گفتگو با دکتر مصطفی دلشاد(قسمت پایانی)

به بهانة انتشار کتاب «تفسیر موضوعی نهج البلاغه» تألیف استاد ارجمند آقای مصطفی دلشاد تهرانی گفتگویی با ایشان انجام شد که بخش نخست آن در شمارة پیشین درج گردید.

به بهانة انتشار کتاب «تفسیر موضوعی نهج البلاغه» تألیف استاد ارجمند آقای مصطفی دلشاد تهرانی گفتگویی با ایشان انجام شد که بخش نخست آن در شمارة پیشین درج گردید.

در این شماره نظر استادان گرامی را به بخش پایانی این گفتگوجلب می نماییم.

با توجه به موضوعات بی شمار در نهج البلاغه، و نظر به اینکه در سرفصل این درس نیز تدبیری اندیشیده شده است تا عناوین آن محدود به چند موضوع خاص نشود، تا بتوان با رویکردهای مختلف و شرایطی که اقتضاء می کند متن های متعددی داشته باشیم، بفرمایید گزینش موضوعات در این اثر بر چه اساسی بوده است؟

به نظر می رسد که در یک درس عمومی با موضوع نهج البلاغه لازم است در تنظیم مطالب دو موضوع را رعایت کنیم. اول؛ اینکه دانشجو شناخت اجمالی نسبت به خودِ نهج البلاغه پیدا کند. البته باید بخشی از این شناخت را با تدریس ایجاد کرد و بخشی از آن را به عهدة مطالعة دانشجو گذاشت. از آنجایی که فرصت نخواهیم کرد نهج البلاغه را به صورت جامع تعریف کنیم، بهتر است ابتدا به طور فشرده بگوییم که: نهج البلاغه چیست؟ چگونه به وجود آمد؟ مؤلف آن چه شخصی بوده است؟ کتاب در چه فضایی تألیف شده است؟ انگیزه نویسنده چه بوده است؟ کتاب چگونه تقسیم بندی شده است؟ و چگونه می شود از آن استفاده کرد؟ این به نظر من لازم است و برای ورود مناسب به هر متنی دانستن این مطالب لازم است. دوم؛ باید قسمت هایی را به ناچار گزینش کنیم.

در اولویت گزینش هم، به بحث های سازنده روح و فکر و لطافت وجودی و هم به بحث هایی که شامل مناسبات اجتماعی و سیاسی و حقوقی باشد نیاز داریم. دلیل آن این است که هم در مباحث روحی و لطافت های وجودی آسیب دیده ایم، و رویکردهای ما جای اصلاح دارد، و هم در بحث های مناسبات و رفتار و سلوک اجتماعی و رفتارهای مدیریتی به شدت، ضعف داریم و نهج البلاغه به شدت در آنجا راهگشا است. خوب است که این قالب حفظ شود. به عنوان مثال: یکی از مسائل لطیفی که در نهج البلاغه هست و با آنچه ما داریم و ممکن است آن را ترویج می کنیم فرق دارد، نوع نگاه به خداشناسی است و نوع نگاهی که به پیامبر(ص) است.

نهج البلاغه امکان این را دارد که در حوزه های مختلف به صورت توأم هم راهگشایی کند و هم تأثیرگذار باشد. پس مادة درسی بسیار خوبی است؛ به شرط آنکه خوب تدریس بشود. به نظر من عمده ترین کار ما در آموزش نهج البلاغه یا دروس عمومی و تخصصی، «تدریس» است. یعنی روش تدریس، شیوه ارائه و نوع رابطه ای که برقرار می شود به نظر من مهم است. دوستانی هم که درس را پیشنهاد دادند، عنایت کرده بودند و چارچوب مشخص شده شامل همین مطالب بود. من فقط در آن چارچوب مشخص سرفصل ارائه کردم که تأیید شد.

حضرتعالی چه شیوه ای را برای نگارش این اثر به کار برده اید و این کتاب در مجموع از چه امتیازاتی برخوردار است؟

اول اینکه روش من در کار موضوعی نهج البلاغه این است که چکیده ارائه شده در هر بحث، ماحصل مطالعه ده ها بار نهج البلاغه در آن موضوع است. یعنی من برای هر موضوع، نهج البلاغه را ده ها بار مرور کردم و این چکیده، ماحصل آن فهم است. دوم اینکه این قسمت ها تعارض با بقیه بخشها ندارد. من تأکید دارم که در کار موضوعی نهج البلاغه و آنچه ما به طور عام - و نه خاصِ فقه الحدیثی - به آن مستدرک می گوئیم - یعنی مطالب به جای مانده از امیرمؤمنان در بقیه منابع - نیز باید دیده شود. اگر مطلبی را از نهج البلاغه فهمیدیم، منابع دیگر باید آن را تأیید کند و این کار در این کتاب صورت گرفته است. سوم اینکه من این مطالب را با عملکرد و زندگی و جهت گیری های امیرمؤمنان(ع) سنجیده ام. یعنی اگر بحثی در مورد حقوق مداری امیرمؤمنان آمده است، آن را در زندگی حضرت پی گیری کرده ام. مثلاً آیا در دوران خلافت به این صورت بوده است یا نه؟ آیا در بیعت، در نهروان، در غارات، در ماجرای ضربت خوردن، در همه جا این چنین بوده است؟ اگر این چنین است، پس فهم ما درست است. اگر در آنجا بحثی در مورد «حقوق متقابل» به عنوان یک امر مسلم مطرح شده است، آن را در زندگی حضرت پیگیری کرده ام و با آن محک زده ام. اعتقاد من این است که در کار موضوعی نهج البلاغه فقط به نهج البلاغه اکتفا نکنیم و بقیه منابع مربوط به امیرمؤمنان را هم ببینیم و مجموعه عملکرد امیرمؤمنان را لحاظ کنیم. ما به خاطر محدودیت حجم کتاب، آن را به اجمال گذرانده ایم و هنر دوستان این است که بتوانند آن را گسترش بدهند. در بعضی جاها سعی شده که توضیحات کوتاه باشد. نباید شرح و توضیح آن چنان طولانی باشد که مطالب حضرت امیر(ع) در آن گم شود. امر دیگری که من به آن التزام دارم این است که عبارت نهج البلاغه در متن باشد. خیلی ها می پسندند که متون عربی در حاشیه یا پی نوشت قرار بگیرد، اما من این را نمی پسندم. من معتقدم که متن و زبان عبارت موضوعیت دارد و نباید حذف شود. هر چند عبارت را از دانشجو نمی خواهیم، ولی معتقدم که چشم او باید با عبارت آشنا شود و انس بگیرد. شگفتی نهج البلاغه این عبارات اند و هیچ ترجمه ای جایگزین این عبارت ها نمی شود. یعنی بهترین ترجمه ها، جایگزین متن نمی شود.

کمی هم دربارة کتابشناسی نهج البلاغه که در این اثر آمده صحبت کنید.

در پایان هر فصل از کتاب، معرفی کتاب هست که آنها در اولویت هستند؛ اما غیر از آن، اساتید محترم باید با کتابشناسی نهج البلاغه آشنایی پیدا کنند. ما در بحث مقدماتی کتاب، یک کتابشناسی اجمالی داریم. نظر من این است که این کتابشناسی برای مطالعه دانشجویان باشد. حتی از آنها نخواهیم اسامی این کتاب ها را یاد بگیرند؛ چون به درد آنان نمی خورد ولی بدانند که دربارة نهج البلاغه کتاب هایی به این صورت است. البته لازم است کسی که می خواهد نهج البلاغه را تدریس کند، کتاب های لغت نهج البلاغه را بشناسد. بلکه بداند ویژگی ها و قوت و ضعف این کتاب ها چیست. ترجمه های نهج البلاغه را بشناسد؛ چون گاهی تصور عمومی نسبت به یک ترجمه غلط است. مشهور است که فلان ترجمه خیلی خوب است؛ اما وقتی روی واژه شناسی آن کار می کنیم، مشخص می شود که ترجمه ضعیف است. و بیشتر واژه ها غلط ترجمه شده است. دیگر اینکه، شرح ها، کتاب های مصادر، اسانید، مستدرک ها، معجم ها، فرهنگ ها و کتاب های موضوعی نهج البلاغه را بشناسد.

به نظر جنابعالی استاد این درس باید چه خصوصیات و توانایی هایی برای آموزش نهج البلاغه داشته باشد؟

در تدوین یک درس عمومی، باید مجموعه متنوعی را قرار بدهیم؛ اما از همه نخواهیم که تمام عناوین را بخوانند. من وقتی درس موضوعی در نهج البلاغه دارم، عناوین را در مشورت با دانشجویان مشخص می کنم. بعد از پرداختن به مقدمات که معمولاً یک جلسه و نیم طول می کشد، چند موضوع را پیشنهاد می کنم و در مشورت با کلاس یک موضوع را انتخاب می کنیم و این سبب می شود آنها هم با درس رابطه برقرار کنند.

به نظر من معلمی چهار پایه دارد که اگر وجود داشته و حضور داشته باشد انسان موفق خواهد شد. این چهار پایه عبارتند از: عشق، فن، هنر و علم. در قسمت علم، پیشنهاد من برای دوستانی که می خواهند به تدریس نهج البلاغه بپردازند این است که باید یک مقدمات و دانسته هایی وجود داشته باشد که اینها به تدریس موفق ما در نهج البلاغه کمک می کند. مثلاً:

1. آشنایی خوب و چند جانبه به تاریخ و عصر زندگانی امیرمؤمنان(ع).

2. آشنایی با جهت گیری های فکری، سیاسی، اجتماعی، حکومتی و مدیریتی امیرمؤمنان(ع).

3. آشنایی با مجموعه نهج البلاغه و انس با نهج البلاغه و سرو کارداشتن با روح آن، مشکل است که من نهج البلاغه درس بدهم ولی بارها متن آن را نخوانده باشم.

4. آشنایی با فقه الحدیث که جای آن خالی است و به آن کم توجه شده است.

شما چه روشی را برای تدریس این متن مناسب می دانید؟ و خود جنابعالی معمولاً از چه روشی برای تدریس استفاده می کنید؟

دربارة روش تدریس، به نظر من نمی توانیم به همه توصیه کنیم که به یک روش تدریس کنند؛ و تنها می توانیم جهت گیری هایی را مطرح کنیم. ممکن است هر محیطی و رشته ای اقتضایی داشته باشد و هر کس براساس آن روشی را به کار گیرد. من معمولاً به این روش تدریس می کنم. در ابتدا اجمالی دربارة نهج البلاغه به دانشجوها می گویم که آنها آشنایی با آن پیدا کنند تا حسّاس شوند و دنبال کنند که چه مباحثی در نهج البلاغه وجود دارد. بعد به توافق کلاس، موضوعاتی را انتخاب می کنیم. آن وقت در موضوع انتخاب شده طرح درس را ارائه می کنم؛ که در این موضوع این مطالب را داریم و این اهداف را دنبال می کنیم. بعد فصل به فصل جلو می رویم و در هر فصل سعی می کنم یک زمینة ذهنی و سؤال فراهم کنم تا حرف جایگاهش معلوم شود. و آن رهنمود راهگشایی که در کلام حضرت امیر است جایگاه خویش را پیدا کند؛ و سپس با استفاده از قواعد مربوط به فهم حدیث و فقه الحدیث و توجه به مباحث امروزی، به استنتاج از متن نهج البلاغه می پردازم و قدری با پرسش و پاسخ و کارهای گروهی و فراهم کردن امکان مطالعه دانشجویان در برخی رشته ها، دانشجویان را بیشتر با نهج البلاغه درگیر می سازم.

در اینجا خوب است به یکی از شبهات دربارة نهج البلاغه اشاره کنیم و پاسخ جنابعالی را بشنویم: برخی، «خطبه های توحیدی نهج البلاغه و به طور کلی بحث هایی که رنگ فلسفی دارد» را مورد سؤال قرار داده و معتقدند اصولاً کوفه در آن دوره زمینه چنین بحث هایی را نداشته است. نظر شما در این باره چیست؟

اولین کسی که اشکالی به این صورت مطرح کرد احمد امین در «فجرالاسلام» است. او به این وصف های دقیق، دقّت های نظری و مباحث فلسفی و عرفانی ایراد می گیرد و می گوید این موضوعات بعدها پیدا شد. توجه کنید که چند نکته در این موضوع وجود دارد. نکته اول اینکه توجه به حقیقت عالم، حقیقت وجود، وجودشناسی، دقّت در کائنات و دقّت نظر در موجودات مختص به فرد خاص یا دورة خاصی نیست. انسان این گونه است. او اهل پرسش است و دغدغه فهم دارد و به صورت فطری به دنبال حقیقت است. انسان فطرتی دارد که به تعبیر امام راحل آن فطرت، عشق به «کمال مطلق» است. انسان به سبب اینکه عشق به کمال مطلق دارد، حقیقت جویی در او فطری شده است. انسان به دنبال کشف حقیقت عالَم است. مرحوم صدرالمتألهین در ابتدای «اسفار اربعه» این جمله را از قول پیامبر اکرم(ص) نقل می کند: رب ارنی الاشیاء کما هی. در جایی که می خواهد حکمت را تعریف کند از این سخن استفاده می کند. این بیان وجه حقیقت جویی هر انسان است.

نکته دوم: اینکه علی(ع) فرزند قرآن است. قرآن نیز کتاب «آموزش دقّت در عالَم» است. این دستور قرآن است که «فلینظر الانسان». این دستور قرآن است که «سیروا». این دستور قرآن است که در کائنات دقت کنید. نمی شود که انسانی قرآنی باشد، اما اهل دقت در عالَم نباشد.

نکته سوم: گذشته از اینکه قرآن دستور داده و هدایت کرده است، شامل این مطالب نیز هست. یعنی شما در قرآن همین مطالب را می بینید. مثلاً این بیان: هو معکم اینما کنتم:[1] این «معیّت» چه نوع معیتی است.درست است که خیلی گذشت تا صدرالمتألهین آمد و معیّت قیّومی را مطرح کرد، اما این متعلق به قرآن است. بنابراین، اگر کسی فرزند قرآن و اهل فهم قرآن بود، باید به اینها توجه کند و امیرمؤمنان در صدد بیان همین مطالب برآمده است. در خطبة اول می گوید: مع کل شیء لا بمقارنه و غیر کل شیء لا بمزایله؛ این قرآن است که بحث تجلی را مطرح کرده است. درست است که عرفا بعدها این مبحث را بسط داده اند و موضوع اسماء شناسی را مطرح کردند، اما قرآن بحث تجلّی را به میان آورده است. امیرمؤمنان هم از قرآن گرفته است: الحمدلله لخلقه بخلقه[2] این قرآن است که انواع استدلال ها را مطرح کرده است و به زبان منطقی سخن گفته است. آیا در قرآن استدلال ها را نمی بینیم: لو کان فیهما الهة الا الله، لفسدتا.[3]

نکته چهارم: اساساً در هر جامعه ای آغازی وجود دارد؛ یک ظهور اولیه و خط شکنی وجود دارد و این کارها را انسان های بزرگ انجام می دهند. جامعه هنوز به این حد نرسیده است و آنها یک تئوری را در قالبی مطرح می کنند که جامعه در مرتبه ای آن را می فهمد و مرتبة بالاتر آن، با گذشت زمان فهمیده می شود. بنابراین بلاغت اقتضاء می کند که امیرمؤمنان به گونه ای سخن بگوید که جامعه ایشان و کوفه بفهمد و اشکالی ندارد مراتب بالاتر آن بعدها ظهور کند.

نکته پنجم: عرب از قبل از اسلام اهل دقت بود. زندگی در بیایان و زیر آسمان پر ستاره، فطرت انسان را شکوفا می کند. به همین دلیل شاید شنیده باشید که کسی با آیه ای متحول شده باشد. اما در مورد دیگران با هزار آیه هم خبری نمی شود. ذهن عرب ذهن بیداری بود و به همین دلیل بلاغت در میان عرب رشد کرد.

شما در شعر جاهلی وصف می بینید. به قصیده امرؤ القیس که در وصف است توجه کنید. چطور است امرؤ القیس که اهل وصف و دقت است، می تواند به این مسائل توجه کند، اما علی(ع) اهل وصف و دقت نیست؟

نکته دیگر اینکه امیرمؤمنان در مدرسه پیامبر(ص) تربیت شده است. مدرسه پیامبری که متصل به وحی است و درهای علم را به روی علی(ع) گشوده است. بنابراین چه استبعادی دارد اینها علم من ذی علم باشد. یعنی آموزه های نبوی که متصل به دریای وحی الهی است، توسط امیرمؤمنان(ع) و به زبان مناسب خود طرح شده باشد؟ به این موضوع باید توجه کرد که کوفه محل معرکه آراء بود. برای اینکه کوفه پادگان و عقبه سپاه اسلام بود و در سال 17 شکل گرفت. مسلمانانی که در آنجا مستقر شدند، با افکار مختلف روبرو شدند. کوفه یک جامعه بسته نبود. از همه جا به کوفه آمده اند. فاتحان جنگ ها به کوفه آمده اند که در درگیری های خود با افکار مختلف مراوده داشته اند. این تصور که جامعه کوفه بسته بوده و مردم آن فهمی نداشته اند با واقعیات تاریخی مطابقت ندارد.

یکی دیگر از ابعاد شگفت امام علی(ع) وحدت گرایی آن حضرت(ع) و عنایت ویژه بر پرهیز از اختلاف و تفرقه امت است. حتی در آنجا که انتقاد می کند و اشکالات افراد یا جریان ها را گوشزد می کند هم سعی می کند وحدت جامعه و مصلحت اسلام را در نظر بگیرد. در این باب نمونه ها و نکته هایی را بفرمائید.

در نهج البلاغه موانع وحدت مطرح شده و راهکارهای رفع آن بررسی شده است. حضرت، اموری که کمر امت اسلامی را شکسته است مطرح کرده اند. مثلاً در خطبة قاصعه، امیرمؤمنان(ع) می فرمایند باید به عزّت و ذلّت ملت ها توجه کنیم. می پرسد چه عواملی سبب شد که امتهای پیش از شما به عزت برسند و چه عواملی کمر آنها را شکست؟ « ... من تضاغن القلوب و تشاحن الصدور و تدابر النفوس و تخاذل الایدی:[4] بپرهیزید از هر کار که پشت آنان را شکست و نیروشان را گسست چون: کینة هم در دل داشتن و تخم نفاق در سینه کاشتن و از هم بریدن و دست از یاری یکدیگر کشیدن.» بنابراین حضرت موانع وحدت و خطراتی که وحدت ما را تهدید می کند برشمرده اند. دوم اینکه ایشان عوامل سازنده وحدت را نیز بیان کرده اند. چه کنیم که همگی در کنار هم قرار بگیریم و دلهای ما با هم نرم بشود؟ علی(ع) حتی اجازه نمی دهد که به معاویه و شامیان دشنام دهند. درست است که ناچاریم با این ستمگران بجنگیم، اما عواطف را جریحه دار نکنید. وقتی علی شنید که حجربن عدی و عمربن حمد دشنام می دهند، آنها را احضار کرد و گفت: انی اکره لکم ان تکونوا سبّابین و بعد استدلال می کند که چرا دشنام می دهید. دشنام منطق ندارد و بعد آن ها را راهنمایی می کند که به جای دشنام چه بگویند؛ و به آنها فرمودند: به جای این حرفها بگوئید: خدایا خون ما را حفظ کن و روابط ما را اصلاح کن.[5] معلوم است امیرمؤمنان حتی اجازه جریحه دار شدن عواطف را نمی دهد.

نکته دیگر اینکه در نهج البلاغه همین مطلب یعنی نقد منصفانه و مشفقانه وجود دارد. نقد، ایراد و بیان ضعف های یکدیگر اشکال ندارد، اما باید منصفانه، مشفقانه، نصیحت گرایانه و خیرخواهانه باشد. به همین دلیل سخن علی(ع) نسبت به خلفا نقد مشفقانه است.

نکته چهارم این است که امیرمؤمنان نسبت به همه از موضع محبت، دوستی، خیرخواهی و نجات رفتار می کند. به نهج البلاغه توجه کنید. علی(ع) خطاب به عثمان می گوید: «آن چنان برای تو خیرخواهی کرده ام که متهم می شوم.»[6] ما هم باید یاد بگیریم. توجه کنید که کلام فردی است که او را کنار می گذارند و بعد وقتی از او مشورت بخواهند، او خیرخواهانه جواب می دهد. خلیفة دوم یکبار در جنگ روم و یکبار در جنگ ایران قصد رفتن به معرکه را داشت که حضرت می فرماید: «تو قطب هستی و اگر بروی اوضاع دگرگون می شود تو باید بمانی.»[7] و بالاخره او را نگه می دارد. این چه منطقی است؟ اینها مبانی وحدت است. خیرخواه همه بودن، همه را دوست داشتن، بی کینه بودن، برای در کنار هم بودن تلاش کردن و کار را به جلو بردن از مبانی وحدت است. در نهج البلاغه آمده است که حضرت می فرماید: «در ماجرای سقیفه من استنکاف کردم. دست کشیدم و شرکت نکردم. حتی رأیت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام اهله.»[8]

در پایان در صورتی که صحبت و توصیه خاصی به خوانندگان گرامی دارید، مطرح فرمائید.

توصیه من به دوستان این است که باب انس با نهج البلاغه را باز کنند. به سراغ نهج البلاغه برویم آن را ورق بزنیم. راجع به آن فکر کنیم تا نسبت به آن انس پیدا کنیم. یکی از مشکلات ما این است که با زبان نهج البلاغه فاصله داریم. شیخ محمد عبده در جواب کسانی که می گویند نهج البلاغه ثقیل است ، می گوید: اینطور نیست. شما با نهج البلاغه انس ندارید. وقتی انس می گیرید متوجه می شوید که چقدر فهم مطالب ساده است. پس از انس باید به سراغ تدبّر در آن برویم. نهج البلاغه ماده عالی برای اندیشیدن است. سوم اینکه پیشنهاد می کنم زمینه های تحقق و اجرایی شدن این مواد عالی را فراهم کنیم. اگر در نهج البلاغه با مطلبی عالی دربارة اخلاق مدیریتی روبرو می شویم بررسی کنیم که چگونه می توانیم آن را در زندگیمان وارد کنیم. این گام بسیار مهمی است که ما از آن غافل هستیم تصور من این است که نهج البلاغه به تبع قرآن راه نجات ما است. اگر بخواهیم نجات پیدا کنیم باید به قرآن و نهج البلاغه برگردیم.

با تشکر از شما که این فرصت را در اختیار نشریه قرار دادید.

سوتیتر

به نظر من معلمی چهار پایه دارد که اگر وجود داشته و حضور داشته باشد انسان موفق خواهد شد. این چهار پایه عبارتند از: عشق، فن، هنر و علم.

من تأکید دارم که در کار موضوعی نهج البلاغه و آنچه ما به طور عام - و نه خاصِ فقه الحدیثی - به آن مستدرک می گوئیم - یعنی مطالب به جای مانده از امیرمؤمنان در بقیه منابع - نیز باید دیده شود.

نکته دیگر اینکه در نهج البلاغه همین مطلب یعنی نقد منصفانه و مشفقانه وجود دارد. نقد، ایراد و بیان ضعفهای یکدیگر اشکال ندارد، اما باید منصفانه، مشفقانه و نصیحت گرایانه و خیرخواهانه باشد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر