در دوره صفوی، با مهاجرت گسترده هنرمندان و شعرای ایران به سرزمین هند روبرو هستیم که اوج این مهاجرت ها در دوره سلطنت شاه طهماسب است. طبع مالیخولیای او، حرص مفرطش در ثروت اندوزی، عدم تمایل به سرمایه گذاری در توسعه و تحوّل هنر و ادب و قطع حمایت از هنرمندان و شعرا، و اخراج نقّاشان و هنرورزان از کتابخانه سلطنتی و... به مهاجرت گسترده اهل علم و ادب و هنر به سرزمین هند انجامید. حمایت دربار گورکانی از هنرمندان و شعرای ایرانی، مهاجرت بیشتر این جماعت را برانگیخت و در پی آن، مکاتب نوین هنری و ادبی در کشور هند به وجود آمد. همایون و اکبر شاه و نیز دولتمردانی چون خان خانان عبدالرحیم و نواب ظفرخان، همواره با شعرا و هنرمندان مصاحبت داشتند و از حمایت و ترغیب آنان غافل نبودند. در دوره اکبرشاه، بیش از یکصد تن از نقاشان هندو تحت تعلیم نگارگری ایرانی قرار گرفتند که ثمره این آموزش، ایجاد مکتب نگارگری ایران و هند است. در دوره جهانگیر شاه برحسب علایق این پادشاه، گرایش های متفاوتی همچون پرتره سازی، نمایش صحنه های درباری، نقاشی از طبیعت، گل ها و حیوانات و... پدید آمد. نیز از مشخّصات نقّاشی این دوره نفوذ هنر غرب در نگارگری و ایجاد مُرقّعات است که جای کتاب های مصوّر دوره اکبرشاه را گرفته اند. در دوره شاه جهان نیز مُرقّع سازی و شبیه سازی رواج داشت، اما در این دوره، نخستین گام ها در جهت تمرکز زدایی نقاشی برداشته شد و این هنر از انحصار دربار شاهی خارج گردید و با پراکنده شدن نقّاشان در دربارهای محلّی، راه برای محلّی شدن نقاشی در دوره اورنگ زیب، هموار شد.
کلید واژه: مهاجرت هنرمندان، مکتب نگارگری، خوشنویسی، سبک هندی، مرقعات.
شاه طهماسب صفوی در نامه ای به جلال الدین امیربیک مهردار در محبس، به یکی از وقایع عصر صفوی یعنی «تلاش ایرانیان در مهاجرت به هند»1 اشاره ای بارز دارد. این موضوع که در یادداشت های معاصران وی نیز به طرزی وسیع انعکاس یافته، مورد تحقیق و پژوهش بسیاری از محققان قرار گرفته است، اما علی رغم این پژوهش ها، دامنه اطلاعات ما در این مورد هنوز بسیار اندک است. در بادی امر شاید گمان شود به علت فقدان شواهد مستقیم، ابهامات موجود در این راه به سادگی مرتفع نخواهد شد لیکن باید گفت که تنها بخش اندکی از متون و منابع مربوط به این موضوع مورد بررسی قرار گرفته، و شواهد تاریخی بسیاری در این باب ناشناخته مانده یا نادیده گرفته شده است. از این رو به نظر می رسد جستجویی هدفمند و وسیع در متون و منابع این عصر می تواند کارساز باشد. در این زمینه و به اعتبار مدارک موجود، پژوهش حاضر می کوشد تا مهاجرت های گسترده هنرمندان عصر صفوی را مورد بررسی قرار دهد که اوج آن در زمان سلطنت طولانی شاه طهماسب مشاهده می شود؛ یعنی آن دوره بحرانی که تغییرات اجتماعی سخت و رنج آوری را به همراه داشته است.
به طور کلی در مورد شخصیّت و زندگی شاه طهماسب در منابع تاریخی مدارک کاملی در دست نداریم و ناچاریم که به توصیف های کوتاه و نارسا و گاه حتی متناقض منابع محدود بررسی شده اکتفا کنیم تا پرده از چهره پادشاهی برگیرند که چندان شناخته شده نیست. منابع می گویند که شاه در 930 ه. / 1523 م در هنگام جلوس به سلطنت، کمتر از یازده سال داشت.2 نیز تقریبا تمامی منابع این عصر متفق القول اند که شاه در این هنگام یعنی در طفولیت و در ابتدای سلطنت، به هنر و هنرمندان گرایش بسیار نشان می داد به طوری که نه تنها خود از آموزش نقاشی و خوش نویسی بهره مند شد بلکه آن را در بین درباریان نیز گسترش داد. این سیاست در سال های بعد نیز دوام آورد.3
با تکیه بر پاره ای از منابع می دانیم که در دربار شاه، کودکان خاندان های متشخص پرورش می یافته اند. در واقع آنان به عنوان صاحب منصبان آینده تربیت علمی خود را در دربار می دیدند. شرف خان که خود از کودکی در دربار شاه پرورش یافته بود می نویسد که: «شاه اولاد امرا و اعیان خود را در صغر سن به حرم خود برده در سلک شاهزادگان قرار داده و آنان را مورد تربیت دقیق قرار می داد». توضیحات شرف خان نشان می دهد که در میان آموزش دروس مختلف، پادشاه نه تنها درس نقاشی را برای تعلیم شاهزادگان بلکه حتی آن را برای تربیت رجال و درباریان آینده نیز لازم الاجرا می دانسته است:
... چون بحد رشد و تمیز می رسیدند به فنون سپاهگری و تیرانداختن و چوگان باختن و اسب تاختن و قوانین سلاح شوری و قاعده انسانیت و آدمگری می آموخت و می گفت گاهی به صنعت نقاشی نیز مقید باشید که سلیقه را سرراست می کند.4
در این زمان همچنین کارگاه های هنری وابسته به دربار وجود داشت که در آنها نسخه های خطی برای شاه مصوّر می شد. این کارگاه ها بی تردید مرکز اصلی فعالیت های هنری بود که در عین حال عالی ترین آموزشگاه های هنری عصر خود به حساب می آمد و در آنها هنرمندان جوان تحت تعالیم اساتیدی که کارکنان دایمی دستگاه شاهی به حساب می آمدند و عموما روابط نزدیکی با شاه داشتند پرورش می یافتند. با تکیه بر منابع می دانیم که شاه خود نیز تحت تعلیم پاره ای از این اساتید قرار داشت. ریاست کتابخانه سلطنتی و کارگاه نقاشی تبریز تا سال 942 ه . با کمال الدین بهزاد بود. علاوه بر او در این زمان نقاشان بزرگی چون سلطان محمد، آقا میرک، میر مصور، دوست دیوانه و دیگران در کتابخانه سلطنتی به خدمت اشتغال داشتند. بوداق منشی و اسکندربیک ترکمان می گویند که: شاه طهماسب نقاشی را از سلطان محمد فرا گرفت و مصطفی عالی، خواجه عبدالعزیز اصفهانی را معلم شاه می داند.5
نیز بوداق منشی، روملو، قاضی احمد و اسکندر بیک از علاقه شاه به نقاشی و خوش نویسی حکایت کرده و می نویسند که شاه در طفولیت و نیز در عنفوان جوانی «به خط نوشتن و تصویر میل تمام داشت». بوداق منشی و اسکندر بیک می گویند که: وی به همین منظور نقاشانی مانند سلطان محمد، بهزاد، میرک اصفهانی، میرمصور و دوست دیوانه را به دربار خودآورد. آنها ادامه می دهند: «پادشاه را بدین طایفه توجه و التفات تمام بود».6 آنها همچنین بیت شعری را از بوق العشق ذکر می کنند که در آن از ترقی بی تکلّف نقاشان و کاتبان این زمان یاد شده است.7
اسکندر بیک مشابه این مطالب را در مورد شعرا نیز بیان نموده است.8 همچنین گفته شد که شاه علاوه بر نقاشی، خوش نویسی و شعر در طراحی فرش نیز دستی داشته است.9 لیکن سیاستی که در این سال ها دنبال می شد10 به زودی درهم ریخت و منسوخ گشت، بدینسان دربار شاه از راه و رسم پیشین خود انحراف جسته و از حمایت هنرمندان و تأمین هزینه های مربوط به آنها سرباز زد. حوادث سال های بعدی ما را در برابر پرسش های بی شماری قرار می دهد که در حال حاضر جواب های روشنی برای آنها وجود ندارد. بوداق منشی و قاضی احمد از «دلگیری» شاه از هنرمندان خبر می دهند و می نویسند که وی از هنرمندان روی گرداند و تمامی آنها را به استثنای دوست محمد گواشانی (کاتب) اخراج نمود.11 به زعم نگارنده، لازمه درک انگیزه ها و چگونگی این رویگردانی، اشراف به تمامی مسائل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی عصر شاه طهماسب دارد و پاسخ گویی به آن طیف گسترده ای از علل و عوامل را دربر می گیرد که تاریخ برای ما به جا گذارده است. در این مقاله کوشش شده که در این ارتباط شواهد بیشتری در ترسیم شخصیت شاه گردآوری شود. این بحثی است که باید در آن نهایت دقت را به عمل آورد چرا که اساسا تغییر نگرش دربار، پیامد وقایعی بود که در این دوره حیاتی از تاریخ ایران به وقوع پیوست. در واقع بحران مزبور که اصول عقاید حکومت را منعکس می کرد، بازتابی بود از شرایط سیاسی و اجتماعی آن عصر که در ادامه خود بر عصر طلایی نقاشی ایران نقطه پایانی گذاشت.
عموما گفته می شود که قطع حمایت شاه از هنرمندان دلایل مذهبی داشته و به توبه های او باز می گردد. منابع بسیاری از خواب ها و رویاهای صادقه شاه در مورد ترک شراب و سایر مناهی و توبه های شاهانه در سال های 939 941 و 963 ه . خبر می دهند.12 درین رهگذر در تذکره شاه طهماسب (که به وی منسوب است) به طور مشروح با گزارشات چگونگی توبه های شاه مواجه هستیم.13 گرچه به نظر می رسد این متون روشن تر از آن است که مجال ابهامی باقی گذارد لیکن ماجرا کمی پیچیده می نماید. در دو منبع منحصر به فرد این دوران به شرح دیگری از ماجرا برمی خوریم که از حیث نمایش واقعیات پنهان عصر صفوی در خور تأمل و قابل بررسی اند.
بوداق منشی و محمود بن خواند میر هر دو ذکر می کنند که چگونه در زمانی که بهرام میرزا در حصار هرات توسط عبیداللّه خان ازبک گرفتار آمده بود در هنگام حرکت شاه طهماسب به طرف خراسان، چند تن از خدمتگزاران شاه با ریختن سم در شراب خاصه شاهی سعی در مسموم کردن شاه داشتند لیکن با برهم خوردن نقشه هایشان متواری شدند.14 بوداق منشی در ادامه و پس از طول و تفصیل های بسیار در باب این امر ذکر می کند که شاه پس از این واقعه «در فکر توبه و استغفار شد». وی همچنین می نویسد که توبه شاه شامل «شرب شراب، عرق، زنا، لواط و سایر امور نامشروعه بود».15 نیز مطرح شده که در توبه شاه دخالت روحانیون معاصر وی نیز بی تأثیر نبوده است.16
گفته اند که شاه در توبه خود چنان راسخ بود که لذّت شراب و مهر جوانان خوبرو را کاملاً از سر بیرون کرد. داستان دلدادگی شاه و میرزا محمد بن خواجه قباحت (ساقی جوان شاه) در تمام منابع این عصر منعکس است. این مطالب را متونی به رشته تحریر کشیده اند که در آنها مسائل اکثر با محافظه کاری بیان شده است. نیز مینیاتوری در مرقّع بهرام میرزا در کتابخانه توپقاپو سرای ترکیه موجود است که این ارتباط را به تصویر کشیده و در آن ساقی محبوب و «مایه آرام دل و جان شاه»17 به وی شراب تعارف می کند. بررسی این ارتباط ها کاری درخور توجه است زیرا تصویر کاملی از شرایط اجتماعی عصر صفوی به دست می دهد. احتمالاً این داستان و مینیاتور به سال های قبل از 939 ه . و توبه شاه که در آن زمان 19 20 سال داشت برمی گردد و از این قبیل است حکایتی که محمود بن هدایت افوشته ای نطنزی در مورد مرادخان، سفره چی خوش حسن و جمال شاه بیان می کند. وی در توصیف این واقعه که مربوط به سال های پس از توبه شاه است به قصد بیان راسخ بودن شاه در توبه اش می نویسد که شاه با نگریستن به خرامیدن مرادخان که در حال خدمت کردن به شاه بود «... ماده تلذذی در خود احساس کرده فی الفور متنبه شده و به ندامت و استغفار پرداخته و مبلغ دوازده تومان به کفاره این به مستحفظین رسانید». وی ادامه می دهد که شاه پس از این واقعه دستور داد تا خدمتکارانش «... بعد از این در خدمت کلجه ها تا زانو دوخته شده بپوشند».18 بزودی توبه های شاهانه ابعاد گسترده تری یافته و به عنوان ضامن ادامه زندگی در ایران همه گیر می شود به نحوی که افراد خاطی با هر سمت و مقام به قتل می رسیدند.19 توبه یک پادشاه، شاید امر تازه ای نباشد، می دانیم بابر نیز در 933 ه. / 1526 م چنین توبه ای انجام داده است.20 لیکن هدف این پژوهش بررسی تأثیرات احتمالی توبه شاه طهماسب بر هنر عهد صفوی است. در این زمینه فرضیات متعددی عنوان شده است. در این میان برخی از هنر شناسان با بزرگنمایی اعتقادات مذهبی شاه سعی در توجیه علل قطع کامل حمایت وی از هنرمندان را دارند21 لیکن به طوری که خواهیم دید شواهدی نیز موجود است که با این تصور مغایرت دارد چرا که تحریم مذهبی شاه می بایست تنها نقاشان و موسیقی دانان را در بر گیرد، لیکن بوداق منشی تصریح می کند که دلگیری شاه از هنرمندان به حدی بود که حتی کاتبان را نیز اخراج نمود.22
منابع دیگر در خصوص دلایل این دلگیری ها سکوت اختیار کرده اند، اما از توبه های شاه و دلگیری های او از هنرمندان که بگذریم دلایل دیگری نیز در این مورد قد علم می کنند. وینچنتو دالساندری، سفیر ونیز در سفرنامه معروف خود، در پنجاه و یکمین سال سلطنت شاه طهماسب، پس از توصیف خصوصیات ظاهری شاه می نویسد: «... چیزی که بیش از همه در او جلب نظر می کند طبع مالیخولیایی اوست که آثار و علائم بسیار دارد اما مهمتر از همه آنکه یازده سال است که از کاخ خود بیرون نیامده است. در این مدّت نه یکبار به شکار رفته و نه خود را با چیزهای دیگر سرگرم کرده است».23 و قاضی احمد می نویسد: «عقل و تدبیر آن پادشاه بی نظیر چنان بود که مدت بیست سال رحل اقامت در دارالسلطنه قزوین انداخت که احتیاج به سفر و کوچ پیدا نکرد». 24 در جواهر الاخبار (ص 146) و (تاریخ الفی ص 703) هم به این نکته اشاره شده است. روملو نیز از عادات عجیب شاه خبر می دهد. وی می نویسد که شاه «اکثر اشیاء را نجس می دانست و نیم خورده خود را به آب و آتش می ریخت و در مجالس طعام نمی خورد».25 وی همچنین بیان می کند که شاه یک روز ناخن می گرفت و روز دیگر از صبح تا شام در حمام بود و قاضی احمد ذکر می کند که «پاکیزگی و تقید آن شاه جنّت مکانی زیاده از طاقت بشری بود».26
تفسیر این رفتارهای ضد اجتماعی به سادگی ممکن نیست، لیکن پرسیدنی است که آیا رفتارهای متناقض شاه در رابطه با همایون، اعمال سیاست های خشن در مورد برادران و پسرانش و عدم حمایت از هنرمندان، نشانه های دیگری از طبع سرد و سودایی وی نیست؟
اما شاه عادات منفی دیگری نیز داشت و آن حرص مفرط و طمع بیمارگونه وی در ثروت اندوزی بود. منابع بسیاری از خسّت او و مشغله هایش در ایجاد درآمدهای تازه از منابع جدید کسب ثروت خبر می دهند که به طور فزاینده ای در خزانه اش انبار می شد. شاردن از خزانه های شاهان صفوی توصیف جالبی به دست می دهد: «خزانه شاه یک گودال بی انتهای واقعی است، زیرا همه چیز در آن ناپدید می شود و مقدار اندکی از آن خارج می گردد».27 دالساندری درآمد شاه طهماسب را بالغ بر سه میلیون سکه طلا در سال عنوان می کند.28 همو در مورد هزینه هایی که شاه می پرداخت می گوید: «هزینه کشور که در واقع خزانه داری می پردازد بسیار اندک است، زیرا شاه فقط متعهد است که مزد پنج هزار سرباز موسوم به قورچی را بپردازد... اما شاه طهماسب به این قورچیان پول نقد نمی پردازد بلکه جامه های خاص سپاهیان و اسبانی که هر قدر بخواهد قیمت برایشان تعیین می کند و اینها را به رسم مساعده به ایشان می دهد».29 در این مورد حرف های دیگری هم داریم. روملو به صراحت می گوید که شاه در اواخر سلطنتش مدت چهارده سال حقوق سپاهیان و قورچیان خود را نپرداخته بود.30 وی در جای دیگر می نویسد: «آن حضرت داروغه نمی فرستاد و بنا بر آن میان رعایای آذربایجان پیوسته جنگ بود و لشگر چنان خواهان او بودند که مدت چهارده سال مواجب نداده بود، هیچ احدی شِکوه نمی کرد و در خدمت به جِدّ بودند...».31 تصور اینکه قورچیان در این سال ها چگونه مخارج خود را تأمین می کرده اند برای ما جالب توجه است، چرا که شاه به واسطه خسّت روز افزونش، خدمت سپاهی را با اجازه چپاول و ایلغار و امتیازاتی از این دست پاداش می داد.32
شرف خان (امیرالامرای اکراد) که از طرف شاه اسماعیل دوم مأمور صورت برداری از اموال شاه طهماسب بود، حقایق بیشتری را فاش می سازد: «... شاه طهماسب... به جمع مال و منال و خزینه حرص تمام داشت، چنانچه از سلاطین ایران و توران بعد از قضیه چنگیزخان بلکه از ظهور اسلام هیچ پادشاهی در هیچ عصر و زمان در جمع بیت المال با آن مقدار نقود و اجناس اقمشه و امتعه از ظروف طلا و اوانی نقره سعی و اقدام نکرده (بود)...».33
قاضی احمد نیز در خلاصة التواریخ می نویسد: «زر و ملک و جمعیت و اسباب آنقدر بهم آورد که در مخیله هیچکس نمی گذشت. زر نقد و جواهر و طلا و نقره از هزار هزار تومان متجاوز بود، اجناس بیوتات آنقدر بهم آمده بود که با وجود هفت هزار شتر تمامی بر زمین می ماند».34
رضا قلی خان هدایت نیز در روضة الصفای ناصری مشابه چنین عباراتی را بیان کرده است.35 بوداق منشی و روملو هم چنین می گویند که: شاه شخصا به تمام امور مالی رسیدگی می کرد به طوری که هیچ کس بدون اجازه شاه حق دخل و تصرف در امور مالی را نداشت.36 اما دالساندری اطلاعات جالب تری در اختیارمان می گذارد. او می گوید: «... این پادشاه جواهر می فروشد و معاملات دیگر هم انجام می دهد و مانند سوداگری فرودست و مکار خرید و فروش می کند...». همو ادامه می دهد که شاه «... برای جمع مال هزاران هزار کار کرد که نه همان شایسته یک پادشاه بلکه برازنده مردی عادی نبود...».37 دالساندری توضیح می دهد که شاه در تجارت پارچه های مخملی و ابریشمی و پشمی از حلب و خراسان و مشرق دست داشت و با این پارچه ها جامه دوخت و «... آنها را به ده برابر قیمت به سپاهیان فروخت...».38 اما مهم تر از همه اینکه دالساندری از حقیقت دیگری پرده برمی دارد و آن رباخواری شاه طهماسب است. وی می گوید که خادمان «... به نسبت خدماتی که انجام می دهند شاه به ایشان وام می دهد، به بعضی بیست هزار و به برخی بیست و پنج هزار و به جمعی هزار اسکودی از قرار ربع بیست درصد به مدت ده سال برای عده ای و بیست سال برای عده ای دیگر و هر سال ربح را برای مصرف خود می ستاند. آنگاه این ملازمان سلطان پولی را که گرفته اند از قرار ربع شصت الی هشتاد درصد در ازای وثیقه معتبر به بزرگان دربار که منتظر اعطای مقام و منصب از سوی شاهند، وام می دهند... و تأخیر در پرداخت سود و جبران بعدی ممکن نیست...».39
منابع دیگر در مورد ابعاد دیگر اختیارات نامحدود شاهان صفوی در تسلط همه جانبه بر جان و مال مردم حکایت ها دارند. شاه مالک مطلق کشور و تمام اراضی و خزائن آن بود؟ و بسا نظر نامساعد او موجبات قتل افراد و مصادره تمام اموال منقول و اراضی آنها را فراهم می کرد. شاردن در مورد اختیارات مطلقه شاهان صفوی می گوید: «... هیچ چیز در برابر هوس های جنون آمیز شاهان در امان نیست نه پرهیزکاری، نه شایستگی، نه صمیمیت، نه خدمات گذشته... یک حرکت تفننی که به شکل سخنی از دهانشان، یا اشاره ای از چشمانشان سرزند، افراد شاغل خدمات مهم و با ارزش ترین موجودات را در دم عزل و از ثروت و هستی محروم می سازد و همه این کارها بی هیچگونه محاکمه و یا هیچگونه توجه به اثبات جنایت منتسبه انجام می پذیرد».41
چنانچه در اغلب منابع دوره شاه طهماسب دیده می شود هیچ کس از لبه تیز دشنه های تهمت بدخواهان در امان نبود.42 گاه نیز حکم و فتوای شاه بر مبنای احوالات روحی و مزاجی اش متغیر بود چنانچه از سیاست کردن پاره ای افراد چشم پوشی می کرد.43 در این میان بوداق منشی نیز از این امر مستثنی نبود «... در ایام پادشاه مرحوم بیگناه و بیجهت جفاها دیدم و شکنجه ها کشیدم و بدفعات قریب هفتصد تومان دادم...».44
بدیهی است در چنین اوضاع و احوالی کسی بر جان و مال خود ایمنی نداشت. از یک سو سرکوب ها و قلع و قمع ها، امنیّت خاطر اجتماعی را به خطر می انداخت و از سوی دیگر حسادت ها و کینه ها، دشمنی ها و توطئه چینی ها در دربار، نبود امنیّت را به ویژه در بین صاحب منصبان گسترش می داد،45 لذا طبیعی است در این زمان شرایط لازم برای رشد و نموّ فرهنگ و هنر وجود نداشت.
در این زمینه پرسشی از ادوارد براون را نقل می کنیم که خطاب به محمد قزوینی، دلایل فقدان شعرای بزرگ در عهد صفوی را پرسیده است. قزوینی در پاسخ چنین اظهار داشته: «... سلاطین صفوی... بیشتر قوای خود را صرف ترویج مذهب شیعه... می نمودند... لیکن از طرف دیگر ادبیات و شعر و عرفان و تصوف و بقول خودشان هر چه متعلق به کمالیات بود (در مقابل شرعیات) نه تنها در توسعه و ترقی آن جدی اظهار نکردند، بلکه به انواع وسائل در پی آزار و تخفیف نمایندگان این کمالات برآمدند، زیرا که نمایندگان مزبور اغلب در قوانین و مراسم مذهبی به طور کامل استقرار نداشتند».46
تمامی این عوامل یعنی قطع حمایت دربار از هنرمندان و عدم تمایل به سرمایه گذاری در گسترش و تحول هنر، به همراه نبود امنیت در اجتماعی که در ورطه سقوط و تباهی قرار داشت و در آن همه کس و همه چیز، همواره در معرض خطر قرار می گرفت به مهاجرت گسترده هنرمندان انجامید. پدیده ای که امروزه «فرار مغزها» نامیده می شود و معلول شرایط نامساعد زیستی اجتماعی است.
اما هنرمندان صفوی از این طالع بی نظیر بهره مند بودند که در سرزمینی دور دارالامانی47 وجود داشت، از این رو در مقابله با شرایطی که در وطن به ناگزیر با آن رو به رو بودند، فرصتی را که برایشان فراهم بود به خوبی تشخیص داده، مشتاقانه راه هند را در پیش گرفتند تا از پشتوانه اقتصادی قدرتمندی برخوردار گردند. گفته اند آنچه مهاجران در جستجویش بودند لقمه نانی بیش نبود، لیکن آنچه به دست آوردند حمایت هوشمندانه حامیانی هنرپرور بود که آنان را از نابسامانی ها رها ساخته و بدانان فرصتی بخشید تا اعتباری جهانی کسب کنند «... و هر کس که به هندوستان درآمد با آنکه بقصد به دست آوردن قوت لایموت روان شده باشد و مطلب اعلی او همین باشد در هفته اوّل کفیل رزق جمعی کثیر می شود و به اندک روزگار و کمتر سعی داخل امرا شده آنچه هرگز در متخیله او نگنجیدی به سائلان می دهد...».48 به طوری که شرح داده می شود این مهاجرت ها از ابتدای شکل گیری دو خاندان صفوی و گورکانی یعنی در زمان حکومت شاه اسماعیل اوّل، مقارن با سلطنت بابر شروع می شود و در زمان همایون و اکبر، معاصر با شاه طهماسب به اوج خود می رسد، به طوری که همایون که در هنگام پناهندگی اش به ایران با نقاشان مکتب تبریز، ملاقات و آشنایی حاصل کرده بود، تمامی تلاش خویش را در جذب آنها به دربارش به کار گرفت تا آنجا که حمایت دربار گورکانی از هنرمندان و شعرای ایرانی سبب ساز مهاجرت های گسترده ای گشت که در پیامد آن مکاتب نوین هنری و ادبی زاده شد. در اکبرنامه شرح ملاقات همایون با خواجه عبدالصمد شیرازی، از نقاشان جوان مکتب تبریز آمده است.49
بی تردید شرایط و اوضاع و احوال اجتماعی ایران و رویگردانی شاه از هنرمندان دربار، از دیده تیزبین همایون پنهان نمانده بود، از این رو وی در تبریز و در خلال ملاقات هایی که با هنرمندان دست داده بود، آنها را با وعده های فراوان به پیوستن به دربار آتی اش ترغیب نمود و در این راه به حق کوشید. گفته اند وی برخلاف شاه طهماسب، بسیار بخشنده بود. روملو درباره بخشندگی همایون می نویسد که: هرگز بخشش وی کمتر از یک لک نبود و بداونی می گوید که: «وکلا از ترس بخشش، نام زر هرگز در نظرش نیاوردی و چون پدر مقید به جمع خزینه نبودی». صادقی بیک او را پادشاهی «بینهایت صاحب جود و بخشش و طبع کریم و ذوق سلیم»، معرفی کرده و او را با سلطان حسین میرزا قیاس می کند و خواندمیر می نویسد که همه روزه «خزانه چیان چند بدره سره نزدیک به بارگاه عالم پناه می آورند تا هر کس را به انعام زر و جامه بنوازند بی شائبه انتظار وصول یابد».50 نیز درباره علاقه همایون به هنر و هنرمندان در منابع هندی می خوانیم که وی در خلال جنگ و جدال های همیشگی اش با رقیبان، به ویژه شاهزاده کامران، از احوال نقاشان و هنرمندانش غافل نبود و همنشینی با آنان را در سرلوحه کار خود قرار می داد.51
وی با اعطای لقب «نادرالملک» به میرسید علی و «شیرین قلم» به عبدالصمد، میزان علاقه مندیش را نسبت به هنرمندانش نشان داد. برای درک بهتر رتبه و منزلت این هنرمندان ایرانی باید از متن نامه همایون یاد کرد که در آن ضمن معرفی هنرمندانش، نمونه هایی از آثار آنان را نیز برای فرمانروای کاشغر ارسال می دارد. بایزید می نویسد که: متن این نامه را در لاهور، در تاریخ 999 ه یعنی در سال سی و ششم سلطنت اکبر از عبدالصمد دریافت داشته است.52
همانگونه که از اقوال همایون و جهانگیر برمی آید هنرمندان ایرانی در این زمان در مجالست و مصاحبت امپراتور بر بسیاری از درباریان پیشی گرفته اند. آنها در اصل آموزگار حامیان خود بوده و همیشه به مثابه همراه و مصاحب و معتمد در خدمت و التزام بوده اند.53 همچنین آنان در فتح هند، ملازم رکاب همایون بوده و نام آنها در اکبر نامه و تذکره همایون و اکبر، در رکاب پادشاه و در این واقعه مهم تاریخی به ثبت رسیده است.54
جانشین همایون، اکبر، در حمایت از هنرمندان بر پدر پیشی گرفت و هم در زمان اوست که سیل مهاجران ایرانی به دربار گورکانی سرازیر گشت. در این میان، درباریان نیز به تبع امپراتوران گورکانی به حمایت از هنرها و هنرمندان پرداختند. در این زمینه از تلاش بیرام خان باید یاد کرد که «به هر کس در ایران زمین وعده داده بود یکی را صد کرد و کسی از لطف او محروم نشد».55
همچنین گفته می شود عشق به هنر و سخاوت خان خانان عبدالرحیم (فرزند بیرام خان) که عبدالباقی نهاوندی وی را تبدیل کننده هند به ایران می نامد، موجب گردید تا شمار زیادی از هنرمندان و شعرای ایرانی جلای وطن کرده و در جستجوی کام و نام راهی هند گردند «... این سپهسالار بر ذمت همت والا نهمت خود واجب و لازم ساخته اند که هر کس از ولایت یا دیگر بلاد ربع مسکون به درگاه ایشان پناه آورد به اندک زمانی کار او را به اعلی مراتب عزّ و علا رسانند و بلند آوازه گردانند...».56 در مورد وی که مترجم واقعات بابری به فارسی است گفته شده که «سخا و همت او ضرب المثل هند است...».57 همچنین در مورد علاقه مهابت خان (زمانه بیگ) به همنشینی با ایرانیان گفته شده که «شیفته صحبت ایرانی بود. می گفت خلاصه آفرینش اند».58 نیز از علاقه و اشتیاق نواب ظفرخان (میرزا احسن اللّه) به هنر باید یاد کرد که «در قدردانی هنر و هنرمندان و دلجویی صاحب سخنان و طبع بلندان بعد عبدالرحیم خان خانان سپهسالار مثل اویی در هندوستان پیدا نشده باعث آمدن اکثر شعرا از ایران به هند خصوص میرزا صائب ذات مبارکش بود».59
در این میان بداونی از 166 شاعر در عهد اکبر نام می برد که در هند به شهرت و معروفیّت دست یافتند. اکثر این شاعران را مهاجرین ایرانی تشکیل داده و گفته می شود که 59 نفر از آنها به دربار اکبر راه یافتند.60 شفیق اورنگ آبادی نیز در تذکره شام غریبان که به سال 1197 ه تألیف شده فهرستی از شعرای مهاجر ایرانی به هند در دوره های مختلف را به دست داده و گلچین معانی، شرح حال 745 شاعر ایرانی را که در طی حکومت گورکانیان به هند مهاجرت نموده اند را جمع آوری و طبقه بندی کرده است.61 از این رو بی دلیل نیست که در 990 ه / 1582 م زبان فارسی به دستور اکبر، زبان رسمی حکومت هند اعلام گردید.62
نخستین ملک الشعرای ایرانی عهد اکبر، غزالی مشهدی است و پس از او فیضی به این مقام نایل می شود. اما پیامد مهاجرت شاعران ایرانی به دربار اکبر، خلق سبک موسوم به هندی است که شاخه ای از ادبیات فارسی محسوب می گردد. نیز در همین عصر است که با حمایت اکبر و رهبری نقاشان ایرانی، بیش از یکصد تن از نقاشان هندو تحت تعلیم نگارگری ایرانی قرار می گیرند. ثمره این جریان تولد مکتب نگارگری «ایران و هند» است. پرسی براون می نویسد که این مکتب، شعبه ای از نقاشی صفوی بوده است.63 از شاهکارهای این دوران، می توان به مصور سازی نسخه خطی حمزه نامه اشاره کرد.64
با تکیه بر منابع از وجود سه نقاش ایرانی در دربار همایون مطلعیم. هنرمند نخست، دوست دیوانه یا دوست مصوّر که مدت ها قبل از ورود نقاشان دیگر، به دربار کامران میرزا پیوسته بود65 و دو دیگر میرسیدعلی و خواجه عبدالصمد که به دعوت همایون در 956 ه / 1549 م به کابل وارد شدند. بسیاری از هنرشناسان اعتقاد دارند که با ورود نقاشان اخیر به کابل، تاریخ نقاشی گورکانی آغاز می شود.66 اما در سال های اخیر، تغییرات اساسی در این فرضیات صورت گرفته است، چنانچه برخی دیگر از هنرشناسان معتقدند که نقش دوست دیوانه / دوست مصوّر را به عنوان پیشگام این راه نباید نادیده گرفت.67 نگارنده در حالی که می کوشد در ترسیم سهم هر یک از این نقاشان در شکل گیری مکتب «ایران و هند»، جانب احتیاط را رعایت کند ناگزیر از پذیرش فرضیه ای است که می گوید احتمالاً در این میان، نقاشان دیگری با شهرت کمتر هم وجود دارند که به علت فقدان منابع، نام و تاریخ ورود آنها به دربار گورکانی دانسته نیست. چنانچه بایزید، دوست دیوانه / دوست مصوّر را سرآمد مصوّران آن زمان در کابل می داند.68 نباید از یادبرد که برخلاف تذکره های شعرا، در این زمان تذکره هایی که نام نقاشان و هنرمندان را ثبت کند وجود نداشته و تنها در زمان اکبر و به همّت او و نوشته های ابوالفضل، نام تنی چند از سرآمدان هنر نگارگری را می شناسیم،69 لیکن در همین نوشته ها نیز، آنها در پس زمینه ای از حوادث و رویدادهای شاهانه قرار گرفته اند و شخصیت فردی آنها کمتر مد نظر بوده است.70
این مدارک می تواند و باید تحت بررسی دقیق تری قرار گیرد، هنوز ابهامات زیادی باقی است که باید با یافتن مدارک جدید، شکاف و فواصل موجود را پر کرد. در اینجا پاره ای از جزییاتی را که منابع در اختیار ما گذاشته، کنار هم قرار می دهیم تا از خلال آنها به استنتاج منطقی تری دست یابیم. در آیین اکبری با افسانه مهاجرت مانی پیکرنگار به هند مواجهیم.71 نیز بوداق منشی، قاضی احمد، صادقی بیک و مصطفی عالی از خواجه عبدالعزیز و علی اصغر کاشی نام برده اند که با فریب محمد بن خواجه قباحت، ساقی محبوب شاه طهماسب «عازم هندوستان می شوند».72 اما در راه دستگیر شده بازگردانده و تنبیه می گردند.73 بوداق منشی همچنین از پسر سلطان محمد خبر می دهد که «کار پدر را ضایع نکرد و بعد از فوت پدر به هند رفت و در آنجا ترقی تمام کرد».74 همو گزارش می دهد که میر مصوّر هم به دنبال میرسیدعلی به هند رفته است.75 نیز محققین از وجود میرک نقاش و میر دوست خطاط در دربار بابر خبر می دهند.76
با تکیه بر این شواهد، می توان خیل نقاشان و هنرمندانی را که به دلایل مختلف به هند مهاجرت کرده اند در نظر گرفت که ما از آنها تحت عنوان «ناشناسان» یاد می کنیم. با طرح این فرضیه، تغییر نظرات قراردادی گذشته به کشف منابع جدید بستگی دارد.
لیکن این تنها هنرمندان، صنعتگران و شعرا نیستند که به دربار گورکانیان می پیوندند، بلکه عرفا و فلاسفه و پزشکان77 نیز به مهاجرتی گسترده دست می زنند. ملاعبدالنبی فخرالزمانی در بیان مهاجرتش به هند چنین می نویسد: «... اما چون سن این اوراق به نوزده رسید، به عزم زیارت امام الانس و الجن امام رضا(ع)... به مشهد مقدس آمد... و قریب یک ماه در آنجا به سر برد، در ایام توقف آن آستانه هر روز از یسار و یمین از تجار و مترددین، وصف دارالامان هندوستان بسیار شنید، شوق دیدن آن ملک بر این نو سفر غلبه کرد و عزم آن بلاد جزم نمود. بعد از طی منازل و قطع مراحل، از راه قندهار بیمار و نزار خود را به لاهور رسانید و چهار ماه در آن بلده توقف کرد، تا کوفت راه بالکلیه رفع شد، بعد از آن به سیر لاهور مشغول شد، عجب ملکی به نظر این حقیر درآمد، ارزانی و فراوانی، دیگر یکی از خوبی های هندوستان اینکه هر کس در هر محل به هر طریقی که زیست کند، هیچکس را قدرت آن نیست که نهی آن امر نماید، با خود گفتم که جای توطن تو این سرزمینست، نه دارالسلطنه قزوین».78
بدین ترتیب سیل مهاجرت ها ادامه می یابد. مؤلف تذکره میخانه در جای دیگر در این مورد می گوید: «... این مثل میان عالمیان اشتهار سرشاری دارد که هر که یک نوبت گشت هند نمود، و بهره ای ازین ملک فیاض برداشت، وقتی که به ایران رفت، اگر در راه این سرزمین و این بلاد نمیرد البته در آرزوی این خاک مراد می میرد».79
نیز امین احمد رازی، هندوستان را چنین وصف کرده است: «... چندان خوبی که در آن دیار است در هیچ مملکتی نیست. از عبداللّه بن سلام نقل است که شادی را ده جزء آفریده اند، نه جزء آن را به هندوستان و یک جزء را به باقی جهان داده اند. یکی از خوبی های هندوستان آن است که مسافر را احتیاج به زاد و همراه نیست چه در هر منزل خوراک و علیق چهار پا و محل آسایش موجود است و سلسله آمد و رفت از یکدیگر گسسته نمی گردد... دیگر هر نوع که کسی خواهد باشد منعی و تکلیفی نمی باشد. استیفای لذت نفسانی آنچه هواپرستان و جوانان را در هند میسر است در هیچ دیاری نیست...».80
طالب آملی، ملک الشعرای عصر جهانگیر است و نقاشانی چون فرخ بیگ و آقارضا که در زمان شاهزادگی جهانگیر به دربار اکبر پیوسته بودند، نام آورترین نقاشان عصر او به حساب می آیند. در واقع این دو تن رهبری موج دوم مهاجرت ها را به دست داشتند به طوری که با ورود آنها، عناصر ایرانی مکتب «ایران و هند» دگربار تقویت شد.81 در این دوره که پیشگامان نگارگری از میان رفته اند، فرخ بیگ رهبری مکتب «ایران و هند» را بر عهده داشت. نام او به عنوان سرآمد نقاشان در توزوک جهانگیری ثبت شده در حالی که دو هزار روپیه به وی اعطا شده است.82
یقینا در این زمان نقاشان ایرانی دیگری نیز وجود دارند اما نام آنها در منابع عصر جهانگیر که به طور گسترده ای تحت تأثیر توزوک جهانگیری قرار دارند ثبت نشده است. جهانگیر نیز تنها از چهار نقاش مشهور خود نام می برد که عبارتند از: فرخ بیگ، ابوالحسن، منصور و بشنداس. همانطور که می بینیم نام نقاش مشهوری چون دولت نیز در خاطرات پادشاه از قلم افتاده و این در حالی است که نام شریف پسر عبدالصمد، نه به عنوان نقاش که به عنوان امیرالامرای جهانگیر در خاطرات او سهم بسزایی دارد.
ابوالحسن، منصور و دولت نقاشان مشهور این عهد را می توان به عنوان موج سوم نقاشان ایرانی دربار گورکانی به حساب آورد، لیکن در مورد زندگی گذشته آنها اطلاعات چندانی وجود ندارد و این امری بی سابقه نیست، گویا زندگی این هنرمندان از زمان پیوستن آنها به دربار گورکانیان آغاز می شده است!
متأسفانه با آنچه هم اکنون می دانیم نمی توانیم نوعی تاریخ عمومی را در اینجا به سهولت ارائه دهیم، بدین ترتیب دامنه بررسی های ما در این زمینه محدود است و این گناه ما نیست، مدارک متقن در این خصوص بسیار ناکافی است، اما در این میان جهانگیر نسبت به بعضی از هنرمندان حساسیت بیشتری نشان داده است. وی در مورد ابوالحسن می نویسد: «از صغر سن تا حال خاطر همیشه متوجه تربیت او بوده تا کارش بدین درجه رسیده...».83 در اینجا نباید از خاطر دور داشت که تأثیر علائق جهانگیر بر نقاشان این دوره بسیار چشمگیر است. بدین ترتیب برحسب علایق پادشاه گرایش های متفاوتی در بین نقاشان پدید می آید؛ گرایش هایی چون پرتره سازی، نمایش صحنه های درباری، نقاشی از طبیعت، گل ها و حیوانات و... جهانگیر که در این زمان دوستدار و حامی هنر، زیبایی و طبیعت است، مجموعه داری بزرگ و نیز منتقدی تواناست. خود او می گوید که: قادر است سهم قلم هر یک از نقاشانش را در یک اثر مشترک تشخیص دهد.84 لیکن در این دوره برخلاف زمان اکبر از آثار مشترک هنرمندان کمتر نشان می یابیم و این خود نکته اساسی دیگری را روشن می سازد، علایق جهانگیر فرصت هایی را ایجاد کرد تا فردیت نقاشان مجال بروز یابد و تخصص ها و تمایزهای فردی ایشان آشکار شود. از دیگر مشخصات این دوره، نفوذ هنر غرب در نگارگری و نیز ایجاد مرقعات را می توان ذکر کرد که جانشین کتب مصوّر عهد اکبر گشته اند.
در دوره شاه جهان نیز سیل مهاجرت ها با شدت وحدت تمام جریان داشت. در سال های نخست این دوره است که صائب تبریزی از هند دیدار کرده و شش سال در آن دیار سکنی می گزیند.85 بیت معروف صائب اشتیاق ایرانیان را در سفر به هند به خوبی نشان می دهد.
همچو عزم سفر هند که در هر دل هست |
رقص سودای تو در هیچ سری نیست که نیست |
در این دوره کلیم کاشانی مدتی سمت ملک الشعرای دربار را در اختیار داشت. از نقاشان مشهور ایرانی این دوره از میرهاشم، محمد نادر و محمد مراد سمرقندی می توان نام برد.
گرچه گفته می شود محمد زمان، نقاش مشهور صفوی، در این زمان به دربار شاه جهان می پیوندد، لیکن شواهد و مدارک کافی در این خصوص موجود نیست.86 در دوره شاه جهان نیز مرّقع سازی و شبیه سازی رواج داشت، لیکن در این زمان نخستین قدم ها در جهت تمرکز زدایی نقاشی برداشته می شود، بدین ترتیب نقاشی از انحصار دربار شاهی خارج شده87 و با پراکنده شدن نقاشان در دربارهای محلی، راه برای محلی شدن نقاشی در دوره اورنگ زیب هموار می گردد.
در این دوره با کمرنگ شدن عناصر ایرانی، مکتب «ایران و هند» در نقاشی هندی مضمحل می گردد. همچنین در این زمان با قطع حمایت پادشاهان گورکانی از هنر و هنرمندان، از شدت مهاجرت نقاشان و هنرمندان به هند کاسته می شود و این خود دلیل دیگری بر اضمحلال خصوصیات ایرانی مکتب نقاشی دوره اورنگ زیب است و این در حالی است که با سقوط صفویان، حتی اعضای خانواده سلطنتی نیز به هند مهاجرت می کنند.89
در پایان جمله ای از پرسی براون نقل می شود که در تبیین امر مهاجرت به هر دو سوی سکه نظر می افکند: «خوش شانسی هنرمندان به خاطر وجود حامیانی بود که میل سیری ناپذیر به آثار آنها داشتند، در حالی که از سوی دیگر مغلان هند در یافتن چنین استعدادهای آماده در اجرای فرمان های آنها خوش شانس بودند».90
از این دیدگاه پادشاهان گورکانی همانقدر به تخصص ها و کارآیی ایرانیان مهاجر نیاز داشتند که مهاجران ایرانی به حمایت های بی دریغ آنان. چنانچه گفته می شود شاه عباس اوّل از سفرای ایرانی الاصل جهانگیر پرسید که چرا مغلان، هندیان را به عنوان سیاستمدار به ایران نمی فرستند و پاسخ شنید که: «در هند اگر آدمی می بود ما را کسی نان نمی داد آدم [کارآمد] در هند نیست».91
پی نوشت ها
1. «فرمان همایون شد آنکه امیر بیک بداند که جمعی از مردم این بلاد خواسته اند که از دریا عبور کنند و از جانب جده متوجه هند شوند...»، از نامه شاه طهماسب به امیربیک مهردار، ن ک: نوائی، عبدالحسین، شاه طهماسب صفوی، مجموعه اسناد و مکاتبات تاریخی همراه با یادداشت های تفصیلی، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، بهار 1350، ص 7 ؛ شاه طهماسب در این نامه مطالب دیگری هم دارد که به آن خواهیم پرداخت.
2. بوداق منشی قزوینی تولد شاه طهماسب را 26 ذیحجه سنه 919 و جلوس وی را 20 رجب 930 ه . ق و سن شاه را در زمان جلوس یازده سال و اندی می داند. منشی بوداق قزوینی، جواهر الاخبار، نسخه عکسی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، شماره 17 3514، برگ 298؛ [ نسخه چاپی: جواهر الاخبار: بخش تاریخ ایران از قراقویونلو تا سال 984 ه . ق / مقدمه، تصحیح و تعلیقات محسن بهرام نژاد. تهران: مرکز نشر میراث مکتوب، 1378. ص 143]؛ اسکندر بیک نیز سن شاه را در هنگام جلوس یازده سال نگاشته و روز جلوس را دوشنبه 19 رجب 930 ه . ق دانسته است. اسکندر بیک ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، به کوشش ایرج افشار، ج 1، چاپ دوم، تهران، امیرکبیر، 1350، ص 45؛ روملو روز جلوس شاه را دوشنبه 19 رجب 930 ه . و سن شاه را ده سال و شش ماه و 20 روز ثبت کرده است. حسن بیگ روملو، احسن التواریخ، تصحیح چارلس نارمن سیدن، کلکته، 1931، ص 184؛ قاضی احمد نیز سن شاه را در هنگام جلوس ده سال و شش ماه و 24 روز دانسته است. قاضی احمد منشی قمی، خلاصة التواریخ، تصحیح احسان اشراقی، انتشارات دانشگاه تهران، 1359، ص 155.
3. رک: به زیرنویس ش 10.
4. شرف خان بن شمس الدین بدلیسی، شرف نامه، به اهتمام ولادیمیر، ملقب به ولیامینوف زرنوف، ج 1، پطرزبورغ، 1860 / 1276 ه، صص 449 450.
5. بوداق قزوینی، پیشین، برگ 114؛ اسکندربیک، پیشین، ص 174؛ مصطفی عالی افندی، مناقب هنروران، ترجمه دکتر توفیق ه سبحانی، تهران، سروش، 1369، صص 105 106، اما بوداق قزوینی در برگ 114 می نویسد که نواب همایون (عبدالعزیز) را شاگرد خود خواند و قاضی احمد به تبع بوداق همین مطلب را ذکر نموده است، قاضی احمد، گلستان هنر، تصحیح احمد سهیلی خوانساری، تهران، 1352، ص 140، قاضی احمد در مورد همدرسان شاه نیز اشاراتی دارد وی در شرح احوال مولانا نظری قمی از مصاحبت وی با شاه خبر داده می نویسد: «با آن اعلیحضرت مشق تصویر می نمود».
6. بوداق، برگ های 114، 298 و 299؛ [نسخه چاپی: ص 144]؛ روملو، ص 488؛ قاضی احمد، گلستان هنر، ص 137؛ اسکندربیک، ص 174 که می نویسد: «آن حضرت با این طبقه الفت تمام داشتند».
7. همانجا و نیز قاضی احمد، پیشین، ص 138 که نام این شاعر را منوف دامغانی ذکر کرده است
بی تکلف خوش ترقی کرده اند |
کاتب و نقاش و قزوینی و خر |
در این شعر منظور از قزوینی، قاضی جهان قزوینی وکیل شاه بوده است و نیز شاعر در این بیت از علاقه کودکانه شاه به خرسواری یاد کرده است. [بوداق منشی، ن. چ: ص 144].
8. اسکندربیک، ص 178 که می نویسد: «... در اوایل حال حضرت خاقانی جنت مکانی توجه تمام به حال این طبقه بود. چندگاه میرزا شرف جهان و مولانا حیرتی از هم صحبتان بزم اقدس و معاشران مجلس مقدس بودند». در مورد روابط مولانا حیرتی و شاه طهماسب ر ک: زیرنویس ش 19.
9. آذرپاد، حسن حشمتی رضوی، فضل اللّه، فرشنامه ایران، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، 1372، ص 15، لیکن پژوهشگران فوق منبعی را برای قول خود معرفی نکرده اند.
10. برای بررسی توجه و علاقه شاه طهماسب به نقاشی، خوشنویسی و شعر نک: بوداق منشی، برگ های 114، 298 299؛ [چ: ص 144]؛ تقی الدین اوحدی، عرفات العاشقین، نسخه عکسی کتابخانه ملک، ش 5324 ، برگ های 2 331؛ شرف خان، پیشین، ج 1، صص 50 449؛ روملو، ص 488؛ اسکندربیک، صص 174 و 178؛ صادقی بیک افشار، مجمع الخواص، ترجمه به زبان فارسی عبدالرسول خیام پور، تبریز، 1327، صص 8 9 ؛ لطفعلی بیگ بن آقاخان بیگدلی شاملو متخلص به آذر، آتشکده آذر، تصحیح و تحشیه و تعلیق حسن سادات ناصری، ج 1، تهران، امیرکبیر، 1336، ص 74؛ قاضی احمد، گلستان هنر، صص 137 تا 140 و خلاصة التواریخ، صص 226 227؛ فخری هروی، تذکره روضة السلاطین، تصحیح ع. خیام پور، تبریز، انتشارات مؤسسه تاریخ و فرهنگ ایران، 1345، صص 70 71؛ تربیت، محمدعلی، دانشمندان آذربایجان، چاپ اوّل، تهران، مجلس شورای ملی، 1314، ص 284 و سایر منابع.
11. بوداق منشی، برگ های 113 114 که می نویسد: «... درآخر که پادشاه از این طایفه دلگیر شدند...»؛ قاضی احمد، گلستان هنر، صص 88 و 99؛ اسکندربیک هم در این زمینه مطالبی دارد، صص 174، 178.
12. تذکره شاه طهماسب، منسوب به شاه طهماسب، یا مقدمه و فهرست اعلام امراللّه صفری، چاپ دوم، تهران، 1363، صص 29 30؛ روملو، ص 246؛ بوداق منشی، برگ های 307 308 [چ: ص 166 167]، قاضی احمد، گلستان هنر، صص 112 114 و خلاصة التواریخ، صص 597 599 و 225 و 386؛ بیگدلی شاملو، پیشین، ج 1، ص 74؛ عبدی بیگ شیرازی، تکلمة الاخبار، با مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکتر عبدالحسین نوائی، تهران، 1369، صص 76 77؛ شرف خان، شرفنامه، نسخه عکسی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، ش 3888، برگ 216؛ قاضی زاده ملا احمد تتوی، تاریخ الفی، نسخه خطی کتابخانه دانشکده الهیات دانشگاه تهران، ش 2/5 ب، برگ 1017؛ محمود بن هدایت اللّه افوشته ای نطنزی، نقاوة الآثار فی ذکر الاخیار، به اهتمام احسان اشراقی، تهران، 1350، ص 14؛ اسکندر بیک، ج 1، ص 122؛ صادقی بیک، ص 9؛ رضاقلی خان هدایت، روضة الصفای ناصری، به تصحیح و تحشیه جمشید کیان فر، تهران: اساطیر، 1380، ج 12، صص 6409 6410. و دیگر منابع.
13.
یکچند پی زمرد سوده شدیم |
یکچند به یاقوت تر آلوده شدیم |
آلوده گئی بود بهر رنگ که بود |
شستیم بآب توبه آسوده شدیم |
از اشعار شاه طهماسب صفوی، نک: تذکره شاه طهماسب، صص 29 30؛ بیگدلی شاملو، ج 1، ص 74؛ تقی الدین اوحدی، برگ 332؛ صادقی بیک افشار، ص 9.
14. بوداق منشی، برگ 307 ؛ [چ: ص 165] محمود بن خواندمیر، تاریخ صفویه، میکروفیلم کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، ش 5497 ، برگ 121؛ قاضی احمد نیز در خلاصة التواریخ، صص 6 224 این مطالب را ذکر نموده است.
15. بوداق، همانجا؛[چ: ص 166] روملو این واقعه را مربوط به سال 940 ه و پس از توبه شاه ذکر کرده و جام شراب خاصه شاهی را نیز شیشه شربت خاصه شاهی ذکر کرده است. ر ک: روملو، صص 253 254.
16. میراحمدی، مریم، دین و دولت در عصر صفوی، چاپ دوم، تهران، امیرکبیر، 1369، ص 67 که می گوید: «در دوره طهماسب یکم در سال 943 ه / 1536 م مقام صدر (از مقامات روحانی) به امیر معزالدین اصفهانی تفویض شد. معزالدین به ترویج مذهب شیعه همت گماشت و در زمان اوست که به دستور وی شیره کش خانه ها، باده فروشی ها و قمارخانه ها خراب می شود». وی ادامه می دهد «بطور کلی اوج نفوذ روحانیون در عهد صفوی ابتدا در زمان اسماعیل یکم است و سپس در زمان طهماسب یکم این نفوذ، قوت فوق العاده ای می گیرد، بطوری که فرامین دربار فقط با تأیید علما قابل اجراست». وی در جای دیگر در معرفی شیخ عاملی کرکی (محقق کرکی) می نویسد: «نفوذ وی در دربار صفوی به حدی رسید که دربار صفوی در حقیقت از وی دستور می گرفت و در واقع عملاً سلطنت در دست وی بود.
فرامین و دستورات شاهانه با تأیید وی رسمیت می یافت و حتی فرمان همایونی به کلیه نقاط کشور رسید که بر تمامی مردم «امتثال امر شیخ» لازم می باشد زیرا که نایب حضرت ولی عصر(عج) بوده و سلطنت حقه، حق اوست و شاه خود را یکی از عمال وی معرفی کرد». خانم میراحمدی در این باب به کتاب ریحانة الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه واللقب، ج 5 ، ص 245 رجوع می دهد. وی همچنین مرگ شیخ را در 940 ه . یعنی در زمان توبه اول شاه طهماسب دانسته است.
17. مصطفی عالی افندی، ص 105؛ این مینیاتور در مرقع بهرام میرزا، ورق 138 با رقم استاد دوست مصور می باشد. برای بررسی روابط شاه و محمد بن خواجه قباحت نگاه کنید به صادقی بیک، ص 225؛ مصطفی عالی، صص 105 106. قاضی احمد، گلستان هنر، صص 101 102 که اطلاعات تازه ای در مورد وی به دست داده نیز دو بیت شعر در هجو او نقل نموده است، نیز ر ک: به زیرنویس های ش 72 و 73.
18. محمود بن هدایت افوشته ای نطنزی، ص 16.
19. منابع تاریخی پر است از این حکایات نظیر بوداق منشی، برگ 300،[چ: ص 184]، قاضی احمد، گلستان هنر، صص 112 113 و خلاصة التواریخ، ج 1، صص 255 و 597 599 که می نویسد به علت سختگیری شاه هیچکس مرتکب نامشروعات نمی شد چنانچه هر کس ساز می نواخت دست او را قطع می کردند. اما در هر حال موارد استثنا هم وجود داشت. بوداق می نویسد که بهزاد که در سن کهولت بود همچنان شراب می خورد و شاه می دانست «با وجود قدغن می او در کار بود و نواب اعلی می دانست...»، بوداق، برگ 114 ؛ اما گفته اند که این سختگیری ها یکی از عواملی است که پاره ای از ایرانیان را به مهاجرت کشاند چنانچه با یزید بیات می نویسد که ملا دوست (دوست دیوانه / مصور) «به جهت شراب که شاه توبه کرد خود را نتوانست گذراند بی رخصت به ملازمت میرزا کامران آمده بود.» نک: به بایزید بیات، تذکره همایون و اکبر، به تصحیح محمد هدایت حسین، کلکته، 1941، ص 66؛ در رابطه با توبه شاه و منع همگانی شراب حکایت مولانا حیرتی که به گفته اسکندر بیک از معاشران شاه بود شنیدنی است. گفته اند که: مولانا حیرتی که بنابر قول خوشگو، اکثر اوقاتش را به شراب خواری و شاهد بازی می گذراند در مورد منع شراب غزلی سرود که حاسدان و نمامان این بیت از غزل او را به سمع شاه طهماسب رسانیدند:
از حسد امروز زاهد منع ما از باده کرد |
ورنه کی آن نامسلمان را غم فردای ماست |
شاه که به گفته اکثر منابع در امر به معروف و نهی از منکر مبالغه و غلو تمام داشت متغیر شد و مولانا حیرتی از بیم جان به گیلان گریخت. وی چند سال بعد قصیده ای در منقبت ائمه اطهار سرود. گفته اند که: شاه طهماسب در عالم رؤیا، شاه مردان و امیر مؤمنان را در حال کتابت قصیده حیرتی مشاهده نمود و بدین سبب از سر تقصیر وی گذشت و او را به دربار طلبید. خوشگو نقل می کند که: حیرتی به همراه همایون پادشاه به هند آمد و در رکاب او بود، نک: خوشگو، سفینه خوشگو، نسخه خطی کتابخانه ملک، ش 4305، برگ های 118 119؛ امین احمد رازی، تذکره هفت اقلیم، با تصحیح و تعلیق جواد فاضل، ج 2، تهران، کتابفروشی علمی، ص 317 ؛ در مورد معاشرت و هم صحبتی مولانا حیرتی و شاه طهماسب ر ک: زیرنویس ش 8 ؛ نیز در مورد مشاعره حیرتی و همایون ر ک: عبدالباقی نهاوندی، مآثر رحیمی، به سعی و تصحیح محمد هدایت حسین، کلکته، 1924 1931، ج 1، ص 612 و دیگر منابع.
20. بابر شاه، بابرنامه، چاپ سنگی، بمبئی، ملک الکتاب، 1308، صص 206 207؛ نیز بداونی حکایت توبه سلطان علاءالدین خلجی حاکم دهلی را بیان کرده است. نک: به عبدالقادر بن ملوک شاه بداونی، منتخب التواریخ، به تصحیح مولوی احمد علی صاحب به اهتمام کبیرالدین احمد، ج 1، کلکته، 1868، صص 186 188.
21. Dickson, M.B & Welch, S.C, The Houghton Shah - nameh, Cambridge, 1981, V.1, pp. 123-24, 119 - Welch, S.C, Wonders of the Age, Harvard University, 1979 - 80, p.27.
22. بوداق، برگ های 113 114؛[چ: 146] قاضی احمد، گلستان هنر، ص 99؛ نیز قاضی احمد در ص 88 می نویسد: «در آخر کار آن پادشاه کیوان وقار از وادی خط و مشق و نقاشی دلگیر شده بمهمات ملک و مملکت و معموری بلاد و رفاه حال رعیت مشغول گشتند.»؛ اسکندر بیک نیز در ص 174 این مطالب را ذکر کرده می نویسد که شاه «اصحاب کتابخانه را بعضی که در حیات بودند مرخص ساخته بودند که بجهت خود کار می کردند». وی همچنین در بیان شرح احوال نقاشان این عصر مانند میرزین العابدین و مولانا عبدالجبار استرآبادی تعلیق نویس نقاش می نویسد که این نقاشان و شاگردانشان «کارخانه نقاشی دایر ساخته کار می کردند». وی همچنین در شرح احوال میر زین العابدین اضافه می کند «اما خود همیشه جهت شاهزادگان و امراء و اعیان کار کرده رعایت می یافت...»؛ طبیعی است که اگر رویگردانی شاه از نقاشی دلائل صرفا مذهبی می داشت این نقاشان نمی توانستند کارگاه نقاشی شخصی دائر کرده یا برای سایر شاهزادگان و اشراف کار کنند. چنانچه قاضی احمد در گلستان هنر، صص 93 94 در مورد مولانا مالک خوشنویس می نویسد که «وی حسب الامر شاه عالمیان پناه در کتابخانه سلطان ابراهیم میرزا جا گرفت...»
اما اسکندر بیک در ص 178 در شرح حال شعرا می نویسد که: شاه در اواخر عمر که در امر به معروف و نهی از منکر مبالغه عظیم می کرد شعرا را از صلحا و اتقیا ندانسته زیاده توجهی به حال ایشان نمی کرد. اسکندر بیک در ادامه اضافه می کند که: شهزاده پریخان خانم دو قصیده از مولانا محتشم کاشی را که در مدح خود و شاه طهماسب دریافت کرده بود به شاه عرضه داشت لیکن شاه از دادن صله شعر خودداری کرده گفت که: راضی نیست شعرا وی را مدح کنند بلکه آنان می بایست در شأن ائمه معصومین قصیده بسرایند و صله اول از ارواح مقدسه حضرات و بعد از آن از دربار شاه توقع کنند.
23. «سفرنامه وینچنتو دالساندری»، سفرنامه های ونیزیان در ایران، ترجمه دکتر منوچهر امیری، تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ اوّل، 1349، صص 437 438.
24. قاضی احمد، خلاصة التواریخ، ج 1، ص 599 .
25. روملو، ص 489.
26. قاضی احمد، خلاصة التواریخ، ج 1، ص 599 .
27. سیاحت نامه شاردن، ترجمه محمد عباسی، ج 8 ، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1345 / 1966 م، ص 307.
28. «سفرنامه دالساندری»، ص 448.
29. همان. بوداق منشی تعداد قورچیان شاه را سه هزار می داند و می گوید که شاه تا سه هزار دیگر یساول و بوکاول... دارد، بوداق، برگ 299؛ [چ: ص 146]، اسکندربیک نیروهای شاهی را در حین ارتحال وی 6 هزار نفر می داند قورچیان، 4500 نفر و حدود 1500 نفر یساولان و بوکاولان و غیره...، اسکندربیک، ص 141؛ اما قاضی احمد در خلاصة التواریخ، ج 1، ص 599 رقم اغراق آمیز دویست هزار کس مواجب خوار را ذکر می کند.
30. روملو، پیشین، ص 481.
31. همان، ص 489.
32.
ملک را بود بر عدو دست چیر |
چو لشکر دل آسوده باشند و سیر |
چو دارند گنج از سپاهی دریغ |
دریغ آیدش دست بردن به تیغ |
در مورد ایلغار قزلباشان در طول سلطنت شاه طهماسب در پاره ای منابع اشاراتی وجود دارد در تاریخ صفویه و خلاصة التواریخ در این مورد و در ارتباط با ایلغار شهر هرات بدست قزلباشان به نکات بسیار مهمی برمی خوریم نک: محمود بن خواندمیر، صص 107، 118 و 112؛ قاضی احمد، صص 219 221.
33. شرف خان، ج 2، ص 251.
34. قاضی احمد، خلاصة التواریخ، ص 599 .
35. رضاقلی خان هدایت، روضة الصفای ناصری، تصحیح جمشید کیان فر، ج 12، ص 6519. که در ذکر واقعه ناگزیر مرض و رحلت شاه طهماسب و اختلاف آن اوان در مورد ثروت و خزانه شاه اطلاعاتی را بیان کرده است.
36. بوداق، برگ 299 [چ: ص 145] پس از اینکه شرح می دهد که اوقات شاه از صبح تا شام بی فاصله صرف مهمات عالم می شد می نویسد: «... وکلا و وزرا و مستوفیان و ارباب قلم را مطلقا قدرت آن نماند که قیراطی بخود سر کم و زیاد نمایند...» و روملو، ص 489 که می نویسد: «و در ایام کهولت از صباح تا رواح دفتر را پیش گذاشته در کار ملکی می پرداخت مجموع مهمات خود می رسید چنانچه وکلا و وزرا بی اذن آن حضرت فلوس به کسی نمی توانستند داد...»
جالب توجه است که اسکندربیک می نویسد که شاه در اواخر عمر از کثرت مشاغل فرصت نقاشی نداشت و کمتر متوجه آن می شد وی بلافاصله ادامه می دهد که: شاه اصحاب کتابخانه را مرخص ساخته بود... نک: اسکندربیک، ص 174 و قاضی احمد نیز مشابه این کلمات را در گلستان هنر، ص 88 ، بیان کرده است رک: زیرنویس 22. برای ما روشن است شاهی که صبح تا شام را به حساب و کتاب اموالش می رسید و از دادن حقوق قورچیانش سرباز می زند مخارج هنرمندان کارگاه های دربار را نیز نخواهد پرداخت! اما گلچین معانی در تاریخ تذکره های فارسی، ج 1، انتشارات دانشگاه تهران، 1348 1350، صص 429 430 شعری از فخری هروی در مدح شاه طهماسب را به چاپ رسانده که مقطع آن بسیار جالب است و فخری هروی در آن در توصیف بخشندگی شاه اغراق جالبی دارد!
ز بس کو ببخشید گوهر بکس |
به پیچید بر خویش دریا که بس |
37. سفرنامه دالساندری، پیشین، ص 441.
38. همان، ص 439.
39. همان، صص 442 441.
40. به عنوان مثال اسکندربیک در ج 2، ص 381 می نویسد: «ولایت دلگشای اصفهان که بین الجمهور به نصف جهان اشتهار دارد و اکثر املاک خاصه شاه جنت مکان و خاص آنحضرت بود...»
41. شاردن، ج 8 ، ص 154.
چه حاجت تیغ شاهی را بخون هر کس آلودن |
توبنشین و اشارت کن به چشمی یا به ابرویی |
42. به عنوان مثال می توان به ماجرای امیربیک مهردار اشاره کرد که به او تهمت سحر و جادو و تسخیر کواکب زده شد و به دستور شاه طهماسب وی را در سبزوار دستگیر نموده درون صندوقی قرار دادند به ترتیبی که دست هایش را از صندوق بیرون آورده و بسته بودند تا نتواند با انگشتان خود به سحر و جادو متوسل شود، قاضی احمد می گوید که: به دستور شاه، غزالی مشهدی شاعر معروف صفوی به نزد امیربیک فرستاده شد تا اشعاری در هجو او بسراید. امیر به قلعه قهقهه و بعدها به الموت فرستاده شد چنانچه تا آخر عمر در آنها محبوس بود. از محتوای نامه شاه طهماسب به او که در ابتدای مقاله و زیرنویس ش 1 به آن اشاره شد چنین برمی آید که شاه علاوه بر مصادره اموال و املاک موروثی او، وی را تحت فشار قرار داد تا دفینه ها و ذخیره های احتمالی او را نیز تصاحب کند. برای بررسی احوال امیربیک مهردار نک: قاضی احمد، خلاصة التواریخ، صص 220 و 349 350، 611 614؛ سام میرزای صفوی، تحفه سامی، تصحیح و مقدمه از رکن الدین همایون فرخ، تهران، ص 92؛ امین احمد رازی، پیشین، ج 2، ص 439؛ روملو، پیشین، صص 240 241 و 355 356، عبدی بیگ شیرازی، تعلیقات، صص 173، 207 208؛ بیگدلی شاملو، صص 108 109؛ صادقی بیک، ص 8 ، که ابیاتی از شاه طهماسب را در مدح امیربیک ذکر کرده است و دیگر منابع. جالب است بدانیم که غزالی مشهدی خود بعدها مورد تهمت کفر و الحاد قرار گرفت و به هندوستان فرار کرد.
وی بعدها در دربار اکبر به مقام ملک الشعرایی گورکانیان نایل آمد و نخستین ملک الشعرای اکبر گردید لیکن وی به زودی میر سیدعلی را مورد تهمت قرار داده و او را به سرقت دواوین میراشکی قمی متهم ساخت. منازعات و مشاجرات لفظی او با میر سیدعلی، نادرالملک همایون شاهی، نقاش برجسته ایرانی دربار گورکانی موجبات هجرت میر سیدعلی به مکه را فراهم ساخت. در مورد مهاجرت غزالی مشهدی به هند نک: صادقی بیک، صص 138 139؛ بداونی، ج 3، صص 170 171؛ خوشگو، پیشین، برگ 110، نیز نک: گلچین معانی، احمد، کاروان هند، ج 2، مشهد انتشارات آستان قدس رضوی، 1369، صص 933 935؛ نوائی، صص 3 4.
43. به عنوان مثال اسکندر بیک ترکمان در بیان شرح احوال مولانا حسن بغدادی می نویسد که: شاه طهماسب همواره او را به خاطر بی اعتنایی به مذهب تهدید می کرد، اما بالاخره به خاطر تزیین گنبد حضرت ابوعبداللّه حسین توسط او از سیاست کردنش چشم پوشی کرد و دستور داد تا وی را توبه دادند، اسکندربیک، ص 177.
44. بوداق منشی، برگ 340.
45. سبزه پامالست در پای درخت میوه دار |
در پناه «اهل دولت» هست خواری بیشتر |
وحدت قمی؛ «اخوان و اقرباء و امرا و وزرا و کافه سپاهیان را اهل دولت می گفتند»، خواندمیر، «قانون همایونی»، مآثر الملوک، به تصحیح میرهاشم محدث، تهران، 1372، ص 264.
اما خود «اهل دولت» نیز در اغلب موارد قربانی سیاست های خونین پادشاه می گشتند. شاردن می گوید که ماجراهای خونین سیاست کردن های شاهان صفوی بیشتر در مورد رجال دربار، مقربان درگاه و محبوبه های شاه اتفاق می افتاد تا عامه مردم، شاردن، پیشین، ج 8 ، صص 6 155، 196، 242 و غیره؛ قاضی احمد در خلاصة التواریخ، ص 156 و اسکندربیک در عالم آرای عباسی، ص 159 نیز بیتی از خواجه جلال الدین محمد تبریزی، وزیر شاه اسماعیل اوّل که در زمان جلوس شاه طهماسب در آتش سوزانده شد نقل کرده اند که گویای حقیقت فوق است:
گرفتم خانه در کوی بلا در من گرفت آتش |
کسی کو خانه در کوی بلا گیرد چنین گیرد |
بوداق نیز در برگ 300 این حکایت را ثبت کرده است. رک: زیرنویس ش 19؛ نیز نک: به عبدی بیگ، پیشین، صص 61 60 ؛ روملو، پیشین، ص 184.
46. براون، ادوارد، تاریخ ادبی ایران، ترجمه رشید یاسمی، ج 4، تهران، بنیاد کتاب، چاپ دوم، 1364، صص 35 37.
47. سرزمین هند را در آن زمان دارالامان می نامیدند.
48. قاضی زاده ملا احمد تتوی، برگ 1045 و در ادامه می افزاید: «... اما درین درگاه کشور صلای عام آب زندگانی ست هر کس باشد و از هر جا که باشد بقدر استعداد بلکه زیاده بر آن تربیت و رعایت می یابد و بظهور اندک مرتبه از شجاعت با آنکه احاد الناس این ملک اشجع از مشاهیر دیگر اقالیم اند موجب صدگونه عزت می گردد. عزت ارباب علم و فهم چو از آن زیاده می دارند که به بیان محتاج باشد در آن شروع نمی رود...»
در مقابل ارج گذاری استعدادها در هند، شاردن بزرگترین عیب پادشاهان صفوی را آن می داند که: «... بهای استعداد و شایستگی و حتی ارزش شغل را نمی دانند و وقتی شغلی به کسی ارجاع می کنند هیچگونه توجهی به اهمیت آن ندارند...» شاردن، ج 8 ، ص 169.
فوق الدین احمد (فوقی یزدی) از شعرای سده 11 در این مورد می گوید:
روم به هند به این بخت تیره سوی دکن |
که قدر بنده ندانند خواجگان عراق |
نه مطلب از سفرهند، اشتیاق زرست |
به هر دیار که باشم خدا بود رزّاق |
از آن گریزم از اهل دیار خود که نیافت |
دلم ز باغ وفاشان نسیم مهر و وفاق |
نک: گلچین معانی، کاروان هند، ج 2، ص 1068.
49. ابوالفضل علامی: اکبرنامه، به تصحیح مولوی آغا احمد علی و المولوی عبدالرحیم، ج 1، نئودهلی، ص 220.
50. ز اهل هنر هر که آمد برشبگسترد ظلّ کرم بر سرش
روملو، صص 391 392 ؛ قابل ذکر است که هر لک برابر 200 تومان و 000,100 روپیه بوده است؛ بداونی، پیشین، ج 1، صص 467 468؛ صادقی بیک، ص 13؛ خواندمیر، ص 266.
51. جهانگیر پادشاه در توزوک جهانگیری، لکهنو، صص 7 8 در سال اوّل جلوس شرح می دهد که عبدالصمد که از سوی همایون به لقب شیرین قلم مفتخر شده بود «... در مجلس همایون ایشان رتبه مجالست و مصاحبت داشت...» وی ادامه می دهد که این عزّت و حرمت در دوران اکبر هم ادامه یافته است.
52. بایزید بیات، صص 67 68 .
53. در برخی منابع در مورد تعلیم نقاشی همایون و شاهزاده اکبر توسط نقاشان ایرانی سخن به میان رفته است، نک: به علامی، اکبرنامه، ج 2، ص 42؛ جهانگیر پادشاه، صص 18 19.
54. علامی، اکبرنامه، ج 1، ص 342؛ بایزید بیات، ص 177.
55. بوداق منشی، برگ های 320 321 ؛ [چ: ص 195]؛ قاضی احمد نیز در خلاصة التواریخ، ج 1، ص 405 در مورد بیرام خان می نویسد: «بیرام خان مرد شیعه موالی بود و رعایت سادات و مومنان بسیار فرمودی. هر که از خراسان به آن جانب رفتی رعایتها یافتی». و عبدالباقی نهاوندی درباره او می نویسد: «اگر اهلیت و همت و سخاوت و استعداد او را طلبکار باشی از اهل ربع مسکون خصوصا از ایرانیان سئوال کن که بتواتر بایشان رسیده که در زمان وکالت و خان خانی چه قسم احسانها به این گروه بی خان و مان نموده و هنگام توجه ایران و معاودت به هندوستان چه مایه سیم و زر در دامن ایشان ریخته...» ر ک: عبدالباقی نهاوندی، ج 2، ص 59 ؛ در همین اثر می خوانیم که وی از سوی شاه طهماسب و همایون لقب خانخانان یافت، ج 2، صص 19 20.
56. عبدالباقی نهاوندی، ج 2، صص 515 537 ، 601 ؛ به عنوان مثال در ص 601 می نویسد: «... در ایامی که این هندوستان ایران ساز صاحب صوبه این دارالسلطنه گشت...»، وی همچنین در جلد سوم اثر خود این رباعی را در مورد خانخانان ذکر می کند:
تا دهر شکوه خانخانانی دید |
برعهد سکندر و سلیمان خندید |
از بس که نهادند به درگاهش رو |
ایران شد هند و هند ایران گردید |
نیز نک: Riazul Islam, Indo-persian relations, lahor, 1970, p.243
و ترجمه فارسی آن، ریاض الاسلام، تاریخ روابط ایران و هند، ترجمه محمدباقر آرام عباسقلی غفاری فرد، تهران، امیرکبیر، 1373، ص 355 که از عبدالباقی نهاوندی نقل کرده است «این مرد (بزرگ) که هند را به ایران مبدل ساخت».
نهاوندی درجای دیگر می نویسد: «... ایران مکتب خانه هندوستان است و مستعدان کسب حیثیات در آنجا می نمایند که در هندوستان در مجلس سامی این سپه سالار بکار برند...» ج 3،ص 46.
هم از اوست:
در عراق پر نفاق این آرزو می سوزدم |
کز سخن سنجان بزم خان خانان نیستم |
ج 1، ص 13.
57. صمصام الدوله شاهنوازخان، تذکره مأثر الامرا، تصحیح مولوی میرزا اشرف، ج 1، کلکته، 1309، صص 696 697 و 709 710 و در ادامه می نویسد: «... اجتماع اهل کمال از هر فن در وقت او مثل عهد سلطان حسین میرزا و میرعلی شیر بود...».
58. شاهنوازخان، ج 3، ص 408؛ مهابت خان در تحکیم پایه های امپراتوری جهانگیر و سپس در شکل گیری امپراتوری شاه جهان نقش عظیمی داشته است. یکی از پسران او به نام امان اللّه (خانزمان) متخلص به امانی نیز علاقه زیادی به هم صحبتی با شعرای ایرانی داشت چنانچه بسیاری از شعرا را در محافل خود پذیرا بود. میرزا عبدالنبی فخرالزمانی قزوینی صاحب تذکره میخانه، کتابدار ویژه او بوده است. نک: تذکره میخانه، تصحیح احمد گلچین معانی، تهران، 1367، چاپ پنجم، صص 762 768؛ خوشگو نیز در مورد مهابت خان چنین می نویسد: «... فهمی بس بلند و حوصله فراخ داشته با شعرای عصر کریمانه پیش می آمد که هر سخنوری را بقدر حالت تعظیم می کرد...»، خوشگو، برگ های 185 186.
59. خوشگو، برگ 24؛ در مورد روابط صائب تبریزی و ظفرخان همچنین ر ک: میرزا محمد طاهر نصرآبادی، تذکره نصرآبادی، با تصحیح و مقابله وحید دستگردی، تهران، چاپخانه ارمغان، 1317، صص 57 و 217 218.
خانخانانرا به بزم و رزم صائب دیده ام |
در سخا و در شجاعت چون ظفرخان تو نیست |
من و دل چو فریاد و افغان کنیم |
ظفرخان، ظفرخان، ظفرخان کنیم |
60. بسیاری از هنرمندان و شعرای ایرانی، شهرت خود را مدیون ورود به هند می دانند، صائب تبریزی در این باره می گوید:
بلند نام نگردد کسی که در وطن است |
ز نقش ساده بود تا عقیق در یمن است |
وی همچنین در مورد شهرت خود می گوید:
پیش ازین هر چند شهرت داشت در ملک عراق |
سیر ملک هند صائب را بلند آوازه کرد |
61. گلچین معانی، احمد، کاروان هند، ج 2.
62. شیمل، آنه ماری، ادبیات اسلامی هند، ترجمه یعقوب آژند، تهران، 1373، ص 37 ؛ بدین ترتیب منزلت و مقام هنرمندان و شعرای ایرانی در هند آن چنان بالا می گیرد که ایرانی بودن نوعی امتیاز ویژه محسوب می شده است. خوشگو از ملاشیدای هندی نقل می کند که وی از طرف ایرانیان به علت هندی نژاد بودن تحقیر می شده است: «ملاشیدا در خاتمه نثری که بر تعریف کشمیر نوشته است، نوشته ایرانیان مرا به هندی نژاد بودن مقداری ننهند غافل از شمار خود که چون حضرت آدم علیه السلام از بهشت بدنیا وارد شده زمین سراندیب را از مقدم شریف گرامی نمود و برین قول ارباب تواریخ اتفاق نظر دارند، پس هندیست و نسبت آدمیت بر نشو و نمایافتگان هند ثابت بر حرف آنست که ایرانی و هندی بودن فخر را سند نگردد پایه مرد به نسبت پایه ذاتی و اگر ایرانیان زبان طعن بگشایند که پارسی زبان ماست زبان را به کام خود نیابند و اگر زبان به کام باشد بمذاق سخن آشنا نبود چون دستگاه سخن ندارند لاجرم دست و پاهی زنند.
ظاهربینان که پی به معنی نبرده اند جز بر ظاهر حال من چشم نگمارند. معنی رنگین من چون خلعت ایشان و سخنان ایشان چون جامه من کم بهایند و بدقماش ایشان بر جامه من چشم بد دوزند و من بر ایشان معنی رنگین عرضه دارم، آنچه از بی تکلفی نوشته شد همه از روی راستی است و از راستی رنجیدن کار اهل دانش نیست». نک: خوشگو: برگ 210.
63. Brown, Percy, Indian Painting under the Moghul, Oxford, 1924, pp. 56& 112
64. در مورد حمزه نامه نک: به علامی، آیین اکبری، ج 1، کلکته، 1872، ص 117؛ بداونی، ج 3، ص 211؛ شاهنوازخان، ج 2، صص 3 2 و دیگر منابع.
65. ر ک: زیرنویس ش 19.
66. Smith, Vincent. A, A History of Fine Art in India & Ceylon, copyright in India, 1969, p. 182 - Welch, S.C. The Art of Mughal India, New York, 1975,p.17.
نیز دیماند، س. م، راهنمای صنایع اسلامی، ترجمه عبداللّه فریار، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1365، ص 70.
67. Adle. C,"LES ARTISTES NOMMES DUST-MOHAMMAD, AU ×Vle SIECIE", Studia Iranica, 22.2, 1993, pp. 249, 252, 256.
68. بایزید بیات، ص 66 .
69. علامی، آیین اکبری، ج 1، صص 118 116.
70. Brown, p, op. cit, p.119.
71. علامی، آیین اکبری، ج 2، ص 200.
72. ر ک: زیرنویس ش 17.
73. بوداق، برگ 114؛ قاضی احمد، گلستان هنر، صص 140 141؛ مصطفی عالی افندی، صص 105 106.
74. بوداق، همانجا؛ بسیاری از هنر شناسان محمدی را پسر سلطان محمد می دانند، مصطفی عالی او را محمدبیک می خواند، نک: مصطفی عالی، ص 104.
75. همان؛ نیز قاضی احمد در گلستان هنر در مورد پاره ای از هنرمندان و شعرا که به هند رفته اند توضیحاتی می دهد، نک: به صص 92، 102 104 و 123 و...؛ صادقی بیک، صص 77 78 و 90.
76. گری، بازیل، نگاهی به نگارگری در ایران، ترجمه فیروز شیروانلو، تهران، 2535، ص 155؛ در اینجا گری از خواندمیر نقل قول می کند.
77. در مورد مهاجرت پزشکان ایرانی به هند ر ک: به الگود، سیریل، طب در دوره صفویه، ترجمه محسن جاویدان، تهران، دانشگاه تهران، 1357، فصل 5 ، پزشکان مهاجر و رسوخ طب ایران در هند، نیز عبدالباقی نهاوندی، ج 3.
78. ملاعبدالنبی فخرالزمانی قزوینی، ص 761.
79. همان، صص 258 259؛ نیز در ص 631 از زبان حکیم عارف ایگی هندوستان چنین تعریف شده است «... ملکی دیدم بغایت آبادان و معمور و بلادی مشاهده کردم از برای آسایش و رفاهیت بینهایت مطبوع، با خود قرار دادم که تمام عمر درین دیار صرف نمایم...»
80. امین احمد رازی، ج 1، ص 381 ؛ خالص استرآبادی نیز در مورد خوبی های هند چنین گفته است:
ز خوبیهای هند این خوبیش بس |
که هرگز نیست کس را کار با کس |
ر ک: تذکره میخانه، مقدمه.
نیز گفته اند:
شب را برای راحت تن آفریده اند |
در هند می توان دو سه روزی نفس کشید |
ر ک: میرزا محمد طاهر نصرآبادی، ص 184.
81. Brown, P, op.cit, p.64.
82. جهانگیر پادشاه، ص 77.
83. همان، ج 2، ص 237.
84. همانجا.
85. ر ک: به زیرنویس های شماره 59 و 60 .
86. در این باره نک: مقاله نگارنده در مورد محمدزمان که در مجله نامه بهارستان، سال چهارم، شماره اول و دوم، دفتر 7 و 8، بهار و زمستان 1382، صص 297 299 به چاپ رسیده است.
87. Brown, P, op.cit, p.93.
88. در مأثرالامرا در این رابطه می خوانیم: «... سبحان اللّه پس از این (که مقدمات ایران بر هم خورد و دولت صفویه باختتام رسید) بسیاری از این سلسله رخت سلامت به مأمن هندوستان کشیدند چون سلطنت اینجا هم از رونق افتاد و امور ملک داری نسقی ندارد بسان پیشین عزت و اعتبار (که اصلاً اعتنا بشأن آنها نکردند) نماند. هر کدام بناحیه شتافته بمحض انتساب بخاندان علیه روزگاری بدست آوردند...» نک: به شاهنوازخان، ج 3، ص 683 .
89. Brown, P.op.cit, p. 148, "These artists were fortunate in their patrons who had an insatiable desire for their work, while on their part Mughals were fortunate in finding such talent ready and awaiting their orders"
90. Riazul Islam, op. cit, p. 227.
و ترجمه فارسی آن، ریاض الاسلام، پیشین، ص 334 که از نسخه خطی تاریخ عباسی، کتابخانه بادلیان آکسفورد، برگ a-b ، 48 نقل قول می کند. به نظر می رسد در این جمله اغراق آمیز نوعی تفاخر نژادی به چشم می خورد، در این مورد ر ک: زیرنویس ش 62 .
1. کارشناسی ارشد باستانشناسی و پژوهشگر نقاشی عصر صفوی.