مراتب چهارگانه عقل نزد ارسطو و غزالی
عقل نزد ارسطو دارای مراتب چهارگانه است اسکندر افرودیسی در توضیح
آراء ارسطو در مراتب عقل چنین می نویسد:
مرتبه اول: عقل هیولانی یا مادی که عبارت است از صرف قوه و استعداد
محض یعنی مرحله ای است که هنوز هیچ نفسی در آن مرتسم نگشته ولی استعداد پذیرفتن هر
معقولی را دارد و در حقیقت می توان گفت که عقل هیولانی همان استعداد دریافت
معقولات نخستین است و از این جهت آنرا «عقل هیولانی » می گویند که به هیولای
نخستین که به ذات خود دارای هیچ صورتی نیست و برای هر صورتی موضوع محسوب می شود
تشبیه شده است و مانند استعداد کودک به نویسندگی است .
غزالی برای عقل هیولانی یا عقل غریزی شاهدی از روایات وارده از
پیامبر گرامی اسلام آورده، چنین نقل می کند: «اول ما خلق الله العقل » یعنی
«نخستین امری که خداوند متعال آنرا آفرید عقل است » .
مراد از عقل در این روایت اشاره به عقل غریزی فطری است که در
انسانها وجود دارد .
پس از نظر غزالی مراد از عقل غریزی یا هیولانی قوه ای است برای نفس
که به وسیله آن نفس آماده و پذیرای ماهیات اشیاء می گردد که مجرد از ماده اند و به
وسیله همین عقل است که کودک انسانی از حیوان و به طور کلی انسان از چهارپایان
تفاوت و امتیاز پیدا می کند (1) .
و علت نامگذاری آن به عقل هیولانی از آن جهت است که آنرا به هیولای
اولی که ذاتا فاقد صورت بوده و خود نیز موضوع صورت است تشبیه کرده اند علوم و
آگاهی ها به طور فطری در این عقل غریزی وجود دارند . و چنین به نظر می رسد که
غزالی نامگذاریهای فلاسفه را دگرگون ساخته و احیانا عقل را عقل فطری و عقل غریزی
می نامد (2) .
مرتبه دوم عقل بالملکه یا مکتسب و آن عبارت از عقلی است که
می اندیشد یعنی از قوه به فعلیت انتقال می یابد و آن در وقتی است که نفس ناطقه از
مرتبه عقل هیولانی گذشته و از قابلیت و استعداد محض بیرون آمده باشد و با دریافت
معقولات نخستین آماده شده باشد تا معقولات دوم را از راه فکر یا حدس به دست آورد .
مانند استعداد انسان مادرزاد برای نویسندگی .
این مرتبه از نفس ناطقه را «عقل بالملکه » گویند به این جهت که
معقولات نخستین حاصل گشته و استعداد و انتقال از آنها به معقولات دوم، ملکه شده
است .
پیدا است که این مرتبه تمام مراحلی را که انسان درصدد فراگرفتن
علوم است در برمی گیرد .
غزالی «عقل بالملکه » را عقل ضروری می نامد، این عقل از طریق حصول
و فرارسیدن مجموعه ای از معقولات اولیه ضروری به وجود می آید مانند حال طفل ممیز و
نوجوانی که به سن بلوغ نزدیک است . رشد این قوه و استعداد نسبت به نوشتن پس از آن
است که او مثلا دوات و قلم و حروف را شناسائی کند چون طفل خردسال جز قوه و استعداد
مطلق که با عقل فاصله دارد چیز دیگری از نظر این قوه مشاهده نمی گردد (3) .
این مرحله از عقل آدمی در علوم و آگاهیهائی که در ذات طفل بهم
می رسد خود را نمایش می دهد، مثل علم و آگاهی به محال بودن محالات و علم به اینکه
عدد دو بیش از عدد یک است و نیز علم به اینکه یک فرد نمی تواند در آن واحد در دو
جا و در دو مکان باشد (4) .
در واقع می توان گفت: «غزالی این مرحله از عقل را که در اصطلاح
متکلمین به معنای علوم و آگاهی های ضروری است با «عقل بالملکه » که فلاسفه به آن
معتقدند ادغام می نماید به هر حال از نظر «غزالی » این مرحله از برای انسان،
امکاناتی فراهم می آورد تا به مقام اکتساب معرفت و شناخت برسد و این مرحله همان
مرحله استکمالی هیولانی است تا به صورت قوه و استعدادی قریب به فعلیت درآید و به
همین جهت می توان آن را «عقل بالفعل » نامید (5) .
این همان عقلی است که در روایت وارد از پیامبر گرامی اسلام صلی
الله علیه و آله در خطاب به امیرالمؤمنین علی علیه السلام چنین آمده است: «ما خلق
الله اکرم علیه من العقل » «خداوند متعال چیزی را که از عقل در نظر او گرامی تر
باشد، نیافرید» . بدیهی است که میان مردم در این مرحله از عقل تفاوتی وجود ندارد .
مرتبه سوم عقل فعال یا عقل بالفعل است که عقل هیولائی را تا پایه
عقل مکتسب ترفیع می دهد و آن را از حالت بالقوه بودن به فعلیت می رساند عقل فعال
مجرد از ماده است و به هنگام تفکر، با عقل انسانی اتحاد و هم بستگی دارد . چنین
عقلی از دیدگاه حکمای الهی و جاویدان است و به تدبیر اشیائی که در زیر فلک قمر
قرار دارد می پردازد و آن زمانی است که عقل به کمک معقولات اول و بدیهی، معقولات
دوم را که اکتسابی هستند، به دست آورده و آن معلومات در نفس انسانی ذخیره شده و
او، خود آگاه است و می داند که آنها را دریافته و هر وقت که بخواهد، می تواند آنها
را در ذهن خود حاضر کرده، به مطالعه آنها بپردازد .
این مرتبه از عقل نظری را از آن جهت «عقل بالفعل » نامیده اند که
معقولات دوم در آن موجودند و حاجتی به اکتساب جدید آنها نیست .
غزالی در این نوع از عقل اختلافی با طرز فکر ابن سینا ندارد و
درباره این عقل می گوید:
«از طریق این عقل صور معقوله اکتسابی در پی معقولات اولی در نفس
پدید می آید منتهی این صور معقوله را مطالعه و بررسی نمی کند و بالفعل به آنها
رجوع نمی نماید، بلکه این صور معقوله در ذهن انسان، هم چون ذخائر و اندوخته هایی
هستند تا هر وقت که بخواهد آنها را بالفعل مورد مطالعه و بررسی قرار بدهد» (6)
.
غزالی در کتاب «معیارالعلم » درباره این عقل چنین اظهار نظر
می کند:
«عقل بالفعل عبارت از استکمال نفس به وسیله صور معقوله ای است که
هرگاه بخواهد می تواند آنها را تعقل کرده و بالفعل احضارشان نماید» .
و باز در همان کتاب، صفحه 30 درباره این نوع از عقل چنین می نویسد:
«تمام علوم و آگاهی کسبی و یا اکتسابی برای این عقل، بالفعل فراهم
می آیند و این آگاهی ها، همچون ذخائر و اندخته هائی هستند که اگر انسان بخواهد به
آنها مراجعه کند به آنها دسترسی پیدا می کند» .
چنانکه خوانندگان گرامی ملاحظه می کنند، نظر غزالی در کتاب «میزان
العمل » با نظر او در کتاب «معیار العلم » فرق ماهوی ندارد در معنای عقل بالفعل به
یک نظر می رسد .
لکن در کتاب «احیاء علوم الدین » صفحه 8، جلد 3 در معنای این نوع
عقل چنین می نویسد:
«علوم و معارف اکتسابی از راه تجارب و اندیشیدن برای نفس فراهم
می آید و مانند اندوخته ای است که اگر اراده کند، به آنها مراجعه می کند» . و در
جای دیگر همین کتاب ج 1، ص 85 این مرتبه از عقل را فایده و ثمره عقل می نامد و در
نتیجه معنای عقل و مفهوم آن چنین خواهد بود:
«عقل بالفعل علومی است که از ناحیه تجارب در مجاری و گذرگاههای
اوضاع و احوال انسان، به دست می آید زیرا کسی را که تجربه ها او را حکمت آموزد و
راه ها و روشهای مختلف، او راتهذیب نماید، می گویند که او عاقل و خردمند است و کسی
را که فاقد این خصیصه ها و مزایا باشد، می گویند که او کودن و جاهل و نادان است »
.
به هر حال غزالی مرحله عقل مکتسب یا عقل بالفعل رامنتهی و نقطه
پایان درجه انسان از لحاظ تعقل بر می شمارد، چنانکه دیدگاه ابن سینا نیز چنین
می باشد (7) . این مرحله، همان کمال قوه است و در حقیقت می توان گفت:
عقل بالفعل استعداد حاضر کردن معقولات دوم است پس از حصول معقولات دوم مانند شخصی
است که می تواند بنویسد و نویسندگی او کامل شده و هر وقت که بخواهد آن را انجام
خواهد داد .
مرتبه چهارم عقل بالمستفاد است و آن از مراحل قوه گذشته و خود،
کمال و همان حصول معقولات دوم است و آن، هنگامی است که نفس به مشاهده معقولات دوم
می پردازد و می داند بالفعل آنها را یافته است، عقل نظری در این مرحله «عقل مطلق »
می شود چنان که در مرتبه نخستین قوه مطلق بود .
علت این که نفس را عقل بالمستفاد می گویند، آن است که نفس در این
مرحله علوم را از عقل دیگری که بیرون از نفس است، و عقل فعال نامیده می شود، کسب
می کند و به یاری عقل فعال است که نفس آدمی می تواند مراتب چهارگانه فوق را
پیموده، به مرحله کمال برسد .
پس حاصل مراتب چهارگانه این شد که مرتبه اول و دوم استعداد کسب
علوم و کمالات است و مرتبه سوم استعداد حاضر کردن معقولات دوم و مرتبه چهارم حضور
معقولات دوم است .
غزالی در کتاب معیار العلم در مورد عقل بالمستفاد چنین می گوید:
«ماهیتی است مجرد از ماده که بر سبیل حصول از خارج در نفس آدمی ارتسام می یابد» (8)
.
و در کتاب «معارج القدس فی مدارج معرفة النفس » (9) درباره
عقل بالمستفاد و اشاره به این دارد که صور معقوله در «عقل مستفاد» حاضر و در
دست رسی است که عقل آن را بالفعل مطالعه و بررسی و آن را بالفعل درک و تعقل
می نماید و این عقل در نظر او همان عقل قدسی است و این که آن را عقل مستفاد
می نامند و از آن جهت است که عقل بالقوه صرفا به وسیله عقلی که دارای فعلیت دائمی
است از حالت بالقوه بیرون می آید و اگر با عقل مستفاد عقل بالقوه ارتباط و پیوند
یابد و ارتباط و پیوند آن ها باهم به گونه ای باشد که نوعی از صورت در آن بالفعل
انطباع و ارتسام یابد، باید این عقل و درک رامستفاد از خارج دانست » .
اما وی در کتاب «احیاء علوم الدین » ج 1، ص 851 عقل مستفاد را قریب
و هم جوار با قوه عملیه قرار داده، چنین می نویسد:
«قیومه یکی است، قدرت و قوت این غریزه به جائی می رسد که فرجام و
عواقب امور را باز یافته و شهوت تمایلات مربوط به لذت های آنی و زودگذر را مقهور
خویش می سازد . وقتی چنین قدرت و توانائی برای فرد فراهم شود، آن فرد را عاقل
می نامند و از آن جهت که قیام و اقدام او دستخوش فرمان تمایلات زودگذر نمی باشد،
بلکه قیام و جنبش او نتیجه بررسی و نگرش او در عواقب و نتایج امور است . این دو
نگری و مآل اندیشی و قهر و غلبه بر هوی و هوس صرفا از خصائص و ویژگی های انسان
می باشد و در نتیجه مراد ایشان از عقل مستفاد عبارت از مرحله ای است که استفاده
انسان از عقل خود در این مرحله ظهور می کند، همان طور که ابن سینا معتقد بود که کمال
عقل انسانی در این مرحله ظهور می کند چون نیروی انسانی در این مرحله همگون با
مبادی اولیه تمام پدیده های هستی می باشد (10) .
پس عقل بالفعل از جنبه حدوث و پدید آمدنش متاخر از عقل مستفاد
خواهد بود زیرا اگر متعلق ادراک انسان کرارا مشاهده نشود، به صورت «ملکه » و قوه »
در نمی آید اما عقل بالفعل از نظر بقاء مقدم بر عقل مستفاد است چون مشاهده آدمی
سریعا انجام می گیرد و از میان می رود ولی ملکه و قوه استحضار و در دسترس نهادن
معلومات باقی و پایداد می ماند (11) .
پس عقل فعال یکی از عقول مفارقه ای است که عقل به واسطه آن از قوه
و استعداد به فعلیت می رسد یعنی همان حقیقتی است که معارف از ناحیه آن بر انسان
افاضه می شود .
غزالی در سه کتاب: معارج القدس، ص 132 و کتاب میزان العلم، ص 14 و
احیاء علوم الدین، ج 1، ص 83 و 85 عقل فعال را چنین تعریف می کند:
«حد و تعریف عقل فعال این است که جوهر صوری است و ذاتش عبارت از
ماهیتی است که ذاتا و فی نفسه مجرد می باشد و تجرد آن به وسیله تجرید از ماده و
علائق ماده نیست که این تجرید به وسیله عاملی غیر از خودش صورت می گیرد، فعال بودن
این عقل از آن جهت است که جوهری است مجرد و کارش این است که از طریق اشراق خود،
عقل هیولائی را از حالت بالقوه به حالت فعلیت منتقل و جابجا می سازد» (12) .
این نوع بیان از غزالی بیانگر این حقیقت است که او میان عقل فعال و
عقل اول خلط کرده است که باید در فرصت دیگر و در زمان مناسب از آن هم بحث و بررسی
نمود .
دلائل غزالی بر وجود عقل فعال
غزالی برای اثبات عقل فعال وجوه متعددی چنین ذکر می کند:
وجه اول این که: موجودات در عالم خلقت از لحاظ هستی و وجود و فضائل
و امکانات وجودی در مراتب مختلفی قرار گرفته باهم تفاوتهایی دارند و موجودات در
ترتیب خود در اجسام، به عرش و در مورد روحانیات و مجردات به عقل و نفس می رسند و
عقل فعال به عنوان حلقه رابط و زنجیره پیوند در این ترتیب قرار دارند .
وجه دوم این که: آنچه توسط صورت عقلیه در ذهن آدمی ارتسام می یابد
نه جسم است که خاصیت مکانی و زمانی و وزنی و ... داشته باشد و نه در جسم قرار
دارد، بلکه تمام معقولات مجرده در جوهری وجود دارند که معقولات را افاضه می کند و
این جوهر عبارت از فعل فعال و یا روح القدس است .
این که انسانها برای دریافت صور معقوله و گذار از حالت بالقوه بودن
به حالت فعلیت داشتن و خروج و رهائی نفوس از این رهگذر، ناچار است با موجودی مجرد
به نام عقل فعال پیوند و رابطه نزدیکی داشته باشد .
غزالی بعد از ذکر سه وجه بالا که ممکن است در جای خود خالی از
اشکالات و نقص ها نباشد، به براهین و ادله شرعی نیز تمسک جسته معتقد است که نصوصی
بر وجود عقل فعال دلالت دارد از جمله این ادله; آیات زیر است که در واقع ترجمه
تقریبی آیات است:
«انه لقول رسول کریم ذی قوة عند ذی العرش مکین » «این قرآن کلام
فرستاده بزرگواری است (جبرئیل امین) که صاحب قدرت است و نزد خداوند صاحب عرش و
مقام والائی دارد» (13) .
«... و ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب او
یرسل رسولا . .» «شایسته هیچ انسانی نیست که خدا با او سخن گوید مگر از راه وحی یا
از پشت حجاب، یا رسولی می فرستد و به فرمان او آنجه را بخواهد وحی می کند، چرا که
او بلند مقام و حکیم است » .
غزالی از این آیات استفاده می کند آن که نیروهایش سخت استوار است،
او را بیاموخت محققا آن گفتار گرامی است و دارای نیروئی نزد خداوندگار عرش است که
ارجمند می باشد، بشری را نشاید که خدا با او سخن گوید مگر از طریق وحی و یا از پس
پرده و یا پیکی را فرستد» .
پی نوشت:
1) معیارالعلم: ص 163 - معارج القدس: ص 54 - میزان العمل: ص 38 -
احیاء علوم الدین: ج 1، ص 85 و ج 3، ص 16 .
2) احیاء علوم الدین: ج 3، ص 13 .
3) میزان العمل: ص 29 .
4) احیاء علوم الدین: ج 1، ص 85 .
5) معارج القدس، فی مدارج معرفة النفس، ص 55 .
6) معارج القدس . . ، ص 56 .
7) معیار العلم، ص 163 .
8) روانشاسی از دیدگاه غزالی و دانشمندان اسلامی، ص 264 .
9) ص 56 .
10) به نقل در معارج القدس ... ، ص 56 از ابن سینا .
11) احوال النفس، تالیف شیخ الرئیس بوعلی سینا، تحقیق احمد فؤاد
الاهوانی چاپ اول، سال 337ه چاپ دار الاحیاء الکتب العربیة - روانشناسی شفا الفن
السادس، من کتب شفا، تالیف شیخ الرئیس، ترجمه علی اکبر داناسرشت، ص 48، 49 و 50 .
12) مشکوة الانوار، ص 40 - المعارف العقلیة و ...
13) آیه 19 و 20 سوره تکویر .