ماهان شبکه ایرانیان

بررسی فیلم«پرسه در حوالی من»: دختر سی ساله

در کنار جریان اصلی سینما که روزهای داغی را می‌گذراند، جریان هنر و تجربه هم مظلومانه به حیات خود ادامه می‌دهد

در کنار جریان اصلی سینما که روزهای داغی را می‌گذراند، جریان هنر و تجربه هم مظلومانه به حیات خود ادامه می‌دهد. جریانی که به منتقدان و اصحاب رسانه و تعداد اندکی مخاطب زنده است و البته فیلم‌سازان جوان و مستعدی که هم عاشق سینما هستند و هم آن را خوب می‌شناسند؛ اما همین گزیده بودن مخاطبان این جریان، کیفیت به‌مراتب بهتری از فیلم‌های روز سینمای ایران ارائه می‌دهد. «پرسه در حوالی من»، اولین فیلم بلند غزاله سلطانی، ازجمله اکران‌های موفق جریان هنر و تجربه است و حدود یک ماهی می‌شود نمایشش را آغاز کرده است. غزاله سلطانی برای مشتاقان فیلم‌های کوتاه، نام آشنایی است.
غزاله سلطانی دارای کارشناسی ارشد سینما از دانشگاه هنر تهران، دانشکده سینما تئاتر و نیز دیپلم فیلم‌سازی از مدرسه فیلم VFS ونکوور در کانادا است. او پیش‌ازاین نیز با ساخت مستند بلند تحسین‌شده «…و آسمان آبی» درباره زندگی عزت‌الله انتظامی و فیلم کوتاه «کوچه‌ها باریکن» توانسته است علاوه بر تحسین داخلی حضوری موفق در جشنواره‌های بین‌المللی داشته باشد؛ اما موفقیت عمده این فیلم‌ساز جوان مربوط به فیلم کوتاه «باغ بی‌برگی» است.

غزاله سلطانی

این فیلم با درخشش در جشنواره‌های داخلی ازجمله فیلم کوتاه تهران، پروین اعتصامی و جشنواره مستقل خورشید، در حضور بین‌المللی خود، پس از حضور در بخش SHORT FILM CORNER جشنواره کن، در اولین حضور جدی بین‌المللی خود در بخش مسابقه اصلی جشنواره کلرمونت-فراند فرانسه 2015 که مهم‌ترین جشنواره فیلم کوتاه در جهان محسوب می‌شود، به‌عنوان تنها نماینده ایرانی در این جشنواره، توانست در زمره شاخص‌ترین تولیدات یک سال اخیر سینمای مستقل کوتاه ایران قرار گیرد و با کسب جایزه بهترین فیلم هیئت‌داوران دانشجویی این جشنواره، نام خود و اثرش را در سینمای مستقل و فیلم‌های داستانی کوتاه به ثبت رساند.
«پرسه در حوالی من» که آخرین اثر این فیلم‌ساز است، تمام استانداردهای یک سینمای شاعرانه و احساسی را دارد. غزاله سلطانی در اولین تجربه فیلم‌سازی بلند خود، به سراغ داستان دختری به نام سایه (مهراوه شریفی‌نیا) می‌رود که در آستانه سی‌سالگی و در میان شلوغی و ازدحام تهران، بیش‌ازاندازه تنهاست؛ اما رویکرد سلطانی از جایی جالب می‌شود که به‌جای تأکید بر تناقض زندگی سایه و شهر و اطرافیانش، بر خود کاراکتر اصلی تکیه می‌کند و فقط زندگی او را به تصویر می‌شود. از طرف دیگر سایه یک شخصیت سینمایی محض و کاراکتری شکل یافته جهت روایت یک داستان خاص نیست. سایه نماینده همه دختران امروزی تهران و همه کلان‌شهرهاست. دخترانی که نه بنا به سنت‌های کلاسیک ازدواج‌کرده‌اند و نه به‌مانند دختران غربی و مدرن کاملاً مستقل هستند.سایه، در زندگی‌اش نه عشق پایداری دارد و نه هدف مشخصی. پا نهادن به سی‌سالگی مرز بین زندگی مستقل و خانواده را برای سایه مشخص می‌کند و به همین دلیل به فکر به سرپرستی گرفتن بچه‌ای می‌افتد. سایه شاغل است، در منزل پدر و مادرش به‌تنهایی زندگی می‌کند، دوستان و تفریحات خودش را دارد، اما ورای همه این‌ها چیزی در زندگی‌اش کم است. سلطانی با تأکید بر این فقدان در زندگی یک دختر مدرن و به تصویر کشیدن موتیف‌هایی چون باز کردن شیشه ماشین توسط سایه در هر سکانسی که در ماشین می‌گذرد، دست می‌گذارد روی گم‌شده‌ای نامعلوم.
اساساً سلطانی در پرداختش در «پرسه در حوالی من» از هرگونه اغراق و زرق‌وبرق بیهوده می‌پرهیزد و در کمال سادگی روایتش را پیش می‌برد. روایتی که در تنهایی‌های کش‌دار سایه به مینی مالیزم طعنه می‌زند. در همین پرداخت ساده است که ما چیز زیادی از زندگی و کار سایه نمی‌بینیم. محل زندگی‌اش هویتی نمی‌یابد و محل کار شلوغ و پرسروصدایش تبدیل به یک جنبه داستانی نمی‌شود. محوریت «پرسه در حوالی من» سایه است و افکار درونی‌اش. گرچه در هیچ کجای فیلم، سلطانی وارد ذهن سایه نمی‌شود یا از راوی استفاده نمی‌کند اما آنچه به تصویر می‌کشد ذهن ساکت اوست. سلطانی برای به تصویر کشیدن سکوتی که ذهن و زندگی سایه را احاطه کرده است از اقدامی جسورانه استفاده می‌کند و آن‌هم صدای پس‌زمینه است. تمام تنهایی سایه جلوی تلویزیونی می‌گذرد که در حال سروصداست. اکثر مواقع سایه حتی توجهی به تلویزیون ندارد اما صدای مکالمه افراد و بازیگران برنامه‌ای که در حال پخش است دائم در پس‌زمینه شنیده می‌شود و در اوج تنهایی‌های سایه مثل یک پتک بر سر بیننده می‌کوبد.همچنین وقتی سایه با آرش، دوستی که به او علاقه دارد، همراه است، بار دیگر سکوت ذهنش و تنهایی‌اش به چشم می‌آید. سایه هیچ حرفی برای گفتن ندارد، هرچقدر آرش سعی می‌کند سر صحبت را باز کند با واکنش‌های خنثی سایه روبرو می‌شود. اینجاست که تلفن همراه به کمک سایه و پرداخت شخصیتش می‌آید. او دائماً حواسش به گوشی است. در تلگرام می‌چرخد، صفحه را روشن و خاموش می‌کند و … در پلان‌های دیگر هم تلفن همراه سایه نقش مهمی بازی می‌کند، صحبت‌های تلگرامی‌اش با خانواده و دوستان و از آن جالب‌تر تبریک‌های تولد تلگرامی‌اش. روی دیگر سکه زندگی سایه، شب‌هایی است که می‌نشیند جلوی آیینه و صورتش را وارسی می‌کند. دماغش را با انگشت به بالا می‌کشد، لب‌هایش را غنچه می‌کند، مو رنگ می‌کند و لاک می‌زند و درنهایت سلفی می‌گیرد. همه این‌ها نشان می‌دهد سایه چقدر شبیه به دختران بلاتکلیف امروزی است که در برزخ جوانی‌شان گیر افتاده‌اند. سلطانی برای به ترسیم کشیدن این‌ها از کلوزآپ‌هایی استفاده می‌کند که انگار سایه را کنار می‌زند و بیننده را وارد ذهن او می‌کند. نماهایی که در آیینه بزرگ‌نمای سایه از صورت او در تاریکی خانه‌اش می‌بینیم، زاویه‌های تند و سروصداهای پس‌زمینه بیشتر از پیش «پرسه در حوالی من» را به یک فضای ذهنی نزدیک می‌کند.
درواقع پرداخت سلطانی هرچقدر که تجربی است، سینمایی نیز هست. قصه با معرفی سایه و دادن پیش‌زمینه‌ای مختصر از زندگی وی آغاز می‌شود. بعد با ورود او به پرورشگاه و بازی‌اش با کودکان و بعدتر در محیط کار و در میان دوستانش بسط می‌یابد. قصه همان‌طور که جلو می‌رود سایه را بهتر معرفی می‌کند. وقتی دوستش که تازه نامزد کرده به دیدنش می‌آید می‌توان آشکارا برق حسادت را در چشمانش دید. اینجاست که می‌فهمیم سایه فقط بچه نمی‌خواهد، او به دنبال راه میانبری برای تشکیل خانواده است. در اینجا سلطانی با گره‌افکنی و گره‌گشایی کنش‌های داستانش را به‌پیش می‌برد سایه که درنهایت با خرید یک نوزاد سعی در جامه عمل پوشاندن به آرزویش را دارد با یک حقیقت تلخ روبرو می‌شود. نوزادی که سایه خریده بیمار است. از طریق بیماری نوزاد و جستجوی سایه برای یافتن مادرش سلطانی موفق می‌شود تا یک اوج و فرود اساسی در مسیر داستان پدید آورد.
ورود این نوزاد به زندگی سایه او را با زنانی دیگر آشنا می‌کند. دلالانی که به اسم کار خیر، کودکان و نوزادان را مثل کالا می‌فروشند و وقیحانه تجارت کثیف خود را توجیه می‌کنند، گرچه بخشی از جهان داستانی سلطانی و واکنش هنرمندانه او به جامعه‌اش است، اما عسل بانو (بهناز جعفری) مادر واقعی نوزادی که سایه خریده است وزنه سنگین تقابل شخصیت‌ها در «پرسه در حوالی من» است. یک‌بار دیگر سلطانی با فن‌های سینمایی، پلان‌هایی را از رویارویی این دو به تصویر می‌کشد که در اوج بلاغت پیامش را منتقل می‌کنند. او با گرفتن نماهای دونفره روی دست، ناخودآگاه، سایه را در مقابل عسل قرار می‌دهد. وقتی هر دو در زاغه‌نشینی دور از شهر، در خرابه‌ای که عسل در آن زندگی می‌کند سیگار می‌کشند و کودک مثل وزنه‌ای تحمل نشدنی میان آن‌ها قرار دارد، مخاطب مجبور است این دو را باهم مقایسه کند. زندگی خوب و معمولی سایه در مقابل بدبختی عسل و کودکی که این دو را به هم پیوند زده است بیننده را مجبور می‌کند از خود بپرسد این دو چقدر باهم تفاوت دارند یا حتی چقدر به هم شبیه‌اند؟ درنهایت هم سایه به زندگی خود برمی‌گردد و بیننده را با این سؤال تنها می‌گذارد که چه بر سر عسل و کودکش خواهد آمد؟

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان