قصه ی انتقام (۲)

مختار فرزند ابوعبید بن مسعود ثقفی است، او در سال اول هجرت متولد شد. پدرش ابوعبید از اجله ی اصحاب رسول خداست که در سال سیزدهم هجرت والی عراق گردید، و در یوم الجسر (۱) با فرزندش جبربن ابی عبید در اوایل خلافت عمر بن خطاب به قتل رسید. مادرش رومه دختر وهب بن عمر بن معتب است .

قیام مختار

مختار فرزند ابوعبید بن مسعود ثقفی است، او در سال اول هجرت متولد شد. پدرش ابوعبید از اجله ی اصحاب رسول خداست که در سال سیزدهم هجرت والی عراق گردید، و در یوم الجسر (1) با فرزندش جبربن ابی عبید در اوایل خلافت عمر بن خطاب به قتل رسید. مادرش رومه دختر وهب بن عمر بن معتب است .

نقل شده که چون پدر مختار تصمیم به ازدواج گرفت، دختران زیادی از قبیله اش را به وی پیشنهاد کردند، اما او نپذیرفت، تا این که کسی در خواب او را گفت: رومه دختر وهب را به همسری انتخاب کن تا تو را ملامت نکنند. لذا او با رومه دختر وهب ازدواج کرد. (2)

مختار دارای چهار برادر به نام های جبر، ابوجبر، ابوالحکم و ابوامیه بود. (3)

عموی او به نام سعید بن مسعود از طرف امیرالمؤمنین علیه السلام بعنوان والی مدائن بوده و مختار نیز با عمویش به مدائن رفته و نزد او بوده است. (4)

با مراجعه به روایات ائمه ی معصومین علیها السلام و در برخوردها و سؤال و جواب هایی که از آن ها می شده است، می توان به این واقعیت رسید که مختار مورد توجه ائمه و اهل بیت علیه السلام بوده که از آن جمله می توان به روایات ذیل اشاره کرد:

1. از عمربن علی روایت شده است که مختار مبلغ بیست هزار دینار خدمت علی بن الحسین علیه السلام فرستاد، حضرت آن پول ها را پذیرفت و خانه ی عقیل بن ابی طالب و خانه هایی را که از بنی هاشم توسط عمال یزید خراب شده بود، تجدید بنا نمود. (5)

2. کشی از محمد بن مسعود نقل کرده چون سر عبیدالله بن زیاد و عمربن سعد را نزد حضرت علی بن الحسین علیه السلام آوردند آن حضرت به سجده افتاد و فرمود: «خدا را حمد می کنم که از دشمنانم انتقام گرفت » و مختار را دعا کرده و فرمود: «خداوند مختار را جزای خیر دهد» . (6)

3. سدیر از امام باقر علیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: «مختار راسب نکنید; زیرا او کشندگان و قاتلین ما را کشت و ما را خونخواهی کرد و بی همسران را تزویج و در وقت ضرورت مال به نزد ما فرستاد» . (7)

4. منذربن جارود از حضرت صادق علیه السلام روایت کرد که آن حضرت فرمود: هیچ زنی از هاشمیان شانه بر سر خود نزد و خضاب ننمود تا این که سرهای کشندگان حسین علیه السلام را به نزد ما فرستادند» . (8)

مختار از شیعیان و طرفداران امام حسین علیه السلام در کوفه بود. به نوشته ی طبری، مسلم بن عقیل در ابتدای ورود به کوفه، بر مختار وارد شد و عبیدالله بن زیاد حاکم اموی که از همکاری وی با مسلم مطلع شده بود او را دستگیر و مجروح ساخت و به زندان انداخت; اما پس از چندی به خواهش عبدالله بن عمر، شوهر خواهر مختار و فرمان یزید بن معاویه، از زندان عبیدالله آزاد و رهسپار حجاز گردید.

چون سلیمان بن صرد خزاعی با لشکر خود از کوفه بیرون رفت، مختار وارد کوفه گردید و خود را از ناحیه ی محمد بن حنفیه مامور خونخواهی حسین علیه السلام دانست. شیعیان کوفه از سلیمان بن صرد پیروی می کردند و مختار آن ها را به طرف خود دعوت می نمود و چون به او گفته شد که سلیمان بن صرد شیخ شیعه است، می گفت: او فرد مناسبی برای رهبری شما نیست و خود را به کشتن خواهد داد; زیرا او به فنون جنگ آگاه نیست; ولی شیعیان از او نمی پذیرفتند. (9)

مختار به هنگام قیام سلیمان بن صرد خزاعی در زندان به سر می برد. از همان جا خبر شکست نیروهای سلیمان را شنید و در همان هنگام به او خبر رسید که باقی مانده ی اصحاب سلیمان بن صرد به کوفه مراجعت کردند; لذا مختار نامه ای برای آن ها نوشت، از آن ها دلجویی کرده و گفت: اگر مایلید خود را برای قیام دیگری آماده کنید. نامه را رفاعة بن شداد و مثنی بن مخربه و سعد بن حذیفه و یزید بن انس و احمد بن شمیط و عبدالله بن شداد و عبدالله بن کامل خواندند. آن ها عبدالله بن کامل را نزد مختار فرستاده و به او گفتند: آن گونه که تو خواسته باشی ما خواهیم بود، اگر می خواهی ما بیاییم و تو را از زندان رها سازیم. (10)

مختار از این سخن خشنود شد و گفت: در همین ایام بیرون خواهم آمد. (11)

مختار نامه ای را به وسیله ی غلام خود به مدینه فرستاد و از عبدالله بن عمر خواست که بی گناهی او راثابت کند و او را از زندان آزاد نماید عبدالله بن عمر نامه ای به عبدالله بن یزید، والی کوفه نوشت و از او درخواست آزادی مختار را کرد. او هم قبول کرده و مختار را از زندان آزاد نمودند. در این هنگام شیعیان کوفه به نزد مختار رفتند و با او بیعت کردند، تا این که کار او بالا گرفت و بیش از بیست هزار نفر او را اجابت گفتند ، که اکثر آن ها از آل حمدان و ابناء عجم بودند که در کوفه سکونت داشتند.

مختار یاران خود را در خانه های اطراف خود جمع کرد و تصمیم به قیام در ماه محرم گرفت. در آن حال عبدالرحمن بن شریح از اصحاب شام وارد کوفه شد و به بزرگان کوفه گفت: مختار اراده ی خروج دارد و مدعی است که از طرف محمد بن حنفیه رخصت، بلکه ماموریت یافته که خونخواهی پسر پیغمبر کند، اما ما نمی دانیم که او راست می گوید یا نه، ما می رویم مدینه و از طرف محمد حنفیه می پرسیم، اگر اجازه داد از مختار اطاعت می کنیم و گرنه کناره می گیریم.

بزرگان کوفه این رای را پذیرفتند و به مختار گفتند: چند روزی به ما مهلت بده تا مهیا شویم و اسلحه آماده کنیم و به متابعت تو خروج نماییم پس جمعی از بزرگان و شیعیان کوفه به مدینه - خدمت محمد حنفیه رفتند و مطلب را با او در میان گذاشتند و بعد همگی به نزد علی بن الحسین علیه السلام رفتند و با او مشورت کردند. امام به محمد حنفیه فرمود: «اگر عبدی زنگی از ما اهل بیت تعصب کشد، بر مردم است که او را یاری و با او همکاری می کنند.» ای عمو! من در این باب به تو ولایت می دهم که هر چه خواهی بکن، محمد گفت: به خدا که من دوست دارم حق تعالی داد ما را از دشمنان ما بگیرد. وقتی آن چند نفر این سخنان را شنیدند به کوفه برگشتند و به مردم خبر دادند که محمد حنفیه به این امر راضی است. پس عده ی زیادی گرد مختار جمع شدند و به این امر مبادرت ورزیدند. (12)

چون مختار از رفتن این گروه به مدینه آگاه شد، نارحت گردید که مبادا آنان باز گردند و محمد حنفیه نظر موافق ندهد و آنان شیعیان کوفه را از گرد او پراکنده سازند. چون آنها برگشتند به نزد مختار رفتند، مختار از آنان پرسید: چه خبری دارید؟ پاسخ دادند: ما ماموریت داریم تا تو را یاری کنیم، مختار تکبیر گفت و یاران او هم با او هم داستان شده برای قیام آماده شدند.

گروهی از یاران مختار به او گفتند که اشراف و رؤسای کوفه به همراه عبدالله بن مطیع قصد مقاتله و جنگ با تو را دارند، اگر ابراهیم فرزند مالک اشتر با ما همدست شود، امید آن داریم که به اذن خدا بر دشمن غالب آییم که او مردی شجاع و دلاور و فرزند مردی بزرگ و خاندانی اصیل و دارای قبیله و عشیره ای است که تعدادشان زیاد و دارای عزت و شوکتند. مختار گفت: ابراهیم را ملاقات کرده و او را دعوت نمایید.

عده ای به خانه ی ابراهیم بن مالک اشتر رفته و از او خواستند که آن ها را در این امر یاری کند، او هم قبول کرد و گفت: به یک شرط شما را یاری می کنم و آن این که من امیر شما باشم. آن ها گفتند: چنین چیزی امکان ندارد، چون مختار از طرف محمد حنفیه ماموریت یافته و او از طرف محمد بر صرارت امیری نشسته، در این هنگام ابراهیم سکوت کرده و به آن ها پاسخی نداد. وقتی این مساله را به مختار گفتند: مختار با نامه ای از محمد حنفیه به نزد ابراهیم رفت و نامه را به او تسلیم کرد و ابراهیم هم بعد از قرائت نامه و شهادت عده ای از یاران که آن جا بودند - مبنی بر این که نامه برای ابراهیم است - قبول کرده و با مختار بیعت نمود از این دو ابراهیم و به عشیره ی خود نیز امر فرمود که با مختار بیعت کنند، پس قرار بر این گذاشتند که در شب پنج شنبه - پانزدهم ربیع الاول سال شصت و شش - خروج نمایند، از آن طرف ابن مطیع که والی کوفه بود، شبث بن ربعی را با سه هزار و راشد بن الیاس را با چهار هزار نفر از دو طرف به سوی مختار و طرفدارانش فرستاد.

مختار هم ابراهیم را با هفتصد نفر به مقابله ی راشد و نعیم بن هبیره را با سیصد و شصت نفر به جنگ شبث بن ربعی روانه کرد، ابراهیم و همراهانش با راشد و لشگریانش مقاتله نمودند و بسیاری از ایشان را به دوزخ فرستادند و خود راشد هم با شمشیر خزیمة بن نصر کشته شد. اما اصحاب نعیم بن هبیره اول بر اصحاب شبث بن ربعی غلبه یافتند و بعد مغلوب شدند. (13)

پس از این واقعه، عبدالله بن مطیع، عمربن حجاج را با دو هزار تو و شمربن ذی الجوشن را هم با دو هزار نفر به دفع ابراهیم فرستاد و خودش هم با جماعت بسیاری بیرون شد و در کناسه ی کوفه مورد حمله ی ابراهیم قرار گرفت و کار به جایی رسید که یارانش گریختند و خودش با جمعی در قصر دار الاماره متحصن شدند. ابرهیم سه روز قصر را محاصره نمود تا ایشان ناچار گشته و امان خواستند. ابراهیم آن ها را امان داد و ایشان از دارالاماره بیرون شدند و عبدالله بن مطیع شبانه با جمعی به جانب بصره روانه شد.

مختار وارد قصر دارالاماره شد و بزرگان قبایل خدمتش رسیدند و با او بر کتاب خدا و سنت رسول الله و مطالبه ی خون های اهل بیت و جهاد با دشمنان و دفاع از ضعیفان و مبارزه با هر کسی که با آن ها بجنگد و مسالمت با هر کسی که با آن ها از در مسالمت درآید بیعت کردند. از جمله کسانی که با او بیعت کردند می توان به منذربن حسان و فرزندش حسان اشاره کرد. وقتی این دو تن از نزد مختار بیرون آمدند، جماعتی از شیعیان آن ها را دیدند و گفتند: اینان از سران جبارین و ستمگرانند و باید کشته شوند، لذا هر دوی آن ها را به قتل رساندند. و وقتی مختار از کشته شدن آن ها با خبر گردید، ناراحت شد و تلاش کرد تا محبت اشراف را به خود جلب کند، به همین خاطر با آن ها به حسن سیره رفتار می نمود. پس از آن که مردم با مختار بیعت نمودند و امر بر او مستقر گردید، از بیت المال کوفه بازدید نموده، سپس دستور داد از اموال موجود به کسانی که هنگام محاصره ی قصر با او بودند به هر کدام پانصد درهم بدهند. لذا به تعداد سه هزار و پانصد نفر از آنان مبلغ پانصد درهم و به بقیه ی افراد که تعدادشان شش هزار نفر بود - و بعدا به او پیوسته بودند - به هر یک مبلغ دویست درهم دادند. مختار با عموم مردم با خوش رویی رفتار می کرد، لذا بزرگان کوفه را همنشینان خود گردانید.

مختار با دستیابی بر کوفه، سرپرست شرطه ی شهر را مامور کشتن و خراب کردن خانه های کسانی کرد که در جنگ با امام حسین علیه السلام شرکت کرده بودند. او نیز با کمک هزار نفر با دقت این کار را به انجام رساند. پس از آن سپاهی که عده ی آن ها را بیش از بیست هزار تن دانسته اند، به فرماندهی ابراهیم بن مالک مامور سرکوبی سپاهیان عبدالملک به فرماندهی عبیدالله بن زیاد ساخت.

ابن قتیبه ی دینوری، ترکیب سپاه ابراهیم را چنین گزارش کرده است:

«... مختار بیست هزار مرد برای او (ابراهیم) انتخاب کرد که بیشترشان ایرانیان مقیم کوفه و معروف به حمراء بودند» . (14)

وی سپس گفته ی یکی از بزرگان شام و رییس قبیله ی قیس به نام عمیر بن حباب را چنین بیان داشته است:

«...عمیرگفت: از هنگامی که وارد اردوگاه تو شده ام، اندوهم شدت یافته و این، بدان دلیل است که از زمانی که پیش تو رسیدم هیچ سخن عربی نشنیدم و همراه تو همین گروه ایرانیان هستند و حال آن که بزرگان و سران شام که حدود چهل هزار مردند، به جنگ تو آمده اند» . (15)

در این نبرد ابراهیم بر سپاهیان شامی غلبه یافت و سران سپاه و بسیاری از افراد آن را کشته و باغنیمت های فراوان به کوفه بازگشت و به تعقیب قاتلان امام حسین علیه السلام پرداخت. از این پس بسیاری از بزرگان کوفه و سران قبایل که خود را در واقعه ی کربلا مسؤول می دیدند و ترس از قیام و انتقام، آنان را متوحش ساخته بود، به تحریک مردم کوفه پرداخته و با توجه به فرهنگ قبیله ای حاکم، موفق شدند بیش از ده هزار تن از کوفیان را با خود همراه ساخته، به بصره و حاکم آن، مصعب بن زبیر، پناه ببرند و وی را به جنگ با مختار و شیعیان تشویق کنند. مصعب که درگیر جنگ با خوارج بود، در انتظار فرصتی برای دستیابی بر کوفه به سر می برد. از این رو اهل کوفه، فراریان و پناهندگان را دعوت به صبر و اغتنام فرصت می کرد.

مختار در مدت هجده ماه دوران حاکمیتش بر کوفه و استان های مختلف ایران، قاتلان امام حسین علیه السلام را به شدت تعقیب کرد و بیشتر آنان را با شدت و خشونت در خور جنایاتشان، از میان برد; از جمله ی عاملان اصلی واقعه ی کربلا، عبیدالله بن زیاد و عمر بن سعد را باشدیدترین وجهی به قتل رسانید و سر عبیدالله را به مدینه، نزد امام علی بن الحسین علیه السلام فرستاد. به نوشته ی یعقوبی، با این که پس از واقعه ی کربلا، کسی امام را خندان نیافته بود، امام از این خبر شادمان شد و دستور داد میوه هایی راکه برایش رسیده بود، در میان مردم مدینه پخش کنند» . (16)

بدینسان مختار قلب خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و بازماندگان فاجعه ی کربلا را پس از شش سال، شادمان ساخت و آرامش خاطر آنان را فراهم کرد.

مختار وقتی سر عبیدالله بن زیاد را همراه با نامه ای نزد محمد حنفیه به مدینه فرستاد، محمد بسیار شاد گشت. و به نوشته ی ابومخنف: «...وقتی قاصد بر محمد حنفیه وارد شد و آن نامه را خواند، او به سجده افتاد و خداوند را به یاری اولیائش و هلاک دشمنانش، شکر کرد» . (17)

و به همین ترتیب تمام کسانی که به نحوی در قتل حسین بن علی علیه السلام شرکت داشتند از دست انتقام مختار بیرون نرفتند. روایت شده: «مختار هیجده هزار نفر از کسانی که در کشتن امام حسین علیه السلام، شرکت داشتند را در دوران حکومتش که هیجده ماه بوده است به قتل رساند» . (18)

و در روایت دیگری آمده است که: «خون آرام نشد تا این که مختار بن ابی عبیده قیام کرد و هفتاد هزار نفر را به قتل رساند و خود او گفت: من به عوض حسین هفتاد هزار نفر را کشتم، سوگند به خدا اگر همه ی روی زمین را هم می کشتم این برابر یک ناخن او هم نمی شد» . (19)

پس از واقعه ی سبیع که در آن مختار گروهی از مردم کوفه را که شورش کرده بودند سرکوب کرد; جماعتی از کوفه گریختند و به نزد مصعب بن زبیر آمدند، از آن جمله شبث بن ربعی است که سوار بر شتری شد و دم و گوش آن را برید و قبای خود را پاره کرده و فریاد می زد. او به نزد مصعب آمد و با گروه دیگری، او را در جریان حوادث کوفه گذاشتند و از او طلب یاری نمودند و از وی خواستند که با او به جنگ مختار روند. مصعب بن زبیر بعد از این واقعه از نقاط مختلف به جمع آوری نیرو پرداخت و مردم را برای جنگ با مختار تشویق و ترغیب کرد. او از بصره به عزم جنگ با مختار بیرون آمد و عباد بن حصین را جلوی خود، عمر بن عبدالله را بر سمت راست و مهلب بن ابی صفره را بر سمت چپ خود قرار داد. مختار نیز از کوفه بیرون آمد و سپاه خود را در «حمام اعین » گرود آوری و برای جنگ حرکت داد. دو لشکر در «مذار» در برابر یکدیگر صف آرایی کردند. عبادبن حصین فرمانده ی سواره نظام مصعب به احمر بن شمیط و اصحاب مختار نزدیک شد، احمر به او گفت: شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر و بیعت با مختار می خوانم و این که خلافت را باشورا در آل پیامبر قرار دهیم. عباد برگشت و به مصعب گزارش کرد. مصعب به او دستور داد که برگردد و با او به جنگ بپردازد. میان دو گروه جنگ سختی روی داد، نهایت جنگ با شکست سپاهیان مختار خاتمه یافت. وقتی خبر شکست سپاهیان به مختار رسید و به او گفته شد که بزرگان سپاه تو همه کشته شده اند، مختار پاسخ داد: از مرگ چاره ای نیست، دلم می خواهد همانند ابن شمیط بمیرم... (20)

پس مصعب حرکت کرده و از واسط عبور کرد. گروهی از سپاهیان او از طریق خشکی و گروهی نیز با کشتی از رود شط به سوی کوفه عازم شدند.

مختار با سپاه خود حرکت کرد و در حروراء مستقر شد تابین لشکر مصعب و کوفه حایل شود، مصعب با سپاه خود آمد و در مقابل سپاه مختار صف آرایی نمود. و نیروهای خود را در آنجا مستقر کرد. یاران مختار بر سپاهیان مصعب حمله کردند و آنان را شکست دادند. مختار فرمان داد تا منادیش ندا در دهد: «یا محمد» و این علامت و رمزی بود بین او و یارانش، پس بر مصعب حمله بردند و او را وادار به عقب نشینی کردند. مختار و یارانش تا سپیده دم می جنگیدند و چون صبح شد، دیگر کسی نزد مختار نماند برخی از یارانش پراکنده و گروهی کشته شدند» . (21)

بعضی از کسانی که با مختار بودند به او پیشنهاد کردند ای امیر! در انتظار چه هستی؟ یارانت پراکنده شدند و کسی به جای نمانده، به قصر دارالاماره باز گرد. مختار نیز سوار بر اسب شده و به دارلاماره رفت و با یاران خود به آنجا پناه برد، مصعب نیز به دنبال آنها راه افتاد و قصر کوفه را - که مختار و یارانش در آن پناه گرفته بودند - محاصره نمود و آب و طعام را از آنان قطع کرد، مختار با کسانی که همراه او بودند گاهی از قصر بیرون می آمدند و مختصری می جنگیدند و دوباره به قصر برمی گشتند، ولی به خاطر از دست دادن افراد شجاع خود و سپاهیان زیاد، ضعیف شده بودند و قوای آنها نیز بر اثر گرسنگی هر روز تحلیل می رفت.

مختار به یارانش گفت: این محاصره هر روز از قدرت و توان ما می کاهد، بیایید بیرون رفته و مقاتله کنیم تا اگر کشته شدیم با ذلت و خواری نباشد. آنها اظهار ضعف و عجز کردند. مختار به آن ها گفت: به خدا قسم که من هرگز تسلیم آن ها نمی شوم. مختار وقتی دید که یاران او هیچ کدام پیشنهاد او را قبول نکرده و در آن تعلل می کنند، خود به تنهایی آماده ی جنگ شد، هنگامی که می خواست از قصر بیرون بیاید، به یارانش گفت: «چون من کشته شوم شما را ذلت وضعف و خواری فراگیرد، و اگر به حکم مصعب و یارانش تن در دهید دشمنان شما آمده و هر کدام از شما را به انتقام خون کشته های خود می کشند و شما شاهد کشته شدن دوستان خود خواهید بود و آن وقت است که خواهید گفت: ای کاش مختار را اطاعت کرده و به رای او عمل نموده بودیم. اگر با من بیرون آیید و به پیروزی نرسید، مرگ شما توام با ذلت نخواهد بود، و در غیر این صورت شما فردا خوارترین افراد روی زمین خواهید بود» . (22)

کشته شدن مختار

مختار که ضعف و نافرمانی یاران خود را دید، تصمیم گرفت به تنهایی بیرون آمده و به جنگ با سپاه دشمن برود. ابتدا او کسی را نزد همسرش ام ثابت دختر سمرة بن جندب فرستاد، همسرش مقداری عطر برای مختار ارسال کرد. مختار غسل کرد و حنوط نمود و آن عطرها را بر سر و صورتش مالیده و با نوزده نفر از یارانش که سائب بن مالک اشعری نیز از جمله ی آن ها بود، بیرون آمد و روی به سپاهیان مصعب کرده و اعلام جنگ نمود.

از این رو جنگ سختی بین مختار و سپاهیان مصعب روی داد که نتیجه ی آن جنگ، به کشته شدن مختار و پراکنده شدن یارانش انجامید. همانطور که مختار پیش بینی کرده بود، بعد از کشته شدن او مصعب به یاران او که هفت هزار نفر بودند و در قصر پناه گرفته بودند، امان داد و عهد نامه ای نوشت و در آن تعهد کرد که به هیچ وجه متعرض پناه گرفتگان نشود. آن ها هم تسلیم شده و عهدنامه را امضا کردند، بعد از این واقعه «مصعب » عباد بن حسین را به قصر فرستاد و او پناه گرفتنگان را یکی یکی و دست بسته بیرون آورد، در حالی که آن ها پشیمان شده بودند که چرا مختار را اطاعت نکردند، او آن ها را یکی یکی گردن زد. هم چنین نقل شده است که: «کسانی را که در قصر پناه گرفته بودند، بیرون آوردند و بر مصعب عرضه کردند; مصعب در ابتدا می خواست آن هایی را که از نژاد عرب هستند، آزاد و دیگران را به قتل برساند، ولی اصحاب او این تصمیم را نپدیرفته و خواهان کشته شدن همه ی آن ها شدند» .(23)

زمانی که مصعب اسیران را به قتل رساند، زنان مختار را احضار کرده و به ام ثابت، دختر سمرة بن جندب گفت: عقیده ات درباره ی مختار چیست؟ ام ثابت گفت: من چنان می گویم که تو درباره ی او می گویی.

مصعب او را آزاد کرد. عمره، دختر نعمان بن بشیر انصاری را گفت: تو چه می گویی؟ عمره گفت: خدا او را رحمت کند، او بنده ی صالح خدا بود. (24)

مصعب او را به زندان انداخت و به برادر خود عبدالله بن زبیر نامه نوشت که این زن را عقیده بر آن است که مختار پیامبر بوده است. عبدالله در جواب نوشت: او را بکش. پس یکی از ماموران مصعب، عمره را با سه ضربه به قتل رساند، در حالی که او فریاد می زد و می گفت: یا ابتاه. آنگاه مصعب امر کرد دست های مختار را جدا کرده و با میخ به دیوار مسجد کوبیدند و هم چنان باقی بود تا این که حجاج آمد و به آن دست ها نگاه کرد و از آن پرسش نمود. به او گفتند که دستان مختار است، پس دستور داد آن ها را از دیوار جدا کرده به پایین آوردند. (25)

«مدت زمامداری مختار در کوفه یک سال و نیم بوده است » . (26)

هنگامی که کشته شد، 67 سال از عمرش سپری شده بود و کشته شدنش روز چهاردهم ماه رمضان سال 67 اتفاق افتاده است. (27)

قبر مختار متصل به دیوار شرقی مسجد کوفه بوده و هم اکنون در مجاورت قبر مسلم بن عقیل (سلام الله علیه) واقع شده است و با این که بیرون از محوطه ی مسجد کوفه است، ولی محل ورود به آن از داخل مسجد است » . (28)

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر