اهمیّت خرد
الاِنْسانُ بِعَقْلِهِ؛ ارزش و منزلت انسان در گرو عقل اوست (61/1).
الْعَقْلُ اَقْوی اساسٍ ؛خرد محکم ترین زیربناست (128/1).
الْعَقْلُ صَدِیقٌ مَحمودٌ؛خرد دوست ستوده ای است (167/2).
حَسَبُ الرَجُل عَقْلُهُ و مُرُوَّتُهُ خُلْقُهُ؛ حسب آدمی عقل او و مردانگی اش خُلق و خوی اوست (401/3).
صدیقُ کُلِّ اِمْرِءٍ عَقْلُهُ و عَدُوُّهُ جَهْلُهُ؛ دوست هر انسانی عقل او و دشمن اش جهل اوست (210/4).
الذِّینُ لا یُصْلِحُهُ الاّ العقل؛ ارزش هر فرد در گرو عقل اوست (504/4).
کَمالُ الاِنْسانِ الْعَقْلُ؛کمال آدمی به عقل اوست (631/6).
مِلاکُ الاَمْرِ الْعَقْلُ ؛عقل معیار هر کار است (116/6).
العَقْلُ داعِ الفَهْمِ.؛ خرد [آدمی را] به درک و فهم راه می برد (28/1).
غایَةُ الْفَضائِلِ الْعَقْلُ؛ عقل آخرین حدّ فضیلت هاست (374/4).
اَفْضَلُ النِعَمِ العَقْلُ؛ برترین نعمت ها عقل است (377/2).
مِنْ کمال النِعَم وُفُورُ الْعَقْلِ؛ زیادی عقل از نشانه های کامل بودن نعمت است (19/61).
لا غِنی کالعَقْلِ؛ هیچ توانگری چون عقل نیست (352/6).
الْعَقْلُ اَحْسَنُ حِلْیةٍ؛ خرد نیکوترین زینت است (204/1).
مَنْ اسْتَرْفَدَ الْعَقْلَ اَرْفَدَهُ؛ هر که از عقل یاری جوید عقل او را یاری می کند (155/5).
ما قَسَّمَ اللّهُ سُبْحانَهُ بَیْنَ عِبادِهِ شَیْئا اَفْضَلُ مِنْ الْعَقَلِ؛ خداوند چیزی برتر از عقل در بین بندگانش تقسیم نکرده است (80/6).
العَقْلُ رَقِیٌّ اِلی عِلِّیین؛ خرد نردبان صعود به عالم بالاست (350/1).
العَقْلُ شَرَفٌ کَرِیمٌ لا یَبْلی؛ عقل بزرگواری ارزشمندی است که نابود نمی شود (8/2).
العَقْلُ فَضیلَةُ الانسانِ؛ خرد مایه افزونی رتبه انسان است (65/1).
خَیْرُ الْمَواهِبِ العَقْلُ؛ بهترین موهبت ها عقل است (20/23).
لا نِعْمَةَ اَفْضَلُ مِن العَقْلِ؛ هیچ نعمتی برتر از عقل نیست (385/6).
زَیْنُ الدِّینِ العَقْلُ؛ عقل پیرایه دین است (109/4).
لا جمالَ اَزْیَنُ مِنْ العَقْلِ؛ جمالی زیباتر از عقل نیست (381/6).
آثار و فوائد خرد
العَقْلُ یَهْدی و یُنْجی؛ خرد هدایت می کند و نجات می دهد (152/2).
العَقْلُ یُوْجِبُ الحَذَرَ؛ خرد موجب دوری از گناهان می شود (257/1).
اَصْلُ العَقْلِ الفِکْرُ و ثَمَرتُهُ السَّلامَةُ؛ ریشه عقل اندیشه و ثمره آن ایمنی است (417/2).
اِذا تَمَّ العَقْلُ نَقَصَ الکَلام؛ هرگاه خرد کامل شود، سخن کم می شود (122/3).
بِالْعَقْلِ یُسْتَخْرِجُ غَوْرُ الحِکْمَةِ؛ به مدد خرد مسائل دقیق و ارزشمند حکمت استخراج می شود (204/3).
بالعَقْلِ کَمالُ النَّفسِ؛ کمال نفس به عقل است (234/3).
ثَمَرةُ العَقْلِ الاِسْتِقامَةُ؛ استقامت ثمره عقل است (322/3).
ثَمَرةُ العَقْلِ لُزُوم الحقَّ؛ همدمی با حقّ میوه عقل است (325/3).
ثَمَرةُ العَقْلِ صُحْبَةُ الاَخْیارِ؛ همنشینی با نیکان ثمره خرد است (327/3).
ثَمَرةُ الْعَقْلِ العَمَلُ للنَّجاةِ؛ کوشش برای رستگاری ثمره عقل است (329/3).
ثَمَرةُ العَقْلِ مُداراةُ النّاسِ؛ مدارا کردن با مردم ثمره خرد است (329/3).
ثَمَرةُ العَقْلِ الصّدْقُ؛ راستگویی ثمره عقل است (333/3).
ثَمَرةُ العَقْلِ مَقْتُ الدُّنیا و قَمْعُ الهَوَی؛ ثمره عقل مخالفت با دنیا و ریشه کن کردن هوا و هوس است (334/3).
مَنْ قَدَّمَ عَقْلَهُ علی هَواهُ حَسُنَتْ مَساعِیهِ؛ کسی که عقلش را بر خواهش نفسش مقدّم دارد کارهایش نیکو می شود (263/5).
غَرِیزَةُ العَقْلِ تأبی ذَمِیْمَ الفِعْلِ؛ نیروی عقل از کار زشت باز می دارد (379/4).
بِوُفُورِ العَقْلِ یَتَوَفِّرُ الحِلْمُ؛ به بسیاری عقل بردباری بسیار می شود (221/3).
لِلقُلُوبِ خَواطِرُ سُوءٍ و العُقُولُ تَزْجُرُ عَنْها؛ معمولاً برای دل وسوسه هایی پیش می آید که عقل از آن باز می دارد (21/5).
بِالعُقُولِ تَنالُ ذِرْوةُ العُلُومِ؛ به کمک عقل ها قله های علوم فتح می شود (221/3).
مِنْ دَلائِلِ العَقْلِ النُّطْقِ بالصَّوابِ؛ درست سخن گفتن از نشانه های عقل است (40/6).
مِنْ عَلاماتِ الْعَقْلِ العَمَلُ بِسُنَّةِ الْعَدْلِ؛ از نشانه های عقل عمل کردن به شیوه عادلانه است (44/6).
نشانه های خردمند
اَلعاقِلُ مَنْ هَجَرَ شَهوتَهُ و باع دُنیاهُ بآخِرَتِهِ. خردمند کسی است که هوس ها را ترک گوید و دنیا را برای تحصیل آخرت صرف کند (34/3).
العاقِلُ مَنْ تَوَرَّعَ عَنْ الذَنُوبِ و تَنَزَّه عَن العُیُوبِ. عاقل کسی است که از گناهان پرهیز کرده، از عیب ها پاک شود (36/2).
العاقِلُ مَنْ قَمَعَ هَواهُ بِعَقْلِهِ. خردمند کسی است که هوای نفس را به کمک عقل ریشه کن کند.(162/2).
العاقِلُ مَنْ عَقَلَ لسانَهُ الاّ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ؛ عاقل کسی است که زبانش را از غیر یاد خدا باز دارد (37/2).
العاقِلُ مَنْ صـانَ لِسانَهُ عَنْ الغِیْبَةِ؛ خردمند کسی است که زبانش را از غیبت حفظ کند (90/2).
العاقِلُ یَطْلُبُ الکَمالَ، الجاهِلُ یَطْلُبُ المالَ؛ خردمند کمال و نادان مال را طلب می کند (153/1).
العاقِلُ مَنْ تَغَمَّدَ الذُنوبَ بِالغُفرانِ؛ خردمند کسی است که گناهانش را با طلب آمرزش بپوشاند (290/2).
العاقِلُ یَجْتَهِدُ فی عَمَلِهِ و یُقَصِّرُ مِنْ اَمَلِهِ؛ خردمند در کار خود تلاش می کند و از آرزوهایش می کاهد (92/2).
اِنّ العاقِلَ لا یَنْخَدِعُ لِلطَّمَعِ؛ خردمند با طمع فریب نمی خورد (497/2).
العاقِلُ مَنْ یَمْلِکُ نَفْسَهُ اِذا غَضِبَ و اِذا رَغِبَ وَ اِذا رَهِبَ؛ خردمند کسی است که در موقع خشم و هوس و ترس خوددار باشد (111/2).
رَغْبَةُ العاقِلِ فی الحِکْمَةِ و هِمَّةُ الجاهِلِ فی الحماقَةِ؛ گرایش عاقل به حکمت و کوشش نادان در حماقت است (94/4).
العاقِلُ اِذا عَلِمَ عَمِلَ وَ اِذا عَمِلَ اَخْلَصَ؛ عاقل هرگاه که علم پیدا کرد عمل می کند و هرگاه عمل کند، اخلاص می ورزد (85/2).
العاقِلُ مَنْ اِتَّهَمَ رأیَهُ و لَمْ یَثِقْ بِکُلِّ ما تُسَوِّلُ له نَفْسُهُ؛ خردمند کسی است که بر رأی خود کاملاً تکیه نمی کند و به هر چیزی که نفسش برای او زینت می کند اعتماد نمی کند (64/2).
العاقِلُ لا یَتَکَلَّمُ اِلّا بِحاجَةٍ او حُجَّةِ؛ خردمند فقط برای برآوردن نیاز یا بیان دلیل و برهانش سخن می گوید(35/2).
العاقِلُ مَنْ اَحْسَنَ صَنایِعَهُ وَ وَضَعَ سَعْیَهُ فِی مَواضِعِهِ؛ خردمند کسی است که کارهای خود را نیکو انجام می دهد و تلاش هایش را به جا به کار می گیرد (51/2).
العاقِل مَنْ زَهَدَ فی دُنیا فانِیَةٍ دَنِیَّةٍ وَ رَغِبَ فی جَنَّةٍ سَنِیَّةٍ خالدةٍ عالِیَةٍ؛ خردمند کسی است که در دنیای گذرا و بی ارزش زهد پیشه می کند و به بهشت جاوید و بلندمرتبه اشتیاق نشان می دهد (68/2).
العاقِلُ من لا یُضَیِّعُ لَهُ نَفْسا فیما لا یَنْفَعُهُ و لا یَقْتَنی ما لا یَصْحَبُهُ؛ عاقل کسی است که خود را در آنچه به سودش نیست تباه نمی سازد و آنچه با او نمی ماند ذخیره نمی سازد (155/2).
خردمندترین افراد
اَعْقَلُ النّاسِ اَطْوَعُهُمْ للّهِ سُبْحانَهُ؛ خردمندترین مردم فرمانبردارترین آنها از خداوند است (428/2).
اَعْقَلُ النّاسِ مَنْ اَطاع العُقَلاءَ؛ خردمندترین مردم کسی است که از خردمندان فرمانبرداری کند (428/2).
اَعْقَلُ النّاسِ مُحْسِنٌ خائِفٌ؛ عاقل ترین مردم، نیکوکاری است که از خدا می ترسد. (387/2).
اَعْقَلُ النّاسِ اَبْعَدُهُمْ عَنْ کُلِّ دَنِیَّةٍ؛ خردمندترین مردم، گریزان ترین آنها از پستی هاست (413/2).
اَعْقَلُ النّاسِ مَنْ کانَ بِعیْبِهِ بَصیرا و عن عیبِ غَیْرِهِ ضَرِیرا؛ عاقل ترین مردم کسی است که به عیب خود آگاه و از عیب دیگران ناآگاه باشد (445/2).
اَعْقَلُ النّاسِ من لا یَتَجاوزُ الصَّمْتَ فی عُقُوبَةِ الجُّهالِ؛ خردمندترین مردم کسی است که در انتقام از مردم نادان سکوت کند (465/2).
اَعْقَلُ النّاسِ اَنْظَرُهُمْ فی العَوَاقِبِ؛ عاقل ترین مردم عاقبت نگرترین آنهاست (484/2).
اَعْقَلُ النّاسِ اَحْیاهُمْ؛ عاقل ترین مردم باحیاترین آنهاست (380/2).
اَعْقَلُ النّاس مَنْ ذَلَّ لِلْحَقِّ و اَعْطاه مِنْ نَفْسِهِ؛ خردمندترین مردم کسی است که تسلیم حق باشد و آن را بپذیرد (477/2).
اَعْقَلُ النّاسِ مَنْ غَلَبَ جِدُّهُ هَزْلَهُ و اسْتَظْهَرَ عَلی هَواهُ بِعَقْلِهِ؛ عاقل ترین مردم کسی است که کارهای جدی او بیش از شوخی هایش باشد و به خواهش های خود عاقلانه نظر کند (477/2).
کم خردی و آثار آن
اِذا قَلَّتِ العُقُولُ کَثُرَ الفُضُولُ؛ هرگاه خردها کم شود، پرداختن به کارهای بیهوده بسیار می شود (132/3).
مَنْ قَلَّ عَقْلُهُ کَثُرَ هَزْلُهُ؛ هر که عقلش کاهش یابد، شوخی اش افزایش می یابد (320/5).
مَنْ لَمْ یُکْمُلْ عَقْلُهُ لم تُؤمَنْ بَوائِقُهُ؛ از خطا و ضرر کم عقل نمی توان ایمن بود (462/5).
لا مَرَضَ اَضْنی مِنْ قِلَّةِ العَقْلِ؛ هیچ بیماری بدتر از کم عقلی نیست (399/6).
لا دینَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ؛ بی خرد دین ندارد (400/6).
لا یُوثَقُ بِعَهْدِ مَنْ لا عَقْلَ لَهُ؛ به پیمان بی خرد اعتمادی نیست (406/6).
مَنْ قَلَّ عَقْلُهُ ساءَ خَطابُهُ؛ هرکه کم عقل باشد، بد سخن می گوید (203/5).
مَنْ لا عَقْلَ لَهُ لا تَرْتَجِیهِ؛ به کسی که عقل ندارد امیدوار مباش (224/5).
رابطه خرد و دانش
العَقْلُ مَرْکَبُ العِلْمِ؛ خرد، مرکب علم است (205/1).
العَقْلُ اَصْلُ العِلْمِ و داعَیةُ الْفَهْمِ؛ عقل ریشه علم و انگیزه دریافت است (91/2).
بالعُقولِ تُنالُ ذُرْوَةُ العُلُوم؛ با عقل می توان به بالاترین مراتب دانش دست یافت (221/3).
العَقْلُ غَریرةٌ تَزِیدُ بالعِلْمِ و التَّجارُبِ؛ خرد غریزه ای است که علم و تجربه را زیاد می کند (32/2).
العَقْلُ مَنْفَعَةٌ و العِلْمُ مِرْفَعَةٌ و الصبرُ مَدْفَعَةٌ؛ خرد، سود و دانش، مایه شکوه و شکیبایی، نابودکننده سختی هاست (117/2).
العَقْلَ اَجْمَلُ زینَةٍ و العِلْمُ اَشْرَفُ مَزِیَّةٍ؛ عقل نیکوترین زینت و علم والاترین برتری است (86/2).
العَقْلُ خَلِیلُ المُؤمِنِ و العِلْمُ وَزِیرهُ؛ خرد دوست مؤمن و دانش وزیر اوست (135/2).
غِنَی العاقل بِعِلْمِهِ؛ توانگری عاقل به دانش اوست (376/4).
رهنمودهای خردمند
حقٌّ عَلی العاقِل العَمَلُ لِلْمَعادِ و الاستِکْثارُ مِنْ الزّادِ؛ شایسته است عاقل برای معاد کار کند و برای آن توشه بیشتری بردارد (411/3).
لَیس لِلعاقِلِ اَنْ یَکُونَ شاخِصا الّا فی ثَلاثٍ خُطْوَةٍ فی معادٍ او مَرَمَّةٍ لِمَعاشٍ او لَذَّةٍ فی غَیْرِ مُحَرَّمٍ؛ شایسته خردمند نیست که در غیر معاد، معاش و تحصیل لذّت حلال کوشش کند (9/5).
یَنْبغی للعاقِلِ اَنْ یُخاطَبَ الجاهِلَ مُخاطَبَةَ الطَبیبِ المَریضَ؛ سزاوار خردمند این است که با نادان همچون طبیب با بیمار سخن بگوید (444/6).
حقٌ عَلی العاقِلِ اَنْ یُضیِفَ اِلی رأیِهِ رأیَ العُقَلاءِ و یَضُمَّ اِلی عِلْمِهِ عُلُومَ الحُکَماءِ؛ سزاوار است که عاقل با دیگر خردمندان مشورت کند و دانش اندیشمندان را بر دانش خود بیفزاید (408/3).
اِذا اَنْکَرْتَ مِنْ عَقْلِکَ شِیْئا فَاقْتَدِ بِرأیِ عاقلٍ یُزیِلُ ما اَنْکَرْتَهُ؛ اگر عقل تو چیزی را نپذیرفت، از اندیشه کسی که شک تو را برطرف می کند پیروی کن (185/3).
اِتَّهِمُوا عُقَولَکُمْ فَاِنَّهُ مِنْ الثِقَةِ بِها یَکُونُ الخَطاءُ؛ همواره عقل خود را خطاکار بدانید؛ چرا که اعتماد کامل به عقل باعث اشتباه می شود (267/2).
ضادّوا الهَوی بالعَقْلِ؛ به کمک عقل با خواهش های نفسانی مبارزه کنید (232/4).
اِسْتَرشِدْ العَقْلَ و خالِفِ الهَوی تُنْجِحْ؛ راه راست را از عقل بخواه و با هوا و هوس دشمنی کن تا پیروز شوی (184/2).
اَفْضَلُ العَقْلِ مُجانِبَةُ اللَّهْوِ؛ دوری گزیدن از سرگرمی ها برترین خرمندی است (399/2).
یَنْبَغی لِلْعاقِلِ اَنْ یُقَدِّمَ لِآخِرَتِهِ و یَعْمُرَ دار اِقامَتِهِ؛ سزاوار خردمند آن است که از پیش برای آخرتش آذوقه بفرستد و خانه جاودانی خود را آباد کند (442/6).
حِفْظَ العَقْلِ بِمُخالَفَةِ الهَوی وَ الغُرُوفِ عَنِ الدُّنیا؛ نگهداشت عقل به مخالفت با خواهش ها نفس و رو گردانی از دنیاست (409/3).
ذَکِّ عَقْلَکَ بِالاَدَبِ کَما تُذَکَّی النّارُ بِالحَطَبِ؛ خرد خود را با ادب روشن کن؛ همان گونه که آتش با هیزم افروخته می شود (39/4).
ضَلالُ العَقْلِ یُبَعِدُّ مِن الرِّشادِ و یُفْسِدُ المَعادَ؛ گمراهی عقل، انسان را از راه راست دور می کند و آخرتش را تباه می سازد (239/4).
عُنْوانُ العَقْلِ مُداراة النّاسِ؛ نشانه خرد مدارا با مردم است (360/4).
کَیْفِیَةُ الفِعْلِ تَدُّلَ علی کَمِّیَةُ العَقْلِ؛ چگونگی عمل انسان نشانه مقدار عقل اوست (226/2).
لِکُلِّ شِییٌ زَکاةٌ و زَکاة العَقْلِ اِحْتِمالُ الجَّهالِ؛ هر چیزی زکاتی دارد و زکات عقل تحمّل نادان هاست (18/5).
یُسْتَدَلُّ عَلی عَقْلِ الرَجُلِ بالتَّجلّی بالعِفَّةِ و القَناعَةِ؛ عقل مرد را با پاکدامنی و قناعتش می سنجند (449/6).
لا خَیْرَ فی عَقْلٍ لا یُقارِنُهُ حِلْمٌ؛ عقلی که با بردباری نباشد خیری ندارد (396/6).
صَدْرُ العاقِلِ صَنْدُوقُ سِرِّه؛ قلب خردمند گنجینه راز اوست (215/4).
مِنْ عَقْلِ الرَّجُلِ اَنْ لا یَتَکَلَّمَ بِجَمیعِ ما اَحاطَ بِهِ عِلْمُهُ؛ از نشانه های خردمند آن است که هر آنچه می داند نمی گوید (24/6).
یَنْبَغی لِلْعاقِلِ اَنْ یَکْثُرَ مِنْ صُحبْبَةِ العُلماءِ و الاَبْرارِ و یَجْتَنِبَ مُقارَنَةَ الاشرارِ و الفُّجارِ؛ سزاوار است خردمند با عالمان و نیکوکاران بیشتر هم نشین شود و از همراهی با بدان و تبهکاران بپرهیزد (446/6).