ماهان شبکه ایرانیان

دفاع از حدیث(۳)

۱. اینکه می گوییم نقد بر حواشی، بدان سبب است که نوشته ناقد محترم، هیچ نشان نمی دهد که ایشان اصل مطلب ما را دیده باشند؛ چون درباره آن، لب فرو بسته اند؛ نه پذیرفته اند و نه رد کرده اند(گویا آن را ندیده اند) و تنها به حواشی پرداخته اند؛ همان حواشی که گاه حتّی ویراستار اضافه می کند

شیعه، با پذیرش اصل امامت و ولایت، دلداده معصومان(ع) است و سیره و گفتار امامان اهل بیت(ع) را به مانند گفتار و سیره پیامبر(ص)، حجّت می داند و این همه را در کنار قرآن و مفسّر قرآن می شناسد و حجّیّت این دو را از یکدیگر تفکیک نمی کند، و در این زمینه، دلایل بی شماری دارد که هر منصفی را در برابر خود، خاضع می سازد.
در تاریخ شیعه، دیده شده است که گاه برخی عالمان با دیدگاهی افراطی، همه روایات را شاید بدون هیچ تفکیک و استثنا قطعی و صادر از معصوم دانسته اند. در مقابل، برخی را می نگریم که دم از جعل و دسّ و آلوده شدن روایات می زنند، تا بدانجا که گویی در طول تاریخ، عالمان شیعی، پیوسته غافل بوده اند و در جهت تهذیب و پالایش روایات، هیچ تلاشی نکرده اند. این دسته اخیر، با سختگیری های گوناگون، بخشهایی از روایات را طرد می کنند و افراطشان در موضوع دسّ وجعل حدیث، گاه باعث می شود که پیش از تدبّر و تحقیق شایسته و بایسته، بر روایتی مُهر جعل بزنند؛ تا بدان پایه که حتّی با احتمال جعل، روایت را کناری بنهند و کمتر در فهم و توجیه آن، وقت بگذارند.
ما معتقدیم که باید تأمّلی در خور داشته باشیم و روایات را بی جهتْ طرد و نفی نکنیم. «دفاع از حدیث»، در این زمینه، برخی روایات را که مورد طرد و نفی قرار گرفته اند(با آنکه شایسته چنین بی مهری نبوده اند)، به عنوان نمونه، ارائه می دهد.
صاحب این قلم، از همه سرورانی که دست اندرکار پژوهشهای حدیثی اند، انتظار دارد که در این نمونه احادیثْ به چشم نقد بنگرند و چنانچه توضیح و بیان ما در تأیید حدیثی درست نیست و یا پختگی و کمال لازم را ندارد، از راهنمایی و نقّادی، دریغ نورزند، و در هرحال، به روح کلام ما توجّه کنند و اساس سخن را مورد عنایت قراردهند و در نقدهای خویش، به خرده گیری در جزئیّات، اکتفا ننمایند.
در این مقاله، ابتدا به پاسخ نقد مندرج در شماره پیشین مجلّه می پردازیم و سپس روش خود را در دفاع از احادیث، در سه بخش، پی می گیریم:

پاسخی به یک نقد:
در اولین نمونه از سلسله «دفاع از حدیث»، به دفاع از روایاتی پرداختیم که در تفسیر «اهل ذکر» رسیده بود. در دفاع ما، با تکیه بر روایات متعدّد، بر این نکته تأکید شده بود که منظور از اهل ذکر، در آیه «فاسئلوا أهل الذّکر»، منحصراً امامان اهل بیت(ع) هستند و تطبیق «اهل ذکر» بر «اهل کتاب»، مطرود است. در برخی از این روایات، تصریح شده بود که تفسیر «اهل ذکر» به «اهل بیت(ع)»، از باب تنزیل است و نه تأویل(تا بطن آیه باشد). همچنین اشاره کردیم که عدّه ای از عالمان و مفسّران(همچون علاّمه طباطبایی)، با پذیرش این روایات، تلاش کرده اند تا بین مفاد روایات و آنچه مفسّران از آیه فهمیده اند، جمع کنند.
ما در این وادی، با عنایت به همه حرفها، مشکل را بدین گونه حل کردیم که: ارجاع به اهل ذکر، صرفاً جهت داوری در یک قضیّه نیست؛ بلکه ارجاعی عام جهتِ تعلّم و فراگیری است. بدین ترتیب، دیگر نمی توان «اهل کتاب» را منظور از «اهل ذکر» دانست(البته با توضیحی که در مقاله یادشده، خوانده اید: فصلنامه علوم حدیث، ش2، مقاله «دفاع از حدیث 1»). بر این اساس، محتوای آیه، تغییر می کرد و صحّت تفسیر اهل بیت(ع) می درخشید.
این چند سطر، روح بیان ما، در تأیید تفسیر اهل بیت(ع) از «اهل ذکر» بود. این حقیقت را می توان در چند صفحه از مقاله مذکور(صفحات 85تا89) و ذیل دو عنوانِ: 1 استظهار عمومی مفسّران 2 بیان مطلب، ملاحظه کرد و جان کلامِ آن نوشتار را از همین مختصر، دریافت؛ لیکن مقاله نقد سرور گرامی، جناب حجّةالاسلام والمسلمین آقای جوادی دامت برکاته اصلاً نشان نمی دهد که نویسنده اش، این چند صفحه را دیده باشد؛ وگرنه، اظهار نظر درباره مطالب دو عنوان یادشده، شایسته بود و نه پیچیدن بی حاصل به پروپای چند نکته جنبی و تأییدی.
و امّا در ارتباط با چند نکته ای که توسّط برادرمان خرده گیری شده، به ترتیب، خاطرنشان می سازیم:

1
در نکته نخست، گفته اند: باید مبنای پذیرش و ردّ احادیث، مشخّص شود.
پاسخ ما این است که اوّلاً عنوان مقاله و نوع مباحث ما(در «دفاع از حدیث»)، اجازه بحثی گسترده در این زمینه را نمی دهد، و البته هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد. ثانیاً، سلسله مقالات ما با عنوان «روایت، درایت و رعایت»(که إن شاءالله به زودی در همین فصلنامه، منتشر می شود)، به تفصیل، به «مبنای پذیرش و ردّ احادیث» پرداخته و دیدگاه ما را در مسائل مورد نظر شما، توضیح داده است. در آنجا به اثبات این مطلبْ اهتمام شده است که مسئله وجود وضع و جعل در حدیث شیعه و نیاز احادیث به تهذیب، آن گونه که شما فکر می کنید، نیست. نتیجه بیان شما این است که ما احادیث خود را جز اندکی ناچیز رهاکنیم و از دست بدهیم.
البته این بحثها جایگاه خودش را می طلبد و در آن جایگاه، هر نقد عالمانه و منصفانه ای، راهگشاست.

2
در دومین نکته، آورده اند که: سؤال از اهل کتاب، برای روشن شدن یک مطلب خاص، اِشکالی ندارد؛ چراکه اوّلاً، این، داوریِ اهل کتاب را ایجاب نمی کند. ثانیاً، به شهادت قرآن، در میان اهل کتاب، مؤمنان وارسته ای یافت می شوند که داوری آنها مشکلی ندارد. ثالثاً، آیات دیگری هم داریم که شخص پیامبر و یا امّت، مأمور به سؤال از بنی اسرائیل شده اند.
پاسخ ما این است که مشرکان مکّه به خوبی می دانستند که در گذشته، انبیا، همگی از جنس بشر بوده اند. آنها هرگز شک نداشتند که ابراهیم و موسی و عیسی(ع)، همه، انسان بوده اند و نه فرشته، تا با اظهار تردید در چنین مسئله ای، خداوند دستورشان دهد که از یهودیان و مسیحیان بپرسند: «آیا موسی و عیسی از جنس بشر بوده اند، یا فرشتگانی آسمانی؟».
به اعتقاد ما(با استناد به آیات 35 تا 44 سوره نحل و با توجّه به کلام مرحوم علاّمه طباطبایی در ذیل این آیات)، این حقیقت که انبیای الهی بشر بوده اند، بر مشرکانْ روشن و واضح است. اشکال آنان، این است که: «چرا باید خداوندی که همه قدرتها در دست اوست، برای راهنمایی بشر، تنها به یک کتاب و یک پیامبر از جنس بشر اکتفاکند؟ خداوند باید با اتّکا به قدرت بی نهایت خویش، با قهر و جبر هم که شده، انسانها را به سوی خود بکشاند». در پاسخ به این اِشکال است که خداوند می فرماید: شیوه تبلیغی و پیام رسانی ما، همین است که فردی را با کتاب می فرستیم و این شمایید که باید از پیام رسانان و حجّتهای ما(پیامبران و اوصیایشان)، جویاشوید، بیاموزید، به آنان مراجعه کنید و از آنان یاد بگیرید … وما أرسلنا مِن قبلک إلاّ رجالاً نوحی إلیهم؛ فاسئلوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون
در چنین قضیّه ای، نه داوریِ اهل کتابْ معنی دارد، و نه پرسش از آنها جهت آموزش و فراگیری. قرآن، مشرکان را به اهل کتابْ ارجاع نمی دهد و مرجعیّت اهل کتاب را حتّی در پاسخگویی و رهنمونی به این موضوع هم نمی پذیرد.
امّا سه آیه دیگر(که ناقد محترم به عنوان شواهدی بر مأمورشدن پیامبر ص یا امّت، به سؤال از اهل کتاب آورده اند)، همچنانکه خود نویسنده اشاره کرده است، جای تأمل، و همان گونه که نویسنده به آنها پرداخته، نیازمند توجیه اند. کوتاه سخن اینکه برای حلّ یک مشکل، پناه بردن به آیاتی که تفسیر آنها نیز مشکلاتی دارد، زیبنده نیست.
سخن متین تر، آن است که در سه آیه مورد اشاره ناقد محترم، خداوند برای محکوم کردن اهل کتاب، به پیامبر یا امّت می گوید که از خودشان بپرسید؛ جوابی ندارند و محکوم می شوند. این از شیوه های عُقلاست که گاه برای محکوم کردن فردی، مسئله مورد نزاع را از خود او می پرسند. فایده این روش، روشن است و درستی آن، قابل انکار نیست؛ ولی ارجاع مشرکان به اهل کتابْ برای درس گرفتن و یادگیری آن هم با این بیان بلند که: فاسئلوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون دقیقاً صحیح نیست. چراکه این بیان، مستلزم آن است که در موارد دیگر هم بتوان به آنها مراجعه کرد و درنتیجه، همان می شود که امام معصوم(ع) فرمود: إذاً یدعونکم الی دینهم.

3
در پاسخ به نکته سوم، باید گفت: حتّی اگر «ذکر» بر تورات هم اطلاق شده باشد، باز، اطلاق عنوان بلند و تشریفیِ «أهل الذکر» بر یهودیان، و ارجاع مشرکان به آنان، شایسته نمی نماید. این، خود، قرینه است که منظور از اهل ذکر، همان اهل قرآن و اهل پیامبرند، نه اهل تورات(به معنای یهودیان زمان پیامبر) و مانند آنان.
4
در نکته چهارم، خواسته اند منکرشوند که منظور از اهل ذکر، امامان(ع) هستند و خواسته اند ذکر را به معنای لغوی بگیرند که درنتیجه، یک مصداق آن، اهل کتاب باشند و مصداق دیگر آن، امامان(ع)؛ با امکان وجود مصادیق دیگر.
این نکته هم با توجه به اساس سخن و روح کلام ما در «تأیید روایات»، پاسخ داده می شود و اصلاً نمی تواند درست باشد.
5
و6 در پنجمین و ششمین نکته، باز مطلبی دارند که پاسخش این است: بر ناقد هر سخنی، فرض است که اوّلاً آغاز تا انجام سخن را کاملاً و با حوصله و دقّت بخوانَد؛ ثانیاً، اساس کلام را دریابد و آنگاه، اگر لازم دید، آن را نقد کند. لیکن نویسنده محترم نقد، گویا همه مقال را ندیده اند و اصلاً به جانِ کلام، توجّه نکرده اند و بلکه ما را در حسرت فهم درست مطلب، شگفت زده کرده اند
در پایان، باید بیفزاییم که ما نیز همانند نویسنده محترم نقد، در پی فهم درست احادیث و آیات هستیم و هرگز نمی خواهیم سست عمل کنیم و سست استدلال نماییم؛ بلکه دقیقاً مشکلی برایمان مطرح بوده است که در حلّ آن، به جِد تلاش کرده ایم و کوشیده ایم تا در تفسیر آیه، سخنی بکر، سایه به سایه روایات، ارائه کنیم. البته تحقیق ما درباره آیه «اهل الذکر»(و روایات مربوط) و حلّ مشکل آن، تفصیل بیشتری داشت که مناسب آن مجال، به اختصار، طرح و گزارش شد؛ از این رو، دقّتی فزونتر می طلبد.
در هر صورت، هرچه از دوست رسد نیکوست؛ گرچه نقدی کوتاه بر حواشی مطلب ما باشد1
اینک، دفاع ما از چند حدیث:

یک. دفاع از یک حدیث تفسیری:
مرحوم آیةاللّه العظمی خویی(قدّس سرّه) در کتاب معجم رجال الحدیث(ج1، ص35) در پایان بحث درباره روایات کتب اربعه، و پس از ردکردن نظریّه «قطعی بودن صدور روایات کتب اربعه» می نویسد:
ثمّ إنّ فی الکافی ولاسیّما فی الرّوضة، روایات لایسعنا التّصدیق بصدورها عن المعصوم(ع) ولابدّ من ردّ علمها الیهم(علیهم السّلام) والتّعرّض لها یوجب الخروج عن وضع الکتاب؛ لکنّنا نتعرّض لواحدة منها ونحیل الباقی الی الباحثین.
فقد روی محمّدبن یعقوب بإسناده عن أبی بصیر عن أبی عبداللّه(علیه السّلام) فی قول اللّه(عزّوجلّ) «وإنّه لذکر لک ولقومک وسوف تسئلون»: فرسول اللّه(صلی اللّه علیه وآله) الذّکر وأهل بیته المسؤولون وهم أهل الذّکر.
أقول لو کان المراد بالذّکر فی الآیة المبارکة رسول اللّه(صلّی اللّه علیه وآله)، فمن المخاطب ومن المراد من الضّمیر فی قوله(تعالی) لک ولقومک؟ وکیف یمکن الإلتزام بصدور مثل هذا الکلام من المعصوم(علیه السّلام)، فضلاً عن دعوی القطع بصدوره.

دفاع ما
ایشان در این فراز از سخن، اشاره دارد که در مهمترین کتاب حدیثی ما(کافی شریف) روایاتی دیده می شود که نمی توان باور کرد این روایات از معصوم صادر شده باشد؛ تا چه رسد به این که ادّعاکنیم قطعاً از معصوم صادر شده است.
ایشان گرچه این دسته از روایات را مشخّصاً ذکر نکرده اند، ولی برای نمونه، یکی از آنها را آورده اند و باقی را به جویندگانْ حواله داده اند.
ما در این بخش از سخن، به این تک روایت که از سوی ایشان به عنوان نمونه ذکرشده و ایشان در ذیل آن فرموده اند: «وکیف یمکن الإلتزام بصدور مثل هذا الکلام من المعصوم(علیه السّلام)»، می پردازیم.
و با اندک دقّتی خواهیم یافت که پذیرش صدور این روایات از معصوم، بلامانع است و مشکلی ندارد.

تفسیر آیه
روایت مورد بحث، در تفسیر آیه شریفه «وإنّه لذکر لک ولقومک وسوف تسئلون»2 آمده است؛ بنابراین، ابتدا لازم است دقّتی در تفسیر این آیه کنیم:
این قرآن، مایه ذکر و هدایت است برای تو ای پیامبر و برای قوم تو؛ و در آینده(قیامت)، از شما در ارتباط با این قرآن، می پرسند.
این، مفاد آیه است در نظر مفسّران که در تفاسیر از آن گفتگو می شود. قرآن، ذکر است برای پیامبر و برای قوم او و در قیامت هم از آنان در ارتباط با قرآن، سؤال می شود، و منظور از «قومک» یا قوم عرب و یا همه پیروان پیامبر اکرم(ص) است.
امّا امامان اهل بیت(ع)، این آیه را به خود تطبیق داده اند و به گونه ای دیگر تفسیر کرده اند، که با توجّه به خود آیه و کلّ سوره(آیات قبل و بعد)، صحّت تفسیر امامان بر ما روشن می گردد.
از مجموع آیات این سوره، حال وهوای این آیه چنین برداشت می شود:
ای پیامبر تو از بی اعتنایی و تکذیب مردم نسبت به قرآن و شخص خودت، رنجیده خاطر مشو. فاستمسک بالّذی أوحی الیک إنّک علی صراط مستقیم … تو محکم به قرآن(این وحی الهی) چنگ بزن. وإنّه لذکر لک ولقومک وسوف تسئلون … این قرآن(که هم اکنون مورد بی مهری مردم قرار گرفته است و آن را از تو نمی پذیرند) وسیله ذکر و هدایتی است برای تو. تو با این قرآن، دیگران را متذکّر می سازی و هدایت می کنی؛ همچنین این قرآن، وسیله ذکر و هدایت است برای قوم تو، و آنان هم با این قرآن به هدایت و آگاه سازی مردم می پردازند. وسوف تسئلون … و در آینده، دیگران به سوی شما متوجّه می شوند و از شما می پرسند و یاد می گیرند.
روشن است اگر آیه چنین محتوایی داشته باشد، منظور از قوم، همان اهل بیت پیامبر(ص) خواهدبود: ای پیامبر تو به این قرآن، محکم چنگ بزن و بدان که آینده ای درخشان در پیش روی داری. این قرآن، ابزار هدایت و آگاه سازی است برای تو و قوم تو؛ و در آینده، مردم به شما مراجعه می کنند و از شما می پرسند و می آموزند.
بنابر این تفسیر، «ذکر لک» به این معنی نیست که مایه هدایت شدن تو باشد؛ بلکه ابزار کار تبلیغی توست. تو با این کتاب، دیگران را هدایت می کنی و آگاه می سازی. «وسوف تسئلون» هم دیگر مؤاخذه و سؤال و جواب قیامت را نمی رساند؛ بلکه اشاره به این جهت دارد که در آینده، مردم به شما متوجّه می شوند و شما معلّمان مردم و مرجع پاسخگویی سؤالهای آنان هستید.
این آیه، با این تفسیر، در کنار آیه «فاسئلوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون»3 قرار می گیرد و با آن، هم محتوا می شود. «تسئلون» در این آیه، مفاد «فاسئلوا» در آیه اهل الذّکر را دارد. و «قومک» در این آیه، مفاد «اهل الذّکر» در آن آیه را می رسانَد. و به همین خاطر است که در برخی روایات، این دو آیه، در کنار هم قرارگرفته و تفسیر شده اند.
مرحوم مجلسی در بحار(ج23، باب9، ص175، ذیل حدیث9) می نویسد:
فسّر المفسّرون، الذکر، بالشّرف والسّؤال بأنّهم یسئلون یوم القیامة عن أداء شکر القرآن والقیام بحقّه وعلی هذه الأخبار، المعنی: انّکم تسئلون عن علوم القرآن وأحکامه فی الدّنیا.4

ارتباط دو آیه با امامان اهل بیت(ع)
امامان ما، برای توضیح این ارتباط و تطبیق آیه اهل الذّکر بر اهل بیت(ع)، دو بیان دارند:
1
ذکر، قرآن است(به دلیل سوره نحل، آیه44) و ما اهل قرآن هستیم.
2
ذکر، رسول اللّه است(به دلیل سوره طلاق، آیه10) و ما اهل اوییم.
بنابراین، اهل ذکر، ما هستیم و از ما باید بپرسند و بیاموزند.
در آیه مورد بحث هم که می گوید: «قرآن، ذکر است برای تو و برای قوم تو و از شما می پرسند»، امام معصوم می گوید: «قرآن، ذکر است و ما قوم پیامبر هستیم و از ما باید بپرسند و یادگیرند».
بنگرید:
أحمدبن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن حمّاد، عن ربعیّ، عن الفضیل، عن أبی عبداللّه(ع) فی قول اللّه(تبارک وتعالی): «وإنّه لذکر لک ولقومک وسوف تسئلون»، قال: الذّکر، القرآن ونحن قومه ونحن المسؤولون.5
ولی در سه روایت دیگر، معصوم(ع) بیانی دیگر دارد و باید عنایت داشت که تنها روایتِ «کافی» نیست. یک روایت در کافی شریف و دو روایت دیگر در تفسیر برهان دیده می شود که هرسه، شاهد هم هستند:

1
عدّة من أصحابنا، عن أحمدبن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن النّضربن سوید، عن عاصم بن حمید، عن أبی بصیر، عن أبی عبداللّه(ع) فی قول اللّه(عزّوجلّ): «وإنّه لذکر لک ولقومک وسوف تسئلون»، فرسول اللّه(ص) الذّکر وأهل بیته(ع) المسؤولون وهم أهل الذّکر.6

2
محمّدبن الحسن الصفّار، عن العبّاس بن معروف، عن حمّادبن عیسی، عن عمربن یزید، قال، قال أبوجعفر(ع) فی «وإنّه لذکر لک ولقومک وسوف تسئلون»: رسول اللّه(ص) الذّکر وأهل بیته أهل الذّکر وهم المسؤولون.7

3
محمدبن العبّاس، قال حدّثنا الحسین بن عامر، عن محمّدبن الحسین، عن ابن فضّال، عن أبی جمیلة، عن محمّد الحلبی، قال، قال(ع) فی قوله(عزّوجلّ) «وإنّه لذکر لک ولقومک وسوف تسئلون»: فرسول اللّه(ص) الذّکر ونحن أهل بیته(صلوات اللّه علیهم) أهل الذّکر وهم المسؤولون؛ أمراللّه النّاس یسئلونهم فهم ولاة النّاس ….8
یک نگاه به بحارالأنوار(ج23، باب9: إنّهم علیهم السّلام الذّکر وأهل الذکر …) و همچنین کافی شریف(ج1، باب20: إنّ أهل الذکر، هم الائمّة) و بصائر الدّرجات(جزء اوّل، باب 18و19، ص37و38) و دیدن روایات فراوانی که در این ابواب در تفسیر دو آیه «فاسئلوا أهل الذّکر» و «إنّه لذکر لک ولقومک» رسیده است9، با توجّه به بیانات گوناگونی که در این روایات از سوی ائمه(ع) ارائه شده، این اطمینان را به انسان می بخشد که این چند روایت(در کافی و تفسیر برهان) که می گویند «رسول اللّه الذّکر»، حتماً تفسیر شایسته و توجیه بایسته ای دارند و تنها باید کوشید تا رمز و راز آن را یافت.
روشن است وقتی که قرآن برای رسول اللّه ذکر بود(به آن معنی که گذشت)، رسول هم می شود ذکر(دقت شود). وقتی قرآن که ابزار ذکر و هدایت انسان هاست در اختیار رسول اللّه قرارگرفت، رسول هم(با این قرآن) می شود ذکر؛ او هم آگاه ساز و هدایت گر مردم می شود. آیه می گوید که قرآن ذکر است برای پیامبر؛ نتیجه اش این است که پیامبر هم ذکر است برای مردمان(همانگونه که قرآن ذکر است)؛ و ما در تفسیر این آیه می توانیم بگوییم پس رسول، ذکر است

نکته دیگر
چون دو آیه، همسو و هم جهت است، به هنگام تفسیر یک آیه، آیه دیگر هم گویا در برابر امام و مفسّر تابلو شده است و مورد توجّه و عنایت است. به این شکل، اگر امام در تفسیر «وإنّه لذکر لک …» بگوید: «پیامبر، ذکر است و اهل بیت او، اهل ذکر و باید از آنان پرسید»، سخن صحیحی است و مشکلی ندارد(دقت شود).

نتیجه گیری
در پایان، جهاتی که در توجیه و تفسیر درست این روایت و پذیرش آن موثر است و در بالا به آن اشاره رفت، فهرست می شود:

1
دقت و تلاش در فهم درست آیه بر مبنای تفسیر امامان(ع).

2
این محتوا که مورد اشکال قرارگرفته، تنها در یک روایت کافی نیست؛ در دو روایت تفسیر برهان هم دیده می شود و بدین شکل، نمی توان به زودی روایت را از اعتبار انداخت؛ بلکه باید با تأملی بیشتر همراه آن شد.

3
همسو و هم جهت و هم محتوا بودن آیه مورد بحث، با آیه «فاسئلوا أهل الذّکر».

4
در تطبیق «اهل الذّکر» بر امامان در آیه «فاسئلوا أهل الذّکر» و همچنین تطبیق «قوم» بر امامان اهل بیت(ع) در آیه مورد بحث، دو بیان وجود دارد:
یک. ذکر، قرآن است و اهل بیت، اهل قرآنند.
دو. ذکر، پیامبر است و اهل بیت، اهل پیامبرند.

5
این دو بیان، در تفسیر هردو آیه آمده است. در آیه اهل الذّکر(که روشن است)، در روایت آمده که: در قرآن، «ذکر» بر پیامبر و بر قرآن اطلاق شده و به هردو معنا، ما اهل ذکر هستیم.10
در آیه مورد بحث هم در برخی روایات، بیان اوّل آمده و در برخی دیگر، بیان دوم؛ و روایت مورد بحث ما، از دسته دوم است.
امام(ع)، برای اثبات این که منظور از «قومک»، اهل بیت پیامبرند، در بیان اوّل می فرماید: قرآن، ذکر است برای پیامبر و قوم پیامبر و ما قوم پیامبر هستیم(بنابراین، اهل ذکر اهل قرآن ما هستیم. چون آیه می گوید: این قرآن، ذکر است برای قوم پیامبر) و از ما باید بپرسند و بیاموزند؛ چراکه این ذکر، برای پیامبر و ماست.
و در بیان دوم، امام(ع) می فرماید: رسول اللّه، ذکر است و اهل بیت او اهل ذکر و از ما باید بپرسند و بیاموزند.
ملاحظه می کنید هردو بیانی که در تطبیق اهل ذکر در آیه «فاسئلوا أهل الذکر» بر امامان ذکر شده است، در آیه مورد بحث، برای تطبیق «قوم» بر اهل بیت پیامبر نیز جاری است و امامان در تفسیر خود از آیه، به دو بیان اشاره کرده اند.

6
امام(ع) به هنگام تفسیر آیه مورد بحث، به آیه «فاسئلوا …» نیز نگاهی دارد و با الهام از آن، آیه «وإنّه لذکر لک ولقومک وسوف تسئلون» را تفسیر می کند.
امام با نگاه به این دو آیه، هم «ذکر»بودن قرآن و هم «ذکر»بودن خود رسول را(که با این قرآن به آگاه سازی مردم می پردازد)، در نظر دارد؛ و نیز هم عنوان «اهل ذکر» را و هم عنوان «قوم پیامبر» را در برابر خود دارد؛ و باز هم عنوان «فاسئلوا» را و هم عنوان «وسوف تسئلون» را مورد توجّه دارد.
با توجّه به جهات فوق، گرچه ما قائل به قطعیّت صدور همه روایات کافی از امامان معصوم نباشیم، ولی چنان هم نیست که دلیلی بر عدم صدور این روایت کافی داشته باشیم.
زیبنده نیست که تا کوچکترین دشواری در فهم روایت پدید آمد، از سلاح طرد و طرح استفاده کنیم؛ بلکه می باید صبورانه در راه فهم درست روایت، با تأمّلی در خور، همراه شد.
در این مورد خاص، بیشترین سخنی که بتوان گفت، همان است که در وافی آمده است: «کأنّ فی الحدیث سقطاً أو تبدیلاً لإحدی الآیتین بالأخری سهواً من الرّاوی أو النّاسخ والعلم عنداللّه».11
تازه این سخن هم با توجّه به نکاتی که به آن اشاره رفت(بویژه شماره شش)، تمام نیست.

دو. دفاع از یک حدیث فقهی:
مرحوم شیخ انصاری(قدّس سرّه) در کتاب مکاسب محرّمه، در مبحث سحر، روایتی را از من لایحضره الفقیه نقل می کند. حضرت آیةاللّه حاج شیخ جواد تبریزی(دام ظلّه العالی) در تعلیقه خویش بر مکاسب(ارشادالطالب الی التّعلیق علی المکاسب، ص167) این روایت را به دلیل مخالفت با قرآن، رد کرده اند. بنگرید:
الرّوایة لاتخلو عن المناقشة لوقوع النّوفلی فی سندها؛ بل لو کانت فی أعلی مراتب الصّحة لکانت أیضاً مطروحة باعتبار مخالفتها للکتاب العزیز؛ فإنّ ظاهرها عدم قبول توبة السّاحر ومن المقطوع به أنّ السّحر لیس بأعظم من الکبائر ومن الارتداد مع قبول التّوبة من المرتدّ ومرتکبها؛ ودعوی عدم فرض التّوبة فی الرّوایة یدفعها قوله «فصامت المرأة نهارها وقامت لیلها وحلقت رأسها ولیس المسوح»؛ حیث انّ ظهوره فی التّوبة غیر قابل للإنکار.
ما در اینجا لازم می دانیم، ابتدا متن روایت را از من لایحضره الفقیه نقل کنیم و آنگاه بنگریم که آیا این روایت، مخالف قرآن است یا این که مفهوم صحیح و مقبولی دارد. در این نگاه، به بحث سندی نمی پردازیم.

متن روایت
من لایحضره الفقیه(ج3، ص282) باب عقوبة المرأة علی أن تسحر زوجها:
روی اسماعیل بن مسلم عن جعفربن محمّد عن أبیه عن آبائه(علیهم السّلام) قال، قال رسول اللّه(صلّی اللّه علیه وآله) لامرأةٍ سألته أنّ لی زوجاً وبه علیّ غلظة وإنّی صنعت شیئاً لأعطفه علیّ، فقال لها رسول اللّه(صلّی اللّه علیه وآله): اُفّ لکِ کدّرت البحار وکدّرت الطّین ولعنتک الملائکة الأخیار وملائکة السّموات والأرض. قال: فصامت المرأة نهارها وقامت لیلها وحلقت رأسها ولبست المسوح، فبلغ ذلک النّبی(صلّی اللّه علیه وآله) فقال: إنّ ذلک لایقبل منها.12
حضرت آیةاللّه حاج شیخ جواد تبریزی(دام ظلّه العالی) معتقدند که از جمله «فصامت …» استفاده می شود که زن از عمل زشت خود(سحر و جادوی شوهر) توبه کرده و پشیمان شده است و در چنین فرضی، دیگر جا ندارد گفته شود «إنّ ذلک لایقبل منها … این روزه داری و شب زنده داری و زهدپیشگی، از او قبول نمی شود». مگر این که بگوییم توبه کسی که سحر می کند، قبول نیست و این هم مخالف قرآن کریم است؛ چراکه حتّی مرتکب کبیره و مرتد، توبه آنان پذیرفته است و ساحر هرگز وضعیّتش بدتر نیست.

دفاع ما
به نظر می رسد با تأمّلی اندک، محتوای درست، آموزنده و بلند حدیث روشن است.
بسیارند کسانی که کار زشتی انجام می دهند و به جای جبران آن، به عبادتهای دیگر مشغول می شوند. همانند کسی که پدرومادر خویش را از خود رنجیده ساخته و به جای این که دل آنان را به دست آورد و رضایتشان را جلب کند، به مسجد و زیارت و دعا و عبادت روی می آورد؛ یا مال برادرش را خورده و به جای توبه واقعی و ادای مال برادر، سجّاده می افکند و زهد پیشه می سازد و عابد و زاهد و مسلمان می شود؛ یا شوهرش از او ناراضی است و در ادای حقّ شوهر کوتاهی دارد، امّا نمازشب می خواند و سر از سجده برنمی دارد. در چنین مواردی، جا دارد گفته شود این اعمال، از این گونه انسانها پذیرفته نیست. در این موارد، شخص گنه کار باید از راه درست وارد شود و توبه واقعی کند؛ پدرومادر خویش را راضی سازد و حقّ برادر را اداکند و موجبات رضایت شوهر را فراهم سازد. این، توبه درست و واقعی است.
در مورد روایت نیز قضیّه از این قرار است. زن باید از شوهر خویش، حلالیّت بطلبد و گناه سحر خود را جبران کند و بر اساس روایت دیگر صدوق، توبه ساحر، گشودن سحر است.13
آری؛ کسی که برای دیگری جادو و جنبل کرده، باید آن را به هم بزند و این زن، بدون پیمودن این راه صحیح توبه، رو به عبادت برده و خود را به نماز و روزه مشغول ساخته است.
جالب اینجاست که به همین مضمون، روایتی در بحارالأنوار(ج79، ص214)، باب96، به نقل از نوادر راوندی آمده است که در آن روایت می خوانیم: … فقال رسول اللّه(ص): إنّ حلق الرأس لایقبل منها حتّی ترضی الزّوج … او باید رضایت شوهر خویش را به دست آورد.
نکته دیگری که گفتنی است، این است که روی آوردن زن به روزه هر روز و بیداری شبها و سرتراشیدن و، ازبین بردن حقّ شوهر است. اگر زنی که کار زشت سحر را در حقّ شوهر خویش عملی ساخته، به جای توبه درست و واقعی، سر خویش را بتراشد و شبها به عبادت و روزها به روزه مشغول شود(و به تعبیر روایت، لباس پشمینه بپوشد)، این زن با عمل خود، حقّ شوهر خویش را مجدّداً زیرپا گذاشته و از این نظر هم توبه او پذیرفته نیست، تا آن که شوهر خویش را راضی سازد.
در هر صورت، یا به تفسیر و بیان اوّل، و یا به این تفسیر، روایت من لایحضره الفقیه، مفهوم و محتوایی صحیح دارد و هرگز مطلبی برخلاف قرآن در آن دیده نمی شود، و آنچه در تعلیقه آمده که: «ولو کانت فی أعلی مراتب الصّحة لکانت أیضاً مطروحة باعتبار مخالفتها للکتاب العزیز» تمام نیست. ما در دفاع از این روایت، به همین اجمال اکتفا می کنیم.

سه. دفاع از احادیثی که خواندن سوره یوسف را برای زنان و بویژه دختران جوان، مکروه می داند و به آنان توصیه می کند که بیشتر، سوره نور را بخوانند.
این روایات، در نگاه تفسیر نمونه
در تفسیر نمونه(ج9، ص279) آمده است:
گفتنی است که در چند حدیث، از تعلیم دادن این سوره به زنان نهی شده است؛ شاید به این دلیل که آیات مربوط به همسر عزیز مصر و زنان هوسباز مصری، با تمام عفّت بیانی که در آن رعایت شده، برای بعضی از زنان، تحریک کننده باشد و به عکس، تأکید شده است که سوره نور(که مشتمل بر آیات حجاب است) به آنها تعلیم گردد.
ولی اسناد این روایات، بر روی هم، چندان قابل اعتماد نیست و به علاوه، در بعضی از روایات، عکس این مطلب دیده می شود و در آن تشویق به تعلیم این سوره به خانواده ها شده است. از این گذشته، دقّت در آیات این سوره، نشان می دهد که نه تنها هیچ نقطه منفی برای زنان در آن وجود ندارد، بلکه ماجرای زندگی آلوده همسر عزیز مصر، درس عبرتی است برای همه آنهایی که گرفتار وسوسه های شیطانی می شوند.
ما در ابتدا لازم می دانیم به این دسته از روایات که مورد مناقشه تفسیر نمونه قرار گرفته است، اشاره کنیم:

متن کامل روایات
1
کافی(ج6، ص48، روایت6):
علی بن محمّد عن ابن جمهور عن أبیه عن فضالةبن أیّوب عن السّکونی، قال: دخلت علی أبی عبداللّه(ع) وأنا مغموم مکروب؛ فقال لی: یاسکونی ممّا غمّک؟ قلت: ولدت لی ابنة. فقال: یاسکونی، علی الأرض ثقلها وعلی اللّه رزقها؛ تعیش فی غیر أجلک وتأکل من غیر رزقک. فسری واللّه عنّی. فقال لی: ما سمّیتها؟ قلت: فاطمة. قال: آه، آه ثمّ وضع یده علی جبهته فقال: قال رسول اللّه(ص): «حقّ الولد علی والده إذا کان ذکراً أن یستفره أمّه ویستحسن إسمه ویعلّمه کتاب اللّه ویطهّره ویعلّمه السّباحة وإذا کانت أنثی أن یستفره أمّها ویستحسن اسمها ویعلّمها سورةالنّور ولایعلّمها سورة یوسف ولاینزلها الغرف ویعجّل سراحها الی بیت زوجها»؛ امّا إذا سمّیتها فاطمة فلاتسبّها ولاتلعنها ولاتضربها.

2
کافی(ج5، ص516، روایت2):
عدّة من أصحابنا عن سهل بن زیاد عن علیّ بن أسباط عن عمّه یعقوب بن سالم رفعه، قال، قال أمیرالمومنین(ع): لاتعلّموا نساءکم سورة یوسف ولاتقرؤوهنّ ایّاها، فإنّ فیها الفتن وعلّموهنّ سورةالنّور فإنّ فیها المواعظ.

3
من لایحضره الفقیه(ج1، ص374، روایت1089):
وقال أبوعبداللّه(ع): لاتنزلوا النّساء الغرف ولاتعلّموهنّ الکتابة ولاتعلّموهنّ سورة یوسف وعلّموهن المغزل وسورةالنّور، فاذا سبحت المرأة عقدت علی الأنامل، لأنّهنّ مسؤولات یوم القیامة.

4
من لایحضره الفقیه(ج3، ص442، روایت 4535):
وروی اسماعیل بن زیاد عن جعفربن محمّد عن أبیه(ع) عن آبائه(علیهم السّلام) قال، قال رسول اللّه(ص): لاتنزلوا نساءکم الغرف ولاتعلّموهنّ الکتابة ولاتعلّموهنّ سورة یوسف وعلّموهن المغزل وسورة النّور.

5
خصال(…):
أحمدبن الحسن القطّان عن الحسن بن علیّ العسکری عن محمّد بن زکریّا البصری عن جعفربن محمّدبن عمارة عن أبیه عن جابر بن یزید الجعفی، قال سمعت أباجعفر محمّدبن علی الباقر(ع) یقول: لیس علی النّساءولایجوز لهنّ نزول الغرف ولاتعلّم الکتابة ویستحبّ لهنّ تعلّم المغزل وسورة النّور ویکره لهنّ سورة یوسف

چکیده کلام تفسیر نمونه
سخن تفسیر نمونه در ارتباط با این روایات، در سه محور خلاصه می شود:
1
سند این روایات، بر روی هم، خوب نیست.
2
این روایات، معارض دارد؛ چراکه در روایتی توصیه شده که سوره یوسف را به اهل خویش بیاموزید.
3
داستان یوسف(ع) با توجه به اشاره قرآن به فرجام بد زلیخا و عاقبت نیک عفّتمندی یوسف(ع)، برای همه، بویژه جوانان، عبرت آموز است.

دفاع ما از این دسته روایات
1
در ارتباط با مناقشه سندی که صورت گرفته، باید گفت:
ما حدود پنج روایت داریم که در کافی شریف، من لایحضره الفقیه و خصال آمده است و برای اثبات کراهت14 آموختن سوره یوسف به زنان و بویژه دختران جوان، وجود پنج روایت در کتابهای معتبری از قبیل کافی و من لایحضره الفقیه و خصال، کافی است و برعکسِ آنچه در جهت اوّل اشکال آمده، اعتبار این روایات، در کل، خوب است.
حضور این روایات در مجامع معتبر شیعی، وثوق به این روایات را در ما زنده می سازد و بر مبنای مقبول «حجّیّت خبر موثوق به»، این روایاتْ حجّیّت می یابد(و حضرت آیةاللّه مکارم شیرازی دام ظله العالی خود، از طرفداران این نظریّه است). همچنین، وجود روایات در حدّ استفاضه و حضور آنها در کتابهای معتبر شیعی و قرائنی از این دست، کافی است که اعتبار و حجّیّت این روایات را تضمین کند.
در أنوارالأصول(ج2، ص468) آمده است:
رابعها وهو العمدة بناء العقلاء، فإنّه قائم علی حجّیةالأخبار الموثوق بها وإن لم یکن المخبر ثقة أی الملاک عندهم هو الوثوق بالمخبر به لا المخبر وهذا الوثوق یثبت تارة من طریق وثاقة المخبر واُخری من طریق وثاقة الکتب وثالثة یحصل من عمل المشهور(الشّهرة الفتوائیّة أو الرّوائیّة) ورابعة من طریق علوّ المضامین کما فی الصّحیفة السّجادیّة ونهج البلاغة وخامسة من طریق أنّ الخبر یکون من الأخبار الّتی لا داعی فیها علی الکذب.
اساسی ترین دلیل بر حجّیّت خبر واحد، بنای عقلاست و بنای عقلا، حجّیت خبر موثوق به را به اثبات می رساند؛ گرچه راوی آن خبر، ثقه نباشد. ملاک در نزد عقلا، وثوق به خبر است، نه ثقه بودن راوی؛ و این وثوق، گاه از طریق وثاقت راوی به دست می آید و گاه از طریق وثاقت کتبی که روایت در آن آمده است و گاه از راه عمل مشهور به روایت و گاه از راه علو و بلندی مضمون روایت و گاه
بنابراین، خدشه سندی به این روایات، جدّاً پذیرفته نیست.

2
در ارتباط با وجود معارض، بایدگفت:
هرگز روایتی که در مجمع البیان به طور ارسال از أبی بن کعب از پیامبر نقل شده، نمی تواند با این پنج روایت که داستان اعتبار آن را هم اکنون شنیدی، به مقابله برخیزد.
بگذریم که تنها در این روایت آمده است: «… وعلّمها اهلها …»15 و این قابل تخصیص است؛ چراکه «اهل» شامل زن و فرزندان می شود و به علاوه، در روایت سکونی، آموزش سوره یوسف به دختران جوان، مکروه شناخته شده بود؛ ولی شاید برای زنان مسنّ و یا شوهرکرده، چنین کراهتی نداشته باشد.
در هر صورت، اگر تعارضی هم شکل گیرد، ترجیح قطعاً با مجموعه روایات پنجگانه است، نه یک روایت مرسل.

3
و امّا نسبت به درس آموز بودن سوره یوسف برای زنان(بویژه دختران جوان)، ما معتقدیم که این سخن تقریباً اجتهاد در برابر نص است. روایت می گوید: «فإنّ فیها الفتن»16 و ما در این ارتباط به کلام اوّل تفسیر نمونه معتقدیم، آنجا که می نویسد:
شاید به این دلیل که آیات مربوط به همسر عزیز مصر و زنان هوسباز مصری، با تمام عفّت بیانی که در آن رعایت شده، برای بعضی از زنان تحریک کننده باشد.
آری سوره یوسف(ع) با این که در ترسیم، کمال عفّتمندی را رعایت کرده، ولی باز ممکن است موجب لغزش دختران جوان شود و دقّت دین، ایجاب می کند که دختر جوان را از خواندن این سوره برحذر دارد و سوره مناسب با حال او را به او توصیه کند.
در پایان، به نظر می رسد که با این بیان کوتاه، کاملاً شبهات سه گانه تفسیر نمونه درباره این دسته از روایات، پاسخ گرفته است و مشکلی در پذیرش این روایات نداریم و شایسته است خانم ها(و بویژه دختران جوان) از سوره نور بیشتر نور بگیرند.

1. اینکه می گوییم نقد بر حواشی، بدان سبب است که نوشته ناقد محترم، هیچ نشان نمی دهد که ایشان اصل مطلب ما را دیده باشند؛ چون درباره آن، لب فرو بسته اند؛ نه پذیرفته اند و نه رد کرده اند(گویا آن را ندیده اند) و تنها به حواشی پرداخته اند؛ همان حواشی که گاه حتّی ویراستار اضافه می کند.
2.
زخرف،44
3.
نحل،43؛ انبیاء،7
4.
بحارالانوار، ج23، ص179(باب9، ح27)؛ کافی، ج1، ص210(باب20، ح1و2).
5.
کافی، ج1، ص211(باب20، ح5).
6.
کافی، ج1، ص211(باب20، ح4).
7.
تفسیر برهان، ج4، ص146، ح7، به نقل از بصائرالدّرجات(گرچه در بصائر، با این تعبیر دیده نشد).
8.
تفسیر برهان، ج4، ص146، ح11
9.
نگاه به این ابواب و تأمّل در روایات(برای فهم درست این روایت) مورد تأکید ماست.
10.
بحارالانوار، ج23، ص188(باب9، ح64)؛ بحارالأنوار، ج23، ص181 (باب9، ح33).
11.
وافی، ج2، ص528(باب64، ح5). مشابه همین کلام، در مرآةالعقول، ج2، ص429(باب20) آمده است.
12.
این روایت، با همین مضمون، در مستدرک الوسائل، ج13، ص106، از جعفریّات نقل شده است.
13.
وروی: إنّ توبة السّاحر أن یحلّ ولایعقد (بحار، ج79، ص212 باب96، روایت9، به نقل از علل الشرائع مرحوم صدوق).
14.
پذیرفته است که کراهت هم مانند وجوب و حرمت، حکمی از احکام الهی است و فتوای به آن، پشتوانه دلیل معتبری را می طلبد.
15.
مستدرک، ج4(باب44) ص342: «الطّبرسی فی مجمع البیان، عن أبیّ بن کعب عن النّبی(ص) قال: علّموا أرقّاءکم سورة یوسف، فإنّه أیّما مسلم تلاها وعلّمها أهله وما ملکت یمینه هوّن اللّه علیه سکرات الموت وأعطاه القوّة إن لایحسد مسلماً».
16.
کافی، ج5، ص516، روایت2

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان