. این موج در پی نقد جدّی بر آثار سنت گرایان ایجاد شد. نقادّان بر این نکته تأکید داشتند که بُعد نظامی برای تحلیل همه جانبه مسائل امنیتی جهان معاصر فاقد کارآیی است. این دیدگاه، تحولی تازه را در متون امنیتی به وجود می آورد که به نوعی «پلورآلیسم امنیتی ساده» منتهی می شود؛ که باور اصلی آن را، تعدّد ابعاد امنیت شکل می دهد. برژنسکی یکی از مشهورترین فراسنتّیون است. وی ماهیت «امنیت ملی» را در «چند بعدی بودن» امنیت دانسته است، با استناد به تجارب اجرایی اش، چنین اظهار می دارد:

«منظور من از امنیّت ملّی، معنی محدود آن، یعنی امنیت نظامی صرف نیست؛ گرچه قدرت نظامی یکی از ابعاد مهمّ رقابت تاریخی امریکا و شوروی است؛ در عوض معتقدم که امنیت ملّی ملاحظات بیشتری را دربرمی گیرد؛ از جمله زمامداران سیاسی، قدرت اقتصادی، نوآوری تکنولوژیک، حیات ایدئولوژیکی و غیره. تلاش برای نیل به امنیّت ملّی بودن عنایت به چنین ملاحظاتی چندان مؤثر نخواهد بود و احتمالاً به شکست می انجامد.»(10)

موج دوّم مطالعات سنتی، هویتی فراگیر و متکثر را برمی تاباند که شاخصه ی اصلی آن روی گردانی از محوریت عامل نظامی در تعریف و تحدید امنیّت ملّی می باشد؛ برای مثال، نسل اول این پژوهشگران به ابعاد اقتصادی عطف توجّه نموده و با این شعار که «پول زبان خاص خود را دارد»، به تبیین اقتصادی امنیت همت گماردند. شکل گیری نظام سرمایه داری و نفوذ روزافزون آن در گستره جهانی، نمود بارز این تلقی از امنیت بود که تمام واحدهای سیاسی را تحت تأثیر قرار داد.

در پی آن، نسل تازه ای از تحلیل گران ظهور می نمایند که بیشتر از «دانش مدرن روز» بوده و شعارشان را این جمله فرانسیس بیکن تشکیل می داد که «دانش خود قدرت است»(11)

از این منظر امنیت دارای یک بعد بسیار حساس و مهم بود که بر اطلاعات و تکنولوژی اطلاعاتی استوار می باشد.

امروزه، حوزه ی نگرش سنت گرایان میانه رو در متون امنیتی ابعاد وسیع تری را شامل می شود؛ و حوزه های زیست محیطی، ابزارهای هوشمند و رایانه ای را دربرمی گیرد. ابعاد اقتصادی، زیست محیطی، در دنیای امروز مورد نظر اندیشمندان این گروه است که با تأکید بر بُعد فکری، یعنی بررسی نقش نیروهای فکری در تغییر الگوهای امنیتی و یا تحصیل امنیت، وجوه با ابعاد سه گانه مهمّ در حوزه ی مطالعات فراسنتی را دربرمی گیرد.

کتاب باری بوزان به نام «مردم، دولتها، هراس» با طرح اقتصاد به مثابه یک بعد مهمّ در حوزه امنیت، آثاری چون «بهار خاموش Silent Spring» نوشته گارسُن و «بمب جمعیتی The Population Bomb» اثر ارلیش از جمله آثار کلاسیک حوزه مطالعات زیست محیطی است؛ مجموعه مقالات «امنیت نیروهای فکری در جریان متغیر» به کوشش فارسون و مطالعات کریستوفر اندرو و جان دزیک در محیط تأثیرگذاری نخبگان انگلیس و شوروی سابق، از جمله متون به جای مانده «بُعد فکری» امنیت است.

با همه ی این اوصاف، موج دوّم تحلیل امنیتی اگر چه دیگر به طور مشخص بر تهدید نظامی تکیه ندارد، امّا از حیث محتوایی با پیروان موج اوّل همسو است، چرا که امنیت را همچنان در «نبود تهدید» تعریف می نماید. التبه این تحول تماما مثبت ارزیابی نشده و پژوهشگرانی همچون بارنت بر این باورند که تعدّد ابعاد امنیت به ابهام این مفهوم دامن زده است.

امنیت ملّی در این منظر به ناگاه بیش از گذشته دالّ سیالی را برمی تاباند که بختک گونه بر مدلول های فراوان می نشیند؛ و وضعیتی را حاصل می سازد که اسویرلوگارد Sverre Lodgard یکی از شاخصه های اساسی فضای امنیتی جهان معاصر را در «تولید انبوه ناامنی Mass Production of insecuritx دانسته است؛ و معتقد است که زندگی انسان معاصر از حیث امنیتی بسیار آسیب پذیر است و ما با هر قدمی که به جلو بر می داریم یعنی تلاش برای توسعه هر چه بیشتر جامعه به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، تهدید تازه ای را برای خود پدید می آوریم.(12)

* گفتمان امنیت مثبت Positive Security Discourse، در پی نقد جدّی مبانی و اصول گفتمان امنیت منفی در امواج دوگانه ی سنتی و فراسنتی، پا به عرصه وجود می گذارد. تطبیق سازواره ای گفتمان امنیت منفی با سیر تاریخ تحولات بشری در حوزه ی دریافت های تاریخی موجبات ارزیابی واقع گرایانه ی این گفتمان را غلظت بخشیده بود؛ امّا در نهایت کاستی های فراوان آن راه را برای شکل گیری گفتمان تازه امنیتی باز نمود. دو انتقاد عمده ای را که نویسندگان کتاب امنیت جهانی نیز به آن پرداخته اند عبارتند از:

1 نگاه به «امنیت» به مثابه یک مفهوم «دست دوّمی»

2 بی توجّهی به محتوای فلسفی امنیت

در گفتمان امنیت منفی، نقش محوری با عنصر قدرت است. بدین معنا «امنیت» مفهومی «دست دوّمی» محسوب می شود که از خود استقلال نداشته و به تبع تغییر و تحولاتی که در مفهوم و ابعاد قدرت رخ می دهد، تحول می پذیرد. نسل جدید تحلیل گران، به تجدیدنظر در این دیدگاه پرداختند و در طراحی گفتمان جدید تلاش کردند که به امنیت «به مثابه یک مفهوم مستقل» نگریسته شود.

تکوین و رشد جنبش های ضدرئالیستی در اواخر دهه 1970، زمینه ی مناسبی را برای نقد دیدگاه های قدرت محور در تحلیل امنیت فراهم آورد و گمان رفت که گفتمان جدید در بازتعریف مفهوم امنیت به مثابه یک مفهوم مستقل و غیروابسته موفق باشد؛ امّا در عمل چنین نشد و مفهومی که به جای قدرت نشست، «صلح» بود. نتیجه آن که، محور مطالعات امنیتی از «قدرت» به تحلیل «صلح» معطوف گردید.

بدین ترتیب در گفتمان «امنیت منفی»، مفهوم «امنیت» در هیچ دوره ای، چونان یک مهفوم مستقل مطرح نبوده است و پیوسته مرتبط با مفهوم دیگری معنا و فهم می شده است.

در گفتمان «امنیت منفی» بیشتر ابعاد و نمودهای ظاهری امنیت مورد توجّه قرار گرفته و مبانی و محتوای پیچیده فلسفی آن کمتر به بررسی گذارده شده است. این مهمّ، زمانی شدت بیشتری پیدا کرد که گفتمان «امنیت منفی» در مواجهه با شرایط متحول جریانی در آستانه قرن بیست و یکم، چنان دچار سردرگمی و کاستی می گردد که بسیاری باتردید نسبت به کارآیی نظری و عملی آن، آنرا ناکارآمد می خوانند.

در پرتو این تحولات، «گفتمان امنیت مثبت» شکل گرفت. وجه تمییز این گفتمان، آن است که دیگر امنیت به «نبود تهدید» محدود نمی شود؛ بلکه افزون بر «نبود تهدید» وجود شرایط مطلوب برای تحقق اهداف و خواست های ملّی نیز مدنظر می باشد. این طیف از نویسندگان، برای امنیت ماهیتی «تأسیسی» قایل هستند؛ و بر این باورند که امنیت تنها در وضعیتی وجود دارد که آن جامعه به سطح قابل قبولی از اطمینان برای تحصیل و پاسداری از منافع ملی اش دست یافته باشد. در این دیدگاه «امنیت ملّی» توانایی و شرایط عینی را شامل می شود که در آن بستر می توان به «منافع ملّی» دست یافت.

گفتمان امنیت مثبت در چند دهه اخیر با توجّه به سرعت چشمگیر تحولات فکری و اجتماعی، دو موج مطالعاتی را تجربه نموده است؛ که در کنار امواج دوگانه ی گفتمان منفی، امواج سوّم و چهارم مطالعات امنیتی را فراسوی دیدگان مطالعه کنندگان متون امنیتی باز می گشایند. این امواج عبارتند از:

*مطالعات مدرن* مطالعات فرامدرن

مطالعات مدرن

در موج مطالعات مدرن؛ که در پی نقد گفتمان امنیت منفی در نیمه ی دهه ی 1980 متولّد و عرضه گردید، نام دو تن از محققان برجسته این حوزه، یعنی مارک سامر Mark Sommer و جوآن گالتونگ Johan Gultung، بیش از هر کسی آشناست. این دو تن ضمن نقد «گفتمان امنیت منفی» بنیان تلقی تازه ای از امنیت را بنا می نهند که در متون امنیتی از آن به «امنیت اطمینان بخش» یاد می شود. مک کین لای و لیتل معتقدند، گالتنگ و سومر از حیث روش شناختی متعلق به نحله «نئوپوزیتویسیم» می باشند که موفق به احیای «نگرش اثباتی» در مطالعات امنیتی شدند، پوزیتویست های اولیه در حوزه مطالعات امنیتی افرادی را دربرمی گرفت که برای آنها «طبیعت به مثابه یک موضوع» مطرح بود و بر تأثیرات مثبت و منفی امنیتی آن توجه می کردند. در این حوزه ی مطالعاتی دو طبیعت مجزا برای این حوزه قائل بودند. طبیعت منفی و مثبت. طبیعت منفی؛ به تهدیدات ناشی از فعالیتهای طبیعی اشاره دارد و این که طبیعت می تواند برای امنیت جامعه «خطرساز Denger Macking» باشد. این تلقی از امنیت، به طور مشخص در گفتمان امنیت منفی روئیده و رشد یافته است، اشکال نوین این رویکرد را می توان در مطالعات زیست محیطی یافت که تهدیدهای نوین محیط زیست را به بحث می گذارند. در همین بالا الگوی «طبیعت مثبت» را می توان دید که به ظرفیت طبیعی واحدهای سیاسی در تحصیل امنیت ملّی اشاره دارد و از خدمات طبیعت به انسان برای ساختن جامعه ای امن سخن می گوید.(13)

نقد پوزیتویسم از یک طرف و همزمان نقد جدّی گفتمان، امنیت منفی، ادعاهای پوزیتویست های اولیّه در حوزه مطالعات امنیتی را زیر سؤال برد و تضعیف نمود. برای رفع این کاستی پوزیتویست های نوکوشیدند تا به طبیعت نه به مثابه یک موضوع، بلکه چون یک الگو یا مدل نگریسته و با بهرمندی از الگوی تأمین امنیت در طبیعت، به طراحی الگوی مشابهی، ویژه جوامع انسانی بپردازند. برای این منظور با تحلیل دقیق الگوی امنیتی طبیعت، اصولی را استخراج نموده و مدعی شدند که یک الگوی کارآمد، الگویی است که با توجّه به این اصول طراحی و به اجرا گذارده شود. پوزیتویست های نو، از آن حیث که از گرته برداری ساده و خام امنیت طبیعی و تجویز آن برای جوامع انسانی، دوری گزینند، توانسته اند جایگاه خوبی برای خود در مطالعات امنیتی بیابند، به گونه ای که محتوای «مطالعات مدرن امنیت» به نحوی همسو با اصولی است که ایشان استنتاج و بیان کرده اند؛ اصولی از قبیل: تکامل تدریجی، تنوع، فراوانی، صرفه جویی، همزیستی، دفاع، آسیب پذیری، خودترمیمی، آزادی، پیوستگی منافع، عدالت، مشارکت، آینده نگری تخیل و برنامه ریزی.(14) از اینرو می توان، رویکرد و تلاش پوزیتویست های نو را زمینه پرور ظهور موج مطالعات فرامدرن در گفتمان امنیت مثبت تلقی نمود.

مطالعات فرامدرن

رویکرد مدرن با وجود ارائه الگوی مناسب با فضا و زمانه ی تاریخی حیات بشری در آستانه ورود به قرن بیست و یکم میلادی، با نزدیک شدن به سالهای پایانی قرن بیستم و آغاز هزاره سوّم میلادی، در پرتو تغییر و تحولات حاصل از انقلاب در فن آوری های اطلاعاتی، میکروالکترومکانیک ها و ظهور نانوتکنولوژی به همراه فن آوری های زیستی با چالش های ناشی از تأثیرات «Impacts» این پیچیدگی ها بر روی یکی از اساسی ترین مفروضات و اصول اولیه این موج مطالعاتی روبرو شد.

ابزارهایی که در این سده توسط انسانهای مدرن گرا ساخته شده اند، دگرگونی های اجتماعی و سیاسی عمده ای را در کشورهای پیشرفته به وجود آورده اند که بسیاری از آنها غیرقابل پیش بینی بوده اند. برق رسانی گسترده با ایجاد تحولی اساسی در فنون و راهکارهای تولید و الگوهای مصرف، باعث دگرگونی اقتصاد کشورها شد. مالکیت شخصی خودروها برای همگان به افزایش شدید تحرک و جابجایی نیروی کار و الگوها و طرح های نوین در زمینه مسکن، به پیدایش نواحی پیرامونی شهرها منجر شد. زندگی در گرداگرد شهرهای بزرگ به نوبه خود سبب شتاب گرفتن روند ادغام جوامع کوچک گوناگون در یک جریان غالب جدید و تغییر در الگوهای رأی دادن و انتخابات و نیز کارکردهای اجتماعی و اقتصادی شهرهای کلان شد. داورهای آنتی بیوتیک به یک دگرگونی جمعیتی دامن زدند و به همراه دیگر پیشرفت های به دست آمده در دانش پزشکی به تحول موجود، کمک کردند. یک فرهنگ نوپای بازرگانی که در اواسط دهه ی چهل میلادی هنوز در حاشیه آگاهی های اجتماعی قرار داشت، توسط تلویزیون به عرصه حیات اجتماعی کشیده شد. فناوری های کنترل زادآوری، نقش های مربوط به جنسیت و الگوهای خانوادگی را تغییر دادند.

سنجش میزان تأثیر سیاسی تحولات یاد شده، عملاً ناممکن است، مجموعه دانش ها و مهارت ها و ارزش های مدنی و حتی کانون های هویت ملی، همگی، تأثیر و تغییر پذیرفته اند. گمانه ی بعضی از تحلیل گران آن است که کشمکش های سخت اشکال مختلف سوسیالیسم یا دموکراسی لیبرال در سده های نوزده و بیست، متأثر از گسستگی های کلان اجتماعی و روانی ناشی از انقلاب صنعتی بود، چرا که آن انقلاب نظریه سوسیالیسم را به ایدئولوژی های برنامه ریزی شده تبدیل کرد.

این در حالی است که با ورود به عصر جدید که در آن «انقلاب فراصنعتی» در حال وقوع است؛ بی تردید، کشفیات عمده علمی و نوآوری های فناوری در سده آینده، گسستگی های اجتماعی و سیاسی جدیدی را پدید خواهند آورد.

مانوئل کاستلز(15) در نخستین فصل از اوّلین سه گانه ی مشهور خود ظهور جامعه ی شبکه ای، قدرت هویت و پایان هزاره از قولِ استیون. جی. گولِد «Stephen . Gould» دیرین شناس می نویسد: «سیاست اصلاحات تدریجی، این عقیده که هر نوع تغییر می یابد آرام، آهسته و پیوسته باشد، هرگز از روی قراین طبیعی نظیر نشانه های برجای مانده در صخره ها استنباط نشده است. این سیاست نمایانگر یک گرایش فرهنگ عمومی و تا حدی واکنش لیبرالیسم قرن نوزدهم به جهانی بود، دستخوش انقلاب؛ امّا، هنوز هم بر قرائت ظاهرا عینی ما از تاریخ زندگی سایه افکنده است ... تاریخ زندگی، آن سان که من می فهمم، مجموعه ای از وضعیت های ثابت است که ندرتا در برخی مقاطع دچار گسست می شوند: به وسیله رویدادهای عمده ای که با سرعت بسیار رخ می دهند و به استقرار دوره ثابت بعدی کمک می کنند.»(16) کاستلز می افزاید: «نقطه عزیمت من و من در این فرض تنها نیستم آن است که ما در پایان قرن بیستم، در یکی از این مقاطع نادر تاریخ به سر می بریم، مقطعی که وجه مشخص آن دگرگونی فرهنگ مادی ما توسط آثار یک پارادایم تکنولوژیک جدید است که بر محور تکنولوژی ها اطلاعاتی سازمان یافته است.(17)

استدلال اصلی کاستلز در سه گانه ی خود بر این نگرش متکی است که همه ی جهان جدید و به صورت یک شبکه در آمده است. شبکه، هستی مند یا هستومندی است که بافت اصلی و تار و پود آن را اطلاعات و نظام ارتباطات الکترونیک تشکیل می دهد. به عقیده کاستلز، سرمایه داری مدرن از رهگذر نظام شبکه ای به نقطه اوجی دست یافته که در آن سرمایه، بر سرمایه داران حکومت می کند و تقابل تازه ای را در قالب تقابل میان شبکه و فرد ایجاد کرده است. در درون شبکه، به استثنای یک گروه از نخبگانِ (فراهمسنگان) جهان وطن، دیگران کنترل خود را بر زندگی خویش و محیط اطراف از دست داده اند یا با سرعت در حال از دست دادن آن هستند.(18)

کاستلز را در چارچوب شناخته شده ی مغزهای جریان ساز و در حوزه ی تصمیم سازی و تأثیر در حوزه ی برنامه ریزی و تصمیم گیری در حلقه های علمی ایالات متحده «استاد استادان The grue of grues» نام نهاده اند؛ و نگاهی نه چندان عمیق به سند امنیت ملّی امریکا در قرن 21 میلادی که توسط «کمیسیون مشورتی فدرال» و با ریاست مشترک گری هارت (سناتور سابق از ایالت کلرادو) و وارن. ب. رادمن (سناتور سابق از ایالت نیوهمشایر) تشکیل گردید؛ نشان از تأثیرگذاری وی دارد. در فصل نخست از مجموعه ی حاصل از تلاش این کمیسیون که بالغ بر، 25 شخصیت حقیقی و حقوقی را دربرمی گرفت، تحت عنوان، «بررسی پویایی جهان»، با عنایت به چنین وضعیتی این پرسش مطرح می شود در بیست و پنج سال آینده چه فناوری هایی ظهور خواهند کرد؟ این کمیسیون با عنایت به تغییر و تحولات شگرف علمی و نتایج حاصل از آن در سه حوزه ی فناوری های اطلاعاتی، فناوری های زیستی و میکروالکترومکانیک ها و همچنین پیامدهای ناشی از تأثیر این فناروی ها در وجوه گوناگون زیستبوم بشر و سپهر حیات معنوی وی به کم رنگ شدن «مرزهای بین المللی» اشاره دارند؛ و این همان مفروضه و اصول اولیه مطالعات مدرن در حوزه ی گفتمان امنیت مثبت است که با چالش جدّی روبرو می شود.

براساس آنچه که در حال وقوع است و آنچه که قابل پیش بینی است؛ در آینده نه چندان دور مرزهای بین المللی نفوذپذیرتر خواهند شد. دولت ها، برای جلوگیری از رخنه عقاید و کالاهای اقتصادی و تهدیدات به درون مرزهای خود، به گونه ای فزاینده با شکل روبه رو می شوند. در سطح میان دولت ها، فناوری نشان دهنده تأثیر یکسان سازی شدید در توانایی آسیب رساندن به دیگران از طریق مرزهای کشور است. دیگر برای کشورهای کوچک و حتی گروهها و افراد ثروتمند، چه به صورت باندهای جنایتکار، چه تروریست و چه انحصار طلب در حوزه های گوناگون رقابت، دست یافتن به فناوری های بسیار خطرناک مستلزم سرمایه گذاری های اساسی در زیر ساخت های علمی و صنعتی نخواهد بود.

تا عصر حاضر، تمامی انقلاب های مهم اقتصادی، و فناوری در صدد اختیار دادن و قدرت بخشیدن به برخی گروه ها و تضعیف برخی دیگر بوده اند. در حالی که هر چه در جهان، بیشتر به سوی دوره قدرت مبتنی بر دانش پیش می رویم، کشورها و جوامع و گروه هایی که در آموزش و سرمایه انسانی از دیگران پیشی گرفته اند، به طور کلی خود را نسبت به کشورهای پیشرفته محق خواهند یافت؛ به همین دلیل «آموزش»، «انسجام اجتماعی» و «سرمایه» در آینده به طور فزاینده ای به عنوان اجزای مهم «قدرت ملی» به شمار خواهند آمد.

دانش های فنی نوین، همچنین بر میزان پیوستگی هویت های ملّی تأثیر می گذارند. شهروندان جوامع گوناگون، بالاخص جوامع دارای سطح بالای کاربران اینترنتی، از طریق اینترنت با مردمان سایر ملل ارتباط بیشتری برقرار کرده و در سطوح گسترده تری بر آنها تأثیر داشته، یا از آنها متأثر خواهند شد. تا سال 2025، اگر علاقه به دیگر سرزمین ها و آسانی دسترسی به آنها افزایش یابد، و هزینه ها نیز کاهش پذیرد، جهانگردی عظیم ترین صنعت جهان خواهد بود. فناوری همچنین، تقریبا توانایی ترجمه همه ی زبان ها در سطح جهان را امکان پذیر خواهد ساخت که این امر خود امکان تبادل آرا در سطحی بسیار وسیع تر را امکان پذیر خواهد ساخت و مفهوم «شهروند جهانی» را قابل قبول خواهد ساخت. «عقاید بزرگ» در هر کجای جهان که مطرح شود، بسیار سریع تر از قبل در سراسر این کره خاکی منتشر خواهد شد. از سوی دیگر، امکان رشد مردم باوری در چارچوب حزب بین المللی «Knoe Nothing».(19) نیز قابل انکار تصور می شود؛ زیرا شبکه اینترنت، هماهنگی میان گروه هایی را که برای صلح و حقوق بشر فعال هستند، تسهیل خواهد کرد.

اگر چه هنوز پذیرش چارچوب «دولت ملّت» Nation - State، به مثابه الگوی اصلی فعالیت سیاسی در گستره ی جهانی، اصل بنیادینی را شکل می دهد که کلیه تأملات امنیتی در چارچوب آن معنا می دهد؛ شرایط جهانی به سمت و سویی پیش می رود که میزان اعتبار این الگو مورد پرسش جدّی است؛ و به همین علّت اتکا به آن چارچوب، دیگر نمی تواند مفید و کارآمد ارزیابی گردد. آن چه تحت عنوان «جهانی شدن» از آن یاد می شود، بستر اصلی این تحول را شکل می دهد و مطالعات «فرامدرن» نیز واکنشی موفق در پاسداشت «گفتمان امنیت مثبت» در شرایط تازه می باشد. طراحی و ارایه مفهوم «امنیت مدرن» از این حیث قابل توجّه بوده و در چنین فضایی باید فهم شده، تعریف و نقد گردد. امروز، «امنیت جهانی» اصطلاحی دور از واقعیت نیست؛ اصطلاحی است متعلق به گفتمان امنیت مثبت که چهارمین موج در حوزه مطالعات امنیتی را شکل می دهد.

در چنین وضعیتی شهروندان دولت ملّت های مختلف که به طور کلاسیک، میهن پرست هستند، ناگزیر خواهند شد هم بالاتر از سطح هویت ملّی موجود که همان شهروند جهانی است و هم پائین تر از آن، مشارکتی قوی را با نهادهای اجتماعی قومی، فرقه ای و یا محلی ایجاد نمایند. به عبارت دیگر، ما احتمالاً شاهد زایش دولت پست مدرن در مقامِ پدیده ای با مفاهیمی بالقوه عظیم برای سیاست های بین المللی خواهیم بود.

ایران و امواج چهارگانه ی مطالعات امنیتی

در بررسی دیرینه شناسی و تبارشناسی گفتمان امنیت در ایران؛ امواج چهارگانه ی امنیت و تطبیق با آن سازگار به نظر می رسد. در این بخش سه گام اصلی عبارتند از: 1) ارائه تعریف مناسب و متناسب با موضوع از دیرینه شناسی و تبارشناسی. 2) بررسی گفتمان امنیت در دریافت تاریخی. 3) تطبیق این گفتمان ها از لحاظ محتوایی با امواج مطالعات امنیتی. به بیان دیگر در اینجا نیز ما سه گام اصولی، یعنی 1) تجزیه و تحلیل مفهومی Conceptual Analysis . 2) دریافت تاریخی Historical underestanding و 3) ارزیابی انتقادی Critical Evaluation را به انجام می رسانیم.

در پرسه گشایی موضوع حاضر، به دیرینه شناسی و تبارشناسی اشاره ای گذرا داشتیم. دیرینه شناسی و تبارشناسی دو مفهوم اساسی دستگاه فکری میشل فوکو است (1984 1926). او را باید از اندیشمندان ما بعد ساخت گرایی دانست؛ نقش دو مفهوم فوق در آثار وی تا آن اندازه برجسته می نماید که گروهی از فوکوشناسان با اندک تسامح علمی در دسته بندی های رایج افکار، آثار وی را به متون پیش از دهه 1970، دوران دیرینه شناسی و آثار پس از آن، دوران تبارشناسی دسته بندی کرده اند.

پژوهش های دیرینه شناسی فوکو با نخستین اثر عمده او یعنی «جنون و تمدن: تاریخ دیوانگی در عصر عقل (1961)» شروع شده و موضوع آن ظهور عقل و بی عقلی در عصر روشنگری و همراه با آن اخراج و طرددسته هایی از انسان ها به ویژه «دیوانگان» از دایره عقل بود. جنون، پزشکی و علوم انسانی در دومین کتاب عمده او یعنی «تولد درمانگاه: دیرینه شناسی پزشکی» پیگیری شدند. هدف دیرینه شناسی تحقیق در شرایطی است که در آن سوژه ای مثلاً دیوانه یا بیمار به عنوان موضوع ممکن شناخت ایجاد و ظاهر می گردد. به عبارت دیگر، دیرینه شناسی، تحلیل شرایط امکان تشکیل علوم اجتماعی است. فوکو، معتقد است که موضوع دانش و تجربه پزشکی جایگاه مهمّی در تکوین علوم انسانی جدید دارد. وی در تولد درمانگاه از ظهور تشکیل بدن فرد به عنوانِ موضوع معاینه و تحلیل علم پزشکی بحث می کند. به نظر او پزشکی نخستین گفتمان علمی درباره فرد است و در تشکیل علوم انسانی نقش مهمّی داشته است. زیرا، نخستین بار در گفتمان پزشکی بود که فرد به عنوان موضوع معرفت اثباتی ظاهر شد و تصور انسان به عنوان سوژه و ابژه معرفت، نخستین بار شکل گرفت.

در «نظم اشیاء: دیرینه شناسی علوم انسانی» فوکو به تحلیل گفتمان و روابط گفتمانی می پردازد و تحلیلی دیرینه شناسانه از شرایط امکان پیدایش علوم انسانی به دست می دهد. در دیرینه شناسی علوم انسانی مسأله اصلی، شرایط امکان پیدایش انسان به عنوان موضوع دانش است. فوکو در دیرینه شناسی علوم انسانی تنها از قواعد تشکیل شیوه های تفکّر، یعنی روابط گفتمانی بحث می کند. به عبارت دیگر قواعد و روابط درونی و روند تشکیل و تغییر گفتمان ها و نظام های فکری در علوم انسانی که در قرن نوزدهم پیدا شدند، مورد بحث اوست. در این اثر اشکال دانش در سه عصر تاریخی، دوران رنسانس، عصر کلاسیک و عصر مدرن با هم مقایسه می شوند؛ که هر یک دارای ساختار فکری و صورت بندی از عرصه آگاهی دانشمندان خارج اند، ولی در تکوین دانش و گفتمان نقش اساسی دارند. فوکو در اثر بعدی خود، «دیرینه شناسی دانش» تفسیر دیرینه شناسانه جامع تری از تحولات در حوزه معرفت تاریخی به دست می دهد. در این کتاب فوکو، دو شیوه عرصه ی تاریخ اندیشه را جدا می کند؛ در شیوه نخست «حاکمیت سوژه» حفظ می شود و تاریخ اندیشه به عنوان تداوم بلاانقطاع آگاهی مسلط انسانی تصویر می شود، امّا در شیوه ی دوّم که شیوه خود فوکو است، از سوژه حاکم تر تاریخ، مرکززدایی صورت می پذیرد و به جای آن بر تحلیل قواعد یا نظریه به وحدت می رسند. بنابراین در اینجا، سخن از گسست ها و تغییر شکل هاست. بدین ترتیب، هدف دیرینه شناسی دانش، کشف اصول تحول درونی و ذاتی است که در حوزه معرفت تاریخی صورت می گیرد. نفس تداوم تاریخی از این دیدگاه محصول مجموعه ای از قواعد گفتمانی است که باید کشف و بررسی شوند تا بداهت آنها فرو ریزد. با تعلیق استمرار تاریخی است که ظهور هر حکم و گزاره ای قابل تشخیص می شود. ظهور احکام با نیّات صادر کننده آنها ارتباط ندارد، بلکه در اینجا روابط میان احکام و گزاره ها توصیف می شود. این روابط ممکن است بر چهار پایه برقرار شوند؛ و وحدتی را تشکیل دهند: 1) وحدت و موضوع آن. 2) وحدت شیوه بیان آنها. 3) وحدت نظام مفاهیم آنها. 4) وحدت بنیان نظری آنها. وقتی میان موضوعات شیوه و انواع احکام و مفاهیم و مبانی نظری آنها نظم و همبستگی وجود داشته باشد، در آن حالت یک صورتبندی گفتمانی پیدا می شود. نظام صورت بندی گفتمانی در سطح ماقبل گفتمانی بازیابی می شود که موجد شرایطی است که در آن پیدایش یک گفتمان ممکن می گردد. منظور از ماقبل گفتمانی، البته وجود آگاهی اولیه و بنیادی نیست زیرا وجه ماقبل گفتمانی ضرورتا در درون گفتمان یا علم باقی می ماند. هدف فوکو توصیف و تعریف شکل عینیت یا تحقق یافته یک گفتمان در میان سایر اشکال ممکن است. منظور از عینیت یا قطعیت یافتگی یک گفتمان، وحدت مجموعه ای از احکام، قطع نظر از اعتبار معرفت شناختی، علمی بودن و حقیقت داشتن آنهاست. بدین معنی که در درون یک گفتمان وحدت موضوع، وحدت مجموعه ای از احکام، قطع نظر از اعتبار معرفت شناختی، علمی بودن و حقیقت داشتن آنهاست. به عبارت دیگر در درون یک گفتمان وحدت موضوع، وحدت حوزه مفهومی و وحدت سطحی وجود دارد. در همین جاست که مفهوم مهّم «بایگانی» در اندیشه فوکو معنا می یابد. بایگانیها سیستم های مختلف احکام و نظام تشکیل و تغییر شکل آنهاست. هر چه فاصله تاریخی ما به آرشیوها کمتر باشد، توصیف آنها دشوارتر می شود. پس ما کمترین دسترسی را به قواعد سخن بایگانی خود داریم که در درون آن سخن می گوییم. شناخت حوزه احکام یا آرشیوها یا صورت بندی گفتمانی و یا تعیین یافتگی گفتمان، همان آرشیوشناسی یا دیرینه شناسی است. گفتمان مجموعه احکامی است که متعلق به صورتبندی گفتمانی واحدی هستند.

پس، دیرینه شناسی شیوه تحلیل قواعد نهفته و ناآگاهانه تشکیل گفتمان ها در علوم انسانی است. دیرینه شناسی نشان می دهد که چه مفاهیمی معتبر یا نامعتبر، جدّی یا غیرجدّی شناخته می شوند. هدف کشف معنایی نهفته یا حقیقی عمیق نیست؛ سخنی از منشأ گفتمان و یافتن در ذهن بنیانگذار به میان نمی آید، بلکه دیرینه شناسی در پی شرح شرایط وجود گفتمان و حوزه کاربرد و انتشار آن است. به عبارت دیگر هدف دیرینه شناسی، صرفا توصیف قلمرو وجود و عملکردهای گفتمانی و نهادهایی است که صورتبندی گفتمانی بر روی آنها تشخص و قاطعیت می یابد. بنابراین از چنین منظری هر گفتمانی تاریخیت خاصی دارد و گفتمان ها در مسیر اجتناب ناپذیریِ واحدی قرار نمی گیرند. فوکو، روی هم رفته در بحث دیرینه شناسی از قواعد تشکیل شیوه های تفکر، بعضی روابط گفتمانی بحث می کند و در نتیجه کردارهای غیرگفتمانی، اجتماعی، سیاسی و نهادی و نقش آنها را در تشکیل گفتمان ها نادیده می گیرد، امّا در تبارشناسی بحث از روابط میان صورت های گفتمانی و حوزه های غیرگفتمانی، کانون اصلی روش او را تشکیل می دهند. در آثار بعدی او دیگر تنها با گفتمان سر و کار نداریم. در آنها بر روابط دانش و قدرت و پیوندهای صورت بندی های گفتمانی با حوزه های غیرگفتمانی تأکید می شود.

فوکو در تبارشناسی، پیدایش علوم انسانی و شرایط امکان آنها را به نحوه جدایی ناپذیری با تکنولوژی های قدرت مندرج در کردارهای اجتماعی پیوند می دهد. مسأله اصلی فوکو در تبارشناسی این است که چگونه انسانها به واسطه قرار گرفتن در درون شبکه ای از روابط قدرت و دانش، به عنوان سوژه و ابژه تشکیل می شوند. مثلاً هدف نهایی از بحث فوکو درباره زندان و مجازات، ردیابی روند تکوین تکنولوژی جدید قدرتی است که به واسطه آن انسان ها به صورت سوژه و ابژه درمی آیند. در اینجا بحث اصلی درباره رابطه دانش، قدرت و بدن آدمی و نیز تکنولوژی سیاسی بدن، دانشهای مربوط به پیکر آدمی و اشکال قدرت اعمال شده بر آن است. بنابراین به طور کلی از نگاه فوکو علم و دانش نمی تواند خود را از ریشه های تجربی خویش بگسلد، تا به تفکر ناب تبدیل شود، بلکه عمیقا با روابط قدرت آمیخته و همپای پیشرفت در اعمال قدرت، پیش می رود. هر جا قدرت اعمال می شود، دانش نیز تولید می شود. براساس تصور رایج روشنگری، دانش تنها وقتی ممکن می شود که روابط قدرت متوقف شده باشند اما از دیدگاه فوکو هیچ رابطه ی قدرتی بدون تشکیل حوزه ای از دانش متصور نیست و هیچ دانشی هم نیست که متضمن روابط قدرت نباشد. سوژه شناخت، ابژه شناخت و شیوه شناخت، همگی اثرات و فرآورده های روابط اساسی دانش و قدرت و تحول تاریخی در آنها هستند. به طور خلاصه موضوع تبارشناسی فوکو تحلیل شرایط تاریخی پیدایش و وجود علوم انسانی، روابط آنها با تکنولوژی های قدرت و آثار سوژه ساز آنهاست. تحلیل اشکال خاص موضوع شدگی و اشکال دانش و روابط قدرتی که از طریق آنها انسان ها تحت سلطه قرار می گیرند، در کانون بحث تبارشناسانه است. در یک کلام، تبارشناسی تحلیل تبارشناسانه در دو اثر بعدی فوکو یعنی «انضباط و مجازات» و «تاریخ جنسیت» نیز دنبال شده است. بدین ترتیب فوکو در پژوهش خود در عین حالی که رویکرد تاریخی خود را حفظ کرده بود در دیرینه شناسی از تحلیل و روابط گفتمانی شروع کرد و در تبارشناسی آن را با روابط و کردار غیرگفتمانی و روابط آنها با تکنولوژی قدرت جمع کرد.(20)

در دیرینه شناسی گفتمان امنیت، «امنیت» به عنوان موضوع ممکن شناخت ایجاد و ظاهر می گردد؛ و تحلیل شرایط امکان تشکیل گفتمان امنیتی در ایران مدنظر قرار می گیرد. در تولد سیستم های امنیتی از ظهور و تشکیل «تهدید» به عنوان موضوع مورد مطالعه و تحلیل مطالعات امنیتی بحث می شود. به نظر می رسد «مطالعات امنیتی» نخستین گفتمان علمی درباره سلامت فردی و جامعه امن است. اگر فوکو به پزشکی به عنوان نخستین گفتمان علمی درباه فرد در «تولد درمانگاه» اشاره دارد، رستنگاه این اراده ی معطوف به تأسیس درمانگاه «تهدید سلامت فردی» است؛ و در هویت گفتمان پزشکی که فرد به عنوان موضوع معرفت اثباتی ظاهر گشت؛ تلاش در جهت آسیب شناسی «Pathology» و تضمین امنیت جسمی انسان به عنوان سوژه و ابژه معرفت شکل گرفت.

لذا، پیدایش و حیات مفاهیمی نظیر «امنیت»، «تهدید»، «قدرت»، «منافع» و «اهداف» و ... همراه با حوزه های معرفتی مربوطه به آنها به کهنسالی حیات آدمی دارد. به رغم این قدمت و منزلت محوری و رفیع که همواره به بیان لاکان Lacan، نقش «دال متعالی» و در دیدگاه لاکلاو، نقش «نقطه ثقل و گرهی» را در نظام های معنی دار حیات انسانی بازی کرده است؛ «امنیت» کماکان در هاله ای از ابهام قرار دارد مفهومی غیرتوسعه یافته، مبهم، نارسا، ماهیتا جدال برانگیز و شخصیتا متباین و متناقض است.

لذا، به تصریح بوزان، هر کوششی برای درک مفهوم امنیت، بدون آگاهی از تناقضات و نارسایی ها موجود در خود این مفهوم ... ساده اندیشانه است.(21)

از همین رو، در تبارشناسی گفتمان امنیتی در ایران نیز دستیابی به آغاز گاهی شفاف و فرایند تاریخی تکاملی و خطی در بیان سرگذشت این مفهوم اقدامی از درون تهی، به نظر می رسد؛ امّا اگر بخواهیم آغازی اینچنین را مفروض داریم به ناچار باید رستنگاه تاریخی تأسیس و تشکیل ایران زمین را در چارچوب «گفتار امنیتی» قرائت نماییم. داستان «اگرادات» جوان هیجده ساله ای که دارای قد متوسط، چهارشانه، صورتی گرد و گونه هایی سفید و کمابیش سرخ است. چشم های درشت، سیاه با مژه های بلند، ابروهای نازک و سیاه و بازوهای بلند دارد و شجاعت و سطوتی در چهره اش نقش بسته است که او را یکی از امراء و پادشاه زادگان جلوه می دهد؛ ولی در همان حال به عنوان فرزند شبانی با نامِ «میترات = مهرداد» زندگی می کند و برخلاف فرزندان دیگر شبانان سواد دارد، احکام زردشت، تاریخ سلاطین قدیم و وضع حکومت سلاطین و ممالک زمان خود را آموزش می بیند.

زمانی که وی در «آکادمی آزاد»(22) فرهنگ ایرانی پرورش پیدا می کند، روزی از ایّام اوایل تابستان (بهمن ماه قدیم) و در هیجده سالگی به حضور میترادت حاضر می شود؛ و در پاسخ پرسش وی که سؤال می کند: اگرادات پس چرا دیر آمدی؟ مگر مادرت استاکو به تو نگفت که بعد از خواندن درس به صحرا بیایی؟ جواب می دهد: «پدرجان، مادرم سفارش شما را به من رسانید ولی در بین راه چند گرگ دیدم و چون آن ها موجوداتی اهریمنی و دشمن گوسفندان ما هستند، تصمیم گرفتم با تیروکمانی که همراه دارم، آن ها را بکشم و سرانجام دو رأس از آن ها را نابود کردم، علت دیر آمدن من این بود!»

و در زمانی که «ساتراپ = حاکم» برای امتحان او در همان روز می آید، می گوید: «تعریف مهارت اگرادات را در تیراندازی بسیار شنیده ام، مایلم قبل از امتحان دروس دیگر او تیراندازی اش را ببینم»؛ و این ساتراپ کسی نبود جز «هارباگس» وزیر سلطان از یدهاک که در سال 2614 زردشتی به تخت نشسته بود و در این زمان، سی و چهار سال بود که سلطنت می کرد؛ و «هارباگس» به واقع از سوی او مأمور بود که فرزند کامبوزیا پادشاه آن زمان فارس یعنی همین «اگرادات» را بعد از تولّد او از مادرش آمسیس که به ماندان ملقب بود و فرزند دختر کوچک آزیدهاک محسوب می شد، جدا و به خاطر خوابی که قبلاً دیده بود؛ به قتل رساند؛ ولی میترادت که از سوی هارباگِس مأمور قتل وی شده بود؛ او را به جای فرزند از دست رفته ی خود که در همان روز به دنیا آمده بود جایگزین کرد و بعدها که هارباگس این موضوع را فهمید؛ تلاش نمود که در پرورش وی همّت نماید؛ و این «اگرادات» کسی نبود جز کوروش بنیانگذار امپراتوری ایران.

داستان اگرادات به واسطه تنبیه فرزند آرتمبارس یکی از شاهزادگان توسط وی در هنگام بازی «قلعه گیری» که در آن پسر آرتمبارس به یکی از فقیرزادگانی که به تنبلی وی در بازی خندیده بود و فرزند آرتمباس شاهزاده به او کتک زده بود و اگرادات برای احقاق حق آن فقیرزاده بیست و پنج چوب به پای او فرود آورده بود، به «معادله ی قدرت» در حوزه ی گفتمان امنیت وارد می شود.(23)

اگر چه این داستان، نگارش متنی تاریخی در بافتی texturo خیالی و سوررئالیستی است؛ امّا اگر در حوزه ی تجزیه و تحلیل متن وارد شویم؛ به همزادی دیرینه مفهوم «امنیت» با «ایران زمین» صحه خواهیم نهاد؛ و در تمام متون تاریخی این مرزوبوم و اسناد به جای مانده در کنار این مفهوم «حق و عدل» را می توان بازیافت. در همین متن نیز، آرتمباس پس از اعتراف جسورانه اگرادات به تنبیه فرزند آرتمبارکس در پاسخ به این پرسش پادشاه که می گوید:... آیا هراس نداری از این که دستور دهم تو را بکشند و جسدت را در مقابل حیوانات اندازد؟ جواب می گوید: «شاه زنده باد، هرگز باور نخواهم کرد شاه اقدام به چنین عملی کند: زیرا شاه نماینده زردشت است و هرگز کاری نخواهد کرد که اهورامزدا خدای بزرگ را از خود ناراضی کند. شاه باید الگوی تمام عیار برای همه مردم باشد و به احکام کتاب زند عمل کند.»...«در باب دوم کتاب زند آمده است که تمامی افراد شهر حق حیات و زندگی دارند و نباید آن ها را از این نعمت محروم کرد. حتی اگر گناه بزرگی مرتکب شوند. مگر به واسطه ی دزدی های مکرّر و یا راهزنی و قتل نفس، اهریمن در روح آن ها رسوخ کرده باشد و جایی برای الطاف ایزدی باقی نمانده باشد و نیز در باب چهارم آمده که هر جسدی را باید در پوششی قرار داد و در کوه ها دفن کرد. از این روی هرگز تصور نخواهم کرد که شاه به دستورات کتاب زند مرا بکشد و جسد مرا مانند مجوسی در مقابل وحوش بیاندازد.»

اگرادات در ادامه ی محاکمه در پاسخ به پادشاه که می گوید: بگو ببینم کدام قانون به تو حق حاکمیت داده و ما از آن خبر نداریم؟ جواب داد: چند قانون این اجازه را به من می دهند. اول این که در اکثر ممالک هر کس دارای نیروی بازو و شجاعت باشد، حاکم و دیگران که ضعیف هستند، محکوم او می شوند و من در مقایسه با همه آن بچه ها شجاع تر و از همه زورمندتر هستم...» و به قانون انتخاب اشاره کرده می گوید: قانون انتخاب که در میان یونانیان مرسوم است. وزراء و حکام در آن بر اساس انتخاب ملّت تعیین می شوند و سلطان فرد برجسته ای است که مورد تأکید و برگزیده ملّت است و قوانینی را وضع می کردند که دولتمردان بر طبق آن رفتار کنند...».

لذا، نقطه ی گره ای گفتمان امنیتی در سپهر اندیشه و فرهنگ ایرانی بر تابشگر سروش جوانب گوناگونی است که سه وجه «قدرت، حق و عدالت» را به سان منشوری برمی تاباند؛ و فضایی از محبت را بر مردم بازمی گشاید که در آن حاکم بر «تخت قدرت» تکیه می زند، عصای عدالت در دست می گیرد و با بر سرداشتن تاجی به نشانه فره ایزدی، گل نیلوفر آبی را به نشانِ عشقِ به مردم، به آن ها تقدیم می نماید. در این تصویر اصلی که در آثار تاریخی به جای مانده از اعصار کهن این مرزوبوم به جای مانده، حاکم باید بر اساس قدرت ناشی از رستنگاه اراده ی خداوندی و خواست مردمی به حق و عدالت در میان مردم حکم کند و با تقدیم عشق و محبت به مردم، چنان قدرتی از اراده ی مردمی در دفاع از کیان ملّی فراهم آورد که هیچ قدرت خارجی در پرتو قدرت آن ها، طمع ورزی ننماید.

این در حالی است که حاکمان خود را در دفاع از اصول و ارزش های ناشی از حیات تعریف شده ملّت خود، تجهیز خویش و مردم را به قدرت نظامی بازدارنده از طریق تأمین مهارت انسانی و انباشت سخت افزاری قدرت، از مهم ترین اصول می دانند.

با انحطاط فرمانروایان و زوال هویت های تعریف شده ی آن ها با عنوان «پادشاهان» در «ایران زمین» گفتمان امنیتی حق محور و عدل گستر ایرانیان فراز و نشیب های فراوانی را پیموده است و در نهایت در این سیر تاریخی باعجین شدن با مفاهیم پذیرفته شده اسلامی از ایرانیان یعنی مفاهیم «جهاد»، «شهادت»، «ایثار»، «جهاد دفاعی» و... احیاء و از غلظت بیشتری برخوردار از می گردد؛ و در پرتو قاعده فقهی «نفی سبیل» دفاع از کیان جغرافیایی این مرزوبوم را به عنوان اساسی ترین نیاز امنیتی در چارچوب مطالعات سنتی در گفتمان امنیت منفی گسترش بخشیده و بر این نکته تأکید می نماید که «خداوند در قوانین و شریعت اسلام هیچگونه راه نفوذ و تسلط کفار بر مسلمین را باز نگذاشته است؛ و کافر در هیچ زمینه ای نمی تواند شرعا مسلط بر مسلمانان باشد؛ بنابراین «نفی سبیل» بیانگر بسته شدن هر گونه راه تسلط کفار بر مسلمین است.

گفتمان امنیت مثبت به واسطه ی دیرینه شناسی گفتمان امنیتی در ایران از جایگاهی رفیع برخوردار است چرا که گفتمان امنیتی حق محور و عدل گستر با تکیه بر محورهای «قدرت، حق و عدل»؛ نگرشی درون محور دارد و با تعریفی که از درون بر اساس مؤلفه های سه گانه عرضه می دارد، بیرون و عوامل خارجی را در برابر خود، آماده پیکار می یابد؛ و در همه ی جهات امنیتی خود را برای پیکار با خصم آماده می سازد.

از همین رو، گفتمان امنیتی ایرانیان در برخورد با هجوم اعراب مسلمان به ایران، اسلام می پذیرد؛ چرا که اسلام و فرهنگ اسلامی را نه تنها عاملی ضدامنیتی حساب نمی کند؛ بلکه آن را مقوّم و غنی ساز فرهنگ ملّی پیش از اسلام ایرانیان باز می یابد؛ و با ممزوج نمودن آن با قواعدی همچون قاعده ی نفی سبیل دشمن را نه یک «ملّت یا قوم بیرونی» که «کفر درونی و بیرونی» توأمان، معرفی می سازد. در چنین نگرشی حفظ سلامت و امنیت جامعه در حوزه های مختلف و در محیط داخلی و خارجی آرام آرام در مرکز توجّه قرار می گیرد و تنها به دشمن بیرونی نمی اندیشد.

در همین حال از درون گفتمان های برتر، گفتمان های کلام محور می رویند و تلاش دارند که جایگاهی فراگفتمانی بیابند؛ این گفتمان ها نه از منظر تعریف درونی و پیامد بیرونی، بلکه در پرتو نفی لایه های درونی و به حاشیه راندن آن ها، از یک سو و تقابل با دشمن بیرونی، تلاش در باز تعریف خود دارند؛ همین معنا است که گسست ها و تغییر شکل ها را حاصل می سازد، برجسته می نماید؛ و در محیط «رقابت گفتمانی» منتج از آن در حوزه معرفت تاریخی، از گفتمان امنیتی حق محور و عدل گستر مرکززدایی، صورت می گیرد؛ و در عینِ حال با فقدان زمینه و بستر مناسب وحدت موضوع آن احکام، وحدت شیوه و بیان آن ها، وحدت نظام مفاهیم و بنیان نظری آن ها، نظم و همبستگی لازم حاصل نمی شود و به تبع آن، صورت بندی گفتمانی خاص حاصل نمی گردد؛ تا نه به صورت یک فراگفتمان که به صورت یک صورت بندی گفتمانی موجودیت یابد. از این منظر در دیرینه شناسی گفتمان امنیتی در ایران فاقد یک «بایگانی» با «آرشیو» هستیم؛ با وجود دارا بودن مقاطع درخشانی در دیرینه ی حیات ملّی خود از ظهور گفتمان امنیتی حق محور عدل گستر، نتوانسته ایم صورت بندی گفتمانی یا تعیین یافتگی گفتمانی حاصل نماییم.

بنابراین، دیرینه شناسی دانش، پردازنده متنی است که رسالت خود را صورت بندی توصیف هایی درباره عرصه ها و قلمروهای مغفول و مهجور مانده یعنی روابط بین گزاره ها قرار داده است. بدین منظور، نخستین تلاش های فوکو پیرامون یافتن ملاکی برای تشخیص امکان و یا امتناع شکل گیری یک هویت یگانه از رهگذر اجماع عمومی گروهی از گذاره ها، متمرکز است. چهار طریق ممکن برای ایجاد این یگانگی متصور است:

1) ارجاع به یک موضوع تحلیل عمومی (قواعد ناظر بر ابژه)

2) حضور یک مشرب مشخص بیانی با شکل مشخصی از گزاره.

3) شکل گیری و توسعه ی «نظامی از مفاهیم دائمی و سازواره».

4) ابرام بر تداومِ بنیان و درون مایه نظری، (شکل گیری استراتژی).

به بیان فوکو: هر جا که میان ابژه ها، نوع گزاره ها، مفاهیم و انتخاب های محتوایی، بتوان انتظامی تعریف کرد، می توان گفت که ما در حال گفت وگو درباره یک تشکل گفتمانی هستیم. بنابراین می توان از به کار بردن کلماتی که توسط شرایط و نتایج آن نظیر «علم، ایدئولوژی، تئوری یا عرصه موضوعیت» بیش از ظرفیتشان پر شده اند، اجتناب کرد.(24)

از این رو پرسش اساسی در سپهر دیدگان ما آن است که آیا در حوزه ی مطالعات امنیتی، با وجود آن چه آمد آیا ما دارای یک صورت بندی گفتمانی هستیم؟ یا هر آن چه می پنداریم نه تنها استراتژی بلکه یک گفتمان برتر نیز نیست که در مقطع زمانی و فضای تاریخی خود، از منظر دیرینه شناسی قابل اتکا باشد؟ شاید به همین دلایل بتوان گفت که ما در فضاها و زمانه های گوناگون تاریخی، بیش از آن که یک «صورت بندی گفتمانی امنیتی «Security Discursive Formation» داشته باشیم؛ در چنبره «کنش های گفتمانی امنیتی «Security Discursive practices» می افتیم. کنش های گفتمانی، بیانگر قاعده مندی هایی است که با همان واقعیت بیان آن به وجود می آید. فراموش نکنیم، نظام مندی کنش های گفتمانی نه از نوع منطقی است و نه از نوع زبان شناختی قاعده مندی گفتمان، ناآگاهانه است و در سطح گفتار parole سوسوری پیش می آید و نه در سطح زبان Langue از پیش موجود. لذا، تا زمانی از بهره مندی عملی برخوردار است که، کنش گران حوزه ی گفتمانی، برای بازیگران رودررو و ابهام انگیز و اسرارآمیز جلوه کنند؛ و این احساس را به وجود آورند که در بی نظمی موجود ابژه ها، از سوژه ی منظم و واحد پیروی می کنند؛ تا این نگرش برای کنش گران رودررو وجود داشته باشد معتبر و جدّی پنداشته می شوند.

در این دستگاه فکری، ماهیت امور در حیطه مورد بررسی از پیش تعیین نمی شود، بلکه همزمان با صورت بندی های گفتمانی پا به عرصه حیات می گذراند که امکان صحبت درباره آن ها را فراهم آورده اند. صورت بندی گفتمانی در واقع امکان بروز تنوعات مهمّ در سازمان حوزه های احتمالی را فراهم می آورد. بنابراین شاید چیزی که در زمانی ادعایی جدّی و مهمّ تلقی می شود، در زمانی دیگر حتی نامزد ارائه حقیقت نباشد یا نتواند باشد. دلیل کنار نهادن گزاره ها (یا حتی بی توجهی کامل به آن ها) آن نیست که آن ها را نادرست می پنداریم، بلکه آن است که با هیچ مدرک بیرونی روشن نیست معنایی که برای آن ها قائلیم، درست یا نادرست است.

«هر جا قدرت اعمال می شود، دانش نیز تولید می شود». در تبارشناسی فوکو به این نکته تأکید می شود و بر خلاف تصور رایج روشن گری که در آن دانش تنها وقتی ممکن می شود که روابط قدرت متوقّف شده باشند؛ هیچ رابطه ی قدرتی بدون تشکیل حوزه ای از دانش متصور نیست و هیچ دانشی هم نیست که متضمن روابط قدرت نباشد.

از این رو تبارشناسی گفتمان امنیتی در ایران، از دو سطح درون گفتمان و برون گفتمان اهمیت پیدا می کند. از منظر درون گفتمانی، «امنیت» را باید به عنوانِ سوژه شناخت، ابژه شناخت. و شیوه ی شناخت نگریست و آن را در چارچوب اثرات و فرآورده های روابط اساسی دانش و قدرت و تحول تاریخی به تحلیل نشست؛ و در فضای پژوهشی متأثر از شرایط تاریخی پیدایش و وجود علوم انسانی، روابط آن ها با تکنولوژی های قدرت و آثار سوژه ساز آن ها دنبال نمود.

ولی از منظر برون گفتمانی باید به این نکته توجّه داشت که اگر بپذیریم: هر جا قدرت اعمال می شود دانش هم تولید می شود؛ و هیچ رابطه ای قدرتی بدون تشکیل حوزه ای از دانش متصور نیست و هیچ دانشی هم نیست که متضمن روابط قدرت نباشد؛ آیا ما فراهم آورنده «دانش امنیتی» ناشی از قدرت خود هستیم و یا حوزه های ارتباط قدرتی ما بدون تشکیل حوزه ای از دانش قابل تصورند؟

آن چه که نمایان است، عینیتی یا عینیت هایی است که مقوّم وجود «روابط قدرت» در حوزه های گوناگون زندگی ماست. تاریخ حیات ما نیز بر وجود این «روابط قدرت» صحّه می گذراند؛ امّا آیا نمی توان را فقدان فلسفه ی اخلاقی مناسب در مورد قدرت در سطح های «انسانِ ایران» و «انسانِ فراهمسنگ ایرانی» را عامل انسدادی آشکار شدن «دانش تولید» شده از این ارتباطات قدرتی دانست؟

بر این نکته تأکید دارم که به رغم سابقه ی دیرینه «مفهوم امنیت» و «کنش های گفتمانی امنیتی» «گفتمان علمی امنیت ملّی» حتی در سطح جهانی به طور عمده محصول سالهای پس از جنگ جهانی اول و دوّم است؛ امّا باید بر این نکته نیز اشاره کنیم که با وجود تلاش های فراوان هنوز «ایران» ما، از ضعف گفتمان امنیتی در رنج است؛ از این رو در پرتو بسیاری از تلاش های مخلصانه پس از انقلاب اسلامی در ایران، به جای محصول به جامعه ی امن نوعی تلاش در حصول به «جامعه ی امنیتی» را بر تابانده است.

در ایران اعصار کهن، و ایرانِ قدرتمندی که در دوران عظمت تاریخی خود با اندکی تساهل تا ایران دوران قاجاریه به سر می برد گفتمان ها یا حداقل کنش های گفتمانی ناشی از روابط قدرتی برتر؛ در چارچوب بین المللی و سطوح فراملّی و ملی از یک سو و روابط قدرتی پاتریمونیال «پدر سالارانه» در سطح فروملّی از سوی دیگر، اگر چه در مقاطعی، بر اساس آموزه های فرهنگی و دینی دارای بار onus حق محور و عدل گرا هستیم ولی در عین حال از هویتی کلام محور و دوسویه نگر نیز برخورداریم.

در سده ی اخیر، و در دهه های آغازین قرن بیستم در ایران، این معنا موجب رویش و پیدایش کنشی گفتمانی هستیم که تلاش دارد در شاکله یا فورماسیون یک فراگفتمان درآید. در این زمان شاهد آنیم که در متن این کلام محوری و دوسویه نگری، در سایه رشد فرهنگِ همه یا هیچ و نگرش دیجیتالی بر حوزه ی روابط انسانی و تعریف نفی محور از خود؛ «پهلویسم» ظهور پیدا می کند؛ و به همین دلایل در چنبره «وابستگی» گرفتار آمده، در «بحران استمرار» رنگ می بازد و در «مدیریت بحران» پهلوی، خود در مقام «مدیر بحران» در «سطوح زیرین» در «جایگاه زیرینِ» خویش دچار بحران می شود.

ادبیات امنیتی پهلویسم که آراسته به زبان و منطقی تک گفتار و استعلایی بود، در چارچوب تعریف نفی محور از خود در فضای کلام محور و دوسویه نگر پیش گفته، اسلام را به عنوان «دگر other» ایدئولوژیک خود و اسلام گرایان را به مثابه ی دگردرونی خود تعریف نموده بود، تلاش داشت؛ تا به یک «دگر» قابل شناسایی و منعطف دست یابد.

این فضا بازتابش عصری بود که از یک سو با سرخوردگی بیرونی همراه بود و از سوی دیگر با سرکَرْدگیِ درونی خوی کرده بود. به بیان دیگر با ورود فریب و تحریف در ساختار سیاسی و ساخت حکومتی ایران به واسطه ی تفوّق سلطه ی بیگانگان، «استقلال» ساخت سیاسی در ایران مخدوش گشته بود و از سوی دیگر در بستر انحطاط اخلاقی، زوال اندیشه سیاسی، اضحلال حکومتی و...، فرهنگ اطاعت پذیری شایسته سالارانه به اطاعت پذیری پدرسالارانه تبدیل شده بود.

این در حالی بود که فضای بین المللی حاکم بر جغرافیا و زمانه ی تاریخی، بر تابشگر جهشی تاریخی در قالب مدرنیزاسیون و با هویتی تعریف شده در جغرافیای غرب بود که امواج آن کره ی زمین را دربرگرفته بود؛ و پهلویسم تلاش داشت تا در پرتو تأسیس وابسته ی خود، پیوستگی خویش را با «غرب» پیشرفته تعریف سازد و استقرار خویش را در این پیوستگی و گسست از هویت زیرین خود در لایه ای از نمودهای شکلی نه نمادهای هویتی، برجسته سازد.

از این رو، پهلویسم، نماد یک گفتمان تقلیدی کلیشه ای و نمود یک «تکرار» و نه یک «بازنمایی» بود، که «جغرافیای انسانی» خود را جایی در حاشیه فراگفتمان غرب تعریف کرده، ترکیبی موهوم، گیج کننده و ناموزون از کهنه و نو به دست داد که از دیرینگی تنها کوخی و از نوآرایی تنها سایه ای به همراه داشت؛ و به مانند رهروی که راه را می داند ولی عاشقانه ره نمی پوید؛ و چاه را نمی پاید زندگی مشترک جامعه ای اسلامی را در گرته برداری ناقص و متزلزلی از سپهر طریقت عملِ مدرنیته و غرب، تصویر و معنا کرده بود.

در فضای نامتجانس و خشونت تابِ بین المللی ناشی از آغاز جنگ اوّل جهانی پیوند سه جریانِ

1) شُوینیسم «ناسیونالیسم ایرانی افراطی» 2) شبه مدرنیسم «غرب گرایی» و 3) سکولاریسم، زایشگر فرایندی شد که پهلویسم ثمره ی آن بود.

در این فرایند، سلسله ی همسان مرکب از: محافظه کاران «حزب اصلاح طلبان»، رفرمیست های «حزب تجدّد»، افراطیون «حزب سوسیالیست» انقلابیون «حزب کمونیست» و عناصری از بریگاد قزاق بر محور رضاخان فرمانده هنگ قزاق به عنوان نقطه ی ثقل تمامی خرده گفتمان های فوق گرد آمدند و در پرتو «نسبت های گفتمانی» حاصل از بافت موقعیتی، «سلسله ای همسان» به وجود آورند.

در این منظر، علّت هژمونیک شدن نظام پهلویستی را می باید، نه در مقبولیت و مشروعیت آن، بلکه در فضا و زمانه ی تاریخی، فقدان آلترناتیو دیگر و نیز حمایت خارجی، جست وجو کرد. با کسب منزلت هژمونیک از سوی رضاخان، نهادهای دولتی برای بازسازی هویت ملّی، با بهره جویی از میراث فرهنگی و تاریخ ایران، به تبلیغ و اشاعه ی باورهای ملی گرایانه باستان گرا پرداختند. اقدامات دولت در بزرگداشت مفاخری ملّی چون فردوسی، نامگذاری شهرها خیابان ها و نهادها با الهام از نام های باستانی، ترجمه متون پهلوی به فارسی، تشویق پارسی نویسی، همه در جهت تشویق و تقویت احساسات و گرایش های ملی گرایانه رومانتیک و نه اصیل و جانشین کرن اسطوره ها و فرهنگ کهن شاهنشاهی پاتریمونیالیستی به جای باورهای فرهنگی غنی ایران زمین و اعتقادات اسلامی در ذهن مردم ایران بود. در تقریر و تحکیم هویت خویش، پهلویست بار دیگر اسلام را به عنوانِ دگرِ ایدئولوژیک، مسلمان ایرانی را به عنوانِ دگردرونی، و اعراب را به مثابه دگربرونیِ خود تعریف کردند و سعی نمودند جغرافیای انسانی خود را جایی در درونِ مدار و حریم گفتمانی غرب جست وجو و تثبیت کنند.

نگرش رضاخانی، بر تابشگر دیدگاهی سنتی در حوزه ی امنیت منفی است؛ امّا با بازتعریف دشمن بیرونی در درون، به استبداد درونی و دیکتاتوری منتهی شد. اسلام در متن گفتمان، پهلویسم به مثابه ی پدیده ای تحمیلی به سرزمین کوروش و داریوش و سرزمین هخامنشیان و ساسانیان نگریسته می شد که هدفی جز آلوده کردن اصالت و هویت شفاف این مرزوبوم نداشت. عناصر گفتمان، اسلامی، عناصری ویرانگر، غیرطبیعی، خطرناک و تهدیدزا تعریف می شدند که ضرورت یک راهبرد نظارتی و کنترلی مستمر را پدید می آورند. بدین ترتیب جامعه به دو سلسله ی متضاد تقسیم شد. در یک طرف ایرانیان اصیل که خودی تعریف می شدند و در سوی دیگر اسلام گرایان، ارتجاع سیاه، مردمان غافل، مجرمان خشونت پیشه و بیگانگی که اعضای نامطلوب خانواده و تهدیدی برای خودی ها محسوب می شدند. اینان اساسا امکان شکل گیری و انسداد جامعه ی خود را تهدید می کند لذا، می باید طرد و حذف شوند یا به جرگه ی خودی ها درآیند و فرایند همسان شدن را طی کنند(25).

رشد ناسیونالیسم رمانتیک بر استفاده ی ابزاری نخبگان سیاسی پهلوی از روشنفکران، منتهی شد و پس از شهریور 1320 و در فضای دموکراسی ناقض این دوران جریان های روشنفکری و گروه ها و احزاب نژادگرا، با مرامنامه و برنامه های فاشیستی، شعارها و نشریان و «تاریخ نگاری» ویژه ی خود پای به عرصه وجود نهادند(26). عاقبتِ این مقطع با آغاز آن پیوند داشت و نتیجه ی «وابستگی» گفتمان امنیتی غالب در اتمسفر گفتمان امنیتی منفی و سنت گرای رضاخانی بود. رضاشاه در این باره به پسرش می نویسد: «به یاد داشته باش که مردم چیزی نیستند! و تنها قدرت خارجی اهمیت دارد. مرا زمانی که کسی نمی شناخت، به روی کار آوردند و در زمانی که همه ی مردم از من می ترسیدند و مرا می خواستند، همان ها بردند، مردم را همیشه باید ترساند، باید آن ها از تو بترسند، نه این که دوستت داشته باشند(27).

در این کلام، چهره ی قدرتی که صورت سخت افزارانه آن را می نمایاند و فیزیکی جلوه نشان می دهد، در درون خود می شکند؛ ولی این بار هم، به واقع، قدرت همه چیز را خلق می کند و جایگزین خود را پدید می آورد. فوکو در مباحث تبارشناسانه Genealogyخود سه چهره قدرت یعنی: قدرت گفتمانی discursive power، قدرت دیسیپلنی (یا قدرت سازمانی) disciplinary power و قدرت مشرف بر حیات Bio-power را مورد مطالعه قرار می دهد.

همراه با این سه چهره، فوکو سه تز نیز در مورد قدرت ارائه داده است. نخست ایده «قدرت بدونِ وجود فاعلِ اعمال گر قدرت». فوکو معتقد است که برخی از روابط قدرت نظیر رابطه میان پزشک و بیمار را نمی توان بر اساس مدل هابزاز قدرت تفسیر کرد. در این قبیل موارد بر خلاف مدل هابزی، سلطه گر و سلطه شونده با یکدیگر همکاری می کنند. تز دوّم، عبارت است از ارتباط میان قدرت کلان و قدرت خرد که وجه نظر اصلی آن نقد تئوری قدرت مارکیستی است که مدعی است مفهوم قدرت در سطح طبقه را باید به عنوانِ اصل اساسی و بنیادی در نظر گرفت و بقیه انواع قدرت را بر اساس آن توضیح داد. فوکو معتقد است که میان قدرت کلان و خرد، در هرتز از روابط قدرت، ارتباط متقابل برقرار است. سوّمین تز عبارت از این است که جدا از فعالیّت آگاهانه افراد و عوامل انسانی، قدرت در هر زمینه و مورد از منطق استراتژیکی خاص آن زمینه پیروی می کند. این استراتژی ها به هیچ فرد یا طبقه خاصی تعلق ندارند و زاده خود زمینه و شرایط محیطند و به نحو مستقل از استراتژی های خودمختار و خودجوش قدرت معتقد است که نظیر خاصه های ناگهان ظاهرشونده emergent propertis در تئوری تطوّر بدون نظر به یک غایت خاص ظهور می یابند(28).

قدرت رضاشاه، نمونه ی یک «قدرت حاکم» با ویژگی نهی کنندگی بود، که از عمل کردن در دایره ی پیکر اجتماعی و فردی ناتوان بود؛ یعنی فاقد ویژگی خاص «قدرت انضباطی» (یعنی انقیاد اذهان و ابدان انسان ها) بود. به دیگر سخن، «قدرت حاکم قدرتی است که به جای آن که روی بدن ها و آن چه بدن ها می کنند اعمال شود، روی زمین و تولیدات آن اعمال می شود». ویژگی این قدرت آن است که قدرتی مستقیم است که از طریق دست انداختن بر دارایی های جامعه و مستقل از کنش و واکنش با پیکر جامعه که ملّت را می سازد و هویت خود را با آن یکی می داند، تداوم می یابد. این قدرتی است که از «سوژه به سوژه حرکت می کند»، «رابطه ی سیاسی سوژه با سوژه را برقرار می سازد» و از این لحاظ، با «قدرت انضباطی» متفاوت است که برعکس، در طبیعت جسمانی، به شیوه ای فراگیر نفوذ می کند و بدون سرکوب متقاعدکننده است و کنش های سرکوبگر، خود را بر احساسات و بر حوزه ی رفتاری، اعمال می کند. به این ترتیب، قدرت آن شرایط «حبس دائم» و «تاکتیک های عام مطیع سازی» را ایجاد می کند که به آن اجازه می دهد در پیکر جامعه، خود را مثل یک داده ی قابل قبول، مثل یک سنت، باز تولید کند...

حکومت پهلوی، با نظام های فرمانروایی نهی کننده اش، در ارتباط با شبکه ی قدرتی که از درونِ تن، جنسیت، خانواده، رفتار، دانش، و تکنیک جامعه می گذرد. «قدرتی است با حق عزل و نصب و موقعیت روبنایی. این امر باعث عدم موفقیت شاه می شود، از این رو که یک «استعاره، با کنش های نهی کننده نمی تواند واقعا انسجام پیدا کند و نمی تواند خود را سرپا نگاه دارد.»

در بستر گفتمانِ تک گفتار پهلویسم، امنیت ملّی صرفا به مدلول های سخت افزاری دلالت می کرد؛ امنیت و قدرت مترادف با نظامیگری تعریف می شد؛ و بدین ترتیب، حریم «ملّی» به رأس هرم جامعه خلاصه شده بود؛ و توهّم «امنیت مطلق» سایه سنگین خود را بر سرتاسر این گفتمان افکنده بود.

تأسیس ساواک سازمان اطلاعات و امنیت کشور در سال 1336، نقطه ی عطفی در تشدید گرایش امنیتی در رژیم پهلوی است. از این پس، قدرت حاکم بر نیروهای نظامی، ثبات و امنیت خود را در گرو فعالیت های وسیع کنترلیِ این دستگاه قرار داد. ساواک به عنوانِ چشم قدرت، در پس هر کوچه بازاری، به کنترل کانون های متعدّد مقاومت نشست و ارتش نیز در ابعاد مختلف پرسنلی و بودجه ای، رشد فزاینده ای کرد.

از 1322 تا 1355، عده نظامیان از دویست هزار به چهارصد و ده هزار افزایش یافت. بین سال های 1322 تا 1349، هزینه های نظامی از 68 میلیون دلار به 844 میلیون دلار یعنی 12 برابر رسید. بودجه ی نظامی بین 1349 و 1355، تقریبا با همین نسبت افزایش یافت و به 9 میلیارد و 400 میلیون دلار رسید. در 1353، یعنی سالی که بهای نفت افزایش یافت و به 9 میلیارد و 400 میلیون دلار رسید. در 1353، یعنی سالی که بهای نفت افزایشی 141 درصدی نسبت به سال قبلش یافت. هزینه های دفاعی 32 درصد از کل بودجه را شامل می شد؛ و در آستانه ی انقلاب، کماکان هزینه های دفاعی برنامه ریزی شده، بالغ بر 31 درصد کل هزینه های برنامه ریزی شده، یعنی افزون بر 9 درصد تولید ناخالص ملی بود.

اگر چه نظریه پردازان امنیتی پهلویستی از سایر مؤلفه ها و خرده نظام های سازنده جامعه غافل نبودند، در تحلیل نهایی، تمامی بسترهای اجتماعی را صرفا در پرتو ملاحظات و مناسبات امنیتی معنا می کردند. به اعتقاد آنان، ریشه های عوامل ضدامنیتی و پیدایش و فراگیر شدن آن ها می باید در مسائل اجتماعی جست وجو می شد. در نتیجه مسایل امنیتی نمی تواند از مسایل اجتماعی تفکیک شود؛ زیرا هر مسئله ی اجتماعی، اعم از اقتصادی، فرهنگی و سیاسی می تواند بالقوه تبدیل به مسئله ی امنیتی شود. با همین رویکرد و تحلیل بود که نخبگان رژیم پهلویستی نه تنها مسائل و امور بالفعل یا ماهیتا امنیتی، بلکه مسائل اجتماعی را که به نحوی بُعد امنیتی می یافت با به طور غیرمستقیم امنیت ملّی را تهدید می کرد نظیر احزاب سیاسی، اقلیت های مذهبی، رسانه های گروهی جراید و انتشارات، مشکلات اقتصادی، مسائل قوی و مذهبی و... در دستور کار شورای امنیت ملّی قرار داده بودند. به بیانِ دیگر، موضوع و وظیفه ی اصلی شورای امنیّت ملّی را هم «تهدیدها» و هم زمینه های «آسیب پذیری» تشکیل می دادند(29).

بدین ترتیب، گفتمان امنیت منفی از بخش سنتی به فراسنتی، رجوع کرد؛ امّا ورود به بخش های فراسنتی نه با قبول نگاه عمیقی محتوایی به نقش فضاهای غیرنظامی و امنیتی در ایجاد بستر مناسب جهت تقویت امنیت ملی، بلکه به عنوان فضای عملکرد و برخورد امنیتی رژیم، می نگریستند. لذا به مهندسی معکوس این فضاها پرداختند. آلودن سایر فضاهای اجتماعی فرهنگی، سیاسی به حساسیت های امنیتی، به طور فزاینده ای آستانه تحمّل نظام را محدود به «خود»ی های ثبت شده کرد. از این رو، استعداد «دگر» سازی و طرد نظام، روند بی انتها یافت. دیواره امنیتی نظام، شیشه ای تعریف شد که هر صدا، نوشته، تصویر، و رفتار ناهمخوانی آن را به لرزه در می آورد. تأکید بر یک مؤلفه ی قدرت ساخته بود، رژیم در گرداب یک نوع «دیالکتیک سوردل» عمیق گرفتار آمده بود و برای مصون ماندن از تهدید خارجی، به داما48

نِ خود او پناه برده بود. «فضای امن» نظام جایی در زیر سایه ی یکی از دو قدرت بزرگ ترسیم شده، و در آرامش ناشی از آن، جزیره آرامی تصویر شده بود. شاه در مصاحبه اش با او ریانافالاچی تصریح می کند که بدون کمک و حمایت ایالات متحده و دیگر کشورهای سرمایه دار خارجی نمی توانست قدرت مطلقه خود را استحکام بخشد و تمام گروه های مخالف را به طور مؤثر سرکوب کند: «از سال 1332 تا سال 1342، ایران نه تنها تحت الحمایه ی امریکا محسوب می شد. بلکه به این کشور وابسته بود. رژیم شاه محتاج کمک های خارجی برای مقابله با متجاوزان خارجی و بقایای مخالفان داخلی بود. اگر امریکا از حمایت رژیم شاه دست می کشید، رژیم سرنگون می شد».

امّا «جزیره ی امن پهلویستی، با وجود تلاش فراوان رژیم در ایجاد» علقه های اقتصادی به جهت قوام بخشیدن به امنیت ملّی ناشی از پیوستگی مردم با هیأت حاکمه، تحقق عینی نیافت. پارادایم امنیتی شاه، برناامنی افزود و به صورت فزاینده ای چهره میلیتاریستی آن را برجسته نمود.

از سوی دیگر؛ رژیم در محدوده ی زمانی پس از شروع انقلاب سپید شاه و ملّت با رویکرد توسعه گرای وابسته خود که نوعی شبه مدرنیسم را تعمیق می بخشید، به «دولتِ مداخلاتِ مداوم» تبدیل شهر. توقعات مردم افزایش یافت؛ و رابطه ی معکوس با توان دولت در اجابت و پاسخ گویی مناسب به تقاضاها ایجاد کرد و این خود موجب گسترش و تعمیق بیشتر بحران مشروعیت گفتمان پهلویستی شد. دولت مشروعیت خود را از رهگذر پروژه ی توسعه و نیل به تمدن بزرگ کسب می کرد. امّا توسعه گرایی محتاج دولتی اقتدارگر، مرکزیت گرا و مستبد بود که دقیقا همین امر مشروعیت دولت را مخدوش می کرد. ایدئولوژی پهولیستی نیز به این شرایط یاری می رساند.

در این جا نظر به توقّعات فزاینده ی نویسندگانی چون جیمز دیویس به عنوان یکی از مدل های ایجاد دگرگونی های اجتماعی عمیق، شکل گرفت. تقاضای فزاینده، برای آزادی و مصرف بیشتر، رویکردهای وابستگی و استفاده از قوه قهریه را افزایش بخشید و عمق هویتیِ سنت گرای گفتمان امنیت منفی رژیم را در مقابل با «دگر the other» تعریف شده ی درون خود یعنی زنجیره ای متمایز از مخالفانِ رژیم با رویکردهای متفاوت و سه وجهی راست گرایان، چپ گرایان و اسلام گرایان به نمایش گذاشت؛ و صورت بندی هابزی را در چارچوب قدرت متمرکز، فیزیکی و متکی بر عامل انسانی به نمایش گذاشت. و «لبه ی ناامنی» را به صورت یک شکل بندی گروهی؛ در تقابل با «دگر» خود به تصویر کشید.

در تقابل و تضاد با «زنجیره ی به هم پیوسته ی» پهلویستی، زنجیره ای مرکب از «دِگر تعریف شدگان» تشکیل شد؛ که با وجود تمایز هویتی در سلسله مراتب دگر شدگی با یک دیگر پیوند خورده بودند؛ و در مواجهه با فراروایت پهلویسم سامان پذیرفتند. سطحِ بنیادین «دگر تعریف شدگان» در ارتباط با توده های مردمی را «اسلام گرایان» تشکیل می دادند که تاروپود برنامه و طرح رهایی خود را از سلطه ی رژیم حاکم و نیز هژمونی غرب به عنوان حامی اصلی این رژیم «در بازگشت به اسلام» باز می جست؛ و با ارائه ی تعریفی هویت ساز و مشروعیت پذیر، فراگفتمانی رقیب را پرورش داد. در بستر گفتمانِ انقلابی، اسلام، دینی تعریف شده بود که سیاستش در عبادتش و عبادتش در سیاستش مدغم است و احکام اخلاقی اش هم سیاسی است؛ و در این راستا، قدرت را نیز در سازواره با معرفت دینی و عرفانی تعریف پذیر نمود. در بستر انقلاب و فرایند جوشش انقلابی مردم، مذهب به مثابه ی فناوری تولید و اعمال قدرت، هم به عنوان «راه» و «هدف» و هم در نقش شناسنده ی حقیقت و واردکننده ی آن به حوزه ی سیاسی جلوه گرفتند؛ و در مرکزیت آن «گفتمان انقلابی» حضرت امام «ره» متجلّی شد؛ و نوعی «عرفان سیاسی» را به نمایش نهاد(30). در عرصه ی کنش انقلابی، از هویت و نوشته ی نوشتاری و گفتاری و رفتاری و روانشناختی انقلابیون، شکلی از قدرت جوشید؛ و در نهایت توانست در پهن دشت رودرویی با گفتمان امنیتی رژیم حاکم، تفوق یابد. قدرت از پایین جوشید و فراگفتمان هژمونیک گرای، انحصارطلب پهلوی را با هر حرکت خویش در چنبره ی سخت افزاری خود محدود ساخت؛ و در نهایت از درون متلاشی ساخت.

رژیم پهلوی، خود در سلسله ی مراتب قدرت هژمونیک سرمایه داری جهانی و امپریالیسم حاصل از آن، «پیشانی» و «سطح تلاقی» ارتباط این قدرت با ملّت ایران بود. تعریف عرضه شده از انقلاب در چارچوب برداشت ایدئولوژیک از دین، ساماندهی قدرت را در برابر خویش در چهره ی «دگرامپریالیستی» ملاحظه کرد.

این در حالی است که در پرتو اسلام، رویکرد امنیتی از سویه ای مثبت برخوردار شد؛ و بافت موضوعی Co-text خود را در فضای گفتمانی متکی بر «قدرت متافیزیکی» تعریف نمود. امّا در حالی که از تأمین و تحفظ فیزیکی دور می شد؛ در برخوردهای موجود با دگر تعریف شده ی خود، بسیار زود، با تقابل فیزیکی روبه رو شد. در این زمان «هویت اسلامی»، بر جای «هویت ملّی» نشسته بود و «نه» بزرگ انقلاب در پرتو شعار جاویدان لااله الااللّه بعد از شعور بی انتهای «اللّه اکبر» موازانه ای منفی بین دو ابرقدرت مسلط جهانی ایجاد کرده و تمامی زنجیره های دفاعی امنیتی گفتمان قبل خود را گسسته بود. در این چهارچوب «امنیت نظام»، «امنیتی آرمانی» تجلّی کرد.

در مرکز این گفتمان امنیتی، پاسداری از ارزش ها قرار گرفت و دقایق گفتمانی متن خود را بر نقطه ی گره ای آن استقرار بخشید. چهره مادی «منافع» و «مصالح» زدوده شد و در پهن دشتِ منافع و مصالح معنوی گفتمان دینی به حاشیه رفت. «تهدید»ها به اعتبار میزان، شدت و قدرت آسیب زایی شان، نسبت به تمامیت و هویت ارزشی نظام، تعریف و طبقه بندی شدند. از منظری فراملّی به امنیت ملّی نگریسته شد و ستون های امنیتی نظام انقلابی، جایی فراسوی مرزها و در میان جامعه ی بزرگ منتقدان نباشد. بدین ترتیب، رویکرد نرم افزارانه امنیت مبتنی بر مشروعیت و مقبولیت نظام به عنوان رویکرد مسلط امنیتی، کاملاً فضا را برای طرح رویکردهای سخت افزار نه محدود ساخت. در حوزه ی اثر این گفتمان، راهبردگران امریکایی، فضای «تهدید»سازی را احساس کردند و بر آن شدند که به مهار انقلاب اسلامی روی آورند و براندازی رژیم انقلابی را نیز در دستور کار خود قرار دادند. جنگ هشت ساله ی عراق بر علیه ایران، برجسته ترین و کاراترین راهبرد طراحی شده، در این راستا بود که بُعد رقیق شده ی برخورد نظامی مجموعه نیروهای مخالف را در چهره ی صدام حسین تکریتی در مقابل ایران اسلامی به نمایش می نهاد.

«برخورد نظامی» مستقیم عراق بر علیه ایران را به واقع باید؛ در چارچوب فرمول حاکم بر فعالیت های راهبردی در استفاده از قدرت، که در آن این قاعده حاکم است که باید با کم ترین هزینه، بیشترین مقدار سود را به دست آورد؛ نوعی «تهدید» نظامی غیرمستقیم نیروهای پشتیبان صدام به حساب آورد؛ که در کنار استفاده از قدرت های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهت به زانو درآوردن رژیم نوپای حاکم بر ایران، از «تهدید» نظامی نیز از این طریق بهره بردند.

امّا، «جنگِ ناخواسته»، از یک سو پیوستگی آرمانی و از سوی دیگر گسستگی را از نگرش امنیت مثبت رقم زد. جنگ انگیزه های ملی گرایانه و ملی را تا حدودی احیا کرد و تلاش در باز تعریف ملیت در چارچوب «امنیت آرمانی» صورت پذیرفت. «تمامیت ارضی» و حفظ آن به همراه واژه ی «میهن دوستی» در دانشواژه ای فقهی «ام القری» مأوا گزید؛ و وارد آحاد تعریفی امنیت ملّی شد. نگرش «بسط محورانه»، گفتمان امنیت آرمانی در بستر جنگ، از غلظت «حفظ محورانه» برخوردار شد. جنگ ما را به تدافع فراخواند؛ به صورت سکته ای ناقص در اندام بسط محورانه گفتمان امنیت آرمانی چهره نمود؛ امّا با بازتعریف اصول و ارزش های آرمانی انقلاب در «فرهنگ جبهه و جنگ» ما را به سوی نظریه بقا، نکشاند؛ بلکه کماکان بر انقلاب مستمر تأکید شد. از این رو پیوستگی آرمانی را تقویت نمود؛ و آرمانگرایی را به عنوان یک «ارزش غایی» در گفتمان امنیتی تثبیت ساخت؛ امّا در فرایند نتایج عینی خود به نوعی، «گسستگی موقعیتی» را به طور طبیعی به وجود آورد؛ که با «پیوستگی آرمانی» و تشدید آن در ساخت امنیتی دهه های بعد، ناهمگونی هایی را به وجود آورد.

در جنگ «دگر the other» ما صرفا عراق نبود، ما تمامیت کفر را در مقابل خود می دیدیم. جنگ بین دارالسلام و دارالحرب بود. در چنین پیوستگی آرمانی و گسستگی موقعیتی؛ با تکیه بر نظریه ام القری که در بطن خود به تلاشی اشاره داشت که در آن آرمان گرایی دینی و میهن دوستی ملّی با یک دیگر در پی پیوند هم سنخ بودند، تا به صورت یک پیکره ی واحد بروز کنند؛ تلاش برای ایجاد نیروی معطوف بر «بسط» جریان داشت. از همین رو، کوشش شد تا بین ارزش ها و واقعیت ها، بین هست ها و بایدها آشتی برقرار شود؛ و ماحصل آن گفتمان امنیتی «حفظ محور بسط گرا» بود که تلاش داشت با ایجاد فضای مناسب خود را در «اولویت بسط» و در «اوّلیّت حفظ» تعریف نماید(31)

جنگ، پرتو جدیدی از واقعیت ها را به نمایش گذاشت. با وجود «ملّت باوری» به عنوان یکی از عناصر و دقایق گفتمانی آوانگارد در انقلاب اسلامی، جنگ، نقش مؤثر دولت ها را در صفحه ها و عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی، نظامی و... به رخ کشید. جنگ اعلام داشت که نمی توان تنها در چارچوب آرمان ها، بر تخت کلام محوری تکیه زد و واقعیت ها را به حاشیه راند. بلکه می باید آن ها را آن گونه که در گذرند؛ در سپهر اندیشه و تأمل نشاند.

در همین حال، جنگ چهره سنتی گفتمان امنیتی را تشدید ساخت و رویکرد امنیت منفی را در چشم انداز سخت افزارانه ی خود و در بستر «دشمن ستیز» خویش تقویت نمود. «تهدید»، در قالب «دشمن» عینیتی محسوس و واقعیتی ملموس پیدا کرد؛ و در عین حالی که موجب شده بود مجالی برای شکوفاسازی و نهادینه کرن ارزش های مان را در باور خود فراهم آوریم؛ زمینه های نگرش امنیت منفی را در اذهان بسط داد؛ و «تهدید» را در چارچوب موجودیتی به نام «دشمن» خارجی در اذهان تثبیت نمود.

با پایان پذیرفتن جنگ، پس از هشت سال دفاع مقدّس و واقعیت های ناشی از آن، رویکردی رئال تر از گذشته حاصل آمد که در بطن خود، تلاش داشت با حفظ دشمن بیرونی در مدار تنظیم راهبرد قدرتی خود، در حوزه ی جبر ناشی از بافت موقعیتی، جهت پذیرش واقعیت های موجود، آمادگی بیشتری از خود بروز می دهد. این گفتمان اگر چه واقعیت ها را پذیرفته بود؛ امّا این پذیرش در بستر جبر حاصل و در پرتو جنگ پدید آمده بود.

پذیرش قطعنامه 598 و پایان جنگ عراق بر علیه ایران، بازنگری قانون اساسی و انتخاب آقای اکبر هاشمی رفسنجانی به ریاست جمهوری از یک سو، و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و سوسیالیستی و تأثیر آن بر روابط بین الملل از سوی دیگر، از جمله عواملی بودند که در دو سطح داخلی و بین المللی بر روند سیاستگذاری نظام و چگونگی تفکر و شیوه ی تصمیم گیری و اجرایی نخبگان در خصوص مسائل عمده ی کشور شدیدا تأثیرگذار بودند. خرابی های جنگ و مشکلات مالی و معنوی ناشی از آن، مسأله مهاجران و اسرای جنگی، نابودی مراکز تولید، کاهش سرمایه ملّی، محاصره اقتصادی و به طور کلی نابسامانی های اقتصادی و تنگناهای سیاست داخلی، موجودیت جمهوری اسلامی را شدیدا تهدید می کرد. ضمن این که تعقیب سیاست مفرط بی اعتنایی به ترتیبات بین المللی طی هشت سال جنگ، هیچ یک از خواسته های تجدیدنظر طلبانه بین المللی ایران را تأمین نکرده بود؛ تحت تأثیر این عوامل به تدریج دولت با اکراه و اجبار واقعیت های نظام بین الملل و شرایط داخلی و بحرانی را پذیرفت و برای سامان دادن به اوضاع داخل و بازسازی کشور، اصلاح طلبی اقتصادی را سرلوحه کار خویش قرار داد؛ عنصر محوری این گفتمان را عملگرایی در تنظیم و اجرای سیاست خارجی با رعایت ارزش های اسلامی تشکیل می داد؛ که ماحصل عمده ی آن در صحنه سیاست خارجی در دهه ی دوّم انقلاب در قالب «سیاست عادی سازی روابط» بارز شد(32).

در چنین فضایی، تعریف هافمنی از امنیت در نقطه ی گره ای بافت جدید نشست؛ و بار دیگر سویه ی امنیتی را به سمت مطالعات فراسنتی از مفهوم امنیت نشاند. استنلی هافمن معتقد است: «امنیت حمایت یک ملت از حمله ی فیزیکی و مصون و محفوظ داشتن فعالیت های اقتصادی آن از جریان های ویران کننده بیرونی است»(33). ژول کومبان نیز اعتقاد دارد: «امنیت واقعا چیزی بیش از تأمین و تحفظ وطن مردم و حتی سرزمین های ماورای دریاهای متعلق به آنان معنی می دهد و آن امنیت کسب و حفظ احترام جهانی برای آنان، حفظ منفعت اقتصادی آنان و هر چیز دیگری است که در یک کلام، شأن و حیات ملّت را می سازد».(34)

در چنین بافتی، بعد از جنگ رویکردی مک نامارایی که در آن «توسعه» هم زمان و جانشین امنیت تلقی می شود، چارچوبی جدید را فراهم ساخت. گفتمان حفظ محورانه، چهره شفاف تری نسبت به آن چه در دوران جنگ بود، پیدا کرد. صیانت ذات از رهگذر رشد و توسعه ی مسالمت آمیز، در مرکز گفتمان نشست. امنیت بدون توسعه و توسعه بدون امنیت کجراهه هایی بیش نیست. ایرانی آباد، آزاد و مستقل باید ساخت تا امنیت جامعه تحقق یابد. الگوی موفق توسعه ملّی، الگوی موفق راهبرد امنیت ملّی تلقی شد؛ و این باور به وجود آمد، که در بستر مناسب برای پیشبرد امر توسعه، چیزی جز «امنیت» نیست. عدم توسعه، یعنی گرفتار آمدن در همان منطق دیالکتیک سوردلی (پناه بردن به قدرت خارجی برای فرار از تهدید او) که رژیم گذشته در آن گرفتار آمده بود.(35) پیامد این رویکرد گفتمان منفعت محور اصلاح طلبی بود که از رستنگاهی پراگماتیستی و عملگرا برخوردار بود و «گفتمان امنیتی حفظ محور و رشد پیوند» را حاصل نمود.

نخبگان سیاسی هر چند که از پافشاری بر برخی از جنبه های آرمانی که امکان تحقق آن ها در شرایط خاصی امکان پذیر است، دریغ نمی ورزیدند، در عین حال ضمن قبول عناصری از واقعگرایی در رفتار خویش، در تلاشی خستگی ناپذیر در جهت تأمین منافع ملّی و همزیستی مسالمت آمیز بودند. به ظاهر، نخبگان می پذیرند که در جامعه جهانی چند تمدنی با انسان های دارای فرهنگ ها، خلقیات، نژادها و ملیت های ناهمگن و در شرایطی که تمام کشورها در سیاست خارجی خود و گفتمان امنیتی خویش از اصل واقعگرایی پیروی می کنند، بهترین انتخاب گفتمان واقعگرایانه اصلاح طلبی است که حفظ محور و رشد پیوند باشد. ضرورت تبدیل نظام اقتصاد جنگی به یک نظام اقتصاد بازار آزاد و بازسازی کشور، تشکیل یک کابینه «سازندگی» را ایجاب می کرد. از سوی دیگر گذار از مرحله ی کابینه ایدئولوژیک به کابینه ای تکنوکرات، برداشت های جدیدی را در تفسیر و تبیین مفاهیم سیاسی به نخبگان تحمیل کرد(36).

پیروی از تصمیمات و توصیه های مجمع عمومی و شورای امنیت سازمان ملل متحد، اتخاذ سیاست حمایتی از حق حاکمیت کویت در جنگ با عراق، تلاش برای وحدت با اعراب میانه رو و شناسایی عراق به عنوان متجاوز در جنگ با ایران توسط سازمان ملل در دسامبر 1991، تمامی، نتیجه راهبردهای جدید منطقه ای و رفتار بین المللی در ایران دانست که از سال 1368 آغاز گردیده بود. برجسته ترین نمود عینی پیروی از سیاست عادی سازی روابط بر اساس تأمین امنیت ملّی و شناخت و به رسمیت شناختن قواعد بازی، دیدارهای متعدّدی است که رئیس جمهوری و وزیر امورخارجه از شخصیت های سیاسی و کشوری خارجی انجام می دهند. آقای هاشمی رفسنجانی، طی دو دوره ریاست جمهوری خود 33 سفر خارجی انجام داده که به تقریب معادل یک سفر در هر فصل است. تأثیر این سفرها در شناخت بازیگران اصلی نظام بین الملل و معرفی ایران و طرح نیازهای آن به کشورهای دیگر دارای اهمیت بود. در این سالها «تناسب گرایی» در کنار «تکلیف گرایی» نشست. اصول و آرمان ها، و تلاش در راه حصول به آنها استقرار یافت؛ اما با قرائتی نواز بافت موقعیتی حاصل، اگر چه دستیابی به آرمان های اسلامی و تعهّد نسبت به مسلمانان و دفاع از حقوق آنان در این دوره همانند گذشته جایگاه بنیادی خود را در سیاست خارجی حفظ کرد، امّا جمهوری اسلامی به اندازه قدرت و توانایی خود مکلف به تأمین و تحقق آنها بود؛ لذا گفتمان امنیتی در رویکرد بیرونی خود توان درونی را در نظر آورد؛ و در اجرای اصول سیاست خارجی به عنوان تکلیف، «تناسب توان» در انجام تکلیف را وارد نمود.

بدین ترتیب، ضرورت عنایت به مسائل اقتصادی، امنیتی و تأمین منافع ملی در بعد اقتصادی موجب شد تا ایران برای دستیابی به اعتبار و قدرت، رهیافتی عملگرا، توسعه محور و همگراتر از گذشته را دنبال کنند. در کنار توجّه به مسایل اقتصادی، عوامل دیگری چون، ضرورت احیای توان نظامی کشور که به دلیل هشت سال جنگ دچار ضعف و ناتوانی شده بود و توجّه مجریان حوزه ی سیاسی امنیتی به ژئوپلیتیک خاص ایران در تغییر رفتار و برخورد جمهوری اسلامی ایران با سایر کشورها نقش اساسی داشته اند.(37)

همه ی اینها به وقوع پیوست که، پس از جنگ، همگرایی داخلی ناشی از مبارزه با دشمن و «دگربیرونی» ؛ به دلیل تفوق نگرش منفی در حوزه ی رفتارهای سیاسی، اجتماعی، به نوعی «واگرایی» درونی انجامید. به ناگاه، اینگونه به نظر رسید که بازی چرخانان، از تولید و باز تولید فراورده های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی برای جامعه بازمانده بودند، و هم و غم خود را مصرف خنثی کردن تلاش های یکدیگر نموده بودند.

آنانی که تا دیروز با یک لیوان آب وضو می گرفتند، تشنگی خود را رفع می نمودند؛ و در شب زنده داری های خود به زندگی فردای یاران خود می اندیشیدند، آرام، آرام، از هم دور شدند؛ اوّلین گام ها در حوزه ی «سلایق»، گام های بعدی در حوزه ی «علایق» و در گام سوّم «حقایق» مشترک از یکدیگر دور شدند؛ و دشمن بیرونی، با شناسایی این وضعیت درونی، با تمامی قدرت در تشدید این وضعیت کوشید.

رویکرد گفتمان امنیت منفی در بخش فراسنتی آن از «بیرون» به «درون» آمد؛ امّا «مثبت» نشد؛ بلکه با حفظ اتمسفر گفتمانی خود، «دشمن بیرونی» را در کالبد «رقیب درونی» استقرار بخشید؛ و از غلظت کم آغاز و برخورد رقیق خود را در گام های متفاوت، غلیظ تر نمود. دگر و امپریالیسیم خود را درونی تصویر کردند و هویت، مواضع، و مرزهای خود را در مقابل و برای مقابله با یکدیگر تعریف کردند. اندیشه خود را در چارچوب های تنگ و باریک جناحی محصور نموده، از منظر جهان بینی ای سیاه و سپید به وقایع، حوادث و پدیده های اجتماعی، سیاسی، و فرهنگی جامعه شان نگریسته، آن به تحلیل آنها نشستند.

در چنین فضایی که همگان در سویه های گوناگون مدعی «حقیقت محوری» و جهان شمولی دیدگاه خود بودند، هر یک خود و پیروان خویش را رهرو طریق حقیقت و صواب می دانستند و در فراسوی دیدگان خود ثواب را باز می یافتند؛ و «دیگران» را پیروان راه مذلّت و گمراهی، معرفی می نمودند؛ دگر بیرونی، در پی زمینه سازی و زمینه پروردگی جهت توسعه ی «شکاف درونی» برآمد؛ و در دو حوزه ی کلان و خرد آنرا پی گرفت؛ یکی در حوزه ی کلان ایجاد شکاف میان، مردم و هیأت حاکمه و دیگری در حوزه ی خرد میان «همسنگان فرا اجتماع» به ویژه درمیان «نخبگان سیاسی».

لذا، حوزه ی تعقل امنیتی به ناگاه دریافت که دگربرونی، در کالبد درونی عناصر پروتونی یا همان خودی ها در حال نفوذ است. مناطق آسیب درونی است که تهدید بیرونی به آن دلخوش نموده است؛ و «نگاه به درون» در لایه هایی از تفکرات امنیتی، نه از طریق ادراک درونی، بلکه به واسطه جبر برونی پذیرفته شد.

«دشمن» نیز اگر چه اولویت را به شکاف میان مردم و هیأت حاکمه می داد ولی در حوزه ی عمل، اوّلیت را به ایجاد شکاف میان نخبگان سیاسی اختصاص داد، تا در پرتو آن نظام را از منظر مهندسی نیروی انسانی به یک «سیستم اتلافی» در کاربرد انرژی خود مبّدل سازد. سطح تحلیل میانه این تحرک با ایجاد تلاش در سامان بخشی تعارض میان همستگان فرااجتماع یعنی در میان نخبگان، روشنفکران و سرآمدان شکل می پذیرد، و هر یک از این سطوح خود به خرده سطح های متفاوت تقسیم می گردد.

در پرتو تأسیس درونی و ترویج برونی، «هستی تعارض محور» در کالبد افراد و گروه های مختلف؛ کسانی که سیاست را «اخلاقی» تعریف کرده بودند و رفتار سیاسی را در چارچوب ضابطه های نانوشته ولی منطبق بر «نظام های صدقی» مسلط بر جامعه جاری ساخته بودند. به قدرت، منزلت و شأنی ابزاری بیش ارزانی نکرده بودند و دنیا و مافی ها را به پشیزی نخریده بودند. نسبت به مردم شان گفتمانی شفاف داشتند و آنان را به مثابه ی متولیان اصلی انقلاب و رهبران خود می پنداشتند؛ به ناگاه در پرتو تحلیل های متکی بر پیش فرض های مشخص و سترون خود در بافت موقعیتی پس از جنگ؛ به «تأسیس و مهندسی انفکاک» روی آورند. نگرش های متفاوت مجال تحمل نمی یافت و جز انشقاق بیشتر، رها وردی دیگر به ارمغان نمی آورد. در این زمان، همانگونه که اشاره رفت، همسنگان از تولید وباز تولید فراورده های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی برای جامعه بازمانده بودند و برای خنثی کردن تلاش های یکدیگر، به توزیع انرژی می پرداختند.

دگر امپریالیزم خود را درونی تصویر کردند و هویت، مواضع و مرزهای خود را در مقابل و برای مقابله با یکدیگر تعریف نمودند، اندیشه خود را در چار چوب های تنگ و باریک جناحی محصور نموده، از منظر جهان بینی ای سیاه و سپید به وقایع، حوادث، و پدیده های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه شان نگریسته، آن گونه که دوست می داشتند و آن گونه که دیوارهای این حصار اجازه می داد به تحلیل آن نشستند. واقعیت ها، حقایق، ولایت، مردم، انقلاب، ارزش، مصلحت، نظام، تهدید، دگر و... را تعریف گفتمانی کردند و هر کدام گفتمان خود را بر منزلتی رفیع و استعلایی نشاندند. سپس مدعی جهانشمولی و «حقیقت محوری» آن شدند. جای تردید نبود که هر که در مدار گفتمان قرار می گرفت، در طریقت ثواب و صواب گام می نهاد و هر آنگه را داعیه ی طریقی دیگر بود، جز مذلّت و گمراهی سرنوشتی دیگر نبود.(38)

رقیب نیز که برجایگاه دشمن تکیه زده بود؛ «فرصت» را غنیمت شمرد؛ و با نشاندن پیک تفرقه و نشست بر بالهای سپید اسب رسانه ها، بر افزودن به وسعت و عمق این آوردگاه تلاش نمود. در چنین بافت پر التهابی در پس از جنگ، دورانی شکل گرفت که از یک سو، بستری آماده برای شکل گیری حرکتی واسازانه در قاعده هرم جامعه شد و از طرف دیگر، مجال و افقی برای ارائه قرائت های گوناگون و اندیشیدن درباره انشاهایی متفاوت از متن جامعه و مناسبات آن فرار روی بازیگران رسمی و غیر رسمی و آشکار و پنهان، گشود.

در این ایّام، آرام آرام جامعه به هویتی شفاف تر و تعریفی مشخص تر از خویش دست یافت؛ و تأثیرات حضور انقلابی خود را در انقلاب حضور خود باز می یافت: و محیط سیاست را از ارتباط فرادستی حکومتی و فرودستی عوام در حوزه ی ادبیات سیاسی به حوزه ی تأثیر گذاری «نیروهای اجتماعی» بر محیط «قدرت سیاسی» در فضای گفتمانی «جامعه شناسی سیاسی» نزدیک می نمود. بدین گونه، آنچه در قاعده جامعه جوان ما می گذشت، نشان از گسترش و تعمیق نوعی آگاهی و شعور اجتماعی و فرهنگ سیاسی داشت که تبلور محسوس خود را توأما در چهره ای خاص از قدرت و در سیمای کانون های متنوع مقاومت در برابر گفتمان مسلط یافت. این چهره خاص از قدرت، چهره میکرو فیزیک قدرت بود. چهره ای که میشل فوکو به نظریه مند کردن ابعاد وفناوری های اعمال آن پرداخت. از منظر فوکو، این چهره از قدرت لزوما آشکار، فیزیکی، متمرکز و قابل سنجش نیست؛ با «عاملیت» و «علّیت» قرین نیست؛ و نوعی کالا یا مالکیت نیست؛ بلکه نوعی از قدرت است که در ابدان تجلّی می یابد؛ در همه چیز و همه جا هست؛ بیشتر از پائین می جوشد تا از بالا، و سلاحش نه سخت افزار نظامی،که نرم افزار فکری است.

این چهره ی قدرت که در تقاطع زمانی دومین روز از ماه خرداد بر چهره ی این مرزو بوم تجلّی کرد؛ همان چهره ی قدرتی بود که پیشتر در فرایند انقلاب رخ نشان داده بود و در استمرار آن قابل تعریف می نمود. «خاتمی» در مقام نماینده ی این جریان چهره نشان داد و در فرایند تاریخی، سلسله ای سازواره از هویت های متمایز شکل گرفت؛ که در یک ارتباط «همنشینی» و نه «جانشین» یکدیگر قرار گرفتند. و در قرائت خاتمی از اجتماع رابطه ی همنشینی و نه جانشینی میان «سنّتی» و «مدرن»، «جامعه مدنی» و «جامعه ولایی» و «جوان» و «پیر»، «زن» و «مرد»، «خودی» و «دیگری» «قانون» و «شریعت»، «نیاز» و «ارزش»، «مشروطیت» و «جمهوریت»، «خداسالاری» و «مردم سالاری» و... برقرار شده، ارکان جامعه و نظام در شأن خود محفوظ ماندند.(39)

در متن وقوع رخدادهای گوناگون سالهای دهه ی 70، اینگونه بر می آمد که دگر بیرونی نظام در پی بازآفرینی وضعیتی است که در آن هر حرکتی؛ در راستای «تضعیف نیرو» جهت حصول به «اهداف ملّی» در چهارچوب نظام اسلامی تبدیل گردد؛ به بیان دیر در پی آن بود که با ایجاد فضایی متلّون، متعدّد و متکثر گفتمانی در حوزه ی امنیت با تعاریف مختلف از تهدیدها و آسیب پذیری های نظام، نگرش های امنیتی را در چارچوب تنگ و باریک جناحی سیاسی یا تخصصی گرفتار نماید؛ و این معنا را در محیط مساعد برخوردهای سیاسی و هیاهوهای کاذب ناشی از آن جستجوگر بود.

در داخل نیز، به ناگاه با حجم رو به تزاید این تنوع و تکثیر، رویکرد امنیتی سویه ای مثبت نه هویتی مثبت پیدا کرد. به این معنا که این قاعده پذیرفته شد که «تهدید» تنها دشمن یادگر بیرونی نیست؛ بلکه هر عامل نرم افزاری و سخت افزاری مخِّل حصول به اهداف ملّی، از نشانه های رفتارهای ضد امنیتی است؛ امّا این نگرش در چارچوب ادراکی ای قرار گرفت که عوامل درونی مختل کننده را در چارچوب هماهنگی، هم سویی و همزادی یا دگر بیرونی تعریف پذیر نمود؛ واز قبول «ضعف درونی» در مدیریت آن طفره رفت.

بدین صورت، تصویر و طراحی دیواره ای شیشه ای برای «جامعه امن» شکل گرفت. نظام امنیتی از دیواره ای شیشه ای برخوردار گشت که هر صدا، نوشته، گفتار، تصویر، رفتار و اندیشه مخالفی را به سرعت انعکاس می دهد. در چنین فضایی همه چیز می تواند آسیب پذیری و تهدید تعریف شود و همه کس می تواند در جایگاه «دگر» ما قرار گیرد. همه چیز و همه کس ما را آزار می دهد و در پس هر آنچه به ذائقه مان خوش نیاید و نتوانیم آن را هضم کنیم، دست توطئه گری را نهان می بینیم.

در چنین وضعیتی باید کوشید می شد که نگاه به امنیت در سویه ی مثبت خود، در چارچوب فهم عمیق از گفتمان «امنیت مثبت» پدید آید؛ به عبارت دیگر در عین قبول چند وجهی بودن. چند چهره و چند آرایگی امنیت باید به این منطق نیز دست می یافتیم که امنیت در مقام رفیع ترین ارزش ملی، در گرو عمل دقیق درونی ترین لایه های سیستم در حوزه های گوناگون رفتاری در محدوده ی حکومتی جهت افزایش «قدرت ملی» با تاکید بر حفظ «وحدت ملّی» است؛ و اگر چه تعمیق و توسیع امنیت ملّی در اولویت بندی در درجه ی دون از «منافع و اهداف ملی» قرار می گیرد. امّا در چارچوب فعلیت یابی و تلاش در حصول به اهداف و منافع ملی، اولیت جبری می پذیرد. و در فرادست می نشیند؛ پس، رویکرد خود محورانه در حوزه ی فعالیت های گوناگون با هدف اعلامی دستیابی و تلاش برای حصول به منافع و اهداف ملّی، خواسته یا ناخواسته به واسطه ی هویت خود محورانه ی آن، به ضد خود تبدیل می شود.

با عنایت به این مهمّ، و اینکه دهه ی سوم، فرصتی برای «تثبیت» نظام قلمداد می شود. خاتمی نیز دوران خویش را به مثابه «دوران تثبیت» نگریست. دورانی که در آن پایه های سیاسی نظام، که در رأس آن «آزادی» و «قانون» قرار دارند، فرایند نهادینه شدن خود را سپری می کند. از این روست که قانون در کانون گفتمان وی نشسته است. از منظر او، قاعده مند کردن مشی و منش مردمی که دیر زمانی است «قانون گریزی» و «نظم سیتزی» جزیی از رفتار اولیه و فرهنگ عمومی آنان شده است، می تواند، نظم و به دنبال آن امنیت را برای جامعه ایرانی به ارمغان بیاورد.

در اندیشه سیاسی اجتماعی خاتمی بنابه نظر مشاوران ارشد سیاسی و امنیتی وی، «جامعه ی مردمان» جایگزین «جامعه ی توده ای» می شود(40) در یک «جامعه ی مردمان» مردمی آگاه که آزادند دیدگاه های گوناگون شان را ابراز بدارند، مسائل را برای بحث و بررسی و تصمیم گیری مطرح می کنند. میلز Millsچنین جامعه ای را در تقابل با جامعه ای قرار می دهد که در آن، مسائل را دستکاری می کنند و بسته بندی شده بیرون می دهند و به مردم می گویند. به چه چیزی بیندیشند. وی سیاست را فرایند «انتخاب» و «رقابت سالم» پنداشته، تنوع را در همه جا حاکم دانسته، معتقد به محدودیت کنترل و توزیع قدرت سیاسی است.

خاتمی بر سیاستی که نه بر مبنای قهر و زور یا منفعت و سود، بلکه بر پایه های اندیشه، معنویت و فرهنگ ابتناء یافته باشد، تأکید ورزیده می گوید: «من معتقدم اگر از نگاه فرهنگ به زندگی انسان نگاه کنیم، همه ی این مفاهیم عالی (آزادی، حقوق بشر، و حق حاکمیت انسان بر سرنوشت خویش) در عمل و زندگی واقعی انسان، در جایگاه خود قرار می گیرد»(41). در بیانی دیگر تأکید می کند: «... بیائیم یک بار از منظر فرهنگ و معنویت و اندیشه به سیاست وزندگی انسان نگاه کنیم؛ بیاییم به آزادی سیاست از سلطه ی زور بیاندیشیم تا در سایه ی آن، انسان را آزاد کنیم، بیاییم کاری کنیم که سیاستمداران ما، خردمندان و فرهنگ دوستان و آزادیخواهان باشند؛... بیاییم طرحی نو در افکنیم و بر پایه ی علم و دین و معنویت و فرهنگ، بشر را به همزیستی، تسامح و احترام متقابل به یکدیگر فراخوانیم.(42)

از همین رو گفتمان سیاسی امنیتی این دوره را باید گفتمان فرهنگ محور سیاست گرا دانست؛ که از منظری استعلایی در حوزه ی فرهنگ به محیط سیاست می نگرد و در برگیرنده ی گفتمان امنیت مثبت است؛ که در آن بارویکردی نرم افزارانه مدلول های امنیت به عنوان یک دالّ غنی بر مقولاتی چون مشروعیت، همگرایی و توانایی خود سازی می نشیند؛ و مشروعیت را نه در «قوی تر» بودن، بلکه تبدیل «اطلاعات» به «وظیفه ی قانونی» می داند و امنیت نظام را در گرو آن قرار می دهد.

این نگرش مثبت از منظر بافت موضوعی در جایگاه «نظام صدقی» خود، عریان ترین چهره ی مدرن گفتمان امنیتی را جلوه می دهد و در صحنه ی سیاست خارجی و گفتمان امنیت ملّی در این حوزه در دو رویکرد «تنش زدایی» و «گفتگوی تمدن ها» بروز آموزه ای پیدا می کند؛ امّا با وجود کارآمدی در پرتو مقاومت های بیرونی معطوف به دورن، از درک بافت موقعیت مقاوم در رنج است. در دنیای فرامدرنی که دیگر «نه دوست دایم» و «نه دشمن دایم» و حتی «منافع دایم» وجود ندارد و در بافتی که در پی یکجانبه گرایی هژمونیک به سر می بریم، دستیابی به اهداف و منافع ملی در پرتو گفتمان فرهنگ محور سیاست گرا، سویه ای ایده آلیستی پیدا می کند و آرمانی زیبا امّا دست نیافتنی یا حداقل سخت الوصول و تقیل الحصول می نماید؛ که اگر چه دارای دقایقی بسیار بدیع، روشن و شفاف است ولی در فضای کدر، چند هسته ای (یا اوربیتالی) بودن مرکز ثقل گفتمان های امنیتی، عدم تعریف و تعیین دقیق دقایق و عناصر شکل دهنده ی گفتمان امنیتی، فقدان ملاک ها ومعیارهای مشخص و با ثبات (نسبی) برای تعریف «خودی» و «دیگر» امنیتی، فقدان تحلیل مشخص از اوضاع مشخص، و دیواره ی شیشه ای جامعه ی امن در لایه های مختلف حیات برونی و درونی ما، این رویکرد را در صورت عدم عنایت به بافت موقعیتی وضعیت گذار در لایه های متعدد بین المللی، منطقه ای و ملّی یا لایه های فراملی، فروملّی و ملّی با چالش های جدّی روبه رو می سازد.

«قدرت» کلید هر حرکتی در دنیای سیاست است. صرفنظر از اینکه بنیاد و بنیان های قدرت را چه بدانیم باید به «انباشت قدرت» در فضا و زمانه ای از مقاطع تاریخ بیاندیشیم که در چهارراه تغییر و تحولات بین المللی منطقه ای، ملّی و فروملّی قرار گرفته است؛ گریزی از این فضا و زمانه ی تاریخی متصور نیست؛ از اینرو به نظر می رسد که می بایست تعارض میان Co-text «بافت موضوعی» و Context «بافت موقعیتی» را در پرتو «گفتمان سیاست محور فرهنگ گرا» در تمسک به آموزه یا دکترینی چون «انزواطلبی فعال» مستحیل نماییم.

ما در «ناف زمین» زندگی می کنیم، همانجا که «ماهان» خاورمیانه نامید خلیج فارس و ایران لذا ناگزیز در چهارراه ارتباطات بین المللی در منطقه ی حیاتی ژئوپلیتیک جهان قرار داریم؛ پس در راستای حصول به انباشت قدرت نمی توانیم «انزواطلبی» صرف پیشه کنیم؛ و این زمانی مضاعف می گردد که بر مبنای هویت ملّی خویش نیز نمی توانیم در بیان مواضع اصولی خود به حاشیه رویم؛ از همین رو به نظر می آید که باید به «انزواطلبی فعال از برون» روی آوریم تا در پرتو محوریت قراردادن «انباشت قدرت» به عنوان اصل اساسی در فضاها و زمانه های مختلف، به باز تعریف مواضع خویش بر مبنای این اصل در چارچوب گفتمان سیاست محور فرهنگ گرا، اقدام نماییم. «جامعه مردمی» یا «جامعه مردمان» باید به «یک جامعه ملّی» تبدیل شود.

در این منظر، باید در پرتو «انباشت قدرت درونی» به دکترین «مشارکت فعالانه در درون» و «انزواطلبی فعال از برون» بیاندیشیم، و با ایجاد پاسیفیسم سیاسی (مکتب آرامش طلبی سیاسی) در ایران، به مهندسی مجدّد نیروی انسانی روی آوریم؛ و «جامعه ملّی» را براساس تعمیق و گسترش «وحدت ملی هدفمند و پویا» در چهارچوب یک سیستم دینامیک تعریف پذیر و از این طریق منابع و ذخایر نرم افزاری و سخت افزاری موجود را در حصول به اهداف ملّی ساماندهی نماییم.

پی نوشت ها:



1. نویسنده، پژوهشگر و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی

2. برای مطالعه بیشتر: هیوبرت دریفوس و پل رابینو، میشل فوکو فرانسوی ساختارگرایی و هرمنوتیک، ترجمه حسین بشریه (تهران: نشر نی، 1376).

3. نیچه، اراده معطوف به قدرت، ص 503، و برای مطالعه بیشتر:

Nietzsche, Friedrich, The will to power, trans. W. Kaufmann and R.J. Hollingdale, (Newyork: Vintage Books, 1968).

4. علی پایا، جایگاه مفهوم صدق در آراء فوکو، نامه فرهنگ، شماره 23، پاییز 1375، ص 55.

5. مک. کین لای. آر. دی و لیتل، آر، امنیت جهانی، رویکردها و نظریه ها. ترجمه اصغر افتخاری (تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی 1380)

6. Scott w. Thompson & Kennth Jensen (Edis). Approachs to peace:

An Intellectual Map. u. s. , washington D. C , Institute of peace , 1991

(نقل از امنیت جهانی: رویکردها و نظریه ها)

7. Bertrand de jouuenel, Power: The Nature History ofits Growth, London, 1952

8. گاستون بوتول، تتبعی در ستیزه شناسی، حسن پویان (تهران: چاپبخش 1364) صص 4 80

9. Norman A. Graobner (Edi) The National Security; It's Theory & Practice 1945-1960 , oxford , Oxfordunirersity Press, 1980

10. زبیگینوبرژنسکی، در جستجوی امنیت ملی، ابراهیم خلیلی (تهران: سفیر 1269) ص 3

11. به نقل از: آلوین تافر، تغییر ماهیت قدرت، شاهرخ بهار و حسن نورانی بیدخت (تهران: مرکز ترجمه و نشر کتاب، 1370) ص 43

12. مک.کین.لای، آر.لیتل، همان، صص 20-14

13. See: Benedict Kingsbury , "Sovereigny and Lenquality" in : Andrew Huvrell & N. Gaire (eds), Ineguality, Globalization & World Politics, oxford, oxforduniversity Press, 1996 , P. 2

)اهه یرظن و اهدرکیور :ی ناهج ت ینما زا ل قن(

14. مک کین لای. آر. لیتل. پیشین، ص 27 28

15. مانوئل کاستلز Manuel Castells متولّد 1942 در اسپانیا و استاد جامعه شناسی و برنامه ریزی در دانشگاه کالیفرنیای برکلی است؛ که در بیست دانشگاه مشهور جهان به تدریس پرداخته است؛ و به دریافت بورس گوگس هایم، جایزه سی. رایت میلز، روبرت و هلن ایلند نائل آمده است.

16. Gould, Stephen J. (1980) The Panda's Thumb: More Reflectionson Natural History, Newyork: W.W.Norton. P. 556

17. کاستلز مانوئل عصر اطلاعات: ظهور جامعه ی شبکه ای. احمد علیقلیان افشین خاکباز (تهران: طرح نو، 1380) ص 59

18. کاستلز، پیشین. ص 22

19. حزب سیاسی که خواهان کنترل حکومت توسط شهروندان است.

20. برای مطالعه:

تاجیک. محمدرضا، مجموعه مقالات و تحلیل گفتمانی: درآمدی بر تحلیل گفتمان، شعبانعلی مهرابپور (تهران: انتشارات فرهنگ گفتمان. 1378)

21. بوزان یاری، مردم، دولتها و هراس،

22. منظور پرورش در محیط آزادی است که در کنار یک خانواده شبان و در محیط طبیعی آموزش می بیند و نه در یک آکادمی افلاطونی.

23. برای مطالعه:

نثری همدانی. موسی، عشق و سلطنت: ماجرای زندگی پرشگفت کوروش کبیر. (تهران: انتشارات نوین. 1378)

24. Founcault. M; the Archaeology of know ledg, Tranb by A.M.

9731( 01-3 .pp )4991 egeltuor :nodnoh( htimS nadirehSن امتفگ ل یلحت زا ل قن(

25. 1) برای مطالعه بیشتر: تاجیک. محمدرضا، جامعه امن در گفتمان خاتمی (تهران: تشرنی، 1379) صص 67 تا 86

26. 2) برای مطالعه بیشتر: کاتم، ریچارد، ناسیونالیسم در ایران، فرشته سرلک (تهران: نشر گفتار، 1371)

27. 1) برای مطالعه بیشتر:

بهنود. مسعود، از سیدضیاء تا بختیار (تهران: جاویدان، 1370) ص 616

28. 1) آره کلگ، استوارت. چهارچوب های قدرت. مصطفی یونسی (تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1379) ص 308، 261

29. وظایف شورای امنیت ملی عبارت بود از:

1 تعیین خط مشی سیاست داخلی و خارجی کشور در مواردی که با منافع و امنیت ملّی تماس دارد. 2 تمرکز کلیه ی فعالیت های مربوط به عملیات ضدشورش در رده های ملّی 3 تعیین مأموریت های وزارت خانه ها و دستگاه هایی که می باید خط مشی های متخذه را اجرا نمایند. وظایف شورای امنیت ملی، به موجب آخرین اساسنامه ی آن شورا در آبان 1351، عبارت بود از: 1 بررسی و رسیدگی به مسائلی که به طور مستقیم یا غیرمستقیم، امنیت ملّی کشور را تهدید می کند. 2 تطبیق و هماهنگی روش های مربوط به جلوگیری از فعالیت های مضر و اقدامات علیه امنیت داخلی کشور. 3 اخذ تصمیم لازم برای مقابله با تهدید علیه امنیت داخلی کشور

30. مطهرنیا. مهدی «مقدمه ای بر تحلیل ادبیات گفتمانی انقلاب اسلامی» (تهران، پرسمان، 1382)، صص 25-15

31. برای مطالعه بیشتر:

تاجیک. محمدرضا، همان صص 8668

32. برای مطالعه بیشتر:

ازغندی. علیرضا، «تنش زدایی در سیاست خارجی، مطالعه موردی جمهوری اسلامی ایران»، فصلنامه سیاست خارجی .سال سیزدهم. زمستان 1378 ص 1042

33. Hoffman, Stanly, Security in Age of Turbulence: Means of Response in Third world conflit and Inernational Security, Adelphi Parers, No 167. Summer 1981

34. Iqbalur, Rehman, National Security and The problems of unconventional qarfare, p.6

35. تاجیک، محمدرضا. همان. ص 86

36. Fuertig Henner, Islamische Weltauffassung und Aussenpoli-tische konzeptionen, Berlin,Verlag das Arabishe Buch,P.64 «نقل از: ازغندی، علی رضا، جهت گیری و گفتمان های سیاسی خارجی، ص 64»

37- برای مطالعه بیشتر:

ازغندی، علیرضا، جهت گیری ها و گفتمان های سیاست خارجی، (تهران: نشر قومس. 1381) صص 18 15

38. تاجیک، محمدرضا، جامعه امن در گفتمان خاتمی. ص 94

39. برای مطالعه بیشتر: تاجیک. محمدرضا، پیشین. صص 11294

40. رجوع کنید به: تاجیک محمدرضا، همان، ص 106

41. سخنرانی در مراسم افتتاح یازدهمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران. 29/2/1377

42. سخنرانی در مراسم افتتاح یازدهمین نمایشگاه بین المللی کتاب 29/2/1377

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان