در بخش پیشین این مقال، آغاز شکل گیری علم تفسیر، سیر تاریخی تدوین علم تفسیر،منابع تفسیر در عصر صحابه، تفسیر در عصر تابعان و نیز منابع تفسیر در این عصر، مورد بحث و بررسی قرار گرفت و روشن گردید که در عصر تابعان، روایات وحکایت ها و گزارش های اسراییلی، از سوی یهود یا بعضی از نو مسلمانان یهودی الاصل، به منابع تفسیر در عصر صحابه افزوده شد و این، آغاز نفوذاسراییلیات در تفسیر بود. هم چنین نگرشی بر تفاسیری که از اسراییلیات بیش تراثر پذیرفته، به عمل آمد.
اینک در این بخش، « نمونه هایی عینی از اسراییلیات در تفاسیر» مورد بحث قرارمی گیرد.
نمونه هایی از اسراییلیات در تفاسیر
اینک که با ریشه ها و عوامل و تاریخ نفوذاسراییلیات در تفسیر آشنا شدیم و نیز راویان اسراییلیات در تفسیر را به اختصارمعرفی کردیم، وقت آن رسیده است که نمونه هایی عینی از اسراییلیات در تفاسیر رامعرفی کنیم. در این زمینه به ذکر چند نمونه اکتفا می کنیم:
1- افسانه ی انگشتری حضرت سلیمان، علی نبینا و آله و علیه السلام
در قرآن مجید در آیات 34 و 35 سوره ی «ص » سخن از آزمایش الهی در مورد حضرت سلیمان به میان آمده است که به علت ایجاز و اختصار آیه، مفسران و محدثان، آن را به گونه های مختلفی تفسیر کرده اند. قضیه ی این آزمایش، دست مایه ی ورود داستان انگشتری سلیمان که در افسانه های یهود آمده به برخی از کتاب های تفسیری شده است.
توضیح این که خداوند در دو آیه ی یاد شده می فرماید:
(ولقد فتنا سلیمان و القینا علی کرسیه جسدا ثم اناب قال رب اغفرلی وهب لی ملکا لاینبغی لاحد من بعدی انک انت الوهاب) ما قطعا سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدی افکندیم، سپس او به درگاه خدا توبه کرد. گفت:
پروردگارا! مرا ببخش و حکومتی به من عطا کن که بعد از من سزاوار هیچ کس نباشد، که تو بسیار بخشنده ای.
«کرسی » به معنای «تخت پایه کوتاه » است. گویا سلاطین دارای دو نوع تخت بوده اند، تختی برای موارد عادی با پایه های کوتاه و تختی برای جلسات رسمی وتشریفاتی با پایه های بلند. اولی را «کرسی » و دومی را «عرش » می نامیدند.
«جسد» نیز به معنای جسم بی روح است.
چنان که در برخی از تفاسیر معاصر آمده، از این آیه اجمالا استفاده می شود که موضوع آزمایش سلیمان، به وسیله ی جسد بی روحی بوده است که بر تخت او در برابرچشمان اش قرار گرفت، چیزی که انتظار آن را نداشت و امید به غیر آن بسته بود واین امر موجب تنبه سلیمان شده و او توبه کرده است. اما این که جسد چه بوده وجزئیات این قضیه چه گونه بوده، قرآن مجید شرح بیش تری نداده است. از این رومفسران و محدثان، در این زمینه، اخبار و تفسیرهایی نقل کرده اند که از همه موجه تر و روشن تر این است:
سلیمان، آرزو داشت فرزندان برومند و شجاعی نصیب اش شود که در اداره ی کشور ومخصوصا جهاد با دشمن، به او کمک کنند. او که دارای همسران متعدد بود، با خودگفت: من با آن ها همبستر می شوم تا فرزندان متعددی نصیب ام گردد و به هدف های من کمک کنند، ولی چون در این جا غفلت کرد و «ان شاءالله » ’ همان جمله ای را که بیانگر اتکای انسان به خدا در همه ی حال است نگفت، در آن زمان هیچ فرزندی ازهمسران اش، متولد نشد، جز فرزندی ناقص الخلقه، مانند جسدی بی روح که آوردند و برکرسی او افکندند.
سلیمان سخت در فکر فرو رفت و ناراحت شد که چرا یک لحظه از خدا غفلت کرده و برنیروی خود تکیه کرده است. آن گاه از این ترک اولی توبه کرد و به درگاه خدابازگشت (2) .
برخی از مفسران، این آزمایش را با افسانه ی گم شدن انگشتری حضرت سلیمان که درتلمود آمده، تفسیر کرده اند. در این افسانه چنین می خوانیم:
حضرت سلیمان، دختر پادشاه شام را پس از قتل پدرش به تزویج خود درآورده بود.
دختر فرعون، از سلیمان خواست برای تسلی دل وی دستور دهد صورت پدرش را بسازندتا به یاد پدر، دل خوش باشد، این کار به فرمان سلیمان انجام گرفت. دختر بر آن پیکر لباس پوشانید و خود و فرزندان اش به پرستش و عبادت آن صورت مشغول شدند.
چهل روز بر این کار گذشت. آصف بن برخیا، با قدرت ولایت، از این امر مطلع شد وسلیمان را از آن آگاه ساخت. حضرت سلیمان پس از احراز وقوع حادثه، دختر فرعون را عقوبت کرد و خود به توبه و اعتذار پرداخت. لیکن خداوند غفلت سلیمان را کیفرداد به این ترتیب که شیطانی به نام آصف یا قطفیر به صورت سلیمان درآمد و ازامینه، انگشتری را گرفت (3) و بر تخت سلیمان نشست. دیگر، کسی سلیمان رانمی شناخت و هرکس دعوت اش را می شنید او را به جنون نسبت می داد. به ناچار شهر خودرا ترک کرد و در کنار دریا مسکن گزید. روزی، دو ماهی صید می کرد و با فروش یکی،نان به دست می آورد و دیگری را خورشت می کرد. پس از چهل روز آصف و مردم دریافتنداحکامی که به نام سلیمان صادر می شود با حق و شریعت، منطبق نیست و پس از تحقیق و دقت معلوم شد که روابط خانوادگی او نیز با شرع سازگار نیست. آصف، از خدا، زوال او را درخواست کرد. از این رو آن شیطان از تخت سلطنت به کنار دریا گریخت و انگشتری را در دریا انداخت. ماهی ای، انگشتری را بلع کرد و آن ماهی را حضرت سلیمان صید نمود و انگشتری را از شکم آن به در آورد و در انگشت کرد و بدین ترتیب به تخت سلطنت خویش بازگشت (4) .
طبری، در تفسیر آیه ی 34 سوره ی «ص » این افسانه را به تفصیل از طریق «قتاده » نقل کرده است (5) . اما از آن جا که افسانه بودن این قضیه بسیار روشن است، گروهی از مفسران، آن را رد کرده اند. نسفی (ابوالبرکات عبدالله بن احمدبن محمود) در تفسیر آیه ی یاد شده، در رد این روایت می گوید:
اما روایتی که در مورد انگشتری و شیطان و بت پرستی درخانه ی سلیمان نقل می شوداز داستان های باطل یهود است. (6) زمخشری، نیز پس از نقل داستان گم شدن خاتم سلیمان، آن را رد می کند و می گوید:
عالمان دارای دقت نظر، این داستان را قبول نکرده و گفته اند از داستان های باطل یهود است و هرگز شیاطین توان چنین تصرفاتی را ندارند و این که خداوند شیاطین را بربندگان اش مسلط سازد، به طوری که احکام او را تغییر دهند و با همسران پیامبر آمیزش کنند، امری قبیح است. (7)
طبرسی، مفسر نامدار، پس از آن که این قضیه را به اختصار و با تفاوت هایی، از ابن عباس و مجاهد نقل می کند (بااین تعبیر: آن چه از ابن عباس نقل شده) می گوید:
هیچ کدام از این ها، قابل اعتماد نیست; زیرا، نه مقام نبوت می تواند به یک انگشتری وابسته باشد و نه هرگز جایز ست خداوند این مقام را از پیامبری بگیردو شیطانی را به صورت پیامبری درآورد که بر تخت او بنشیند و در میان مردم حکومت کند (8) .
2- افسانه ی عشق در قرآن مجید، در سوره ی «ص » پس از بیان صفات ویژه ی داوودپیامبر و مواهب بزرگ خداوند بر او، طی آیات 21 - 25، از یک ماجرای دادرسی نزدوی سخن به میان آمده که در واقع، آزمونی از طرف خداوند بوده است. این آزمایش که خداوند آن را در قرآن به اختصار، اما به روشنی، برای پیامبر اسلام بیان فرموده، به گونه های مختلف تفسیر شده است. ترجمه ی آیات چنین است:
آیاداستان شاکیان، هنگامی که از محراب [داوود] بالا رفتند، به تو رسیده است؟
وقتی که [به طور ناگهانی] نزد داوود در آمدند و او از [دیدن] آنان به هراس افتاد، گفتند: نترس! دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده، اکنون در میان ما به حق داوری کن و ستم روا مدار، و ما را به راه راست هدایت کن!.
این، برادر من است، او، نود و نه میش دارد و من تنها یک میش دارم. و می گوید:
«آن یکی را [هم] به من بسپار!» و در سخن گفتن بر من غلبه کرده است.
[داوود] گفت: مسلما، او با مطالبه ی یک میش تو، برای افزودن بر میش هایش، بر توستم کرده. و بسیاری از شریکان به یکدیگر ستم می کنند، به استثنای کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، اما عده ی آنان کم است. و داوود دانست که ما، او را [با این ماجرا] آزموده ایم، از این رو از پروردگارش آمرزش خواست وبه سجده افتاد و توبه کرد. و ما این عمل او را بخشیدیم. و او را نزد ما تقرب وفرجامی نیکو خواهد بود.
از این آیات استفاده می شود که افرادی به عنوان دادخواهی و طرفین نزاع بی آن که اجازه ای گرفته باشند و یا اطلاع قبلی بدهند از دیوار محراب و قصر داوود (ازراه غیر معمولی) بالا رفتند و ناگهان در برابر او ظاهر شدند. او سخت وحشت کرد، زیرا فکر می کرد قصد سویی به او دارند، اما آن ها به زودی وحشت او را از بین بردند و گفتند: نترس! دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما، بر دیگری تعدی کرده وبرای دادرسی نزد تو آمده ایم. او سپس به دادرسی آن ها گوش فرا داد: یکی از آن دو99 گوسفند ماده داشته و دیگری فقط یک گوسفند، در حالی که صاحب 99 گوسفند ازبرادرش تقاضا کرده که آن یکی را هم به او واگذار کند. داوود گرفتار شتاب وعجله شد و پیش از آن که گفتار طرف مقابل را بشنود، داوری کرد و این تقاضا راظلم و تعدی خواند. داوود در این هنگام در فکر فرو رفت و با این که می دانست داوری عادلانه ای کرده چه این که اگر طرف مقابل، ادعای شاکی را قبول نداشت،حتما اعتراض می کرد ولی با این حال، آداب مجلس قضا ایجاب می کند که داور، درگفتار خود عجله نکند و از طرف مقابل توضیح بخواهد، لذا او از این کار خودپشیمان شد و گمان کرد که این آزمونی از طرف خداوند بوده است. از این جهت ازاین ترک اولی، استغفار کرد و خداوند هم او را مشمول عفو و بخشش قرار داد.
یک گواه بر این تفسیر، آیه ای است که بلافاصله بعد از این آیات آمده و به داوودخطاب می کند که «ما، تو را جانشین خود در روی زمین قرار دادیم، لذا از روی حق و عدالت در میان مردم داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن.» این تعبیر، نشان می دهد که لغزش داوود در طرز قضا و داوری بوده است، نه در کار دیگر (9) .
این حادثه که بر اساس نقل قرآن، از حد یک ترک اولی از ناحیه ی داوود تجاوزنمی کند، در تورات به شکل افسانه ای بسیار زننده، بدین صورت نقل شده است:
... و واقع شد در، وقت عصر که داوود از بسترش برخاسته، بر پشت بام خانه ی پادشاه، گردش کرد و از پشت بام، زنی را دید که خویشتن را شست وشو می کند و آن زن بسیار نیکو منظر بود. پس داوود فرستاده درباره ی زن استفسار نمود و او را گفتندکه آیا این، بتشبع دختر الیعام زن اوریای (10) حتی نیست؟ و داوود قاصدان فرستاده او را گرفت و او نزد وی آمده، داوود با او همبستر شد و او از نجاست خود طاهر شده به خانه ی خود برگشت. و آن زن حامله شد و فرستاده ی داوود را مخبرساخت و گفت که «من، حامله هستم.» پس داوود نزد یوآب (11) فرستاد که او،اوریای حتی را نزد من بفرست و یوآب اوریا را نزد داوود فرستاد. و چون اوریانزد وی رسید، داوود از سلامتی یوآب و از سلامتی قوم و از سلامتی جنگ پرسید وداوود به اوریا گفت: «به خانه ات برو و پای های خود را بشو!». پس اوریا ازخانه ی پادشاه بیرون رفت و از عقب اش، خوانی از پادشاه فرستاده شد، اما اوریانزد در خانه ی پادشاه با سایر بندگان آقایش خوابیده، به خانه خود نرفت و داوودرا خبر داده گفتند که «اوریا به خانه ی خود نرفته است.» پس داوود به اوریاگفت: «آیا تو از سفر نیامده ای، پس چرا به خانه ی خود نرفته ای؟». اریا به داوود عرض کرد که تابوت و اسراییل و یهودا، در خیمه ها ساکن اند و آقایم یوآب وبندگان آقایم بر روی بیابان خیمه نشین اند و آیا من به خانه ی خود بروم تا اکل وشرب بنمایم و با زن خود بخوابم؟! به حیات تو و به حیات جان توقسم که این کاررا نخواهم کرد. و داوود به اوریا گفت: «امروز نیز این جا باش و فردا تو راروانه می کنم.». پس اوریا آن روز و فردایش را در اورشلیم ماند. و داوود رادعوت نمود که در حضورش خورد و نوشید واو را مست کرد و وقت شام بیرون رفته بربسترش با بندگان آقایش خوابید و به خانه ی خود نرفت. و بامدادان داوود مکتوبی برای یوآب نوشته به دست اوریا فرستاد، و در مکتوب به این مضمون نوشت که اوریارا در مقدمه ی جنگ سخت بگذارید و از عقب اش پس بروید تا زده شده بمیرد. و چون یوآب شهر را محاصره می کرد اوریا را در مکانی که می دانست که مردان شجاع در آن جامی باشند، گذاشت و مردان شهر، بیرون آمده با یوآب جنگ کردند و بعضی از قوم ازبندگان داوود افتادند و اوریای حتی نیز بمرد. پس یوآب فرستاده، داوود را ازجمیع وقایع جنگ خبر داد و قاصد را امر فرمود گفت: «چون از تمامی وقایع جنگ به پادشاه خبر داده باشی، اگر خشم پادشاه افروخته شود و تو را گوید: «چرا برای جنگ به شهر نزدیک شدید؟ آیا نمی دانستید که از سر حصار نیز خواهند انداخت »...
آن گاه بگو که بنده ات اوریای حتی نیز مرده است.» پس قاصد روانه شده، آمد وداوود را از هر آن چه یوآب، او را پیغام داده بود، مخبر ساخت. و قاصد به داوودگفت: «... بعضی از بندگان پادشاه مردند و بنده ی تو اوریای حتی نیز مرده است.»... و چون زن اوریا شنید که شوهرش اوریا مرده است، برای شوهر خود ماتم گرفت. و چون ایام ماتم گذشت، داوود فرستاده او را به خانه ی خود آورد و او زن وی شد و برایش پسری زایید. اما کاری که داوود کرده بود در نظر خداوند ناپسندآمد. (12)
و در جایی دیگر از تورات آمده است: و خداوند، ناثان (13) را نزد داوودفرستاد و نزد وی آمده او را گفت که در شهری، دو مرد بودند، یکی دولت مند ودیگری فقیر، و دولت مند را گوسفند و گاو بی نهایت بسیار بود و فقیر را جز یک ماده بره ی کوچک نبود که آن را خریده و پرورش داده، همراه وی و پسران اش بزرگ می شد، از خوراک وی می خورد و از کاسه ی او می نوشید و در آغوش اش می خوابید و برایش مثل دختری می بود. و مسافری نزد آن مرد دولت مند آمد و او را حیف آمد که ازگوسفندان و گاوان خود بگیرد تا به جهت مسافری که نزد وی آمده بود، مهیا سازد وبره ی آن مرد فقیر را گرفته برای آن مرد که نزد وی آمده بود، مهیا ساخت .
آن گاه خشم داوود بر آن شخص افروخته شده، به ناثان گفت: «به حیات خداوند قسم!
کسی که این کار را کرده است، مستوجب قتل است. و چون که این کار را کرده است وهیچ ترحم ننموده، بره را چهار چندان باید رد کند.». ناثان به داوود گفت: «آن مرد تو هستی (14) .
نقد و بررسی
افسانه ی عشق حضرت داوود به زن اوریا و ارتباط آن پیامبر بزرگ باوی، از تورات، به برخی از تفاسیر اسلامی نفوذ کرده و گروهی از راویان و مفسران اسلامی، آن را با مقداری تفاوت از نظر اختصار و تفصیل و نیز در برخی ازجزئیات در تفسیر آیه ی 21 و 22 سوره ی «ص » آورده اند. از آن جمله طبری درتفسیر خود، آن را به تفصیل از طریق ابن عباس نقل کرده است. (15) نیز سیوطی، بایک طریق ، از هر کدام از انس و مجاهد و سدی، و چند طریق از ابن عباس نقل کرده است (16) .
از مفسران شیعه، علی بن ابراهیم قمی آن را از طریق هشام از امام صادق(ع) نقل کرده است (17) .
اما محققان شیعی، این روایت را حمل بر تقیه نموده اند، چنان که سید طیب موسوی جزایری که تفسیر قمی را تحقیق کرده، در این مورد می نویسد: جدم سید جزایری در کتاب قصص الانبیاء گفته است: این حدیث باید حمل بر تقیه شود; زیرا، با مذهب عامه و روایات آنان تطبیق می کند و با اصول و مبانی آنان که صدور این گونه کارها را از انبیا جایز می دانند، منافاتی ندارد. احادیث فراوانی از طریق شیعه، در رد این معنا نقل شده است. بنابراین، هیچ چاره ای جزتاویل آن، یعنی حمل بر تقیه وجود ندارد (18) .
نیز شیخ عبدالعلی حویزی در تفسیر نورالثقلین، این حدیث را از تفسیر علی بن ابراهیم قمی نقل کرده است، اما محقق کتاب در تعلیقه ای براین قصه می نویسد:
مجلسی گفته است: این خبر، باید حمل بر تقیه شود; زیرا، مطابق روایات عامه است. (19)
طبرسی، مفسر نامدار شیعی، پس از نقل این داستان به عنوان یکی از تفاسیری که در مورد دو آیه ی یاد شده، ذکر شده است، آن را باطل و بی اساس معرفی می کند ومی گوید:
چنین کاری با عدالت سازگار نیست. بنابراین چه گونه ممکن است پیامبران الهی که امنای وحی خدا و فرستادگان او به سوی بندگان اش بودند، دارای صفات و رفتارافرادی باشند که شهادت آنان پذیرفته نیست؟! و چه گونه قابل قبول است در وضعی باشند که شنیدن و پذیرش آن، نفرت آور است؟! پیامبران الهی از چنین نسبت هایی پیراسته اند.(20)
چند تن از دانشمندان و مفسران اهل سنت نیز که دقت نظرداشته اند، از آن جمله نسفی (ابوالبرکات عبدالله بن احمد)، آن را منافی با عصمت پیامبران دانسته، می گوید:
چنین کاری شایسته ی افراد مسلمان آراسته به صلاح نیست چه رسد به بزرگان انبیا. (21)
نیز زمخشری پس از نقل تفصیل قصه، آن را با بیانی شبیه بیان نسفی رد می کندو نقل این نسبت را زشت می شمارد (22) .
کسی که خداوند او را به منصب نبوت رسانده و او را با رسالت خویش گرامی داشته و بر بسیاری از بندگان اش برتری
‹رس ث/››ح :دیوگی م ،ه داد ص اصتخا اوران ت بسن ن یا زا )ع(دوواد ی ه ئربته ب ار ی لصف ،ه دش دای ی ه یآ ود ریسفت رد ،وا .ت سا ه درک ث حب ه ناسفا ن یا در ردرگید ن ارسفم زا ش یب )ن زاخ ه ب ف ورعم ،ی فوص ی دادغب دمحم ن ب ی لع ن یدلاءلاع( بخشیده و او را امین وحی و واسطه ی بین خویش وبندگان اش قرار داده، سزاوار نیست چیزی به او نسبت داده شود که اگر به یکی ازافراد عادی مردم نسبت داده شود، آزرده می شود. بنابراین چه گونه روا است که چنین چیزی به بعضی از بزرگان انبیا و برگزیده ی امنای وحی الهی نسبت داده شود؟!(23)
قاضی عیاض نیز این افسانه را از ساخته های اهل کتاب می داند و می گوید:
نباید به نوشته های داستان سرایان اهل کتاب که حقایق را تحریف کرده اند و بعضی از مفسران نیز آن را نقل کرده اند، توجه کرد. خداوند به هیچ یک از آن چه اینان می گویند، تصریح نکرده است و در هیچ حدیث صحیحی وارد نشده است. آن چه خداوند درداستان داوود به آن تصریح کرده این است که وی گمان کرد خداوند او را آزمایش کرده است. در مورد داستان داوود(ع) و اوریا، هیچ خبر صحیحی وارد نشده است ونباید در مورد هیچ پیغمبری گمان کرد که کشته شدن یک خداپرست را دوست داشته باشد. این، آن چیزی است که در مورد قضیه ی داوود(ع) باید به آن تکیه ک(24) فخر رازی نیز در اثبات بی پایگی «داستان داوود(ع) و اوریا»، به تفصیل بحث کرده و در این زمینه دلایل متعددی اقامه کرده است. او می گوید: «نظر و عقیده ی من در این باره، این است که این نسبت دروغ است ». آن گاه دلایلی بر کذب این معنابیان می کند و از آن جمله می گوید:
اگر این داستان به فاسق ترین و فاجرترین مردم نسبت داده شود، از پذیرش آن خودداری می کند و تبری می جوید. آن شخص حشوی خبیثی که این داستان را تاییدمی کند، اگر به خود او چنین نسبتی داده شود، در تبرئه ی خویش تلاش و کوشش می کند وچه بسا کسی را که چنین نسبتی به او داده، لعن کند. بنابراین، چه گونه شایسته است، شخص عاقلی چنین نسبتی را به فردی معصوم بدهد؟! (25) .
اگر گروهی از مفسران، به ویژه مفسران شیعی، در برابر این افسانه ی زننده،هوشیاری از خود نشان داده و آن را از اسراییلیات مردود دانسته اند، مرهون رهنمودهای پیشوایان بزرگ اهل بیت هستند; چه، پیشوایان بزرگ که حافظ ونگاهبان حریم قرآن در برابر هرگونه تحریف و تفسیر نادرست بوده اند این افسانه را به شدت تکذیب کرده اند، چنان که امیر مومنان(ع) در این زمینه فرمود:
هر کس از شما داستان داوود(ع) را طبق آن چه داستان سرایان نقل می کنند، نقل کند، او را صد و شصت تازیانه می زنم که کیفر تهمت [زنا] بر پیامبران است (26) .
طبرسی، در دنباله ی رد این افسانه، تهدید علی(ع) در این مورد را به این صورت نقل می کند:
هر کس را نزد من آورند که بگوید: داوود(ع) با همسر اوریا ازدواج کرده، دو حد[قذف] بر او جاری کنم: حدی برای نبوت و حدی برای اسلام (27) .
زیرا، این نسبت، از یک سو نسبت یک عمل نامشروع به انسان مومنی است و از سوی دیگر هتک مقام نبوت است، لذا باید دوبار حد قذف (هربار هشتاد تازیانه) در مورداو اجرا شود.
امام صادق (ع) فرمود:
رضایت همه ی مردم را نمی توان به دست آورد و زبان آن ها را نمی توان بست. آیاآن ها این نسبت [زشت] را به داوود(ع) ندادند که او به دنبال پرنده ای رفت وچشم اش به همسر اوریا افتاد و عاشق و دلباخته ی او شده، آن گاه همسر او را به میدان جنگ فرستاد تا در پیشاپیش تابوت [که آثار انبیای بنی اسراییل در آن حفظمی شد و به عنوان برکت در پیشاپیش لشکر حمل می گردید] کشته شد، سپس با همسر اوازدواج کرد؟ ! (28) .
امام رضا(ع) نیز این نسبت ناروا را تکذیب کرد. امام در جلسه ی مناظره با روساو رهبران ادیان و مذاهب در پاسخ یکی از متکلمان به نام علی بن جهم که در نقض عصمت انبیا، همین افسانه ی داوود(ع) و اوریا را مطرح کرد، دست بر پیشانی مبارک زد و فرمود:
انالله و اناالیه راجعون! شما پیامبری از پیامبران خدا را متهم به سستی درنماز کردی تا آن جا که به دنبال پرنده ای رفت، سپس او را به فحشا و بعد از آن به قتل انسان بی گناهی متهم ساختید؟!.
علی بن جهم پرسید: پس گناه داوود(ع) که از آن استغفار کرد و در قرآن به آن اشاره شده است چه بود؟ امام در پاسخ، عجله ی داوود(ع) در داوری را گناه داوود(ع) شمرد (29) .
3- گرفتاری فرعونیان به بلاهای آسمانی
رشید رضا، از مفسرانی است که در مواردی از تفسیرالمنارش، در شرح و تفصیل معانی آیات قرآن و بیان جزئیات شان نزول آن ها، به سراغ تورات رفته است. او که «سلفی مسلک » است و مانند همه ی علمای سلفی، داعیه ی اصلاح دین و ارائه و معرفی تعلیمات خالص و اصیل اسلام به دور ازپیرایه ها و بدعت ها و زواید را دارد، خود در مواردی، به اسراییلیات روی آورده است. وی در مقدمه ی جلد اول تفسیر خود، پس از بررسی و معرفی منابع تفسیری(مانند ادبیات عرب و حدیث صحیح و...) از روش «تفسیر حدیثی » (تفسیربالماثور) انتقاد می کند و می گوید:
چنان که حافظ ابن کثیر گفته است، اکثر مطالب این گونه تفسیرها را، راویان، اززندیقان یهودی و ایرانی و تازه مسلمانان اهل کتاب گرفته اند. بیش تر این مطالب درباره ی داستان ها و سرگذشت های پیامبران با اقوام شان و نیز از کتاب های آسمانی آن ها و معجزات شان است. هم چنین درباره ی قضایای تاریخی دیگر مانند سرگذشت اصحاب کهف، شهر ارم، سحر بابل و داستان عوج بن عنق ونیز درباره ی امور غیبی، از قبیل روز قیامت و مقدمات آن و حوادث قیامت و رویدادهای بعد از آن است. اکثر این مطالب، خرافات و مطالبی بی اساس است که راویان و حتی بعضی از صحابه، آن ها راتصدیق کرده اند. (30) رشید رضا، با وجود چنین انتقاد و با وجود تایید حدیث منقول از پیامبر اسلام با این مضمون که «احادیث اهل کتاب را نه تصدیق کنید ونه تکذیب. »، خود در مواردی، مطالب تورات را در تفسیر آیات قرآن آورده است ازآن جمله: در تفسیر آیه 123 از سوره ی اعراف که حاکی از نزول پنج نوع بلاد طوفان،ملخ، کنه ی ریز، قورباغه، خون) بر فرعونیان است (31) ، به سراغ تورات رفته است، اومی گوید: «این پنج بلا در تورات (نه به این ترتیب، بلکه) به صورت پراکنده، امابه تفصیل بیان شده است. آن گاه شرح و تفصیل آن ها را از سفر خروج تورات (فصل 7،8،9) نقل می کند». ما بخشی از این قصه را از ترجمه ی فارسی تورات از نظرخوانندگان می گذرانیم:
و خداوند، دل فرعون را سخت ساخت که بدیشان گوش نگرفت چنان که خداوند به موسی گفته بود. و خداوند به موسی گفت: «بامدادان، برخاسته پیش روی فرعون بایست وبه وی بگو: «یهوه، خدای عبرانیان، چنین می گوید: قوم مرا رها کن تا مرا عبادت نمایند;» زیرا، در این دفعه، تمام بلایای خود را بر دل تو و بندگان ات و قومت خواهم فرستاد تا بدانی که در تمامی جهان مثل من نیست. زیرا اگر تاکنون دست خودرا دراز کرده و تو را و قومت را به وبا مبتلا ساخته بودم، هر آینه از زمین هلاک می شدی، و لیکن برای همین، تو را بر پا داشته ام تا قدرت خود را به تو نشان دهم و نام من در تمامی جهان شایع شود. و آیا تا به حال، خویشتن را بر قوم من برترمی سازی و ایشان را رهایی نمی دهی. همانا فردا، این وقت، تگرگی بسیار سخت خواهم بارانید که مثل آن در مصر از روز بنیان اش تاکنون نشده است . پس الان بفرست ومواشی خود و آن چه را در صحرا داری جمع کن; زیرا که بر هر انسان و بهایمی که درصحرا یافته شوند و به خانه ها جمع نشوند، تگرگ فرو خواهد آمد و خواهند مرد.
پس هرکس از بندگان فرعون که از قول خداوند ترسید، نوکران و مواشی خود را به خانه ها گریزانید، اما هر که دل خود را به کلام خداوند متوجه نساخت، نوکران ومواشی خود را در صحرا واگذاشت.
و خداوند به موسی گفت: «دست خود را به سوی آسمان دراز کن تا در تمامی زمین مصر تگرگ بشود بر انسان و بربهایم و بر همه ی نباتات صحرا در کل عرض مصر».
پس موسی، عصای خود را به سوی آسمان دراز کرد و خداوند رعد و تگرگ داد و آتش بر زمین فرود آمد. و خداوند تگرگ بر زمین مصر بارانید و تگرگ آمد. و آتشی که در میان تگرگ آمیخته بود، به شدت سخت بود که مثل آن در تمامی زمین مصر اززمانی که امت شده بودند، نبود. و در تمامی زمین مصر، تگرگ آن چه را که در صحرابود از انسان و بهایم زد. و تگرگ همه ی نباتات صحرا را زد و جمیع درختان صحرارا شکست. فقط در زمین جوشن جایی که بنی اسراییل بودند تگرگ نبود. (32)
4-طول و عرض تابوت بنی اسراییل
تابوت، در لغت به معنای صندوقی است که از چوب می سازند و اگر در فرهنگ امروزی ما، به صندوق نقل و انتقال جنازه، تابوت می گویند، به همین مناسبت است، اما باید توجه داشت که معنای اصلی تابوت،اختصاصی به مردگان ندارد، بلکه هرگونه صندوق چوبی را شامل می شود.
قوم یهود که در زیر سلطه ی فرعونیان، ضعیف و ناتوان شده بودند، بر اثر رهبری ومبارزات موسی(ع) از آن وضع اسف انگیز نجات یافته، به قدرت و عظمت رسیدند.
خداوند به برکت این پیامبر، نعمت های فراوانی به آن ها بخشید که از آن جمله «صندوق عهد» (تابوت) بود.
درباره ی این که تابوت بنی اسراییل چه بوده و به دست چه کسی ساخته شده و محتوی چه بوده، در روایات و تفاسیر ما و نیز در تورات، سخن بسیار است و از همه روشن تر، مطلبی است که در احادیث اهل بیت و سخنان بعضی از مفسران، مانندابن عباس آمده است. و آن این است که تابوت، همان صندوقی بود که مادر موسی، اورا در آن گذاشت و به دریا افکند و هنگامی که به وسیله ی عمال فرعون از دریاگرفته شد و موسی را از آن بیرون آوردند، هم چنان در دستگاه فرعون نگهداری می شدو سپس به دست بنی اسراییل افتاد. بنی اسراییل این صندوق خاطره انگیز رامحترم می شمردند و به آن تبرک می جستند.
موسی، در واپسین روزهای عمر، الواح مقدس را که احکام خدا بر آن نوشته شده بود، به ضمیمه ی زره خود و یادگارهای دیگری در آن نهاد و به وصی خویش،یوشع بن نون، سپرد و به این ترتیب اهمیت این صندوق در نظر بنی اسراییل بیش تر شد ولذا در جنگ هایی که میان آنان و دشمنان واقع می شد، آن را با خود می بردند و آن را پیشاپیش لشکر حمل می کردند و در اثر آن، یک نوع اطمینان خاطر و توانایی روحی پیدا می کردند.
پس از آن که بنی اسراییل، در اثر غرور و قانون شکنی، پیروزی و عظمت به دست آمده با رهبری حضرت موسی را، از دست دادند و تدریجا مبانی دینی آن ها ضعیف شد،دشمنان بر آنان چیره شدند و آن صندوق را از آن ها گرفتند.
خداوند، پیامبری به نام «اشموییل » را برای نجات و ارشاد آن ها برانگیخت. آن هااز وی خواستند رهبر و امیری برای آن ها برگزیند تا همگی تحت فرمان و هدایت اویک دل و یک رای با دشمن نبرد کنند. اشموییل جوانی به نام «طالوت » را که ازخاندان بنیامین و گمنام بود و از نظر مالی نیز تهی دست بود، به امیری آن هامنصوب کرد. بنی اسراییل که خود را از او سزاوارتر و برتر می پنداشتند، در موردانتصاب او از جانب خدا، از اشموییل نشانه ای خواستند. اشموییل گفت: نشانه ی آن این است که تابوت مقدس، در حالی که جمعی از فرشتگان آن را حمل می کنند، به سوی شما باز می گردد. چیزی نگذشت که صندوق عهد بر آن ها ظاهر شد. آن ها با دیدن این نشانه، فرماندهی طالوت را پذیرفتند و در جنگی که به فرماندهی وی با دشمن رخ داد، پیروز شدند (33) .
این سرگذشت که به اجمال بیان شد، در قرآن مجید طی آیات 246-252 سوره ی بقره آمده (34) و درس های عبرت آموز و نکته های آموزنده ای که در آن هست یادآوری گردیده است، اما جزئیات قضایا، به ویژه ابعاد و اندازه ی تابوت که تاثیری در این عبرت آموزی ها ندارد، بیان نشده است، ولی این جزئیات و تفاصیل، در تورات بازگو شده است. رشید رضا مانند بسیاری از مفسران که در جست وجوی این گونه تفاصیل به سراغ اسراییلیات رفته اند در تفسیرالمنار (ج 2، ص 482) در تفسیر آیات یاد شده، ابعادو خصوصیات و جنس تابوت را که دانستن آن ها هیچ فایده ای دربر ندارد از تورات نقل کرده است که ما آن را از ترجمه ی فارسی تورات در ذیل می آوریم:
و خداوند، موسی را خطاب کرده و گفت: «به بنی اسراییل بگو که برای من هدایابیاورند!». از هر که به میل دل بیاورد، هدایای مرا بگیرید. و این است هدایاکه از ایشان می گیرید: طلا و نقره و برنج و لاجورد و ارغوان و... و تابوتی از چوب شطیم بسازند که طول اش دو ذراع و نیم، و عرض اش یک ذراع و نیم، و بلندی اش یک ذراع و نیم باشد و آن را به طلای خالص بپوشان; آن را از درون و بیرون بپوشان. وبر زبرش به هر طرف، تاجی زرین بساز . و برای اش چهار حلقه ی زیرین بریز و آن هارا بر چهار قائمه اش بگذار; دو حلقه بر یک طرف اش و دو حلقه بر طرف دیگر. و دوعصا از چوب شطیم بساز و آن ها را به طلا بپوشان و آن عصاها را در حلقه هایی که برطرفین تابوت باشد، بگذران، تابوت را به آن ها بردارند. و عصاها در حلقه های تابوت بمانند و از آن ها برداشته نشود. و آن شهادتی را که به تو می دهم در تابوت بگذار و تخت رحمت را از طلای خالص بساز. طول اش دو ذراع و نیم، و عرض اش یک ذراع و نیم. و دو کروبی از طلا بساز، آن ها را از چرخ کاری از دو طرف تخت رحمت بساز. ویک کروبی در این سر و کروبی دیگر در آن سر بساز. کروبیان را از تخت رحمت بر هردو طرف اش بساز. و کروبیان بال های خود را بر زیر آن پهن کنند و تخت رحمت را به بال های خود بپوشانند و روی های ایشان به سوی یکدیگر باشد و روی های کروبیان به طرف تخت رحمت باشد و تخت رحمت را بر روی تابوت بگذار و شهادتی را که به تومی دهم در تابوت بنه (35) .
5- هدیه ی ملکه ی سباء برای سلیمان
قرآن، طی آیات 20 تا 35 سوره ی نمل، ماجرای سفر هدهد به کشور سباء (یمن) و آگاهی حضرت سلیمان از طریق گزارش او از حکومت مقتدر بلقیس در این کشور را نقل کرده، توضیح می دهد که سلیمان، طی نامه ای، حاکم سباء را به دربار خویش خواست و او پس از مشاوره با درباریان، تصمیم گرفت پیش از اجابت دعوت سلیمان، او و اطرافیان اش را آزمایش کند که آیا پادشاه است یاپیامبر؟ او گفت: من هدیه ای برای آن ها می فرستم تا ببینم فرستادگان ام چه واکنشی را از ناحیه ی آن ها برای ما می آورند (36) ؟ او که خود، ملکه بود از خصلت پادشاهان آگاهی داشت، از این رو گفت: پادشاهان علاقه شدیدی به هدایا دارند، آن ها رامی توان با هدایای گران بها، رام و مهار کرد. اگر دیدیم سلیمان با این هدایا رام شد، معلوم می شود شاه است که در این هنگام در برابر او می ایستیم و تکیه بر قدرت می کنیم که ما نیرومندیم. و اگر بی اعتنایی به ما نشان داد و بر پیشنهاد خوداصرار ورزید، معلوم می شود پیامبر خدا است که در این صورت باید با او عاقلانه برخورد کرد. اما این که ملکه ی سباء چه هدایایی برای سلیمان فرستاد، قرآن توضیحی نداده و تنها با «نکره » آوردن لفظ «هدیه »، عظمت و اهمیت آن را نشان داده است (37) . این سربسته گویی، تشنگی برخی از مفسران را جهت شرح و بسطجزئیات، فرو ننشانده برای رسید به این مقصود، به سوی اسراییلیات لغزیده اند وبا استناد به پاره ای روایات، در مورد ارقام و انواع هدایای ملکه سباء به افسانه سرایی پرداخته اند، از آن جمله «نسفی » می نویسد:
ملکه ی سباء، پانصد غلام و پانصد کنیز فرستاد، در حالی که به غلامان، لباس زنانه و به کنیزان لباس مردانه پوشانیده بود، غلامان را به اسبان آراسته با دیباج ودارای زین ها و لجام های طلایی و مزین به جواهرات سوار کرده و کنیزان رابر پشت مادیان ها نشانده بود. افزون بر این ها، هزار شمش طلا و نقره و تاجی مزین به در ویاقوت و نیز حلقه ای که در درون آن دری سوراخ نشده و دانه ای خرمهره با سوراخ کج قرار داشت، فرستاد و طی نامه ای صورت ریز هدایا را فرستاد و در آن نوشت: «اگرپیامبر هستی، غلامان را از کنیزان بشناس! و از آن چه در درون حقه قرار دارد، خبربده! و در را سوراخ کن و نخ را در سوراخ خرمهره فرو کن (38) ! برخی از مفسران نوشته اند:
ملکه ی سباء، ظرفی برای سلیمان فرستاد تا آن را از آبی پرکند که نه از آب آسمان باشد و نه از آب زمین! سلیمان دستور داد اسبان را دواندند به حدی که عرق کردند و آن ظرف را از عرق آن ها پرکرد (39) ! ابن کثیر، پس از نقل اختصاری این گونه تفسیرها، به نقد آن ها می پردازد و می گوید: «اکثر این ها از اسراییلیات گرفته شده است » (40).
زمخشری و ابن السعود (قاضی محمدبن محمدبن العمادی (م 951 ه )، ماجرای هدیه ی ملکه ی سباء را با تعبیر «روی » (روایت شده) نقل کرده (41) اند (42) که نشانه ی تردید آن دو، در صحت این موضوع است. علامه ی طباطبایی در نقد این گونه تفسیرهامی نویسد:
اکثر اخباری که در زمینه ی داستان های حضرت سلیمان نقل شده، به ویژه داستان هدهد و دنباله ی آن که مربوط به برخورد او با ملکه سباء است، شامل مطالب عجیب وغریبی است که نظایر آن ها در افسانه های خرافی کم تر یافت می شود، به طوری که عقل سلیم آن ها را نمی پذیرد و تاریخ قطعی، آن ها را تکذیب می کند و اکثر آن ها،مبالغه ای درباره ی روایات امثال کعب [الاحبار] و وهب [بن منبه] است.
وی، آن گاه به نقل آمار و ارقام و شرح جزئیات و مدت حکومت سلیمان و میزان قدرت او ( از قبیل این که مدت حکومت او هفتصد سال بوده و در اطراف تخت او ششصد هزارصندلی نهاده می شد که روی آن ها هزاران نفر از پیامبران و صدها هزار نفر ازامرای انس و جن می نشسته اند!) و تجملات دربار ملکه ی سباء و تعداد لشکریان اش وخلقت غیر عادی خود او می پردازد که گروهی از مفسران نقل کرده اند و اضافه می کند:
این ها، گوشه ای از اخبار عجیب و غریبی است که ناگزیر باید آن ها را ازاسراییلیات بشماریم و از آن ها چشم بپوشیم (43) .
6- چگونگی ویرانی شهرها
راویان اسراییلیات، در تفسیر آیات و قرآن تنها به داستان پردازی در حوادث گذشته اکتفا نمی کردند، بلکه گاهی به پیشگویی حوادث آینده نیز می پرداختند که یکی از آن ها چگونگی پایان عمر دنیا است.
قرآن مجید، در آیه ی 58 سوره ی اسراء از پایان حتمی عمر دنیا پیش از آغاز قیامت چنین خبر می دهد:
و هیچ شهر و آبادی نیست مگر این که آن را پیش از روز قیامت هلاک می کنیم [و اگرگناهکارند] به عذاب شدیدی گرفتار می کنیم. این، در کتاب [الهی] محفوظ و ثبت است (44) .
در این آیه، به صورت کلی دو راه برای پایان حیات زمینیان در آستانه ی قیامت بیان شده است: 1 مرگ طبیعی; 2 هلاکت در اثر عذاب و گرفتاری سخت. اماجزئیات آن و نیز چگونگی ویرانی یکایک شهرها و بلاد معمور آن زماح که از هدف قرآن بیرون بوده بیان نشده است. از این رو، راویان اسراییلیات میدان را برای خودنمایی خالی یافته، خواسته اند به خیال خود، این خلا را جبران کنند! بدین منظور از شهرها و مناطق مختلف یاد کرده، ویرانی هر کدام را به عاملی نسبت داده اند. مقاتل می گوید: در کتاب تفسیر ضحاک بن مزاحم چنین آمده است: شهر مکه را لشکر حبشه خراب می کند. مدینه در اثر گرسنگی نابود می شود. بصره را آب فرامی گیرد و زیر آب می رود. کوفه را ترکان ویران می کنند. منطقه ی جبال در اثر صاعقه و زمین لرزه از بین می رود. خراسان در اثر عوامل گوناگون ویران می گردد و...
ضحاک شهرهای دیگر را یکی یکی به همین ترتیب شمرده است.
اما وهب بن منبه، با تفصیل بیش تری در این زمینه پیشگویی کرده است، او می گوید:
جزیره از خرابی محفوظ خواهد ماند، تا این که ارمنیه خراب شود. ارمنیه ازویرانی ایمن خواهد بود، تا آن که مصر ویران گردد. مصر ایمن خواهد بود، تا آن که کوفه خراب گردد. جنگ و کشتار بزرگ رخ نمی دهد، تا آن که کوفه ویران گردد.
هنگامی که جنگ و کشتار بزرگ رخ داد، قسطنطنیه به دست مردی از بنی هاشم فتح می گردد. ویرانی اندلس از سوی زنگی ها خواهد بود. خرابی آفریقا به وسیله ی اندلسی ها خواهد بود. ویرانی مصر در اثر خشکیدن رود نیل و رفت و آمد لشکریان درآن خواهد بود. خرابی ایله توسط لشکری خواهد بود که آن را از خشکی و دریامحاصره می کند. ری را دیلمیان ویران می کنند. خراسان را نبت [؟] (45) ویران می کند. خرابی نبت به دست چین خواهد بود. هندوستان و یمن را ملخ ها و لشکرکشی سلطان نابود می کند. شهر مکه را حبشی ها خراب می کنند و شهر مدینه در اثر گرسنگی از بین می رود. آلوسی پس از نقل سخنان ضحاک و وهب می گوید: «نمی توان به این هااعتماد کرد» (46) .
7- اعجوبه ای به نام عوج بن عنق
خداوند طی آیه ی 12 سوره ی مائده، یاد می کند که از بنی اسراییل، عهد و پیمان گرفته که به فرمان های او عمل کنند و دوازده نفر ازآن ها را سرپرستان طوایف دوازده گانه ی بنی اسراییل قرار داده است (47) .
مجاهد، در تفسیر این آیه، سخن از دشمنان بنی اسراییل به میان آورده و آن ها رااز نظر جسمی دارای هیکل های بسیار درشت و غیر عادی تصویر کرده است. او می گوید:
نقبا، یعنی همان سرپرستان دوازده گانه ی بنی اسراییل، وقتی که به سراغ دشمنان خود [کنعانیان] رفتند، آن ها را به قدری درشت اندام یافتند که دو نفر از ایشان در آستین یکی از آن ها جا می گرفت! و یک خوشه از انگور آن ها را پنج نفر به کمک چوبی که دو سر آن را در دست می گرفتند، حمل می کردند و انار آن ها به قدری درشت بود که اگر دانه های آن را خالی می کردند، در یک نصفه ی پوست آن چهار تا پنج نفرجای می گرفت! در نقل دیگری آمده است:
به شخصی از کنعانیان برخوردند که عوج بن عنق نام داشت و قدش سه هزار و سیصدوسی ذراع و ثلث ذراع بود. او در سایه ی ابر قرار می گرفت و از آن آب می خورد. از قعردریا ماهی می گرفت و آن را تانزدیک قرص خورشید بالا می برد و با حرارت آن، ماهی را می پخت و می خورد.
روایت شده است که ارتفاع آب در طوفان نوح، حتی از کوه ها فراتر رفت، اما اززانوی عوج بالاتر نرفت! او، سه هزار سال عمر کرد تا آن که خداوند او را به دست موسی(ع) به هلاکت رسانید. به این ترتیب که او سنگ بزرگی را که پهنای آن به اندازه ی تمام لشکرگاه موسی، و یک فرسخ در یک فرسخ بود از کوه کند و آورد ومی خواست آن را بر سر لشکریان موسی بیفکند. خداوند هدهد را فرستاد و آن سنگ رابا منقارش سوراخ کرد، سر و گردن او در سوراخ سنگ فرو رفت و او را نقش زمین ساخت. حضرت موسی(ع) او را که به زمین افتاده بود، دید و به قتل رسانید.
مادر عنق، یکی از دختران آدم(ع) بود و هنگام نشستن بر زمین، یک جریب زمین رااشغال می کرد! وقتی که دشمنان عوج، او را دیدند، بالای سرش یک کیسه هیزم بود، اوآن ها را گرفت و همه را در آن کیسه هیزم ریخت و نزد زن اش برد و در برابر اوریخت و گفت: ببین این ها کسانی هستند که خیال جنگ با ما را دارند! آیا می خواهی با پایم آن ها را له کنم؟ زن اش گفت: نه; آن ها را رها کن تا بروند و آن چه را که دیده اند به قوم شان خبر دهند! آلوسی پس از نقل این مطالب، به نقد و بررسی پرداخته می گوید:
ماجرای عوج، در میان عامه ی مردم شایع است و داستان های زننده ای از او نقل کرده اند.
وی می افزاید:
در فتاوای علامه ابن حجر آمده که حافظ ابن کثیر گفته است: «داستان عوج و تمام آن چه از او نقل می کنند، یک مشت هذیان است و واقعیت ندارد و از ساخته های اهل کتاب است. عوج هرگز در زمان حضرت نوح نبوده و از کفار، احدی جان سالم به درنبرد».
نیز آلوسی از ابن قیم نقل می کند که وی گفته است:
از جمله نشانه ها و علایمی که مجعول بودن حدیث، به وسیله ی آن ها شناخته می شود،این است که شواهد صحیح بر بطلان آن گواهی دهد، مانند حدیث طولانی عوج. تعجب ازجرات کسی که این حدیث را جعل کرده و بر خدا دروغ بسته نیست، بلکه تعجب از کسی است که این حدیث را در کتب علمی از تفسیر و غیر تفسیر نقل می کند، اما وضع آن را روشن نمی سازد.
ابن قیم افزوده است:
شکی نیست که این داستان ها و امثال آن، از مجعولات زنادقه ی اهل کتاب است که هدف آن ها استهزا و سخریه ی رسولان گرامی خدا و پیروان آن ها بوده است (48) .