Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
MicrosoftInternetExplorer4
مقدمه مترجم
لودویک ویتگنشتاین در سال 1889 میلادی در شهر
وین متولد شد و در سال 1951 در کمبریج دیده از جهان فرو بست. در طول حیات و هستی
دنیوی، تنها یک کتاب از او تحت عنوان «رساله منطقی - فلسفی » به چاپ رسید. عمده
محققان معتقدند که آرای ویتگنشتاین در این کتاب موجب تقویت و قوت نظریات پیروان
پوزیتویسم منطقی را فراهم آورده است. علی رغم این، او در نیمه دوم عمر خویش از
بیش تر محتوای این کتاب روی برتافت و نگاه خویش را معطوف به نظریه «بازی زبانی »
نمود. آنچه که امروزه به او جایگاه ویژه ای در قلمرو فلسفه اروپایی بخشیده،
تالیفاتی است که به صورت مجموعه آثار پس از مرگش جمع آوری و انتشار یافته است. این
مجموعه متشکل از یادداشت ها و دستنویس هایی است که عمدتا «در دوره عمر او به نگارش
آمده است. از جمله مهم ترین این آثار «پژوهش های فلسفی » ، است که در سال 1953 به
چاپ سپرده شد.
نوشتارهای ویتگنشتاین عمدتا «به بررسی مسائل
منطقی و مفهومی می پردازد. او به شکل گیری فلسفه علمی عصر حاضر کمک شایانی نمود و
اصولا به تحلیل های منطقی - کلامی عنایتی ویژه داشت. علی رغم گرایش و حساسیت فردی
و درونی اش نسبت به مسائل و مفاهیم ماورالطبیعه (خدا، روح، حیات، هستی و. . . )
متاسفانه نتوانست و یا نخواست که این گونه مفاهیم را در قلمرو فلسفه اش معنا بخشد.
درک و فهم آراء، اعمال و رفتار ویتگنشتاین به
غایت غامض است. اما پیچیدگی نظریات و عقاید او ابتداء تعلق به درونمایه آثار او
ندارد، بلکه حکایت از روح بحران زده ای می نماید که تن رنجورش را هر زمان به جایی
می کشاند: گاهی به کمبریج، زمانی به نروژ، گاهی به جبهه جنگ و. .
.
به سادگی و تنهایی عشق می ورزید و بدان تا
پایان عمر وفادار ماند. اغراق آمیز نخواهد بود اگر بگوییم که چنین ویژگی های روحی
و روانی موجب گریز و انزجار او از نمودهای اخلاقی - اجتماعی فرهگ غرب شد. شاید
لازم آید که تحلیلی روانشناختی از دوران کودکی و نوجوانی او به عمل آید و شاید حل
بسیاری از پیچیدگی های آرای او از این راه میسر شود.
در دوره اول زندگیش به تدوین «مرزهای
اندیشه » همت گماشت و در باب انطباق آن با «مرزهای زبان » به گفت وگو نشست. ما حصل تلاش او در این
دوره، کتاب تراکتاتوس است، که در آن نقش نافذ کانت را می توان به وضوح مشاهده
نمود. و دقیقا «آرای تنسیق یافته او در این کتاب است که مورد توجه شدید
پوزیتویست های منطقی اروپایی واقع می شود و سرلوحه شعارهای تند و افراطی آن ها
قرار می گیرد. اما اگر تصور کنیم که در این دوره تمام شخصیت ویتگنشتاین در این
کتاب خلاصه می شود، ره به خطا پیموده ایم. زیرا هنگامی که اعضای حلقه وین در سال
1928 موفق شدند که نظر او را برای ایراد یک سخنرانی درباره اندیشه های بنیادین
خویش در تراکتاتوس جلب نمایند، ویتگنشتاین در تالار سخنرانی، به منظور اعتراض به
عقاید اعضای حلقه وین، برای آن ها اشعار شاعر یونانی - تاگوراس - را قرائت نمود!
به هر حال، نمی توان کتمان کرد که ریشه مذاهب
و مکاتب زیر از سرچشمه آراء و اندیشه های ویتگنشتاین سیراب می شود:
الف. اندیشه های بنیادین و اساسی
پوزیتویست های منطقی
ب. فلسفه زبان یا کلام
ج. آنچه که امروزه در فلسفه علم تحت عنوان
نظریه «الگویی »
(paradigm) مدنظر است و کسانی
همچون توماس کوهن و پائول فیرآبند از جمله واضعان بزرگ آن به شمار می آیند. در نیمه دوم عمر خویش به «بازی زبانی » رو
آورد و از عمده آراء و عقاید پیشین خود روی برتافت. گویی کسی دیگر، فلسفه نوین
دیگری را تدوین و ارائه نموده است. او در نظریه بازی زبانی نقش فرهنگ ها را به شدت
برجسته و بارز می نماید. و ایجاد ارتباط و همزبانی را آن هنگام جایز می شمارد که
فرد در قلمرو فرهنگی آموزش و تربیت شده باشد. او در این دوره از زندگی خویش، از
مطلقیت فرهنگ غرب دست شسته و برای هنجارها و رفتارهای غیر که برخاسته از فرهنگ های
دیگر است شان و منزلت قائل می شود. برای نمونه او در سمیناری که تحت عنوان «تاریخ
و قوانین علی » که در سال 1943 در کمبریج برگزار شد، شرکت نمود. یکی از فرضیه هایی
که در این سمینار مورد گفت وگو قرار گرفت این بود که آنچه تحت عنوان وجوه منفی
تمدن غرب نامیده می شود، هرگاه از افقی وسیع و گسترده به آن نگریسته شود، همچون
مرحله و یا حلقه ای است در فرآیند تکامل و پیشرفت. اما نظر و بحث ویتگنشتاین این
بود که ما اصولا «نمی توانیم اساس و بنیادی برای بینش تکامل گرایی و ایده ترقی
قائل شویم » در این هنگام
یکی از سخنرانان شرکت کننده به شدت متشنج شده و بدو پاسخ می گوید که: «علی رغم وجود وجوه و ابعاد منفی و یا انحرافی
در تمدن غرب، مطمئنا شیوه زیستی را انتخاب می نمایم که هم اکنون داریم، نه این که
مجبور شوم همچون انسانی غارنشین زندگی نمایم. » پاسخ ویتگنشتاین بدو کوتاه، ساده و
پرمعنا بود: «درست است، طبیعتا تو این گونه خواهی بود. اما یک انسان غارنشین چطور؟ »
بیان دیگری از ویتگنشتاین که نشانگر فاصله و
تعارض او با فلسفه و علم غربی است چنین است: «من فردی مذهبی نیستم، اما به هیچ وجه
قانع نمی شوم که بررسی مسائل را از منظرگاه مذهبی محروم سازم. » البته این که آرای
ویتگنشتاین در عرصه فکر و فرهنگ غرب نافذ بوده و تحولاتی را در تاریخ فلسفه معاصر
اروپا فراهم آورده شکی نیست. اما شاید به همان میزان پراهمیت تر، انتقادات تلخ او
از فلاسفه و فلسفه زمان و عصر خویش است. و آنچه کم تر مورد التفات و عنایت واقع
شده تاخت و تهاجمی است که او علیه کل موجودیت فرهنگ و تمدن غرب نموده و آن را مورد
انتقاد قرار داده است. او در یادداشتی مربوط به سال 1947 چنین می نویسد:
«این مساله ای لامعنی نخواهد بود که بگویم عصر صنعت و علم آغازی است بر
پایان انسانیت. و مسلک و ایده تکامل گرایی، که گویی ایده ایست درباره کشف نهایی
حقیقت، خود تبدیل به بن بست و نقطه کوری شده است. و گویی وظیفه معرفت علمی چیز
دیگری جز تباهی انسانیت انسان نیست. »
بسیاری از نوشتارهای انتقادی ویتگنشتاین در
مورد فرهنگ در کتابی تحت عنوان «یادداشت های ویژه » ، منتشر شده به سال 1977، گردآمده
است. مشخصا هرگاه این یادداشت ها به عنوان نظریات شخصی او مورد مطالعه و توجه واقع
شود، چندان جالب و جاذب نخواهد بود، اما هرگاه این نظریات در ارتباط با تحقیقات
فلسفی و مفهومی او واقع شوند، جایگاه پراهمیت خود را می یابند. هدف مقاله ای که به
دنبال می آید اثبات این مطلب است که کاوش های فلسفی ویتگنشتاین، هر قدر که انتزاعی
به نظر آیند، هنگامی مورد فهم واقع می شوند که آن را تلاشی برای درک شرایط
نابهنجار فرهنگ غرب و به تبع آن زیست و سلوک غربیان بدانیم.
آرای ویتگنشتاین برای خوانندگانش مایه عبرت و
حیرت است. او در عین سنت شکنی، سنتی را به وجود آورده که کمتر کسی توان پیروی از
آن را دارد. او در عین حال انسانی ناتمام است و اگر عمرش بیش از این بر بقا بود،
بلاشک ما شاهد اندیشه های نوین دیگری از او می بودیم. نظریه ها و عقاید او در عین
حالی که ریشه در فرهنگ و تمدن غربی دارد، فریادی علیه کل موجودیت غرب محسوب می شود.
در اینجا لازم است که نکاتی، هرچند مختصر،
درباره بینش فرهنگی - فلسفی ویتگنشتاین، بالاخص در دوره دوم عمر او به میان آید.
از منظرگاه ویتگنشتاین، الگوهای فرهنگی جزو
کارسازترین الگوها به شمار می آیند که با ایجاد چارچوب و ساخت حدود اندیشیدن،
رفتار و عملکرد افراد جامعه را تعیین و تبیین نمایند. این چنین الگوهایی در ساختار
زبانی و کلامی منعکس شده و جلوه ها و مظاهر آن به تمامی جامعه تسری می یابد. در
چنین زمینه و بستری، فرد برای ایجاد ارتباط و همزبانی متوسل به مفاهیم زبانی شده و
از آن در روابط اجتماعی خود سود می جوید. بدین لحاظ الگوهای فرهنگی - زبانی نه
تنها رواج جامعه را تشکیل می دهند بلکه فرد در پناه آن از فردیت رهایی یافته و به
دریای بیکران تاریخ و فرهنگ خود مرتبط می شود. از نظر ویتگنشتاین چارچوب ها و الگوهای
فرهنگی از یک جنس و سنخ نیستند و بعضا «سامان بخش کجراهه اند، و از آن جمله است
الگو و بینش فرهنگی «تکامل گرایی » که از دیدگاه او جزو مخرب ترین الگوهای فکری در
تاریخ اندیشه بشری به شمار می آیند. و غربیان با مطلق نگری به آن، توان نگرش و
بینش خود را نسبت به فرهنگ های دیگر از دست می دهند. بر بنیاد این بینش هر آنچه که
در شرف موجودیت است و یا تعلق به آینده دارد با نگرشی ارزشی مثبت تلقی می شود و هر
آنچه که از فرهنگ غیر و یا گذشته است با مهر ارزشی منفی به حاشیه و کناری نهاده
می شود. ویتگنشتاین این چنین نگرش و یا بینش را نوعی حجاب و کوری دانسته که مانع
رؤیت دانسته های درست می شود، لهذا سخت بر آن می تازد و می کوشد که از منظرگاه
معرفتی خویش بر بنیاد نااستوارش حمله آورد. بنابر نظر او مظاهر و جلوه های فرهنگ
تکامل گرایی بر اندیشه، رفتار و عملکرد فردی و اجتماعی جامعه مؤثر افتاده و سپس در
ساختمار زبانی و کلامی منعکس شده و مرزهای زبان و حدود اندیشه آدمی را سامان
می بخشد. به عبارت دیگر انسان برای این که بتواند بازیگر نقش فردی و اجتماعی خویش
باشد، بایستی حتما از ویژگی های ارزشی و معرفتی تاریخی و فرهنگی خود تبعیت کند. این
ویژگی های ارزشی - معرفتی که در «ساخت زبان » انعکاس می یاید، موجب تعین فکر و اندیشه و
باعث شکل گیری آن در جامعه می شود. این روند بنابر نظر ویتگنشتاین تحت لوای «بازی
زبانی » معنا می یابد زیرا انسان از طریق و به واسطه این نوع بازی قادر خواهد بود
که درباره مطالب و مفاهیم گوناگون به اظهارنظر بپردازد و در جامعه صاحب معنا شود و
به اصطلاح خود را بر دیگران بنمایاند. به تعبیر ویتگنشتاین الگوی زبانی (و یا بازی
زبانی) تکامل گرایی
موجب می شود که ما به نحو ویژه ای در باب مذهب، خداوند، روح، هستی، تاریخ گذشته و
فرهنگ های دیگر به قضاوت بپردازیم و همان طور که در بالا گفته شد هر آنچه را که
متعلق به گذشته و یا فرهنگ های دیگر داشته باشد اموری مذموم و مطرود و منسوخ
پنداشته و هر آنچه را در حال تکوین و یا تعلق به آینده داشته باشد ممدوح و محبوب
بپنداریم. بروز و پیدایش و تکوین چنین بینشی که ریشه ای عمیق در فرهنگ های
امریکایی و اروپایی دارد منجر به ظهور «مسائل فلسفی » شده است. از نظر ویتگنشتاین
«مسائل فلسفی » اصولا عارضه ای است که از بستر کژاندیشی برآمده و ریشه در چنبره
غلط بازی زبانی دارد. این چنین عارضه ای - یعنی بروز و پیدایش «مسائل فلسفی » - از
آن جهت که در زمینه های پیچیده و مغلق فرهنگی به منصه ظهور می رسند، افسون،
فریفتگی و مسخ شدن انسان را به همراه می آورد. و تا زمانی که انسان در چنبره
این گونه الگوها گرفتار است، به طور ناخودآگاه آن ها را به عنوان امور ضروری و
اجتناب ناپذیر پنداشته و لذا نه تنها «مسائل فلسفی » را بد گوهر ندانسته بلکه آن
را جزء لاینفک حقیقت پنداشته و تبعت از چنین عارضه ای را عین رشد و کمال می داند.
خلاصه این که از نظر ویتگنشتاین:
اولا «مسائل فلسفی » عارضه ای است برآمده از
الگوهای فرهنگی و یا زبانی نابسامان و خطاآلوده که نمونه بارز آن را می توان در
فرهنگ و تمدن غرب جست وجو نمود.
ثانیا «از آنجایی که «مسائل فلسفی » ساخت
اندیشه و تفکر را متشکل می سازند، ساختار زبانی را نیز سازمان می بخشند و بالعکس.
ثالثا - این گونه مسائل آنچنان چارچوب فکری و
رفتاری بشر را شکل می دهند که انسان آن را عین حقیقت می پندارد.
ویتگنشتاین جهت رهایی از «وضع » فوق دو راه
حل زیر را پیشنهاد می نماید:
الف. کسف بصیرت: انسان از طریق بصیرت و کسب
آگاهی، که در صورت «کار فلسفی » نمایان و ظاهر می شود، قادر خواهد بود که بر «مسائل
فلسفی » فائق آید و لامعنی بودن آن ها را به اثبات برساند. نتایج حاصل از کسب
بصیرت منجر به رفع ابهام و فریفتگی انسان می گردد - این راه حل ویتگنشتاین تعلق به
انسان های فکور و اندیشمند دارد و لهذا از بردی محدود در جامعه برخوردار است.
ب. راه های دیگر رهایی که از نظر ویتگنشتاین
دارای حوزه وسیعی است، آموزش و پرورش است. از آنجایی که الگوهای فرهنگی - زبانی
پدیدآورنده اخلاق و آداب خاص خود می باشد و از این طریق انسان را دعوت به کژ راهه
می نمایند، لهذا برای مقابله و رویارویی با عوارض و عارضه های ناشی از آن می باید
به گسترش آگاهی ها و تربیت عمومی همت گماشت تا بدین شیوه نقش این گونه الگوها در
جامعه زایل گردد.
مقاله حاضر حاصل سخنرانی است که آقای
گونارسونسون
(Gounnar - Svensson) ،
محقق اسکاندیناوی، در پاییز سال 1990 در دانشکده علوم انسانی دانشگاه استکهلم
برگزار نمود. این سخنرانی در بهار سال 1991 در فصلنامه فلسفی همان دانشگاه باعنوان
«ویتگنشتاین:
فیلسوف و منتقد فرهنگی » به چاپ رسید که مبنای ترجمه حاضر قرار گرفته است.
آدرس مقاله:
Ludwig Wit
genstein: Filosof Och kulturkritiker 1991. و 1991
Gunnar-Svensson و steckhiolm
1. زندگینامه کوتاه ویتگنشتاین
(از آغاز تا سال 1920 م)
بدون شک بخشی از انتقادات ویتگنشتاین از تمدن
غرب مشروط به دریافت هایی است که زمینه های آن را می باید در دوران پرتحولی از
تاریخ اروپا که او شاهد آن بود، جست وجو نمود. او در وین، پایتخت اطریش متولد شد.
تجزیه و فروپاشی نظم و حاکمیت قدیم را بالعیان تجربه نمود و در جنگ بین الملل اول
بنابر تمایل خویش شرکت جست. او شاهد حرکت ها و گرایشات شدید ضد یهودی نازی ها در
اطریش بود. همچنین شاهد و ناظر جنگ بین الملل دوم به عنوان یک شهروند انگلیسی و
بالاخره در پایان دوران زندگی خویش شاهد جنگ سرد و تهدیدهای بمب اتمی کشورها با
یکدیگر بود.
علی رغم این که انرژی فکری خویش را معطوف به
مسائل و مفاهیم مجرد و انتزاعی می نمود، زندگی و زیست او تا اندازه زیادی تحت
تاثیر تحولات گوناگون در اروپا قرار گرفت. حداقل بخشی از تحریرات و نوشتارهای او،
این مساله را تایید می نماید.
پدر لودویک، کارل ویتگنشتاین یکی از
کارخانه داران معروف و متمول فولاد در اطریش با ثروتی بی حد و حصر و نفوذی ثاقب
بود. ویتگنشتاین به موسیقی علاقه وافر داشت و در مجالس مختلف خانوادگی قطعات
گوناگونی را از موسیقی کلاسیک می نواخت. تحصیلات ابتدایی را از خانه آغاز نمود.
ابتدا به فراگیری زبان لاتین و ریاضیات پرداخت. دو تن از چهار برادر بزرگترش در
اولین سال 1990 میلادی اقدام به خودکشی نمودند. این حادثه تکان دهنده سبب شد که دو
برادر دیگرش برای ادامه تحصیلات رهسپار مدارس عادی شوند. برای تحصیلات لودویک
مدرسه ای در شهر لینز (Linz)
انتخاب شد. پس از خاتمه تحصیلات
در این مدرسه، به مدرسه عالی تکنیک در برلین - شارلوت برگ رفت. پس از شش سال تحصیل
در آنجا در موفقیت در امتحان به دانشگاه منچستر راه یافت و در آنجا درطول سه سال
به مطالعه، آزمایش و تحقیق درباره آئرودینامیک و تکنیک پرواز پرداخت.
در سال 1911، در سن 22 سالگی، در کمبریج در
جست وجوی برتراند راسل، معروف ترین منطق دان آن زمان، به منظور مباحثه و گفت وگو
با او در مسائل بنیادین منطقی برآمد. راسل پس از چندین بار بحث و گفت وگو با او بسیار جذب او
شد و به زودی متقاعد شد که نه تنها دوست آلمانی او دیوانه نیست، بلکه یک نابغه
است. و پس از گذشت تنها چند ماه، راسل او را به عنوان همکار خویش برگزید. و قبل از
این که دوستی آن ها به سال برسد، ویتگنشتاین، راسل را در مورد خطاهای بنیادی
کتابش، «اصول ریاضیات » متقاعد نمود. پس از یک سال و نیم اقامت در کمبریج، تنها
بدین خاطر که در تنهایی بتواند در مورد سؤالات بنیادین منطقی که راسل گفت وگو
می نمود به بررسی بپردازد، رهسپار نروژ شد.
پس از گذشت یک سال جنگ بین الملل اول آغاز شد
و او مشتاقانه در ارتش اطریش نام نویسی نمود. سال های جنگ برای او اهمیت به سزایی
داشت و تاثیر ژرفی بر روحیه او گذاشت. آراء و افکار او طی این مدت معطوف و متمرکز
بر روی مساله مرگ - حیات
بود. تفسیر کتاب مقدس تولستوی را در تمام طول جنگ همراه خود داشت و آن تاثیری
فزاینده بر زندگی آینده او گذاشت. در سه سال آخر جنگ در واحد توپخانه ارتش به
انجام وظیفه پرداخت و طی همین سال ها مدال شجاعت خویش را دریافت نمود. در پاییز
سال 1918 در مرز ایتالیا به اسارت درآمد و قریب به یک سال را در اردوگاه اسرای
جنگی به سرآورد. در اردوگاه اسرای جنگی فرصت یافت که درباره زندگی آینده اش
بیاندیشد. در طی این سال ها هم گرایش به دروس کلیسایی داشت و هم علاقه مند به
تدریس و معلمی. اما مدت طولانی تحصیلات کلیسایی اشتیاق او را سرد نمود و لذا
انتخاب او به معلمی مدرسه تعلق گرفت و به گفته خودش: «اکنون حداقل فرصت می یابم که
کتاب مقدس را برای بچه ها بخوانم. »
پس از پایان زمان اسارت، دوره تربیت معلم را
در وین سپری نمود و سپس مدت شش سال به عنوان معلم مدرسه در چندین روستای اطریش در
اطراف آلپ مشغول به تدریس شد. روش تدریس اش را می توان موفقیت آمیز خواند، علی رغم
این که برای او مشکل بود تا در خصوص ایده های تربیتی خویش نزد والدین دانش آموزان
وجهه ای کسب نماید.
2. دیدگاه فلسفی
ویتگنشتاین در تراکتاتوس
تراکتاتوس از مجموعه ای از گزاره های کوتاه
تشکیل شده و متضمن انتظامی سلسله مراتبی است که از هفت قضیه اصلی تشکیل شده است.
مشکل ترجمه متن کتاب ویتگنشتاین (تراکتاتوس) وجود دارد و این نکته ای است که خود
او بدان واقف بود و آن را در مقدمه کتاب خویش این چنین آورده است: «این کتاب شاید
توسط آن کسی درک شود که یا خود درباره آراء و نظریات فراهم آمده در این کتاب فکر
کرده باشد و یا این که حداقل دارای اندیشه هایی مشابه باشد. » گرچه تقریبا
نمی توان جزئیات کتاب را در بعضی موارد فهمید علی رغم این، درک اندیشه های کلی او
همچون جزئیات مشکل نیست. تراکتاتوس درباره مسائل فلسفی گفت وگو می نماید و به گفته
ویتگنشتاین «صورت بندی و طرح مسائل فلسفی بر پایه سوءتفاهم از منطق زبانی شکل می گیرد.
» و سپس ادامه می یابد: «آنچه که به گفته می آید، می تواند به وضوح گفته شود، و
آنچه که درباره اش نمی توان سخن گفت، باید درباره اش سکوت کرد. » همچنین این کتاب
در پی ترسیم مرزی است برای اندیشه، بهتر بگوییم، نه برای اندیشه بلکه برای بیان
اندیشه ها، «. . . این صرفا می تواند در زبان ترسیم شود، و آنچه که در ورای این
مرز قرار دارد کاملا لامعنی است. » از نظ ر او مرزهای زبان ما، مرزهای جهان ما
خواهد بود.
بنابراین آنچه که ویتگنشتاین در پی تلاش آن
است بررسی مرزها و حدود اندیشه است و منظور او این است که آنچه که می تواند به
گفته آید صرفا در درون مرزهای اندیشه شکل می گیرد. یعنی آنچه که می تواند در کلام
آید صرفا در قضایای معنی دار شکل می گیرد. لهذا وظیفه اصلی این می شود که چگونه قضایا
می توانند معنی دار باشند. پاسخی که ویتگنشتاین در این باب ارائه می نمایند، در
«نظریه تصویری » زبانی گردآمده است. بر حسب این نظریه یک قضیه تشکیل تصویری را از یک امر
واقع با وضع واقع را می دهد. بلاشک یک گزاره عادی به سختی می تواند به عنوان تصویری
از چیزی قلمداد شود. در اینجا ویتگنشتاین معتقد است که گزاره های عادی و معمولی
ساختار عمیق تری را در خود پنهان و مضمر دارد. و نقش منطق در این رابطه این است که
به بررسی چنین ساختارهای عمیقی بپردازد. سپس از طریق تحلیل منطقی، گزاره زبانی به
چند قضیه ساده تر تقسیم و بدین طریق صورت بندی مجددی به وجود می آید. قضایای
ساده تر بنوبه خود به قضایای ساده تر دیگری تقسیم می شوند تا این که در نهایت به
گزاره های ابتدایی می رسیم. بر گزاره های ابتدایی ویژگی هایی خاصی مترتب است. یک
قضیه ابتدایی بایستی به نحوی باشد که تمامی معنای آن واضح و آشکار باشد و نقطه ابهامی
در آن وجود نداشته، چه در غیر این صورت دیگر آن قضیه ابتدایی نخواهد بود. از نظر ویتگنشتاین یک قضیه ابتدایی یا
مقدماتی از مجموعه ای از کلمات و اسامی بسیط تشکیل یافته که مستقیما به اعیان و
اشیاء خارج اشاره دارند. اسامی بسیط همچنین دارای کارکردی از سیما می باشند. در
حالی که خود قضایا اشاره به اعیان خارجی می نمایند، بلکه در عوض تصویر روابط موجود
را میان اعیان و اشیاء منعکس می نمایند. به همین لحاظ می گوییم که یک قضیه بیانگر
رابطه ویژه ای است که میان اشیاء معینی در خارج برقرار است. این قضیه هنگامی صادق
است که رابطه مذکور فی الواقع در میان اشیاء برقرار است و کاذب است هنگامی که این چنین
نباشد. آنچه که یک قضیه را تبدیل به تصویری از یک «وضع واقع » می نماید این است که
آن قضیه و آن وضع واقع دارای یک ساختار باشند. بنابراین: ساختار یک قضیه به علاوه
روابطی که در میان کلمات برقرار است تعیین می نماید که چه وضع واقعی تصویر شود و
یااین که چه رابطه ای میان اعیان خارجی موردنظر برقرار است.
بر مبنای مدعای تراکتاتوس تمامی قضایای
معنی دار بایستی این چنین مورد تجزیه و تحلیل واقع شوند. آن قضیه ای که نتواند از
عهده این امر برآید، فاقد معنا بوده و اصولا تشکیل قضیه را نمی دهد و لهذا
نمی تواند بیانگر اندیشه ای باشد. آنچه که ویتگنشتاین تاکنون بیان داشته می توان
در آنچه که خود او «صورت کلی قضیه » می نامد، خلاصه نمود. بر طبق آن، آنچه که می تواند به
زبان آید و یا گفته شود، به روابط چنین و چنان اشیاء بازگشت می نماید. ویتگنشتاین
خود یک صورتبندی ساده می نویسد: «صورت کلی قضیه عبارت است از رابطه چنین و چنان »
[ در میان اعیان خارجی]
از بررسی تحقیقات و اراء ویتگنشتاین برمی آید
که انسان باید درباره مفاهیمی مانند «کل » ، «هستی » و امثالهم سکوت نماید زیرا در
حیطه و چارچوب مرزهای اندیشه قرار ندارد. و به همین ترتیب است قضاوت های اخلاقی و
زیباشناسی. بدین لحاظ پی می بریم که بر اساس اندیشه های ویتگنشتاین درباره بسیاری
از چیزهایی که تاکنون گفت وگو نموده ایم، دیگر نمی توانیم چیزی بگوییم، بالاخص
درباره موضوعاتی درباره اخلاق، مذهب، متافیزیک و. . . زیرا آن ها تشکیل هیچ
اندیشه ای را نمی دهند بلکه ریشه در سوء تفاهم منطقی دارند.
از نظر ویتگنشتاین چنین نتایجی هیچ گاه باعث
ناچیز شمردن ارزش های اخلاقی یا مذهبی نمی شود بلکه حیطه و حوزه این گونه مسائل از
قلمرو علم، که قلمروی قضایای صادق و کاذب است جدا می شود. از نظر ویتگنشتاین مسائل
و مفاهیم اخلاقی و مذهبی جزو مسائل حیاتی و وجودی می باشند و لهذا تعلقی به مسائل
نظری و فکری ندارند. و مذهب و اخلاق در رفتار و اعمال آدمی به منصه ظهور می رسند،
و نه در آنچه که انسان بر زبان می آورد. ویتگنشتاین در نامه عجیبی برای ناشر کتابش
می نویسد: «امتیاز این کتاب این است که کتابی است اخلاقی. . . این اثر متشکل از دو
بخش است، آنچه که در اینجا معرفی و گفته شده به علاوه آنچه که به گفته و نوشته و
بیان نیامده است، زیرا آن ها در فرای مرزهای اندیشه قرار دارد. و دقیقا این بخش
دوم است که برایم اهمیت دارد! و لهذا این کتاب مرزهایی را برای قلمرو و اخلاق
ترسیم شده است و خود متقاعد شده ام که این تنها روش موثق است. »
تراکتاتوس از چنین نتایجی فراهم آمده است.
اما غالب محققان از قضایای پایانی کتاب صرف نظر کرده و در عوض معطوف بر بحث «نظریه
تصوری » و چگونه معنادار بودن قضایا شده اند. بنابراین نفوذ فلسفی ویتگنشتاین ریشه
در آن بخش دارد که او، خود، بخش غیر مهم کتاب می نامد.
تراکتاتوس کتابی است که به طور غیرمستقیم
نسبت به گرایشات و خصوصیات بنیادین در فرهنگ غرب انتقاد می نماید. بدین صورت که از
تفاسیر مرسوم و ارائه شده در باب مقولات متافیزیکی روی برمی تابد و ریشه این گونه
ادراکات را در سوء تفاهمات منطقی جست وجو می نماید. به عبارت دیگر او حوزه
این گونه مسائل را از قلمرو مسائل علمی جدا می سازد و اذعان می دارد که در حیطه
مسائل فلسفی، اخلاقی، زیباشناسانه و مذهبی فضایی برای قضایای صادق و کاذب و به تبع
آن فضایی برای استدلالات عقلانی وجود ندارد. منطقه آن ها جوهرا جدا از منطقه
متافیزیک منطقه کل وجود و هستی است و چون این قلمرو مشمول صدق و کذب نمی شود لهذا
نمی توان به بررسی و تجزیه و تحلیل آن پرداخت و بنابراین در حیطه اندیشه و زبان
آدمی قرار نمی گیرند بلکه در فرای مرزهای اندیشه و زبان واقعند.
3. زندگینامه
ویتگنشتاین بعد از 1920
معلمی ویتگنشتاین را می باید به عنوان یک امر
غیرعادی فرض نمود. شاید به دلایل ایدئولوژیک بود که او شش سال از دوران زندگی خویش
را در دهات دورافتاده اطریش به عنوان معلم سپری نمود. و یا شاید به دلایل روحی و
روانی و اثر نافذی که آثار تولستوی بر روحیه او گذاشته بود. و یا شاید عشق او به
سادگی و تنهایی. به هر روی پس از خاتمه شش سال معلمی مداوم، او دو سال را در وین
به سر آورد و در طی این مدت مشتاقانه برای خواهرانش خانه ای بنا نمود که وسواسانه
در هر جزء آن از نظر زیباشناسی، آن هم استوار بر صفت سادگی، دقت نظر داشت.
در سال 1929 مجددا جذب کمبریج شد. در آن زمان
کتاب «رساله منطقی فلسفی » او به عنوان اثر کلاسیک مورد توجه واقع شده بود. او پس
از دفاعیه ایی کوتاه موفق به اخذ درجه دکترای خویش گردید. سال بعد به عنوان
استادیار کالج ترینیتی برگزیده شد و شش سال در این سمت به تحقیق و تفحص پرداخت. در
طی این مدت به طور فشرده معطوف به مسائل فلسفی گردید، به نحوی که آنچه را که در
«رساله منطقی فلسفی » به نظرش درست و صحیح می رسید مورد سؤال قرارداده و باعث شد
که در آن ها تجدیدنظر نماید. او متقاعد شد که محتوای تراکتاتوس متضمن اشکالات و
خطاهای اساسی است، از آن جمله است مسائل مربوط به زبان شناسی و مرزهای اندیشه در
نوشتاری که تعلق به این دوران دارد، وضوحا زمینه های معرفتی لازم در راستای
دگرگونی اندیشه های او دیده می شود.
علی رغم سمتش به عنوان فیلسوف و استادیار
کالج ترینیتی در کمبریج، خود او به عنوان یک معلم، احساس عدم آرامش می نمود. لهذا
پس از پایان دوره استادیاری خویش مجددا به نروژ نقل مکان نمود و یک سال را در
تنهایی و انزوا به سر آورد.
در این مدت فرصت یافت که در باب آن مسائل
فلسفی که ذهن او را به خود مشغول نموده بود، عمیقا بیاندیشد. و بالاخره صورت و
قالبی را یافت که در آن آراء و عقاید نوین خویش را جایگزین نماید. الگوی نوین فکری
او در نوشتاری که به عنوان مقدمه ای از برای تحقیقات فلسفی به شمار می آید، منعکس
شده است.
هنگامی که به کمبریج مراجعت نمود عنوان
پروفسوری خویش را، علی رغم عدم تمایل باطنی، دریافت نمود. چنین عنوانی قبل از آغاز
جنگ جهانی دوم و در سال 1939 به او تعلق گرفت. در طول جنگ جهانی ابتدا مدتی را به
میل خویش در بیمارستانی در لندن مشغول به کار گردید و سپس مدتی را در یک لابراتوار
دارویی در نیوکاسل به سر آورد. و هنگام پایان جنگ مجددا به کمبریج بازگشت، اما به
زودی متوجه شد که دیگر نمی تواند به شغل معلمی ادامه دهد. در سال 1947 به منظور
بررسی آن مسائل فلسفی که با آن درگیر بود، تقاضای بازنشستگی نمود و دو سال به طور
فشرده در ایرلند مشغول به تحقیق گردید. در اواخر سال 1949 مشخص شد به مرض سرطان
دچار گشته در پی آن تحت مراقبت پزشکی قرار گرفت. اما این وضع موجب تحلیل نیروی او
شد تا این که در سال 1951 چشم از جهان فرو بست، بدون این که بتواند آخرین
نوشتارهای تحقیقاتی خود را به پایان برساند.
از نسخ و نوشتارهای گوناگون باقیمانده از
ویتگنشتاین تاکنون 12 مجلد به چاپ رسیده آنچه که در این نوشتارها یافت می شود، هیچ گاه
نمی تواند به عنوان مطالبی کامل و قطعی شبیه آنچه که انسان در تراکتاتوس می یابد،
مفروض دارد. به همین لحاظ آراء و افکار او در معرض تفاسیر گوناگون از سوی محققان
واقع شده است. بنابراین شاید
بتوان گفت تعیین این که او از چه چیزهایی دفاع و از چه چیزهایی انتقاد نموده، کاری
بس مشکل است.
ادامه دارد. . .