به گزارش خبرگزاری مهر؛ در سال 1359 یک زن و شوهر جوانی از تهران به مشهد آمدند و به سراغ شاهدان عینی قیام گوهرشاد مشهد در سال 1314 رفتند. حاصل کار شد شماره 90 هفته نامه سروش با عنوان «از گوهرشاد تا فیضیه» و البته در سال 61 مطالب این ویژه نامه در قالب کتابی به نام قیام گوهرشاد منتشر شد.
بعد از 35 سال تصمیم بر این گرفتیم تا سراغی از سینا واحد پژوهشگر و روزنامه نگار دهه 60 و خانم خالدی که دستاندرکار این پژوهش بودند بگیریم و با آنها درباره کارشان در آن مقطع خاص صحبت کنیم. در ادمه گزیده ای از مصاحبه با این دو فرد را مشاهده میکنید:
در اول انقلاب به نظرم شما کمبود سوژه برای کار کردن نداشتید، یعنی اینقدر ماجراهای عجیب غریب اتفاق افتاده بود، ماجراهایی که کاری روی آن صورت نگرفته بود، که رسیدن به این که سوژه گوهرشاد که مربوط به حدود 50 سال قبل است، در درجه یک اهمیت است یک مقداری سخت است. نگاه شما به ماجرا چطوری بود که شد اولویت کاریتان؟
واحد: مصیبتهایی که یک جامعه در طول هفتاد سال، هشتاد سال، صد سال کشیده. آن چه که عموم مردم از قصه انقلاب یک برداشت کلی داشتند، این بود که یک خاندانی بود به اسم خاندان سلطنتی پهلوی، در نهایت قلدری و ظلم، اینها سالها بر اریکه قدرت سوار بودند و هر کاری که خواستند انجام دادند و هر چیزی را هم که خواستند آتش زدند و هر چیزی را هم که خواستند، بردند. اما این حرف بود. کسی دست نمیگذاشت روی یک نقطه، بگوید در این نقطه، اینقدر آدم کشتند یا این قدر مثلا طلا بردند یا ...
در یک شهر صددرصد مذهبی؛ مقدس، مردم دست خالی به این شکل مورد تعرض قرار بگیرند. یعنی از این تعرض بالاتر نمیشود. از این تعرض بالاتر نمیشود که شما یک گروه هزار نفره، دو هزار نفره از آدمها را در یک چهاردیواری گیر بیندازی، از همه اطراف با سلاح گرم به سمتشان تیراندازی کنی. اگر شما بیایید در تاریخ معاصر یک مبنای زمانی بگذارید، بگوییم آقا تاریخ معاصر را ما از همین شروع خاندان پهلوی میگیریم، از هزار و دویست و نود و نه، تا هزار و سیصد و پنجاه و هفت، در این پنجاه و هفت سال، بزرگترین حادثه چه بوده است؛ حقیقتا حادثه ای در اندازه گوهرشاد نداریم، حادثه، حادثه بزرگی است. در بزرگی آن که اصلا، جای تردیدی وجود ندارد. باید در این تردید کرد یا دست کم ابراز حیرت کرد که حادثه ای به این بزرگی، چطور در طول یعنی از آن لحظه ای که این حادثه اتفاق افتاده تا وقوع انقلاب اسلامی، نه در داخل مملکت، نه در خارج مملکت، صدصفحه مطلب راجع به آن کسی ننوشت. خیلی افراد خودشان را مورخ معرفی میکنند، در این سی چهل سال گذشته، اسم نمی آورم، برای اینکه برخی شان مرده اند.
قصدم قصد انتقاد نیست، اما واقعا جای این پرسش نیست که آن آقایی که خودش را مورخ میداند، آن آقایی که در دانشگاه سالها به عنوان یک مورخ، کیفش را به دست گرفته، رفته، آمده، حالا هم که مرده، موقعی که این رسانه یا آن رسانه عکسش را میزنند میگویند مورخ تاریخ معاصر ایران، اینها نمیتوانستند بگویند آقا یک همچین حادثه ای بود، ما توان اینکه راجع به حادثه حرف بزنیم را نداشتیم.
به هر حال این سکوت ادامه داشت تا به لطف خدا و انقلاب و آزادی مردم و دست حمایت خدا که پشت سر ما قرار گرفت، این سکوت شکسته شد و یک چیزی منتشر شد که مردم را با گذشته خودشان متصل بکند و آن چیزی را که عرض میکنم، بسترش در جامعه فراهم بشود، یعنی اگر یک کسی بخواهد نسبت به این پنجاه شصت ساله گذشته، احساس هویت بکند، باید از این گذرگاهها عبور بکند و از پنجره های دل خودش این گذرگاهها را ببیند که سر پدران، مادران، همشهریان پنجاه سال پیشش برای گذران زندگی چه آمده.
از ورودتان به مشهد بگویید؟ کجا رفتید و کار را از کی شروع کردید؟
واحد: ما مشهد که آمدیم از ایستگاه قطار که پیاده شدیم، فکر میکنم روز بود و قبل از ظهر. ما نزدیک میدان کوچکی بودیم، میدانی که مثلا قطر دایرهاش شش هفت متر بیشتر نمیشد. یک چهار تا گل هم وسطش بود و ماشینها همینطور دور آن میچرخیدند. دور میدان هم اینطرف آنطرف مغازه بود. وسط این میدان می ایستادی، گنبد حرم کاملا در دید بود، ما آمدیم وسط این میدان یک سلام دادیم. از میدان آمدیم به سمت یکی از همین مغازه ها، همین که داشتیم می آمدیم به سمت مغازه ها، یک آقای مسنی که هیکل درشتی داشت، چاق بود با عصا، حرکت میکرد، صورت بزرگی هم داشت، همینطور ما به این نگاه کردیم تا رفت به سمت یکی از این مغازه ها، صندلی گرفت نشست. تا نشست، برگشتیم به او گفتیم که شما مشهدی هستید، گفت آره. با او وارد احوالپرسی و صمیمیت و اینها شدیم، گفتیم راجع به مشهد خاطره ای چیزی از قبل ممکن است داشته باشی. گفت از چه سالی گفتیم مثلا زمان رضاشاه. گفت آره من پلیس بودم و در داستان گوهرشاد هم خودم دخالت داشتم. آن شب جزو مأمورینی بودیم که باید میرفتیم -یک اصطلاح خاصی هم به کار میبرد- مثلا بحران را حالا با تعبیر امروزی میگویم؛ برویم بحران را خاموش بکنیم. یک ذره که حرف زد یکهو ترس بر او غالب شد که آقا من مأمورم بازنشسته هستم،آن موقع هم به ما دستور دادند، ما را بیچاره نکنید، حقوق ما قطع میشود اگر من این ... تازه این حرفها را هم که زده بود میخواست از ما پس بگیرد [خنده] که ما دلداریش دادیم گفتیم نه آقا کسی با شما کاری ندارد. خلاصه راضی اش کردیم که بقیه حرفها را ... ولی باز گمانم بر این است که یک چیزهایی را سانسور کرد. ولی بالاخره حرف زد.
تجهیزات برگزاری جلسه مصاحبه ها چه بود؟
خالدی: یک ضبط بود و نوار و یک دوربین معمولی شخصی.
تصویربرداری یا عکاسی؟
خالدی: یک دوربین عکاسی.
این آدمهایی که شما مصاحبه کردید همین بیست نفر هستند که در کتاب است با بیشتر از اینها بودند؟
واحد: نه ما نشد با کسی گفتگو بکنیم بعد بنا به دلایلی حذف بشود در کار. همه شان همینها هستند.
کل کار در یک سفر انجام شد یا چند سفر؟
سینا واحد: بله در یک سفر.
بعد از انجام مصاحبه ها در یک سفر 40 روزه تدوین کار چگونه انجام شد؟
خالدی: یک ضبط قراضه قرمز کوچک و صد تا نوار سه چهار ماه من شبانه روز فقط پیاده میکردم و ادیت میکردم. بعد روحانیان هم که همه یواش صحبت میکنند که من بعضی نوارها را مجبورم چند بار گوش بدهم تا بفهمم چه گفته است.
واحد: آن موقعی که ما گوهرشاد را کار کردیم، با سالروز فاصله داشت. یک روز در مجله، آقای زورق گفت سالروز گوهرشاد کی است، من مثلا گفتم سی روز دیگر یا بیست روز دیگر. گفت پس مصاحبهها را آماده بکنید. اینجا هم ما یک دوسه روزی غیبت کردیم منتها خوب چون کارها را خرد خرد انجام داده بودیم، این دو سه روز غیبت دیگر برای آخرین مرحله کار بود. یادم است در آن سه روز ما شبانه روزی کار کردیم. خانم خالدی هم خیلی زحمت کشید.
مقدمه ای که شما برای بخش دوم نوشتید، به نظر من خیلی پیشروانه است. شما نوشته اید:
«این شیوه زمینه های برداشتهای هنری از واقعه و حادثه مورد نظر را برای هنرمندان فراهم می آورد به نحوی که نمایشنامه نویسان، فیلمسازان، نقاشان، قصه پردازان و سایر هنرمندان می توانند بهره برداری لازم جهت خلق یک اثر هنری تاریخی را به خوبی بنمایاند.» این یعنی اینکه ما ماجراهای مردمی را بیاییم از زبان راویان مستقیم ولو متعدد و از نگاهها و زاویه های مختلف بشنویم و این را ببریم در فضاهای هنری، رسانه ای و حتی علمی استفاده بکنیم.
واحد: با اینکه این مقدمه کوتاه است اما حرفهای خیلی بزرگتر از خود ما دارد. حوادث بزرگ بخشی از تاریخ حقیقی عاطفی یک جامعه هستند، یعنی موقعی که این حادثه اتفاق افتاد، فکر میکنم حداقل برای یک سال، دو سال، نیمی از کسانی که در مشهد زندگی میکردند، لباس سیاه از تنشان در نیاوردند و خنده دیگر روی لبهایشان نبود. حالا زخمیها به جای خود؛ اینهایی که شوهرشان را از دست دادند، آنهایی که بچه هایشان را از دست دادند، طبیعی است که فراموش نکنند این را. خوب این که با این کار ساده ای که انجام دادیم این گریه ها که منتقل نمیشود. یعنی من دل چند تا خواننده را میتوانم به درد بیاورم با این حرفهایی که میزدم خدا میداند، اما یک هنرمند میتواند برای یک حادثه تلخی که در هفتاد سال پیش شکل گرفته، این شدنی است. وارد این گفتگوها که بشود، بله. میتواند آنوقت یک کلبه ای را معماری بکند که هر کس وارد آن بشود، اشکش جاری بشود. اما خوب تأسف اینجا است که کسی توجهی نکرده است.