سکولاریزم(1) پدیده ای غربی مربوط به دوره گذر از مقطع کهنه به نو می باشد که در رفرماسیون یا نهضت اصلاح دینی به صورت «ایمان به اصالت عقل» تجلی یافت. مقاله حاضر تلاشی است در جهت اثبات و تحقّق بُعد سیاسی سکولاریزم که پاسخی طبیعی به شرائط حاکمیت کلیسا در قرون وسطی بود و باعث شد تا اندیشه خدا محوری divinism به انسان محوری humanismتبدیل گردد.
اندیشه سیاسی در دو بستر، موضوعات خود را پیدا می نماید. این دو بستر عبارتنداز:
1. مسائل مقطعی و مشخص در هر زمان.
2. مسائل پایدارPermanent questions که در هرزمان پیوسته خود رانشان می دهند و اندیشمند سیاسی از مواجهه با آنها، خود را ناگزیر می یابد. درهر دو بستراندیشه سیاسی می تواند سه جلوه داشته باشد که عبارتند از:
الف: تفسیر و تبیین واقعیتهای سیاسی
ب: تغییر واقعیّات نامطلوب
ج: تأمین خوشبختی فرد و جامعه
از واقعیتهای موجود در دوره سوّم اندیشه سیاسی که نتایج آن به تدریج در دنیا خود را نمایان می سازد سکولاریزم می باشد. تفاسیر مختلف از این واقعیت باعث گردیده تا تعاریفی متنوع و بعضا غیرمنسجم عرضه گردد تا حدی که آن را به معنای خاص عقلایی شدن دین(2) درنظر بگیرند و بدین ترتیب فروعاتی
کتاب نقد » شماره 1 (صفحه 8)
----------------------------------------
بدیع را بتوان برآن مترتب نمود، درحالی که این پدیده به دوره سوم مربوط می شود و عکس العملی طبیعی دربرابر شرایط دوران دوّم اندیشه سیاسی است و به معنای خاص «ایمان به اصالت عقل» در مقابل «ایمان به اصالت اعتقادات آباء کلیسا» بکار می رود. به عبارت رساتر، با سکولاریزم رضایت آباء کلیسا به رضایت انسانها تحویل می گردد.
شرایط دوران دوم اندیشه سیاسی
قبل از توضیح شرایط دوران دوّم لازم است در مورد ادوار اندیشه سیاسی به طوراجمال توضیح داده شود. معمولاً دو معیار برای تقسیم بندی وجود دارد:
الف: معیار اهتمام به محتوای سیاست و نه زمان
ب: معیار اهتمام به زمان و نه محتوای سیاسی
الف) براساس معیاراهتمام به سیاست چهار دوره قابل تصور است:
1. دوره ای که حکومتها براساس دولت - شهر city state اداره می شدند. این دوره تا زمانی که یونان توسط امپراطوری روم فتح گردید استمرار داشت. دراین دوره اجتماعات خیلی کوچک بودند و مسائل سیاسی از پیچیدگی خاصی برخوردار نبود و لذا راه حل ها هم ساده تر به نظر می رسید.
2. دوره جهانگرایی که با امپراطوری اسکندر به وجود آمد و تا پایان قرون وسطی ادامه یافت. دراین دوران که فاصل بین کشورها توسط ادیان باز که داعیه جهانی دارند تبیین می گردید، اکثر کشورهای دنیاتوسط دین مسیحیت اداره می شد و امّت مسیح وجود داشت و طبعا مشکلات هم پیچیده تر از دوره قبل بود.
3. دوره ای که امّت مسیح به ملّت مسیح تبدیل شد و کشورهای جدید بر ویرانه های نظام فئودالی کلیسا تأسیس گردید.
4. دوره بازگشت به جهان گرائی
Cosmopolitanism. دراین دوره واحدهای کشور - ملت Nation - stateقادر به حل تمام مشکلات بشر نبودند. لذا رویکرد افراد به سمت جهان گرایی در چهارچوب سازمانها و حاکمیت بین المللی شروع گردید.
ب) بر اساس معیار اهتمام به زمان، چهار دوره تحول اندیشه سیاسی عبارتند از:
1. اندیشه سیاسی دوران باستان تا قرن پنجم میلادی.
2. اندیشه سیاسی دوران قرون وسطی تا قرن پانزدهم میلادی که قریب یک هزار سال طول کشید. در این دوره همه جوانب زندگی انسان در قالب مذهب توجیه می گردید.
3. دوره معاصر که از قرن پانزدهم شروع و به قرن بیستم می رسد.
4. اندیشه سیاسی دوره جدید از قرن بیستم به بعد.
با پذیرفته شدن مسیحیت توسط کنستانتین امپراطور روم در سال 313 میلادی. و اعلام آن به عنوان مذهب رسمی، دوران دوّم آغاز شد. شایان ذکر اینکه مسیحیان قبل از این دوره که تحت تعلیم حواریون و بالاخص سنت پل (saint paul) قرار داشتند، بعدها نسبت به منبع اقتدار ومشروعیت آن دچار نوعی احساس تعلّق دوگانه شدند: از یک سو تعلّق به حوزه دنیوی و از سوی دیگر تعلّق به حوزه اخروی یا دینی. احتمالاً سرچشمه این دوگانگی که بعدها در نظریه دو شمشیر تجلّی یافت عصاره پیام عیسی بود.
عصاره پیام دین مسیح این بود که دین قبلی تحت الشعاع ملاحظات سیاسی واقع شده و به جای اینکه دین رستگاری باشد بیشتر دین سیاسی بوده و دراختیار حکام و سیاستمداران قرار گرفته است. چنین برداشتی چون در راستای نظریه دولت الهی بود که یهودیان، حکمرانان خویش را جانشین خداوند(3) و منبعث از مذهب می دانستند، قابلیت ارزشگذاری مثبت را داشت، زیرا دین و سیاست حوزه یکسانی پیدا نموده بود. حضرت عیسی در اعتراض به چنین برداشتی، اعلام نمود که دین رستگاری دینی است که از حیطه سیاست بدور باشد و ملاحظات سیاسی برآن تأثیر نگذارد. چنین اعتراضی درآن شرایط منطقی به نظر می رسید چراکه دخالت سیاست در مذهب از درجه خلوص مذهب می کاست واز طرفی، برای اینکه پیام حضرت به عنوان مذهب رستگاری خود را مسلّط سازد بسیار اهمیت داشت.
ظاهرا معنای کلام حضرت عیسی که بین دو حوزه سیاست و مذهب در آن مقطع تمایز قائل بود با دخالت مذهب در سیاست که بعدها توسط مسیحیان نفی گردید و نهایتا به زیان عیسی(ع) و مسیحیت تمام شد نباید منافاتی داشته باشد زیرا وقتی عیسی در آن شرایط اعلام کرد که به قیصر مالیات باید پرداخت و نسبت به کلیسا وفادار باید بود و حساب قیصر و مسیح را از هم جدا دانست، بیشتر منظورش این بود که مذهب را از قید تسلط سیاسی رهایی بخشد و یک مذهب غیرسیاسی که در دیدگاه تاریخ دینی، انقلابی به شمار می رفت عرضه نماید.
به هرحال با پذیرش رسمی مذهب مسیح توسط کنستانتین، داعیه ای برای هدایت کلیسا توسط امپراطور پیدا شد و از این نقطه به بعد، سیاست که قبلاً جنبه ایدئالیستی یونان در قالب مدینه فاضله افلاطون را داشت به جنبه حقوقی تغییر پیدا کرد. منظور از جنبه حقوقی سیاست توجه پیدا نمودن به منشأ حاکمیت به منظور ارائه راه حل برای جدال تفوّق کلیسا بر امپراطور و بالعکس است. به عبارت دقیق تر، سؤالاتی از این قبیل که: «آیا کلیسا باید بر پادشاهان نظارت عالیه داشته باشد؟ آیا پادشاهان مأمور کلیسا تلقّی می شوند؟ آیا باید نظریه دو شمشیر را برای اداره جامعه توسط پادشاه و اداره مذهب توسط کلیسا را با عنایت به اینکه منبع نهایی اقتدار از آنِ پاپ باشد پذیرفت؟»، همگی محور اصلی سیاست را شکل می دادند. به هر حال چنین جدالهایی از نقطه نظر حقوقی بر سر سیاست وجود داشت و نزاع اصلی هنگامی رخ می نمود که تفوق امپراطور بر پاپ و بالعکس مورد بحث قرار می گرفت. حل مسأله هنگامی که امپراطور مقدس روم هر دوجنبه سیاسی و مذهبی حکومت را در دست داشت آسان به نظر می رسید. لکن نزاع پشت صحنه آن بود که امپراطور مقدس ادعا کرد که قدرت و حقوق خود را مستقیما از سوی خداوند دریافت می دارد. پاپ مدعی بود که امپراطور قدرت الهی را از طریق وی به دست آورده است. آنچه در تحقیق حاضر اهمیت دارد. این است که طی این دوره هزار ساله، عنصرِ مذهب، حاکمیت خود را از طریق کلیسا بر تمام افراد گسترانده بود و به هرحال بازیگر اصلی صحنه سیاست که از دو جهتِ مشروعیّت و منابع قانونی پشتوانه حکومت بود، کلیسا و آباء آن بودند که ویژگیهایی داشتند که درنضج گرفتن رفرماسیون به عنوان عکس العملی طبیعی در برابر شرایط مؤثّر
واقع شد.
ویژگیهای حکومت مذهبی قرون وسطی
1. جزم گرایی و علل آن: اساس تشکیلات قرون وسطی بر جزم گرایی یا دگماتیزم استوار بود، به این معنی که احکامی بدون هیچ دلیل باید مورد اطاعت قرار می گرفت.(4) به عنوان مثال، نخستین و اساسی ترین احکام جزمی کلیسا این بود که کلیسا خطا نمی کند. این حکم جزمی به عنوان مادر جزمهای دیگر تلقی گردید وبه تدریج حوزه آن از قلمرو مذهب به کائنات رسید. برای وضوح بیشتر بحث، به تعدادی از جزمها که سست شدن آنها نقطه عطفی در اندیشه سیاسی محسوب گردید اشاره می شود.
الف. مرکزیت زمین: کلیسا حکم نموده بود که زمین مرکز کائنات است و همه ستارگان عالم به دوْر زمین در حرکت هستند.
ب. مسیر دائره ای شکل ستارگان به دور زمین.
ج. اینکه هر حرکتی نیاز به حضور دائمی محرک دارد.
د. اینکه هیچ حقیقت کشف نشده ای وجود ندارد و انسانها از طرق عادی و معمولی به حقایق نمی رسند، بل فقط آدمهای خاص از طریق تزکیه می توانند به حقایق برسند. درحالی که نیوتن و کوپرنیک و کپلر که در زمینه علوم به کشفیّاتی نائل شده بودند، از طریق تزکیه به مفهوم کلیسایی وارد نگردیده و از افراد معمولی محسوب می شدند.
و. از عقاید دیگر کلیسا این بود که هدف سیاست، جلب رضایت خداوند می باشد ومتولّی و معیار رضایت خداوند هم کلیسا وآباء آن هستند.
درپاسخ به این سؤال که چرا یک قسمت متمدّن از مردم جهان حدود هزار سال بر اساس جزم گرایی کلیسا زندگی می کردند سه علت را شاید بتوان ذکر نمود:
1. علل طبیعی و فطری
2. علل معرفت شناسانه
3. فرض وجود اقتدار
درخصوص علل طبیعی و فطری باید گفت که انسانها در زندگی همواره با مشکلات مواجه می شوند. به عبارت بهتر، زندگی در کلّیت خود نوعی مبارزه است و انسان همواره در مبارزه می باشد. پس طبیعی است که او پاسخ به مشکلات خود را خود بیابد. از طرف دیگر، انسان موجودی منطقی است ومنطق حکم می کند برای وصول به اهداف و حل مشکلات از سهل ترین و کم دردسرترین طریقه استفاده نماید. معمولاً کوتاه ترین راه این است که مشکلات انسان به دست دیگران حل شود زیرا نفس فکرکردن کار صعب و مشکلی به نظر می آید و این یک پدیده طبیعی است. درصورت استمرار این روش انسان تدریجا فکر کردن را فراموش می کند و این هم یک مسأله منطقی و عقلی است. بعلاوه عقل دارای صفت دیگری هم هست و آن مورد استفهام قراردادن پدیدها و شرائط طبیعی است. بنابراین، زیر سؤال بردن دگمها و جزمها باید طبیعی به نظر آید در حالی که این طور نیست و مقابله با جزم گرایی سخت است چون مقابله با بخشی از عقل است. پس یکی از دلائل جزم گرایی ظاهرا دراین بستر توجیه می گردد که انسانها گرایش دارند دیگران مشکلاتشان را حل نمایند.
علل معرفت شناسانه: انسانها معمولاً امور زندگی خود را بر وفق علم خود تنظیم می نمایند. علم انسانها متوقف بر روش شناخت می باشد. بنابراین به جای پرداختن به علمها بایدبه روشها پرداخت. روش کسب معرفت مذهبی با روش کسب معرفت فلسفی فرق می کند. قابل انکار نیست که روش شناخت مسلط بر علم و فلسفه در قرون وسطی روش ارسطویی بود و روش ارسطویی باعث جزم گرایی می شود زیرا اولاً معرفت تازه ای به دست نمی دهد(5) و ثانیا منطق صوری ارسطویی ادعا می کند که انسان را یکباره به حقیقت مطلق می رساند ولذا انسانها هم به یقین کامل می رسند.(6)
فرض اقتدار Authority : منظور از اقتدار دراین بحث قدرت مشروع اشخاص و سازمانهایی است که در مورد یک پدیده یا در همه موارد معلومات قطعی و یقینی داشته باشند. درآن زمان فرض براین بود که کلیسا وآباء آن تمام حقایق را می دانند و افراد هم متقاعد شده بودند که آنها چنین اقتداری دارند و مرجع حل و فصل مسائل فکری اند. معمولاً کسانی می توانستند حامل این اقتدار باشند که به عنوان مفسّر کتاب مقدس شناخته شده باشند.
باید توجه نمود که حضرت عیسی در فلسطین که جزئی از امپراطوری روم محسوب می شد متولّد گردید. زبان محاوره آن روز فلسطین عبری بود و تعلیمات حضرت عیسی و حواریون از عبری به لاتین ترجمه گردید. معمولاً اکثریت مردم عادی اولاً به واسطه ندانستن زبان عبری و ثانیا به واسطه بی سوادی، توانایی استفاده از انجیل اصلی را که به زبان عبری بود نداشتند. لذا مجبور بودند به افرادی مراجعه نمایند که دو خصیصه سواد و آشنایی با زبان عبری را دارا بودند و احتمال خطا و تفاوت بین انجیل عبری با ترجمه آن را نمی دادند. این افراد به صورت صاحبان اقتدار و مراجع قدرت (آتوریتی Authority) در آمدند. به هرحال، تمام عوامل برای جزم گرایی آماده بود. در چنین سیستمی البته عوامل دیگری هم در کار بودند که پیش زمینه های روشنگری را در ضدیت با جزم گرایی مهیا می نمودند. این عوامل در ضمن اینکه از ویژگیهای دوران دوّم محسوب می شوند، در کار تخریب جزم گرایی فعال بودند.
2. اکتشافات علمی: در این دوره عده ای از دانشمندان که درباره طبیعت تحقیق می کردند، به ایجاد شک در جزم گرایی کلیسا پرداختند و پس از آن عملاً ثابت نمودند که طبیعت یک پدیده بکر و دست نخورده است و همه چیز در آن مجهول است و به تدریج باید به کشف حقایق مبادرت کرد. یکی از اولین دانشمندان کوپرنیک بود. او نظر کلیسا را مبنی بر آنکه کائنات به صورت کراتی تو در تو است که در مرکز آنها کره زمین قرار دارد و اینکه کره ها مانند بالن شفاف هستند و تمام ستارگان عالم در هفت طبقه و فلک قرار دارند رد نمود. کپلر نیز اظهار داشت که مسیر ستارگان بیضی شکل است. آنگاه گالیله چنین اظهارنظر نمود که زمین مرکز عالم نیست. سپس نیوتن جاذبه زمین را کشف کرد. آنان ادعای کلیسا را مبنی بر اینکه فقط مقدسین کلیسا قادر به فهم حقایق هستند و افراد عادی از عهده درک آنها عاجزند، باطل کردند.
3. افکار مسلمانان: در این دوره، مسلمین با فکر باز و وسعت نظر هر نظریه ای را مطرح می نمودند و هیچ گونه ابایی نیز در زمینه استفاده از افکار غیر مسلمین نداشتند و بیشتر به دنبال دانش و افکار تازه بودند. لذا در روشن نمودن اندیشه های یونان و روم باستان نقش مؤثری را ایفا کردند. بر این اساس، دو طرز تفکر در مقابل یکدیگر صف کشید: فکر باز مطلق و جزم مطلق.
4. عامل تجارت (بورژوازی): امر تجارت به تدریج گسترش یافت و طبقه ای به وجود آمد که از لحاظ شأن اجتماعی پایین بود لکن ثروت فراوان کسب کرد و به سفرهای مختلف پرداخت. این سفرها دو دست آورد مهم را به دنبال داشت: ثروت و فرهنگ. این طبقه جدید که به تدریج رشد پیدا می کرد و بین دو طبقه اشراف و فئودالها و طبقه ای که با وسائل تولید رابطه سلبی داشتند قرار گرفت، طبقه بورژوا نامیده می شد.
5. عامل عدم توزیع عادلانه ثروت در بین حوزه های قدرت پذیر: چون حوزه نفوذ کلیسا به صورت امپراطوری بسیار وسیع و بزرگ بود، لذا کلیسا برای اداره آن با اشراف هر منطقه ای قرارداد امضاء می نمود(7) تا در مقابل اعطای حق مشروعیت، مالیاتها را از مردم که اکثرا از طبقه سوم بودند اخذ نموده و برای قدرت مرکزی ارسال نماید. در مقابل این عمل، کلیسا مقداری از مالیاتها را به صورت زمین در اختیار پادشاهان قرار می داد. زیرا زمین تماما از آن کلیسا بود. به هرصورت، بتدریج دوگرایش در هر منطقه ای رشد یافت:
1. گرایش پادشاهان به افزایش قدرت خود در مقابل کلیسا.
2. گرایش مردم به اینکه مالیاتهایی که می پردازند در کشور خودشان هزینه شود.
این دو گرایش باعث گردید تا تفکراتی مانند تفکر آگوستین شکل بگیرد مبنی براینکه امپراطوری مسیحی می تواند به وسیله حکومتهای ملی حفظ گردد. این نقطه آغازین تبدیل امّت مسیح به ملّت مسیح بود.
عوامل مذکور باعث شد تا دکترینهای حاکم بر کلیسا توسط عده ای از کشیشان که معمولاً از طبقات متوسط بودند به عنوان عکس العملی طبیعی در برابر شرایط موجود زیر سؤال برود. از جمله مهم ترین این کشیشان مارتین لوتر بودکه جنبش اصلاح مذهبی Reformationرا بنیان نهاد. وی دکترینهای ذیل را زیر سؤال برد:
1. دکترین indulgence یا بخشایش گناهکاران، با طرح این پرسش که چطور ممکن است بندگان خدا (آباء کلیسا) تصمیم خداوند را تغییردهند.
2. دکترین تمایز و برتری، مایملک معنوی کلیسا ناظر بر اینکه روحانیون کلیسا از دیگران برتر هستند. لوتر اظهار داشت همه معتقدان به خدا مساوی اند.(8)
3. دکترین دو شمشیر در معنای اینکه قاضی نهایی و منبع حاکمیت پاپ است. لوتر اظهار داشت که حاکمان دنیوی Temporal Rulers قدرت و حاکمیتشان را به طور مستقیم از خداوند دریافت می دارند و وظیفه روحانیون بیشتر در ابعاد روحی و معنوی خلاصه می شود.
4. مهمتر از همه، زیر سؤال بردن تفاسیری بود که کلیسا ارائه می داد و لذا به این نتیجه رسید که مذهب مسیحیت مسخ شده است. زیرا مترجمان تعلیمات مذهبی از عبری به لاتین، گرایشهای خود را هم دخالت داده اند. بنابراین مراجعه به تعلیمات مذهبی به زبان اصلی اجتناب ناپذیر به نظر می آید. براین اساس یکی از کشیشان بنام کالوین که دنباله رو لوتر واهل ژنو بود در مراجعه به کتاب مقدس، برخلاف تفسیر سنتی کلیسای کاتولیک که ثروت و جمع آوری آن را تقبیح می نمود، به این نتیجه رسید که مطابق آیات کتاب مقدس ثروت یک موهبت خدایی است و ثروتمند هم محبوب خداوند می باشد. این مفاهیم موجب سرعت بخشی وجه ذهنی تکوین بورژوازی گردید.
در این مقطع ماکیاول (1527 - 1469) وارد صحنه می گردد و به همراه روشنفکران سرکشی که اغلب روحانی بودند به گونه متفاوتی با کلیسا مخالفت می نماید. از مهم ترین ویژگی های ماکیاول آن است که رهرو اندیشه اگوستین قدیس در حاکمیت ملّی است. وی به تبع کلیسا معتقد است که هدف سیاست، جلب رضایت خداوند است. لکن سؤال دنباله دار ماکیاول آن است که چگونه مشخص می گردد که انجام سیاست بخصوصی خداوند را راضی می نماید. آیا ملاک همان مراجعه به کشیشان گذشته است؟ در این زمان هم آنها زیر سؤال رفته بودند. لذا ماکیاول آلترناتیو دیگری را پیشنهاد می نماید و آن اینکه آنچه بنده خدا(بشر) را راضی کند، خداوند را هم راضی می کند زیرا خشنودی بنده در خشنودی خداوند خلاصه می شود. این نقطه آغازین سکولاریزم است، بدین معنا که خدا - محوری به انسان - محوری تبدیل می گردد. آنچه در انسان محک و معیار است عقل می باشد. بنابراین، «ایمان به اصالت عقل» در فردگرایی individualism به جای ارزشهای کلیسایی شکل می گیرد. مشخصه این دوره که ابتدای دوره سوّم می باشد اولاً رهایی فرد از قیود و فشارهای کلیسا - که در واقع بر این نظریه که رضایت خداوند از رضایت انسان نتیجه می شود مبتنی است - و ثانیا شکل گرفتن کشورهای مستقل nation - state است.
از این زمان به بعد بحث در باب سیاست حول محور انسان و فردگرایی و طبیعت وی شکل می گیرد. برای مثال، خود ماکیاول برای پاسخ به این سؤال که «چه کسی باید حکومت نماید؟»، به طبیعت انسانی متوسل می شود. وی طبیعت انسانها را متشکل از دو عامل فطری (غریزی) و اکتسابی می داند و معتقد است انسانها فطرتا نیرنگ باز وسلطه جو و شرور هستند و قبل از آنکه تابع عقل باشند، تابع احساسات می باشند؛ آنها عقل را برای توجیه احساسات بکار می برند. پس انسانها یا ستمکار هستند یا ستمدیده. حال چه نوع حکومتی برای این نوع انسان مناسب است؟ وی کوشش می کند حکومتی را که رهبرانش دارای «اخلاق مختص به خود» هستند به عنوان بهترین حکومت معرفی نماید. چنین اخلاقی در مکتب ماکیاول، اخلاق موفقیت خوانده می شود. اخلاق موفقیت باعث می گردد تا حاکم بهتر از منافع مملکت و مردمش دفاع نماید. چنین اخلاقی در جهت مصلحت دولت است. بنابراین شاید لازم بیاید سیاستمداران برای مصلحت دولت دروغ بگویند، در حالی که از نظر اخلاق فردی دروغ گفتن مذموم است. وی با استفاده از الفاظ اخلاقی سعی می نماید تا حیطه سیاست را از حیطه مذهب جدا سازد. لذا سیاستمدار را به درجه ای از پیروی و پای بندی به اخلاق فردی (مذهب) توصیه می نماید که در جهت موفقیت و مصلحت وی باشد. در غیر این صورت، همان قدر که کشتیران برای هدایت کشتی نیاز به اخلاق و دین دارد. سیاستمدار هم دارد. از طرفی ماکیاول در کتاب شهریار به این نتیجه می رسد که روحانیون مسیحی اصولاً برای سیاست تربیت نشده اند و در صورت وارد شدن به سیاست، جامعه مسیحیت با شکست روبرو می گردد. از دیگر احتجاجات ماکیاول آن است که اختلاط مذهب و سیاست منتهی به بی اعتبار شدن مذهب می شود.
به هرحال سیر اندیشه های محققین علوم سیاسی در دوران بعد بر محور انسان و آنچه معیار تفوّق انسان است - یعنی عقل - قرار می گیرد و این همان چیزی است که تعبیر به سکولاریزم گردید. شاید بتوان نظریات سیاسی راجع به دولت را بر دو محور«نظریه مکانیکی و نظریه ارگانیکی»، بر همین اساس، مورد بررسی قرارداد. در نظریه مکانیکی حق حاکمیت به انسان داده می شود. نظریات افرادی مانند ژان بودن که نظریه حق حاکمیت کلیسا را به طور صریح و علنی رد می نمایند و جان لاک انگلیسی که نظریه دولت و حقوق طبیعی را مطرح می کند و روسو که نظریه قرارداد اجتماعی و اراده عمومی را مطرح می نماید و توماس هابز که نظریه «اتیسم» را مطرح می نماید و منتسکیو که تفکیک قوا را مطرح می سازد، همگی مبتنی برانسان - محوری و فردگرایی است. تمام این اندیشه ها در «نظریه مکانیکی دولت» متبلور می گردد که امروزه زیر ساختار تمام نظریه های سیستمی، سیبرنتیکی، ساختارگرای فونکسیونالیزم را تشکیل می دهد و اساس خود را بر اصل تعقل و ایمان به آن قرار می دهد. به عبارت دقیق تر، اندیشمندان در مواجهه با مسأله تضاد آزادی فرد با مداخله دولت بدین نتیجه رسیده اند که همان طور که انسان می تواند یک دستگاه مکانیکی مانند ساعت یا کامپیوتر بسازد و در صورت عدم کارکرد عضوی از آن، جایگزین برایش در نظر بگیرد و دستگاه را به حالت اول و به صورت طبیعی به کار وادار کند در خصوص دولت هم هرگاه قسمتی از آن دچار نقصان گردد، می توان با تعویض و تعمیر آن - اعمّ از قوه مقننه یا اجراییه و قضاییه - به رشد و توسعه جامعه پرداخت. این پدیده با عقل سازگاری دارد بدین معنا که عقل حکم می کند که اگر یک دستگاه مکانیکی مانند ساعت، یکی از قطعاتش از کار بایستد، آن را تعمیر و یا جایگزین سازند. به عبارت ساده تر، شاید بتوان وجود چنین نظریاتی را بر سکولاریزم به معنای ایمان به اصالت تعقل در فرد بنانهاد به طوری که تعقّل به مثابه ریسمان هماهنگ بین حوزه های بین رشته ای در بحث از مدرنیسم و سنت گرایی، توسعه و رشد و عقب ماندگی، جوامع موج سوم در مقابل موج دوم و غیره حضور فعال داشته باشد.
«نظریه مکانیکی دولت» به عنوان تجسّم اصل ایمان به عقل، دولت را به عنوان یک دستگاه مکانیکی ممثل می سازد. این نظریه دارای ویژگیهای ذیل است:
1. قابل تجزیه بودن اجزاء؛
2. تاثیر متقابل mutual interactionبین اجزاء؛
3. اجزاء کلی و رشدناپذیر هستند یعنی از درون خودشان توانایی بسط و گسترش ندارند.
کل این الگو یا نظریه ناظر براین مطلب است که "کل پدیده های اجتماعی" مانند جامعه و دولت پدیده هایی مصنوعی هستند که محصول اراده انسانها می باشند. به عبارت دیگر، انسان در وضع طبیعی (طبق نظر لاک و هابز) به دنیا می آید و اساس جامعه مدنی را که مجموعه ای از قوانین و روابط مستمر و قابل پیش بینی از حقوق و آزادیهاست بنا می نهد و به طریق اولی در جهت تعالی و رشد و توسعه آن قدم برمی دارد. لذا دولت هم به عنوان مهم ترین سازمان جامعه محصول اراده انسان است. این الگو رازها و رمزهای موجود در منشأ دولت را که در نظریه ارگانیکی به عنوان محصول اراده خداوندی (نظریه قرون وسطی) و یا مانند محصول رشد نطفه ای گیاه (نظریه ارسطو) و یا محصول تکامل خانواده (نظریه هگل) و یا محصول نظم نبض حیات (نظریه برگسون) و یا محصول وجدان جمعی (نظریه دورکیم) وجود دارد، می زداید و آن را به حالت عریان مکانیکی و مصنوعی مورد نظر قرار می دهد.
الگوی ارگانیکی، دولت را به صورت اندامواره رشد و نمو تجسم می نماید که از مرحله خانواده تکامل یافته و پس از عبور از مرحله جامعه مدنی به مرحله دولت می رسد. در حقیقت این الگو ناظر بر حرکت از ناقص به سوی کمال می باشد و لذا همیشه در این دیدگاه دولت مظهر سیر و سلوک قرار می گیرد و آزادی فرد در اطاعت از دولتها متبلور می گردد. در حالی که در الگوی مکانیکی به افراد انسانی بها و اهمیت بیشتری داده می شود چون این الگو دولتها را محصول اراده انسان می داند و معیار و حدود و ثعور آزادیها هم توسط عقل که مظهر اراده انسان است مشخص می گردد.
عقل انسان حکم می کند که جوامع هر چه بیشتر توسعه پیدا کند. لذا راههای وصول به هدف را بررسی می نماید. بر این اساس مدرنیسم و پُست مدرنیسم شکل می گیرد. بدین معنا که چون در دنیا کشورهایی هستند که از لحاظ توسعه پیشرفتهای قابل توجهی پیدا نموده اند، لذا کشورهای جهان سوّم و در حال توسعه از تجارب آنها استفاده نمایند. استفاده از تجارب آنها به معنای قدم برداشتن در راه آنهاست. این نظر که توسط مدرنیستها تقویت می گردد و معتقد به یکسان نگری و به عبارت بهتر عبور یکسویه است. یعنی راه عبور توسعه کشورهای جهان سوم و من جمله ایران از مسیر غرب می گذرد زیرا ساخت ذهن انسانها یکسان است و تجارب بشری، همه تجارب یکسانی می باشد. نیازها هم مشترک هستند. پس قانون تکامل می تواند تعمیم پذیر باشد ودر همه جا تکرار گردد. به نظر این گروه، چون توسعه غرب بر مبنای سکولاریزم از دل جنبش اصلاح مذهب پدیدار گردید وباعث شد که نظام سیاسی از نظام کلیسائی منفک گردد، پس تمام کشورهای جهان سوم بایستی سعی نمایند با متمایز نمودن حیطه سیاست از مذهب همان راه را ادامه دهند تابه جامعه مدرن تبدیل گردند. در همین راستا باید تلاش نمود که انسانهای جوامع در حال توسعه را مدرن ساخت. دراین زمینه، نویسنده ای به نام آلکس اینکلس در مقاله ای به نام انسانها چطور مدرن می گردند، علل و نتایج تغییرات فردی را در شش کشور درحال توسعه در سال 1964 بررسی کرده و به نتایجی قابل تامل می رسد. بدین معنی که اگر بخواهیم انسان مدرن داشته باشیم باید ویژگیهای ذیل را که متخذ از تحقیقات وی درشش کشور آرژانتین، شیلی، هند، اسرائیل، نیجریه و پاکستان می باشد وتحت عنوان مشترکات انسان مدرن معرفی می نماید، داشته باشد. وی با ششصد جوان از گروههای مختلف روستایی مهاجر، کارگر صنعتی وغیر صنعتی و دانشجو براساس نمونه برداری به مصاحبه می پردازد و ویژگیهای انسان مدرن را به صورت زیر معرفی می نماید:
1. انسان مدرن کسی است که آمادگی برای کسب تجارب جدید در قالب فعالیتهای تازه وتوسعه راههای نوین را داشته باشد.
2. انسان مدرن کسی است که استقلال روز افزون از چهره های اقتدار مانند والدین، رؤسای قبیله و امپراطور را از خود نشان می دهد وحاضر نیست تحت سلطه آنها قرار داشته باشد.
3. انسان مدرن معتقد به علم به عنوان ابزاری برای تصرف در طبیعت می باشد (اعتقاد به علم).
4. انسان مدرن دارای نوعی تحرک پذیری می باشد که خواهان پیمودن نردبان ترقّی ورسیدن به جاه طلبی های موجود در ذهنش است.
5. انسان مدرن استراتژی بلند مدت و هدایت شده ای را برای خود در نظر می گیرد و به عبارت دقیق تر، انسانهای مدرن پیشاپیش برنامه ریزی می کنند و فی المثل می دانند در پنج سال آینده چه خواهند کرد (برنامه ریزی بلند مدت).
6. انسان مدرن تمایل به مشارکت در امور به صورت فعال و خودجوش دارد(فعالیت در سیاستهای مدنی).
جالب توجه اینکه اخیرا یکی از محققین ایرانی دراین باب (تقابل انسان مدرن و سنتی)(9) براساس تمثیل ماکس وبری، تیپهایی دوگانه از انسان مدرن و سنتی ارائه می دهد. باید توجه نمود که بررسی تیپ شناسی که معمولاً از نوع آرمانی وتشدید یکسویه از پدیده هاست در جهان خارج عینیت ندارد و بیشتر براساس انتزاعات می باشد که به ما در ارائه چهارچوبی جهت درک و شناخت واقعیت، ارائه تعمیمهای ذهنی و بالأخره نظریه پردازی مدد می رساند. این متد که به نوعی بیانگر حالت تشدید یافته و غیر واقعی هستند در آثار امیل دورکهایم ونظریه همبستگی مکانیکی در مقابل همبستگی ارگانیکی جوامع و آثار تونیس و افکار او در باب اجتماع و جامعه واسپنسر وماکس وبر و مید می توان یافت. به هر حال، تیپهای دوگانه انسان مدرن و معترض (دربرابرانسان آرام و منقاد سنتی)، طالب تغییر جهان (نه فقط طالب تفسیر جهان)، طالب انقلاب (نه حیرت و راز)، طالب بطر و طرب (نه اندوه و فراق)، طالب حقوق (نه فقط تکالیف)، صاحب هنر مبدعانه (نه فقط تقلید از طبیعت) وبکارگیرنده عقل برای نقد (نه فقط فهم) را معرفی می نماید.
آنچه مسلّم است اینکه در دیدگاه این محقق صفات انسان مدرن به صورت اغراق آمیز ترسیم گردیده، یعنی نوعی حالت ذهنی از واقعیت که جهت مطالعه بهتر همان واقعیت به کار می رود. چنین انسانهای مدرنی در جوامع مدرن یافت می شوند زیراانسان مدرن با جامعه مدرن قرین می باشد. ظاهرا چنین برداشتی دربستر مدرنیسم یا یکسان نگری ویا عبور یکسویه قابل توجیه می باشد زیرا ابتدا ویژگیهای انسان غربی وبه تبع آن جوامع غربی را به عنوان ویژگیهای انسان مدرن در نظر می گیرند و بعد هرچیزی را که عکس آن ویژگی است به انسان موجود درکشورهای درحال توسعه نسبت می دهند. این گونه برداشتها طبیعتا دچار محدودیتهایی می گردند که بایستی تحمّل نمایند.
محدودیتهای متقابل انسان های مدرن باسنتی
1. اولین محدودیتی که بر تقسیم بندی تیپهای دوگانه وارد می گردد آن است که علی رغم اینکه ما را درنظریه پردازی مدد می رساند لکن تفکیک انسان مدرن ازسنتی مشکوک و مخدوش است، زیرا هر چیزی که به انسان مدرن غربی جذبه بخشید و ویژگی آن شد دلیل بر آن نیست که انسانهای سنتی از آن محروم باشند. حداقل بایستی تحقیقی مستقل درباره انسانهای سنتی و ویژگی آنها، همان طور که آلکس اینکلس در باب انسان مدرن انجام داد صورت گیرد تا معلوم شود آیا این انسانهای سنتی و طبیعتا کشورهایشان دارای ویژگیهای عکس انسانهای مدرن هستند یا نه.
2. دومین محدودیتی که تقسیم بندی دوگانه ویژگیهای انسان مدرن درتقابل با انسان سنتی تحمیل می نماید آن است که در انسان جوامع سنتی، و کلاً درانسان سنتی، طیف گسترده ای از تنوعات وجود دارد. گستردگی تنوعات مانع از قرار دادن انسان سنتی در یک مقوله بندی ساده می گردد، همان طور که در انسان مدرن هم طیف گسترده ای از تنوعات در کشورهای مدرن وجود دارد و ساده انگاری نسبت به آن و تقلیل پیچیدگیها به عامل واحد نوعی ساده انگاری بیش از اندازه می باشد.
3. سومین محدودیت آن است که همان ویژگیهایی که معمولاً به انسان مدرن نسبت می دهیم در انسان سنتی یافت می شود. به عنوان مثال اینکلس در پاسخ به این سؤال که آیا نوسازی، فشار روانی بر مردم جهان سوم اِعمال می کند، به این نتیجه می رسد که اگر آهنگ نوسازی سریع باشد آثار منفی در پی خواهد داشت و باعث در هم ریختگی اجتماعی واز خود بیگانگی خواهد شد. و به همین دلیل است که تالکوت پارسونز، مؤسس مکتب ساختارگرایی Structrualism تغییرات تدریجی را به جای دگرگونیهای ناگهانی در کشورهای سنتی پیشنهاد می دهد. به موازات چنین نتیجه گیری است که اینکلس هیچ تفاوتی میان انسانهای مدرن به لحاظ فشار روانی ناشی از نوسازی سریع و ناگهانی مشاهده نمی نماید. بنابراین در هردو تقسیم بندی این لایه مشترک می باشد. مثال دیگر انسانهای مدرن در جامعه هند هستند که هنوز برخوردار از نظام بندی کاست می باشند و ضمن حفظ چنین شئونی، مدرن هم می باشند.
4. چهارمین محدودیت آن است که ویژگیهای انسان مدرن در خلأ به وجود نیامده است بل بر اساس سنتها تغییر شکل یافته است. به عبارت رساتر، انسان مدرن در هسته، سنتی است و درپوسته مدرن، زیرا تصور یکباره بدورریختن سنتها و مذهب و واردشدن به عصرتمَدّن و تجدّد اولاً امکان ناپذیراست و ثانیا نادرست می باشد. زیرا واقعیتهای تاریخی در جوامع غربی نشان می دهد که در آنجا مذهب و سنت تجدید و نوسازی گردیده است و در خدمت مدرنیزم قرار گرفته است.
5. پنجمین محدودیت بر خط سیر مدرنیزم به معنای یکسویه نگری و یکسان نگری، آن است که معمولاً مفروضات تکاملی توسعه در ایجاد ویژگیهای انسان مدرن معمولاً بر حرکتی یک سو استوار است و چنین تصور می شود که همه کشورهای سنتی ودر حال رشد نیازمند حرکت در جهت کشورهای غربی به منظور تبدیل انسان سنتی به مدرن هستند واز آنجا که بیشتر پژوهشگران و منتقدین نوسازی آمریکایی و اروپایی بوده اند، طبعا اعتقاد دارند که ارزشهای فرهنگی آنها طبیعی ترین و بهترین ارزشها در جهان است و سرنوشت محتوم همه کشورها حرکت بر اساس مدل آنها می باشد. در حالی که برچسب زدن های مدرن در تقابل سنتی و عقب مانده صرفا جنبه ایدئولوژیکی دارد وحاکی از توجیه برتری بشر غربی می باشد.
این محدودیتها به همراه انتقادهای دیگر باعث گردید تا به حکم عقل و بر پایه سکولاریزم گروه دیگری به نام پُست مدرنیستها به وجود آیند. آنها معتقدند برای تبدیل انسان سنتی به مدرن باید هرکشوری بر اساس خصلتهای تمدنی خود حرکت منحصر به فردی را شروع نماید. به عبارت بهتر، پست مدرنیسها معتقدند هیچ جبر تاریخی وهیچ قانونمندی کلی تاریخی در کار نیست که همه کشورها تابع آن باشند(10) بنابراین هیچ گونه نظریه عمومی نمی توان عرضه کرد که ناظر و شامل بر تجربه همه کشورها باشد. لذا تجربه غرب در جهت توسعه ویژگیهای انسان مدرن را محدود و مفید به متن تمدن اروپایی می دانند؛ هر یک از کشورهای در حال توسعه باید راه خود را برود و جای نقد و انتقادی هم باقی نمی ماند زیرا یک معیار عمومی وجود ندارد.
بالأخره گروه دیگری هم وجود دارند که معتقد به راه وسط می باشند، بدین معنا که چون فرهنگها در معرض تهاجم یکدیگر قرار دارند لذا نسبت به هم تأثرپذیر هستند. به عبارتی از تلفیق و ترکیب تمدنها، عناصر نو حاصل می گردد و این همه حاصل تفکّر انسانی است که رضایت وی به عنوان هدف سیاست تلقی می گردد چون رضایت انسان ومعیار قرار دادن عقل وی همان رضایت خداوندی می باشد که دراثر جنبش اصلاح مذهبی تحقّق یافت ومعیار قضاوت هر عملی را براساس تعقّل به منظور تأمین خوشبختی فرد و جامعه که از اهداف اندیشه سیاسی است قرار داد.
* * *
منابع:
1. Raymand Wiliams PoliticaI Idea, cambridge, 1965.
2. Alex Inkeless Making Men Modern:On the Causes and Consequences of Indivdiual Change in Six Developing Countries in amitai Etzioni and Eva Etzioni: social change. N.Y.Basic booo,1964. pp342-361
3. Hobbs and Blank, Sociology and the Human Experiences. N.Y.
4. احمد بخشایی، جزوه درسی مبانی علم سیاست، انتشارات دانشکده روابط بین الملل، 1374.
5. کلایمرودی، جیمز آندرسون و کریستول، آشنایی با علم سیاست، جلد اوّل ترجمه بهرام ملکوتی 1351، چاپخانه سپهر.
6. پروفسور دیلفرید روریش، سیاست به مثابه علم، ترجمه دکتر ملک یحیی صلاحی، تهران 1327، انتشارات سمت.
7. غلامعلی خوشرو، شناخت انواع اجتماعات، انتشارات اصلاحات، 1327.
8. حامد کاظمی، ناکامی در تبیین معنا ومبنای سکولاریزم.
9. مجله کیان، شماره 26.
پاورقی ها:
______________________________
1. باید توجه نمود که سکولاریزم در معنای جدائی "دولت از کلیسا" بکار می رود. اگرچه شیوع استفاده از آن در بستر جدائی دین از سیاست تجلّی یافته است. Separation of church from state
2. دکتر عبدالکریم سروش، معنا ومبنای سکولاریزم، مجله کیان، شماره 26.
3. آشنایی با علم سیاست، کلایمردی، جیمز آندرسون و کریستول، ترجمه بهرام ملکوتی، 1351، جلداول صفحه 29.
4. دگما یعنی پیروی کردن بدون سؤال از علت و چرایی.
5. اینکه «همه تخم مرغ های عالم سفید است و آنچه در جیب من است تخم مرغ می باشد، پس سفید است،» نتیجه جدیدی به دانش ما نمی افزاید.
6. بدین معنا که شناخت مبتنی بر منطق ارسطویی کامل بوده و احکام و قضایای آن همواره صادقند و تغییر و تبدیلی نمی پذیرند.
7. آلمان فعلی شامل بیشتر از دویست دولت بود که هریک توسط حاکمی اداره می شد.
8. Raymond Wiliams: Political Ideas, 1966. Watls Co ltd. Cambridge. PP 48-64
9. دکتر عبدالکریم سروش، معنا و مبنای سکولاریزم، کیان، شماره 26 ص 13746.
10. دکتر حسین بشریه، مقاله یکسان انگاری، یکتاانگاری، و یا کلینک تاریخی ومسائل توسعه سیاسی درایران، فرهنگ وتوسعه، شماره 17،1374.
پایان مقاله