Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
MicrosoftInternetExplorer4
پیشگفته
دغدغه «مقبولیت حاکمان»، ویژه زمان معیّنی از تاریخ
نبوده است، امروزه بیش از هر وقت دیگر در جهان شاهد آنیم. این مسأله انگیزه مقاله
حاضر گردید.
برای آن که بتوانیم در این باره به قدر کافی به بحث
بپردازیم، از مبحث «مشروعیت» به معنای «حقانیت»، به طور کلی چشم پوشیده ایم، بررسی
آن مجالی دیگر می طلبد.
هدف از این مختصر، آشنایی با مقبولیت و بیعت، و فراز
و نشیب های آن در تاریخ اسلام است. فرضیه این نوشته آن است که هرچند مقبولیت امر
مهم و اساسی است، اما همیشه و الزاما با حقانیت همراه نمی باشد. پس ممکن است در
جهان واقعی، یکی از این دو بدون دیگری موجود شود.
مفروض نیز این است که ظهور ادیان و شرایع الهی در طول
یکدیگر، امری یقینی و انکارناپذیر است.
مفهوم
«مقبولیت»
در مغرب زمین، که میان مقبولیت مردمی و مشروعیت چندان
تفاوت نیست، «مقبول» و «مشروع» به چیزی می گویند که قانونی بوده، ریشه در Legal و خواست
مردمی داشته باشد. «مقبول» به معنای پذیرفته شده است و «مقبولیت» یعنی آنچه مورد
قبول مردم است. پس در اسلام و غرب، تفاوتی در معنای لغوی آن دیده نمی شود، جز
آن که در جداسازی آن از مشروعیت، منشأ و ملاک مقبولیت در این دو دیدگاه و نکاتی از
این قبیل تفاوت هایی وجود دارد.
بنابراین، در اندیشه های اسلامی تنها وظیفه مردم در
این خصوص، کارامد و مقبول نمودن چنین نظامی است که از مشروعیت الهی و حقانیت
برخوردار باشد. در گذشته، پذیرش مردمی و مقبولیت در قالب «بیعت» پدیدار می گشت. به
همین دلیل به جاست به طرح مختصر این بحث بپردازیم.
بیعت(1)
«بیعت» پیوسته یکی از اساسی ترین مفاهیم سیاسی بوده است. این لغت ریشه در
«بیع» دارد. «بیع» و «بایع»، هم در مورد خریدار به کار می روند و هم در مورد
فروشنده. به تعبیر دیگر، «بیع»، معاوضه و مبادله است. استفاده از چنین لفظی در
بیعت نیز حکایت از نوعی معامله دارد. ابن اثیر در کتاب النهایه، بیعت نمودن بر
اسلام را به معنای «معاقده» و «معاهده» می داند: «کَاَنَّ کلّ واحدٍ منهما باع ما عنده
مِن صاحِبه و اَعطاهُ خالصة نفسه و طاعته و دخیلَة امرِه»(2)؛ هر یک از آن ها آنچه را نزد دیگری هست، خریداری کرده و تمام وجود
و اطاعت از او و دخالت در کار خود را به او واگذار می کند. معمولاً این گونه
معامله ها در میان اعراب آن روز با زدن دو کف بر هم صورت می گرفت. چنین رسمی در
جاهلیت میان افراد قبیله با رئیس قبیله، به ویژه در زمان جنگ، برقرار بود. در آن هنگام
تعهد بیش تر از سوی اعضای قبیله در اطاعت محض از رئیس قبیله بوده است او نیز در
مقام ریاست، مدافع و حامی افراد به شمار می آمد.
برای واژه «بیعت» در اصطلاح، تعاریف زیادی ارائه شده،
اما آنچه در این جا مورد بحث است، بیش تر نگاهی به تحوّلات تاریخی بیعت می باشد.
بیعت در زمان جاهلیت نیز مرسوم بوده است. در تاریخ اسلام، ظاهرا نخستین بار، در
جریان انذار نزدیکان قبیله رسول خدا صلی الله علیه و آله (3)، سخن از بیعت به میان آمد. در برخی از نقل ها کلمه «بیعت» به
روشنی دیده می شود، ولی در مواردی «زدن دست بر دست» حکایت از همان بیعت بود.(4) البته
افراد دیگری که مسلمان می شدند نیز بایستی با رسول خدا صلی الله علیه و آله بیعت می کردند،
اما آنچه مسلّم است این که بیعت به طور جدی و عمومی، در پیمان های عقبه اول و دوم
مطرح گردید. پس از آن نیز سنّتِ بیعت برای هر تازه مسلمانی مورد استفاده قرار
می گرفت. بدین روی، بیعت آغازی بر نظم نوین سیاسی اسلامی و یکی از اساسی ترین
مفاهیم سیاسی گردید؛ مفهومی که افراد جامعه را به رهبر آن متصل می کرد و حدود و
قیود تعهدات آن ها را نسبت به یکدیگر معیّن می ساخت.
بیعتی که مردم در پیمان عقبه اول و دوم با رسول خدا
صلی الله علیه و آله انجام دادند، از یک سو تعهد افراد نسبت به شروطی بود که رسول خدا
صلی الله علیه و آله مطرح کردند، و از دیگر سو، رسول خدا صلی الله علیه و آله بهشت
را برای آنان تضمین نمودند. اگر عنصر «اطاعت» را در «بیعت» جدّی بگیریم (و شروط
دیگر را فرع آن)، باید اولین پایه تشکیل حکومت را دو بیعت یاد شده (عقبه اول و
دوم) بدانیم.
آنچه در مورد بیعت در زمان رسول خدا
صلی الله علیه و آله مورد اهمیت است، محتوای این بیعت هاست. بیعت با آن حضرت، نشانگر
اظهار پای بندی بیعت کننده در عمل به مسائل دینی و اطاعت از رسول خدا
صلی الله علیه و آله بوده است. در دوره رسالت، بیعت به معنای این بود که فرد مشرک
به دل خواه خود، اسلام را می پذیرفت. از آن جا که می بایست تعهدی در قبال این
انتخاب و پذیرش آزادانه وجود داشته باشد، با رسول خدا صلی الله علیه و آله بیعت
می نمود. از این پس، او به عنوان عضوی از جامعه اسلامی در می آمد؛ یعنی همان گونه
که از حقوقی بهره مند می شد، می بایست محدودیت هایی را نیز بپذیرد. بعدها در جامعه
اسلامی، که بحث شرک جایی نداشت، بیعت به معنای پذیرش حاکمیت جدید بود. ابن خلدون
نیز بیعت را نوعی معاهده بر اطاعت از امیر و حاکم می دانست.(5)
اما این سؤال مهم مطرح است که آیا در آن زمان، بیعت به معنای
«رأی دادن» بوده است یا خیر؟ روشن است که چنین چیزی در خصوص رسول خدا
صلی الله علیه و آله و کسی که از ناحیه خداوند برای رهبری و هدایت مردم تعیین شود
مصداق نمی یابد. بیعت در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله ، علاوه بر پذیرش
اسلام، نوعی ابراز وفاداری و پای بندی مسلمانان تلقّی می شد. به طور کلی، آن حضرت
صلی الله علیه و آله سه بار بیعت عمومی داشتند. در عقبه اول و دوم و در جریان صلح حدیبیه
که با نام «بیعت رضوان» شناخته می شود. در عین حال، هر مشرکی که مسلمان می شد، به
طور انفرادی با رسول خدا صلی الله علیه و آله بیعت می کرد.
اخذ بیعت در جوامع اسلامی پس از رسول خدا
صلی الله علیه و آله ، با فراز و نشیب های ویژه ای همراه گردید و از جایگاه اصلی
خود منحرف شد، تا آن جا که به صورت اجباری در آمد. خلفا سوگندهای شدیدی همراه با
بیعت، از مردم می طلبیدند. مالک بن انس این کار را ناروا دانست و به همین دلیل،
مورد توبیخ قرار گرفت.(6)
این رسم، که تا قرن ها به عنوان یک سنّت سیاسی برای
خلافت باقی بود، آداب و رسوم خاص خود را یافت؛ از جمله متن های زیادی به صورت مکتوب
تهیه می شد که بر اساس آن، «بیعت» صورت می گرفت.
شواهد زیادی در این خصوص وجود دارد که مسأله مهم بیعت
بلافاصله پس از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از جایگاه اصلی خود منحرف گشته،
در زمان امام علی علیه السلام مجدّدا به جای خود بازگشته و پس از آن نیز در میان
خلفای اسلامی و مردم بر جای خود ننشست. ابن قتیبه دینوری می گوید: عمر برای گرفتن
بیعت از علی علیه السلام به دستور ابوبکر به پشت خانه علی علیه السلام آمده بود.
در این هنگام، فریاد برآورد: «و الذی نفس عمر بیده، لتخر جنّ او لاحرقنّها علی من فیها!
فقیل له: یا اباحفص ان فیها فاطمه! قال و ان»؛ سوگند به کسی که جان عمر به دست
اوست، هر کس در خانه است از آن خارج شود، و گرنه خانه را با اهلش به آتش می کشم.
کسی با تعجب از او پرسید؛ ای عمر، حتی اگر در خانه فاطمه (دختر رسول خدا
صلی الله علیه و آله ) باشد، باز چنین خواهی کرد؟! عمر در جواب گفت: هر چند او
باشد، چنین خواهم کرد!(7)
امام علی علیه السلام تا پیش از شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام بنا
به دلایلی بیعت نکردند، اما پس از آن بنا، به مصالحی بیعت نمودند.(8) همچنین در ماجرای به
خلافت رسیدن عمر نیز آن حضرت در ابتدا بیعت نکردند تا سرانجام مجبور به این کار گردیدند.
در ماجرای قتل خلیفه دوم نیز مجدّدا مقاومت امام علی علیه السلام برای عدم انجام
بیعت از سر گرفته شد. عبدالرحمن بن عوف از سایر اعضای شورای تأسیسی عمر بیعت گرفت،
اما حضرت علی علیه السلام همچنان ایستاده بودند و بیعت نمی کردند. ابن عوف به او
گفت: بیعت کن، وگرنه (به پشتیبانی مردم و وصیت عمر) گردن تو را خواهم زد. امام
علیه السلام از خانه بیرون رفتند، و اصحاب شورا در پی او روانه شدند، می گفتند:
«بایع، والاّ جاهدناک»؛ بیعت کن، وگرنه با تو پیکار می کنیم. آن گاه امام
علیه السلام (نه از ترس، بلکه از سر مصلحت) با آنان به مسجد آمدند و با عثمان بیعت
کردند.(9) این مسأله ای است که مورد انتقاد قرار گرفته است.(10)
به هر روی، بیعت با ابوبکر به شکل ناگهانی و غافل گیرانه بود. انتخاب عمر نیز بر اساس استخلاف انجام
شد. و عثمان را نیز شورای سفارشی عمر روی کار آورد. اما انتخاب امام علی
علیه السلام به صورت گسترده، خواست اکثریت قاطع مردم بود، تا آن جا که علاوه بر
مردم مدینه مصریان نیز حضور داشتند. امام علی علیه السلام ضمن خطبه ای فرمودند:
«بیعت شما با من به صورت ناگهانی [بی اندیشه و تدبیر، نظیر بیعت با ابوبکر [نبوده
و کار من و شما یکسان نیست. من شما را برای خدا می خواهم و شما مرا برای خود می خواهید.»(11) ابن
ابی الحدید معتزلی و دیگران بر این عقیده اند که این سخن کنایه از انتخاب ابوبکر
است. حضرت حاضر به بیعت با مردم، در خانه خود نشدند و فرمودند: بیعت با من نباید به
صورت پنهانی باشد، به مسجد می روم هرکه می خواهد به آن جا بیاید و با من بیعت کند.
آن گاه به مسجد آمدند و مردم با او بیعت کردند.(12)
از دیدگاه امام علی علیه السلام ، بیعت کاری برخاسته
از اختیار است، بیعت عقدی طرفینی است و هر دو طرف تعهداتی تازه می یابند. پس هرگز نباید از
عنصر زور در آن استفاده شود. در عین حال، پس از امام علی علیه السلام نیز بیعت از
جایگاه اصلی خود فاصله گرفت؛ چنان که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین شد.
زمانی که معاویه وارد کوفه شد، اعلام کرد: کسی که با
وی بیعت نکند از هیچ امنیتی برخوردار نیست. او برای بیعت سه روز به مردم فرصت داد.(13) به
نقل از ابن عبدالبر و جاحظ، او بر بی زاری مردم کوفه از علی علیه السلام بیعت
گرفت. معاویه در نامه ای که به عبداللّه بن جعفر برای بیعت او با فرزندش یزید
فرستاد، نوشت: اگر بیعت کنی، موجب سپاس خواهی بود و اگر بیعت نکنی، مجبور خواهی
شد.(14) گفته شده است: وی دستور قتل همه کسانی را که از بیعت با او
خودداری نمودند، صادر کرده بود.(15)
این کجا و آن کجا که مروان پس از قتل عثمان و بیعت با
علی علیه السلام ، بیعت خود را شکست و در سپاه جمل، به رویارویی با حضرت علی
علیه السلام درآمد. از قضا، او در این جنگ، اسیر سپاهیان علی علیه السلام گردید. حسنین
علیهماالسلام به امام علیه السلام پیشنهاد کردند تا از او بخواهد دوباره بیعتش را
تجدید کند. اما امام علیه السلام نپذیرفتند؛ نکته ای به این مضمون فرمودند: مرا به
بیعت او نیازی نیست. کسی که یک بار بیعت شکست آن را تکرار خواهد کرد. او با من
بیعت کرد، با دستی چون دست جهود.(16)
افتخار امام علی علیه السلام این است که کسی را به بیعت با
خود، مجبور نکرد.(17) عدی بن حاتم نیز نزد معاویه گفت: علی علیه السلام هیچ کسی را بر بیعت با
خود مجبور نساخت.(18)
اما حرکتی که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره
اخذ بیعت از مردم بنا نهاده شد، بعد از امام علی علیه السلام به شکل افراطی و
وحشتناکی در دوران خلافت بنی امیه و بنی العباس و دیگران، دنبال گردید. ضرب و شتم
و قتل و غارت از ویژگی های بیعت در این دوران به شمار می رود. فقه سیاسی اهل سنّت
نیز توجیه گر قابلی برای این حرکت ها و ستم های نارواست. برخی از دانشمندان اهل
سنّت در تلاشی برای تقویت این دیدگاهند که مشروعیت خلفا و رسول خدا
صلی الله علیه و آله تنها یک خاستگاه داشته و آن هم «بیعت مردمی» بوده است!(19) روشن
است که مشروعیت های گوناگون سیاسی، قضایی، تقنینی، اجرایی، اقتصادی و مانند آن به
معنای جواز دخالت در این امور عمومی، به واسطه آیات شریفه از طرف خداوند به پیامبر
اسلام صلی الله علیه و آله داده شد. پس بیعت درباره رسول خدا صلی الله علیه و آله با
توجه به کاربرد آن در دوره آن حضرت به هیچ روی ابزار مشروعیت بخش نبوده، بلکه تنها
وسیله ابراز وفاداری مردم به اسلام و اطاعت او رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده
است.
گاهی در نزد کسانی میان این دو نکته مهم، یعنی شیوه حکومتی
رسول خدا صلی الله علیه و آله با مشروعیت الهی آن حضرت صلی الله علیه و آله ، خلط
می شود. این که رسول خدا صلی الله علیه و آله مردم دار بودند و از نظرات و آراء
مردم، در حکومت داری بهره می بردند، به هیچ روی ربطی ندارد به این که ایشان از طرف
خدا و با آیات فراوانی مشروعیت یافته بودند. اصولاً حکومت برای مردم است و ضرورت
حفظ آنان در صحنه و شریک ساختن آنان در اداره امور کشوری و لشکری بر کسی پوشیده
نیست. پس همان گونه که کسانی به عنوان مدیران جامعه از میان مردم انتخاب می شوند و
از قدرت آن ها برای سازمان دهی نظام زندگی مردم استفاده می گردد، باید از تعقّل
مردم نیز برای چنین کارهایی بهره برداری کرد. در حقیقت، این یک اصل قرآنی است،
مؤمنان کارهایشان را با مشورت همدیگر انجام می دهند (وامرهم شوری بینهم) (شوری:3)،
اما این اصل ربطی به مشروعیت ندارد؛ چرا که اعطای مشروعیت در حیطه «امرهم» نیست، بلکه تنها
از کار ویژه های خداوند متعال به شمار می آید.
کیفیت بهره مندی از قدرت فکری، اجرایی و توانایی های دیگر
مردمی می تواند به روش های گوناگونی صورت پذیرد و در هر زمان، به تناسب محدوده
زندگی اقتصادی و اجتماعی مردم، کارشان را با مشورت و رایزنی اداره نمود.(20)
حکومت
اسلامی و شورا
شورا در نظام اسلامی، دست کم دارای سه بار معنایی است:
الف. شورای همه مسلمانان؛
ب. شورای منتخبان مسلمانان؛
ج. شورای گروه خاصی از مسلمانان؛ مثل شورای اهل حل و عقد
و شورای فقها.(21)
دست کم دو آیه در قرآن مجید وجود دارد که به روشنی بحث شورا و
مشورت با مردم را به رسول خدا صلی الله علیه و آله گوش زد نموده است. بجز آیه شریفه ای که در بالا آمد، قرآن
مجید می فرماید: «و شاورهم فی الامر» (آل عمران:159)؛ و در کارها با ایشان مشورت کن.
روشن است که مقصود از «امر» در این آیات شریفه، کارهایی است که مربوط به خود مردم
است، نه اموری که از کار ویژه های خداوند متعال یا از وظایف اختصاصی رسول خدا
صلی الله علیه و آله به شمار می آید.
در جنگ «احد»،
رسول خدا صلی الله علیه و آله با مردم مشورت کردند، اما مشورت ایشان بر اساس تعیین
وظیفه و کسب تکلیف در اصل جنگ یا صلح نبود؛ زیرا این امر از وظایف اختصاصی حضرتش
به شمار می آمد. اما کیفیت جنگیدن با کفّار و مشرکان وظیفه مردم مسلمان بود. به
همین دلیل، آن حضرت در این خصوص با مسلمانان به مشورت نشستند. پس مشورت با مردم بر
این اساس صورت گرفت که اکنون باید با کفّار بجنگیم، شما ای مسلمانان برگویید و
انتخاب کنید که این نبرد و مصادفه در کجا صورت پذیرد؟ داخل مدینه یا خارج آن؟ اما
هرگز نفرمودند ای مردم، بیایید تا شورایی تشکیل داده به رفراندوم بگذاریم که با مشرکان
بجنگیم یا کار دیگری کنیم؛ چرا که خود رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز به انجام
چنین کاری مجاز نبودند. آری، در صورتی که فرض کنیم همه او را تنها می گذاشتند و
مقبولیت این جنگ کاملاً مخدوش می گردید، آن گاه کارآمدی آن نیز منحل گردیده، بر آن
حضرت صلی الله علیه و آله بود که به گونه دیگری که وظیفه شان ایجاب می کرد عمل
نمایند. شاید وظیفه شان اقتضا می کرد که یک تنه با اندک یاران خود بایستند و
مقاومت کنند؛ چنان که در جنگ حنین کردند و البته اوضاع و احوال به نفعشان تمام شد.
در ماجرای «صلح حدیبیه»، جز خواص آن حضرت
صلی الله علیه و آله ، که تعدادشان نیز بسیار اندک بود، بیش تر مسلمانان فریب
منافقان را خورده، مخالفت خود را با صلح و پیمان حدیبیه ابراز داشتند. این مسأله
تا آن جا شدّت یافت که نگرانی رسول خدا صلی الله علیه و آله را برانگیخته و از
مردم خواستند تا بیعت خود را با آن حضرت تجدید نمایند. مردم نیز در زیر درختی در
حدیبیه به تجدید پیمان با حضرتش پرداختند که بعدها آن پیمان به «بیعت رضوان» و آن حضرت
به «درخت رضوان» مشهور گردید.(22)
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله در همه امور، رهبری را به
عهده داشتند، اما به دلیل نص قرآن مجید خداوند متعال انواع مشروعیت ها را به ایشان
بخشیده بود. از این رو، در امور نظامی رهبری و فرمان دهی جنگ و صلح را شخصا به
عهده گرفته، قراردادهای صلح را امضا می کردند. بنابراین، هر چند تصمیم به جنگ یا
صلح، برعهده آن حضرت بود، اما در کیفیت جنگ با اصحاب خود مشورت می کردند.(23) در مورد صلح «حدیبیه»
نیز هیچ گزارش مشورتی در دست نداریم، بلکه به عکس، مخالفت های فراوانی مطرح شده که
آن حضرت در تفهیم علل تصمیم خود به صلح، توضیحاتی ارشادی بیان فرموده است.(24) تردید
درباره اختیارات گوناگون رسول خدا صلی الله علیه و آله ، به این معنا که چنین
اختیاراتی ندارند، در میان صحابه دیده نشده است. در عین حال، اعتراض به تصمیمات آن
حضرت صلی الله علیه و آله ، از کسانی دیده و شنیده شده است. صرف نظر از این که
چنین اعتراضاتی نارواست، در چند مورد دیده شده که با تصمیمات ایشان مخالفت گردیده
است؛ از جمله، درباره نحوه برخورد با اسرا در جنگ بدر، رفتن به خارج از شهر برای
جنگ در احد، مخالفت با صلح حدیبیه و اعتراض به تقسیم غنایم جنگ حنین.
با این حال باید گفت تردیدی در واجب الاطاعه بودن آن حضرت
صلی الله علیه و آله در میان مسلمانان وجود نداشت. روشن است که اعتراض به معنای
نفی وجوب اطاعت نیست؛ زیرا هر کسی حق دارد به «ائمّه مسلمین» نصیحت کند، در حالی
که نصیحت در مواردی شکل انتقاد به خود می گیرد(25)، هر چند رسول خدا صلی الله علیه و آله و معصومان علیهم السلام از
این قاعده مستثنا هستند؛ یعنی چون عصمت رسول خدا صلی الله علیه و آله باور عموم
مسلمانان بوده است، هرگز روا نبوده است حتی چنین اعتراضاتی در مورد شخص ایشان صورت
پذیرد. با این حال، از سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین به دست می آید که بیش ترین
اعتراضات از سوی عمر بن خطاب، که بعدها به عنوان خلیفه دوم مطرح شد، به آن حضرت
صلی الله علیه و آله صورت گرفته است!(26)
برخی از مسلمانان عصر ما نیز، که بهره چندانی از مطالعه در تاریخ
ندارند و همچنین به ژرفای بعضی روایات توجه کافی نمی کنند، با استفاده از برخی
روایات و مشاهده نقاطی در تاریخ صدر اسلام، چنین می گویند: «... حتی پیامبر وقتی
به مردم حرفی را می زد، می پرسیدند: آیا وحی است یا خیر؛ اگر وحی است که بدون چون
و چرا اطاعت می کردند و اگر پیامبر می گفت وحی نیست و از طرف من است، مردم درباره
این مطلب با او صحبت می کردند و حتی پیامبر را متقاعد می کردند.»(27)
اولاً، با توجه به معنای واژه «متقاعد ساختن» (یعنی:
«آن که پذیرفت گفته ای را که از پیش نمی پذیرفت»(28)) و همچنین موارد
اصطلاحی و کاربردی آن، استخدام این لفظ برای پیام آور معصوم خدا
صلی الله علیه و آله نارواست.
ثانیا، بررسی این نکته لازم است که چه کسانی با رسول خدا
صلی الله علیه و آله چنین رفتارهایی داشته اند؟
ثالثا، آیا اساسا این رفتارها، بایسته و شایسته یک
مسلمان متدیّن است؟ چنانچه تاریخ این قبیل برخوردها را با رسول خدا
صلی الله علیه و آله ، از کسانی نظیر حضرت علی علیه السلام ، سلمان فارسی، ابوذر
غفاری، میثم تمّار و مقداد شهادت بدهد، آن گاه بحث از صحت و سقم آن، جا دارد، اما
اگر این گونه رفتارها از کسانی باشد که تعادل روحی آن ها در زمان رسول خدا
صلی الله علیه و آله یا پس از آن زیر سؤال رفته، در این صورت هرگز سزاوار نیست بر
چنین اعمالی مهر تأیید نهاده، برای موارد مشابه، آن ها را گواه قرار دهیم.
عده ای با چنگ آویختن به این فرمایش مولای متقیان علی
علیه السلام ، تا آن جا پیش می روند که احیانا عصمت وی را به زیر سؤال می برند:
«... فلا تکفُّوا عن مقالةٍ بحقٍّ اَو مشورةٍ بعدل، فانّی لستُ فی نفسی بفَوقِ
اَنْ اُخطِئَ، وَ لا آمَنُ ذلک مِن فِعلی، اِلاّ اَنْ یَکفیَ اللّهُ مِن نفسی ما
هُوَ امْلکُ به منّی...»(29)؛ پس، از گفتن حق
یا مشورت در عدالت خودداری نکنید؛ زیرا من نیز اگر خودم باشم و نفسم (بدون لحاظ
عصمت) برتر از آن که اشتباه کنم و کارهایم از آن درامان باشند، نیستم، مگر آن که
خداوند مرا حفظ نماید و خدایی که از من به نفس من مالک تر است مرا کفایت کند.
(یعنی خداوند مرا معصوم آفریده است و از این نگاه نیازی به غیر ندارم.)
جای بسی شگفتی است که برخی با تمسّک به این روایت شریف،
وجود اشتباه برای معصوم را نیز بعید نمی دانند، حال آن که، اولاً، چون معصوم
علیه السلام عین واقع را می بیند، از اشتباه و خطا در امان است و اساسا عصمت یعنی
وجود همین معنا در شخص معصوم علیه السلام .(30)
ثانیا، تمسک به بخشی از جمله کسی مغالطه ای بارز است؛ مانند
آن که بگوییم خود قرآن می گوید: «لا اِله» یعنی هیچ خدایی نیست! پس همان گونه که
در این جا لازم است «لا اِله» همراه با «الاّ الله» باشد تا جمله تمام و معنا کامل شود، تمسّک به جمله پیش
از «... الاّ»، در فرمایش آن حضرت علیه السلام صحیح نمی باشد.
ثالثا، هیچ منافاتی نیست که معصوم علیه السلام «علم غیب» داشته باشد
و تا آن جا که خدا بخواهد همه چیز را بداند، اما در مقام عمل از آن استفاده نکند و
مأمور باشد که همچون یک شهروند عادی، در میان مردم زندگی کند و احیانا با آن ها
مشورت نماید؛ نظیر عارفانی که دیگران را در عالم مثالی و برزخی آن ها در اشکال
مختلف مشاهده می کنند، ولی به طور روزمرّه با آنان زندگی و معاشرت دارند.
حقوق
متقابل رهبری و مردم
با توجه به آنچه گذشت و نیز آنچه در پی می آید، به
این نتیجه می رسیم که مردم و نهاد حاکمیت از یکدیگر جدا نبوده، معاضد و پشتیبان هم
هستند، و والی و مردم بر همدیگر حقوق متقابلی دارند.
حضرت علی علیه السلام در جای جای نهج البلاغه و سخنان
خویش، به حقوق مردم توجه داشته، آن ها را گوش زد می کنند. بی شکّ، هر مسؤولیتی
متقابلاً حقّ، اختیار و اقتداری ایجاب می کند. همچنین است مسؤولیت های سنگین امامت
در رابطه با مردم و جامعه که وظایف و حقوق متقابلی را برای امام و امامت به وجود
می آورند. این بیان مهم را امام علی علیه السلام در کلامی کوتاه چنین فرمودند: «یا ایّها
الناس، انّ لی علیکم حقّا و لکم علیَّ حقّ: فاَمّا حقّکم عَلَیَّ، فالنّصیحةُ لکم
و توفیرُ فیئکم علیکم و تعلیمکم کیلا تجهلوا، و تأدیبکم کیما تعلموا. و امّا حقّی
علیکم فالوفاء بالبیعة، والنصیحة فی المشهد والمغیب والاجابة حین ادعوکم والطاعة
حین آمرُکم.»(31)؛ ای مردم، من بر
عهده شما حقوقی دارم که از حق رهبری و امامت و تصدّی امور دولت ناشی می شود، و شما
نیز بر عهده من حقوقی دارید که از مسؤولیت هایی که من پذیرفته ام، نشأت می گیرد:
اما آن حقوقی که شما بر عهده من دارید (حقوق مردم بر دولت):
1. همواره خیرخواه شما باشم و بر اساس مصلحت شما گام بردارم؛2.
در جهت تأمین رفاه و آسایش زندگی مادّی شما و توسعه و رشد اقتصادی جامعه تلاش کنم؛
3. امر آموزشی شما چنان باشد که نادانی و جهالت از
میانتان برود؛
4. فراهم آوردن زمینه رشد و تربیت به گونه ای که
شایسته شماست و آن چنان که خود بدانید و آگاه به رشد خویش باشید و به سرحدّ کمال
علم و آگاهی برسید.
اما وظایفی که شما در قبال دولت و امامتان برعهده
دارید (حقوق دولت بر مردم):
1. بر بیعت خویش استوار باشید و نسبت به انتخاب خود
(مادام که حاکم دارای شرایط است) وفادار بمانید؛
2. در امور عمومی و فعالیت های دولت و زمام داران
خیرخواه باشید و همواره با هوشیاری امور را زیر نظر بگیرید و با دل سوزی و مصلحت اندیشی
دولت اسلامی و مسؤولان را یاری دهید، خواه در حضور آن ها باشید یا در غیاب آن ها؛
3. هرگاه شما را به اطاعت از فرامین الهی و همکاری با
دولت و کارگزاران دعوت نمودم، مرا اجابت کنید و همواره در صحنه حضور داشته باشید؛
4. هنگامی که برای انجام وظایفم فرمانی صادر می کنم و
به شما دستوری می دهم، گوش فرادهید و از اوامرم اطاعت کنید.
در کتاب گران سنگ اصول کافی نیز روایات متعددی در این
زمینه نقل شده که بیانگر مهم ترین مسأله سیاسی در زمینه زمام داری و حفظ حقوق
عمومی و آزادی های اساسی است.(32)
حقوق
عمومی در قرآن
وظایف
دولت در قبال مردم
1. امنیت جانی(33)؛ 2. امنیت مالی(34)؛ 3. امنیت آبرویی(35)؛ 4. حفظ حریم حقوق شخصی(36)؛ 5. حق اعتراض در برابر ظلم(37)؛ 6. حق امر به معروف و نهی از منکر که
شامل آزادی بیان و قلم و حق انتقاد می شود؛(38) 7. آزادی تشکیل اجتماعات، مشروط
به این که برای مقاصدی سودمند و مشروع به کار رود و به صورت ابزاری برای ضرر
رسانیدن به نظم و گسترش فساد و ظلم درنیاید؛(39) 9. آزادی عقیده؛(40) 10. محترم شمردن باورهای دیگران و توهین نکردن به اعتقادات دینی ایشان؛(41) و
انجام بحث علمی با رعایت آداب ویژه اش؛(42) 11. مسؤولیت داشتن هر کس در
برابر اعمال خویش؛(43)
12. رعایت حقوق فقرا و تهی دستان از اموال عمومی و
زندگانی ایشان را سامان بخشیدن؛(44)
13. رفتار یکسان و برابر از سوی دولت با همه شهروندانی
که شرع مقدّس حقوق آن ها را محترم شمرده است.(45)
وظایف
مردم در قبال دولت
1. همه مؤمنان باید دولت رسول خدا
صلی الله علیه و آله و جانشینان معصوم [و غیر معصوم] وی را پذیرفته، به دستوراتشان
عمل کنند.(46)
2. همه مردم باید پذیرای قانون بوده، نظم عمومی را کاملاً مراعات نمایند.(47)
3. از تصمیمات سودمند دولت باید بی چون و چرا حمایت کنند.(48)
4. همه باید آماده جهاد باشند و در صورت نیاز، مال و جان خود را
در راه دفاع از دولت اسلامی و کیان اسلام فدا سازند.(49)
در هر جامعه، چنانچه مردم و مسؤولان با وظایف و انتظارات خود
کاملاً آشنا و توجیه گردند و متقابلاً همدیگر را درک نمایند، مشکلات اجتماعی از
فراسوی آن جامعه آسان تر برداشته می شوند. همچنان که در یک خانواده چند نفری نیز
مسأله به همین صورت است.
شاید در یک نگاه سطحی، چنین به نظر آید که سخنان
مزبور ویژه زمان حضور امام معصوم علیه السلام و حقوق متقابل آن حضرت با مردم است،
پس تعمیم آن به دیگر زمان ها و اعصار بی دلیل است، اما نگاهی به دیگر خطب و سخنان
امام علی علیه السلام ، ما را از تردید در این تعمیم نجات می بخشد. آن بزرگوار در
منطقه صفیّن خطبه ای ایراد فرموده، طی آن چنین می فرمایند:
«[حقوق اجتماعی] پس از ستایش پروردگار، خداوند سبحان برای
من، بر شما به جهت سرپرستی حکومت، حقّی قرار داده و برای شما همانند حق من، حقی
تعیین فرموده است. پس حق گسترده تر از آن است که وصفش کنند، ولی به هنگام عمل تنگنایی
بی مانند دارد!
حق اگر به سود کسی اجرا شود، ناگزیر روزی نیز به زیان
او به کار رود، و چون به زیان کسی اجرا شود، روزی به سود او نیز جریان خواهد داشت.
اگر بنا باشد حق به سود کسی اجرا شود و زیانی نداشته
باشد، این مخصوص خدای سبحان است، نه دیگر آفریده ها؛ به دلیل قدرت الهی بر بندگان
و به علت عدالت او بر تمام موجوداتی که فرمانش بر آن ها جاری است. لکن خداوند حق
خود را بر بندگان، اطاعت خویش قرار داده و پاداش آن را دو چندان نموده است؛ آن هم
به جهت بخشندگی و گشایشی که به آن ها عطا فرمود.
[حقوق متقابل رهبری و مردم] پس خدای سبحان برخی از حقوق
خود را برای بعضی از مردم واجب کرد و آن حقوق را در برابر هم گذاشت که برخی از
حقوق برخی دیگر را واجب گرداند؛ و حقی بر کسی واجب نمی شود، مگر همانند آن را
انجام دهد.
در میان حقوق الهی، بزرگ ترین حق، حق رهبری بر مردم و
حق مردم بر رهبر است؛ حق واجبی که خدای سبحان بر هر دو گروه لازم شمرد، و آن را
عامل پای داری پیوند ملت و رهبر، و عزّت دین قرار داد. پس مردم اصلاح نمی شوند، جز
آن که زمام داران اصلاح گردند، و زمام داران اصلاح نمی شوند، جز با درست کاری مردم.
آن گاه که مردم حق رهبری را ادا نمایند و زمام دار
نیز حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزّت یابد و راه های دینی پدیدار و نشانه های
عدالت برقرار، و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله پای دار گردد. پس روزگار اصلاح
شود و مردم در تداوم حکومت امیدوار و دشمن در آرزوهایش مأیوس می گردد.
امّا اگر مردم بر حکومت چیره شوند یا زمام دار بر
مردم ستم کند، پس آن گاه وحدت کلمه از میان رفته، نشانه های ستم آشکار و نیرنگ بازی
در دین فراوان می گردد و راه گسترش سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله متروک،
هواپرستی فراوان، احکام دین تعطیل و بیماری های دل فراوان می شود و مردم از این که
حقّ بزرگی به فراموشی سپرده شود یا باطل خطرناکی در جامعه رواج یابد، احساس نگرانی
نمی کنند!
پس در آن زمان، نیکان خوار و بدان قدرتمند می شوند و
کیفر الهی بر بندگان، بزرگ و دردناک خواهد بود. پس بر شماست که یکدیگر را نصیحت
کنید و نیکو همکاری نمایید.
این درست است که هیچ کس نمی تواند حق اطاعت خداوندی را
چنان که باید، بگزارد، هر چند در به دست آوردن رضای خداوند حریص باشد و در کار
بندگی تلاش فراوان نماید، لکن باید به مقدار توان، حقوق الهی را رعایت کند که یکی
از واجبات الهی یکدیگر را به اندازه توان نصیحت نمودن و برپاداشتن حق، و یاری دادن
به یکدیگر است...»(50)
بنابراین، روشن است که تفاوتی میان حاکم معصوم و غیر معصوم، در
داشتن حقوق طرفینی (مردم و حاکم) وجود ندارد. نیز روشن شد که این حقوق متقابل تا
زمانی است که رهبر دارای شرایط رهبری بر جامعه اسلامی باشد، و گرنه چنانچه حاکم از
حکم خدا سرپیچی کرده، فاقد صفات و شرایط رهبری جامعه اسلامی شد، آن گاه تمام حقوقی
که بر مردم دارد، از او سلب گردیده، هر چه زودتر باید جای خود را به یک رهبر الهی
واجد شرایط بسپارد. حاصل آن که در هر عصر و زمانی که جامعه اسلامی گرفتار مشکلات
حادِّ ناکارامدی و امثال آن گردید، بر مردم این جامعه و نخبگان آن لازم است تا به
آسیب شناسی پرداخته، ریشه یابی کنند که مشکل از کجا برخاسته است؛ آیا حکومت اسلامی
از ناحیه مشروعیت خود به کاستی مبتلا گردیده، یا بدون کم ترین مشکلی در این جهت،
مقبولیت و کارامدی آن مخدوش گردیده است؟! به هر حال، باید توجه داشت که پیش از
آسیب شناسی و دست یافتن به علت مشکل، هرگز نمی توان به حلّ آن پرداخت. پس اگر در
یک جامعه سقیم و غیر سالم، از ناحیه مشروعیت حکومت دینی هیچ مشکلی وجود نداشته
باشد، به یقین از جانب مقبولیت مسائلی وجود دارد، و مردم آن جامعه به دلیل غفلت ها
یا فرافکنی ممکن است گناه خود را به گردن ضعف مشروعیت بیندازند؛ چنان که در زمان
امام علی علیه السلام ، مردم آن روز نیک می دانستند که از ناحیه مشروعیت حاکم
کم ترین ضعفی وجود ندارد، بلکه تمام مشکلات جامعه از آن جا ناشی می شود که مردم
گناه خود را به گردن دیگری انداخته، بی سببْ امام معصوم جامعه را متهم می نمایند،
به همین دلیل، امام علیه السلام نتایج شوم ناسپاسی و حق ناشناسی را، از هر طرف که
باشد، به روشنی بیان نمودند.
قلمرو
دخالت و تأثیر رأی مردم
اگر امامت را نه به عنوان یک نظریه، بلکه به عنوان یک
واقعیت اجتماعی در جامعه اسلامی مطرح کنیم، مسأله بیعت و پذیرش مردم یکی از عناصر
تشکیل دهنده آن خواهد بود. این نکته جدای از صلاحیت امام جامعه است و قبول مردمی
از شروط امامت نمی باشد، بلکه به معنای آن است که بدون پذیرش مردم، امامتِ امامِ
واجدِ شرایط و منتخب خدا، در جامعه عینیت نمی یابد.
در حقیقت، بیعت و قبول مردم شرط تحقّق بعد اول امامت است،
بدون آن که در بعد دوم (مشروعیت وی) کوچک ترین نقشی داشته باشد. به همین دلیل،
آثار دیگر امامت نیازی به تحقّق شرط مقبولیت نخواهند داشت. حضرت علی علیه السلام در
جایی از تحقق عینی امامت با کلمه انعقاد تعبیر می کنند و رابطه امامت و مردم را چنین
بیان می نمایند: «ولعَمَری لان کانت الامامةُ لاتنعقد حتّی یحضرها عامّة الناس فما
الی ذلک سبیلٌ ولکن اهلها یحکمون علی من غاب عنها ثمّ لیس للشاهد ان یرجع ولا
للغائب ان یختار.»(51)
به جانم سوگند، اگر امامت منعقد نشود مگر آن که همه مردم حاضر
شوند و بیعت کنند، هرگز چنین کاری جامه عمل نخواهد پوشید، اما آن ها که اهل نظر و
تشخیص هستند قضاوت خواهند کرد و انتخاب آن ها حکمی درباره غایبان نیز خواهد بود.
پس از آن، حاضران حق بازگشت ندارند؛ چنان که از غایبان نیز اختیار نپذیرفتن سلب
خواهد گشت.
اهمیت و تأثیر مقبولیت مردمی در جامعه اسلامی تا
آن جا اهمیت دارد که امام علی علیه السلام یکی از عوامل مهم قبول خلافت را همین
مسأله برمی شمارند: «اَما والذی خلق الحبّة و بَرَأَ النَّسَمة، لو لا حضورُ
الحاضر و قیام الحُجّة بوجود الناصر، و ما اخذ اللّهُ علی العلماء ان لا یقارّوا
علی کِظّة ظالم و لا سَغَبِ مظلوم، لا لقیتُ حبلَها عَلی غاربها، و سقیت آخِرَها
بکاس اولها»(52)
آگاه باشید! سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را خلق
کرد، اگر آن جمعیت انبوه برای یاری (و بیعت) من اجتماع نمی کردند که حجت تمام شود،
و اگر نبود عهدی که خدای متعال از دانایان گرفته تا بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم
راضی نشوند، هر آینه مهار شتر خلافت را بر پشتش می انداختم و آخر خلافت را به کاسه
اول آن سیراب می کردم.
همچنین آن حضرت علیه السلام اهمیت اجتماع مسلمانان را
آن جا که گرد هم آیند و رهبر مشروع دارای شروط را روی کار آورند، این گونه برمی
شمارند:«فان اجتمعوا علی رجلٍ و سمّوه اماما کان ذلک للّه رضی...»(53)؛ اگر مردم گرد مردی تجمّع کنند (که واجد
شروط امامت باشد)، و او را به عنوان امام جامعه برگزینند، بدون تردید، رضایت خدای
متعال نیز (همراه رضایت این مردم) خواهد بود.
مواردی در جامعه یافت می شود که مردم مسؤولیت همگانی دارند؛
همچون عدل گستری و ظلم زدایی از جامعه، مبارزه با باطل و نفی استکبار، امر به
معروف و نهی از منکر که انسان های یک مجتمع باید با مراقبت های ویژه از یکدیگر و
تذکرات سودمند، آراء جامعه اسلامی را جهت ارزشی و مثبت بدهند. این جاست که چنین آراء
بحقی تأثیر شگرفی در جامعه و تاریخ بر جای خواهند نهاد.
نقش
مردم در تصمیم سازی و تصمیم گیری
نقش هر مسلمان در تعیین سرنوشت خود و جامعه اش و
بازتابی که اعمال دیگران در سرنوشت او دارد، همچنین تعهدی که هر فرد در پذیرش
مسؤولیت های اجتماعی دارد، این را می طلبد که وی ناظر بر احوال جامعه باشد. این
اصل را قرآن کریم تحت عنوان «امر به معروف و نهی از منکر» مطرح می کند. این اصل
تأثیرات فوری در فرهنگ جامعه و به تبع آن، در دیگر ابعاد خواهد گذاشت. ممکن نیست
تصمیم سازی ها و تصمیم گیری ها پس از اجرای این اصل، دچار دگرگونی و انقلاب نشوند!
بنابراین، هرگز جامعه ای که این اصل مترقی عقلی در آن پیاده شده است، با جامعه ای
که با اجرای این اصل فاصله دارد، یکسان نخواهد بود. نقش مردم در تصمیم سازی و به
دنبال آن اتخاذ تصمیم های صحیح و بجا در جامعه ای که مأمور به معروف و منهیّ از
منکر گردیده است، بسیار پخته و قابل توجه خواهد بود. از این رو، قرآن کریم
می فرماید:
«المؤمنونَ و المؤمناتُ بعضُهم اولیاء بعضٍ
یَأمرونَ بالمعروفِ و ینهون عَنِ المنکر» (توبه: 71)؛ مردان و زنان مؤمن از
یکدیگرند، همدیگر را به عمل پسندیده و سودمند وامی دارند و از اعمال ناپسند
بازمی دارند.
«کُنتم خیر اُمّةٍ اُخرِجت للنّاسِ تأمرون
بالمعروفِ و تنهون عنِ المنکر» (آل عمران: 110)؛ شما بهترین امت ها بوده اید که
دیگران را به اعمال پسندیده وامی دارند و از اعمال ناپسند بازمی دارند.
«و نرید ان نمنّ علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم
ائمة و نجعلهم الوارثین»(قصص: 5)؛ سرانجام مستضعفان جهان را بر سرنوشتشان حاکم
قرار داده، آن ها را امامان و وارثان زمین خواهیم ساخت.
«و لقد کتبنا فی الزبورِ من بعدِ الذکر اَنَّ الارض
یرثُها عبادی الصالحون» (انبیاء: 105)؛ و همانا در زبور، پس از ذکر (تورات) نوشتیم که
بندگان شایسته ام وارث (حکومت) زمین خواهند شد.
روشن است که تصمیم گیری در هر جامعه ای به عهده دولت واگذار
گردیده است؛ زیرا اساس هر حکومت مقبولیت مردمی است. چنانچه دولتی مقبول و مورد پسند مردم
بود، مسلّما تصمیماتِ گرفته شده تصمیمات مردمی است. اما چنانچه اساس حاکمیت، استبداد
یا شکل دیگری از حکومت های نامقبول باشد، در این صورت نیز دولت بر همان اساسی که
موجودیت یافته است، تصمیم گیری می کند. پس تصمیم گیری کار ویژه دولت و حاکمیت است،
اما توجه به این نکته ضروری است که تعریف «دولت» در جوامعِ مختلف، متفاوت است. در
اصطلاح حقوقی سیاسی، گاهی فقط به قوّه مجریه، «دولت» گفته می شود که در این
صورت، معادل Stateاست و گاهی دولت به معنای «هیأت
حاکمه و فرمان روایان» در برابر حکومت شوندگان می باشد. در این تعریف نیز دولت
تنها به معنای حکومت، و معادل
government است. اما در مواردی، «دولت» به معنای حکومت
و مردم بوده و کلیه اجتماع انسان های یک سرزمین، که در جای معیّنی زندگی می کنند و
دارای حکومت سازمان یافته و مستقل هستند، می باشند.
«دولت» در اسلام به همین معنای اخیر به کار رفته است؛
چنان که در ادعیه نیز ما مسلمان ها از خدای متعال همین را آرزو می کنیم؛ «اللّهمَّ
انّا نرغَبُ الیکَ فی دولة کریمةٍ تعزُّ بها الاسلام و اهله و تُضلُّ به النفاق و
اهله»؛(54) خدایا، از تو چنان دولت گرامی را می طلبم که در آن اسلام و
اهلش پیروز و سربلند، و نفاق و اهلش خوار و سرافکنده باشند.
پس هر چند دولت ها تصمیم گیرنده اند، اما در حکومت اسلامی،
میان مردم و دولت جدایی و دوگانگی وجود ندارد.
«تصمیم سازی» به معنای ایجاد زمینه و فراهم آوردن
بستر مناسب برای تصمیم گیری است. در تصمیم سازی نیز نقش و تأثیرگذاری مردم در
جامعه انکارناپذیر و قابل توجه است.
هر رژیمی ناچار است برای حفظ و بقای خود، به خواسته های
مردم و جامعه اش بی اعتنا نبوده، جهت کلی این گرایش ها را مورد نظر قرار دهد و خود
را با آن ها هماهنگ سازد. در غیر این صورت، زمانی که میان ارزش های مردم و مسؤولان
فاصله ایجاد شود، به گونه ای که این شکاف غیر قابل تحمل گردد، بروز انقلاب یک پدیده
الزامی خواهد بود. برخی از رژیم ها با زیرکی و تبلیغات، خواسته های خود را در
جامعه تزریق می کنند. نتیجه این داده ها (In puts)، ستانده هایی
(Out puts) است که خود این دولت ها می خواهند و انتظار
آن را می کشند؛ یعنی نه آن که با اراده مردمی همراه شوند، بلکه این اراده ها را تابعی
از خواسته های خودشان می سازند. در این صورت، باید گفت که این گونه رژیم ها هم تصمیم سازنده
و هم تصمیم گیرنده اند. اما در نظام های باز و آزادی همچون جامعه ما، مردم باید
داده ها (In puts) را از شرع مقدّس و دین دریافت دارند، به تحلیل و هضم آن
بپردازند و پس از آن، زمینه را برای تصمیم گیری تصمیم گیران مهیّا سازند.
با گذشت زمان، نقش مردم در تصمیم سازی و تصمیم گیری آشکارتر
گردید. گروه های فشار(55)
به همین منظور یعنی تأثیرگذاری بر سطوح تصمیم گیری
پدید آمدند. متقابلاً حاکمان کوشیدند تا گروه های فشار را نیز تحت نفوذ و سلطه خود
درآورند. این ها همگی حکایت از اهمیت رأی و نظر مردم یک جامعه در تصمیم سازی و در
نهایت تصمیم گیری های سرنوشت ساز داخلی و خارجی آن دارد.
به همین دلیل، در آیات و روایات، بر این مطلب تا
آن جا تأکید شده است که خداوند فرمود: «ولا تزرُ وازرة وزر اخری» (فاطر: 18)؛ هیچ کس
بار گناه دیگری را بر دوش نخواهید کشید. این سخن به نیکی گویای این نکته ای است که
هرچند افراد جامعه آزاد و مختار آفریده شده اند و احدی حق تحمیل عقیده یا حکومت
خاصی را بر آن ها ندارد، اما از جهت دیگر اختیاری ندارند! آزاد، از آن نظر که واقعا
می توانند هر نظام خوب یا بدی را مقبول و کارامد قرار دهند و یا برعکس، آن را
نپذیرند؛ و بی اختیار از آن رو که اگر به رژیمی غیر مورد رضای خداوند تن دهند و
راضی باشند، حتما نافرمانی خدا کرده اند و خداوند نیز آنان را مورد مؤاخذه قرار
خواهد داد.
··· پی نوشت ها
1 یکی از منابع مهم این قسمت کتاب ذیل است. برای
اطلاع بیش تر به آن جا مراجعه کنید: رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت در
اسلام، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی، 1373
2 ابن اثیر، النهایة، ج 1، ص 174
3 «و انذر عشیرتک الاقربین»، سوره شعراء: 214
4 علامه امینی، الغدیر، ج 2، ص 283278
5و6 ابن خلدون، مقدّمه، صص 719720: «ان البیعة هی
العهد علی الطاعة کان المبایع یعاهد امیره علی ان یسلم له النظر فی امر نفسه و
امور المسلمین لا ینازعه فی شی ءٍ من ذلک و یطیعه فیما یکلفه به من الامر علی
المنشط و المکره.»
7 ابن قتیبه ماوردی، الامامه و السیاسة.
8 رسول جعفریان، پیشین، ص 87، به نقل از: نثر الدر،
ج 1، ص 400
9و10 ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج 9،
ص 55 / ج 12، ص 259
11 نهج البلاغه، خطبه 136
12و13 احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص
210 / ج 3، ص 47
14 ابن قتیبه ماوردی، پیشین، ج 1، ص 201.
15 محمد یوسف الکاندهلوی، حیاة الصحابة، ج 2، ص 441
16 نهج البلاغه، خطبه 37
17 نهج البلاغه، نامه یکم
18 نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص 65
19 رسول جعفریان، پیشین، ص 77
20 برای اطلاع بیش تر در خصوص بحث بیعت و تاریخچه
آن، به ویژه در جهان اسلام ر.ک به: رسول جعفریان، پیشین.
21 محمدتقی مصباح، حقوق و سیاست در قرآن، قم، مؤسسه آموزشی
و پژوهشی امام خمینی(ره)، 77، ص 288، پاورقی
22 رسول جعفریان، پیشین
23و24و25 رسول جعفریان، پیشین، ص 54 / همان / ص 55
26 همان. فهرستی از این مخالفت ها را علّامه سید
شرف الدین در کتاب الاجتهاد والنص به دست داده، هر چند بسیاری از این مخالفت ها پس
از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله صورت گرفته است.
27 مشهد، خبرگزاری جمهوری اسلامی 16/9/80، بخشی از سخن رانی
آقای موسوی تبریزی در دانشگاه فردوسی به مناسبت احیای شب 21 ماه مبارک رمضان.
28 علی اکبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، حرف میم
29 نهج البلاغه، خطبه 216
30 مرتضی مطهری، وحی و نبوت، صدرا، ص 14
31 نهج البلاغه، خطبه 34
32 محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 433 / محمدباقر مجلسی،
بحارالانوار، ج 27، ص 242، «یجب من حق الامام علی الرعیّة و حق الرعیّة علی الامام
علیه السلام »
33 اسراء: 23
34 بقره: 188 / نساء: 29
35 حجرات: 12و11
36 نور: 27 / حجرات: 12
37 نساء: 148
38 آل عمران: 110 / مائده: 79و78 / اعراف: 165
39 آل عمران: 11
40 بقره: 191 و 256 / یونس: 99
41 انعام: 108
42 عنکبوت: 46
43 انعام: 164 / اسراء: 15 / فاطر: 18/ زمر: 7/ نجم:
38
44 نساء: 58 / اسراء: 36 / حجرات: 6
45 قصص: 4
46 نساء: 59
47 مائده: 33 / اعراف: 85
48 مائده: 2
49 توبه: 4138
50الی 53 نهج البلاغه، خطبه 216، ترجمه محمد دشتی، ص
441
443 / خطبه 172 / خطبه 3 / نامه 6
54 شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای «افتتاح»
.55The presher groups