ماهان شبکه ایرانیان

نقدی بر فلسفه شک

۱.جایگاه شک و یقین در معرفت شناسی

1.جایگاه شک و یقین در معرفت شناسی

بی شک معرفت و شناخت از تمایزهای بزرگ انسان نسبت به دیگر حیوانات است و از آنجا که بحث پیرامون شناخت و مبادی و ابزار آن و تحلیل محتوای آن از مسایل مهم فلسفه است از دیر زمان اندیشمندان بشری درباره آن به کنکاش و بررسی پرداخته اند. علیرغم وجود برخی از مکتبهای سفسطی که وجود حقیقت را منکر بوده اند یا شناخت آن را غیر ممکن می دانستند در مجموع اکثریت قاطع مکتبهای فکری به موارد زیر اعتقاد داشتند.

 

1. حقیقت در جهان ما وجود دارد، 2. حقیقت را می توان شناخت، 3. برای امکان دستیابی به شناخت حقیقت باید در ترتیب قضایا واستنتاج از آنها از قوانین ویژه ای به نام منطق پیروی کرد تا دچار اشتباه در تفکر و نتیجه گیری نشویم.

 

از سوی دیگر محصول تفکرات آدمی یکی از چهار چیز می باشد: 1. علم، 2.ظن، 3. شک، 4. وهم.

 

1. هرگاه در تحقیق و بررسی مسأله ای 100% ثابت شد برای ما نسبت به آن علم حاصل می شود و علم تنها چیزی است که می توان به آن اعتماد نمود و در مسایل اعتقاد ی و فلسفی تنها علم ملاک خواهد بود.

 

2. اگر نسبت به حکم در یک مسأله به یک احتمال راجح رسیدیم مثلاً 70% در این صورت برای ما ظن حاصل می شود که به هیچوجه مورد اعتماد و قابل تبعیت نیست چنان که خداوند فرموده:«وَاِنّ الظِّنّ لا یُغْنی مِنَ الحَقِّ شَیْئاً» .

 

3. «شک» یعنی احتمال مساوی در یک مسأله . فرضاً اگر 50% نسبت به وجود حیات در کرات آسمانی احتمال بدهیم مسأله مشکوک است که اصلاً ارزش عملی ندارد وقابل اعتنا نیست.

4. «وهم» احتمال مرجوح در یک مسأله است مثلاً 30% که وضعیتی به مراتب بدتر از شک دارد و فاقد هرگونه ارزش است.

 

2. سیر فلسفه شک در غرب

هم زمان با پیدایش مکتب سوفیسم در یونان (حدود 5 قرن قبل از میلاد) که ادراکات بشری را باطل و خیال محض می دانستند گروهی به تأسیس مکتب دیگری دست زدند که آن را (سپتی سیسم) یا مکتب شک نامیده اند.

 

البته اینها پیرو سوفسطایی ها نشدند ولی مکتب جزم و اعتماد را نیز نپذیرفتند و گفتند ادراکات انسان از جهان و پدیده های آن بستگی به وضع ذهنی ادراک کننده دارد؛ بنابراین نمی توان به معلومات بشری اعتماد کرد و در هر مسأله به طور احتمالی و با شک اظهار نظر می کردند.

 

موءسس این مکتب «پیرهون» بود که از جمله دلایل که برای اثبات مدّعای خود آورد (تأثیر دخالت شرایط زمانی و مکانی وکیفیت ساختمان قوای ادراکی شخص ادراک کننده است).1

 

به تدریج با رشد فلسفه در غرب نسبت به معرفت شناسی(اپیستمولوژی) عقاید جدیدتری ظاهر شد و طرفداران فلسفه شک نیز درباره ارزش ادراکات بشری نظریات مختلفی اظهار داشتند با ظهور فرنسیس بیکن در انگلیس و رنه دکارت در فرانسه تدریجاً فلسفه تحققی پایه ریزی شد و با گذشت زمان روش تحقیقی تجربی و آزمایشگاهی قوت یافت و مکتبهای پوزیتیوسیم و آمپریسیم کم کم توسعه بیشتری پیدا کرد. دکارت با این که در اندیشه هایش به تحقیق در هر مسأله از شک آغاز می کرد در عین حال به پیروی از ارسطو مکتب جزم را اختیار کرده بود بااین تفاوت که ارسطو و پیراوانش محسوسات و معقولات هر دو را معتبر می دانستند ولی دکارت تنها معقولات را یقین آور میدانست و به نظر او محسوسات و امور تجربی تنها دارای ارزش عملی هستند.

 

ولی با رواج وتوسعه تجربه گرایی (پوزیتویسم) این نظریه که تنها معلومات تجربی مورد اعتماد هستند و نسبت به مسایل عقلی و فلسفی نمی توان به حقیقت دست یافت یا اگر بتوان این مسایل را شناخت چندان مورد اعتماد نیستند، قوت گرفت.

 

مرحوم فروغی در این باره می نویسد: «نقادی علم و فلسفه را فرنسیس بیکن (نیمه دوم قرن شانزدهم ونیمه اول قرن هفدهم» آغاز کرد و لاک دنبال آن را گرفت و بر کلی به شیوه ی دیگر در آن وارد شد و هیوم این مشرب را به درستی روشن و آشکار ساخته است و اینها همه انگلیسی بوده اند سرانجام کانت آلمانی به راهنمایی هیوم در این خط افتاد و با اصلاح خطاها و اصلاح نقصهای او ورق دانش را یک باره برگردانید».2

 

نقد سخن کانت

کانت فیلسوف آلمانی بیش از همه در اندیشه های خود مکتب شک را تقویت کرد وبه پیروی از هیوم حتی در ترتب معلول بر علت در عالم واقع تردید نمود که بحث پیرامون آن از ظرفیت این مقاله خارج است.

 

کانت می گوید: «اطمینانی که به طبیعیات هست از آن است که موضوعاتش به تجربه درمی آید و به علاوه در آنها هم عقل از خود چیزی مایه می گذارد و آنها را پرورده می کند... اما فلسفه اولی این کیفیت خاص را دارد که موضوعاتش نه درون ذهنی است که خود عقل آن را ساخته باشد و نه به تجربه درمی آید... پس فلسفه اولی چگونه علم می شود و به آن اطمینان حاصل می گردد».3

 

و نیز می گوید: «اطمینانی که به ریاضیات هست از این رو است که خود ذهن ساخته است و بیرون از ذهن نیستند.4

 

به نظر کانت مسایل فلسفه اولی از این نظر قابل اعتماد نیست که قابل تجربه نیست (گویی هر چه قابل تجربه است مورد اعتماد است) و نیز به این جهت قابل اعتماد نیست که موضوعات آن ساخته عقل بشری نیست گویا حتماً لازم است که موضوع مسایل فلسفی ساخته ی عقل انسان باشد تا بتوان به آن اعتماد کرد در حالی که شق دیگری هم وجود دارد و این که موضوعات وجود واقعی دارند و آدمی به وسیله عقل به آن پی برد با استفاده از برهان درباره آن احکامی صادر می کند و به آن اطمینان حاصل می شود و عنوان علم هم بر آن صادق است.

 

وانگهی با گذشت زمان و توسعه فلسفه اصالت حس وپیدایش نهضت علمی (رنسانس) در اروپا وبازنگریهای دانشمندان نسبت به مسایل علوم تجربی سستی و بی پایگی معلومات تجربی آشکار شد و اعتماد و اطمینان به محصول علوم تجربی جای خود را به شک و تردید و عدم اعتماد داد و این شک و تردید تا آنجا سرایت کرد که بسیاری از کسانی که قایل به ارزش مسایل عقلی و ادراکات عقلانی بودند با پیدایش شک و تردید در علوم تجربی دامنه آن را توسعه داده و مسایل عقلی و مبانی فلسفی واصول ماوراء الطبیعه را نیز مشمول شک فلسفی قرار دادند. وسرانجام فلسفه شک بر دانشمندان قایل به اصالت حس و تجربه حاکم گردید. و کسانی که پیوسته از واقع بینی و دقت نظر علمی در تحقیقات خود دم می زدند به گرداب مهلک سفسطه و پوچگرایی گرفتار شدند.

 

نقد سخن راسل

برتراند راسل می گوید: «من شخصاً هرگز از این موضوع که نظریاتم را تغییر داده ام شرمنده نیستم. یک فیزیکدانِ فعّال ابتدای قرن بیستم با افتخار به این که در عرض نیم قرن گذشته افکارش را تغییر نداده از چه چیزی می تواند دفاع کند.

 

در مسایل علمی چنانچه دانش جدیدی عرضه شود مردمان عقیده خود را عوض می نمایند، امّا از نظر اکثریت به عوض این که فلسفه را مترادف با علم بشناسند با الهیات مترادف می دانند الهیون ادعای حقایق ابدی می نمایند... البته جایی که هیچکس هیچ چیز نمی داند دیگر لزومی برای تغییر فکر وجود ندارد».5

 

باید دانست تردید درمسایل و تغییر نظریه در دست آوردهای علمی وضعیت متفاوتی دارد آنچه مربوط به جهان طبیعت و موضوع مسایل تجربی است می تواند غالباً مورد تردید قرار گیرد و دانشمند درباره ی احکامی که نسبت به آنها صادر کرده، تغییر نظریه دهد. البته این بدان معنی نیست که در مسایل تجربی مطلقاً مسایل قطعی و احکام قابل اعتماد وجود ندارد، بلکه حقیقت این است که در فیزیک و علوم آزمایشگاهی هم محکمات و قطعیاتی هست که اصول آن را تشکیل می دهد. ولی از آنجا که اساس تحقیق در علوم تجربی استقراء وبررسی موارد جزئی وآزمایشهای مکرر است و تجربه در مورد خاص و با شرایط خاص نتیجه خاص داده و نسبت به مورد جزیی آزمایش شده، حکم قطعی صادر می شود؛ اما استخراج حکم کلی از موارد جزیی وقانونمند کردن آن، که صورت مسأله علمی پیدا کند، نوعاً برای محقق یقین آور ومورد اعتماد نیست به ویژه این که خصلت تجربه این است که با مختصر اختلاف در شرایط و احوال، نتیجه ی تحقیق متفاوت و گاهی متضاد می شود.

 

امّا تحقیق در مسایل عقلی و انسانی هرگاه طبق اصول منطقی و ضوابط صحیح انجام شود می تواند مورد اعتماد و اطمینان بخش باشد و شک و تردید در آن راه نیابد؛ زیرا اوّلاً قواعد واصول عقلی مسایل کلی فراگیر وجهان شمولی هستند که در گستره ی زمان و مکان دستخوش تحول وتغییر نمی شود چنان که اصولی از قبیل هوهویت امتناع اجتماع نقیضین، وحدت وکثرت اصل علیت و با گذشت زمان دستخوش تغییر نشده اند و این مطلب در ریاضیات نیز صادق است؛ چرا که به خاطر عقلانی بودن آن مشمول قانون حرکت وتغییر نیست و به همین جهت فورمولهای ریاضی همچنان ثبات و علمیت خود را حفظ کرده اند.

 

و ثانیاً آنجا که از انسان سخن به میان می آید موضوع بحث حقیقت پیچیده و ناشناخته است و ادعای این که این موجود صد در صد مادی است و هیچگونه بُعْدِ ماورایی در آن وجود ندارد سخنی دور از واقعیت و از نظر اکثریت قاطع اندیشمندان بشری مردود و غیر قابل قبول است.

 

بنابراین، با توجه به ژرفای وجود انسان ووجود ادراکات قلبی و عقلی و اشراقات درونی که در او وجود دارد وبا وجود مستقلات عقلی و وجود وجدان اخلاقی و تمایلات فطری در انسان مانند گرایش به خداوند (کمال مطلق) و عشق به فضیلت و غیره چگونه می توان گفت احکام و قوانینی که بر پایه این اصول وضع و تقنین شده ثابت وپایدار نیست وبا گذشت زمان مورد تردید قرار می گیرد؟ وانگهی اگر فرضاً با القای شک وتردید در اصول عقلی و فطری انسانها نتوانستند به راه صحیح زندگی و عوامل خوشبختی دست پیدا کنند (که قطعاً نخواهند توانست) در این صورت چه کسی مسوءول اتلاف عمر و تضییع نیرو و نابودی سعادت آنها خواهد بود؟ و آیا این زیان سنگین برای فرد وجامعه بشری قابل جبران است؟

 

وثالثاً محصول سخن آقای راسل این است که ادراک و شناخت انسان از مسایل همواره نسبی و با شک و تردید همراه است و لازمه ی این کلام این است که جناب ایشان هر سخنی که گفته نسبت به آن اعتماد و اذعان نداشته است در این صورت کسی که این چنین بیندیشد هرگز سخنی علمی برای گفتن ندارد؛ زیرا هر چه می گوید القای احتمال است و شک والقای احتمال هرگز علم نیست بنابراین چنین شخصی نمی تواند مدّعی شود که چیزی می داند و شگفتی اینجا است که راسل درباره ی الهیون می گوید: البته جایی که هیچکس هیچ چیز نمی داند دیگر لزومی برای تغییر فکر وجود ندارد) در حالی که مکتب اصالت شک در رو در رویی بامسایل فکری مانند تفنگی است که از دو سر شلیک می کند؛ پس بر اساس مبنای فکری خود ایشان آقای راسل هم چیزی نمی داند و تغییر شک هم برای او مشکلی را حل نمی کند؛ زیرا که سفسطه راه کور تاریکی است که هرگز به جایی منتهی نمی شود.

 

3. اقسام شک: شک مقدمه یقین و شک ویرانگر

شک در مراحل ابتدایی برای رسیدن به واقعیت در تحقیق یک مسأله علمی امری طبیعی است و هر دانشمند در تحقیق یک مسأله علمی در آغاز دچار شک و تردید است و به همین جهت به بررسی و تحقیق می پردازد تا به یقین دست یابد و در آن مسأله حکم علمی صادر نماید این قسم شک هر چند بسیارو مکرر باشد می تواند مقدمه ای مفید و سازنده برای نیل به یقین قرار گیرد و نتایجی علمی و قابل اطمینان در اختیار انسان قرار دهد چنان که دکارت در تحقیقات خود از این روش استفاده می کرد. همچنین القای احتمال و ایجاد تردید در تحقیق دیگران هر گاه مبتنی بر اصول و قواعد علمی باشد می تواند راه مناسبی برای ایجاد تحرک علمی و دست یابی به معلومات متقن تر و پایدارتر گردد چنان که حضرت علی علیه السلام فرمود: «حَیاةُ العِلْمِ بِالنَّقْدِ وَالرَّدِ»زنده بودنِ دانش به نقد و رد بستگی دارد؛ ولی باید دانست شک در این گونه موارد به عنوان ابزار و راهکاری برای دست یافتن به یقین مورد استفاده قرار می گیرد امّا اگر شک نه به عنوان ابزار و پل عبور برای نیل به علم بلکه به عنوان مقصد، هدف و اقامتگاه اندیشه بشری مطرح گردد در این صورت جز تباهی اندیشه و ابطال معلومات و ویرانگری فکر چیزی به دنبال نخواهد داشت و وضوح این مطلب در مسایل انسانی آشکارتر است.

 

به عبارت دیگر: می توان گفت فرق است بین شک در مسایل مکتب و بین مکتب شک، که اولی امری است طبیعی و می توان سازنده ومقدمه ی رسیدن به یقین باشد ولی پیروی از مکتب شک به عنوان یک روش شناخت و یک مکتب دنباله روی از سفسطه و خط قرمز کشیدن بر روی معلومات بشری و در نهایت نوعی جنون است؛ گذشته از این، شک در مسایل انسانی اگر موقّت و زودگذر باشد چنان که گفته شد می تواند مقدمه ی وصول به یقین قرار گیرد و پلی برای گذر به درک واقعیت باشد ولی هرگاه شک پایدار و مستمر باشد هر چند در بعضی از مسایل اساسی دچار تردید شود شخص متحیر و سرگردان خواهد شد و راه زندگی را تشخیص نخواهد داد و به سمت ناکجا آباد رهسپار می گردد. حال چنین انسانی چگونه می تواند به خوشبختی دست یابد و در طی راه راهی که آن را نمی شناسد از اراده ی قوی واعتماد به نفس مطلوب برخوردار باشد؟ حضرت علی علیه السلام فرمود:

 

«عَلَیْکَ بِلُزُومِ الیَقینِ وَتَجَنُّبِ الشَّکِ فَلَیْسَ شَی ء اگهْلَکْ لِلْمَرْءِعَلی دِینِهِ مِنْ غَلَبَةِ الشَّکِ عَلی یَقِینِهِ».6

 

« بر تو باد که پیوسته با علم و یقین همراه باشی و از شک دوری کنی، زیرا هیچ چیز برای دین و سعادت شخص از چیره شدن شک بر یقین او نابود کننده تر نیست».

 

4.پیامدهای فلسفه ی شک در تئوری و عمل

همه می دانیم که بحث از معرفت و دانش و ادراکِ آدمی فرع وجود حقیقت در جهان و امکان شناختن آن است و در صورتی که در اعتقاد آدمی حقیقت داشتن جهان و پدیده های آن اثبات نشده باشد، سخن از علم وادراک بشری سخنی بی ثمر و مانند بنیان نهادن پایه ی بنا بر خاکستر است و بر طرح چنین مسایلی جز سفسطه و مهمل بافی نامی نمی توان نهاد.

 

نقد سخن پوپر

جالب این است که کارل ریموند پوپر در سخنان خود به همین راه رفته است، او می گوید:

 

«تاکنون درباره علم و پیشرفت و ملاک پیشرفت آن اشاره کردیم، بدون آن که حتی نامی از حقیقت برده باشیم شاید مایه ی تعجّب باشد که این کار بدون فرو افتادن در عملگیری یا افزاری گری صورت پذیر شود، کاملاً امکان آن هست که به سود رضایت بخش بودن ملاک پیشرفت در علم بحث کنیم بی آن که حتی درباره راستی و حقیقت داشتن نظریه های آن سخن بگوییم».7

 

معلوم نیست چگونه می توان درباره ملاک پیشرفت علم در مسأله ای بحث کرد در حالی که حقیقت و انطباق آن مسأله به اصطلاح علمی با آن نامعلوم باشد، در این صورت جز این است که تخیلات و پندارهای ساخته ذهن خود را علم نامیده اند؟ و نیز معلوم نیست شخصی که در مورد حقیقت داشتن مسایل علمی شک و تردید دارد چگونه می تواند به پیشرفت علم وملاک آن اذعان نماید؟ زیرا این اذعان و ملاک پیشرفته تر بودن این نظریه نیز مشکوک است و اساساً چنان که قبلاً اشاره شد کسی که به فرهنگ شک قایل گردید و بر مرکب تردید سوار شد حرفی برای گفتن ندارد و قبل از روبه رو شدن با خصم با مبنای خود، خود را خلع سلاح کرده است.

 

پوپر در جای دیگر صریحاً به این مطلب اعتراف کرده می گوید:

 

«مشاهده و عقل هیچیک بر ما ولایت و سلطه وحجیّت و اعتبار ندارد، شهودعقلی و تخیّلی بسیار مهم است ولی به آنها نمی شود تکیه و اعتماد کرد».8

 

پوپر در این جملات، صریحاً معلومات تجربی و عقلی را فاقد حجّیت دانسته است در حالی که اگر عقل و ادراکات آن قابل اعتماد نباشد انسان در هیچ مسأله علمی نمی تواند اظهار نظر کند؛ زیرا بدیهی است کلیه مسایل تجربی و علوم آزمایشگاهی پس از استقرای موارد خارجی و بررسی جزئیات وقتی صورت علمی و شکل قانونمند به خود می گیرد که محصول مشاهدات به عقل تحویل شود و عقل از آن قانون کلی انتزاع کند... و اگر ترتیب قضایا و قیاس و برهان و در نهایت استنتاجات عقل نباشد کدام مسأله علمی اثبات می شود و چه کسی حرفی برای گفتن دارد؟

 

تکلیف مشاهده و علوم تجربی را هم که آقای پوپر از اول روشن کرده که قابل اعتماد نیست؛ بنابراین پر واضح است که با آنچه گفته شد فرهنگ شک تا آنجا بر اندیشه ها ونظریات آقای پوپر حاکم شده است که به سفسطه و سلب اعتماد او از کلیه ادراکات بشری کشیده شده است.

 

عجیب تر این که در مورد شهود عقلی با آن که آن را مهم می داند به صراحت می گوید آن نیز قابل اعتماد نیست در حالی که به نظر فیلسوفان رئالیست و مشهور اندیشمندان بشری شهود عقلی که دست آورد آن علم حضوری است قابل اعتمادترین راه شناخت برای انسان است؛ زیرا در علم حصولی که ذهن آدمی با واسطه معلوم را دریافت می کند امکان خطا وجود دارد هر چند با استفاده از روش صحیح تفکر و متد درست اندیشیدن (منطق) می توان احتمال خطا را به صفر یا چیزی نزدیک به آن رسانید؛ ولی در شناخت حضوری که وجود معلوم نزد عالم حضور دارد(مانند علم آدمی به وجود خود و همچنین به قوای معلول نفس که از شوءون وجودی نفس هستند و بدون واسطه از آن نشأت می گیرند) امکان خطا واشتباه وجود ندارد؛ به همین جهت فلاسفه بزرگ مانند ابن سینا، ملاصدرا و غیره این نوع از شناخت را معتبرترین و مطمئن ترین ادراکات انسان دانسته اند

 

ولی پوپر درک شهودی را نیز قابل اعتماد ندانسته و به این ترتیب با قلمِ شک و تردید بر روی ارزشهای علمی و صحت اذعان نسبت به معلومات بشری خط بطلان کشیده است.

 

نقد سخن راسل

برتراند راسل نیز به همین مسیر رفته و به اصالت شک قایل شده است. راسل می گوید: «افراد زیادی برای من نامه می نویسند که برای اتخاذ روش مناسب در زندگی کاملاً سرگشته و متحیرند؛ زیرا دستورالعملهای سابق را برای عمل صحیح کنار گذاشته اند و اکنون نمی دانند که کدام راه را انتخاب کنند، فلسفه مورد اعتماد من مردم را قادر می سازد که بتوانند بدون این که به طور مطلق به صحت عملشان ایمان داشته باشند قاطعانه عمل کنند، فکر می کنم هیچکس نباید درباره هیچ چیز اطمینان کامل داشته باشد اگر شما چنین هستید یقیناً در اشتباهید؛ زیرا هیچ چیز شایسته اطمینان نیست هر کسی باید همیشه عقیده ی خود را با تردید در نظر بگیرد و هر فرد باید توانایی آن را داشته باشد که با داشتن تردید به طور قاطعانه عمل نماید».9

 

از سخن راسل به طور کلی دومطلب استنتاج می شود:

 

1. این که انسان باید همیشه در عقاید خود با شک و تردید بنگرد و به هیچ مطلب اعتماد نکند.

 

2. انسان با وجود شک و تردید در همه چیز باید بتواند قاطعانه عمل کند بدون این که به صحت کار خود ایمان داشته باشد.

 

راسل در قسمت اول شک را در عقاید انسان به صورت یک فرهنگ مستمر توصیه می کند در حالی که این مطلب لوازم و پیامدهایی به همراه دارد که شاید راسل به آنها توجه نداشته است.

 

اوّلاً: اگر هیچ قضاوت واظهار نظر شایسته اعتماد نیست و در همه چیز باید شک کرد، همین اظهار نظر آقای راسل نیز مشمول این قاعده که ابداع کرده است خواهد بود و نتیجه این است که در درستی این نظریه نیز باید تردید کرد و اینجا است که کار به سفسطه ونوعی بیماری روانی کشیده می شود که اثبات بطلان آن نیاز به بحث و استدلال ندارد.

 

ثانیاً: لازمه این سخن این است که اساساً انسان در کلیه رشته ها به علم دسترسی ندارد و به معنی واقعی علم و عالمی در جامعه بشری وجود نداشته و هیچکس حق ندارد در مسأله ای اظهار نظر علمی کند و آنچه اندیشمندان گفته اند همه ی مسائل محتمل و مشکوک بوده و دانشمند یعنی انبانی از احتمالات و شکها و تردیدها؛ بدیهی است این نحوه ی تلقّی از علم و عالم با آنچه جهانیان از دانش و دانشمند می فهمند قابل تطبیق نیست و این برداشت به شکاکان مانند آقای پوپر و همفکران ایشان اختصاص دارد.

 

ثالثاً: از آنجا که انسان به طور فطری حقیقت جو و خواهان درک واقعیات جهان هستی است هنگامی این خواسته فطری اقناع می شود که انسان به حقیقت دست یابد و آنگاه است که انسان آرامش روح پیدا کرده و از سرگردانی وتحیر نجات می یابد این موضوع در علوم انسانی به طور ویژه از اهمیت فوق العاده برخوردار است؛ زیرا طبیعی است آرامش و اطمینان در سایه ایمان به ادراکات تحقق پذیر است و با شک و تردید در معلومات دسترسی به ایمان وآرامش غیر ممکن است. از اینجا است که پیامبارن الهی برای تأمین سعادت انسانها و رساندن مردم به اطمینان و آرامش روحی می کوشیدند تا از راه ارشاد آدمیان و وادار کردن آنان به تعقل و اندیشه و یا از راه شناخت قلبی آنان را به ایمان واعتقاد برسانند آنهادر سایه ایمان به تربیت انسانها پرداختند و افراد و جوامع برتر ومتکامل تری را شکل دادند و به عبارت دیگر همه پیامبران الهی آموزگاران و مربیان ایمان و آرامش روح وعلم و یقین بودند و از این رهگذر توانستند انسانهای نمونه و جوامع برتر به وجود آورند اکنون با این طرز تفکر آقای پوپر و دیگر پیام آوران شک و تردید آیا ممکن است ایمان ، اعتقاد، یقین و آرامش روحی و کمال معنوی شکل بگیرد؟

 

و آیا محصول شک و تردید غیر از نگرانی، اضطراب بلا تکلیفی و سرگردانی چیز دیگری خواهد بود؟

 

در قسمت دوم آقای راسل حکم قطعی صادر کرده که انسان با وجود شک و تردید باید قاطعانه عمل کند، گویی با حکم جناب ایشان در وجود شخص، دگرگونی وجودی و تحول روحی ایجاد می شود تا ضمن این که در همه چیز شک دارد شک را در عمل به حساب نیاورده و به طور قاطع عمل نماید؛ در حالی که در جای خود ثابت شده است که انسان برای انجام هر کار مراحلی را در فکر و اندیشه خود طی می کند و آنگاه که به مرحله ترجیح فعل بر ترک و سپس به مرحله اراده و تصمیم جدی رسید وارد عمل می شود و از سوی دیگر انسان عاقل در انجام هر کار هدفمند است و برای حصول نتیجه وارد کار می شود و در انجام هر کار کمال و سعادت خود را می جوید. حال اگر در مبادی اراده و نیز در هدف کار خود دچار شک و تردید شد چگونه می تواند تصمیم آگاهانه و قاطع بگیرد و با اراده ی قوی وارد عمل شود. بنابراین، این سخنِ پوپر به ویژه در علوم انسانی اخلاق و قوانین شگفت انگیز و مضحک است؛ زیرا بدیهی است با وجود شک در فضیلت بودن تواضع نمی توان انسان را به تواضع وادار کرد و نیز با شک در نیکی انفاق و ایثار شخص هرگز ایثارگر نخواهد شد وبا شک در هدف جهاد هیچگاه انسان خود را در معرض خطر مرگ قرار نخواهد داد و با دشمن نبرد نخواهد کرد. بالأخره با شک در مصلحت بودن رعایت قانون و شک در وظیفه و تکلیف و ... هرگز تمدن بشری نظم و قانون شکل نمی گرفت و انسان به تکامل فردی و اجتماعی دست نمی یافت.

 

گذشته از اینها پوپر در مورد سعادت و خوشبختی که همه انسانها برای رسیدن به آن تلاش می کنند چه می گوید؟

 

چگونه می توان با شک و تردید راه خوشبختی را یافت و برای رسیدن به آن قاطعانه عمل کرد و به آن دست یازید؟ نمی دانم آقای پوپر برای این سوءالات چه پاسخی دارد؟(خبر شک و تردید).

 

نتیجه

از آنچه در این مقاله تاکنون مورد بررسی قرار دادیم، می توان امور زیر را نتیجه گیری کرد.

 

1. از نظر معرفت شناسی شک فاقد ارزش است و آدمی به طور فطری هرگاه در مسأله ای شک و تردید دارد، به هیچیک از دو طرف یا اطراف شک نمی تواند اطمینان داشته باشد و به درستی آن اذعان نماید و ترتیب اثر عملی بدهد.

 

2. به اعتقاد مشهور فلاسفه و اندیشمندان بشری معلومات حسی و عقلی انسان قابل اعتماد می باشد و خطا در حس و تفکر هر چند وجود دارد، ولی با رعایت اصول و موازین صحیح در تجربه و تفکر می توان احتمال خطا را به صفر یا نزدیک به آن رساند و از نظر مکتب رئالیست ادراکات تجربی و عقلی و قلبی مورد اعتماد هستند هر چند این اعتماد در علوم تجربی ضعیف تر است.

 

3. بین شک در مسایل علمی با مکتب شک فرق است و به عبارت دیگر: شک فرهنگی در تحقیق و بررسی مسایل علمی امری طبیعی است و دانشمند در تحقیق از شک آغاز می کند تا به علم و یقین برسد، ولی فرهنگ شک را مقصد و هدف قرار دادن و در این بستر غوطه خوردن راه به جایی نمی برد و رهرو این راه قادر به اثبات چیزی نیست وحرفی برای گفتن ندارد و سرانجامِ آن چیزی جز سفسطه و در نهایت بیماری روانی نمی تواند باشد.

 

4. بر مبنای فرهنگ شک در بعد معرفت شناسی واقعیات هستی قابل درک نیست و علم و معرفت به معنی واقعی کلمه وجود ندارد، چنان که عالمی وجود ندارد و اهل دانش کسی است که بتواند در مسایل بیشتر شک و تردید ایجاد کند و با چنین بینشی هرگز شخص به یک اعتقاد راسخ و آرامش روحی و استنتاج عقلایی از اندیشه های خود دست نخواهد یافت و پیوسته در وادی تحیر و سرگردانی خواهد بود.

 

5. در بعد عملی بر اساس مکتب شک راه روشنی نمی توان یافت و انسان با این بینش در مقام عمل کاملاً سرگردان و بلا تکلیف است و آنچه بعضی گفته اند که با وجود شک و تردید شخص می تواند قاطعانه عمل کند پنداری بیش نیست که بر مبنای فرهنگ شک در این سخن هم باید شک داشته باشند؛ زیرا که هرگز از بذر شک نمی توان محصول علم و یقین درو کرد به ویژه در مورد مسایل انسانی و قطعی است که در عمل برای تأمین خوشبختی هرگز از شک و تردید تصمیم و اراده قاطع نتیجه نمی شود و سعادت را از نظر عقل وعقلا هرگز نمی توان بر مبنای شک و تردید تأمین کرد؛ چنان که تمدن و قانون و پیشرفتهای نوع بشر همه در سایه ایمان وعلم و اراده قاطع تحقق یافته است و مکتب سفسطه و شک جز منفی بافی و سرگردانی و در نهایت جنون و اختلال روانی پایانی ندارد.

 

پاورقی

 

1. اصول فلسفه، ص121.

 

2.اصول فلسفه، ص 126.

 

3. سیر حکمت در اروپا:2/26.

 

4. همان مدرک.

 

5. برگزیده افکار راسل، ص 155.

 

6. غرر الحکم:2/483.

 

7. حدسها وابطالها، ص 276.

 

8. حدسها وابطالها، ص 35.

 

9.مصاحبه راسل، نقل از بولتن اندیشه، شماره 5، ص 163.

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان