*-کارشناسی ارشد فلسفه غرب
چکیده
این مقاله به بررسی دیدگاه ویتگنشتاین دوم درباره فلسفه می پردازد. نگاه او به فلسفه تفاوتی بنیادین با دیدگاه های غالب فیلسوفان دارد. فلسفه نزد او نه حل مسائل به روشی جدید، بلکه بازخوانی دوباره اصل مسائل فلسفی است. برای رسیدن به این هدف گزاره های گرامری مطرح می شود که وظیفه آن بررسی کاربردهای واژه ها و نشان دادن استعمالات نابجای آنهاست. «بازی های زبانی» از ابداعات دیگر اوست که نقش مهمی در نشان دادن تنوّع حوزه های مختلف زبانی به عهده دارد، بازی هایی که شباهت آنها خانوادگی است و همه به نوعی قاعده مندند. ویتگنشتاین بازی های زبانی مختلف را به صورت اموری بدیهی می پذیرد و صرفا آنها را توصیف می کند. از این رویکرد به «طبیعت گرایی ویتگنشتاین» تعبیر شده است. زبان صورت زندگی است و قابل تفکیک از سایر فعالیت های انسان نیست. ویتگنشتاین زبان را نهادی انسانی می داند؛ یعنی زبان مجموعه ای از فعالیت هایِ خود ارجاع و جمعی است. بررسی خصوصیات زبان و بازی ما را به شناخت دقیق تری از بازی های زبانی می رساند. ویتگنشتاین این شناخت دقیق را برای آشکار کردن مرزهای بازی ها از یکدیگر و در نهایت، ایضاح مشکلات فلسفی به کار می گیرد. انتهای مقاله به مقایسه ای میان تراکتاتوس و تحقیقات فلسفی می پردازد و نشان می دهد که چگونه رأی ویتگنشتاین درباره گزاره های فلسفی، از تراکتاتوس تا تحقیقات فلسفی دچار تحوّل شده است.
واژگان کلیدی: گرامر، بازی زبانی، شباهت خانوادگی، نهاد، توصیف.
فلسفه، به عنوان موضوعی معرفت بخش شناخته شده است. فلسفه را علم به حقیقت اشیا تعریف کرده اند. اما در عمل، روش فلسفی به نظریات بسیار متفاوت با یکدیگر منجر شده و حقیقت اشیا هیچ گاه آشکار نشده است. ویتگنشتاین این فرض را که فلسفه رشته ای معرفت بخش است، از اساس زیر سؤال می برد. به نظر او، فلسفه شبیه علم نیست، چرا که علم (به ویژه علوم تجربی) به دنبال عمومیت بخشی است، در حالی که فلسفه به دنبال شکستن عمومیّت بخشی هاست.
ابزار علم، فرضیه و تبیین های استنتاجی است، اما فلسفه دنبال بازنمایی شفّاف زبان است. فلسفه در دیدگاه او، شبیه فلسفه متعارف هم نیست، بلکه نوعی گرامر است، گرامری که کاربردش گاهی به صورت ایجابی و تعلیم و تربیت است و گاهی به صورت سلبی، درمان و علاج کج فهمی های زبان.
فلسفه به مثابه منطق و گرامر
ویتگنشتاین در کتاب یادداشت هایی در منطق می نویسد: «فلسفه از منطق و متافیزیک تشکیل شده است: منطق پایه و اساس فلسفه است». (NB,p.106) دو تفسیر از این دیدگاه شده است: طبق یک تفسیر، منطق همان است که در کتاب اصول ریاضیات یافت می شود و متافیزیک (در عبارت مزبور) به تبیین ذات و ضرورت مقولات جهان می پردازد. تفسیر دوم که رایج تر است معتقد است که منطق، یعنی اصول معناداری و ارجاع آن به خارج، و متافیزیک بحث و بررسی درباره حقایق عادی و اشیای انضمامی است.
این رویکرد، رویکردی به مسائل فلسفی از طریق زبان است که خصوصیت آثار ویتگنشتاین تا پایان باقی می ماند. البته می توان فهم جدیدی از این دیدگاه ویتگنشتاین ارائه داد که از یک طرف، در پیوستگی با تراکتاتوس باشد و از طرف دیگر، گسترشی در معیار ارائه شده در آن باشد. ویتگنشتاین در تراکتاتوس گفته است که زبان آیینه واقعیت است و منطق ذاتِ زبان است، (البته این بدان معنا نیست که صورت و ذاتِ جهان، از پیش داده شده باشد). در تفکّر دومش و از جمله در کتاب یادداشت هایی در منطق، در حالی که نسبت میان صور زبان و متافیزیک را حفظ کرده، دیگر قائل به تناظر میان الفاظ و خارج نیست، و این که تنها یک کاربرد زبانی وجود دارد را منکر است. منطق در نظر او، نوعی گرامر است. او می گوید: «ذات با گرامر بیان می شود... گرامر به ما می گوید هر شی ء چه چیزی است». (PI, 371-3)البته باید توجه داشت که ذواتی مستقل از گرامر وجود ندارد، چنانچه در تراکتاتوس نیز اشیایی مستقل از تصویر ما از واقعیت وجود ندارند. (TLP, 2.OI2I)
گزاره های فلسفی، گزاره های تجربی نیستند، بلکه گزاره هایی گرامری اند. (البته همه گزاره های گرامری، فلسفی نیستند). منظور ویتگنشتاین از گزاره تجربی، گزاره ای است که اولاً، درباره پدیده ای از جهان باشد؛ یعنی درباره کاربرد یا معنای واژه ها، شبه جملات و گزاره ها (به طور مستقیم یا غیرمستقیم) نباشد. ثانیا، با مشاهده یا تجربه تأیید یا رد شود.
در طرف مقابل، گزاره های گرامری هستند. گزاره ای گرامری است که به طور صریح یا ضمنی لفظی باشد؛ یعنی مستقیم یا غیرمستقیم درباره کاربرد یا معنای واژه ها باشد. (به عنوان مثال بررسی گرامر واژه «دانستن»، یعنی بررسی کاربرد واژه «دانستن» و تبیین گرامری واژه، همان تبیین معنای واژه است)
گرامر سطحی، ارائه بی واسطه کاربرد یک واژه است. «این یک ضمیر است»، گرامری سطحی است، چیزی است که به راحتی می توان آن را از فرهنگ لغت به دست آورد. در مقابل گرامر پیچیده است که شامل گزاره های صریح و ضمنی گرامری است.
«گزاره در صورتی گزاره ای صریحا گرامری است که به واژه یا واژه هایی اشاره کند و چیزی درباره کاربردشان بگوید. و نیز در صورتی به طور ضمنی گزاره ای گرامری است که واژه را به کار ببرد، ولی اشاره به آن نکند و در عین حال، قاعده ای درباره کاربرد لفظی آن بگوید». (Kennick.W.E, 1998, P.142)
مثال های گزاره هایی که به طور صریح گرامری هستند عبارت اند از: «من» نام شخص نیست، «اینجا» نام مکان نیست، «این» اسم نیست، «خواستن» نامِ یک عمل نیست، در «من درد دارم»، «من» یک ضمیر اشاره نیست.
مثال هایی که به طور ضمنی گزاره ای گرامری هستند، عبارت اند از: باور داشتن، فکر کردن نیست، مشاهده کردن باعث ایجاد شی ء مشاهده شده نمی شود. مفهوم گزاره های گرامری صریح به خوبی آشکار است، اما گزاره های گرامری ضمنی ابهام دارد و نیز به راحتی با گزاره های تجربی به خاطرشباهتشان اشتباه گرفته می شود؛ مثلاً این گزاره ها را در نظر بگیرید:
1. سه مرد در یک میز یک متری نمی توانند کنار هم قرار گیرند.
2. رنگ های سبز و آبی، هم زمان در یک مکان نمی توانند باشند.
زبانی که این گزاره ها به کار برده اند، یکسان است، اما (1) گزاره ای تجربی است و محالی فیزیکی را بیان می کند، در حالی که (2) گزاره ای گرامری است و محالیت منطقی را بیان می کند. چگونه تفاوت گرامری میان دو گزاره فهمیده می شود؟ نحوه تأیید هرکدام، تفاوت آنها را نشان می دهد که با پرسش «منظورت از این جمله چیست؟» می توان بدان رسید. برای تأیید اولی، باید حقایق تجربی را درباره اندازه مردها ارائه کنیم و یا سه نفر از آنان را در یک میز یک متری جا دهیم تا ابطال شود. در حالی که گزاره دومی گزاره ای ترکیبی پیشینی است و با حقایق تجربی تأیید یا تکذیب نمی شود و تنها با استفاده از قواعد معناداری تأیید می شود.
روش دیگر برای تشخیص گزاره تجربی از گزاره گرامری ضمنی، پرسیدن این سؤال است که: آیا می توانیم حالتِ مخالف را تصور کنیم؟ یا اگر گزاره ما نقیض شود، چگونه خواهد بود؟ اگر بتوانیم حالتِ مخالف را تصور کنیم، گزاره ما تجربی و در غیر این صورت، گرامری خواهد بود.
مثلاً در دو گزاره (1) «این میز، طولش با آن یکی برابر است». (2) «هر میله یک طولی دارد»، می توانیم میزی تصور کنیم که طولش با آن یکی برابر نباشد، اما نمی توانیم میله ای بدون طول تصور کنیم. پس اولی گزاره ای تجربی و دومی گزاره ای گرامری است. البته این که در اینجا نمی توانیم حالتِ مخالف را تصور کنیم بدین معنا نیست که قدرت من در تخیّل به اندازه کافی قوی نیست. این روش برای مواردی است که شکل صوری آن شبیه گزاره تجربی است، اما در واقع، گزاره گرامری است.
دو خصوصیت گرامر: 1 توصیفی بودن 2 امتناع از زبان آرمانی
گرامر فلسفی نزد ویتگنشتاین صرفا توصیفی است (BB.p.125) منظور از توصیفی بودن، این است که تبیینی نیست. گرامر به ما نمی گوید که زبان برای رسیدن به هدفش و یا برای فلان تأثیر بر موجودات انسانی چگونه باید ساخته شود. گرامر تنها توصیف می کند و به هیچ وجه کاربرد نشانه ها را تبیین نمی کند. البته در عین این که گرامر، توصیفی است، ولی به عنوان ابزاری انتقادی نیز استفاده می شود، ابزاری که می توان با آن چیزی را بی معنا یا غلط دانست:
«صحیح است بگوییم که: «من می دانم تو چه می اندیشی» و غلط است بگوییم که: «من می دانم من چه می اندیشم»».(PI, p.222)
واژه صحیح و غلط بدین معناست که در بازی زبانی معرفت، به کار بردن چنین گزاره هایی، مجاز هست یا نیست. در این بازی زبانی، می توان پرسید: «چگونه به این معرفت رسیده ای؟» و این پاسخ که: «می دانم به چه می اندیشم»، بی معناست. ویتگنشتاین معتقد است که: یک گزاره وقتی معنادار است که منفی آن نیز معنادار باشد. و چون منفی جواب، یعنی «نمی دانم که به چه می اندیشم» به عنوان خبری از واقع بی معناست (البته به عنوان مثلاً جوک گفتن، با معناست) خود جمله اصلی، یعنی «می دانم که به چه می اندیشم» نیز بی معناست.
ویتگنشتاین با زبان شناسان هم عقیده است که واقعیتی خارج از زبان وجود ندارد که معیاری برای لغات و اَشکال زبان ارائه دهد:
گرامر مطابق با هیچ حقیقتی [خارج از خود] نیست. این قانون گرامری است که معنا را معیّن می کند و شکل می دهد. بنابراین، خود گرامر مطابق با هیچ معنایی خارج از خود نیست و نسبت به آن بی تفاوت است. (PG. 184)
و نیز گرامر فلسفی، علاقه ای به ارائه کاربرد جدیدی از واژه ها و ساختن آنچه «زبان آرمانی» نامیده می شود، ندارد. ارائه زبان آرمانی، این پیش فرض را به همراه دارد که کاربردهای عادی و هر روزه زبان تا حدّی ناقص است:
اشتباه است که تصور کنیم در فلسفه، زبانِ آرمانی در برابر زبان عادی به کار می رود، زیرا این بدان معناست که ما زبان عادی را تکامل می بخشیم، در حالی که زبان عادی تماما صحیح و بی نقص است. (BB, p.28)
فلسفه به هیچ وجه در کاربرد واقعی و عینی زبان مداخله نمی کند، در نهایت، تنها آن را توصیف می کند... فلسفه هرچیز را همان طور که هست باقی می گذارد. (pI, 124)
البته باید توجه داشت که توصیفی بودن و عدم ارائه زبان آرمانی، به معنای شمارش صرف کاربردهای عینی واژه ها نیست. فلسفه ممکن است، موارد کاربرد جدیدی هم کشف کند، مواردی که گاهی ظاهر بی معنایی هم دارند.
کشف مفهوم زبانی
ویتگنشتاین در تراکتاتوس، کاربرد گزاره را تصویری بودن آن می دانست؛ یعنی تناظر اجزای گزاره با وضع ممکن امور. (TLP. 3.5, 4)در نظر او، این تناظر مسئله ای روان شناختی است؛ یعنی وظیفه فیلسوف که اساسا درباب سمبولیسم (Symbolism) نظریه پردازی می کند، کشفِ تطابق نشانه ها و خصوصیات شکلی منطقی آنها با واقعیات خارجی نیست.
فیلسوف صرفا به بیان چنین رابطه ای می پردازد، اما این که در خارج، این رابطه تحقّق پیدا کرده است یا خیر، وظیفه فیلسوف نیست. او بعد از بازگشت به فلسفه در تفکّر دومش، دریافت که در این نظریه که «تطابق میان نام ها و اشیا نامیده شده، یک موضوع فرافلسفی و روان شناختی است»، زیاده روی کرده است. همچنین دریافت که بسیار ساده انگارانه است که نسبت زبان و واقعیت را تنها با دو عنصر ارتباط اسامی با یکدیگر (name - relation) و خصوصیت تصویری گزاره بیان کنیم. این تأمّلات منجر به نظریه کاربردی معنا (theory of meanings as use) و کشف مفهوم «بازی های زبانی» (language - games) شد.
تاریخچه استفاده از مفهوم بازی و ابزار
ویتگنشتاین، در تراکتاتوس با اشاره به فرگه می گوید: «تنها در بافت گزاره است که می توان اسامی را معنادار یافت».(TLP, 3.3) او در کتاب Bemerkungen، جمله مزبور را این گونه تفسیر می کند: «می توان چنین تشبیه کرد که تنها در مقام کاربرد است که میله حُکم یک اهرم را پیدا می کند». (PB, 59) این مقایسه میان واژه و ابزار (که از اولین مقایسه های او نیز هست)، بعدها نقش مهمی را در تفکّر متأخّرش بازی می کند.
اولین استفاده ویتگنشتاین از مجاز «بازی» در بحثی از شکل گرایی (formalism) در ریاضیات بوده است. این گفت و گو و بحث، در خانه شلیک (Schlick) در ژوئن 1930 صورت گرفته است:
شکل گرایی هم شامل صدق و هم کذب است. صدق در شکل گرایی بدین معناست که هر صورتی (Syntax)می تواند به صورت مجموعه ای از قوانین بازی لحاظ شود.
من درباره نظر وِیی (weyi) که می گفت شکل گرا (formalist)، آکسیوم های ریاضیات را مشابه قوانین شطرنج می داند، چنین می گویم: نه تنها آکسیوم های ریاضیات، بلکه هر شکلی (syntax)امری دلبخواهانه است... اگر از من سؤال شود که تفاوت میان شطرنج و شکل زبان (syntax)چیست؟ می گویم: تنها در کاربردشان تفاوت دارند... اگر مردانی در مریخ جَنگی مشابه جنگ مهره های شطرنج صورت دهند، ژنرال های جنگی از قوانین شطرنج برای پیش بینی استفاده خواهند کرد... . (WVC. 104)
مقایسه ویتگنشتاین بین مجموعه آکسیوم ها و بازی شطرنج در گفت و گوی او با وایزمن (waismann)، بارها تکرار شده است. (WVC, 163,170)
ویتگنشتاین در کتاب گرامر فلسفی، یک فصل را به مقایسه میان علم حساب و شطرنج اختصاص داده است، به ویژه مقایسه نقش صدق و کذب در حساب و برد و باخت در بازی (PG, 289-95). جالب توجه ترین نکته در کتاب گرامر فلسفی، فرارفتن از علم حساب و به کار بردن «بازی» برای کاربردهای قسمت های مختلف زبان است.
یکی از دلایل مقایسه بازی با زبان، استفاده هر دو از قواعد (Rules) است. اما در اینجا نباید دچار بدفهمی شویم، ما معمولاً زبان را مطابق قواعد بسیار مشخص و دقیق به کار نمی بریم و هنگام صحبت، به قواعد کاربرد نمی اندیشیم، و اگر از ما بپرسند چند قاعده را نام ببرید، نمی توانیم به آنها اشاره کنیم.
به کار بستن واژه ها، در همه جا با قواعد محدود نمی شود مثلاً قاعده ای برای نامیدن این شی ء (که گاهی آشکار و گاهی از نگاه ما پنهان است) به نام صندلی نداریم و یا این که اَعلام (مانند موسی) را به کار می بریم، بدون این که تعریفی معیّن برای آن داشته باشیم. در بازی نیز چنین است، قاعده ای برای تعیین نحوه ارتفاع و شدّت پرتاب توپ در تنیس وجود ندارد، در عین حال، تنیس یک بازی با قاعده است.
معیار بازی های زبانی: مفهوم شباهت خانوادگی
با توجه به نکات بالا، معیار بازی زبانی چیست؟ و مرز یک بازی زبانی از بازی زبانی دیگر کجا مشخّص می شود؟ ویتگنشتاین طبق معمول، تبیینی عام درباره چگونگی بازی زبانی ارائه نداده است. او معیار مشخّصی برای تعیین یک بازی زبانی ارائه نمی دهد، بلکه صرفا با ارائه مثال هایی از بازی های زبانی، مفهوم آن را روشنی می بخشد.
کامل ترین لیستِ بازی ها در کتاب تحقیقات فلسفی ارائه شده است که شامل موارد زیر می شود: اطاعت کردن، دستور دادن، توصیف اندازه ها، ترسیم، گزارش، تأمّل، آزمونِ فرضیه، ارائه نتایج آزمایش، خلق داستان، بازی در نمایش، خواندن آواز، حدس زدنِ جواب، لطیفه گفتن، حلّ مسئله، ترجمه، خواهش، تشکر، توهین کردن، خوش آمد گفتن و دعا کردن... (PI, 23)
خصوصیّات یکسانی در هر آنچه ما بازی می نامیم، وجود ندارد. اما از طرف دیگر، معانی مستقلی نیز از یکدیگر ندارند (مانند مفاهیم مستقل از یکدیگر)، بلکه مفهومِ بازی، یک مفهوم دارای شباهت خانوادگی است؛ مثلاً بازی های همراه با توپ را ملاحظه کنید، بعضی از آنها مانند تنیس، قواعد پیچیده ای دارند، اما بعضی دیگر صرفا پرتاب بلند توپ است و بعضی دیگر مانند دویدن بچّه ها دنبالِ توپ است؛ بعضی بازی ها رقابتی اند و بعضی انفرادی.
علاوه بر این، خود قاعده هم مانند بازی و زبان، یک مفهوم دارای شباهت خانوادگی است. آنچه را که در یک بازی و زبان، قاعده می نامیم نقش های کاملاً متفاوتی دارد.
ویتگنشتاین، زبان را یک فعالیّت قاعده مند می داند و مثال های متفاوتی از قاعده می زند، مانند یک صندوق پستی، تابلوی راهنما، تابلوی تصاویر و واژه ها، نشانه های مختلف، قواعد حرکت مهره ها در شطرنج... (PI, 48,85,222,567)
همین خصوصیت شباهت خانوادگی در زبان هم وجود دارد و باعث می شود که انواع زبان ها از جمله زبان های کوچک و ابتدایی را هم جزو بازی های زبانی بدانیم:
... ذاتِ بازی زبانی و ذاتِ زبان چیست؟ چه چیز در همه آن فعالیّت ها مشترک است و چه چیز آنها را متّصف به زبان بودن می کند؟... من به جای پیدا کردن خصوصیتی که در همه آنچه زبان می نامیم، مشترک باشد می گویم: این پدیده ها یک خصوصیت مشترک ندارند که ما را وادار کند یک واژه را برای همه آنها به کار بگیریم. اما در عین حال، از راه های متفاوتی با یکدیگر مربوط هستند و به دلیل این رابطه یا روابط است که همه آنها را «زبان» می نامیم. (PI, 65)
آیا زبان ابتدایی واقعا یک بازی زبانی است؟
انتقادی که اینجا مطرح می شود این است که اگر بازی زبانی حداقل این توانایی را نداشته باشد که بتواند مثلاً میان واژه و جمله تمایز قائل شود (مانند بازی زبانی یک بنّا...)(1)، اصولاً آیا یک بازی زبانی می تواند به شمار آید؟ می توان منشأ این اِشکال را در تراکتاتوس دانست، آنجا که می گوید: صورت بندی گزاره ها و امکان بیانِ مفاهیم جدید با واژه های کهن، یک شرط ضروری برای فهم زبان است. اشکال عمده زبان ابتدایی این است که ساختار (Syntax)در آن وجود ندارد. اما انسان هایی که زبان های ابتدایی را به کار می برند، به صورت ماشینی و بدون اختیار این کار را انجام نمی دهند (چون خود به کار بستن زبان ابتدایی، به کار بستن آگاهانه است) و نیز زندگی انسان های ابتدایی از بسیاری جهات شبیهِ زندگی روزمره ماست. به همین دلیل، تفکّر و زبان آنها نیز شباهت بسیاری با ما دارد و همین نکته باعث نزدیکی بازی زبانی آن ها با بازی های زبانی پیچیده می شود. «اگر بخواهیم مسائل مربوط به صدق و کذب، مطابقت و عدم مطابقت گزاره با واقع و نیز ماهیت بیان، فرض و سؤال را مطالعه کنیم، بهتر است به صور ابتدایی زبان توجه کنیم. جایی که این صورت های تفکّر بدون درگیر شدن با فرآیندهای پیچیده تفکّر ظاهر می شوند». (BB, 17)
بنابراین، گرچه شاید نتوان بازی زبانی ابتدایی را زبان نامید، اما مسلّم است که شباهت های زیادی با زبان دارد و مرز مشخصی میان بازی های پیچیده و ابتدایی وجود ندارد. شباهت های بازی ابتدایی و بازی پیچیده، امکانِ پیوستگی این دو حوزه را فراهم می کند. با توجه به این که زبان ابتدایی نیز مانند زبان پیچیده از قواعد بهره می گیرد و فعالیتی قاعده مند است، می توان زبان ابتدایی را پایه ای دانست که با افزودن تدریجی قواعد جدید و صور جدید زبانی بدان، یک زبان نسبتا پیچیده پدید می آید.
مقصود از کاربرد جمله چیست؟
ویتگنشتاین در تحقیقات فلسفی گفتاری دارد که به نظر غیرمنسجم می آید:
چند نوع جمله وجود دارد؟ لابد می گویید اخباری، پرسشی و امری؟ انواع بی شماری وجود دارد، انواع متفاوت بی شماری از کاربردِ چیزهایی که واژه و جمله می نامیم...
ابتدای گفتار دلالت بر این دارد که جملات مختلف، کاربردهای مختلف و متفاوتی دارند، در حالی که انتهای گفتار بیان می کند که یک جمله واحد هم می تواند کاربردهای مختلف و متفاوتی داشته باشد. کدام یک مقصود ویتگنشتاین است؟
جملات خبری، پرسشی و امری سه نوع عمده متفاوت سنّتی هستند که البته در گرامر سطحی بحث می شوند، در حالی که در گرامر عمیق می توان به کاربردهای مختلف از یک جمله واحد هم رسید. همه جملات خبری کاربرد معنایی واحدی ندارند و بازی های زبانی متفاوتی را شکل می دهند. با توجه به چگونگی فهمیدن صدقِ جملات خبری و چگونگی خطای ممکن در آنها، جملات خبری مختلفی خواهیم داشت.
حال که مقصود ویتگنشتاین را از گوناگونی و تعدّد جملات فهمیدیم، این سؤال مطرح می شود که کاربرد این جملات به چه معناست. آیا کاربرد به معنای استعمال است یا به معنای فایده مندی و سود در جهان عینی است؟ وقتی می گوییم واژه ای کاربرد دارد، آیا منظورمان این است که واژه در یک جمله استعمال شده است یا منظورمان این است که واژه تغییری در جهان به وجود آورده است؟
ویتگنشتاین، واژه را به ابزار و زبان را به بازی تشبیه کرده است. بازی (مانند بازی شطرنج) تنها دارای قواعد نحوی (syntactical) است. آنچه در بازی شطرنج به وقوع می پیوندد، اثری بر جهان نمی گذارد، مگر به صورت غیرمستقیم و بر اثر برد و باخت در آن. اما از طرف دیگر، اگر به تشبیه دیگر ویتگنشتاین یعنی ابزار توجه کنیم، مسئله متفاوت می شود. واژه به ابزار تشبیه شده است؛ ابزار وسیله ای است که برای ایجاد تغییری در جهان از آن استفاده می کنیم. اداره امور فنی ما به کمک ابزار صورت می گیرد؛ یعنی ابزار چیزی است که برای ما سود و فایده دارد. البته در مقام تشبیه بهتر است بگوییم که ما ابزارهایی به هم پیوسته داریم، چون موضوع نظریه کاربردی معنا، کل جمله است نه واژه های مستقل از هم. جمله وقتی کامل می شود، می تواند در بازی زبانی به کار آید. واژه ها به تنهایی تأثیری بر عالم ندارند، و تنها بعد از تشکیل جمله است که می توانیم درباره آنها سخن بگوییم.
نزد ویتگنشتاین، کاربرد جمله همان توصیف کاربرد آن در بازی زبانی است. کاربرد به معنای فایده مندی و سود نیست، چون زبان غایتی ندارد و بازی زبانی یک فعالیت کمابیش پیچیده انسانی است که هدف و غایتی فرازبانی در آن قابل تصور نیست (البته مجموعه بازی می تواند تأثیری بر جهان داشته باشد)، همانند بازی شطرنج که تأثیری بر جهان ندارد و هدفی فراتر از رعایت قواعد بازی در آن وجود ندارد.
طبیعت گرایی در ویتگنشتاین
ویتگنشتیان در باب بازی های زبانی و زبان، دیدگاهی طبیعت گرایانه دارد؛ یعنی صرفا بازی های زبانی موجود را می پذیرد، ولی برای تبیین آنها تلاش نمی کند:
اشتباه ما این است که به دنبالِ تبیین هستیم، در حالی که باید به چشم یک پدیده بنیادی به آنچه واقع شده است، بنگریم؛ یعنی آنچه باید بگوییم این است: «این بازی زبانی، بازی شده است (واقع شده است)؛ مسئله، تبیینِ بازی زبانی با تجربه ما نیست، بلکه وجود یا عدم وجود بازی زبانی است... ما باید بازی زبانی را به منزله یک امر اساسی و مفروض بینگاریم». (PI, 654-6)
این نکات روشن می سازد که ویتگنشتاین بازی زبانی را امری داده شده و مفروض می داند، چیزی که ضروری نیست، اما موجود است. ویتگنشتاین در ادامه همین دیدگاه، وجود صور پیچیده زندگی را بدیهی می انگارد و زبانِ را خصوصیات همین صور زندگی می داند. او می گوید: «آنچه باید پذیرفت، صور زندگی است» (PI. ×I) واژه ها تنها در عرصه زندگی و قراردادهای آن معنادار است.
با این توصیف جایی برای شکاکیت افراطی و بنیادین در فلسفه او وجود ندارد. بازی زبانی فلسفه، متأخّر از سایر فروض در باب جهان و انسان است. بازی زبانی فلسفه، بعد از شکل گیری سایر بازی ها کارکرد پیدا می کند و در مقام متأخّری از آنها محقق می شود. انبوهی از پیش فرض ها درباره وجود انسان و جهان و علوم مختلف، مفروض انگاشته شده و همگی از خصوصیات صور زندگی دانسته می شوند. شکاکیت افراطی مانند برهان شکاکانه دکارت (که احتمال رؤیا بودن کل هستی را مطرح می کرد)، با مفروضات پذیرفته شده ما منافات دارد و از اساس منتفی است. البته بدیل های شکاکانه عادی درباره معرفت بی جواب باقی می ماند و راهی برای توجیه باورها و گزاره های ما باقی نمی ماند، چون صحبت از موجّه بودن و موجّه نبودن بی معناست.
نزد ویتگنشتاین، زبان با فعالیت های انسانی درهم تنیده است، برخلاف زبان شناسانی مانند سوسور که زبان را به خودی خود و جدا از قراردادها و فعالیت های انسانی مطالعه می کنند:
زبان شناسی سوسور تفکیک گراست؛ یعنی امکانِ تفکیک میان پدیده های زبانی و غیرزبانی را در کلیت فعالیت انسانی ممکن می داند و معتقد است که طبق رسم معمول می توان رفتار زبانی را از رفتار غیرزبانی مجزّا کرد و جداگانه بررسی نمود ... در حالی که در نظر ویتگنشتاین زبانْ وجودی مجزّا ندارد و واژه ها همیشه در صورت زندگی مجسّم می شوند. بازی زبانی مفروض او با فعالیت های هدف مند انسانی، به صورتی پیچیده ترکیب شده است، همان طور که در مثال مهم بنّا و دستیارش، مشاهده می کنیم. (Harris. R, 1988. P.113)
زبان یک نهاد است
ویتگنشتاین می گوید: «بازی، زبان و قاعده از مصادیق نهاد هستند» (RFM.VI:32). مقصود از نهاد چیست؟ زبان و بازی به عنوان یک نهاد، به چه معناست؟
ویتگنشتاین برای مفاهیم بنیادین فلسفه اش (مانند بازی) تعریفی ارائه نمی دهد و آنها را مفاهیمی بی نیاز از تعریف در زبان عادی می انگارد. برای فهمیدن معنای زبان به عنوان نهاد، به تصویری که او از قاعده و پیروی از قاعده ارائه می دهد، توجه می کنیم. تابلوی راهنما، مصداقی از قاعده است و پیروی از تابلوی راهنما، پیروی از قاعده است. معنای تابلوی راهنما چیست؟ ما در خیابان تابلوی راهنما را می بینیم، حتی بعد از رد شدن از آن، بازهم از آن پیروی می کنیم، چون چنین آموخته ایم و اکنون نیز به آموخته خویش عمل می کنیم. پیروی از تابلوی راهنما رفتاری فردی نیست، بلکه رفتاری جمعی و پیوسته است و افراد مختلف در طول تاریخ به طور پیوسته این پیروی را انجام داده اند. تنها در این صورت است که تابلوی راهنما مصداقی از قاعده می شود. برای فهم دقیق تر معنای نهاد و جنبه های اجتماعی آن به مثال های ارائه شده آنسکم (Anscombe. G.E.M, 1969) و برنز (Barnes.B, 1983) توجه می کنیم. پول، دارایی و ازدواج مصادیقی از نهاد هستند. مقوّمات مفهوم نهاد در تمامی این مثال ها وجود دارد. سکه فلزی به تنهایی پول به شمار نمی آید، بلکه تنها وقتی این سکه فلزی در چنبره روابط گسترده و به هم پیوسته ای قرار گیرد که هدف آن تسهیل مبادلات تجاری است، پول به شمار می آید. پول بودن سکه به دلیل خصوصیات فیزیکی آن نیست (چنانچه تزییناتی فلزی نیز داریم که پول نیستند)، بلکه به دلیل نحوه استفاده مردم از آن است. نکته اساسی در پول، به کارگیری آن توسط جامعه به عنوان واسطه ای برای ارتباطات خاص آن جامعه است.
برای فهم نهاد پول، باید به مردمی که شی ء فلزی را پول می نامند، توجه کنیم، نه به خود شی ء فلزی. شی ء فلزی مصداقی از نهاد پول است، چون اجتماع آن را پول نامیده است. البته مقصود ما توجه به صرفِ عمل تسمیه نیست، بلکه توجه به رفتارهایی است که سبب این تسمیه می شود. قوام نهاد پول به مجموعه ای از رفتارهای گروهی است که با توجه به آنها این تسمیه صورت می گیرد. گروهی از مردم، با تفکّر درباره یک چیز و صحبت درباره آن و در نهایت، نام گذاری آن باعث ایجاد هویت نهاد پول می شوند. چنین نهادی هویتی جمعی دارد و سکه های فلزی در چنین بافتی از رفتارهای جمعی هویت پول بودن را پیدا می کنند. آنسکم اصطلاح ایدئالیسم زبانی را برای توصیفِ این حقایق نهادی به کار می برد. (Bloor.D, 1996)
درختانْ عینی (real) هستند، چون نحوه صحبت ما درباره آنها، تغییری در هویّتشان پدید نمی آورد، اما پول چنین نیست و اجتماع مردم است که با تصور پول به عنوان یک ابزار مالی و نامیدن و به کار بردن آن در ارتباطات مالی خویش، نهاد پول را تأسیس می کند. تفکّر، صحبت و نامیدن ما (در انواع طبیعی) با حقیقت عینی هماهنگ است، اما در انواعی که هویت جمعی دارند (مانند پول)، تفکّر و صحبت ما درباره خود تفکّر است. ما درباره چیزی صحبت می کنیم که بقیه درباره آن صحبت می کنند؛ یعنی اندیشه و صحبت ما درباره هویتی است که جمع به آن هویت داده است. در این جا اتفاق نظری (consensuse)که برگرفته از مجموعه رفتارها درباره پول است، وجود دارد.
حسن مالک خانه است، چون همه او را مالک می نامند؛ یعنی قراردادی مبنی بر مالکیت حسن وجود دارد. اما مضمون این قرارداد و این اتفاق نظر و رفتار گروهی چیست؟ مالکیت براساس این قرارداد تعریف شده، و خود قرارداد نیز با مفهومِ مالکیت معنادار می شود. هیچ راهی برای توجیه عقلانی این الگوهای رفتاری (که ناظر به پول و مالکیت است) بدون دچار شدن به این دور، وجود ندارد.
این دور ناشی از این حقیقت است که مجموعه بازی زبانی (که در طی آن، چیزی ملک و کسی مالک نامیده می شود) فعالیتی خود ارجاع است و به دلیل همین خصوصیت خود ارجاعی، منشأ ایجاد محکی های خود می شود.
برنز (Barnes) این مشکل را مشکل ایجاد یک سیستم می نامد و برای حلّ آن، ترم ها و واژه هایی خارج از سیستم را لازم می داند؛ مثلاً در نهاد پول، منشأ پول را می توان چیزهایی دانست که فی نفسه ارزش دارند، مانند طلا و نقره (که فی نفسه، و نه به دلیل مجموعه ای از رفتارها، ارزش مند هستند). با این تحلیل، نهاد پول نمی تواند با یک قرارداد و اتفاق نظر مبنی بر این که سکه های فلزی پول به شمار آیند، پدید آید. اکنون تصور واضح تری از مفهوم نهاد داریم. نهاد «مجموعه فعالیت های خود ارجاعِ جمعی» است. این هویت جمعی، باعث می شود که برای فهم آن، توصیفی خارج از عمل خود جمع بی معنا باشد. ویتگنشتاین می گوید: «اگر بخواهیم پیروی از قاعده را توصیف کنیم، توصیفی دقیق تر از نحوه یادگیری عمل کردن بر طبق قاعده، وجود ندارد.» (RFM VII 26)؛ همچنین به نظر او، «برای فهم یک قاعده، استنادِ خیالی (و نه جمعی) به آن کافی نیست». (RFM VI)
تعریف و توصیف اشیای خارجی و فرآیندهای شیمیایی با آزمایش و بررسی دقیق تر امکان پذیر است. به این علت که وجود مادی مستقلی نسبت به باورها و توصیفات ما دارند. اما درست در مقابل آن، هویات اجتماعی هستند که توصیفات اجتماع و جمع، هویت آنها را تشکیل می دهد و هویتی مستقل از این توصیفات ندارند. طبق این تفسیر، بازی (که همانند زبان است) با فعالیت جمع تحقّق پیدا می کند و وجودی خارج از این فعالیت ندارد. قواعد زبان و بازی، همان قواعدی است که مورد توافق جمع است. صدق و کذب، آن طور که در نظریه مطابقت (Corresponding - theory)مطرح می شود، این جا معنا ندارد. هرچه را جمع صادق بنامد، صادق می شود. در این دیدگاه، صادق بودن گزاره به معنای مطابقت داشتن با واقعیتی مستقل نیست، بلکه به معنای داشتن شرایط پذیرش گزاره توسط جامعه است؛ یعنی گزاره ها به صورت ابزاری و عمل گرایانه ملاحظه می شوند.
علامت به اضافه (+)، معنای جمع کردن دارد و افرادی که به اضافه (+) را به کار می برند همین جمع کردن را اراده می کنند، چون شخص چنین آموزش دیده است که با دیدن علامت به اضافه (+)، عمل جمع کردن را انجام دهد و توانایی انجام این کار را نیز دارد و قواعد بازی ریاضی را به خوبی رعایت می کند،نه این که جمع کردن مطابق با حقیقت مستقل ریاضی در این مورد باشد. شرایط بیان یک گزاره، را همان جمعی تعیین می کنند که هویت یک گزاره را تعیین کرده اند. می توان این هویّات مختلف را بازی های مختلف زبانی نامید. اکنون با بررسی تمام این خصوصیات به مفهوم نهاد بودن زبان پی می بریم.
کاربرد بازی زبانی در ایضاح فلسفی
ویتگنشتاین در پایان تراکتاتوس خاطر نشان می کند که روش صحیح فلسفیدن، آگاه کردن متعاطی مابعدالطبیعه به این است که گزاره های فلسفه بی معناست. (TLP. 6.53) او در تراکتاتوس نگفته است که چنین کاری چگونه باید صورت بگیرد، اما در تحقیقات فلسفی می گوید: با نشان دادن استعمال واژه در خارج از بازی زبانی اش می توان بی معنایی آن را نشان داد. (PI, 49, 261. PG 130) این نکته را در فرگه نیز می توان ردیابی کرد، آنجا که می گوید واژه فقط به عنوان پاره ای از جمله معنادار است. (PI, 49) اکثر گزاره های بی معنا، ناشی از این است که واژه در یک بازی زبانی غیرمرتبط با خودش استعمال شده است، نه این که ناشی از این باشد که واژه در خارج از بازی زبانی اش استعمال شده است. به همین دلیل، تعیین این که مرزهای زبانی کجاست و یک بازی زبانی کجا تمام می شود، از اهمیت به سزایی برخوردار است.
ویتگنشتاین، بازی های زبانی و توصیف کاربردهای زبانی را برای ایضاح فلسفی به کار می برد، نه این که به خودی خود مورد نظر باشد. گرامر مورد نظر ویتگنشتاین درباره کاربردهای زبان است و نه تحلیل صورت ها و یا ترکیبات زبانی. او گرامر را به همان معنای عادی اش در نظر دارد، ولی در موردی به کار می برد که تاکنون سابقه نداشته است.
او بر آن است که بررسی بازی های زبانی بدین معنا نیست که زبان موضوع فلسفه است، بلکه اشتباهاتِ فلسفی خاص، یا مشکلات تفکر ما ناشی از قیاس های باطلی است که استعمالات زبانی ایجاد کرده، و ضروری است این استعمالات بازبینی شوند.
ویتگنشتاین در تحقیقات فلسفی همین مطلب را به زبان دیگری بیان می کند: «وظیفه فلسفه، گردآوری تذکّرات و یادداشت ها به منظور خاصی است». (PI, 127) منظور خاص، همان فرونشاندن ورم هایی است که فاهمه با کوباندن سر خود به دیواره های زبان پیدا کرده است. (PI, 119)
وظیفه فلسفه، بازنمایی آشکار زبان و بازبینی کاربردهایی است که از نظر فلسفی مسئله آفرین هستند و این وظیفه نه با کشف مطالب تازه، بلکه با ارائه ترتیب نوینی از آنچه قبلاً می دانستیم، انجام می شود.
مقایسه ای میان ویتگنشتاین اول و دوم
به نظر ویتگنشتاین اوّل، در صورتی گزاره ای معنادار است که یک وضعیت ممکن امور را بیان کند؛ این معیار معناداری باعث بی معنایی خود گزاره های تراکتاکوس می شود، زیرا گزاره های تراکتاتوس از وضعیت امور (state of affairs) حکایت نمی کنند، بلکه در نهایت حدود زبان را نشان می دهند.
ویتگنشتاین در مشهورترین فراز تراکتاتوس، به بی معنایی گزاره های آن اشاره می کند:
گزاره های من از این نظر تبیینی است: آن کس که مراد من را بفهمد، چون به کمک آن بر آنها فراز یابد، سرانجام درخواهد یافت که این مطالب بی معناست (وقتی به کمک این نردبان بر بام شد، باید نردبان را به دور افکند) باید بر فراز این گزاره ها گام نهاد، آن گاه جهان را به درستی دید. (TLP 6.54)
با این که گزاره های کتاب تراکتاتوس بی معنا هستند، اما نوعی فلسفه به شمار می آیند. گزاره های کتاب تراکتاتوس، به تحلیل زبان و گزاره های زبان می پردازند و مرز معناداری و بی معنایی را نشان می دهند. این گزاره ها چگونگی امکان حکایت گری را آشکار می کنند؛ این چگونگی بیان نمی شود، بلکه نشان داده می شود. این چگونگی «گفتنی» نیست، بلکه «نشان دادنی» است، چون «فقط در گزاره های علمی چیزی گفته می شود». (TLP, 6.53)
همین تحلیلِ گزاره های زبان و آشکار کردن مرز گفتن و نگفتن و معناداری و بی معنایی، فلسفه است. «فلسفه مجموعه ای از گزاره ها نیست، بلکه تحلیل گزاره هاست». (TLP, 4.112)«در فلسفه می گوییم که چه چیزهایی را می توان گفت و چه چیزهایی را نمی توان گفت و آنجا که نمی توان چیزی گفت، باید ساکت ماند». (TLP.V)
ویتگنشتاین دوم معتقد است که فلسفه نوعی گرامر است. گزاره های فلسفی به بررسی اصول معناداری و کاربرد صحیح واژه ها می پردازد. کاربرد صحیح واژه ها در چهارچوب بازی های زبانی مختلف مشخص می شود. هر لفظی وابسته به یک بازی زبانی است و استعمال آن در خارج از آن بازی زبانی، باعث بی معنایی آن می شود. فلسفه خود یک بازی زبانی است و قواعد خاص خویش را دارد. گزاره های کتاب تحقیقات فلسفی، که به بیان خصوصیات بازی می پردازند و قواعدی برای بازی ها و زبان (به مثابه یک فعالیت قاعده مند) ذکر می کنند، خود ارجاع (self - refrence)هستند، زیرا خود این گزاره ها، مصداقِ بازی زبانی فلسفه اند و ضرورتا از قواعد بازی زبانی فلسفه و بازی زبانی به طور عام، پیروی می کنند. گزاره های تحقیقات فلسفی معنادار نیز هستند، چون در بازی زبانی مربوط به خویش، استعمال شده اند.
تفاوتی میان کتاب تراکتاتوس و کتاب تحقیقات فلسفی مشاهده می شود. گزاره های تراکتاتوس مصداق فلسفه و در عین حال، بی معنا هستند، اما گزاره های تحقیقات فلسفی، علاوه بر این که مصداق فلسفه اند با معنا نیز هستند. این تفاوت، نشانی است از گسستی میان تفکّر متقدّم و متأخّر ویتگنشتاین.
منابع
1. Kennick,W.E. (1996) Philosophy as Grammar and the Reality of Universals, in a Ludwig Wittgenstein Philosophy and Language, Edited by A. Ambrose and M. Lazerowitz, Bristol: Thoemmes, Press,(1996), P. 142.
2. Harris, R. (1988), Language Sussure and Wittgenstein, How to play games with words, London and New York: Routledge, P. 113.
3. Kenny, A. (1973), Wittgenstein, Language Games, Harmondsworth: Penguin, P. 159-178.
4. Bloor,D. (2002), Wittgenstein, Rules and Institutions, chapter 3: Rulles as Institutions, Routledge, New York, P.27-43.
5. Gavver, N. (1996), chapter 4: Philosophy as Grammar, in The Cambridge Companion to Wittgenstein, Cambridge: Cambridge University press, P. 139-170.
6. AnScombe, G.E.M. (1969) On promising and its justice and wether it need be respected in foro interno, Critica vol.3 (reprinted in Collected Papers vol.III, chapter 2).
7. Barnes, B. (1983), Social life as bootstrapped induction, Sociology, vol 4, P. 524-545.
8. Bloor, D. (1996), The question of linguistic idealism revisited, in H.Sluga and D.stern (eds), The Cambridge Campanion to Wittgenstein, Cambridge: Cambridge University Press.
علائم اختصاری آثار ویتگنشتاین
"BB." The Blue and Brwon Books, Oxford: Blackwell, 1958.
"NB." Notebooks 1914-1916, Oxford: Blackwell, 1961.
"PB." Philosophische Bemerkungen, Oxford: Blackwell, 1964.
"PG." Philosophical Grammar, Oxford Blackwell, 1990.
"PI." Philosophical Investigations, Oxford Blackwell, 1953.
"RFM." Remarks on the Foundations of Mathematics, trans. G.E.M. Anscombe, Oxford: Blackwell, 1978.
"TLP." Tractatus Logico-Philosophicus, tr. Pears and Mcguinness, London Routledge and Kegan Paul.
"WVC." Ludwig Wittgenstein and the Vienna Circle, shorthand notes of F.Waismann, ed. Mc Guinness Oxford: Blackwell, 1979.
1. ویتگنشتاین بازی زبانی (تخیّلی) را چنین توصیف می کند: بنّایی را تصور کنید که با چهار نوع آجر مختلف کار می کند: درسته، راسته، تخت و نیمه. دستیارش باید آجرها را به او برساند، البته به همان ترتیبی که او نیاز دارد. به این منظور از زبانی بهره می گیرند که شامل واژه های «درسته»، «راسته»، «تخت» و «نیمه» است. بنّا هرکدام را که می خواهد صدا می زند و دستیارش نوعی از آجر را که یاد گرفته با این یا آن صدا بیاورد، می آورد. در این زبان ابتدایی، تمایزی میان واژه و جمله وجود ندارد.