ماهان شبکه ایرانیان

امکان وحی

انسان به دلیل عدم کفایت دانشش، برای رسیدن به سعادت و کمال، همواره به هدایت الهی نیازمند است. ضرورتا این هدایت از طریق «وحی» صورت می گیرد

 مقدّمه

انسان به دلیل عدم کفایت دانشش، برای رسیدن به سعادت و کمال، همواره به هدایت الهی نیازمند است. ضرورتا این هدایت از طریق «وحی» صورت می گیرد.(1) مراد از «وحی»، تفهیم اختصاصی و غیرعادی احکام و معارف به بنده برگزیده توسط خداوند برای هدایت انسان ها به کمال مطلوب است.(2) بر این اساس، همواره در جوامع بشری کسانی برای تربیت و هدایت انسان ها به سعادت و رستگاری، بپاخاسته، خود را مبعوث از سوی خداوند و پیامرسان او معرفی کرده و مدعی شده اند که با خداوند ارتباط وحیانی داشته و برای انسان ها پیامی آورده اند که از طریق مجاری عادی حاصل نمی شود. با توجه به عدم برخورداری همگان از این نوع معرفت و سرو کار داشتن آنان با معارف عادی، که از طریق عقل، حس و تجربه حاصل می شود، مسأله وحی برای غیرگیرنده آن امری تأمل برانگیز است. به همین دلیل، امکان چنین ارتباطی همواره مورد توجه بوده است. علی رغم این که با شناخت درست از قدرت خداوند و ویژگی های انسان، امکان وحی بسیار روشن است،(3) کسانی به عللی با بهانه های بی جا بدون این که دلیلی داشته باشند، منکر وحی شده و تحلیل های ناروایی از وحی انبیا ارائه نموده اند.

1. قرآن و امکان وحی

الف. بهانه های نابجا

قرآن کریم در آیات متعددی اشاره دارد که وقتی پیامبران برای هدایت مردم برانگیخته می شدند، از این که انسانی برای هدایت آن ها از سوی خداوند وحی آورده است، تعجب می کردند و زبان به اعتراض می گشودند:(4)

«أکانَ لِلنّاسِ عَجبا اَن اَوحینا اَلی رَجُلٍ منهم اَن اَنذرِ النّاسَ» (یونس:2)؛ «آیا برای مردم عجیب است که به فردی از خودشان وحی کردیم که مردم را بیم دهد؟»

این آیات دو دسته اند:

دسته اول آیاتی که برخورد اقوام تمام انبیا را مطرح می کنند؛ مانند این که وقتی پیامبرانشان آن ها را به خدا دعوت می کردند، در جواب می گفتند: «انِ انتم اِلاّ بشرٌ مِثلنا تُریدونَ اَن تَصدّونا عَمّا کان یَعبُد آباؤنا فأتونا بسلطانٍ مبینٍ» (ابراهیم: 10)؛ «جز بشری مانند ما نیستید؛ می خواهید ما را از آنچه پدرانمان می پرستیدند، باز دارید. پس برای ما حجتی آشکار بیاورید.»

عامل اصلی ایمان نیاوردن مردم به پیامبران الهی از دیدگاه قرآن این بود که امکان ارتباط وحیانی انسان با خدا و برانگیخته شدن بشر از سوی خداوند را قبول نداشتند: «و ما مَنعَ النّاسَ اَن یُومنوا اِذ جاءهم الهُدی اِلاّ اَن قالوا اَبعثَ اللّهَ بشرا رَسولاً» (اسراء: 3)؛ و چیزی مردم را از ایمان آوردن بازنداشت آن گاه که هدایت برایشان آمد، جز این که گفتند: آیا خدا بشری را به سِمت رسول برانگیخته است؟

همین امر باعث بدفرجامی آنان شد: «ذلکَ بِانَّه کانت تَأتیهم رُسُلهم بِالبیّنات فقالوا أبشرٌ یَهدونَنا فکفروا و تَولّوا و استغنَی اللّهُ و اللّهُ عنیٌّ حمیدٌ» (تغابن: 6)؛ این [بدفرجامی] از آن روی بود که پیامبرانشان دلایل آشکار برایشان می آوردند، ولی آنان گفتند: آیا بشری ما را هدایت می کند؟ پس کافر شدند و روی برگردانیدند و خدا بی نیازی نمود و خدا بی نیاز و ستوده است.

این آیه شریفه علاوه بر مطلب مورد بحث، اشاره داردبه این که آنان به بهانه «بشر» بودن پیامبرانشان به خدا کفر می ورزیدند و از او روی برمی گردانیدند، ولی خداوند از ایشان بی نیاز است و حکمت خداوند همین اندازه اقتضا دارد که راهنمایی برای آنان برانگیزد تا با اختیار خود، یکی از دو راه حق یا باطل را برگزینند.

دسته دوم آیاتی هستند که به طور مشخص به این بهانه قوم برخی از پیامبران اشاره دارند؛ در مورد قوم حضرت نوح علیه السلام می فرماید: «فقالَ الملأُ الّذینَ کَفروا مِن قومِه ما هذا اِلاّ بَشرٌ مِثلکم یُریدُ اَن یَتَفضَّل عَلیکم و لوشاءَ اللّهُ لاَنزَلَ ملائکةً ما سَمِعنا بهذا فی آبائِنا الاولینَ» (مؤمنون: 24)؛ اشراف قومش، که کافر بودند، گفتند: «این مرد جز بشری همچون شما نیست، می خواهد بر شما برتری جوید، و اگر خدا می خواست قطعا فرشتگانی می فرستاد. ما در میان پدران نخستین خود، چنین چیزی نشنیده ایم.

در آیه 33 مؤمنون به برخورد اشراف پس از قوم حضرت نوح علیه السلام اشاره دارد که در مورد پیامبر خود به مردم می گفتند: «ما هذا الاّ بشرٌ مِثلُکم.» (مؤمنون: 33) قوم صالح و شعیب علیهماالسلام نیز به پیامبر خود می گفتند: «ما انتَ اِلا بشرٌ مثلُنا.» (شعراء: 154و186) قرآن از قول مردم انطاکیه(5) نسبت به پیامبران خود می فرماید: «ما انتم اِلاّ بشرٌ مِثلُنا.» (یس:15)

به نقل بعضی آیات نیز اقوام برخی پیامبران می گفتند: چرا خداوند کسی را برای هدایت ما فرستاده است که کارهای انسانی انجام می دهد: «و قالوا ما لِهذَا الرسولِ یأکلُ الطعامُ و یمشی فیِ الاسواقِ.» (فرقان:7) «و گفتند این چه پیامبری است که غذا می خورد و در بازارها راه می رود.

همه این اعتراضات به نحوی به امکان ارتباط وحیانی انسان مربوط می شود.

ب. جواب قرآن کریم

قرآن کریم با دو مطلب به بهانه اقوام پیامبران مبنی بر بشر بودن آنان برای عدم پذیرش نبوّت آنان جواب می دهد:

1. مردانی از بشر قبل از این نیز پیامبر بوده اند و این امری بی سابقه نیست تا شما تعجب کنید که چرا انسانی پیامبر است: «و ما اَرسلنا قَبلک اِلاّ رجالاً نوحی الیهم فسألوا اَهلَ الذکرِ ان کُنتم لا تَعلَمون» (انبیاء: 7)؛ و پیش تو نیز جز مردانی را که به آنان وحی می کردیم، گسیل نداشتیم. اگر نمی دانید از اهل کتاب بپرسید.

این آیه شریفه در پاسخ به آیه 3 همین سوره است که می فرماید: مردم به پیامبر خود می گفتند: «هل هذا الاّ بشرٌ مثلُکم.» عبارت «فاسألوا اهل الذکرِ اِن کُنتم لا تَعلمونَ» تأکید است بر این که اگر نمی دانید که پیش از این انسان هایی برای هدایت بشر از سوی خدا مبعوث شده اند، از اهل کتاب های آسمانی بپرسید.(6) علت این که می فرماید: از اهل کتاب بپرسید، این است که اولاً، ایشان در دشمنی با پیامبراکرم صلی الله علیه و آله همراه مشرکان بودند و هزگز به نفع پیامبر دروغ نمی گفتند. ثانیا، مشرکان اهل کتاب را اهل فرهنگ و علم می دانستند و آن ها را بزرگ شمرده، با ایشان در امور مشورت می کردند. ثالثا، ایشان مشرکان را هدایت یافته تر از مسلمانان می دانستند: «و یَقولونَ لِلذینَ کفروا هؤلاءِاَهدیمِن الذینَ آمنواسبیلاً» (نساء:51)

2. این تصور غلط است که فکر شود بشر نمی تواند ارتباط وحیانی با خدا داشته باشد.

قرآن کریم وحی را موهبت الهی دانسته و می فرماید: پیامبران در جواب کسانی که اعتراض می کردند: شما نیز مانند ما انسان هستید از طرف خدا حجتی بیاورید، می گفتند: «اِن نحنُ اِلاّ بشرٌ مِثلکم و لکنّ اللّهَ یَمُنُّ علی مَن یشاءُ مِن عبادِه و ما کانَ لَنا اَن نأتیکَم بسلطانٍ اِلاّ بِاذنِ اللّهِ.» (ابراهیم: 11)؛ «ما جز بشری مثل شما نیستیم. ولی خداوند به هرکس از بندگان خود که بخواهد منّت می نهد [وحی می کند]، و بر ما نرسد که جز به اجازه خداوند [معجزه ای] برای شما حجتی بیاوریم.»

قرآن کریم در آیه 8 سوره «انبیاء» نیز به اعتراض اقوام انبیا در مورد رفتار انسانی آنان، مثل خوردن، آشامیدن و راه رفتن در بازار، جواب می فرماید: «و ما جَعلناهم جَسدا لا یأکلونَ الطعامَ و ما کانوا خالدینَ»؛ «و ایشان را جسدی که غذا نخورد، قرار ندادیم و جاویدان هم نبودند.»

پیامبران انسان بودند و از ایشان خواص بشری نیز سلب نشده بود که به صورت جسد بدون روح باشند و چیزی نخورند و نیاشامند و نیز مصون از مرگ هم نبودند، بلکه تمام ویژگی های انسانی را داشتند.(7)

ج. تقاضای نابجا

اقوام پیامبران چون بشر را برای رسالت الهی و دریافت وحی نالایق می پنداشتند، در جواب دعوت پیامبران به عبادت خداوند یگانه می گفتند: «لو شاء ربُّنا لأنزل ملائکةً فاِنّا بما اُرسلتم بِه کافرونَ» (فصلت: 14)؛ اگر پروردگار ما می خواست، قطعا فرشتگانی فرو می فرستاد.

کسانی نیز علاوه بر آن می گفتند: چرا ما خدا را نمی بینیم. «و قالَ الّذینَ لا یرجونَ لقاءَنا لَو لا اُنزلَ عَلینَا الملائکةُ أَوْ نری ربَّنا لَقَدْ استَکبروُا فی اَنفسِهم و عَتوا عُتّوا کَبیرا» (انبیاء: 2)؛ و کسانی که به لقای ما امید نداشتند، گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند یا پروردگارمان را نمی بینیم. به راستی که خود را بزرگ شمردند و سخت سرکشی کردند.

از این آیات نیز استفاده می شود که مشکل اصلی آنان در توانایی بشر به داشتن ارتباط وحیانی بوده است نه قدرت خداوند؛ زیرا از خداوند می خواستند که برای آنان راهنمایی از سنخ فرشتگان بفرستد.

د. جواب قرآن کریم

قرآن کریم در آیه 22 «فصلت» و برخی آیات دیگر بیان می دارد که تحقق این درخواست آنان (نزول فرشتگان) هیچ فایده ای به حالشان نخواهد داشت:

«هل یَنظرون الاّ اَن یأتیهم الملائکةُ اَو یأتَی رَبُّکَ او یأتی بعضُ آیاتِ ربِّکَ یَومَ یأتی بَعضُ آیاتِ ربِّکَ لا ینفعُ نفسا ایمانُها لم تکن آمنَت مِن قبلُ أو کَسَبَتْ فی إیمانِها خَیرا قُل انتَظروا انّا مُنتظرون» (انعام: 158)؛ آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان به سویشان بیایند، یا پروردگارت بیاید، یا برخی از نشانه های پروردگارت بیاید، [اما] روزی که بعضی از نشانه های پروردگارت [که موردنظر آن هاست] بیاید، کسی که ایمان نیاورده باشد یا با ایمان خود خیری کسب نکرده باشد، ایمان آوردنش سود نمی بخشد. بگو منتظر باشید که ما [هم[ منتظریم.

خداوند آیات تکوینی و تشریعی و معجزات فراوانی دارد، اما آنان آیه ای می خواستند که تأثیر بنیادین در جهان داشته باشد و وقتی چنین آیه ای از سوی خدا بیاید، برای کسانی که ایمان ندارند و یا از ایمان خود سودی نبرده اند، آوردن ایمان فایده ای ندارد؛ چنان که فرعون هنگام غرق شدن گفت: «آمنتُ اَنّه لا الهَ اِلاّ الّذی آمنت بِه بنو اسرائیلَ» (یونس: 90) ایمان آوردم که جز آن که فرزندان اسرائیل به او گرویده اند، خدایی نیست. ولی ایمان فرعون فایده ای برایش نکرد؛ چون در آن هنگام اختیار از مردم سلب می شود و ایمان فایده ای ندارد و اگر هم بخواهد پس از آن کار خیری انجام دهد، بی فایده است.

بنابراین، از دیدگاه قرآن، عدم تسلیم مردم در برابر پیامبران به بهانه بشر بودن ایشان وجهی ندارد.

2. دلیل منکران امکان وحی

الف. دلیلی که ممکن است کسانی در عین اعتقاد به خدا، بر عدم امکان وحی اقامه کنند این است که خداوند موجودی متعالی است، ولی انسان موجودی مادی بوده و سنخیتی با خداوند ندارد تا با وی ارتباط وحیانی داشته باشد.(8)

این سخن ریشه در تصور مادی از انسان دارد. برخلاف این تصور، انسان، این گل سرسبد مخلوقات، دارای ویژگی های روحانی است که شناخت دقیق او را بسیار مشکل، بلکه بدون کمک از وحی ناممکن ساخته است.

گر به ظاهر آن پری پنهان بود

آدمی پنهان تر از پریان بود

نزد عاقل زان پری که مضمر است

آدمی صدبار خود پنهان تر است.(9)

1. یکی از ویژگی های انسانی این است که ترکیبی از بدن مادی و روح مجرّد و ملکوتی است. شواهد عقلی، تجربی(10) و نقلی فراوانی شاهد بر این ویژگی انسان است.

قرآن کریم در بیان مراحل آفرینش انسان، مرحله آخر را دمیدن روح خدایی بر کالبد می داند: «... بَدأَ خلقَ الانسانِ مِن طینٍ ثُمَّ جعلَ نَسْلَهُ مِن سلالةٍ مِن ماءٍ مهینٍ ثُمّ سوّیهُ و نفخَ فیهِ مِن روحهِ...» (سجده: 79)؛ «آفرینش انسان را از گل آغاز کرد، سپس [تداوم [نسل او را از چکیده آبی پست مقرّر نمود، آن گاه او را درست اندام کرد و از روح خودش در او دمید.»

در آیات 12 تا 14 سوره «سجده»، به طور کامل تر مراحل آفرینش انسان را بیان می کند و در مورد آفرینش روح انسان می فرماید: «ثُمَّ انشأناهُ خلقا آخَر»؛ «سپس [جنین را در[ آفرینشی دیگر پدید آوردیم.» خداوند بر این آفرینش به خود آفرین باد می گوید: «تبارکَ اللّه احسنَ الخالقینَ.»

در مورد آفرینش روح انسان، امام صادق علیه السلام می فرماید: «اِنَّ اللّهَ خَلقَ خَلقا و خَلقَ روحا ثُمَّ اَمرَ مَلکا فنفَخ فیه.»(11) «همانا خداوند موجودی [جسد] را سپس روحی را آفرید و به فرشته ای امر کرد. سپس [روح را] در آن دمید.»

هویت واقعی انسان به روح اوست و همو مسجود فرشتگان واقع شده است: اِذ قالَ ربُّکَ لِلملائکةِ اِنّی خالقٌ بشرا مِن طینٍ فاذا سوَّیتُه و نفختُ فیهِ مِن روحی فقَعوا له ساجدینَ» (ص: 71و72)؛

آن گاه که به فرشتگان فرمود: من بشری را از گل خواهم آفرید، پس چون او را درست اندام کردم و از روح خویش در او دمیدم، سجده کنان برای او به خاک بیفتید.

2. ویژگی دوم انسان این است که مراتب کمال و وجودی بس متعددی برایش مطرح است. مراتب وجودی او از حضیض ذلّت تا سریر عزّت در نوسان است. انسان می تواند چنان رشد کند که به اعلا مرتبه قرب الهی برسد.

حتی از نظر قوّه درک نیز انسان ها با هم تفاوت دارند. برخی افراد مسائل مهمّ عقلی را بدون مشقّت درک می کنند، اما برخی دیگر با مشقت هم نمی توانند آن ها را درک کنند و تنها علت این تفاوت مراتب در کسب دانش نیست، بلکه تفاوت های غیراختیاری و غیر اکتسابی نیز در آن مؤثر است.

صدرالمتألّهین معتقد است که انسان به جهت مبادی ادراکات سه گانه (تعقل، تخیّل و حسّ) دارای سه عالم است؛ کمال تعقل وی را برای ارتباط عالم قدس و مقربان الهی مستعد می کند. و شدت قوّه تخیل وی را برای مشاهده فرشته و گرفتن اخبار غیبی از آن مستعد می سازد و شدت قوه حاسّه موجب می شود که قوا و طبایع جسمانی در برابر او خاضع و فرمانبردار باشند. پس انسان کامل جامع عوالم است و قوای سه گانه او در حد اعلی است و حقیقت را پیدا می کند. خصلت اول این که، قلب او صفا و نورانیت پیدا می کند و بدون تعلیم بشری بر علومی احاطه می یابد که دیگران از درک آن عاجزند. خصلت دوم این که، وی در حال بیداری می تواند عالم غیب را مشاهده کند. فرشته وحی را می بیند و کلام الهی را می شنود. بنابراین، گرفتن وحی الهی با واسطه و بدون واسطه ممکن است.(12)

راه رسیدن به مقام دریافت وحی پاک کردن جان از معاصی، لذت جویی، وسوسه های شیطانی و تعلقات دنیوی است. زیرا اولاً، آدمی به گونه ای سرشته شده است که برای پذیرش نور الهی آماده است به شرط این که تاریکی حجاب معصیت با کفر آن را آلوده نکرده باشد که مانع از فهم شود.(13) قرآن می فرماید: «و طبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون» (توبه: 87)

این دو ویژگی باعث شده است که روح انسان کامل آمادگی داشته باشد تا حقایق تمام اشیا را دریافت کند: «و عَلَّمَ آدمَ الاسماءَ کلَّها» (بقره: 31)؛ «و خداوند [حقایق] تمام اسامی را به آدم آموخت.»

با توجه به این ویژگی های انسان، چه بُعدی دارد کسانی استعداد ارتباط وحیانی با خدا را داشته باشند و نورالهی در دل آنان بتابد و علوم و اسرار ملکوت بر آنان آشکار گردد و احکام و معارف غیرقابل دریافت از طریق مجاری عادی فهم (حس، عقل، تجربه) را از خداوند بگیرند و با آن به هدایت مردم بپردازند و امراض فکری، اعتقادی و قلبی را شفا دهند: «اِنَّه لتنزیلُ ربِّ العالمینَ نزَّلَ بِه الرُّوحُ الامینُ علی قلبکَ لِتکونَ مِن المنذرین.» (شعرا: 194 193)

ب. ممکن است گفته شود این که ما نمی توانیم ارتباط وحیانی داشته باشیم دلیل بر عدم امکان وحی است. چنان که ابوحاتم رازی از قول زکریّای رازی نقل می کند که چرا خداوند نبوّت را ویژه گروهی کرده و آنان را بر دیگران برتری داده است؛(14) یعنی اگر وحی ضرورت و امکان دارد، باید تمام انسان ها از آن نصیبی ببرند و اختصاص آن به انسان های خاص دلیلی ندارد.

این سخن درست نیست چنان که گذشت، از آیه 11 سوره ابراهیم استفاده می شود که خداوند بر افراد خاصی موهبت ویژه وحی را عطا می کند، نه این که خود این افراد بدون عنایت الهی بر این امر توانا باشند. بنابراین فقط برخی از انسان ها که عنایت الهی شامل آن هاست توانایی ارتباط وحیانی با خدا را دارند و خدا می داند که آنان چه کسانی هستند. «اللّهُ اعلَمُ حیثُ یجعلُ رسالته» (انعام: 124)؛ خدا بهتر می داند رسالتش را کجا قرار دهد.

در روایتی از امام حسن عسکری علیه السلام آمده است: «انَّ اللّهَ وجدَ قلبَ محمدٍ صلی الله علیه و آله افضلَ القلوبِ و اَوعاها فاختاره لِنبوّتِه»؛(15) «خداوند قلب حضرت محمّد صلی الله علیه و آله را بهترین و پذیراترین قلب ها یافت و او را به نبوّت خود برگزید.»

بنابراین، ما انسان های عادی نباید خودمان را با پیامبران مقایسه کنیم. مولوی در این باره می سراید:

همسری با انبیا برداشتن اولیا را همچو خود پنداشتن
گفته اینک ما بشر و ایشان بشر ما و ایشان بسته می خوانیم و خود
این ندانستند ایشان از عما هست فرق ها در میان بی انتها.(16)

3. علل عدم پذیرش امکان وحی

معلوم شد تردید در توانایی انسان به داشتن ارتباط وحیانی از سر علم و دلیل نیست، بنابراین، عللی دارد که نسبت به افرادی که به وجود خداوند اعتقاد دارند و کسانی که برای جهان خدایی معتقد نیستند، فرق می کند. کسانی که هستی را در عالم ماده می دانند و وجود خدا را قبول ندارند طبیعی است که به وحی نیز اعتقاد نداشته باشند؛ چون یکی از ارکان اصلی مسأله وحی، یعنی وجود خدا و مبدأ وحی را منکرند. روش صحیح در برخورد با این گروه آن است که در ابتدا بر وجود خداوند و سپس بر امکان وحی استدلال شود که این مجال دیگری می طلبد.

اما کسانی که در عین خداباوری منکر وحی اند، دو دسته اند: دسته ای برای رهایی خویش از هر قید و بند و تکلیف، وحی را نمی پذیرند تا از تکالیف وحیانی شانه خالی کنند؛ چنان که برای داشتن آزادی عمل، قیامت را منکرند: «بل یریدُ الانسانُ لیفجَر اَمامه» (قیامت: 5)؛ «بلکه انسان می خواهد [در مهلتی که[ فرارویش دارد، بدکاری کند. آوردن دلیل و شواهد برای این افراد فایده ای ندارد.» بهانه سران اقوام در مقابل پیامبران و تشویق مردم به مخالفت با آنان که به آن اشاره شد ازاین قبیل است.

دسته دیگر کسانی هستند که به علل معرفتی از جمله نداشتن شناخت کافی نسبت به خداوند و انسان و شرایط ارتباط وحیانی، منکر وحی اند؛ زیرا برای کسانی که خداوند را به کمال و قدرت نامحدود آن چنان که هست می شناسند، وحی امری محال نخواهدبود. قرآن کریم در این باره به چند علت اشاره دارد:

الف. عدم شناخت کافی نسبت به خداوند

«و ما قدروا اللّهَ حقَّ قدرهِ اِذ قالوا مَا اَنزلَ اللّهُ علی بشرٍ مِن شی ءٍ قُل مَن اَنزلَ الکتابَ الّذی جاءَ به موسی نورا و هدیً للنّاسِ» (انعام: 91)؛ «آن گاه که گفتند: خدا چیزی بر بشر نازل نکرده، بزرگی خدا را چنان که باید نشناختند.

بگو: چه کسی آن کتابی که مایه روشنی و رهنمود مردم است، بر موسی فروفرستاده است؟»

اگر ایشان خداوند را با صفات الوهیت و ربوبیت می شناختند، می فهمیدند که حکمت خداوند اقتضا می کند برای

هدایت انسان ها به سعادت، از طریق وحی آنان را رهنمون شود.(17)

ب. ظاهرگرایی

گروهی از مردم بینش سطحی و مادی دارند و همیشه امور را از این روزنه تحلیل و تفسیر می کنند: «یَعلمونَ ظاهرا مِن الحیوةِ الدنیا و هم عَن الآخرةِ هُم غافلون» (روم: 7)؛ از زندگی دنیا ظاهری می شناسند و حال آن که از آخرت غافلند.

ایشان در نتیجه این بینش غلط، به علم محدود و ثروت و فرزند خود مغرور هستند و در برخورد با پیامبران الهی، علم و ثروت و فرزندان خود را به رخ می کشند: «فلّما جاءَهم رُسُلهم بِالبیّناتِ فَرحوا بِما عندَهم مِن العِلم» (غافر: 83)؛ «چون پیامبرانشان دلایل آشکار برایشان آوردند، به آن چیز [مختصری [از دانش که نزدشان بود، خرسند شدند؛» «و ما ارسلنَا فی قریةٍ من نذیرٍ الاّ قالَ مُترفوها انّا بما ارسلتم بِه کافرونَ و قالوا نَحنُ اکثرا اموالاً و اولادا و ما نحنُ بِمعذَّبینَ» (غافر: 34 و 35)؛ «و ما در هیچ شهری هشدار دهنده ای نفرستادیم، جز آن که خوشگذرانان آن ها گفتند: ما به آنچه شما فرستاده شده اید، کافریم. گفتند: ما دارایی و فرزندانمان از همه بیش تر است و عذاب نخواهیم شد.»

اینان نه تنها برخورداری از امکانات دنیوی را مایه رهایی از عذاب آخرت می دانستند، بلکه آن را نشانه کرامت واقعی و برتری نزد خداوند می پنداشتند و معتقد بودند که اگر خدا با کسانی ارتباط وحیانی داشته باشد، باید ایشان در برخورداری از امور دنیوی سرامد باشند: «و قالوا لَو لا نُزِّلا هذا القرآنُ علی رجلٍ مِن القریتین عظیمٌ اَهُم یقسَمونَ رحمة ربِّک نحنُ قسمنا بینَهم معیشتَهم فیِ الحیوةِ الدنیا و رفَعنَا بعضَهم فوق بَعضٍ درجاتٍ لیتخذَ بعضُهم بعضا سخریا و رحمةُ ربِّک خیرٌ مِمّا یَجمَعون» (زخرف: 31 و 32)؛ و گفتند چرا خدا این قرآن را بر مردی بزرگ از [آن] دو شهر(18) فرود نیاورده است؟ آیا آنان رحمت خدا را تقسیم می کنند.

ما [وسایل [معاش آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کرده ایم و برخی از آنان را از [نظر [درجات، بالاتر از بعضی دیگر قرار داده ایم تا بعضی از آنان بعض دیگر را در خدمت گیرند. و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان می اندوزند بهتر است.

از آیه 32 «زخرف» استفاده می شود که ایشان چون دو مرد بزرگ (از نظر ثروت و فرزند) را مورد رحمت خداوند می دانستند، آنان را لایق وحی الهی می شمردند که جواب داده شده است: مگر شما رحمت الهی را تقسیم می کنید؟ برخورداری از دنیا وسیله امتحان است، نه مایه برتری و برخورداری از کرامت الهی.(19) و در پایان آیه، می فرماید: رحمت خداوند از آنچه جمع می کنند بهتر است.

4. نشانه هایی از معارف غیرعادی

معرفت های خارج از قلمرو حسّ و عقل که برای برخی از جانوران و انسان ها حاصل می شوند که اگرچه هم سنخ با وحی نمی باشند، ولی شواهدی بر امکان وحی هستند. به اختصار، به برخی از آن ها اشاره می شود:

الف. الهام در جانوران: دست قدرت آفرینش در برخی از جانوران، نوعی از ادراک و هدایت غیبی را گذاشته است که آن ها را در مسیر زندگی رهنمون می گردد، جلوه ای از این نوع ادراک در زندگی زنبور عسل و مورچه بیش تر نمایان است.

ب. خواب های راستین: گاهی برای انسان خواب هایی رخ می دهد که نه از افکار آشفته سرچشمه می گیرند و نه افکار روزانه به پدید آمدن آن ها کمک می کنند و نه حاکی از ضمیر پنهانی اند چون واقع نما هستند(20) بلکه از یک واقعیت جدا از ذهن و اندیشه حکایت می کنند و ما را از وقایع آینده آگاه می سازند. این نوع خواب ها، که «رؤیای صادقه» نام دارند، به قدری زیاد رخ می دهند(21) که نمی توان آن را تصادفی شمرد و محال است مدعیان آن همه دروغ بگویند.(22) این شاهد است بر این که انسان علاوه بر حس و عقل، از راه دیگری برای اطلاع نیز برخوردار است.

خواب های راستین گرچه به درجه نبوّت و ارتباط وحیانی نمی رسند، اما شاهد بر امکان وحی هستند؛ چون در روایت آمده است: رؤیای صادقه یک جزء از هفتاد جزء نبوّت است.(23) ابن سینا در این باره می گوید: تجربه نشان می دهد روح انسانی در حالت خواب به حقایق غیبی آگاهی پیدا می کند. پس مانعی ندارد که در بیداری نیز به این حقایق علم پیدا کند. هرکسی این نوع خواب را تجربه کرده است، مگر این که مزاج سالمی نداشته باشد.(24) غزّالی معتقد است چون وحی برای دیگران قابل درک نیست، خداوند برای این که حقیقت وحی را به ذهن مردم نزدیک کند، خواب را که نمونه ای از ویژگی های وحی را دارد به ایشان عنایت کرد.(25)

ج. الهام: انسان نوعی شعور نفسانی باطنی دارد که گاهی در بعضی افراد ظاهر می شود و دری از جهان غیب به رویش باز می گردد.(26) در آن حال، علوم و معارفی برایش کشف می شوند که از سنخ علوم و تفکرات عقلی نیستند. قرآن کریم نیز این نوع آگاهی را قبول دارد و در مورد مادر حضرت موسی علیه السلام فرموده است: «و اَوحینا اِلی اُمِّ موسی اَن اَرضعیهِ فاذا خفتِ علیه فالقیهِ فی الیمِّ» (قصص: 7)؛ به مادر موسی الهام کردیم که ] نوزاد [را شیر بده و چون بر او بیمناک شدی، او را [در جعبه ای[ به دریا بیفکن.

وقتی پذیرفتیم درجه ضعیفی از هدایت غیر عادی وجود دارد، دلیلی ندارد که درجه بالاتر آن را در پیامبران نفی کنیم.

5. قرآن کریم؛ شاهدی جاوید بر امکان وحی

بهترین دلیل بر امکان یک شی ء، وقوع آن است. قرآن کریم، که از میان کتاب های الهی بدون تحریف و تغییر باقی مانده است، به عنوان کتاب وحی و معجزه جاوید، شاهد روشنی بر امکان وحی می باشد که به هیچ وجه نمی توان آن را حاصل تفکر بشری دانست. شواهدودلایل متعددی بروحی بودن این کتاب الهی و صرف پذیرنده بودن حضرت محمد صلی الله علیه و آله دلالت دارند؛(27) از جمله:

1. قرآن کریم از تمام انسان ها می خواهد اگر در الهی بودن آن شک دارند، تمام نیروهای فکری و معنوی خویش را کنار هم گذاشته و با همکاری یکدیگر، مانند قرآن را پدید آورند. در آیه ای از آنان می خواهد تا همانند قرآن بیاورند،(28) در آیه دیگر تحدّی به ده سوره صورت گرفته(29) و در برخی آیات، تحدّی به آوردن یک سوره مثل سور قرآن است و در نهایت، از عجز دائمی جن و بشر از همانندآوری خبر می دهد: «قُل لَئِن اجتمعتِ الانس الجن علی اَن یَأتوا بِمثلِ هذا القرآن لا یأتون بِمثلهِ وَ لَو کانَ بعضُهم لِبَعضٍ ظَهیرا» (اسراء: 88)

این آیات بشری بودن قرآن را بکلی نفی می کنند؛ چون تحدّی شامل خود پیامبراکرم صلی الله علیه و آله نیز می شود.

2. قرآن کریم نه تنها حاصل تلاش حضرت محمد صلی الله علیه و آله بودن قرآن را نفی می کند، بلکه تلاوت آن حضرت را نیز به اذن خدا می داند: «قُل لَو شاءَ اللّهُ ما تلوتُه علیکم و لا ادریکم به فقد لبثتُ فیکم عمرا مِن قبلِه اَفلا تعقلونَ» (یونس: 16)؛ «بگو اگر خدا می خواست آن را برای شما نمی خواندم و خدا شما را بدان آگاه نمی گردانید. قطعا پیش از [آوردن] آن روزگاری در میان شما به سر برده ام. آیا فکر نمی کنید؟ «یعنی اگر در حالات و سابقه من، که در میان شما بودم، فکر کنید، متوجه می شوید که من نمی توانم قرآن را از پیش خودم بیاورم. بنابراین، قرآن معجزه الهی است.

3. آیات قرآن دلالت دارند که حضرت محمّد صلی الله علیه و آله در نگه داری آنچه به وی وحی شده، تنها بر خود متّکی نبوده است. «و لَئِن شِئنا لنَذهبَنَّ بِالَّذی اَوحینا اِلیکَ ثُمَّ لا تَجِدَ لَکَ بِهِ عَلَینا وَکیلاً إلاّ رَحمَةً مِن ربِّکَ اِنّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیکَ کَبیرا» (اسراء: 8786)؛ «اگر بخواهیم قطعا آنچه را به تو وحی کرده ایم، می بریم. آن گاه برای [حفظ [آن، در برابر ما، برای خود مدافعی نمی یابی، مگر رحمتی از جانب پروردگارت [به تو برسد]؛ همانا فضل او همواره بر تو بسیار است.» با این حال، چگونه می توان گفت: قرآن تراوش فکر یا حدس پیامبر است؟

4. قرآن بر عدم توانایی حضرت محمد صلی الله علیه و آله به تغییر قرآن کریم دلالت دارد: «و اذا تُتلی عَلیهم آیاتُنا بیّناتٍ قَالَ الذّینَ لا یرجونَ لِقاءنا ائتِ بقرآنٍ غیرِ هذا اَو بدّلهُ قُل ما یکونُ لی اَن اُبدّ لُه مِن تِلْقاءِ نَفسِی إِنْ اتبع الاّ مایوحی الیّ اِنّی اخافُ اِن عصیتُ ربّی عذابَ یومٍ عظیمٍ» (یونس: 15)؛ «و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان که به دیدار ما امید ندارند، می گویند: قرآن دیگری جز این بیاور، یا آن را عوض کن. بگو مرا نرسد که آن را از پیش خود عوض کنم؛ جز آنچه را بر من وحی می شود، پی روی نمی کنم. اگر پروردگارم را نافرمانی کنم از عذاب روزی بزرگ می ترسم.»

5. از آیات استفاده می شود حضرت محمد صلی الله علیه و آله نسبت به حفظ عبارت قرآن نگرانی داشت که آیه ای نازل شد و این نگرانی را برطرف کرد و حال آن که انسان نسبت به آنچه خود می گوید، این نگرانی را ندارد: «لا تُحرِّکْ به لسانکَ لتعجلَ به اِنّ عَلینا جَمعه و قرءانه فاِذا قرأناه فاتّبعْ قرءانه ثُمَّ اِنّ علَینا بَیانه» (قیامت:1916)؛ «زبانت را به خاطر عجله در خواندن آن [قرآن ] حرکت مده؛ چرا که جمع و خواندن آن بر عهده ماست. پس هرگاه آن را خواندیم، از خواندن آن پی روی کن، سپس بیان [و توضیح] آن [نیز [به عهده ماست.» و نیز می فرماید: «وَلا تَعجلْ بِالقرءانِ مِن قبلِ اَن یُقضی اِلیکَ وحیُه قُل ربِّ زدنی علما» (طه: 114)؛ «در خواندن قرآن پیش از آن که وحی آن بر تو پایان یابد، شتاب مکن و بگو: پروردگارا، بر دانشم بیفزای.»

6. در برخی آیات، حضرت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله تهدید می شود. به هیچ وجه قابل توجیه نیست که انسان در کلام خود تهدید شود: قرآن می فرماید: «و لولا اَن ثبّتناکَ لقد کدت تَرکنُ اِلیهم شیئا قلیلاً اِذا لاذَقناکَ ضِعفَ الحیوةِ و ضِعفَ المماتِ ثُمَّ لاتَجدُ لَکَ علینا نصیرا» (اسراء: 7574)؛ «اگر تو را استوار نمی داشتیم، قطعا نزدیک بود کمی به آنان متمایل شوی. در آن صورت، حتما تو را دو برابر [در زندگی] و دو برابر [پس از [مرگ [عذاب [می چشانیدیم. آن گاه در برابر ما برای خود، یاوری نمی یافتی.» آیه شریفه در عین حال که بر عصمت الهی حضرت محمد صلی الله علیه و آله دلالت دارد، بر نوعی تهدید نیز دلالت دارد.(30)

و نیز می فرماید: «ولو تَقوَّلَ علینا بعضَ الاقاویل لاخَذنا منه بالیمینِ ثُمَّ لقطَعنا مِنه الوتین فما مِنکم مِن اَحدٍ عنه حاجزینَ» (حاقة: 4744)؛ اگر [او] برخی از گفته ها را به ما بسته بود، دست راستش را می گرفتیم. سپس رگ قلبش را پاره می کردیم وهیچ یک ازشمامانع از[عذاب]اونمی شد. خداوند درآیه شریفه برای تهدیدبیش تر «قتل صبر»رامطرح کرده است که در آن دست راست انسان را می گیرند و گردنش را می زنند.(31)

6. تحلیل های ناصحیح

کسانی که امکان وحی را قبول ندارند، وقتی در عمل می بینند برخی مدعی ارتباط وحیانی با خداوند هستند، احکام و معارفی آورده اند که قابل دست رسی از طریق عادی نیست و دیگران را به هماوردی تحدّی می کنند، تلاش می کنند آنچه را واقع شده است به نحوی که خود می خواهند تحلیل کنند. جالب این که آنچه قرآن کریم از برخورد اقوام پیامبران الهی بر ایشان بیان می کند شباهت زیادی با برخورد کسانی دارد که قرن ها بعد به خیال خود می خواهند عالمانه در مورد نبوّت قضاوت کنند:

الف. مثلاً اقوام پیامبران به آنان نسبت جادوگری و جنون می دادند: «کذلکَ ما أَتی الّذینَ مِن قبلهِم مِن رسولٍ الاّ قالوا ساحرٌ او مجنونٌ» (ذاریات: 52)؛ بدین سان، بر کسانی که پیش از آن ها بودند، هیچ پیامبری نیامد، جز این که گفتند: جادوگر یا دیوانه است. و نیز ایشان را به آموختن از دیگران،(32) شاعر بودن،(33) دروغ گویی(34) و برتری طلبی متهم می کردند.(35) پس بعد از قرن ها، برخی از مستشرقان به حضرت محمّد صلی الله علیه و آله نسبت صرع می دهند و حال آن که هیچ دلیل و شاهدی به این ادعا وجود ندارد و همین امر باعث شده است، حتی برخی از دانشمندان مسیحی بر ایشان خرده بگیرند و اعلام کنند هیچ نشانه ای از جنون و صرع در حضرت محمد صلی الله علیه و آله نبوده است.(36) گرچه نقل شده است: در برخی موارد، هنگام نزول وحی به حضرت محمد صلی الله علیه و آله چهره اش سرخ می شد و عرق از جبین حضرت جاری می گشت، اما این حالت اولاً، هنگام نزول وحی بوده است، نه در سایر حالات. ثانیا، طبق بیان امام صادق علیه السلام این حالت در وحی مستقیم و بی واسطه و به علت سنگینی آن بوده است.(37) قرآن در مورد این قسم از وحی می فرماید: «اِنّا سنُلقی علیکَ قولاً ثقیلاً» (مزمّل: 5)؛ در حقیقت، ما به زودی به تو گفتاری گران بها القا می کنیم.

ب. چنان که گذشت آیه 23 سوره مؤمنون اشاره دارد که سران قوم حضرت نوح علیه السلام به مردم می گفتند: وی می خواهد بر شما برتری داشته باشد. بعد از قرن ها برخی نیز پیامبران را سیاستمدارانی معرفی می کنند که برای رسیدن به اهداف جاه طلبانه خود، ادعای ارتباط وحیانی با خدا می کردند تامردم را به خود جلب کرده، بر آنان سروری نمایند.(38)

ج. برخی از نویسندگان غربی و عده ای از مسلمانان که مقلّد آنانند، در توجیه وحی و نبوّت می گویند: پیامبران نوابغی بودند که برای نجات جامعه انسانی از پرتگاه انحطاط اخلاقی، و هدایت آنان به رستگاری و پاکی قیام کردند. ایشان دارای روحی پاک و همّتی بلند بودند که توجه وافر آنان به آشفتگی ها و ظلم و تاریکی در جامعه خود، موجب می شد گوشه گیری اختیار کنند. آنان در مورد اوضاع مردم بسیار تأمّل می کردند و نتیجه این درون نگری به صورت سروش درونی یا یک فرشته تجسّم می یافت و گمان می بردند از جای دیگر به آنان وحی می شود.(39)

نویسنده کتاب بیست و سه سال می گوید: مسأله رسالت انبیا را باید از زاویه دیگر نگریست و آن را یک نوع خصوصیت روحی و دماغی غیرعادی تصور کرد؛ مثلاً، در بین جنگجویان، گاهی به اشخاصی چون کوروش، سزار و... برمی خوریم که بدون تعلیمات خاصی در آن ها موهبت نقشه کشی و فن غلبه بر حریف موجود است و یا در عالم دانش و هنر، اشخاصی چون انیشتین، ارسطو، ادیسون و... و صدها عالم، فیلسوف، هنرمند، مخترع و مکتشف ظهور کرده که با اندیشه و نبوغ خود تاریخ تمدن را نور بخشیده اند. چرا نباید در امور وحی و معنوی، چنین امتیاز و خصوصیتی در یکی از افراد بشر باشد؟(40)

چنان که بیان شد هیچ شاهدی بر ابتلای حضرت محمّد صلی الله علیه و آله به صرع وجود ندارد و دو تحلیل اخیر در مورد وحی نیز درست نمی باشد؛(41) زیرا:

1. پیامبران در آنچه به عنوان وحی بیان می کردند، هیچ گونه تردیدی نداشتند و با قاطعیت، سخن خود را به خداوند نسبت می دادند. پیامبراکرم صلی الله علیه و آله به صراحت می گفت: «اِن اَتَّبِعُ اِلاّ ما یوحی اِلیّ» (انعام: 50)؛ جز آنچه را به من وحی می شود، پیروی نمی کنم. ولی سیاست مداران و نوابغ هیچ گاه سخن خود را به وحی مستند نمی کنند و آنچه را می گویند حاصل تلاش فکری خود معرفی می کنند و بر آن دلیل می آورند.

با توجه به پاکی و صداقتی که انبیای الهی داشتند که حتی مخالفان نیز به آن اعتراف می کردند، چگونه می توان گفت: ایشان آنچه را با نبوغ خود می یافتند، به خداوند نسبت داده اند.

2. اندیشه و آراء سیاست مداران و نوابغ دایم دست خوش تغییر و تحوّل و گاه تضاد است؛ زیرا آنان معصوم از خطا نمی باشند. ولی در آنچه انبیای الهی آورده اند، تغییر و تحوّل و تضاد مطلقا یافت نمی شود. قرآن در مورد خود می فرماید: «اَفلاَ یتدبَّرونَ القرءانَ و لو کانَ مِن عند غیرِاللّهِ لَوجدوا فیه اختلافا کثیرا» (نسا: 82)؛ آیا در قرآن نمی اندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود، قطعا در آن اختلاف بسیاری می یافتند. این در حالی است که در قرآن اختلافی نیست. پس معلوم می شود از طرف خداست.

3. نوابغ با سابقه علمی و تلاش و تحصیل تدریجی، به اندیشه جدید می رسند، در حالی که پیامبران الهی بدون سابقه دانش آموزی و دانش اندوزی، یک دفعه معارف متعالی و یقینی مربوط به مبدأ و معاد و سرنوشت انسان را مطرح می کنند. قرآن در مورد حضرت محمد صلی الله علیه و آله می فرماید: «و کذلک اَوحینا اِلیکَ روحا مِن اَمرِنا ما کنتَ تدری ما الکتابُ ولا الایمانُ» (شوری: 52)

4. بررسی محتوای رسالت پیامبران الهی و جوامعی که در آن برانگیخته شده اند، نشان می دهد که آنچه آورده اند حاصل فکر و نبوغ بشری نیست؛ چون اولاً، ایشان معارفی را که آورده اند مربوط به ابعاد مختلف جهان هستی و انسان می شود که یک نابغه نمی تواند در تمام این زمینه ها سخن تازه داشته باشد. ثانیا، آنچه انبیای الهی آورده اند به هیچ وجه در جامعه شان سابقه نداشته است.

5. پیامبران الهی برای اثبات ارتباط وحیانی خود با خدا معجزه ارائه داده اند، ولی هیچ سیاست مدار و نابغه ای برای اثبات مدعای خود، نتوانسته است معجزه ارائه دهد.

6. پیامبران الهی همواره یکدیگر را تأیید کرده اند، ولی بر عکس، سیاست مداران و نوابغ به همدیگر نسبت خطا می دهند؛ مثلاً، حضرت عیسی علیه السلام علاوه بر تأیید تورات، به آمدن حضرت محمد صلی الله علیه و آله نیز بشارت می داد. در انجیل موجود، از زبان حضرت عیسی آمده است: «گمان مبرید آمده ام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم؛ نیامده ام، باطل نمایم بلکه [آمده ام[ تاتمام کنم.»(42) و نسبت به آمدن حضرت محمد صلی الله علیه و آله چنین بشارت می دهد: «و من از پدر سؤال می کنم و تسلّی دهنده دیگر به شما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند.»(43)

قرآن کریم در آیه ای به این دو مطلب اشاره دارد: «و اذ قالَ عیسی بنُ مریمَ یا بنی اسرائیلَ انّی رسولُ اللّهِ اِلیکم مصدّقا لِما بینَ یدیَّ من التوراةِ و مُبشّرا برسولٍ مِن بعدی اسمُه احمدُ» (صف: 6)؛ و هنگامی که عیسی پسر مریم گفت: ای فرزندان اسرائیل، من فرستاده خدا به سوی شما هستم و تورات را که پیش از من بوده است، تصدیق می کنم و به فرستاده ای که پس از من می آید و نام او «احمد» است، بشارت گرم.

7. سیاست مداران و نوابغ به هیچ وجه نمی توانند با اطمینان از آینده ای خبر بدهند و آن نیز رخ بدهد. اما پیامبران الهی از حوادث آینده خبر داده اند، به گونه ای که بدون خطا همه آن ها واقع شده اند. به دو نمونه که در قرآن کریم آمده است، اشاره می کنیم:

الف. خبر حضرت صالح علیه السلام به نزول عذاب بر قوم خود، پس از پی کردن ناقه: «فعقروها فقال تمتّعوا فی دارکم ثلاثة ایّامٍ ذلکَ وعدٌ غیرُ مکذوبٍ.» (هود: 65)؛ پس آن [ماده شتر[ را پی کردند و [صالح] گفت: سه روز در خانه هایتان برخوردار شوید. این وعده ای بی دروغ است.

در کتاب کافی از امام صادق علیه السلام نقل شده است: حضرت صالح به قوم خود فرمود: فردا صورتتان زرد، روز بعد سرخ و روز سوم سیاه خواهد شد و چنین شد. سپس همه آنان در چشم به هم زدنی مردند و آتشی از آسمان آمد و آن ها را سوزاند.(44)

ب. خبر حضرت محمّد صلی الله علیه و آله در مورد شکست رومیان از فارس و شکست فارس پس از مدتی دیگر: «الم. غُلبتِ الرّومُ فی اَدنَی الارضِ و هم من بعدِ غَلَبهم سَیغلبون فی بضعِ سنینَ» (روم: 14)؛ الف. لام. میم. رومیان شکست خوردند در نزدیک ترین سرزمین، ولی پس از شکستشان، طی چند سال به زودی پیروز خواهند شد.

در کافی، ابن محجوب از جمیل بن صالح از ابی عبیده نقل شده است امام صادق علیه السلام در جواب سؤال از آیه «الم. غلبت الروم...» فرمودند: چون پادشاه روم نامه حضرت محمّد صلی الله علیه و آله را محترم شمرد، ولی پادشاه فارس آن را پاره کرد، در جنگ میان رومیان و فارس، مسلمانان نگران شکست رومیان بودند. این آیات نازل شد و مسلمانان خوش حال شدند.(45)

··· پی نوشت ها

1 تذکار این نکته ضروری است که اثبات ضرورت عقلی وحی کفایت از بحث امکان وحی نمی کند و لازم است این بحث جداگانه طرح شده، شبهات در اطراف آن جواب داده شود.

2 شبیه به این تعریف از «وحی» را برخی از دانشمندان غیرمسلمان در مورد وحی غیرقرآنی نیز دارند. ر.ک: توماس میشل، کلام مسیحی، ترجمه حسین توفیقی،قم،مرکزمطالعات وتحقیقات ادیان و مذاهب،ص28/ جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد،تهران،الهدی،1372،ص 116

3 ر.ک: محمدعبده، رسالة التوحید، بیروت، دارالشروق، 1414 ه.ق، ص 102 / محمدهادی معرفت، التمهید فی علوم القرآن، قم، موسسة النشر الاسلامی، 1416 ه.ق، ج 1، ص 3254 / جعفر سبحانی، «امکان ارتباط با جهان غیب»، مجله «کلام اسلامی»،ش 25، 1377ه.ش، ص411

4 ر.ک: استاد محمدتقی مصباح، راه و راهنماشناسی، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، چ اول، 1376، ص 4557

5 روایت واقعه مذکور در آیات 1315 سوره «یس» را به اهل این شهر نسبت می دهد که اکنون در ترکیه واقع است. ر.ک: ابن جمعة العروسی الحویزی، تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 379 و 380، احادیث 30 و 31

6 این که در روایات آمده است: ائمّه اهل بیت علیهم السلام «اهل ذکر» هستند. (محمدبن یعقوب الکلینی، اصول کافی، ج 1، کتاب «الحجة»، باب «ان اهل الذکر... هم الائمه علیهم السلام ») بیان مصداق اکمل است، نه این که اهل ذکر منحصر در آن بزرگواران باشد. علمای یهود نیز در زمان خود، اهل ذکر بودند. (ر.ک: محمدباقر مجلسی، مرأة العقول فی شرح اخبار آل الرسول، چاپ سوم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1363 ه.ش، ج 2، ص 246248)

7 ر.ک: سید محمدحسین طباطبائی، المیزان، ج 14، ص 254255

8 ر.ک: محمد فرید وجدلی، دائرة المعارف القرن العشرین، ج 10، ص 720719

9 جلال الدین محمد رومی، پیشین، دفتر دوم، ابیات 4255 4356

10 ر.ک: ابن سینا، الشفاء، الطبیعیات، الفن السادس، الفصل الاول / صدرالدین محمد الشیرازی، الحکمة المتعالیة، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج 8، السفر الرابع، الباب الاول، الفصل الاول، ص 6 11/ محمد حسین احمدی، علم النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامی، ص 21 18

11 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 61، ص 38، حدیث 5

12 ر.ک: صدرالدین محمد الشیرازی، المبدأ و المعاد، چاپ دوم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1380 ه.ش، ص 614 608 / همو، الشواهد الربوبیة، چاپ سوم، مشهد، مرکزنشردانشگاهی،1360،ص 352 347

13 همو، الحکمة المتعالیة، ج 7، ص 24 / مولی محسن فیض کاشانی، علم الیقین فی اصول الدین، تهران، بیدار، 1400 ه.ق، ص 350

14 ابوحاتم الرازی، اعلام النبوة، تهران،انجمن فلسفه ایران،1397ق، ص3

15 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 18، ص 205، حدیث 2؛ برای تفصیل بیش تر در باب استعداد پیامبراکرم صلی الله علیه و آله برای نبوّت ر.ک: سید محمدرضا رشیدرضا، الوحی المحمدی، بیروت، مؤسسة عزّالدین، 1406 ه.ق، ص 159162

16 جلال الدین محمدمولوی، مثنوی معنوی، دفتراول،ابیات 268 265

17 ر.ک: محمدبن الحسن بن علی الطوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 4 ،ص 198 / سید محمدحسین الطباطبائی، پیشین، ج 7، ص 283

18 منظور از «دو شهر»، مکّه و طائف است، اما در این که مراد از «دو مرد بزرگ» کیست، مفسّران اختلاف نظر دارند و مشهور است که ولید بن مغیرة المخزومی از مکّه و عروة بن مسعود سقفی از طائف مراد است. ر.ک: سید محمدحسین الطباطبایی، پیشین، ج 18،ص102/فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، ج 5، ص 46

19 فضل بن حسن طبرسی، پیشین، ج 4، ص 391

20 برای علل واقع نمایی رؤیای صادقه، ر.ک: سیدعبدالله شبّر، مصابیح الانوار، بیروت، چاپ دوم، مؤسسه النور للمطبوعات،1407 ه.ق،ص3و4

21 برای کثیری از انسان ها چنین خواب هایی رخ می دهد و حتی تعداد این نوع خواب ها به قدری زیاد است که کتاب های مستقلی در این باره نوشته شده است، مانند دارالسلام، نوشته محدّث نوری و آیات بینات، تألیف محمد شوشتری.

22 ر.ک: محمد صدرالدین شیرازی، المبدأ و المعاد، ص 608 / همو، اسرارالآیات، تهران،انجمن اسلامی حکمت وفلسفه،1360ش، ص 302

23 الشیخ الصدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 584، روایت 1391، باب 2. برای شرح این احادیث ر.ک: سیدعبدالله بشّر، پیشین، ص 15 16

24 ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، شرح خواجه نصیرالدین الطوسی، چاپ دوم، دفتر نشر کتاب، 1403 ه.ق، ج 3، ص 399

25 ابوحامد محمد بن محمد غزالی، المنقذ من الضلال، بیروت، دارالمکتبة الهلال، 1993 م، ص 5

26 ر.ک: ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 363 364، النمط التاسع، مقامات العارفین / ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمه مهدی قائنی، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1373 ه.ش، ص 37 42

27 ر.ک: دکتر صبحی صالح، پژوهش هایی درباره قرآن و وحی، ترجمه محمد مجتهد شبستری، چ چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1374، ج 2، ص 55 36

28 طور: 33 و 34

29 هود: 13

30 ر.ک: سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 15، ص 184

31 ر.ک: محمود بن محمد الزمخشری، الکشاف، بیروت، داراحیا التراث العربی، 1417 ه.ق، ج 4، ص 610

32 «ثمّ تولّوا عنه و قالوا معلّمٌ مجنونٌ» (دخان: 14)؛ «پس از او روی گرداندند و گفتند تعلیم یافته ای دیوانه است.»

33 «و یقولون انّا لتارکوا آلهتنا لشاعرٌ مجنونٌ» (صافات: 36)؛ گفتند: «آیا برای خاطر شاعر دیوانه، از خدایان دست برداریم؟»

34 «وقالوا ساحرٌ کذّاب» (غافر: 24)؛ گفتند: «جادوگری دروغگوست.»

35 «ما هذا الاّ بشرٌ مِثلکم یُریدُ اَن یتفضلَّ علیکم» (مؤمنون: 24)؛ «این مرد جز بشری همچون شما نیست که می خواهد بر شما برتری جوید.»

36 ر.ک: مونت گمری وات، محمد؛ پیامبر سیاست مدار، ص 22

37 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 18، ص 270

38 مونت گمری وات، پیشین، ص 290 و نیز:

W. Montgomery Watt, Bells Inrodoction to The Quran ,p.17

39 مونت گمری وات، پیشین، ص 298 297 / محمد فرید وجدی، دائرة المعارف القرن العشرین، مصر،مطبعة دائرة المعارف القرن العشرین، 1343 ه.ق، ح 10، ص 714

40 مصطفی حسینی طباطبائی، خیانت در گزارش تاریخ به نقد کتاب بیست و سه سال، چاپ چهارم، تهران، انتشارات چاپخش، بی تا، ص 220219، به نقل از: بیست و سه سال، ص 37

41 برای نقد این تحلیل ها ر.ک: جعفر سبحانی، الالهیات، قم، مرکز العالمی للدراسات الاسلامیة، الطبعة الثالثه، 1412 ه.، ص 140131 / سیدمحمد رشیدرضا، الوحی المحمدی، مؤسسة عزالدین الطبعة الثالثه، 1352 ه.ق، 126 116 / محمدباقر سعیدی روشن، تحلیل وحی، تهران، مؤسسه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1375، ص 5242 / عبدالله نصری، مبانی رسالت انبیاء در قرآن، تهران، انتشارات سروش، چاپ اول، 1376، ص 209199

42 انجیل متی، 5: 17

43 همان، انجیل یوحّنا، باب 14: 16

44 محمدبن یعقوب الکلینی، کافی، ج 8 ،ص 188، روایت 214، باب 8

45 همان، ج 8، ص 269 روایت 397، باب 8

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان