اشاره
سیدجعفر دارابی کشفی، که بعدها به دلیل داشتن کشف و کراماتی به «کشفی» معروف گردید، در سال 1191 ق در خانواده ای از علمای دین در بخش اصطهبانات از توابع فارسی دیده به جهان گشود و در سال 1267 در بروجرد بدرود حیات گفت. کشفی، که از فقها، متکلّمان و عرفای دوره قاجاریه به حساب می آید، دارای آثار مکتوب متعددی است که تحفة الملوک، میزان الملوک، سنا برق، اجابة المضطرّین و کفایة الایتام از مهم ترین آنان به حساب می آیند. مقاله ذیل، که تلاشی است در باب تبیین نظریات کشفی درباره «دولت آرمانی شیعه»، مبتنی بر گفتارهای مفصّل او در تحفة الملوک(1) است که توسط نگارنده احیا و تصحیح شده است.
فلسفه تاریخ
روایت کشفی از تاریخ همانند مارکس و هگل، خصلتی فراروایتی دارد. او اعصار «گشت» و «بازگشت» عقل را دوره های تاریخ می داند و به فرجام آن نیز به دلیل حاکم شدن باطن عقل در عصر ولایت مهدوی علیه السلام ، خوش بین است. کشفی با استناد به حدیث مشهور کلینی در اصول کافی (عن ابی عبداللّه علیه السلام : «انّ اللّهَ عزّوجلّ خَلَق العقلَ وَ هُو اوّلُ خلقٍ مِن الروحانیّین عن یمینِ العرشِ من نورهِ. فقال له: اَدْبِر، فَادبَرَ. ثُمّ قالَ له: اَقبِلْ، فاَقبلَ»(2) بنیان های چنین نگرشی را برافکنده است.
در جهان شناسی او، جهان عرصه گشت و بازگشت عقل و مواجهه آن با جهل است. عقل به عنوان صادر اول، طی دو فرمان با مخلوقات ارتباط برقرار می کند. در آغاز، عقل فرمان یافت تا از اصل خود جدا شده، با نزول در عالم، به سوی مخلوقات رو کند. از این حرکت، وجهه ظاهری عقل به وجود آمد که با نبوّت و تنزیل مطابقت دارد. فرمان دوم، عقل را وادار می کند تا به اصل خویش بازگردد. این بازگشت، وجهه ظاهر کار عقل را به وجهه باطنی آن بازمی گرداند که با ولایت و تأویل مطابقت دارد. این ادبار و اقبال عقل، که از هبوط حضرت آدم علیه السلام آغاز شده است و در پایان تاریخ فرجام می یابد، در کنار ستیز همیشگی اش با جهل، سرنوشت معلوم و محتوم جهان و تاریخ بشر است.
معرفت به این منظومه مبتنی بر فهم مفاهیم کلیدی این روایت یعنی عقل و جهل است که در ذیل، به اجمال از آن ها سخن خواهیم گفت:
الف) عقل: عقل اولاً، نخستین آفریده خداوند است و به عنوان صادر اول، اولین مخلوقی است که از کتم عدم و ممکن امکان، پا به عرصه وجود نهاده. در واقع، عقل با یک فاصله و تأخّر «زمانی موهوم» از قوس وجوب و قدم پروردگار، حدوث یافته و بدین علت نیز در غیر از صفت قدم و وجوب، تجلّی گاه صفات جلالیه و جمالیه خداوند شده است.(3) بدین سان، عقل به سبب قرابتی که به ذات حق دارد، جوهری است نورانی که از تماس حالات و کیفیاتی همچون حالیّت، کمیّت، ابعاد و اقطار، جسمیت، جهت، مکان و زمان به دور است.
ثانیا، عقل به دلیل قرار گرفتن در نخستین مرتبه خلقت، یکی است و فرض دوئیت، در آن ممتنع است. البته این امتناع بیشتر ناشی از امتناع صدور از ناحیه پروردگار است و ارتباطی با ماهیت عقل ندارد. دلیلی که کشفی بر این مدعا می آورد، همان لزوم هماهنگی بین طور فعل و صفات جعل با طور و مقتضای جاعل است. از این رو، عقل به سبب تأخّر و حدوث زمانی اش از یک سو، و یکی بودنش از سوی دیگر، لازم است صفات ثبوتیه و سلبیه خداوند را دارا باشد، با این تفاوت که صفات مذکور در خداوند عین ذات اویند و ذات او قائم به خود اوست، در حالی که در عقل، این صفات قائم به قیومیت خداوند و باقی به بقای اویند. تنها عقل از میان صفات بیکران ذات حق، از صفت های قدم و وجوب و ربوبیت الهی به دور است.(4)
ثالثا، این عقل در نظر کشفی، همان شرع است، اما در لباس دیگر، در واقع نسبت عقل و شرع، نسبت ظاهر و باطن است؛ عقل، باطن شرع و شرع، ظاهر عقل است. به همین دلیل، برخی از روایات اسلامی عقل را همان «روح محمّدی» و یا «روح علوی» می دانند و بر وحدت عقل و شرع صحّه می گذارند. در این باب، دسته ای از روایات، اولین مخلوق خداوند را نور محمّدی می دانند و دسته ای دیگر، عقل را به اسامی متعددی، از قبیل «روح محمّدی، نور محمّدی و شجره محمّدیّه صلی الله علیه و آله » می خوانند.
ب) جهل: او نیز آفریده ای است که به تبع صادر اول، خلق شده. هدف از خلقت جهل، غایتی است که بنابر قاعده «تُعرفُ الاشیاءُ بِأضدادها»، تا عقل در رویارویی با ضدش قرار نگیرد، ماهیتش آشکار نمی گردد. جهل در نظریه کشفی، ضد عقل است و نه نقیض آن. در ضدین، وجود دو امر وجودی مسلّم و ضروری است. بنابراین، جهل نیز همانند عقل، حیثیتی وجودی دارد و مثل ظلمت، که فقدان نور است، نبود عقل نیست. با این همه، خلقت جهل بالاستقلال و علی حدّه برخاسته از صُنع و اراده ای جداگانه نیست، بلکه خلقتش عرضی و تبعی است. به همین دلیل، جهل در روایات اسلامی به اسامیِ ضد عقل نام گرفته است و همان گونه که صادر اول عین روح محمّدی و نور خاتم النبییّن صلی الله علیه و آله بوده، همچنین جهل عین روح و ظلمت خاتم الشقیّین، یعنی شیطان است.
ج) کیفیت اتصال عقل و جهل با مخلوقات: درباره تأویل حدیث کلینی درباره عقل و کیفیت ارتباط عقل در دو وجهه ظاهری و باطنی سخن گفته شد. در برابر حماسه معنوی عقل، جهل قرار دارد. در اینجا، کشفی نیز با تأویل ادامه همان حدیث از امام صادق علیه السلام که فرمود: «ثُمّ خَلَق الجهلَ مِن البحرِ الاجاجِ ظُلمانیا، فقال له: اَدبِر فاَدبَر، ثُمّ قالَ له: اَقبِل فلَم یَقبل.» می افزاید: جهل نیز همانند عقل، فرمان یافت تا با جدایی از اصل خویش، به سوی مخلوقات روی آورد. او نیز چنین کرد. اما در فرمان دوم، یعنی بازگشت جهل به حق، جهل به اصل خویش بازنگشت و از فرمان خداوند سرپیچی نمود. بدین روی عقل و جهل، پس از فرمان اول، با عبور از دو عالم یعنی ارواح و نفوس و عالم اشباح و مثال به محل تکوّن بنی آدم می رسند و در این محل با هم تلاقی می کنند. در واقع، این محل، که در تعبیر کشفی «مجمع البحرین» نام گرفته، جایی است که علاقه جهل و فیض عقل به آدمیان متوجه می گردند. البته این علاقه و فیض، همواره بالاستقلال و به طور مستقیم به سوی فرزندان عقل و فرزندان جهل معطوف نمی گردند، بلکه عقل و جهل با بهره گیری از وسایطی، خود را به آدمیان می رسانند. رأس و رئیس هر یک از سلسله عقل و جهل، نخستین کسانی اند که عقل و جهل به آن ها توجه می کنند. رئیس در سلسله عقلا در هر عصری، رسول یا وصی آن عصر است. پس از او کسانی که به سبب صفای روح و غلبه نورانیت به سر سلسله عقلا قرابت یافته و بدین دلیل به «ارواح مقدّسه» شهرت یافته اند، قرار دارند. ضرورت وجود همیشگی امامان معصوم علیهم السلام ، به ویژه مدت دار شدن عمر شریف مهدی موعود علیه السلام ، از همین نکته برمی خیزد که اینان عین عقل اند و واسطه در فیض عقل و نور محمّدی صلی الله علیه و آله نسبت به آدمیان محسوب می شوند؛ بدون آنان فیض متوجه کسانی از سلسله عقلا نمی گردد.
در ناحیه جهل نیز خاتم الشقیّین به عنوان رئیس سلسله جهل، اولین واسطه ای است که جهل به آن علاقه پیدا می کند و سپس به دیگران می رسد.
تلاقی و درهم آمیختگی عقل و جهل در محل تکوّن بنی آدم، موجب به وجود آمدن رویارویی همیشگی میان آن دو و فرزندانشان در حلول تاریخ بشر شده است. در واقع، اعصار گشت و بازگشت عقل و مواجهه آن با جهل، دوره های عالم بشری است که همه تاریخ این موجودِ خاکی را از هبوط آدم علیه السلام تا پایان دنیا تشکیل داده است. این رویارویی، که از ماهیت این دو ضد برخاسته، سبب به وجود آمدن دو طبقه متضاد شده است که گاه به جنگ و گاه به صلح، تاریخ خود را رقم زده اند. تاریخ بشر یعنی تاریخ نزاع و تضاد میان عاقلان و جاهلان. این نزاع از روز نخستین بوده و تا چیرگی نهایی عقل در دوره ولایت مهدی موعود علیه السلام (که باطن عقل است) ادامه خواهد یافت.
دوره های تاریخ
این نگاه به تاریخ و جهان، که به گفته کشفی، احدی پیش از او چنین نگفته است، موجب تقسیم شدن تاریخ به دو دوره کلی نبوّت و ولایت می گردد:
1) عصر نبوّت: در این دوره، وجهه ظاهری عقل به آدمیان روی آورده و بر همین وجه نیز مانده است. با آمدن هر پیامبری، بخشی از جزئیات و احکام عقل بیان و ابلاغ می گردید و با آمدن رسول دیگری تکمیل می شد. این تلاش در کنار هدف بعثت انبیا، که در بخش عمده ای از تاریخ بشر وجود داشته، در آخرین فرستاده الهی به سبب «وجود مبارک آن حضرت و تمامیت استعداد او» به نهایت و کمال خود رسیده است. در اینجا حادثه مهمی که رخ داده، این است که تمام رویه ظاهری عقل، با آمدن پیامبر الهی صلی الله علیه و آله ابلاغ گردیده و حجت خدا بر آدمیان تمام شده است. از این رو، هم لازم است که پیامبر صلی الله علیه و آله بدرود حیات گوید و هم ضرورت دارد که نبوّت خاتمه یابد. منتها بلایی که بر سر وجهه ظاهری عقل می آید آن است که حال که این رویه عقل به نهایت خود رسیده، بنا بر قاعده «هر چیزی که به اوج خود می رسد باید سرریز شود»، واژگون می شود و جایش را به رشد تدریجی و غلبه نهایی جهل در دوره نبوّت می دهد:
تاریخ: هبوط وجهه ظاهری عقل (دوره نبوّت)؛ ظهور مهدی موعود، وجهه باطنی عقل (دوره ولایت) = پایان دنیا
تا پیش از پایان دوره نبوّت، عقل و جهل در ستیز و خلطه دایمی به سر می بردند. اما به سبب ظهور نمایندگان خدا بر زمین، هیچ گاه جهل، غالب نهایی بر عقل نبوده است. اما پس از این دوره، خلطه مذکور به غالبیت جهل می انجامد و بنا بر قاعده گفته شده، جهل نیز پس از رسیدن به اوجش سرریز می گردد و جایش را به باطن عقل می دهد. در حقیقت، سرریز دوم آغاز عصر نوینی در تاریخ بشر به نام «ولایت» است که مهدی موعود تبلور عینی سرریز دوم می باشد.
ناگفته نماند اطلاق نبوّت بر تمامی این دوران (از هبوط آدم علیه السلام تا ظهور مهدی موعود علیه السلام ) از روی تسامح است و نبوّت با رحلت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله خاتمه یافته. از این مقطع تا عصر ولایت مهدوی علیه السلام ما شاهد دو دوره میانی مهم هستیم که به علت بقای وجهه ظاهری عقل به آن ها اشاره می کنیم. این دو دوره عبارتند از:
1. دوره حضور امامان معصوم علیهم السلام : به عقیده کشفی،امامان معصوم علیهم السلام عین عقلند و پس از پیامبر صلی الله علیه و آله ریاست سلسله عاقلان را بر عهده دارند و به این علت نیز باید خلافت مسلمانان به ایشان واگذار شود.
2. دوره غیبت: در این دوره، مشکل جامعه مسلمانان بیشتر شده است؛ زیرا در این دوره، نمایندگان اصلی عقل در میان جامعه حضور ندارند و رویه ظاهری جهل، که پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله به این سو قوّت گرفته، به تدریج در تمامی حوادث آدمی حضور فعّال یافته است. هر چه جهل، حضور بیشتری یابد و وجهه غالبیت آن قوی تر گردد، شریعت بیشتر رو به خفا می رود.
با وجود چنین تفاوت هایی که در میان این دو مقطع وجود دارد، همچنان خلطه عقل و جهل از ویژگی های مهم سراسر این دوران به شمار می روند؛ زیرا هنوز عقل و جهل بر وجهه ظاهری خود باقی هستند و مانند عصر ولایت، تمایز جدّی و ماهوی بین آن ها رخ نداده است. ثمره این خلطه، آن است که خداوند عذابی مهلک بر جامعه نازل نمی کند و جاهلان را به خود وامی گذارد.
2) عصر ولایت: عقلی که از زمان توجهش به عالم تکوین بنی آدم، به دلیل محصور شدن در حصار ظاهر و نیز درآمیختگی اش با جهل، نتوانسته بود جوهر و ماهیت خویش را عیان سازد، از این دوره به بعد فرصت می یابد تا با فرمان دوم پروردگار، به سوی حق برگردد و باطنش را بر همگان آشکار سازد. با وقوع چنین پیشامدی است که تمایز ماهوی میان عقل و جهل به وجود می آید و تطابق عینی عقل و شرع به اوج می رسد. دیگر خلطه ای میان اهل عقل و اهل جهل نیست؛ وصف هر یک از دیگری معیّن و مجزّا می گردد. پیکاری که میان این دو صف رخ می دهد، با پیروزی عاقلان خاتمه می یابد و عملاً وعده الهی در مورد پیروزی صالحان به عنوان وارثان زمین تحقق پیدا می کند. این سرنوشت محتوم و روشنی است که در پیش روی تاریخ قرار دارد؛ سرنوشتی که مالامال از نورانیت در پیکره ولایت مهدی موعود علیه السلام رقم خورده است.
دولت آرمانی
کشفی به دنبال جامعه ای است که مردمانش عاقل و دولتش دولت عاقلان باشد و سیاست، غایتی جز هدایت آدمیان به سوی کمالات و لذات تفصیلی آخرت نداشته باشد. به عقیده او، برپایی چنین دولتی، نه در هر مقطعی از تاریخ ممکن است و نه تاریخ شاهد تشکیل پیاپی آن بوده است. ستیز همیشگی جهل با عقل از یک سو، و غلبه فراوان طبقه جاهلان بر گروه عاقلان از سوی دیگر، مهم ترین عامل چنین رخدادی بوده است. در عین حال، این دولت، که در لسان کشفی «شهر خدا یا دولت حقّه» نام گرفته، در ادواری از تاریخ بر پا شده است و یا برپا می شود. البته این دولت، همانند «شهر خدا»ی اگوستین، در آسمان قرار ندارد، بلکه شهری است زمینی که یا تحقق یافته و یا در آینده به وقوع می پیوندد و در هر دو دوره رسول یا امام، که با عقل به عینیت رسیده است، به قدرت می رسد، با این تفاوت که در مدینة النبی صلی الله علیه و آله وجهه ظاهری عقل و در آخرالزمان و حکومت مهدی موعود علیه السلام وجهه باطنی آن هویدا می گردد. با این حساب، «شهر خدا» و «دولت آرمانی» کشفی به حکومت پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه به عنوان «آرمانی پیشین» و حکومت امام دوازدهم شیعیان علیه السلام در آخرالزمان به عنوان «آرمانی پسین»، تعیّن می یابد.
در زمانی که رسول یا امام معصوم به عنوان سر سلسله عاقلان حضور دارند، هر کس به تشکیل دولت همّت گمارد و تحت فرمان اینان نباشد، دولتش جاهل و باطل قلمداد می گردد. در دوره عدم حضور معصوم، که در ادبیات سیاسی شیعه از آن به عصر غیبت یاد می شود، دولت آرمانی کشفی به دولتی انحصار می یابد که زعیمش با عقل کل در ارتباط بوده و همانند منصب امامت، واجد دو رکن «علم» و «سیف» باشد. در فرضی که زمانه یار نشود و چنین دولتی برپا نگردد، کشفی به تفکیک حوزه عرفیات و شرعیات تن می دهد و از مشروعیت سلطان عادل و لزوم پیروی او از قاطبه عالمان حقّانی حمایت می کند و در نهایت، به دولتی که از معیار و هنجارهای او خارج است، لقب «جائر» می دهد و در شرایطی که عزلش موجب فتنه و گسترش هرج و مرج نشود، ضرورت می بخشد.
از آن رو که تبیین و توضیح انواع دولت ها از حوصله این نوشتار خارج است و هدف صرفا تحلیل دولت آرمانی یا مدینه الهیه است، در ذیل، به بررسی دو نوع مدینه الهیه و تمایزات آن ها خواهیم پرداخت:
1. مدینه الهیّه اولی یا دولت اولیّه حقّه
یثرب یا مدینة النبی همان شهر خدایی در صدر اسلام است که کشفی بدان نظر دارد. در این مدینه، حکومت به دست انسانی سپرده شده که جامع عقل و شرع است و بیان و رفتار او تجلّی کننده آثار و احکام عقل به حساب می آید. او چون از ویژگی عصمت و رسالت برخوردار است و با عقل نیز رابطه این همانی دارد، سنّت و سیره اش حجت و تأسّی به آن بر آحاد عاقلان واجب است. هرچند در طول تاریخ بشر، انبیا و اوصیای انگشت شماری موفق به تشکیل حکومت دینی شده اند، اما آرمانی بودن حکومت پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه از جهات متعددی اهمیت دارد:
الف روح محمدی، همان مخلوق اول، یعنی عقل است. این عقل، که باطن پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است، به لحاظ هستی شناسی، بر همه انبیای الهی تقدّم وجودی دارد. در عین حال، او به عنوان آخرین فرستاده الهی آمده است تا بیان تدریجی و ناگفته های شرایع پیشین را بگوید. در واقع، رویه ظاهری عقل به سبب وجود آن حضرت صلی الله علیه و آله و تمامیت استعداد او، به نهایت ظهور و سرحد کمال رسیده است.
ب اجتماع ملک و نبوّت در پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندان او، پدیده نادری است که در گذشته، سابقه چندانی نداشته و اطلاعات ما نیز از چگونگی حکومت انبیا و اوصیای سلف بسیار اندک است.
2. مدینه الهیّه ثانیه یا دولت ثانویه حقّه
همان گونه که عقل در نظر کشفی دو رویه دارد، مدینه الهیه او نیز دو چهره دارد، با این تمایز که در یثرب، رویه ظاهری عقل در قالب نبوّت، حکومت می کند و در پشت سر کشفی قرار دارد، در حالی که مدینه الهیه ثانیه، رویه باطنی عقل است، در قالب ولایت تشکیل دولت می دهد و در پیش روی او قرار دارد:
«بدان که زمان ظهور دولت آن جناب (مهدی علیه السلام ) که زمان ظاهر شدن دولت ثانیه حق است، زمان ظهور و غلبه عقل است از روی باطن آن که مقام ولایت است و به منزله روح است از برای ظاهری که مقام نبوّت است.»(5)
این دولت، که در آخر الزمان، با ظهور حضرت حجت علیه السلام برپا می شود، همان مدینه فاضله شیعیان است که طی آن، همه بطون عقل هویدا می گردند، ناگفته های عقل و شرع گفته می شوند و اختلاط طولانی عقل و جهل و درهم آمیختگی گروه عاقلان و جاهلان پایان می یابد و حکومت از آنِ عاقلان یا صالحان زمین می گردد. درباره کمّ و کیف حکومت و نیز نحوه زندگی آدمیان در عصر ولایت، احادیث بسیاری از امامان شیعه نقل شده و کشفی برخی از آن ها را به طور پراکنده، در بعضی آثارش آورده است. ما به سبب اجتناب از تطویل کلام، از ذکر آن ها صرف نظر می کنیم و در ذیل، به توصیف تمایزهای این دو عصر می پردازیم:
تمایزهای عصر نبوّت و عصر ولایت
ظاهر و باطن عقل، اساسی ترین عنصرهایی هستند که موجب تفاوت های جدّی بین این دو عصر می شوند. این تمایزها، که حوزه اندیشه و عمل آدمیان را پوشش می دهند، در واقع، گونه های مختلفی از زندگی را می آفریند که کمتر کسی بدان ها توجه کرده است. از این رو، فهم و دانش و سایر قوای باطنیه اهل آن زمان، که همگی قوالب و مجالی و مظاهر عقلند و رأس و رئیس و قطب ایشان، جناب ولایت مآب، حضرت صاحب العصر علیه السلام می باشد، اولاً و بالذات متعلّق و مرتبط به باطن و ناشی از حقیقت هستند و حرکات و سکنات و عبادات و معاملات و سایر حرکات ظاهریه و جوارحیه ایشان، که تابع و متبوع بر قوای باطنیه است، ظهور و بروز همگی آن ها نیز از روی باطن و حقیقت است، به خلاف زمان نبوّت که زمان ظهور عقل است، از روی ظاهر آن و مردمان آن زمان، که همچنین قوالب و مجالی و مظاهر عقلند، و فهم و دانش و سایر قوای باطنیه اولاً و بالذات از روی ظاهر و آثار است.(6)
بدین دلیل، در عصر نبوّت، چون اوان تبلیغِ و اتمام حجت است و اهل جهل و عقل نیز در اختلاط به سرمی برند، رفتار همه آدمیان حمل بر ظاهر می شود و از تفحّص و تجسّس از کنه عمل جلوگیری می گردد. از این رو، در سراسر عصر نبوّت، عبادات و معاملات مؤمن و منافق بر یک منوال و منهج، حمل به صحّت می شود و تساهل در امر دین داری به اوج خود می رسد. این در حالی است که در عصر ولایت، حجت با هر دو چهره اش تمام می شود و عقل و جهل به طور کامل از هم متمایز می گردند. به همین دلیل، بنای امر بر تجسّس، مناقشه و مداقّه گذارده می شود و دوران تساهل به پایان می رسد.
و از اینجاست که زمان ولایت را «قیامت صغرا» نامیده اند؛ چون تمییز و تفرقه، که از لوازم معاد و قیامت است، فیمابین جنّت و جهنم و اهل آن ها لحاظ شده و خبیث از طیّب و سجّیّین از علّیّین جدا گردیده اند. اما از آن رو که هنوز اوضاع دنیویه آن ها، که تغییرات و بقای تکلیف و مراد و مریدی و تولید و امثال آن هاست، باقی می باشد و این آثار مرتفع نگردیده اند، آن را به «صغرا» نامیده اند و قیامت کبرا وقتی است که اوضاع دنیویه مذکوره از موجودات مرتفع گردند و اوضاع آن ها کلاً به اوضاع بقا و راحت تبدیل گردند.(7)
با توجه به مطالب مزبور، کشفی تفاوت ها و تمایزات این دو دوره را در سه محور بیان می کند:
1. عقیده: در دوره نبوّت، معرفت آدمیان به مبدأ عالم هستی، معرفتی است اجمالی و هر کس به اندازه بهره ای که از عقل دارد، به شناخت مرتبه ای از ذات حق موفق می گردد؛ مثلاً، در این دوره، بسیاری از دین داران از معلول و اثر به علت و مؤثر پی می برند، در حالی که در عصر ولایت، معرفت همه دین داران معرفتی تفصیلی است و خداوند را به واسطه خودش، نه آثارش درمی یابند. علاوه بر این، در عصر نبوّت، آدمیان از طریق معجزه رسول بودن پیامبری را تصدیق می کنند، در حالی که در عصر ولایت، به قوّه تعقل خود درمی یابند که «محمّد بن حسن علیه السلام » آخرین پیشوای شیعیان است و در این تصدیق هم نیازی به وساطت معجزه ندارند.
2. عبادت: در دوره نبوّت، بسیاری از دین داران به دلیل شوق به بهشت و ترس از جهنم خدا را بندگی می کنند، در حالی که در دوره ولایت، آدمیان خدا را به خاطر عشق و محبتی که به او دارند، می پرستند. پس اهل عصر نبوّت مثلاً حج و زکات و نماز را اولاً، به اکراه طبع بجا می آوردند تا آن که به سبب آن مقرّب خدا و خداشناس شوند و اهل عصر ولایت به آن دلیل که مقرّب و خداشناس اند حج و نماز و زکات را به طوع و رغبت و از روی شوق و لذت بجای می آورند.
«و از اینجاست که جناب امیرالمؤمنین علیه السلام ، که صاحب مقام ولایت بودند، فرمودند: "ما عَبدتُکَ خوفا مِن نارکَ و طمعا فی جَنّتکَ بَل وجدتُکَ اهلاً لِلعبادةِ فعبدتُکَ ..." و بعد فرمودند: «اهل عبادتِ خداوند بر سه قسمند: قسمی که بندگی خداوند می نمایند از جهت خوف، پس عبادت آن مثل عبادت عبید و ممالیک و اسراست که از جهت خوف از موالی است، نه به جهت داشتن محبت به آن ها؛ و قسمی که بندگی می نمایند از جهت طمع، و عبادت آن مثل عبادت اجیر و مزدکاران است که به جهت طمع اجرت است، نه محبت ایضا؛ و قسمی که بندگی می نمایند از جهت محبت، و عبادت آن مثل عبادت احرار و آزادگان است که عملی که از برای کسی که می کنند محض تبرّع و خواهش و میل و محبت است و قید و بندی در کردن آن عمل ندارند و حرّ و آزاد بودن و بندگی را بی غرض و بلاقید کردن شیوه و حالت آن هاست که بهره ای از مقام ولایت دارند.»
و از اینجاست که بعضی از علمایی که اهل عرفانند، حکم به بطلان آن دو قسم از عبادت نموده اند؛ جهت خوف و طمع را جهت تقرّبی که شرط است در صحّت عبادت ندانسته اند، و لکن اشتباه از آنجا نموده اند که فرق فیما بین زمان و تکالیف عصر نبوّت و ما بین زمان و تکالیف عصر ولایت ندانسته اند. سپس مادامی که زمان، زمان نبوّت است، هر سه قسم از عبادت صحیح است، هرچند که اشرف آن ها قسم آخری است ... و وقتی که زمان ولایت آمد، غیر از قسم آخری ... صحیح نیست و فاسد است. لکن در آن وقت، کسی که صاحب آن دو نیت باشد، به همه نمی رسد و نیست.»(8)
3. معامله: در عصر نبوّت بیشتر آدمیان زندگی را به قصد خوردن، آشامیدن و پوشیدن می خواهند و در عصر ولایت، به قصد زنده ماندن. ببین تفاوت از کجاست تا به کجا، و فرق بسیار است بین آنکه معجون می خورد برای حصول شهوت و آنکه جماع می نماید به جهت دفع شهوت؛ آن یکی مقصودش خلاص ساختن خود است و آن دیگری پیدا نمودن مانع و مقیّد گردانیدن خود. اهل عصر نبوّت زهد در دنیا می نمایند به سبب حصول میل و رغبت به سوی آخرت، اما اهل عصر ولایت به سبب رغبت و میل داشتن به سوی آخرت، در دنیا زهد می ورزند. اهل عصر نبوّت از چشم و گوش علوم را به دل می رسانند و اهل عصر ولایت از دل علوم را به چشم و گوش بیرون می آورند.(9) از این رو، هر بیع و شرائی که در دوره اول رخ می دهد به قصد گذراندن امر معیشت است، در حالی که در دوره دوم، به منظور اتیان امر و حکمت خداوند.
«و خلاصه آنکه صاحب مقام نبوّت آن است که مردم را از ظاهر و به وسیله شریعت به باطن و حقیقت می رساند و صاحب مقام ولایت آن است که مردم را به واسطه باطن به ظاهر مشغول می نماید... و از اینجاست که احکام نبوّت را به اسم "شریعت" که به معنای راهی است که از آن راه به سوی آب می روند نامیده اند و احکام ولایت را به اسم "حقیقت" نامیده اند و برزخ مابین را "طریقت" نامیده اند و مراد از این سه مرتبه همان مراتب علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین است و همین سه مرتبه است ایضا که آن را "علم"، "عمل" و "وصول" می گویند و در حدیث مشهور نبوی است که "الشریعةُ اقوالی و الطریقةُ احوالی و الحقیقةُ رأسُ مالی".»(10)
··· پی نوشت ها
1. این اثر با مشخصات ذیل به چاپ رسیده است: سیدجعفر دارابی کشفی، تحفة الملوک؛ گفتارهایی درباره حکمت سیاسی، به کوشش نگارنده، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1381.
2. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، ج 1، ح 14.
3. سیدجعفر دارابی کشفی، پیشین، ص 77.
4. همان، ص 73 و 76.
5. همان، ص 285.
6. همان.
7. همان، ص 287.
8 و 9. همان، ص 294.
10. همان، ص 295.
1 دانشجوی دکترای علوم سیاسی مؤسسه آموزش عالی باقرالعلوم علیه السلام .