مخالفت با تاءثیرات نامناسب تلویزیون، اندک اندک در کشورهای اروپائی و آمریکا به یک نهضت گسترده و فراگیر تبدیل می شود . منتقدان در ایتالیا، برنامه های تلویزیونی را تهوع آور، خسته کننده و نفرت زا لقب داده اند و در فرانسه، سازمانی برای منسوخ کردن تلویزیون تاءسیس شده و فعالیت علمی خود را با انتشار کتابی به قلم یک جامعه شناس که در آن از تلویزیون با عنوان «ابزاز ساده سازی عوامفریبانه » یاد شده، آغاز کرده است . به اعتقاد این جامعه شناس، برنامه های خبری تلویزیون از الگوی واحد و یکنواخت تبعیت می کند که در آن ماجرای شماری از کشورهای تیره بخت بی هیچ توضیح و روشنگری و بدون ارائه هیچ راه حلی بازگو می گردد . این کتاب بلافاصله پس از انتشار به پرفروش ترین کتاب روز در فرانسه تبدیل شده است . در آمریکا، یکی از منتقدان برجسته اجتماعی به نام «جرج گبنر» که نهضت «زیست بوم فرهنگی » را به راه انداخته است، از تلویزیون به عنوان ابزار تحکیم فاشیسم یاد می کند . «کورت وونه گات » رمان نویس سرشناس نیز نهضتی را برای نجات آمریکائیان از چنگال ابتذال تلویزیون برپا کرده و با اعلام یک هفته خاص به نام هفته خاموش کردن تلویزیون ها، موفق شد در سال گذشته چهار میلیون آمریکائی را ترغیب کند که به مدت یک هفته تمام از تماشای تلویزیون به طور کامل خودداری ورزند . در انگلیس که همواره برنامه های تلویزیونی به داشتن کیفیت بهتر شهرت داشته اند، به دلیل رشد تلویزیونهای تجاری و بخصوص کانال ماهواره ای اسکای و کاهش مداوم بودجه «بی . بی . سی .» این اعتبار دیرین در مرحله خدشه دار شدن قرار گرفته است . در دهه های 1970 و 1980 چهره های آکادمیک و محققان، تلویزیون را به عنوان یک واقعیت اجتماعی مورد توجه قرار دادند و به استفاده از آن به عنوان یک ابزار پرداختند . اما از آن هنگام تاکنون تحولات زیادی در صحنه اجتماعی به وقوع پیوسته است . به عنوان مثال، در دهه 1970 و اوایل دهه 1980 بنگاه سخن پراکنی «بی . بی . سی » نشریه ای منتشر کرد با عنوان «شنونده » که در شمار نشریات هفتگی بسیار پرکیفیت انگلیسی محسوب می شد و خوانندگان زیادی در میان اقشار تحصیل کرده داشت . اما انتشار این نشریه از اواسط دهه 1980 و با رشد فرهنگ اصالت اقتصادی که خانم «تاچر» منادی آن بود، متوقف شد . به این ترتیب، همان روشنفکرانی که در گذشته مدافع بهره گیری ازتلویزیون بودند، اکنون با این واقعیت تلخ روبه رو شده اند که تلویزیون به صورت ابزار تحمیق، بیگانه سازی و فاصله اندازی درآمده است و مردان و زنان را به سطح عروسکهای فاقد اندیشه تقلیل می دهد . در انگلیس، دو جریان عمده بر ضد تلویزیون رشد کرده است; جریان اول که در مقیاس کوچکی فعالیت می کرد، در 1977 در بریستول آغاز شد و از تلویزیون به عنوان ماده مخدری یاد کرد که با متصل کردن پریز آن به برق وارد بدن می شود و تاءثیرات نامطلوب خود را آشکار می سازد . این جریان عمدتا فعالیت خود را از طریق انتشار جزوات کوچک در حوزه های محلی دنبال کرده است . جریان دوم که ابعاد گسترده تری دارد، فعالیت خود را با استفاده از اینترنت و نیز بهره گیری از ناشران سرشناس انتشار کتابهای موثر دنبال می کند . تازه ترین کتاب این گروه با عنوان «زندگی کن » بااستقبال سریع خوانندگان روبرو شده است . این کتاب تازه ترین محصول از یک سلسله کتابهای موثر است که در سالهای اخیر به وسیله این جریان انتشار یافته است . از دیگر کتابهای اثرگذار این جریان می توان به کتاب پرآوازه «بر ساختن وفاق » نوشته «نوام چامسکی » زبان شناس سرشناس آمریکائی، «چهار استدلال کنار گذاردن تلویزیون » نوشته «جری مندر» آثار نویسندگانی مانند: «ایان سینکر» و «استیوارت هیوم » اشاره کرد . کتاب «زندگی کن » نوشته جین لوتوس و دیوید بروک برخلاف کتابهای دیگر که در نقد کار کرد تلویزیون نگاشته شده، توجه خود را به بحثهای عرفت شناسانه در خصوص تغییری که این رسانه در دیدگاه عموم به وجود آورده، معطوف نمی کند، بحث های مربوط به رواج فرهنگ وقیح نگاری و یا اخلاقیات منحط نیز موضوع بحث نویسندگان کتاب را تشکیل نمی دهد، آنان به نقش القاگری و ذهن شوئی و غوغاسالاری تلویزیون نیز نظر ندارند، آنچه که مورد توجه آنان است، نکته ای ساده و بسیار با اهمیت است که وقتی فردی روبروی تلویزیون می نشیند و به تماشای آن می پردازد، چه چیزی واقع می شود و چه چیزهائی رخ نمی دهند؟ اعتقاد نویسندگان کتاب که در واقع به نوعی به تحلیل پدیدار شناسانه از تلویزیون اقدام کرده اند، آن است که این دستگاه در زندگی بسیاری از افراد نقشی محوری ایفا می کند و به مرکز همه فعالیتها و خواستها و علائق و توجهات آنان تبدیل می شود . به عبارت دیگر: تلویزیون در زندگی افراد هسته اصلی حیات فردی را به وجود می آورد و همه امور دیگر حول این محور مشخص شکل می گیرند و مشخص می شوند . سال گذشته روانشناسی به نام «اولیورجیمز» در یک تحقیق گسترده در خصوص عوارض اجتماعی و فردی تلویزیون به این نتیجه رسید که این رسانه نقش بسیار موثری درمقایسه های نابجائی که افراد میان خود و دیگران (بخصوص افراد طبقات مرفه) انجام می دهند، بازی می کند و از این رهگذر نوعی روحیه بیزاری از خود و خویشتن، حقیر شمردن و دیگر خواستهای غیر واقع بینانه و آرزوهای دور و دراز و غیر واقعی را در اشخاص رشد می دهد . نویسندگان کتاب «زندگی کن » همین نکته را با بیان ساده تری بازگو کرده اند و نتیجه گرفته اند که تلویزیون به واسطه خاصیت اعتیادآور و تخدیرکننده اش، کیفیت زندگی را دستخوش تحولی منفی می سازد و بهترین راه مقابله با آن، حذف تاءثیرش از زندگی است . نویسندگان کتاب بر این نکته تاءکید کرده اند که رسانه تلویزیون با ارائه تصویری غیرواقعی و تحریف شده از واقعیات، سبب می شود تا امور لوکس وتجملی و غیر ضروری به صورت امور ضروری جلوه گر شوند . کشتارها و قساوتها صورت قهرمانی ها و دلاوریها را به خود بگیرند، آنچه که مایه شرمساری و سرافکندگی است، در قالب اموری که باید بدان مباهات کرد ترویج گردد و به این ترتیب فضائی غیر منطبق با واقعیات در ذهن بیننده نقش بندد و او را از دستیابی به قضاوتهای واقع بینانه و صحیح محروم نماید . شاید بتوان دیدگاه اصلی نویسندگان کتاب را در قالب این ملاحظه دقیق «مونتنی » ، فیلسوف برجسته سیاسی قرن نوزدهم خلاصه کرد که گفته بود: «درست همان طور که ذهن و اندیشه ما از تماس وگفت و گو و معاشرت با اندیشه ها و اذهان خوشفکر و انتظام یافته، قوت و قدرت پیدامی کند، ارتباط و تماس با اذهان بیمار و حقیر نیز سبب انحطاط اندیشه و روان ما می گردد» . همین نکته را «دان دولیلو» نویسنده رمان پرفروش «بینی سفید» در قالب عبارتی کوتاه که اززبان یکی ازشخصیتهای داستان خطاب به دیگری بیان می شود، به بهترین شکل بازگو کرده است: «آیا مردم پیش ازاختراع تلویزیون به همین اندازه احمق بودند؟» (از جراید کشور) .