معرفی کتاب «الانسان و القرآن وجها لوجه
نویسنده: احمیدة النیفر
ناشر: دارالفکر
محل نشر: دمشق
سال نشر: 2000 م
دکتر حمیدة النیفر در کتاب «انسان و قرآن چهره به چهره» می کوشد تا روش های تفسیری معاصر قرآن کریم را مورد بازخوانی قرار دهد. وی بر آن است که در عصر جدید توجه به تفسیر، چه در شکل تفسیر مستقل و چه در الهام گیری از قرآن در بررسی مسائل نظری یا اجتماعی بسیار چشمگیر بوده است، زیرا در طول یک قرن و نیم، گذشته از مقالات تحلیلی و مطالعات موردی، بیش از یکصد اثر تألیفی در این زمینه تولید شده است و در کنار این پرشماری، سبک و سیاق عرضه این تألیفات و نیز هم زمانی آن با بحران های اجتماعی شدید، جلب توجه می کند.
مسئله دیگری که نویسنده بر آن تأکید می کند، این است که در صد بالایی از مؤلفانی که در موضوع تفسیر کار کرده اند، دانش آموختگان حوزه های علمی دینی یا دانشکده های الهیات نیستند و مدارج رسمی دینی را طی نکرده اند؛ اگر چه آنان همواره و هنوز به کارهای تفسیری ادامه می دهند؛ ولی دیگر علم تفسیر به آنان منحصر نیست و در کنار شیوخ الازهر و رجال افتا که جایگاه شرعی شان به رسمیت شناخته شده است، متخصصانی در طب، هندسه، علوم تربیتی و زبان شناسی نیز هستند که در ورود به عرصه تفسیر، تردیدی به خود راه نداده اند که برجسته ترین مثال آن تفسیر جواهر، اثر «طنطاوی جوهری» است و نیز تفسیر فی ظلال القرآن «سید قطب» و مفهوم النص «نصر حامد ابو زید».
این تأملات، از دید نویسنده گویای آن است که نص قرآنی، به رغم ماهیت تحولاتی که جوامع، در نوع رابطه خود با عناصر مقدس در طول دوره جدید دیده اند، همچنان جایگاه مرجعیتی خود را در منظومه فرهنگی معاصر حفظ کرده است، زیرا انضمام نوع و نسل جدیدی از قرآن پژوهان به «اهل ذکر» (شیوخ و علمای دینی)، بر این امر صحه می گذارد که مرجعیت قرآن از دل اهتمامات معرفتی جدید و معاصر نیز قابل درک و دریافت است.
نکته دیگر مورد توجه نویسنده این است که تحلیل روند تولید تفسیر و دوره های اوج و فرود آن، پرسش هایی را از میزان تحول در اندیشه اسلامی در این زمینه و میزان برندگی آن در مسائل مربوط به رابطه مسلمان با نص بنیادین تمدن و اندیشه اش فراهم می سازد. نویسنده در این کتاب قصد دارد، چیزهایی را که لازم است؛ درباره مفسران، تولیدات فکری و ویژگی های معرفتی و روش شناختی شان مطرح کند؛ ولی ـ در نظر وی، مهم تر از آن، تلاش برای درک میزان تحول و تغییر از جایگاه انسان و ماهیت آگاهی ای است که از او خواسته می شود، زیرا این تفاسیر و مطالعات قرآنی در سطح روش شناختی اش، تجلی نگره ای به انسان و جایگاهی است که برای او در جهان در نظر گرفته اند. در یک جمله نویسنده چنان که خود تصریح می کند، می خواهد دریابد که تجدد در موضوع رابطه با متون مقدس و نص بنیادگر چه کاری با ضمیر و اندیشه اسلامی کرده است؟
به نظر می رسد که النیفر، در ارائه نگره ای کلی از رابطه نص با انسان و عصر، از راه مطالعه رابطه دیالکتیک میان آنها، چنان که در ایده ها و اندیشه های مفسران معاصر یا قرآن پژوهان معاصر تجسم یافته، کمی بلند پرواز است. از این رو نخست مسئله روش را به عنوان مبنای اساسی تعامل بانص مطرح می کند، زیرا بی آن، نص مبهم و بررسی آن دشوار خواهد بود. وی روش را از مفاهیم اساسی ای می داند که طبیعت، حرکت و کارکرد نص را چار چوب بندی می کند.
بر این اساس وی به نمونه های چهار گانه از تفاسیری که در مناطق مختلف جهان اسلام تدوین شده، اشاره می کند؛ مانند تفسیر «روح المعانی» آلوسی، «فتح البیان» قنوجی، «بیان السعادة و مقامات العبادة» بیدختی و «همیان الزاد الی دار المعاد» محمد بن یوسف اطفیش.
وی بر آن است که اگر به این چهار نمونه اکتفا کنیم، باید علم تفسیر را علمی سوخته نامید؛ یعنی تلاش های متراکم تفسیری کنونی، نتوانسته از مرزهای روش شناختی ای که مفسران بزرگ بدان خو کرده بودند، فراتر رود. وی با اشاره به این که در هر یک از این تفاسیر چهار گانه، آثاری از عصری بودن در بررسی برخی مسائل به چشم می آید؛ اما این عصری اندیشی، همچنان حاشیه ای باقی می ماند، زیرا نویسنده عصری بودن را از دل زمان و دوره تاریخی بر نمی گیرد، بلکه از مایه معرفتی ای می گیرد که محقق یا مفسر، در تعاملش با نص به کار می گیرد و عصری بودن یک تفسیر به کار بست روش ها و ساز و کارهای جدید زبانی و اجتماعی در قرائت نص و تعامل با آن مرتبط است.
النیفر سپس به تقسیم تفاسیر جدید، به مکتب های روشی متفاوت می پردازد:
1. مکتب روشی سنتی که در آن از انگاره ای سلفی، بر نص قرآنی می نگرد و پناه جستن به درون مفاهیم موروثی متصل به نصر را ضامن وحدت فکری و فرهنگی مسلمانان می داند؛ از این رو خاستگاه خود را قدسی بودن نصر قرآن قرار داده که مقصود از آن قدسی بودن منبع، و فهم ابزارهای به کار گرفته شده برای آن و نیز قدسی بودن هویت، معرفت و تاریخ است. وی از میان تفاسیر سنتی جدید، از تفسیر صابونی و تفسیر «آیات الاحکام» مناع القطان، تفسیر «التحریر و التنویر» محمد طاهر بن عاشور و تفسیر «المیزان» علامه سید محمد حسین طباطبائی نام می برد.
2. مکتب سلفی اصلاحی که نویسنده آن را مکتب المنار نام می نهد. نقطه عزیمت این مکتب تفسیری این است که قرآن، مرجع مرکزی و یگانه هرگونه اصلاح مورد انتظار است و میراث تفسیری که برای آن و پیرامون آن شکل گرفته است، به گردنه ای سخت تبدیل شده است، زیرا راه یافتن به نص قرآنی بدون گذشتن از آن و پذیرفتن مقولات آن ممکن نیست. از جمله این تفاسیر است: تفسیر سید جمال از برخی آیات قرآن، تفسیر محمد عبده که محمد رشید رضا آن را پس از وفات وی در قالب تفسیر المنار تنظیم و تکمیل کرد. تفسیر جمال الدین قاسمی با عنوان «محاسن التأویل» و تفسیر المراغی و تفسیر محمد عزة دروزه، به عنوان «تفسیر الحدیث» و تفسیر ثعالبی با عنوان «روح التحرر فی القرآن» .
3. مکتب تفسیری ایدئولوژیک: این جریان از مقولات و باورهای اجتماعی و سیاسی رجال مکتب المنارکه آنها را وظیفه اساسی مفسر معاصر دانسته اند، بهره برده است؛ از این رو از دهه چهل قرن بیستم، تفاسیر کامل یا جزئی و پس از آن مطالعات و پژوهش های قرآنی ای عرضه شد که به شکل قطبی یا نسبی به مسئله ماهیت ایدئولوژیک مفسر نگریسته است. منظور نویسنده از تفسیر ایدئولوژیک، تفسیری است که برای پرسش هایی که از پیش مطرح است، پاسخی آماده برای مفسر یا پژوهشگر قرار می دهد و کار مفسر تأکید و اصرار بر آن پاسخ از پیش آماده، از طریق سازه ای عقلانی است که آن را با صبغه ای انتقادی عرضه می کند؛ از این رو گفتمان ایدئولوژیک نمی پذیرد که نص قرآنی ـ به تعبیر امام علی (ع) ـ بار وجوه متعدد را بر دوش می کشد و حمال ذو وجوه است.
این گفتمان، کار مفسر را نظامی از پرسش ها و پاسخ های دربسته ای می داند که مجال فتح حوزه های جدید را در فهم و ترکیب فراهم می آورد. به تعبیر نویسنده، نقطه اتکای داخلی در تفسیر ایدئولوژیک این است که معنا، امر ثابت و مطلقی است و این گزینه روش شناختی موجب می شود که این نوع کارهای تفسیری در ضمن مکتب سلفی طبقه بندی شود؛ هر چند پاره ای تفاوت های ظاهری با آن دارد.
نویسنده معتقد است که جریان المنار زمینه ساز ظهور گفتمان ایدئولوژیک بوده است. وی در پاسخ به چگونگی این مسئله می نویسد: این جریان با الهام گیری از برخی آیات قرآن که قابل استفاده در جریان مقاومت در برابر استعمار و رویا رویی با حاکمان کشورهای اسلامی و مبارزه با تیرگی جهل و بدعت موجود در جوامع اسلامی بود، زمینه را برای ظهور گفتمان ایدئولوژیک فراهم ساخت؛ اما این جریان، واقع گرایی رجال المنار را به نهایی ترین حد ممکن برد.
نویسنده در پاسخ به این پرسش که چگونه مفسران وابسته به این جریان، به لحاظ معرفتی توانستند، مفهوم اصلاح اجتماعی را چندان گسترش دهند که به گفتمانی ایدئولوژیک تبدیل شود، به قرن پنجم هجری باز می گردد و نظریه پردازی غزالی درباره نص مقدس را که در کتاب «احیاء علوم الدین» و «جواهر القرآن» آورده یاد آور می شود. وی معتقد است که همین نظریه این جریان (ایدئولوژیک) را وا داشته، تا به خود اجازه چنین تعاملی با نص را بدهد.
وی انگاره و نظریه غزالی را چنین توضیح می دهد: انگاره غزالی از نص و اهداف آن، در ضمن ساختار اندیشه دینی، بر دو مبنا استوار است که یکی اشعری کلامی و دومی صوفیانه وگنوسی است. غزالی انگاره اشعری را درباره کلام خدا که آن را صفتی از صفات ذات الهی می داند، پذیرفته است و در تعیین غایت و هدف وجود انسان در عرصه حیات که تحقق رستگاری در آخرت است، تحت تأثیر متصوفه قرار گرفته است. با ترکیب این دو بعد، ابوحامد غزالی در کتاب احیاء و جواهر به این ایده دست می یابد که حل معضلات معاصر، جز با بازگشت به گذشته میسر نیست. براساس بعد نخست، وضع کنونی تجسم فساد و انحراف از هنجارهای اصلی دین است؛ در حالی که گذشته، الگوی طهارت و تحقق عینی وحی است.
از بعد دوم نیز همه علوم و حقائق و نیز معرفت، ازلی و نهفته در نص است و هیچ پیوندی با کنش انسانی ندارند و اگر قرآن سرچشمه علوم است، مفسر ایدئولوژی گرای معاصر نیز وظیفه خود می داند تا موضع صریح خود را نسبت به رابطه قرآن با واقعیت، تاریخ، حرکت و فرهنگ مشخص کند و این همان کاری است که دو تن از چهره های برجسته این جریان، یعنی سید قطب در تفسیر «فی ظلال القرآن» و طنطاوی جوهری در «تفسیر الجواهر» انجام داده اند.
این دو به دو رویکرد متفاوت و متضاد گرایش دارند: سید قطب رویکردی مبارزه جو و طنطاوی رویکردی علمی دارد؛ ولی هر دو ایدئولوژیک باقی می مانند. این گفتان، روش فرا تاریخی دارد که فهم نص را در خارج از اعتبارات زمانی و مکانی جست و جو می کند.
النیفر، علاوه بر سید قطب و طنطاوی، عبدالرحمان کواکبی را هم با توجه به مجموعه مقالاتش که کوشید، براساس روشی علمی قرآن را تفسیر کند، در این جریان طبقه بندی می کند. وی از حسن حنفی، صاحب پروژه بازخوانی میراث و محمد ابوالقاسم حاج حمد، مؤلف کتاب «العالمیة الاسلامیة الثانیه» نیز به عنوان قرآن پژوهان ایدئولوژی گرا نام می برد.
4. مکتب تفسیر نو گرا که نویسنده مقطع ظهور، آن را به دهه چهل قرن بیستم باز می گرداند. نویسنده بر آن است که از دهه چهل، نشانه جریان تازه ای در مطالعات و تفسیر قرآن رو به ظهور نهاد که از مواضع علمی مغایر با مواضع سلفی ها در بحث نصر قرآن بهره می گرفتند. وی ضمن این بحث، به این نکته اشاره می کند که این مکتب تفسیری، پرسش نو اندیشی را بر خود مطرح کرده و نوعی انقطاع از گفتمان ایدئولوژیک حاصل کرده است. وی از میان چهره های برجسته این جریان، از امین الخولی مؤلف کتاب های «مناهج التجدید» و «من هدی القرآن» که به تثبیت روش تفسیر بیانی قرآن پرداخته است، و نیز همسر وی، عائشه عبدالرحمن، مؤلف کتاب «الدراسات القرآنیة» و محمد احمد خلف الله، مؤلف کتاب «الفن القصصی فی القرآن الکریم یاد می کند.
5. آخرین مکتب و روش تفسیری که نویسنده کتاب الانسان و القرآن و جها لوجه از آن یاد می کند، مکتب تفسیری تأویلی (هرمنوتیک) است که نقطه عزیمت آن، پویایی متن و تعدد نگره های خوانندگان و زوایای دیدشان در برابر نص و دشواری وصول به معنای نهایی نص است؛ البته هرمنوتیک (تأویل) را نمی توان مکتبی تفسیری خواند، بلکه این روش، نظر به قرائت های مختلفی دارد که به بررسی نص قرآنی، بدون تمایل به استخدام آن در تثبیت هیچ ایده ای می پردازد. این قرائت ها، نص را پدیده ای فرهنگی می شمارد و روش هایی را برای واسازی و تأویل آن، به قصد کشف ویژگی های اندیشه ای که نص قرآنی برای تأسیس آن آمده است، پیشنهاد می کند. مطالعات و پژوهش های محمد ارگون، نصر حامد ابو زید و فضل الرحمن د راین بخش طبقه بندی می شود.
احمیده النیفر، پس از معرفی رویکردها و مکتب های تفسیری یاد شده، چنین ابراز نظر می کند که روش شناسی تفسیر به بعد معرفتی ـ فکری محدود و منحصر نمی شود، بلکه ارتباطی محکم و عمیق به مسئله ایمان و تدین هم دارد، زیرا روش تفسیری ای که نص قرآن را به خدمت استخراج و استحصال تکنیک های فقهی و عقیدتی در می آورد، در حقیقت به آن منجر می شود که رابطه انسان مؤمن با نصر قرآنی در حد و مرز حوزه استخدامی آن محدود گردد. روشی که نویسنده به آن متمایل است، روش انتقادی ـ تاریخی است که می تواند پویایی زبان و رمزها و نیروی معنوی و تاریخی وحی را بدان باز گرداند.
نویسنده پرسش هایی بسیار مهم را درباره رابطه نص با عصر، زمانه، مفسر و دیالکتیک حاکم بر این رابطه مطرح می کند. به رغم اهمیت طبقه بندی ای که نویسنده تصنیف کرده است، توضیحات وی دربارء پاره ای از آنها گذرا و اجمالی است و به رغم جانبداری نویسنده از رویکرد و روش انتقادی، نقد جدی و روش شناختی ای نسبت به غالب آنها ارائه نشده است؛ به هر روی، باید اقرار کرد در میان پژوهش های مرتبط با روش شناسی تفسیر قرآن طی سال های اخیر، کتاب «انسان و قرآن، چهره به چهره» که امید است خواندن ترجمه آن در زمانی نه چندان دور، برای خوانندگان فارسی زبان میسر شود، از خواندنی ترین و آموزنده ترین آثار است.