قاسم بن ابراهیم، معروف به قاسم رَسّی، از نوادگان امام حسن مجتبی(ع) و بزرگ ترین متکلم و نظریه پرداز کلام و فقه زیدیه
است. وی در سال 169ق در مدینه متولد شد و در سال 246ق در همان جا از دنیا رفت. قاسم رسّی در آثار گوناگون خود به
تبیین امامت زیدیه پرداخته و در نقد دیدگاه مخالفان زیدیه کوشیده است. چند صباحی است که مستشرقان به مکتب
زیدیه بذل توجه ویژه نموده و در این زمینه تحقیقاتی را انجام داده اند. آنچه در پی می آید بخشی از رساله دکترای بنیامین
ابراهام اُف است که با عنوان «مکتوبات کلامی قاسم بن ابراهیم» در دانشگاه تل آویو از آن دفاع کرده است. وی در ابتدا به
اختصار زندگانی قاسم رسی را بیان کرده، سپس در سه فصل به تشریح دیدگاه وی درباره امامت پرداخته است. ضرورت
نصب امام و ادّله عقلی و نقلی آن، راه های شناخت امام و ردّ دیدگاه امامیه درباره امامت سه محور اصلی مقاله حاضر است.
بر نقد وی بر دیدگاه امامیّه نقدهای گوناگونی وارد است که مترجم در برخی موارد به اختصار متعرضِ آنها شده است. در
نگاه وی دفاع از جامعه در برابر دشمنان خارجی، دفاع از ضعفا در برابر اقویا و حفظ اماکن مقدس از علل عقلی لزوم نصب
امام است. قاسم رسی با تفاوت گذاشتن میان پیامبران و اوصیاء با جانشینان آنها، راه های شناخت امام را، خویشاوندیِ
نزدیک با پیامبر و دارا بودن کمال عقلی و تقوا می داند. از نکات جالب توجه این است که وی قیام بالسیف و دعوت به
خویشتن را در شمار شروط امامت نیاورده است.
قاسم بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن حسن بن حسن بن علی در سال 169ق/ 785م متولد شد. شرح حال نویسان
درباره جوانی او اطلاعاتی ارائه نمی دهند، اما احتمالاً در مدینه بزرگ شد. قاسم قبل از سال 199ق/ 815م به مصر آمد، و تا
سال 211ق/ 826م در آنجا اقامت داشت. دلیل آمدن او به مصر معلوم نیست. یکی از منابع اشاره می کند که برادرش
محمد، وی را برای گرفتن بیعت به آنجا فرستاد، ولی منابعِ دیگر اشاره ای به مأموریت وی در مصر نمی کنند. همچنین
احتمال ندارد که قاسم علاوه بر فعالیت دینی اش چنانچه منابع زیدی متأخر به او نسبت داده اند قیامی را در مصر
زمینه چینی کرده باشد. قاسم پس از ترک مصر در «الرّس» در نزدیکی مدینه، جایی که در سال 246ق / 860م در آن از دنیا
رفت، سکونت گزید. از آثار خود قاسم برمی آید که او معلم و مبلغ دین و مدافع آن در مقابل مخالفان داخلی (حکام ستمگر،
گناهکاران و مشبهه) و مخالفان خارجی (فلاسفه، مسیحیان و مانویان) بوده است. وی تا حد زیادی از مکتب اعتزال متأثر
بود و آثارش زمینه پذیرش دیدگاه معتزله توسط زیدیان متأخر را فراهم کرد. اهمّ موضوعات کلامیِ قاسم عبارتند از:
براهینی بر وجود خدا، خلقت جهان، وحدت خدا و صفاتش، عدل الاهی، ایمان و کفر، و امامت.(2)
هدف مقاله حاضر تحلیل نظریه قاسم درباره امامت است، که متشکل از سه موضوع عمده است: الف. لزوم نصب امام؛
ب. نشانه های حاکی از امامِ بر حق؛ ج. ردّ عقاید رافضیان درباره امامت.
(1)
مادلونگ در آغاز بحث در پیرامون نظریه امامت از دیدگاه قاسم اظهار می دارد: «قاسم در اصول پنج گانه اعتقادیِ خود
هیچ اشاره ای به نظریه امامت نکرده است،(3) هر چند این نظریه به طور ضمنی در اصل پنجم وجود دارد. وی در اکثر آثار
خود اصلاً به این مسئله نپرداخته است. به احتمال بسیار این موضوع، دغدغه اصلی او نبوده و به طور قطع زیدی بودنِ وی تا
بدان حد بود که تصمیم اشتباه درباره جانشینی پیامبر(ص) را منشأ تمام شرارت ها در اسلام نداند. به نظر او پیامدهای این
اشتباه بیشتر از خود اشتباه، خطرناک و نگران کننده بود. بی گمان هواداران قاسم بیشتر از خود او به مسئله امامت توجه
داشته اند. مباحث کمی از امامت به او منسوب است. قاسم در پاسخ به سؤالی در مورد ضرورت امامت و راه های شناخت
امام کتاب تثبیت الامامه را تألیف کرد».(4)
به هر حال این حقیقت که قاسم در اصول دین پنج گانه خود اشاره ای به مسئله امامت نکرده، ثابت نمی کند که امامت
دغدغه خاص وی نبوده است. علاوه بر این، مسئله خروج از سلطه ظالمان به عنوان یک اصل مطرح نیست، اما قاسم آن را
خیلی مهم تلقی کرده و رساله ای طولانی را با عنوان کتاب الهجره به آن اختصاص داده است. در مقابل، اصل سوم یعنی وعد و
وعید، جای کمی را در آثار وی به خود اختصاص داده است. علی القاعده اهمیت نسبی اندیشه های قاسم را نباید با معیار
اصول پنج گانه وی سنجید، زیرا اصول پنج گانه وی جامع همه این نظرات نیست، بلکه چنانکه مادلونگ اشاره می کند، اصول
پنج گانه حاوی چکیده ای از اغلب افکار وی است.(5)
بیشتر رساله های قاسم به دو اصل اول، یعنی توحید و عدل خداوند می پردازند. مسئله امامت نه از جنبه سیاسی اش (6)
جایگاه مهمی نزد قاسم داشت؛ او چند اثر را به این مسئله اختصاص داده و در کتاب الامامة(7) و کتاب تثبیت الامامة به بحث
ضرورت نصب امام و نشانه های او می پردازد. کتاب الرد علی الرافضة و الرد علی الروافض من اصحاب الغلو(8) ناظر به ردّ نظریات
رافضه در پیرامون امامت است.
(2)
بیشتر فرقه های اسلامی معتقدند که انتخاب امام ضرورتی بی قید و شرط دارد. تنها فرقه نجدات از خوارج ابوبکر
اصمّ و هشام الفوطی با این اصل مخالفت کرده و معتقدند که اگر همه مردم پرهیزگار و عادل باشند، همه آنها با هم برابرند،
بنابراین دلیلی بر اطاعت از یک نفر از آنها نیست.(9)
دلیل عقلی انتخاب امام با تأکید بر این مطرح شده است که اگر جامعه امامی نداشته باشد، نابود خواهد شد، زیرا هر
فردی بدون توجه به نیازها و احساسات دیگران خواهان رسیدن به اهداف خود است. این امر به سرقت و قتل منجر خواهد
شد. بیشتر معتزلیان معتقدند که انتخاب امام در ابتدا به دلیل عقلی و سپس به دلیل نقلی، برای جامعه ضرورت دارد، در
حالی که اشاعره سنت را در جایگاه اول و عقل را در مرتبه دوم قرار می دهند.(10) شیعیان دوازده امامی در این موضوع از
معتزلیان پیروی می کنند.(11) اگرچه زیدیانِ متأخر به نفع سنت رأی می دادند،(12) قاسم روش خود را مبتنی بر عقل و نقل قرار
داد. بر طبق نظر قاسم انتخاب امام برای وجوب دفاع از جامعه در برابر دشمنان خارجی اش، دفاع از ضعفا در مقابل اقویا، و
دفاع از اماکن مقدس ضرورت دارد. امام مردم را به پیروی از دستورات الاهی ترغیب و راهنمایی می کند و اگر امام نباشد،
مردم گمراه می شوند.(13) بعد از پیامبر(ص) مردم نمی توانند بدون امام باشند، زیرا بدون امام، مردم خونریزی و هتک حرمت
می کنند، اقویا ضعفا را از پای درمی آورند و قوانین و مجازات ها (احکام و حدود) ملغی می شوند.
به بیان قاسم، ضرورت انتخاب امام با خرد (حکمتِ) مشهود در خلقت ارتباط دارد. خداوند جهان را خلق کرد، زیرا
اراده کرد که خلق کند. بعید است که خداوندِ حکیم اشیاء را خلق کند، آنگاه اراده کند که آنها را نابود کند. خداوند اشیاء را به
بهترین وجه ممکن خلق کرد. و نیز آفرینش حیواناتی که انسان ها می توانند آنها را تسخیر و رام کنند، نشان می دهد که خداوند
دیگر موجودات را برای بقای بشر خلق کرده است.(14)
قاسم زندگی انسان را به سه دوره تقسیم می کند؛ در دوره اول، انسان در تربیت و پرورش خود به والدین وابسته است. در
دوره بعدی، که دوره تلاش برای فراهم کردن غذا است، انسان مستقل از والدین است. در سومین دوره، که دوره انجام خیر
و شر است (اکتساب الحسنة والسیئة)، انسان نیاز به راهنما و مربی دارد. در این دوره غریزه جنسی و میل به غذا در انسان
شکل می گیرد و اگر کسی نباشد که این امیال را محدود و مهار کند، مردم برای برآوردن این خواسته ها با یکدیگر به جنگ
می پردازند و باعث نابودی جهان می شوند. خداوند ازدواج را برای مهار میل جنسی بنا نهاد و دیگر حدود مشخص را برای
مهار فعالیت های دیگر آنها قرار داد. هر کس پایش را از این حدود فراتر نهد، مجازات می شود. مردم نیاز به یک راهنمایی
دارند که این حدود را به آنها تعلیم دهد و این راهنما همان امام است. همچنین اگر مردم از امام فرمانبرداری نکنند، او
مجازاتشان می کند، و اگر از امام پیروی کنند، به آنها پاداش می دهد. به این ترتیب مردم در امنیت خواهند بود.(15)
همچنین قاسم ضرورت وجود امام را از دو فریضه نماز و زکات نیز استفاده می کند؛ از آنجا که نمازجمعه در روز جمعه
توسط امام جمعه اقامه می شود و امام خطبه می خواند، اقتدا به امام برای اقامه نماز واجب است و از آنجا که خواندن نماز
جمعه بر همه مسلمانان واجب است، لزوما امامی باید در کار باشد. همچنین فریضه صدقه دادن بدون امامی که پول را از
مردم بگیرد و بین مستمندان تقسیم کند، اجرا نمی شود.(16)
معمولاً در کتاب الامامة بیان می شود که امام باید به این دلیل انتخاب شود که مردم به خاطر حضور و تلاش های او فرائض
را انجام می دهند: «بدان که واجب ترین فریضه، فریضه امامت است (یعنی انتخاب امام)، (افرض الفرائض و اوکدها نصب
الامام)، زیرا بدون امامت هیچ فریضه ای انجام نمی گیرد (لانه جمیع الفرائض لاتقوّم الاّ بها). این فریضه به هیچ وجه قابل
تغییر نیست (و لایجوز تبدیل فریضة الامامة)، زیرا مستلزم خسارتی است که در دیگر فرائض نیست (لانّ فیها من الفساد ما
لیس فی غیرها).(17)
ضرورت انتخاب امام در قرآن نیز آمده است؛ در ابتدا قاسم اثبات می کند که خداوند بعضی از مخلوقات را برگزیده و
آنها را بر دیگران ترجیح داده است. وی به آیه «هو الذی جعلکم خلائف الارض و رفع بعضکم فوق بعضٍ درجات» (انعام،
165) استناد کرده و در ادامه به آیاتی که خداوند ابراهیم را به عنوان امام و نیز ائمه دیگر را از میان فرزندان اسرائیل برگزید،
تمسک می جوید. بر طبق تفسیر قاسم از آیه 68 سوره آل عمران(18) و آیه 129 سوره بقره،(19) محمد(ص) وارث ابراهیم است.
اما واضح ترین برهان و روشنگرترین وحی در رابطه با ضرورت امامت، و آنچه بر امت واجب است (و ابین دلیل و انور تنزیل
فی وجوب الامامة و ما یجب منها علی الأمّة) این سخن خداست که می فرماید: «یا ایها الذین امنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا
الرسول و اولی الامر منکم» (نساء، 59). خداوند تبارک و تعالی در این آیه در کنار فرمان به اطاعت خود و پیامبر، به اطاعت از
صاحبان قدرت فرمان داده است. خداوند تبارک و تعالی فقط به امر معلومی دستور می دهد (و لایأمر تبارک و تعالی الا
بمعلوم غیر مجهول).(20) طبق نظر قاسم صاحبان قدرت همان امامان هستند. وی در کتاب الامامة آخرین آیه نقل شده را دلیل
آشکار ضرورت امامت بیان می کند. قاسم بعد از نقل آن می افزاید: «خداوند به پیروی کسی که معلوم است دستور داده»
(فأمر بطاعة معلوم غیر مجهول).(21)
نزد قاسم تنها حدیثی که به عنوان دلیل ضرورت امامت جلوه می کند این حدیث است که: هر کسی بدون داشتن امامی
بمیرد، همانند یک بت پرست مرده است (من مات لا امام له مات میتا جاهلیة).(22) در کتاب الامامة به این حدیث اشاره شده،
آنجا که می گوید: «اگر امامی نباشد، دین به بت پرستی بازمی گردد».(23)
(3)
پس از اثبات ضرورت امامت و استنتاج ضرورت آن از عقل، قرآن و سنت، لازم است بدانیم چه کسی امام است؟ طبق
نظر قاسم، باید هویت امام، معلوم و نشانه های منسوب به او خالی از ابهام باشد تا این که هیچ مدعی دروغینی نتواند امامت
را به خود نسبت دهد. فقط امام یقینی می تواند با مجازات، گناهکاران را منع کند و طاعت کنندگان را پاداش دهد.(24)
بنابر نظر قاسم، راهنمایان بشر سه دسته هستند: الف. رسولان و پیامبران (رسل، انبیاء)، ب. وارثان (اوصیاء)، ج.
جانشینان انبیاء (خلفای انبیاء) که به آنها امام نیز گفته می شود. تفاوت بین انبیاء، وارثان انبیاء و ائمه را از طریق نشانه های آنها
می توان تشخیص داد. قاسم قائل است که پیامبران که بالاترین درجه را در میان راهنمایان بشر دارا هستند، از طریق معجزاتی
(آیه) که به دست آنها واقع می شود، شناخته می شوند. او به معجزات موسی، عیسی و محمد اشاره می کند.
اوصیاء با سه نشانه از ائمه متمایزند: الف. خداوند آنها را با نام برگزیده است، ب. رسولان جایگاه مخصوص آنها را
می دانند، ج. انبیاء آنها را با سخنان تأییدآمیزشان مشخص کرده اند.(25)
قاسم، علی را به عنوان الگویی برای وصی مطرح می کند. عبارت ذیل مرتبه والای علی را بیان می کند: «آینده را
می دانست (این علم از پیامبر(ص) به او منتقل شده است). همچنین او به همه علوم و ادیان گوناگون احاطه داشت. او اسرار
قرآن را می دانست، در نبرد شجاع بود و از جمله اولین کسانی بود که به خدا ایمان آورد. او سخنور بود».(26)
نشانه های منسوب به امام عبارتند از: الف. خویشاوندی نزدیک با پیامبر(ص) (قرابت). ب. کمال عقلی (کمال
الحکمة).(27) ج. پرهیزگاری (تقوا).(28) این نشانه ها برای امام در کتاب الامامة و کتاب المسائل قاسم نیز آمده است.(29)
قاسم قرابت و خویشاوندی نزدیک با پیامبر(ص) را از آیات قرآن استنباط می کند. (مثلاً آیه 26، سوره 57 و آیه 27،
سوره 29) که می گوید: «نبوت به ذریه پیامبران می رسد».(30) ظاهرا او هیچ آیه ای از قرآن را پیدا نکرده است تا سخنش را مبنی
بر اینکه امام باید نسبت خویشاوندی نزدیک با پیامبران داشته باشد صراحتا تأیید کند. گاهی او سخن خود را مبتنی بر آیاتی
از قرآن می کند که فقط به خاندان پیامبری خاص اختصاص دارد و هیچ اشاره ای به اینکه نبوت به ذریه منتقل می شود، ندارد.
در مقام اثبات اینکه حکمت از نشانه های امام است، او مثال داود را شاهد می آورد.(31)
قاسم با حق انتخاب امام از سوی جامعه مخالفت می کند (اختیار). فقط انسانِ شایسته یا بهترین انسان (فاضل یا افضل)،
امام مشروع است. برای شخصی که معلوم است دیگران از او برترند (مفضول)، امامتی نیست.
قاسم در جواب سؤالی درباره اثبات امامت علی بن ابی طالب بیان می کند که بر مردم واجب است از علیّ اطاعت کنند و
او را به خاطر برتری در دین خدا، بر دیگران مقدم بدارند. هر کس دیگری را بر او مقدم بدارد، مفضول را بر افضل مقدم
داشته است.(32)
الهادی الی الحق، قول پدربزرگش قاسم بن ابراهیم را دلیلی بر جواز امامت یک فرد بدون رضایت جامعه، وبدون بیعت
دونفر یا تعدادِ بیشتری از مسلمانان قرار داده است.(33)
دلایل عقلی مورد استناد قاسم نشان می دهد که او برتری امام را طبق عقل، متأخر از نقل دانسته و نسبت خویشاوندی
نزدیک با پیامبر(ص) و مخالفت با این دیدگاه را که مردم باید امام را انتخاب کنند نیز در نقل جست وجو می کند.
جست وجوی امام از طریق خویشاوندی نزدیکش با پیامبر(ص)، در دوره حکومت های مستبد آسان تر است، اما اگر امام
با نام شناخته شود، در معرض آزار ستمگران قرار می گیرد.(34) جست وجوی امام بر اساس انتخاب و رأی مردم، زمان پیدا
کردن امام را طولانی می کند و موجب می شود که بسیاری از قوانینی که امام مسئول اجرای آنها است، اجرا نگردد و بدین
جهت در کار مردم قصور شود و آنها آسیب بینند. خداوند می خواهد امور را بر مردم آسان کند، بنابراین راهی را به آنان
نشان می دهد که آنها به آسانی بتوانند امام را بیابند.(35)
قاسم دو دلیل علیه اصل انتخاب امام از طریق جامعه ارائه می دهد؛ اولین دلیل مبتنی بر قرآن است. این خداوند است که
امام را انتخاب می کند نه مردم. خداوند به مردم قدرت انتخاب اموری را که او (مستقیما) به آنها اعطا نفرموده است،
نمی دهد. آنها قطعا اختیاری در ارتباط با مهم ترین موضوع دینی ندارند.(36)
دومین دلیل بنابه روش استدلالیِ موسوم به الزام خصم، مطرح می شود. سؤال این است که چه کسی امام را انتخاب
می کند، مردم عادی یا اهل حل و عقد؟ اگر جامعه انتخابگر امام باشد، انتخاب امام ممتنع است، زیرا اعضای جامعه در
سطح جهان پراکنده اند و تعداد آنها به خاطر تولد و مرگ ثابت نیست و پذیرفتنی نیست که خدا وظیفه ای را که خارج از
قدرت انسان است، بر او تکلیف کند. اگر انتخاب در دست خواص است، پس باید پرسید نخبگان چه کسانی هستند؟ و
چگونه می توان آنها را شناخت؟ اگر آنها از طریق دانش و فضیلت شناخته می شوند، چه کسی ادعا می کند که با آنها ارتباط
دارد؟ اگر توده مردم شایسته ادعای ارتباط با نخبگان هستند، آنها شایسته ترند تا بدانند امام چه کسی است، زیرا او بر افراد
بافضیلت در بین مردم برتری دارد. در نتیجه قاسم روش الزام خصم را تا اثبات اینکه ممکن نیست هیچ گروهی از افراد، امام
را انتخاب کنند، ادامه می دهد و نتیجه می گیرد که انتخاب امام ممکن نیست.(37)
همچنین قاسم در کتاب الامامة، با اصل انتخاب امام مخالفت می کند. از طرفی اگر امامت برخاسته از والاترین جایگاه و
نزدیک ترین جایگاه به پیامبر باشد (اذا خرجت من ارفع المواضع و اقربها الی الرسول)، هر گروهی (فرقه) از جامعه ادعای
امامت نموده، اختلاف رخ می دهد و هر اختلافی زوال دین را درپی دارد. از طرف دیگر اگر امامت مبتنی بر خویشاوندی
نزدیک با پیامبر نباشد، بلکه مبتنی بر منابع مختلف باشد (معادن مختلفه)، پس نیاز به شورا داریم، حال اعضای شورا باید از
مکان های مختلف و از اقصی نقاط باشند. حتّی اگر اجتماع آنها ممکن باشد، مقاصدشان مختلف است. پس هر گروهی از
شورا ادعای امامت خواهد کرد. مجادله آنها به جنگ می انجامد و جنگ منجر به نابودی می شود و چون خداوند منفعت را
برای مؤمنان می خواهد، پذیرفتنی نیست که خدا به نحوی به بندگان بر حمایت از فریضه ای دستور دهد که سبب نابودی آنها
شود.(38)
نیل به یقین در این باره که قاسم پیرو جارودیه یا بتریه است، ممکن نیست. مادلونگ تأکید می کند که «قاسم در نظریه
امامتِ خود آشکارا دیدگاه بتریه را رد می کند. جارودیه معتقدند که از ابتدا فقط علی جانشین مشروع پیامبر بود».(39) اما قاسم
در هیچ جایی از آثارش آشکارا نمی گوید که پیامبر علی را به جانشینی اش منصوب کرده است. قاسم در پاسخ به این سؤال
که آیا علی به وسیله پیامبر از طریق وصیت به امامت منسوب شده است، بدینسان که بگوید: «تو امام هستی»، قاسم با تردید
می گوید: «به صورت کافی و مشخص به آن اشاره شده است».(40) عبارتی که می گوید: «علی باید بر دیگران مقدم باشد» (برگ
89)، ثابت نمی کند که قاسم امامت ابوبکر و عمر را غیرمشروع می داند، بلکه بیانگر آن است که علی در میان خلفای
نخستین برترین بود.(41) این تصور که علی افضل است، اما به هر حال ابوبکر و عمر جانشینان مشروع و خلیفه هستند، بر مبنای
گزارش ناشی اکبر، عقیده بتریه است. علی بن ابی طالب برترین افراد (افضل الناس) بعد از پیامبر خدا سلام و درود خدا بر
او باد و مناسب ترین فرد برای امامت بود. بتریه اظهار می کنند که بیعت با ابوبکر و عمر خدا هر دوی آنها را رحمت کند
یک اشتباه نبود، زیرا علی با هر دوی آنها بیعت نمود و به امامت آنها رضایت داد».(42) این عقیده را، معتزله بغداد که بعضی از
منابع، آنها را به عنوان فرقه ای زیدی قلمداد کرده اند، نیز پذیرفته اند.(43) همچنین سلیمان بن جریر از متکلمان زیدیِ متقدم که
اطلاعات کمی درباره او داریم، انتخاب ابوبکر را اشتباه (خطا) نه گناه (فسق) تلقی می کرد، زیرا امامت مفضول، اگر خردمند
و دارای صفات پسندیده باشد، موجه است.(44) سلیمان بن جریر، مثل قاسم، معتقد است که پیامبر تلویحا به امامت علی
اشاره کرده است، اما صراحتا او را امام قرار نداده است (و اشار الیها علی غیر سبیل النص).(45)
وقتی قاسم به مخالفت با خلافت عمر برمی خیزد، مخالفتش با مسئله امامت سیاسی نیست.(46) طبق نظر مادلونگ، او علم
عمر را نقد می کرد، نه فرمانروایی او را.(47) مادلونگ می افزاید: «اساسا بحث قاسم، بیشتر متوجه سنت مکتبی است که با عمر
و پسرش عبدالله مرتبط است. در مقابل، قاسم، ابن عباس را می ستود که دیگر مکتب مدینه را می پذیرفت، مکتبی که عمر و
پسرش فقط تا حدودی به آن رضایت می دادند».(48)
همچنان که بیان شد قاسم امامت عمر و ابوبکر را غیرمشروع نمی داند. بنابراین در این موضوع با بتریه هم عقیده است.
اما دیدگاه او درباره نشانه های اثبات مشروعیت امام از هر دو فرقه جارودیه و بتریه متفاوت است. او قیام به شمشیر را از
نشانه های امام به حساب نمی آورد و معتقد است که امام نباید به وسیله جامعه انتخاب شود. علاوه بر خویشاوندی نزدیک
با پیامبر(ص) که دو فرقه جارودیه و بتریه به عنوان نشانه اثبات امام مشروع می پذیرند، قاسم حکمت و خرد را به عنوان
نشانه تلقی می کند. این نشانه در نظریه امامت زیدیان متأخر، در زمان نوه قاسم، الهادی الی الحق (م 911م) همراه با قیام به
شمشیر مطرح شد.(49)
در نهایت باید گفت که قاسم راه روشنی را برای شناسایی امام نشان نداده و دقیقا بیان نکرده که منظورش از خویشاوندی
با پیامبر چیست؟ حاصل بیان مبهمش می تواند به کشمکشی منجر شود که وی دشمنان خود را، یعنی کسانی که طرفدار
انتخاب امام هستند، از آن برحذر می داشت. همچنین او به این پرسش پاسخ نداده است که چگونه گروه عظیمی از مردم
می توانند بر یک نفر توافق کنند؟! علاوه بر این، آنچه شناخت امام را دشوارتر می کند، این بیان قاسم است که امام نباید
اعلام کند که «من امام هستم».(50) در واقع در کتاب الامامة(51) قاسم می گوید که هر کسی که ثابت شود خردمندترین است، امام
است، اما در اینجا نیز تأیید امامتش بر عهده جامعه است. به نظر می رسد قاسم معتقد است که شخصیت امام به قدری برتر
از دیگران است که نباید هیچ اختلاف نظری راجع به هویت امام در کار باشد.
قاسم، علنا برای خودش ادعای امامت نکرد، اگرچه احتمالاً خودش را شایسته امامت می دانست، و گاهی تلویحا به این
شایستگی اشاره می کرد. اگر او خودش را برای امامت لایق می دانست، طبق آموزه زیدیان عمل می کرد که می گویند: «امامِ بر
حق از خاندان پیامبر نمی تواند اختیارا حکومت بر مسلمانان را ترک کند و آن را در دست غاصبان قرار دهد».(52) زیدیان متأخر
معتقدند که قاسم دست به شمشیر برده، حتی امام هم بوده است. اما به نظر می رسد که همه اینها بازنویسی تاریخ به نفع
مقاصد زیدیان است. به هر حال در نتیجه جدال زیدیان، نظریه قاسم مرجعیتی یافت که دیگر دانشمندان زیدی نتوانستند با
آن مخالفت کنند. کلاً در آثار قاسم هیچ تبلیغی برای قیام نیست، و هیچ واقعه قابل اعتمادی وجود ندارد که اثبات کند او قیام
کرد، یا او را به عنوان امام می شناخته اند.(53)
(4)
قاسم به شدت بر رافضه(54) می تازد و به اعمال و آموزه های آنان به نحو ذیل حمله می کند: 1. آموزه آنها در باب وصایت،
2. اعتقادشان به تشبیه،(55) 3. مساوات امامان با پیامبران، 4. نظر آنان در مورد تقیه(56) 5. رفتار امامان آنها.
1. روافض معتقدند که هیچ دوره ای بدون وصی نیست. وصی کسی است که وصایت را از پیامبر یا وصی دیگر دریافت
کرده باشد. بنابراین عقیده، وصی حجت خداوند است (حجة الله) که مردم را به ایمان به خداوند دعوت می کند. وصی بر
همه دستورات الاهی علم دارد. بنابراین مردم باید از او اطاعت کنند. تنها کسی که وصی را می شناسد وصی است که در
زمان او هیچ کس در صفات با او برابر نیست. او می تواند راه خدا را پیدا کند.(57)
قاسم نظریه وصایت رافضه را در زمان فترت و فاصله بین دو پیامبر که در طول آن، مردم آن زمان راهنمایی ندارند، رد
می کند، زیرا اگر در این وقفه های زمانی، امامان یا اوصیایی بوده اند که همه حلال ها و حرام ها را می دانستند، دیگر چه نیازی
به آمدن پیامبران پس از حضرت آدم(ع) بود، زیرا امامان مردم را هدایت می کردند. این حقیقت که خداوند انبیاء و رسل را
برای هدایت ملت ها فرستاده است، ثابت می کند که سلسله ای از اوصیاء وجود ندارند و اینکه هر کس به این سلسله معتقد
باشد، منکر کتاب خدا است که از پیامبران و رسولانی صحبت می کند که خدا برای هدایت مردم فرستاده است.(58) قاسم این
اندیشه را که پس از حضرت آدم پیامبر یا رسول دیگری به سوی مردم فرستاده نشده است به براهمه که فرقه بدعت گذار و
ملحد هندی است، نسبت می دهد. آنها عقیده دارند که آدم نبوت خود را برای شیث به ارث گذاشت (وصی)، و شیث آن را
برای وصی ای از پسرانش به ارث گذاشت. سپس براهمه وصایت را در سلسله ای از اوصیاء به خودشان می رسانند. به عقیده
آنها هر کس بعد از آدم ادعای مأموریت از طرف او کند، ادعای دروغ و دعوی باطلی کرده است.(59) این دیدگاه براهمه کاملاً با
تعالیم قرآن که نشان می دهد خداوند رسولان را به سوی انسان های گمراه می فرستد، مخالفت دارد. در قرآن اشاره ای به
عقیده رافضه در مورد وصایت نیامده است. همچنین قرآن خاطرنشان می کند که همه مردم گمراه بودند، در حالی که رافضه
معتقدند که اوصیا، یعنی کسانی که گمراه نشده، در راه راست هستند، در میان آنها بوده اند.(60)
دلیل دیگر علیه آموزه وصایت به نبوت محمد[ص] بازمی گردد. اگر محمد[ص [میراث را از وصی بپذیرد، وصی چه
کسی است؟ او به هیچ وجه نمی تواند از عرب بوده باشد، زیرا هر عربی در آن زمان امی(61) بود. همچنین ممکن نیست که غیر
عرب باشد، زیرا قرآن به ما خبر می دهد که معلم پیامبر هیچ شخصی از دیگر امت ها نبود، و خداوند او را به زبان عربی مبین
تعلیم داد.(62) از سخنان رافضیان می توان استنباط کرد که پیامبر میراثی را قبول کرد که ضرورتا او را به راه راست هدایت کرد،
حال آنکه قرآن به ما می آموزد که محمد در ابتدا گمراه بود، سپس خداوند او را هدایت کرد. این دیدگاه رافضیان که ادعا
می کنند بعضی از امامان آنها در کودکی راه راست را می شناختند، در مقابل آن قرار می گیرد.(63)
قاسم در کتاب الرد علی الرافضة این عقیده رافضیان را که کودکان لایق امامت اند به سختی نقد می کند؛ مسلمانان از انتخاب
کودک به امامت منع شده اند، زیرا بر اساس سنت، اقتدا به کودک در نماز، خوردن آنچه او ذبح می کند، پذیرش شهادت او،
مشارکت با او در خرید و فروش و ازدواج با او منع شده است و با توجه به شخصیتش اعتماد به او غیرممکن است. شخصی
که در این موارد نمی توان به او اعتماد کرد، در مسائل دینی نیز قابل اعتماد نیست.(64) این که کودکی همچون حجت خدا ایفاء
نقش کند پذیرفتنی نیست. در واقع خداوند محمد را وقتی فرستاد که او بالغ بود.(65)
محمد[ص] می فرماید: من اولین مسلمان هستم (و انا اول المسلمین)،(66) در حالی که روافض معتقدند، که قبل از
محمد(ص) وصی بوده است، بنابراین، ایمان و آگاهی کامل وصی مقدم بر ایمان محمد[ص] و شناخت یقینی او است و این
کاملاً مغایر تعالیم قرآن است. همین بحث در زمینه آموزه شان درباره ابراهیم[ع] کاربرد دارد. قاسم از دیدگاه رافضیان نتیجه
می گیرد که نهایتا رافضیان اوصیائی را می شناختند که محمد[ص] و ابراهیم[ع [آنها را نمی شناختند، اگرچه این مطلب درباره
ابراهیم[ع] و محمد[ص] غیر قابل تصور است.(67) بنابراین قاسم، با استفاده از روش الزام خصم، نظریه وصایت رافضیان را رد
می کند. او همچنین در رد نظریه رافضیان که امامت موروثی است، آن را مغایر با این حقیقت می داند که جانشین امام حسن
پسرش نبود، بلکه برادرش امام حسین بود.(68) مادلونگ تأکید می کند که ردیه قاسم بر نظریه وصیت با دلیل او بر ضرورت
نصب امام مغایر است: «قطعا قاسم از این راه، دلیل خود بر اثبات امامت را تضعیف می کند. او خودش ضرورت امامت را بر
اساس این سخن بنا نهاد که خالق حکیم نمی تواند مردم را بدون فراهم کردن معلمی که فرمان های الاهی را بشناسد، رها
کند. در اینجا نقض نظریه امامت قاسم آشکار می شود».(69) ادعای مادلونگ قابل نقد است، زیرا تا آنجا که من می دانم، قاسم
در هیچ جایی از آثارش توضیح نمی دهد که «خالق حکیم نمی تواند مردم را بدون معلمی که دستورات خدا را بشناسد رها
کند»(70) اما او آشکارا بیان می کند که جامعه به نحوی ساخته شده است که نیازمند به معلمی است که مردم بتوانند طبق
نشانه های خاص، او را بشناسند. همانگونه که قبلاً گفتیم قاسم امامان را به سه دسته تقسیم می کند: پیامبران، اوصیاء و
امامان. وی می گوید: زمان هایی بوده است که جامعه بدون هدایت حقیقی توسط معلمان (پیامبران، اوصیاء، امامان) سپری
شده است.(71) در بحث از این فواصل زمانی، قاسم منکر وجود رهبرانی نیست که جامعه شان را از نابودی مطلق حفظ
کرده اند. تأکید قاسم بر نوع معلمانی است که به فرمان های الاهی آگاه هستند. بنابراین، خدا پس از آنکه دستوراتش را در
قرآن بیان کرد، مردم موظف به یافتن امامی هستند، که آنها را به انجام دستورات هدایت کند. بنابراین بیان قاسم درباره
وظیفه انتخاب امام به زمانی بعد از محمد(ص) اشاره دارد. در آن زمان همیشه فردی که مردم طبق نشانه هایش او را
می شناختند، در کار بوده است.(72) همچنین قاسم علیه اصل موروثی بودن امامت از پدر به پسر، آنگونه که روافض معتقدند،(73)
استدلال می کند. این اصل با نشانه هایی که برای پیامبر و امام مشخص می کند، یعنی کمال عقلی و تقوا مخالف است: «اگر
امامت و نبوت موروثی بود (وراثه)، آن دو نباید از [کشور] یمن به کشورهای دیگر می رفتند، زیرا هود پیامبری بود که باید
نبوت را به اخلافش منتقل می کرد، و نباید نبوت (الامر) را به دیگران می داد».(74) ممکن است قبول کنیم که چون در کتاب الرد
علی الروافض، قاسم به امامت عامه می پردازد و نه به صورت خاص به امامت بعد از محمد[ص]، نشانه خویشاوندی نزدیک با
محمد را بیان نکرده است.
2. قاسم، رافضه را به خاطر اعتقاد به تشبیه سرزنش می کند. هواداران هشام بن سالم جوالیقی، خداوند را به صورت
انسان تشبیه می کردند، یعنی می گفتند که خدا به شکل انسان است، اما از گوشت و خون نیست و به عبارت دیگر او جسم
نیست.(75) هشام بن حکم(76) معتقد است که خداوند نور است(77) و جسم شش ضلعی است (جثة مسدسة المقدار).(78) او به مدد
حرکات، علم پیدا می کند (یعلم بالحرکة)،(79) و در مکانی است (تحفّوا به المکان)، و از جایی به جای دیگر حرکت می کند
(ینتقل).(80) او تصمیم های خود را تغییر می دهد (تبدوا له البدوات).(81) و آسمان ها از وجودش خالی است (تخلو منه
السماوات)، زیرا خداوند بر عرش قرار گرفته است (علی العرش)، و در جای دیگر نیست.(82) رافضیان همچنین متهم به این
دیدگاه هستند که خداوند وقتی چیزی را می شناسد که به آن شی نزدیک باشد، زیرا او تنها هنگامی چیزی را می بیند که
حجابی بین شی و او وجود نداشته باشد (و انه لایبصر ما حجبته عنه حجب و لایراه).(83) قاسم، این عقیده را با نقل آیات قرآن
رد می کند (آیه 6، سوره 58؛ آیه 17، سوره 22؛ آیه 16، سوره 50؛ آیه 3، سوره 6؛ آیه 11، سوره 42) که در آنها علم مطلق
خداوند آشکارا به اثبات رسیده است. و دو آیه دیگر (آیه 11، سوره 42؛ آیه 4، سوره 112) نیز این را اثبات می کند که
خداوند شبیه به هیچ چیز نیست. اگر خداوند نور یا جسم بود، چیزهایی نظیر او وجود داشتند، زیرا او با آنها در جسمیت و
نوریت یکسان بود. از این گذشته، اگر او نور بود، تاریکی (ظلمة) باید ضد او می شد، اما خداوند برتر از این است که هم تراز
یا ضد چیزی باشد. بنابراین هر کس به تشبیه اعتقاد داشته باشد، برای خدا شریک قائل شده است، هر چند قصد انجام این
کار را نداشته باشد.(84) رافضیان در جهت عکس نیز به تشبیه متهم هستند. نه تنها فقط تشبیه خدا به انسان، بلکه در تشبیه یک
انسان، یعنی امام به خدا نیز متهم هستند. رافضیان، یعنی کسانی که به امامت امام صادق(ع) اقرار دارند، معتقدند که امام از
ابتدای خلقت از موهبت علم بهره مند است، و این علم ذاتی او است، او علم غیب دارد و آنچه را در آسمان ها و زمین
هست، می داند و برای او تفاوتی بین روز و شب نیست. همچنین او به اعمال انسان ها و آنچه در قلوب انسان ها است، علم
دارد. قاسم این آموزه را با این بیان رد می کند که این علمی که رافضیان به امام خود نسبت می دهند، حقیقتا فقط منسوب به
خدا است. به علاوه قاسم می پرسد که رافضیان چگونه می توانند بیان کنند که علم امام ذاتی است، در حالی که پیامبر خدا
محمد(ص) از هنگام تولد از موهبت علم برخوردار نبود و علم او ذاتی نبود. پیامبر فقط بعد از آموختن می داند. این مطلب با
(آیه 7، سوره 93) ثابت می شود. همچنین به وسیله شهادت خود پیامبر که: او ابتدا پیامبر نبود، سپس به پیامبری مبعوث
شد. همین امر در مورد رسالت و علمش نیز صادق است.(85) فقدان علم را باید به همه انسان ها نسبت داد، تا هیچ شخصی را
به خدا تشبیه نکنیم، زیرا خداوند همیشه عالم بوده است (لم یزل علیما)، اما مخلوقات بعد از جهل می دانند.(86) اگر آنگونه که
رافضه وصف می کنند، پیامبران و امامان علم غیب دارند، آنها نباید در اثر سمی که خورده بودند، می مردند. قاسم بعضی از
آیات قرآن را نقل می کند (آیه 9، سوره 46؛ آیه 101، سوره 9؛ آیه 34، سوره 31؛ آیه 78، سوره 16) که ثابت می کند پیامبر
و مردم به وقایعی که در آینده اتفاق می افتد آگاهی ندارند.(87)
قاسم نظریه رافضه را درباره برابری امامان و پیامبران رد می کند. رافضیان ادعا می کنند که امامشان آنچه را پیامبر
می دانست می داند، و به آنچه محمد(ص) حکم می کرد، حکم می کند. طبق نظر آنها هیچ فرقی بین امام و پیامبر وجود
ندارد، جز این حقیقت که پیامبر، رسول خدا بود.(88) همین روش [الزام خصم [در مخالفت او با اصل تقیه و رفتار غیراخلاقی
امامان تکرار می شود.
3. طبق نظر قاسم، اصل تقیه ادعای رافضه را که امام در صفات و عمل شبیه پیامبر است، تکذیب می کند، زیرا
محمد(ص) نه تدابیری احتیاطی را برای مخفی کردن عقایدش برگزید، و نه از دشمنانش مخفی شد، بلکه علنا عقایدش را
تبلیغ کرد، و با دشمنانش مخالفت کرد.(89) در کتاب الرد علی الروافض استدلالات قاسم، علیه رافضه مفصل و شدید است.
می توان این دلایل را به صورت زیر خلاصه کرد: 1. بعضی از امامان مثل علی، حسن و حسین طبق قوانین تقیه عمل
نکرده اند؛ 2. خدا مردم را به عدم همبستگی با دشمنان خدا و نهراسیدن از افراد شرور فراخواند؛ 3. خداوند مردم را ملزم
می کند که راه راست و نشانه هایی را که او آشکار کرده است کتمان نکنند؛ 4. امامی که در خفا است نمی تواند به عنوان هادی
به مردم خدمت کند؛ 5. محمد[ص] آشکارا به نفع جامعه اش عمل می کرد.(90)
4. در نهایت قاسم برخی رفتارهای امامان رافضه را رد می کند و آنها را به دلبستگی به علایق دنیوی نظیر پول دوستی و
زندگی تجملی متهم می کند. این اوصاف نمی تواند به علی بن ابی طالب، حسن بن علی، حسین بن علی و علی بن الحسین
(زین العابدین) و محمد بن علی (باقر)(91) نسبت داده شود. امام رافضی متهم به جمع آوری یک پنجم از اموال بازرگانان، تجار،
کشاورزان و باربران می باشد.(92) شیعه امامیه به این عقیده گرایش داشته اند که برای امامشان خمسِ هر منفعت و درآمدی را
ادعا کنند، که طبق (آیه 41، سوره 8) پیامبر از غنائم جنگی صاحب آن بود. زیدیان این عقیده را رد کرده اند. قاسم در پاسخ
به سؤالی درباره خمس که در آن، پیامبر(ص) مالکِ اموالِ به دست آمده در فتوحات معرفی شده، اما پرداختی صورت
نگرفته است، می گوید: (کتاب المسائل، برگ 59) هیچ فردی مجبور به پرداخت اموالش (به جز زمین) بیش از صدقات معین
در قانون نبود. اما صدقات نیز فقط زمانی باید پرداخت شود که امامِ بر حق، یعنی کسی که صدقات را به مستحقانی که واقعا
مستحق هستند، می بخشد، وجود دارد. خاندان پیامبر مستحق خمس هستند. از سویی قاسم می خواهد با عقیده امامیه به
توسعه مفهوم غنائم مخالفت کند. بنابراین به مسلمانان به عنوان مال خودشان آرامش می دهد، و از سوی دیگر او می خواهد
ادعای خاندان پیامبر(ص) نسبت به خمس غنائم را در برابر تعالیم اهل سنت، تقویت کند.(93)
1 این مقاله در مجلّه عربیکا، شماره 34، سال 1987م چاپ شده است. مقاله حاضر تقریر بازبینی شده فصلی از
تز دکترای مؤلف با عنوان مکتوبات کلامی قاسم بن ابراهیم است که در اصل به زبان عبری نوشته شده است.
اسکوارز راهنمایی این اثر را بر عهده داشت.
2. رک: مادلونگ، امام قاسم بن ابراهیم و اعتقادات زیدیه، برلین، 1965، ص9686.
3. اصول پنج گانه دین اسلام از نظر قاسم عبارتند از: 1. توحید 2. عدل 3. وعد و وعید 4. قرآن کتابی همگون
است و هیچ تناقضی در آن وجود ندارد و سنت عبارت است از آنچه در قرآن به آن اشاره شده است. 5.
استفاده از مستغلات و کسب منافع و تجارت در جایی که ظالمان حاکم هستند ممنوع است. همچنین رک:
رسائل العدل والتوحید، ویراسته محمد عماره، 1971م، جلد اول، ص142.
4. مادلونگ، امام، ص141.
5. همان، ص104.
6. همان، ص150.
7. مادلونگ در اصالت این اثر بنا به دلایلی تردید دارد: الف. زبان نوشتاری رساله ضعیف و در بعضی موارد
غلط است. تفاوت بین این اثر و کتاب تثبیت الامامة که به احتمال قوی معتبر است و هر دو به یک موضوع
پرداخته اند، بسیار واضح است؛ ب. مخالفان زیدیه یعنی مرجئه، قدریه، دشمنان خاندان پیامبر(ص) یا
دشمنان علیّ (النواصب) و خوارج، آنگونه که در کتاب الامامة آمده اند، در سایر رساله های قاسم ذکر نشده اند.
مخالفانی که او معمولاً آنها را نام می برد حشویه هستند که در این کتاب توجهی به آنها نشده است. علاوه بر
این، این فهرست از مخالفان، دقیقا با آنچه در رساله های فقهی منسوب به زید بن علی بارها به آنها اشاره
شده یکی است. احتمالاً تعبیر قدریه هم بیانگر مخالفان قضا و قدر است، لذا مادلونگ نتیجه می گیرد که
نویسنده کتاب الامامة قطعا فردی زیدی مذهب از مکتب قدیم کوفه بوده است. اما آشکار است که این رساله
خیلی زود جزء رساله های قاسم قلمداد شده است، زیرا ابن ندیم (در الفهرست، ص193) و ابوطالب الناطق
(در کتاب الافادة فی تاریخ الائمه السادة، ص37) آن را از جمله آثار وی می دانند.
به نظر می رسد نتیجه گیری مادلونگ به قدر کافی مستند نیست، هر چند سبک نگارش کتاب الامامة کمابیش
ضعیف است، ولی سبک قاسم حتی در رساله هایی که مادلونگ آنها را اصیل می داند همگون نیست. سبک
نوشتاری قاسم در کتاب الرد علی الزندیق و کتاب الرد علی النصاری، با سبک وی در کتاب الدلیل الکبیر متفاوت
است. سبک کتاب الرد علی الزندیق از کتاب الرد علی النصاری آشکارا ضعیف تر است. محتمل است که یکی از
شاگردان قاسم آنچه را از استادش شنیده، نوشته باشد و این می تواند اشتباهاتی را که گاه در این متن رخ داده
است، تبیین کند. در آثار قاسم به نام مرجئه و عقاید آنها هم اشاره شده است. رک: کتاب العدل والتوحید در
رسائل العدل والتوحید، ص123121.
پس نتیجه گیری مادلونگ که مؤلف کتاب الامامة فردی زیدی مذهب از مکتب قدیم کوفه بوده است، قابل دفاع
نیست. بتریه که آموزه های مکتب زیدی متقدمِ کوفه را شکل داده بودند، اعتقاد داشتند که امام باید توسط
اهل حل و عقد (شورا) برگزیده شود. بعضی از آنها معتقد بودند که امامت فقط حق انحصاری کسانی از
خاندان علی(ع) است که با ادعای امامت با شمشیر قیام کنند (مادلونگ، امام، ص50 به بعد). اما قاسم که به
نظر من مؤلف کتاب الامامة است (یا اولین منبع نویسنده این کتاب) با این دیدگاه که امام باید توسط شورا
انتخاب شود مخالف است. قاسم در کتاب الامامة این سؤال را مطرح می کند که رسول خدا که درود خداوند
بر او باد چگونه ابوبکر را به امامت برگزید، آیا او از ابوبکر برای شما به نام و با مشخصات نام برد؟ (سماهم
لکم باسمه و عینه) یا اینکه به ویژگی های او اشاره کرد؟ یا اینکه امامت را به شورا واگذار کرد؟ یا اینکه در این
باره سکوت اختیار کرد (نسخه خطی برلین، برگ 55).
قاسم هر چهار روش انتخاب امام را بر مبنای روش متداول جدلِ کلامی به بحث می گذارد و در نهایت نتیجه
می گیرد که محمد[ص] جانشین خود را از طریق وحی الاهی نصب کرد، اما بعد از او، امام مشروع باید بر
اساس رابطه خویشاوندیش با پیامبر (قرابت) انتخاب شود. او باید مطیع ترین، پرهیزگارترین و عاقل ترین
مردم باشد (برگ 57). به عقیده قاسم امامت باید در موضع شناخته شده یافت شود. (یعنی فقط در یک فرد):
ان الامامة لاتکون الا فی موضع معروف (برگ 57). قاسم هیچ جا از خروج به عنوان نشانه خاص شناخت
امام سخن نگفته است.
می توان فرض کرد که مؤلف این کتاب یک جارودی است. جارودیه امامت ابوبکر، عمر و عثمان را نپذیرفتند،
بلکه اعلام کردند که پیامبر علی را وارثش (وصی) به عنوان امام مشروع معرفی کرد. آنها معتقدند که
جامعه آنگاه که پیمان وفاداری با اولین نفر از خلفای سه گانه غیر از علی بست، دچار اشتباه شد (مادلونگ،
امام، صفحات 4644؛ ناشی، کتاب اصول النحل، ص42).
حال آنکه واضح است که بنابر کتاب الامامة، قاسم امامت ابوبکر و عمر را که از آنها یاد کرده و نفی هم نکرده،
پذیرفته است. جارودیه معتقدند که هر یک از فرزندان امام حسن(ع) و امام حسین(ع)، در صورتی که قیام
مسلحانه کنند (خروج)، می توانند امام باشند (مادلونگ، امام، ص47). همانگونه که دیدیم از نظر قاسم،
خروج نشانه خاص امام نیست. در مباحث بعد خواهیم دید که مفاهیمی که در کتاب تثبیت الامامة مطرح شده
در کتاب الامامة نیز آمده است.
8. مادلونگ در اعتبار این رساله نیز تردید دارد (امام، ص99 98). او استدلال می کند که نام قاسم و چهار تن از
برادرانش در این رساله آمده است (رک: نسخه خطی برلین، برگ 147) و سبک نوشتاری آن با کتاب الرد علی
الرافضة متفاوت است. اما در نهایت چون ارتباطی بین دو رساله با توجه به محتوای آنها وجود دارد، مادلونگ
نتیجه می گیرد که کتاب الرد علی الروافض، طبق اندیشه قاسم توسط یکی از شاگردانش که احتمالاً یکی از
پسرانش می باشد، نوشته شده است، کسی که آثارش را به خوبی می شناخته است.
تنها اثر منسوب به قاسم که اعتبارش را به کلی می توان انکار کرد، کتاب الکامل المنیر است که ردیه ای بر
خوارج است. امامان زیدی نامی از آن نبرده اند. در دست نویس مولف که در آن تمام آثار قاسم گردآوری شده
است، نیز یافت نمی شود. سبکش با سبک قاسم بسیار متفاوت است و پاسخ های او به خوارج حاکی از آن
است که مؤلفْ شیعه امامی است. مقایسه کنید: مادلونگ، امام، صفحات 103 تا 102.
9. شهرستانی، الملل والنحل، ص92. به گفته ناشی اکبر (متن عربی، صفحه 8382) معتزله در بحث وجوب
نصب امام به دو گروه تقسیم می شوند: گروهی معتقدند که نصب امام واجب است؛ گروه دیگری معتقدند که
اگر مسلمانان بخواهند، می توانند امام داشته باشند. ناشی اکبر در میان مخالفان وجوب نصب امام اشاره ای
به ابوبکر اصم نکرده است (فان. اس، «الاصم» دائرة المعارف اسلام، ویرایش دوم).
10. گیب، «دیدگاه ماوردی نسبت به خلافت»، فرهنگ اسلامی، ج2 (1937)، ص25. اما برخی از معتزلیان،
همچون ابوعلی جبائی، ابوهاشم جبائی و عبدالجبار معتقدند که ضرورت انتخاب امام فقط مبتنی بر سنت
است. رک: مادلونگ، امام، صفحه 143؛ عبدالجبار؛ المغنی، ج20، قسمت اول، ص4017؛ مقایسه کنید:
سیف الدین آمدی، غایة المرام فی علم الکلام، قاهره، 1971، ص364 به بعد.
11. احمد محمود صبحی، نظریه الامامة لدی الشیعة الاثناعشریة، قاهره، 1969، صفحات 7769. [جهت آگاهی از
نقد این سخن و آشنایی با تأثیرات شیعه بر معتزله رک: قاسم جوادی، تأثیر اندیشه های کلامی شیعه بر
معتزله، فصلنامه هفت آسمان، ش1، 1378، ص137166؛ محمد جاودان، اندیشه های نظّام تحت تأثیر شیعه،
فصلنامه هفت آسمان، ش 5، 1379، ص177 208].
12. مادلونگ، همان.
13. کتاب تثبیت الامامة، نسخه خطی برلین، برگ 82؛ کتاب الامامة، نسخه خطی برلین، برگ 57. [گفتنی است که در
حال حاضر تمام رسائل و کتب قاسم رسی، از جمله کتاب تثبیت الامامة و کتاب الامامة به چاپ رسیده است،
رک: سیدعلی موسوی نژاد، تراث الزیدیة، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، قم، 1383. مترجم].
14. همان.
15. کتاب تثبیت الامامة، برگ 83.
16. همان، برگ 87.
17. کتاب الامامة، برگ 56.
18. [انّ أولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی والذین امنوا، واللّه ولیّ المؤمنین].
19. [ربّنا و ابعث فیهم رسولاً منهم یتلو علیهم آیاتک و یعلمهم الکتاب والحکمة و یزکیهم، انّک أنت العزیز
الحکیم].
20. همان، برگ 82.
21. کتاب الامامة، برگ 57.
22. کتاب تثبیت الامامه، برگ 82. مقایسه کنید: ابن حنبل، مسند، ج4، ص96. شیعه دوازده امامی از این حدیث برای
اثبات اینکه امامت از اصول دین است، بهره می برد. رک: صبحی، نظریة الامامة، صفحه 64؛ مقایسه کنید:
مادلونگ، امام، ص95.
23. کتاب الامامة برگ 57.
24. کتاب تثبیت الامامة، برگ 84.
25. کتاب تثبیت الامامة، برگ 84.
26. همان، برگ 84. مقایسه کنید: برگ 131. برای آگاهی از شخصیت و صفات علی(ع)، رک: دنالدسون، مذهب
شیعه، لندن، 1933، فصل 4؛ روبین، پیامبران و اسلاف، صفحات 45 به بعد.
27. کتاب تثبیت الامامة، برگ 58. قاسم در اینجا دو نشانه را مطرح می کند، در حالی که در جاهای دیگر نشانه
سومی به نام پرهیزگاری (تقوا) را نیز مطرح می کند.
28. همان، برگ 82 و 87.
29. همان، برگ 57 و 60.
30. کتاب تثبیت الامامه، برگ 86. [و لقد ارسلنا نوحا و ابراهیم و جعلنا فی ذریتهما النبوة والکتاب (حدید، 26)؛ و
وهبنا له اسحاق و یعقوب و جعلنا فی ذریته النبوة والکتاب (عنکبوت، 27)].
31. همان، برگ 86. در سنت اسلامی، داود هم به عنوان امام و هم به عنوان پیامبر ظاهر می شود. اما تأکید بیشتر
بر نقش دوم او متمرکز است. رجوع کنید: مدخل داود، دائرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، ج2، صفحه 182.
32. همان، نسخه خطی برلین، برگ 131. امامت متعلق به بهترین افراد روی زمین است (خیر اهل الارض) کسی
که برتری (فضل)، پرهیزگاری (زهد) و علم او (علم) برای مردم آشکار است. رک: کتاب الرد علی الرافضة،
نسخه خطی برلین، برگ 106. مقایسه کنید: پینس، «واژه شیعه»، مطالعات اورشلیم در عربی و اسلام، ش2
(1980)، ص169170. در پاسخ به این سؤال که آیا امکان دارد دو امام در یک نسل وجود داشته باشد؟ قاسم
با اشاره به آیه 76 از سوره 12 می گوید: «همواره فردی وجود دارد که از دیگری در علم پیشی بگیرد»، رک:
کتاب المسائل، برگ 57.
33. مادلونگ، امام، صفحه 142، یادداشت 248.
34. کتاب تثبیت الامامة، برگ 86.
35. همان، برگ 86.
36. همان، برگ 81.
37. کتاب تثبیت الامامة، برگ 86. مقایسه کنید: ابن حزم، الفصل فی الملل والاهواء والنحل، قاهره، 1321 هجری،
ج4، ص168.
38. کتاب الامامة، برگ 57.
39. مادلونگ، امام، صفحه 144.
40. کتاب المسائل، برگ 23؛ مادلونگ، امام، صفحه 143. طبق اصل نص در شیعه دوازده امامی (یعنی واگذاری
امامت از طریق نصب صریح) پیامبر(ص) قبل از وفاتش به وضوح علی را به جانشینی خود نصب نمود.
درباره عقیده جارودیه بنگرید: ناشی، کتاب اصول النحل، صفحه 42.
41. قاسم همچنین بیان می کند که وفاداری به علی (ولایة یا موالات) از جمله مهم ترین فرائضِ هر مسلمان
است، رک: کتاب المسائل، برگ 23.
42. رک: ناشی، همان، صفحه 43؛ مادلونگ، امام، ص50 70.
43. مادلونگ، همان، صفحه 42 به بعد.
44. همان، صفحه 63؛ وات، دوره شکل گیری، صفحه 162.
45. ناشی، همان، صفحه 44، بند 69.
46. مادلونگ، امام، صفحات 149 به بعد.
47. همان، صفحه 150.
48. همان، صفحه 150 و 151 و 132.
49. همان، صفحه 144.
50. همان، صفحه 143؛ کتاب المسائل، برگ 60.
51. برگ 58.
52. مادلونگ، امام، صفحه 145.
53. همان، صفحات 9196.
54. کلمه رافضه مشتق از فعل رَفَضَ است که به معنای «رها کردن» می باشد. این کلمه را زیدیه برای کسانی به کار
بردند که زید بن علی را رها کرده، از یاری او سرباز زدند. (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج1، ص21). از این رو
اصطلاح رافضه، فقط از سال 120 یا 122 هجری به بعد شناخته شده است. مقایسه کنید: فریدلیندر،
«بدعت های شیعیان»، مجله جامعه شرق شناسی امریکا، شماره 29، سال (1909)، ص138141. اشعری کسانی
را که عمر و ابوبکر را رها کردند، رافضه نامیده است، یعنی کسانی که عقیده دارند ابوبکر و عمر غاصبانی
بودند که از طریق اشتباهِ صحابه به خلافت انتخاب شدند. رک: وات، «رافضیان، مطالعات مقدماتی»، مجله
خاورشناسی، شماره 16 (1963). برای معنای احترام آمیز رافضه بنگرید: کلبرگ، مجله JAOS، شماره 99
(1979)، ص677679. قاسم در دو رساله به رد رافضه پرداخته است: 1. کتاب الرد علی الرافضة 2. کتاب الرد
علی الروافض. در رساله اول آموزه های هشام بن حکم و هشام بن سالم را نقد می کند (رک: برگ 112). در
رساله دوم، رافضه را به نحو توهین آمیزی برای همه فِرَق شیعی به جز زیدیه به کار می برد (برگ 104).
55. تشبیه یعنی نسبت دادن وضعیت، شکل و افعال انسانی به خدا. دیدگاه مقابل تشبیه معتقد است که خداوند
به هیچ مخلوقی شبیه نیست. در نتیجه خدا شبیه انسان نیست. رک: رساله مسئله طبریین، تصحیح و ترجمه
تفسیری رساله های قاسم بن ابراهیم در مجله (JSA)، شماره 1، یادداشت 7.
56. تقیه به معنای کتمان پیش گیرانه است. بعضی از شیعیان امامی تقیه را با شرایطی پذیرفته اند، بعضی دیگر بر
طبق تقیه عمل نمی کردند و ترجیح می دادند برای عقیده شان بجنگند. رک: «دیدگاه بعضی از شیعیان امامی
درباره تقیه»، مجله شرق شناسی آمریکا، شماره 95، (1975)، ص395402.
57. رک: کتاب الرد علی الرافضه نسخه خطی برلین، برگ 111.
58. کتاب الرد علی الروافض، برگ 111. [گفتنی است که پیامبران اولوالعزم شریعت جدید آورده اند و شریعت
سابق را نسخ کرده اند و دیگر پیامبران در حکم امامان هستند. بسیاری از پیامبران مذکور در قرآن همان وظیفه
امامان را انجام داده اند و شریعت جدیدی نیاورده اند. مترجم].
59. و ما قالت به الرافضه فی الاوصیاء من هذه المقاله فهو قول فرقة کافرة من اهل الهند یقال لهم البرهمیة تزعم
انه بامامة آدم من کل رسول و هدی مکتفیة و ان من ادعی بعده نبوة او رسالة فقد ادعی دعویً کاذبة و انه
اوصی بالنبوة الی الشیث و ان الشیث اوصی الی وصی من ولده ثم یعدّدون وصیة بالاوصیاء الیهم. رک: همان،
برگ 112. این مضمون با تفاوت اندکی در کتاب الرد علی الروافض نیز آمده است، نسخه خطی برلین، برگ
110.
60. کتاب الرد علی الرافضه، برگ های 111113.
61. یعنی کسی که کتاب های مقدس را نمی شناسد. رجوع کنید: آیه 78، سوره 2؛ مدخل «امی» در دائرة المعارف
اسلام، ویرایش اول، ج4، ص1016. [بحث وصیِ قبل از پیامبر به اعتقادات اسماعیلیه بازمی گردد و این نقد به
شیعه اثناعشری وارد نیست. شیعه هم مثل بقیه مذاهب معتقد است که پیامبر اُمّی بوده و تربیت او به وسیله
توفیقات الاهی صورت گرفته است. بنابراین قاسم رسیّ اعتقادات اسماعیلیه را به همه امامیه نسبت می دهد
که صحیح نمی باشد. مترجم].
62. کتاب الرد علی الرافضة، برگ 113.
63. همان، برگ 113. قاسم در کتاب الرد علی الرافضة بیان می کند که هدایت نیافتگیِ محمد(ص) به این دلیل نبود
که او برای خدا شریک گرفته بود و مثل گمراهی قریش و یهودیان و مسیحیان نیز نبود. [در جواب این دیدگاه
می توان به حضرت یحیی(ع) و حضرت عیسی(ع) مثال زد که در کودکی راه راست را می شناختند و پیامبر
خدا هم بودند. قرآن می فرماید: «یا یحیی خذ الکتاب بقوة و آتیناه الحکم صبیّا». مترجم].
64. همان، برگ 105. [شیعه قائل است که اگر طفلی در گهواره می تواند پیامبر باشد، یقینا می تواند امام هم باشد.
مترجم].
65. همان، برگ 108.
66. آیه 163، سوره 6.
67. کتاب الرد علی الرافضه، برگهای 113114.
68. رک: کتاب الرد علی الروافض، (نسخه خطی برلین، برگ 105).
69. مادلونگ، امام، ص166.
70. [مع الاسف نویسنده فراموش کرده است که خودش در بحث از ضرورت انتخاب امام گفته است که: «به بیان
قاسم ضرورت انتخاب امام با حکمتی که در خلقت مشاهده می شود، ارتباط دارد». مترجم].
71. [این دیدگاه نیز با آیه «لکلّ قوم هاد» در تعارض است. مترجم].
72. [همین استدلال را می توان در مورد اُمم گذشته نیز جاری کرد. خدا در قرآن می فرماید: «ما کنّا معذبین حتی
نبعث رسولاً». مترجم].
73. کتاب الرد علی الروافض، برگ 105.
74. همان، برگ 106، روی صفحه ب، بند 2، سطر 68.
75. الرد علی الرافضة، برگ 112. مقایسه کنید: اشعری، مقالات، صفحه 38، 209؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، قاهره،
ص69. از سوی دیگر بعضی از متکلمان موافقند که خداوند جسم است. اما این نظر را به صورت انسانی
باشد رد می کنند. رک: اشعری، همان، صفحه 210. [اکثر قریب به اتفاق متکلمان شیعه با الهام از بیانات
حضرت امیر و ائمه دیگر با تشبیه و تجسیم به شدت مخالفت کرده اند. هشام فقط یکی از متکلمان امامیه
است و بس. مترجم].
76. یک متکلم شیعی (متوفای 179ق) برجسته ترین شارح کلام امامیه در زمان امامان جعفر صادق و موسی
کاظم. درباره او رک: مادلونگ، دائرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، جلد 3، ص496498.
77. مقایسه کنید: اشعری، مقالات، صفحه 7، 31، 32 و 34. مشبهه عموما دیدگاه خود را بر این نکته بنا نهاده اند
که خداوند نور آسمان ها و زمین است (آیه 35، سوره 24). قاسم فصلی از کتاب المسترشد خود را به رد آنهایی
که معتقدند خداوند نور است اختصاص داده است (نسخه خطی برلین، برگ 73). استدلال اصلی قاسم این
است که نور مخلوق است، بنابراین خالق نمی تواند نور باشد.
78. مقایسه کنید: اشعری، مقالات، ص31.
79. این نظریه هشام بن حکم و ابوجعفر احول (که مخالفانش او را شیطان الطاق نامیدند) متکلم شیعیِ هم عصرِ
هشام بن الحکم درباره علم خدا است. طبق نظر ابوجعفر احول، فقط خدا چیزی را اراده می کند که به آن علم
دارد. اگر او چیزی را اراده نکند، پس به آن علم ندارد. «او چیزی را اراده می کند» به این معنا است که او
حرکت می کند. و این حرکتْ اراده اش است، بنابراین اگر او حرکت کند، علم دارد. رک: اشعری، مقالات،
صفحه 220. بغدادی، الفرق، ص71، بند 2، سطر 67.
80. مقایسه کنید: اشعری، همان، صفحات 32 و 207.
81. مقایسه کنید: همان، صفحه 221؛ مادلونگ، «سهم شیعه و خوارج در کلام ماقبل اشعری» کلام فلسفی اسلامی،
نیویورک، 1979، صفحات 123124.
82. همان، صفحه 210 و 33. آنان که معتقدند عرش مکان خداوند است، دیدگاه خود را با آیاتی که می گوید
خداوند بر عرش قرار گرفته است تأیید می کنند (استوی علی العرش). مقایسه کنید: ابن حزم، کتاب الفصل،
جلد 2، صفحه 123. قاسم، رساله کامل دیگری را به بحث از آیات صفات (صفات العرش والکرسی و تفسیرهما)
نسخه خطی برلین، برگ های 94 و 100، اختصاص داده است. وی به پیروی از معتزله این آیات را تفسیر
نموده است، مثلاً «استوی» را به سیطره پیدا کردن تفسیر کرده است.
83. سؤال این است که آیا خداوند اشیایی را که به وسیله اشیاء دیگر پوشیده است می بیند؟ به آنها علم دارد؟ به
نظر هشام بن حکم، خداوند نه چیزی را که توسط دیگر چیزها پوشیده است می بیند، و نه به آن علم دارد،
مگر اینکه خداوند شعاعی از انوار را به سوی آن چیز پنهان بفرستد، و آن نور به آن اشیاء برسد، و با تماس آن
نور با اشیاء، او می تواند از چیز پنهان آگاهی پیدا کند. رک: اشعری، مقالات، صفحه 33 و 221.
84. کتاب الرد علی الرافضة، برگ 112. اصل انکار تشبیه خدا به مخلوقات به حدی مهم است که مؤمن باید نظر
بدعت گزاران را درباره تشبیه بداند، تا اینکه ناخواسته پیرو آنها و در نتیجه منسوب به شریک قراردهندگان
نشود، کتاب القتل والقتال، نسخه خطی برلین، برگ 101 و صفات العرش والکرسی، نسخه خطی برلین، برگ 97.
مقایسه کنید: یادداشت 4، در رساله مسائل طبریین در JSAI.
85. کتاب الرد علی الروافض، برگ 104.
86. همان.
87. همان، برگ 105. [در قرآن آمده است «عالم الغیب فلایظهر علی غیبه أحدا، الاّ مَن ارتضی مِن رسول...»
(جن، 2627). بنابر تصریح این آیه برخی از افراد از علم غیب برخوردارند که به اذن الاهی صورت می گیرد.
نمونه دیگر آن خضر است که علم غیبی می دانست که حضرت موسی(ع) نمی دانست. مترجم].
88. کتاب الرد علی الرافضة، برگ 114.
89. همان.
90. کتاب الرد علی الروافض، برگ های 107، 108 و 109.
91. فهرست امامان که توسط هادی نوه قاسم مهیا شد، شامل علی بن الحسین (زین العابدین) و محمد بن علی
(الباقر) نمی شود.
92. کتاب الرد علی الروافض، برگ 106 و 107.
93. مادلونگ، امام، ص146148. من مدیون پرفسور اِتان گلبرگ در قرائت این مقاله و ارائه ملاحظات ارزشمند
او هستم.