اخلاق و عرفان اسلامی / ایمان ۱

همچنین گفته شد که ایمان دارای مراتبی است؛ همان گونه که اصل توجه و التفات و ذکر دارای مراتبی است و فی الجمله، به بعضی از آیات در این زمینه اشاره کردیم که تصریح کرده اند: ایمان قابل ازدیاد است؛ مانند: «و اِذَا تُلیت علیهم آیاتُه زَادتهم ایمانا» (انفال: ۲)؛ «هُو الَّذی اَنزَل السکینةَ فی قلوبِ المؤمنینَ لِیزدادوا ایمانا معَ ایمانِهم.» (فتح: ۴)

در جلسه گذشته گفته شد: پس از اینکه انسان توجه پیدا کرد و از حالت غفلت خارج شد و دانست که مسیر سعادت او تقرّب به خدای متعال است، اولین کار اختیاری که باید انجام دهد، «ایمان» است. و توضیح دادیم که ایمان یک حالت جبری نیست که برای آدم خود به خود پیدا شود، دست کم یک عنصر اختیاری در آن دخالت دارد.

همچنین گفته شد که ایمان دارای مراتبی است؛ همان گونه که اصل توجه و التفات و ذکر دارای مراتبی است و فی الجمله، به بعضی از آیات در این زمینه اشاره کردیم که تصریح کرده اند: ایمان قابل ازدیاد است؛ مانند: «و اِذَا تُلیت علیهم آیاتُه زَادتهم ایمانا» (انفال: 2)؛ «هُو الَّذی اَنزَل السکینةَ فی قلوبِ المؤمنینَ لِیزدادوا ایمانا معَ ایمانِهم.» (فتح: 4)

مراتب ایمان

اولین مرتبه ایمان، که لازم است داشته باشیم تا از کفر باطنی خارج شویم و استعداد حضور در دربار رحمت الهی را پیدا نماییم یا به تعبیر شرعی، از جهنم نجات پیدا کنیم و اجازه ورود به بهشت را بیابیم این است که ایمان «بالله و بجمیع ماانزل الله» داشته باشیم، بدون اینکه فرقی بین ماانزل الله در شرایع سابق و در این شریعت بگذاریم و بدون اینکه بین احکام این شریعت فرقی قائل شویم؛ یعنی تمام محتویات شریعت اسلام و آنچه را بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شده است، بدون هیچ کم و کاستی و بدون هیچ قید و شرطی باید بپذیریم. این اولین مرتبه ایمان است. اگر ایمان ما کمتر از این باشد، حتی نسبت به یک حکم در ته دل اعتراضی داشته باشیم، آن ایمان مطلوب را یعنی ایمانی که موجب نجات می شود نخواهیم داشت.

در این زمینه، به آیاتی اشاره کردیم که خود قرآن می فرماید: کسانی که می گویند: «نؤمنِ بِبعضٍ و نَکفُر ببعضٍ و یُریدونَ اَن یُفرِّقوا بینَ اللهِ و رُسُلِهِ»(نساء: 150) این ها همه حقا کافرند؛ «اولئک هُمُ الکافرونَ حقّا»(نساء: 151)، اگرچه می گویند: همه پیامبران را قبول داریم، پیامبر اسلام را هم قبول داریم، 999 هزارم قرآن را هم قبول داریم، فقط در یک هزارم آن تأمّل دارند. ایمان باید مطلق باشد، هیچ قید و شرطی ندارد، هر چه خدا بخواهد. این اولین مرتبه ایمان است. بعد باید سعی کنیم این ایمان تکامل پیدا کند. همه مراتبی را که برای کمال انسانی وجود دارند، می توان به عنوان مراتبی از ایمان تلقّی کرد؛ یعنی اگر فرض کنیم از نقطه ای که انسان از اول حرکت می کند تا مقام انبیا و اولیا هزار درجه باشد، ایمان دارای هزار درجه خواهد بود و عرض کردم که مراتب ایمان را می توان خیلی بیش از این ها تلقّی کرد؛ چون درجه ایمان اشخاص و حالات ایمانی هرکس نسبت به دیگری فرق می کند و بین هر درجه تا درجه دیگر می توان هزار درجه فرض کرد.

به هر حال، ایمان مراتب زیادی دارد. ما نمی دانیم چقدر بین ایمان ما با ایمان اولیای خدا فاصله است، چه رسد به ایمان مثل امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمود: «لو کُشِفَ الغِطاءُ ماازدتُ یقینا.»(1) این چه ایمانی است، عقل ما نمی رسد. بنده عرض می کنم که اگر ما بخواهیم ایمانمان را با ایمان امام خمینی قدس سره یا سایر بزرگانی که در جامعه ما حضور دارند مقایسه کنیم، باز هم مثل قطره ای است در مقابل دریا! ما نمی دانیم چقدر فاصله است بین ایمان ما و ایمان آن ها. تازه ایمان آن ها در مقابل ایمان ائمّه اطهار علیهم السلام مثل قطره ای است در مقابل اقیانوس. اجمالاً فاصله خیلی زیاد است بین ایمان بنده با ایمان اولیای خدا. اثرش در این ظاهر می شود که در اطاعت امر خدا، در مقام ترک معصیت، ترک مشتبهات، ترک مکروهات و فداکاری در راه انجام وظایف، چقدر حاضریم با رضا و رغبت، با میل داوطلبانه اقدام کنیم.

از همین جا می توان حدس زد که همه این ایمان ها هم با درس خواندن و امثال آن حاصل نمی شوند. در دوران دفاع مقدس دیدیم کسانی که چه بسا ما اصلاً برای آن ها حسابی باز نمی کردیم، در مقام اطاعت امر خدا، آن چنان صبورانه، داوطلبانه و مشتاقانه اقدام می کردند که ما خوابش را هم نمی بینیم! خدا می داند ما وقتی بعضی حالات این مادرهای شهدا را می بینیم، می شنویم و می خوانیم که در مقابل این مصیبت های عظیمی که بر فرزندانشان وارد شده چگونه صبور و شاکرند و با روی باز و با رضا تسلیم هستند، غطبه می خوریم، بلکه شرممان می آید که ما خودمان را مؤمن حساب کنیم. این ها تازه بویی از مکتب اهل بیت علیهم السلام برده اند. خود ائمّه اطهار علیهم السلام چه مراتبی از ایمان داشتند، برای ما قابل تصور نیست. اجمالاً باید بگوییم: خیلی فاصله داریم.

خداخواهی فطری انسان

چه کنیم که از این مرحله نازله ای که دست کم اولین مرتبه ایمان است ایمان بجمیع ما انزل اللّه و اطاعت در مقابل تمام احکام و دستورات خدا قدری ترقّی کنیم؟ از جمله ویژگی های آدمیزاد در مقابل سایر حیوانات این است که در ارضای خواسته هایش هیچ مرزی نمی شناسد؛ بی نهایت طلب است. امام راحل قدس سره گاهی این مطالب را تبیین می فرمودند که یک انسانی ابتدا آرزو می کند کاری داشته باشد، بتواند، آبرومندانه، لقمه نانی دربیاورد، بعد که نیازش تأمین شد، دلش می خواهد خانه ای بخرد، بعد می خواهد خانه بزرگ تری، امکانات بیشتری، وسایل رفاهی زیادتری تهیه کند و همین طور یکی یکی بالا می رود، تا اگر همه روی زمین را در اختیار او قرار دهند، تازه به هوس می افتد که ببینیم در دیگر کرات آسمان چه خبر است، آنجا را هم تسخیر کنیم. هر جا تصور کند چیز دیگری هست که امکان دست رسی به آن وجود دارد، آرزو می کند به آن برسد؛ یعنی هیچ حد و مرزی برای خواسته های انسان وجود ندارد. از همین جا، ایشان استدلال می کردند انسان طالب کمال بی نهایت است، و چون کمال بی نهایت جز در خدا پیدا نمی شود، پس انسان فطرتا خداطلب است.

منظورم این است که انسان در ارضای خواسته هایش، هیچ حد و مرزی نمی شناسد. آن گاه چطور می شود که ما که قبول داریم قرآن حق و آنچه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده درستند؛ آن ها این مراتب عظیم و این درجات غیر قابل احصا را برای قرب خدا و بهشت تعیین کرده اند، ولی ما چطور به همان درجه اول قانع می شویم؟ چرا در چیزهای دیگر به هیچ حدّی قانع نمی شویم؟ به اینجا که می رسد کمیتمان می لنگد! نهایت همّتمان این است که از جهنم درآییم و ما را به بهشت راه بدهند، دیگر قانع هستیم. این فطری نیست، این ناشی از یک ضعف است، ناشی از یک مرض است؛ که شناخت ما ضعف دارد، ایمان ما مشکل دارد، وگرنه خواسته های آدمیزاد حد و مرز نمی شناسند. چرا ما باید به کم قانع باشیم؟ این نشانه آن است که دل ما بیمار است، وگرنه فطرت ما اقتضا نمی کند که فقط به یک حد از خوبی ها قانع شویم، بیشتر آن را نخواهیم. چنین چیزی نیست. چرا در معنویات، فقط به یک مرتبه ایمانی پایین فقط خیالمان راحت باشد که بهشتی می شویم، با اینکه همین را هم نمی توانیم اطمینان پیدا کنیم قانع می شویم؟ به فرض اگر اطمینان پیدا کردیم که اولین مراتب بهشت را به ما می دهند، دیگر خیالمان راحت می شود. همّت اینکه بیشتر کار کنیم و به درجات عالی تر برسیم، کم است. این نشانه آن است که در دلمان یعنی در آن قوّه ای که باید حقیقت را درک کند و بپذیرد نقصی هست، یک نوع بیماری در قلب ما وجود دارد، وگرنه این خواست نباید محدود شود.

راهکارهای افزایش ایمان

ان شاء اللّه ما مبتلا به این مرض نباشیم و دلمان بخواهد که ایمانمان تکامل پیدا کند و هیچ حد و مرزی هم نشناسد؛ گرچه می دانیم بین مرتبه ایمان ما با مرتبه اولیای خدا میلیون ها درجه فاصله است، اما همّت کنیم، بگوییم: می خواهیم به آن درجه آخر برسیم. خدا که بخیل نیست، اگر ما همّت داشته باشیم، خداوند نصیبمان می کند. آن ها را برای بندگانش آفریده، همه انبیا را هم فرستاده است تا مردم را به همان مراتب عالی دعوت کنند. با آن ها که همّت ندارند، چه می شود کرد؟ اگر خواستیم ان شاء اللّه که همه مان می خواهیم ایمانمان ترقّی کند و در مراتب قرب و تکامل پیش برویم و به خدا نزدیک تر شویم، ثواب ها و درجات اخروی بالاتری نصیبمان شود، چه باید کنیم؟ پس از اینکه قبول کردیم ایمان مراتبی دارد و این مراتب را می توان تکامل بخشید، آن وقت سؤال می شود که راهش چیست؟ اشاره کردیم، توضیح بیشتری هم عرض می کنم: باید چیزهایی را که موجب پیدایش ایمان می شوند، تقویت کنیم. هیچ معلولی بی علت نیست. این جور نیست که ما وقتی بخواهیم، ایمانمان تقویت شود یا وقتی گفتیم ایمانمان را تقویت می کنیم، با همین کلمه یا با همین اراده، کار درست شده باشد. نه، ایمان نفیس ترین کالایی است که خداوند آفریده، و هر قدر کالایی نفیس تر باشد، دست رسی به آن مشکل تر است. اگر بخواهیم ایمانمان کامل شود باید ببینیم ایمان اصلاً چگونه پیدا می شود، تا ببینیم کجا کدام مقدّماتش در دست ماست، کدامش اختیاری است، نیل به کدامش آسان تر است، از آنجا شروع کنیم و به تدریج، پیش برویم تا به مراتب عالی ایمان برسیم.

الف. افزایش شناخت و معرفت

دست کم در ایمان، دو عنصر اساسی وجود دارند: یکی از قبیل «شناخت و معرفت» است، وقتی آدم می خواهد به خدای یگانه ایمان بیاورد، باید بداند خدایی هست. هر قدر این شناخت قوی تر باشد، عامل برای تکامل ایمان بیشتر فراهم است. اما این علت تامّه نیست.

خوب، سؤال می شود چه کنیم شناختمان کامل تر شود؟ در اینجا هم دو نوع فعالیت باید انجام داد. منظورم از «دو نوع»، انحصار در «دو» نیست، دست کم دو نوع فعالیت باید بکنیم: یکی اینکه سعی کنیم دلایل روشن تری برای مطالب مورد ایمانمان پیدا کنیم. به هر حال، تحصیل علم در زمینه ای که مربوط به متعلّقات ایمان است، یعنی علم به خدا، علم به قیامت و مانند آن ها، تحصیل در این زمینه ها یکی از اسبابی است که ما می توانیم برای تکامل ایمانمان از آن ها استفاده کنیم. از همین جاست که تحصیل علم ارزش فوق العاده ای دارد. ولی این ارزش مطلق نیست؛ زیرا بسیاری از عالمان بوده اند که ضررشان برای خودشان و برای دیگران بیش از جهّال بوده. ولی به هر حال، علت ناقصه هست؛ شرط لازم است، ولی شرط کافی نیست. اما به هر حال، باید این شرط لازم را فراهم کرد. قدم اول این است که سعی کنیم متعلّقات ایمان را بهتر بشناسیم، با دلایل متقن آن را اثبات کنیم، اگر شک و شبهه هایی در اطراف آن است، آن ها را رفع کنیم. این یک قدم است.

کار دومی که در مسیر تقویت معرفت باید انجام دهیم این است که آن چیزهایی را که می دانیم و می شناسیم به خاطر بسپاریم؛ به یاد داشته باشیم. این نکته ای است که خیلی ها از آن غفلت می کنند. ما تصور می کنیم وقتی مسئله ای را حل کردیم، فرمول را نوشتیم و جواب مسئله را درآوردیم، دیگر کار تمام شد. ولی این جور نیست. اگر این معرفت بخواهد در زندگی ما اثر داشته باشد، باید یک معرفت زنده باشد، باید به آن کاملاً توجه داشته باشیم. هر قدر معرفت ما هوشیارانه تر و آگاهانه تر باشد، بیشتر مورد توجه باشد، اثر بیشتری خواهد داشت، وگرنه ممکن است مسئله ای را حل کنیم، جوابش را هم صد در صد بدانیم و هیچ شکی درباره آن نداشته باشیم، ولی موقع عمل، یادمان برود و توجهی نداشته باشیم. این معرفت شبیه لامعرفت می شود؛ وقتی تأثیری در عمل ندارد، نتیجه ای را که ما می خواهیم از آن نمی گیریم، هیچ فایده ای ندارد؛ در مقام تأثیر در عمل، خیلی ضعیف است.

همین جا عرض می کنم سرّ اینکه در عبادات شرعی، بر تکرار الفاظ و مفاهیم تأکید شده، همین است که دانسته های ما همیشه در ذهنمان حضور داشته باشند؛ مثلاً، یک بار ما فهمیدیم خدا از همه چیز بزرگ تر است و «اَکبرُ مِن اَن یُوصَف»، هیچ شک و شبهه ای هم نداریم، ولی نماز که می خوانیم، ابتدای نماز «الله اکبر» می گوییم، رکوع که می رویم «الله اکبر» می گوییم، سجده که می رویم، وقتی برمی خیزیم، در تشهد، در تسبیحات اربعه، در سلام،... همه این ها هم که تمام شدند، تازه در تسبیحات حضرت زهرا علیهاالسلام 34 مرتبه «الله اکبر» می گوییم؛ چرا؟ چون ویژگی آدمیزاد این است که ذهنش در حال تغییر است، غفلت می کند؛ وقتی باید از معرفتش استفاده کند، چیزهای دیگر به ذهنش می آیند و بکلی فراموش می کند.

پس برای اینکه عنصر معرفت را در ایمانمان تقویت کنیم، اول باید ادلّه قوی برای اثبات مطلب داشته باشیم، شکوک و شبهاتی را که مربوط به آن هستند، رفع کنیم تا قدری جلوی وسوسه شیطان گرفته شود. البته شیطان با این چیزها دست برنمی دارد، صد تا برهان هم که اقامه کنید، باز منتظر فرصت است که جایی شما را غافلگیر کند، شبهه ای به ذهنتان القا کند. او دست برنمی دارد، ولی به هر حال، ما هم باید تلاش خودمان را بکنیم. بنابراین، یک کار این است که براهین و دلایل محکم تر و روشن تر و گویاتر برای متعلّقات ایمانمان اقامه کنیم. دوم اینکه سعی کنیم چیزهایی را که دانستیم در ذهنمان زنده نگه داریم، همیشه به آن ها توجه داشته باشیم. وقتی غافل شدیم، وقتی توجه به این ها ملکه نشد، توجه به چیزهایی دیگر می آید، جای آن را می گیرد و آدم را غافل می کند. اما با این تکرارها به صورت ملکه درمی آیند: «الَّذینَ یَذکُرونَ اللّهَ قیاما و قُعودا و علی جُنوبِهم.» (آل عمران: 191) در همه حال، باید به یاد خدا بود؛ ایستاده یا نشسته یا خوابیده، هر طور هست، حتی اگر مثلاً کسی در فضا پرواز می کند. این کمک می کند به آنکه آن معرفت در ذهن انسان همیشه زنده باشد، ملکه شود تا خدا را فراموش نکند. این دو کار را باید انجام بدهیم تا عنصر اول ایمان تحقق پیدا کند.

ب. تسلّط بر نفس

عنصر دوم چیست؟ در تعریف «ایمان»، گفتیم حقیقتی هست، باید زمینه روحی و روانی برای پذیرش این حقیقت در ما پیدا شود؛ یعنی دلمان بخواهد این حقیقت را بپذیریم و به لوازم آن ملتزم شویم. مگر دل ما چه اشکالی دارد؟ چرا وقتی حقیقتی را فهمیدیم، نمی پذیریم؟ چون خواسته های دیگری داریم. خواسته ها با هم تزاحم دارند. اگر به آن ها دل بستگی زیاد داشته باشیم، نمی گذارند دل ما تسلیم حقیقت شود؛ با اینکه می دانیم درست هستند، اما دل ما زیر بار آن ها نمی رود: «وَ جَحَدوا بِها و استیقَنَتْها اَنفُسهم ظلما و عُلوّا.» (نمل: 14) پس تلاش دیگری باید بکنیم تا دل را رام کنیم: خواسته های مزاحم را در قلب تضعیف کنیم، آن ها که با این اعتقاد سازگار نیستند کم رنگ کنیم، بلکه بکلی از بین ببریم. البته از بین بردن آن ها کار امثال ما نیست، اما دست کم سعی کنیم آن ها را کم رنگ کنیم. هوس های نفسانی با التزام به لوازم ایمان نمی سازند. خوب ما می دانیم خدا همه جا حضور دارد. این لازمه اش آن است که از بعضی از کارها شرممان بیاید.

چطور وقتی بچه نابالغی در جایی حضور داشته باشد، همه جا شرممان می آید کاری انجام دهیم؛ کاری که آن بچه زشت می داند. اما با اینکه ایمان داریم خدا همه جا حضور دارد، همیشه هست و همه چیز را می بیند، چطور شرممان نمی آید گناه کنیم؟ چون به آن لذت دل بستگی پیدا کرده ایم. دنبال آن لذت که هستیم، یادمان می رود خدایی هم هست. این مانع می شود که ایمان رشد کند. در روایت آمده است: یکی از روح هایی که خدا آفریده «روح الایمان» است. انسان مؤمن وقتی به معصیتی مبتلا شود، در آن حال روح الایمان از او جدا می شود. وقتی گناهش تمام شد و حالت عادی پیدا کرد، از کارش پشیمان شد دوباره روح الایمان بر می گردد؛ یعنی ارتکاب معصیت با حقیقت ایمان سازگار نیست. آدم واقعا باید ایمان داشته باشد به اینکه خدا هست و به کار زشت کیفر می دهد. این بی حساب نیست. معصیتی که من کردم، یک نگاه باشد یا گفتن یک کلمه یا شنیدن حرفی، وقتی گناه شد، اثر خودش را خواهد بخشید. اگر این ها ایمان دارند، پس چطور بی باکانه به این جور کارها می پردازند؛ چون عنصر دومی که برای ایمان لازم است، ضعیف است. چه کنیم آن عنصر قوی شود؟

درباره آنچه مربوط به «معرفت» بود، گفتیم باید برویم کمی درس بخوانیم، براهین اقامه کنیم تا معرفتمان تقویت شود، شبهات رفع شوند، بعد هم تمرین کنیم، آنچه را می دانیم در ذهن حضور داشته باشد، فراموشش نکنیم. این مربوط به معرفت است. حال چه کنیم که دلمان بخواهد این معرفت را بپذیریم؟ آن یک شرط لازم بود. جزء اخیر از علت تامّه، آنچه به ایمان تحقق می بخشد، عنصر دیگری است که دلمان بخواهد به این لازم ملتزم شویم.

مگر ممکن است آدمی که معتقد به خداست، دلش نخواهد ایمانش قوی شود، به خدا نزدیک گردد؟ بنده تجربه کرده ام، شاید برای شما هم این تجربه امکان حصول داشته باشد که آدم گاهی چندان رغبتی به نماز ندارد، صدای قرآن را که می شنود چندان رغبتی به شنیدن آن ندارد، شاید اگر صدای دیگری باشد، بیشتر خوشش بیاید؛ اگر دو شبکه تلویزیون باشند، یکی قرآن پخش می کند و دیگری چیزی دیگر، شبکه دیگر را ترجیح می دهد. مگر آدمی که خدا را دوست دارد، اسم معشوق را که می شنود بدش می آید؟

ممکن است کار انسان به جایی برسد که «اِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحدَهُ اشمأَزَّت قلوبُ الّذینَ لایُؤمنونَ بِالآخرةِ» (زمر: 45) اگر ایمان به آخرت نباشد، وقتی نام خدا برده می شود نه تنها حالت وجد و سروری به آن ها دست نمی دهد، بلکه حالت اشمئزاز پیدا می کنند. چرا؟ قرآن می فرماید: چون ایمان به آخرت ندارند، نمی فرماید چون ایمان به خدا ندارند، می فرماید: «اشمأزَّت قلوبُ الّذینَ لایؤمنونَ بِالاخرةِ.» پس عامل دوم این است که سعی کنیم دلمان را رام کنیم و آن را از حالت شیطنت به حالت انسانیت برگردیم. این هم دست خود ماست. البته اینکه می گویم «دست خود ماست»، معنایش این نیست که افساری است دست ما که می توانیم آن را بکشیم، نه، آن هم مقدّماتی دارد تا انسان بتواند خواسته های خودش را تعدیل کند و بر نفس خودش مسلّط شود. ابتدا باید آنچه را با ایمان منافات دارد در دلش تضعیف کند. آن هم راه دارد. باید بگردیم راه هایش را پیدا کنیم. باید از آنجا که آسان تر است شروع کنیم. در این صورت، اثرش هم که ظاهر شود، بیشتر رغبت پیدا می کنیم، شوق پیدا می کنیم، راحت تر پیش می رویم. اگر از اول بخواهیم کارهای سنگین را، که دور از حالات روحی و روانی ما هستند، عمل کنیم، میسّر نمی شود. اگر برنامه های سنگینی را هم برای خودمان بگذاریم، پس از یکی دو روز یا چند روز ترک می کنیم، نفس چموشی می کند، از زیر بار درمی رود. باید برای این کار برنامه ای در نظر گرفت که بتوانیم خواسته های نفسانی و شیطانی را تضعیف کنیم. برنامه کلی یعنی همان برنامه ای که شرع برای ما آورده است. اما این برنامه کلی است، انسان نمی داند از کجا شروع کند.

امیدواریم خدای متعال توفیق بدهد که به تدریج، عواملی که باعث می شوند بتوانیم در جهت تقویت ایمان کار کنیم با همین اولویت های آسان تر، آنچه را ضرورت بیشتری دارد از آموزه های قرآن و اهل بیت علیهم السلام فرا بگیریم و مورد بحث قرار دهیم تا به راه های تقویت ایمان بیشتر توجه پیدا کنیم، بتوانیم در مسیر خودسازی گام برداریم؛ یعنی دل خودمان را آن چنان بسازیم و آن چنان تربیت کنیم و رشد دهیم که روز به روز بتوانیم به خدا نزدیک تر شویم؛ یعنی ایمانمان قوی تر گردد.

گفتیم: تکامل و تقرّب به خدا همان مراتب ایمان است. وقتی انسان بیشتر قرب به خدا پیدا می کند که ایمانش قوی تر گردد. چه کنیم که ایمانمان قوی تر شود؛ یکی آنکه باید در کسب معارف بیشتر کوشش کنیم؛ یعنی تحصیل علم. البته اولویت ها را باید در تحصیلات رعایت کرد. باید به چیزهایی اولویت بدهیم که در این جهت تأثیر بیشتر دارند. هر قدر درس خواندن بیشتر با اخلاص و با جدیّت و با برنامه صحیح همراه باشد، عنصر اول بهتر تأمین می شود. انتظار آن را نداریم که بتوانیم آن ها را در این جلسات پیاده کنیم، آن کاری است که سالانه در حوزه ها می خواهیم انجام دهیم. اما آنچه از این جلسات مورد انتظار است آنکه ببینیم در جهت عنصر دوم چه باید بکنیم تا ایمانمان کامل تر شود و در راه قرب به خدا بهتر بتوانیم به پیش برویم. از خدا می خواهیم توفیق بدهد که بتوانیم به تدریج، قدم هایی در این راه برداریم. البته باید از اول تصمیم بگیریم چیزهایی را که توجه به آن ها پیدا می کنیم، عمل نماییم.

··· پی نوشت

1 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 40، ص 153.


قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر