تاریخ معاصر ایران گواه آن است که مردم این سرزمین هماره، به رغم حکومت هایی که گاه دربند ملاحظات فراوان سیاسی و اقتصادی بودند یا از فساد و جبن و ناکارآمدی رنج می بردند. هیچگاه رابطه مبتنی بر سلطه و انقیاد را در برابر قدرت های استعماری نپذیرفته است. علما و رجال سیاسی دیندار و وطن دوست و پاکدامن، به عنوان نخبگان این جامعه، در مواقع بحرانی سکان رهبری مردم را به دست گرفته و جامعه ایرانی را از بحرانی ترین اوضاع به ساحل سلامت و آرامش هدایت کرده اند. سهم بزرگ علقه های دینی در نجات جامعه ایرانی از گرداب حوادث سهمگین سده های اخیر پدیده ای نیست که بتوان کتمان کرد و یا از طریق تبلیغات پیدا و پنهان کانون های سلطه گر استعماری به اقتدار آن در جامعه ایرانی پایان داد.
اعتقادات عمیق مذهبی میهنی ایرانیان در طول سده های اخیر سرزمین ما را به جایگاهی ناامن برای استعمارگران بدل ساخته است. اگر تاریخ را آیینه عبرت بدانیم، با اندکی درنگ در تحولات معاصر ایران باید راه ایستادگی و پایمردی را در برابر تهدیدات امروزین برگزید؛ زیرا پیامد جبن و کرنش و تسلیم به تهدیدکنندگان امنیت ملی و تمامیت ارضی این سرزمین هماره ذلت و خواری بوده است.
کانون های سلطه گر کنونی جهان، به عنوان وارثین استعمارگران سده های گذشته، کماکان به راه اسلاف خود می روند. گویی گذشت زمان تنها شکل حوادث را دگرگون کرده و سرشت آن همچنان هولناک است. امپریالیسم نظامی گرا و مهاجمی که در آغاز هزاره سوم میلادی سر بر کشید فرزند خلف استعمار کهنسالی است که نه تنها تمامی آموزه های نیای خود را از بر دارد بلکه با به کارگیری تجربیات آن به هیولایی مخوف تر بدل شده است. عصاره استعمار کلاسیک و امپریالیسم سده بیستم امروزه در چهره پدیده ای به نام «نو محافظه کاری» سربرکشیده؛ و این مخلوق عجیب می کوشد تا در قالب مفاهیم نظری تبلیغی چون «جهانی سازی» و «پایان تاریخ» و با اهرم های نظامی گرایانه جهان را به سود فاسدترین کانون های سوداگر دنیای غرب دگرگون کند. عراق مسخ شده امروزین تنها نمونه ای از عملکرد این مخلوق است.
امپریالیسم نومحافظه کار آنقدر بر در می کوبد و به انتظار می ماند تا سرانجام با اولین خطا وارد شود و آنگاه بیرون راندن او کار آسانی نیست. ساده انگاری است اگر گمان بریم که این هیولا اکنون به ایران چشم طمع ندوخته است. افغانستان و عراق تنها قربانی این مذبح نیستند. شواهد فراوانی در دست است که، اگر نه به شکل مداخله مستقیم نظامی بلکه به شکلها و با ترفندهای پیچیده دیگر، تجاوز امپریالیسم نومحافظه کار را به تهدیدی روز و بالفعل برای ایران جلوه گر می سازد. باز ساده انگاری است اگر گمان بریم که برخی حوادث مرموز و بغرنج در جامعه کنونی ایران، که فلج کردن سیستم عصبی مدیریت سیاسی جامعه و بحران رو به گسترش مالی و اقتصادی و افزایش نارضایتی و عاصی کردن توده مردم را هدف گرفته است، بدون نقش این کانون های دسیسه گر خارجی در حال وقوع است.
آنچه می تواند بر این دسیسه ها مهر ابطال زند هم پیوندی مردم و حکومت است و همین پیوند است که امروزه به آماج اصلی خرابکاری های راهزنان بین المللی قرار گرفته است. تاریخ ایران یک بار شاهد گسست این پیوند بود و نتایج شوم آن را نیز بعینه دید در شهریور 1320 ارتش به ظاهر «نوین» و «مقتدر» رضاشاهی و حکومت پلیسی «آهنین» او بدون کمترین مقاومت در برابر نیروهای اشغال گر خارجی ذوب شد. جامعه ایران در شهریور 1320 چنان از سقوط دیکتاتوری رضاشاه سرمست شد که تجاوز خارجی و حضور ارتش های بیگانه را فراموش کرد؛ و این پدیده ای است منحصر به فرد در تاریخ ما. دلیل امر بیگانگی ژرف حکومتگران با مردم در دوران پهلوی اول بود. شهریور 1320 به گونه دیگر در عراق صدام زده تکرار شد. بدینسان، حکومت هایی که با اراده کانون های استعماری به قدرت رسیده بودند با اراده همان کانون ها از صحنه ها خارج شدند و مردم با خونسردی نظاره گر این انتقال قدرت بودند.
ولی ایران امروزین صحنه ای به کلی متفاوت است. امروزه کاملا ثابت شده که در طول دوران هشت ساله جنگ تحمیلی صدام بر مردم ایران، امپریالیسم انگلوساکسون و کانون های حاکمه ایالات متحده امریکا و بریتانیا و سرویس های اطلاعاتی این دو دولت با تمامی توان خود از حکومت صدام حمایت کردند و کوشیدند تا راه سلطه ارتش متجاوز صدام بر ایران را هموار کنند. این تهاجم اهریمنی با شکست مواجه شد و ایران از کوران این جنگ سربلند و آبدیده بیرون آمد بی آنکه قطعه ای از خاک خود را به تجاوزگران تسلیم کند. ایرانیان، که کارزاری چنان سترگ را با موفقیت به پایان بردند، هوشمندتر و مجرب تر و آبدیده تر از گذشته در کارزارهای جدید نیز پیروزمند خواهند بود.
تحریریه