ناکامی زبان در توصیف کامیابی عارف

گاه بین تجربه دینی و تجربه عرفانی تفاوت گذاشته می شود. متعلق تجربه دینی امور فوق طبیعی است; مانند خدا، ملائکه و اولیا. اما اتصال به حق و هدم مرزهای خودیت، هرچند به طور موقت را «تجربه عرفانی » گویند. مراد ما از تجربه عرفانی معنای عامی است که هر نوع شهود قدسی فوق طبیعی را شامل می شود.

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

گاه بین تجربه دینی و تجربه عرفانی تفاوت گذاشته می شود. متعلق تجربه دینی امور فوق طبیعی است; مانند خدا، ملائکه و اولیا. اما اتصال به حق و هدم مرزهای خودیت، هرچند به طور موقت را «تجربه عرفانی » گویند. مراد ما از تجربه عرفانی معنای عامی است که هر نوع شهود قدسی فوق طبیعی را شامل می شود.

مدعیان کشف و شهود همواره در بین ملل و نحل گوناگون وجود داشته اند. یکی از امور مشترک در بین اصحاب کشف و شهود این است که تجارب عرفانی غیرقابل بیان و توصیف (ineffable) می باشند. آنان با اینکه از زبان استفاده می کنند، اما اصرار دارند که زبان برای انتقال این تجارب مناسب نیست. در این میان برخی مدعی شده اند که در نادر احوالی حقایق تمام علوم بر آنها منکشف گردیده، لیکن دیری نپاییده که آن حالت زایل و یافته ها به فراموشی سپرده شده است. گاهی گفته می شود آن دانش چنان فراگیر و هیجان انگیز است که زبان را یارای بیان آن نیست. بحث از صحت و سقم این نوع دعاوی، که با شهود اصحاب معرفت متفاوت است، خارج از موضوع این مقاله است. دعاوی عرفا عمدتا در باره مشاهده عالم غیب و غیب عالم است، نه قضایای علوم طبیعی و مانند آن. مولانا این شهود فراگیر را چنین توصیف می کند:

چون که سد پیش و سد پس نماند شد گذاره چشم و لوح غیب خواند چون نظر پس کرد تا بدو وجود ماجرا و آغاز هستی رو نمود پس ز پس می بیند او تا اصل اصل پیش می بیند عیان تا روز فصل

البته در این زمینه مراتبی وجود دارد:

هر کسی زندازه دل روشنی غیب را بیند به قدر صیقلی هر که صیقل بیش کرد او بیش دید

بیشتر آمد ورا صورت پدید عرفا می گویند که تجارب آنها درک و دریافتی متفاوت با درک و دریافت عام و متعارف است:

حالتی دیگر بود کان نادر است تو مشو منکر که حق بس قادر است

در این جهان پر از اسرار، دلیلی بر انکار این اظهارات نیست:

دو سر انگشت را بر چشم نه هیچ بینی در جهان؟ انصاف ده گر نبینی این جهان معدوم نیست عیب جز انگشت نفس شوم نیست تو ز چشم انگشت را بردار هین وانگهانی هر چه می خواهی ببین

گفته می شود از آنجا که این معرفت با انواع متعارف دریافت های بشری متفاوت است، قابل بیان و انتقال به وسیله زبان نیست. در توصیف این توصیف ناپذیری جهات عدیده ای بیان گردیده است که هر یک از آنها به تنهایی مبین تمام حقیقت نیست. لذا، خالی از اشکال نمی باشد، اما هر کدام به وجهی، به بخشی از حقیقت اشاره دارند. در اینجا به اختصار به ذکر و تعدیل اهم این نظریات می پردازیم:

تجربه عرفانی همراه با احساس عمیقی است که به عارف دست می دهد. این احساسات به دلیل عمق شان قابل بیان نیستند. باید توجه داشت که تجربه عرفانی صرف یک احساس نیست، بلکه بصیرت و شهودی آمیخته با چنین احساسی است. یک منشا برای توصیف ناپذیری تجارب عرفانی آمیختگی آن با این احساس عمیق است.

تجربه عرفانی بافت شخصی و اشتراک ناپذیری است و بیان آن برای کسانی که فاقد چنین تجربه ای هستند مانند توصیف رنگ برای نابیناست. ممکن است گفته شود که متکلم در سخن گفتن از رنگ برای نابینا مشکلی ندارد، اگر مشکلی وجود دارد از سامع است، لذا، عدم درک دیگران از تجربه عرفانی موجب ناتوانی عارف از بیان آن نمی شود، هر چند ممکن ست سخن گفتن از تجربه عرفانی برای غیر عارف بی فایده باشد. اما باید توجه داشت که زبان امری عام است و نمی تواند خصوصی باشد و چون ادراک عارف شخصی است زبانی برای بیان آن وجود ندارد، نه اینکه زبانی هست اما فهم اش برای دیگران غیرممکن است. لذا، اگر بینایی از آغاز در جامعه نابینایان زندگی کند البته خود را در سخن گفتن از رنگ ناتوان خواهد یافت، لکن این مطلب از رنگ و بو بالاتر است.

کاشکی هستی زبانی داشتی تا ز هستان پرده ها برداشتی هر چه گویی ای دم هستی از آن پرده دیگر بر او بستی بدان آفت ادراک این حال است قال خون به خون شستن محال آمد محال

برخی گفته اند: متعلق تجربه عرفانی خداوند است و چون خداوند نامتناهی است، به هیچ نحو توصیف پذیر نیست. کسانی که به پیروان کلام سلبی (negative theology) یا اهل تنزیه معروف اند خدا را فقط به صورت سلبی توصیف پذیر می دانند. به نظر ایشان نمی توان گفت خداوند چگونه است، تنها می توان گفت او چگونه نیست. تنها می توان او را با صفات سلبی شناخت، اما اسناد صفات ایجابی به خدا مجاز نیست. می توان گفت خدا معدوم یا جاهل نیست، اما نمی توان گفت خدا موجود یا عالم است. این نظر نیز خالی از اشکال نیست; زیرا بین دو نقیض واسطه ای نمی باشد و سلب یکی معادل ایجاب دیگری است.

به نظر برخی، تجربه عرفانی قابل بیان به زبان حقیقی نمی باشد و زبان دینی و عرفانی و اساسا سخن گفتن در مورد یا مجازی (metaphorical) است. اما در کنار این نکته باید توجه داشت که مجاز در جایی است که بین دو امر شباهتی یافت شود و جایی که شباهت درک شود انتزاع مفهوم ممکن است. به عبارت دیگر، مجاز وقتی مجاز است که شخص هم حقیقت، هم مجاز و هم وجه شباهت را به خاطر آورد و در این صورت، به کارگیری زبان حقیقی نیز ممکن است. اما در عین حال باید اقرار داشت که داشتن تصویری مبهم از حقیقت در فهم مجاز کافی است و سخنان اولیای دین و عارفان مملو از رمز و مجاز است.

من چو لب گویم لب دریا بود من چو «لا» گویم مراد «الا» بود من ز شیرینی نشینم رو ترش من ز بسیاری گفتارم خمش باغ گفتم نعمت بی کیف را کاصل نعمت هاست مجمع باغ ها ورنه «لا عین رات » چه جای باغ گفت نور غیب را یزدان چراغ؟ مثل نبود آن مثال آن بود تا برد بو آنکه او حیران بود هر چه گوید مرد عاشق بوی عشق از دهانش می جهد در کوی عشق گر بگوید فقه فقر آید همه بوی فقر آید از آن خوش دمدمه ور بگوید کفر آید بوی دین آید از گفت شکش بوی یقین

اما همین الفاظ از دیگران روا نیست.

گفت فرعونی انا الحق گشت پست گفت منصوری انا الحق باز رست آن انا را لعنة الله در عقب وین انا را رحمة الله ای عجب این انا «هو» بود در سر ای فضول ز اتحاد نور نز رای حلول

برخی بین حال عارف در حین تجربه و پس از تجربه تفکیک قایل شده اند و مدعی اند که توصیف ناپذیری تجربه عرفانی متعلق به حالت هنگام تجربه است. در این حال نه قدرت سخن گفتن برای عارف وجود دارد و نه فرصت آن. پس از تجربه و در حال هشیاری او می تواند درباره آن حالت بیندیشد، مفهوم بسازد و آن را بیان کند. این توصیف البته آسان نیست، اما عارف می تواند بر این مشکل فایق آید. این تفکیک، که از زمان فلوطین شناخته شده، تفکیک درستی است، اما اگر مراد صاحبان این رای این باشد که در حالت پس از تجربه همه یافته های شهودی قابل بیان است این نظر مقبول نیست.

هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن و عطار نیز می گوید:

گر دمی بر راه او در کارمی کی چنین مستغرق اشعارمی شعر گفتن حجت بی حاصلی است خویشتن را دید کردن جاهلی است

عطار حال عارف در هنگام شهود و پس از آن را در داستان دختر پادشاه و غلام توصیف می کند. وی نشان می دهد که حتی پس از شهود نیز زبان از بیان دیده ها عاجز است. شاهزاده ماهروی، که دیوانه عشق غلام یوسف وش پادشاه بود اما جرات آشکار کردن آن را نداشت، سرانجام با حیلت کنیزان به مقصود می رسد. آنان با دادن می به غلام وی را در حال بی خبری به حجله می آورند و پس از وصال و قبل از هشیاری به بسترش برمی گردانند. هنگامی که غلام بیدار می شود یاد دیدار آن نازنین آتش بر جانش می افکند.

آنچه تنها بر من حیران گذشت بر کسی هرگز ندانم آن گذشت آنچه من دیدم نیارم گفت باز زین عجایب تر نبیند هیچ راز زین عجب تر حال نبود در جهان حالتی نه آشکارا نه نهان نه توانم گفت و نه خاموش بود نه میان این و آن مدهوش بود نی زمانی محو می گردد زجان نه از او یک ذره می یابم نشان دیده ام صاحب جمالی از کمال هیچ کس می نبودش در هیچ حال چیست پیش چهره او آفتاب ذره ای والله اعلم بالصواب

برخی گفته اند سر توصیف ناپذیر پنداشتن تجربه عرفانی تناقض آمیز بودن و معماگونه بودن (paradoxical) آن است. آنان می گویند: حوزه منطق و تعقل، جهان زمان و مکان است. اگر تجربه ای در جهانی ورای جهان مادی صورت گیرد بیرون از حوزه حاکمیت منطق و تعقل است و بیان آن با زبان زمانی و مکانی تناقض نما، بلکه تناقض است. به زعم اصحاب این نظر، تناقض در عالم زمان و مکان محال است، نه در ورای این عالم. در این دیدگاه زبان تجربه عرفانی را تناقض آمیز توصیف می کند. این تناقض در زبان ناشی از تناقض در تجربه است. اما چون مابا زبان تناقض نما نامانوس ایم زبان را در توصیف تجربه عرفانی تخطئه می کنیم.

این تفسیر درستی از منطق و عرفان نیست. قوانین منطق ورای زمان و مکان و بر همه نشئآت حاکم اند و تناقض در هیچ عرصه و نشئه ای مجاز نیست. زبان عرفانی تناقض آمیز نمی باشد، بلکه رازآمیز است، تناقضی که به نظر می رسد ظاهری است و متناقضان تحت یک حقیقت شامل قرار دارند.

برخی گفته اند: زبان عرفانی بیان احساس عارف است، نه توصیف امور عینی; لذا، سخن از مطابقت و صدق و کذب مطرح نیست، چنان که در شعر عاشقانه، شاعر در حقیقت به جای توصیف معشوق، به ابراز احساس خود می پردازد. حقیقت این است که هم زبان عارفانه و هم زبان عاشقانه مشتمل بر دو نوع سخن اند: ابراز احساس عاشق و بیان اوصاف عینی معشوق و دیدن آن اوصاف است که شعله این احساس را دامن می زند.

چون شوی مستغرق رب المنن بعد از آن می گوی انواع سخن چون که نطق از دل نشان دوستی است بستگی نطق از بی الفتی است دل چو دلبر دید کی شد رو ترش بلبلی گل دید کی ماند خمش

مطلب دیگری که هر چند مستقل از بحث کنونی است، اما پاره ای از اظهارات عارفان در باب ناگفتنی بودن شهودات عرفانی ناظر بدان است، اصراری است که عارفان بر حفظ اسرار داشته اند و تاکیدی که بر عدم افشای آن بر غیر اهل اش نموده اند. لذا، عارف سر می دهد اما سر نمی دهد. بسا که هویدا کردن سری سری بر دار فرستد.

هر که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند

یکی از دلایلی که عارفان را به رمزگونه و شاعرانه سخن گفتن واداشته حفظ اسرار از اغیار است، چنان که عطار بدین امر تصریح می کند:

چون ندیدم در جهان محرم کسی هم به شعر خود فرو گفتم بسی

در باب عرفان و زبان، چیزی که می توان گفت این است که حقایق دینی و تجارب عرفانی دارای سطوح و بطون اند و تنها سطوحی از آنها قابل مفهوم سازی و بیان لفظی است. بسیاری از عرفا شهودات خود را بیان می کنند و بسیاری از منابع دینی و منشئآت عرفانی در توصیف حقایق قدسی فوق طبیعی است. پیامبران وحی را ابلاغ می کنند و از مواجهه خود با غیب عالم خبر می دهند. لذا، نمی توان گفت حقایق عالم غیب و تجارب عرفانی به طور مطلق غیرقابل بیان می باشند. حقیقتی که در اینجا وجود دارد این است که آنچه که در این عرصه به زبان می آید سطح و ظاهر حقیقت است، نه عمق و باطن آن. ذهن و زبان به اندرون عالم راه ندارند. اگر مفتاح باب زندگی در این عالم عقل است مفتاح باب عالم غیب جنون است. همچنین عطار می گوید:

جمله دیوان من دیوانگی است عقل را با این سخن بیگانگی است جان نگردد پاک از بیگانگی تا نیابد بوی این دیوانگی

شکی نیست که کشیدن بار معنی همیشه بر زبان آسان نیست. دشواری ترجمه از زبانی به زبان دیگر محدودیت زبان را نشان می دهد. هر زبانی نمی تواند معنایی را بیان کند، هر چند زبان دیگری ممکن است آن را بیان نماید. همچنین ممکن است معنایی باشد که هیچ زبانی نتواند آن را بیان کند. زبان مبین معلومات حصولی مشترک است که محدود می باشد و به کنه اشیا نمی رسد. معلومات شخصی ما منحصر به حوزه حواس درونی و بیرونی است و علم ما به سایر امور به صورت قضایای کلی است، هرچند مصداق شان منحصر به فرد باشد. این قضایا قانون ها را بیان می کنند، نه حقایق اشیا را. ما اشیا را به عنوان مصادیق مفاهیم کلی می شناسیم. شناخت از طریق مفاهیم کلی غیر از شناخت شخصی قیقت شی ء است. هر چه ادراک عام تر باشد به کارگیری زبان آسان تر و زبان عمومی تر است; مانند ادراک حسی. معارف انتزاعی مخصوص قومی است. لذا،زبان آن دشوارتر و مخاطبان آن محدودتر است.

عارف در تلاش است که با حقیقت عالم و در نهایت، با حقیقة الحقائق تماس وجودی شهودی بی واسطه شخصی برقرار کند و قطره وجودش را به بحر لایتناهی او متصل و خود را در او فانی سازد. او ممکن است به شهود ظهورات حق و اسما و صفاتش نایل آید، اما مقام ذات و غیب مطلق، مقام «لا اسم له و لا رسم له » است. الفاظ و مفاهیم به اسما و صفات راجع است، آن هم به طور ناقص و انتزاعی; اما ذات یا «هو» یا غیب غیب عناوین مشیر به غیب مطلق اند. و بالجمله در هرم وجود هر چه به سوی قاعده آن می رویم زبان تواناتر و هر چه به سوی راس آن می رویم زبان ناتوان تر و در نهایت در راس هرم زبان فلج می شود. چون عقول از کنه معرفت اش ناتوان اند زبان ها نیز در وصف اش الکن اند.

خدا یک راز همیشگی است، نه یک معمای گشودنی. راز آمیز بودن او توصیف ناپذیری اوست. عارف برخلاف عالم، با یک مساله بغرنج روبه رو نیست، بلکه مقهور یک راز جاودانی است. تلاش او نه رازگشا که حیرت افزا است; حیران از جلال و جمال ازلی و شیدای محبوب لم یزلی.

از پی ادراک تو هر جا که هست حیرت اندر حیرت اندر حیرت است حیرتی باید که روید فکر را خورده حیرت فکر را و ذکر را

بحث جدی تر از «توصیف ناپذیری تجربه عرفانی » مستلزم طرح مباحث فلسفی، منطقی، سیمنتیکی و غور در دریای ادبیات عرفانی است، عمیق تر از آنچه در این جستار مقدماتی گفته شد و مجالی دیگر می طلبد.

یا رب از باران احسان و عطا قطره ای ده مزرع خشک مرا تر شود سرسبز و خرم زان کرم بو که روزی زان زراعت برخورم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر