ماهان شبکه ایرانیان

بیّنه طلایی

حضرت ثامن الحجج، علی بن موسی الرضا(ع) در سفر مهم و ناگزیر خود از مدینه به شهر مرو (خراسان) در منازل مختلف با مردم گفت وگو داشتند اما، در منزل نیشابور و در حضور جمعیت کثیری از مردم سخنی بر زبان راندند که به دلیل تعدد راویان مطمئن و کثرت بیان به عنوان کلام طلایی (سلسله الذهب) شناخته می شود و بزرگی کلام، ژرفای مضمون و صراحت بیان بدان کلام رتبه والایی ...

(قسمت اول)

حضرت ثامن الحجج، علی بن موسی الرضا(ع) در سفر مهم و ناگزیر خود از مدینه به شهر مرو (خراسان) در منازل مختلف با مردم گفت وگو داشتند اما، در منزل نیشابور و در حضور جمعیت کثیری از مردم سخنی بر زبان راندند که به دلیل تعدد راویان مطمئن و کثرت بیان به عنوان کلام طلایی (سلسله الذهب) شناخته می شود و بزرگی کلام، ژرفای مضمون و صراحت بیان بدان کلام رتبه والایی بخشیده است. از این کلام به عنوان «جان مایه، روح و بطن تفکر و بینش اسلامی» می توان یاد کرد. جای تأسف است که هیچ گاه به نحوی شایسته به مضمون و مفهوم آن توجه جدی نشده است.

امام رضا(ع) در فراز اول، به نقل از پدرشان و ایشان به نقل از پدرشان تا رسول گرامی اسلام(ص) و حضرت رسول هم از جبرییل نقل می کند که خداوند سبحان فرمود:

کلمة لا إله إلّا اللّه حصنی فمن قالها دخل حصنی و من دخل حصنی أمن من عذابی.1

کلمه «لا إله إلّا اللّه » مجمل ترین و فشرده ترین تعبیر از تمامیت معانی و مفاهیم «دین» است؛ همان که حضرت برای آن تعبیر «حصن حصین» و «محافظ مطمئن» ذکر کرده اند که انسان را از هر حیث از مبتلا شدن به «عذاب» و آتش قهر و غضب الهی در امان می دارد.

عذاب و کیفر چه در دار دنیا و چه در آخرت چیزی جز بازگشت و عکس العمل «کردار» نیست که حسب سنت لایتغیر در صورتهای مختلف و از جمله «آتش قهر و غضب در جهنم» ظهور می کند؛ به همان سان که «پاداش و اجر» صورت نورانی و پسندیده و گوارای اعمال بندگان است. وقتی باطن همین کیفر هم نگریسته شود به حقیقت جز لطف دیده نمی شود چنان که بوته زرگر و ضربه های آهنگر جز وسیله ای و بهانه ای برای پیراستن فلزات از ناخالصی و آلودگی نیست.

درباره تجسم اعمال و صور غیبه ملکوتیه آمده است که:

«و وجدوا ما عملوا حاضرا» (و می یابند همه آنچه را از اعمال بود حاضر) در کافی روایت عجیبی در این باره آمده است:

امام جعفر صادق، علیه السلام می فرمایند:

اذا بعث اللّه المومن من قبره خرج معه مثال یقدم امامه...

هنگامی که خداوند مؤمن را از قبر برمی انگیزاند با او خارج می شود مثالی (تجسم عمل) که پیشاپیش او می رود.

صورت عذاب و قهر حسب نوع عمل دگرگونی می پذیرد. چنان که لطف و مهرش نیز متناسب با اعمال به صورتهای مختلف فراروی بندگان قرار می گیرد.

همه آنچه انسان را مستعد قهر و غضب می سازد نتیجه اعمالی است که بارزترین آنها در اعمال زیر بروز می کند:

ـ سرپیچی از احکام و فرامین الهی حضرت حق؛

ـ تغییر و تبدیل احکام و اوامر؛

ـ تعطیلی همه یا بخشی از احکام و فرامین در مناسبات فردی و جمعی؛

ـ و گستاخی و غرگی در پیشگاه حضرت حق.

هر یک از این موارد چه در هیئت مناسبات فردی اتفاق افتد و چه جمعی، الزاما ظهور گونه ای از «ظلم» و درهم ریزنده جایگاهها و شئون اشیاء، اشخاص، حقوق و... و خارج از نظام حقیقی و مطلوب و مشیت خداوند است.

بزرگان علمای دین برای «ایمان» مراتبی را ذکر کرده اند اعم از زبانی، قلبی، عملی و... به همین ترتیب و در مقابل آن «بی ایمانی» نیز ناظر بر مراتب گوناگونی است؛ چنان که گاه در ظاهر «زبان و عمل» بروز می کند و گاه به صورت پوشیده بر صفحه خاطر، ذهن و قلب. هر یک از مراتب، ساحتی از ساحات عملی، اخلاقی ومعرفتی انسان را متأثر می سازد.

آنکه با گذار از دروازه شهادتین و اقرار زبانی به قول «لا إله إلّا اللّه » وارد «شهر مسلمانی» می شود ضرورتا «مؤمن» شناخته نمی شود. او ناگزیر است برای ارتقاء به مراتب ایمان از مدرسه احکام عملی، اخلاق فردی و جمعی (تربیت نفسانی) بگذرد تا در مرتبه ای ضمن کسب «معرفت قلبی» مستعد سیر تا «فنا فی اللّه » و «بقاء باللّه » شود.

در مقابل این سیر صعودی و طی درجات، سیری نزولی هم هست؛ طی درکات ظلم و گناه که منجر به افول و نزول، متصف شدن به صفت «أولئک کالأنعام بل هم أضلّ أولئک هم الغافلون»2 و بالاخره عذاب الهی می شود.

خروج از هریک از درکات مستلزم تحمل کیفری است و نقصان در هر مرتبه ای الزاما کیفری متناسب با آن نقصان را در پی دارد. شاید از همین روست که جمله خلایق اعم از عارف و عامی و حتی اولیا و انبیا نیز متناسب با مراحل و منازل محتاج «توبه» و ناگزیر بدانند. عامی از ارتکاب حرام توبه می کند، عالم از مکروه، و ولیّ از مستحب و ترک اولی. در پایان و آخرین مرتبه هم این رسول گرامی حضرت ختمی مرتبت(ص) است که فرمودند:

ما عرفناک حقّ معرفتک... و ما عبدناک حقّ عبادتک.3

نشناختیم حق معرفت تو را و به جا نیاوردیم حق عبادت تو را.

این معنا ـ توبه ـ همه مراتب حیات فردی و جمعی را در تمامی مناسبات (اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و غیره) در بر می گیرد.

تنها «درک موقعیت و کشف تکالیف در مراتب مختلف» ، «حراست از همه امور در گستره همه بایدها و نبایدها» ، «عمل آگاهانه و خالص» و «تضمین قلبی» است که می تواند عارف و عامی را از غلتیدن در مدار «نفاق و شرک» و بالاخره «عذاب و کیفر» در امان دارد.

شریعت (به معنای صورت احکام عملی که علم فقه متولی بیان آن است) مرتبه ای از مراتب دینداری است. وجهی که متولی تأدیب اعمال فردی و جمعی اهل ایمان در نسبت با خالق هستی، ولی اللّه الاعظم، جهان بیرونی و در میان همه مناسبات است. وجهی که جسم را (اعم از جسم انسانی و یا صورت مناسبات فردی و جمعی) شامل می شود و آن را تطهیر و مستعد گذار به مراتب و مدارج می کند. حسب شأن این وجه، شریعت نه به منزله تمامیت دین و دینداری بلکه مرتبه ای ابتدایی است که از متدین موجودی می پرورد که شریعت در او و اعمال و سکناتش ظهور پیدا می کند، تجسمی و تمثالی خارجی و واقعی از «شرع مقدس» که متدین بدان باور داشته و خود را متعهد به متابعت از آن دانسته است. پوشیده نیست که تنها با یکی شدن انسان با حقیقت مسلمانی است که امکان ظهور جوهره آن یعنی عبودیت فراهم می شود. ارتقاء به مراتب بالا مستلزم گذار از مرتبه قبلی و حسب اجرای تکالیف مطابق حکم صاحب شریعت و طریق مورد تائید ولی اللّه الاعظم است و گرنه بروز نقصان و اهمال در تکالیف مرتبه اول، موجب ایستایی، عقب گرد و یا سقوط در جرگه منکران است.

مدرسه اخلاق ـ که تمامی اصول و فروع و شعب آن نیز الزاما می بایست از همان منشأ اخذ شود که مورد گواهی حجت خداست ـ مرکب جسم را در طریق بندگی راهی کوی «اخلاص» می سازد تا نفس با پیراسته شدن اعمال از شائبه ها مؤدب به ادب دین شود و با باز کردن همه بندهای امارگی به مراتب والاتر ارتقاء یابد. این مدرسه باطن شریعت است. در اینجا ظاهر و باطن در هم می آمیزد تا سالک کوی دینداری متوجه مرتبه ای نورانی تر شود.

این دو مرتبه، مقدمه ای هستند برای صعود به مرتبه سوم. جسم و جان طالب، مستعد نسبت یافتن بالفعل با عالم معرفت و حسب ظرفیت و آمادگی محل ظهور درجاتی از اسماء و صفات کمالی می شود؛ همان که از آن به عنوان «ظهور مابه ازاء خارجی دینداری» و تجسم خارجی اسماء و صفات متعالی یاد می کنند.

این سیر اکمالی در مرتبه پایانی به مقام «انسان کامل» ـ که خود صاحب عالی ترین درجه از صفات الهی است ـ می انجامد. در انتهای این جاده «انسان کامل» که صاحب تام و اتم آن صفات است به عنوان «خلیفة اللّه » ایستاده است. این درجه از کمال که در حضرات اولیاء از اهل بیت نبی اکرم(ص) به عنوان «ولایت تامه و کلیه» ظاهر گشته، در حقیقت ظهور عالی ترین مرتبه از صفات کمالی در آن اولیاء الهی است. همانان که به عنوان «صاحب ولایت» مجاز به امر و نهی و تصرف در امور عالم هستند و به واسطه «علو شأن» و «قرب الی اللّه » و برخورداری از عالی ترین درجه از «صفات کمالی» (که مطلق آن مخصوص حضرت خداوندی است) واسطه میان «خالق و مخلوق» و محق و مستعد داشتن این «شأن» هستند.

شاید یک معنی از کلام طیبه وحی «ما خلقت الجنّ و الإنس إلّا لیعبدون»4 که برخی مفسران از «لیعبدون» تعبیر «لیعرفون» (برای معرفت) را ذکر کرده اند ناظر به همین معنا باشد. یعنی خداوند جن و انس را خلق نمود تا در طی طریق و گذار از مراتب، مستعد جلب صفات کمالی شوند و از آنها «موجودی رشد یافته» و «ما به ازاء خارجی» عبودیت، اخلاق و معرفت حاصل آید.

در ادبیات دینی مرز باریک میان کفر و ایمان، رضا و سخط، دوزخ و جنت تعبیر به «پل صراط» شده است. این پل از مو باریک تر و از شمشیر تیزتر است. این پل در همین دار دنیاست. بی آن که بدانیم هر روز و ساعت با آن مواجهیم. آنکه صدها بار در همین عرصه خاک و تاریخ از این پل نگذشته قطعا در دار آخرت نیز قادر به گذار از جلوه خاص آن نخواهد بود. «غفلت» و «خودکامگی» امکان کشف ما به ازاء دنیایی این پل را از ما گرفته است؛ چنان که همین دو عامل ما را مبدل به ما به ازاء خارجی «نفاق» و اهل آن می کند؛ چنان که همواره به برخی آیات مومن و به برخی دیگر کافر می شویم. یقولون نومن ببعض و نکفر ببعض.5

حضرت ثامن الحجج، علی بن موسی الرضا(ع) در روایت یاد شده، ورود به دژ حصین لااله الااللّه را مشروط به شرطی مهم دانستند:

[بشرطها و شروطها و أنا من شروطها].

«من»، یعنی علی ابن موسی الرضا، یعنی «ولایت من» از سلسله اولیاء حق، از خانواده نبی اکرم(ص)، شرط ورود به این دژ هستم. این شرط بدل و جایگزینی ندارد.

معانی و مفاهیم بلندی در این عبارت است که تفصیل آن مجالی شایسته می طلبد. با این عبارت مجمل می توان همه گذشته، حال و آینده را تفسیر کرد و پرده پندار و خیال بیش از هزار سال دینداری (در ظاهر) را فروافکند و حقیقت آن را که گاه جز وبال و وزر نبوده آشکار ساخت. سنت بزرگان دین ـ به تبع کلام وحی ـ بیان مجمل قضایا است؛ تنها تفسیر و پرده برداری از آنهمه (به اذن خودشان) است که باطن آنها را می نماید در حالی که باطن باطن آنها جز برای اهل علم و راسخون در علم معلوم نخواهد شد. درک پرده های اولیه کلام هم اهلیت مخصوص می خواهد تا چه رسد به باطن آنها.

حجت خدا در میان جمع کثیری از مردم نیشابور و در آستانه ورود به شهر «مرو» که طاغی جفاکاری چون مأمون خود را «امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین» می خواند آشکارا اعلام می کند که رهنمای این حصن منم، رأیت این حصن منم، صدور برگه عبور با من است. شرطی که «لازمه ضروری و واجب علی الاطلاق» ورود به دژ ایمان و باغ پرثمر رستگاری و لقای حضرت حق است؛ چنان که حضرت ختمی مرتبت(ص) فرمودند:

أنا مدینة العلم و علیّ بابها6

من شهر علمم و علی دروازه ورود به آن است.

علم ـ به معنی حقیقی کلمه ـ نزد من است، شهر علم منم و جز این سراب است و وهم و پندار و علی(ع) دروازه ورود به آن.

«علی» و «ولایت علی»، همان «حسن» و ولایت اوست، همان «حسین» و ولایت اوست، ولی اللّه که در سلسله اهل بیت(ع) به حضرت صاحب الزمان(عج) می رسد. اینان جملگی پی درپی حسب شأن ولایت تامه ائمه دین «سرهنگان و حافظان» شهر علم و دین و حقیقت و معرفتی هستند که متجمع در «رسالت، نبوت و ولایت» حضرت رسول اکرم(ص) است. خاتم الانبیاء که جامع همه علوم انبیا، کمال دین و تفسیر و تأویل آن به تمامی نزد اوست.

حضرت امیرالمؤمنین در حدیث نورانیت که معرف جایگاه و شأن حضرت ولی اللّه الاعظم(ع) است عبارت زیبایی دارند، می فرمایند:

...أنا خاتم الوصیّین و أنا صراط المستقیم و أنا نبأ العظیم الذی فیه مختلفون...7

من خاتم الاوصیاء هستم، من صراط مستقیم هستم، من نبأ عظیمی هستم که مردم در حق من مختلف شدند...

حسب روایات ائمه معصومین(ع) هم ایشان در صحنه قیامت در کنار «پل صراط» از کلیه خلایق سؤال می کنند و جواز عبور می دهند.

«پل صراط»، همان «شرط» مذکور در روایت «سلسلة الذهب» حضرت ثامن الحجج(ع) است. همان پل ولایت که به شهر ایمان و رستگاری، یعنی بهشت جاوید ختم می شود.

در ادعیه و زیارت مأثور و مخصوص به اهل بیت(ع) همواره مسلمین را متذکر حفظ ادب و شأن این ذوات مقدسه شده اند. در میان آن همه آثار «جامعه کبیره» به عنوان «مرامنامه مسلمانی و آئین نامه شیعه بودن» شاخص و جامع است.

پوشیده نیست که «قرب به این صراط» و نزدیکی جستن با «سرهنگ بارگاه کبریایی»، مستلزم کسب نوعی محرمی با ایشان است و این قرابت مخصوص است به همراهی و همنوایی در «مرام و صفات و خصال» که وجه تام و تمام آن در ایشان است. همین صفات و خصال باطنی است که ایشان را مخصوص و منحصر ساخته تا در مقام ولایت حافظ حریم دین و شریعت باشند وگرنه «پسر نوح» و «جعفر کذاب» و امثال «ابولهب» بیش از همه در صورت ظاهر با حضرت نوح، امام هادی و نبی اکرم(ع) قرابت داشتند. اما هیچ کدام به زبان قرآنی جزء «اهل بیت» آنها نبودند؛ چنان که کلام وحی خطاب به حضرت نوح(ع) فرمود:

...یا نوح إنّه لیس من أهلک إنّه عمل غیر صالح.8

نه قرابت و خویشی و نه صورت سازی و ظاهرسازی هیچ کدام انسانی را مستعد «قرب» نمی سازد.

میان مسلمانان مرسوم است که کلیه اعمال را به قصد «قربت» انجام می دهند. در واقع این «قصد» را به منزله «خالص ساختن نیت از شائبه های ریا و سمعه، خودنمایی و تفاخر و جلب منفعت و بهره بردن» می شناسند. اما، در حقیقت، قربت و نزدیکی به ساحت قدسی، به منزله «ورود به جغرافیای صفات کمالی» است. صفاتی که مطلق آن در حضرت باری تعالی است. بنده مخلص با ظاهر ساختن سخا، رحمت، شفقت و سایر صفات کمالی چنین می نماید که «از اوست و به سوی اوست». همین معنا در «قربت و نزدیکی» به ساحت مقدس اولیاء نیز هست. ممارست در سخا، پوشاندن عیب خلایق، دستگیری از افتادگان، شجاعت، عفت و جز اینها (بی ما به ازاء) که به نحو اکمل در «حجت حق» حاضر و جاری است، پیرو را در زمره اهل حرم، اهل ولایت و از آنها به شمار می آورد و سبب بسط این صفات در میان مردم می شود. جریانی سیال و زلال که تمامیت هدف خلقت را در گستره خاک متجلی می سازد.

حسب همین امر است که پسر نوح قرابتی با نوح ندارد و از اهل او به شمار نمی آید؛ چنان که جماعت کثیری از مسلمین به حقیقت نسبتی با «اهل بیت(ع)»، پیدا نمی کنند.

قرب و نزدیکی به پاسبان این دژ حصین و ورود به آن مستلزم طی مراتب محرمی است، مستلزم جلب «صفات کمالی» است. کسب این مراتب است که سالک طالب قرب و ورود را حائز درجاتی از دوستی و مهر و شایستگی می کند. ظهور کامل ترین رتبه این محرمی و عالی ترین درجه از این صفات کمالی در «ائمه دین» است که آنان را به «مقام ولایت» رسانده است. اختیارات ایشان و مأذون بودنشان در دستگیری طالبان و هدایت و سرپرستی آنان بر عموم خلایق نیز پیرو همین شایستگی و استقرار تام صفات کمالی در آنانست.

«خلیفة اللّه » الزاما صاحب عالی ترین درجه از کمالات است؛ چنان که محال عقلی است، با وجود و حضور موجود اکمل، خلعت و جامه خلافت به آنکه صاحب مرتبه ای نازل از شایستگی و کمالات است پوشانده شود.

«خلیفة اللهی» که در آغاز داستان خلقت، خداوند خلق آن را علت آفرینش عالم و آدم اعلام فرمود، ما به ازاء خارجی تام و تمام و کامل صفات متعالی کمالی است؛ همو که ضرورتا می تواند معلم و رهنمای خلایق و دستگیر آنها در طریق پر فراز و نشیب شود. این قاعده و سنت ساده عقلانی است که همواره اشرف، افضل و مستحق عطا می باشد؛ چنان که «حکمت و عدالت» خداوند نیز آن را اقتضا می کند. به همان سان که در عرصه زمین همواره عاقل و بالغ ولیّ و قیم صغیر و سفیه می شود. در زیارت مخصوص حضرت صاحب الزمان،(ع) و خطاب به ایشان می خوانیم:

السلام علیک یا خلیفة اللّه و خلیفة آباء المهدیّین.

خلیفه خدا، صاحب میراث انبیاء و مصداق وارثی است که خداوند اراده کرده آنان را «امام و وارث» زمین قرار دهد.

بی شک «موجوداتی» که گاه از روی عتاب مخاطب «أولئک کالأنعام بل هم أضلّ»9

آنان مانند حیوانات چهار پا هستند و حتی پست تر از آن.

قرار می گیرند نمی توانند مصداق «خلیفة اللّه »ای باشند که خداوند اراده خلق آنها را نمود.

ائمه معصومین(ع)، در تفسیر و تأویل آیه مبارکه:

و نرید أن نمنّ علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم أئمّة و نجعلهم الوارثین.10

و ما اراده کردیم که بر مستضعفان در زمین منت گذاشته و آنان را ائمه و وارث قرار دهیم.

تعابیر زیبا و روشنگری دارند که حسب نمونه بدان اشاره می کنیم:

در روایات مسلمی که از سوی ائمه معصومین(ع) ذکر شده، این آیه به واقعه شریف ظهور و قیام حضرت مهدی(ع) تأویل شده است: امام صادق(ع) هر وقتی این آیه را تلاوت می کرد، می فرمود:

به خدا سوگند، این آیه نزولش درباره بنی اسرائیل و تأویلش درحق ماست.11

امیرالمؤمنین(ع) فرمودند:

آنها آل محمد(ص) هستند که خداوند مهدی آنها را پس از تلاش فراوان برمی انگیزد و آنها را عزیز، و دشمنانشان را خوار و زبون می سازد.12

در معارف اهل البیت(ع)، بیش از 180 اسم و لقب ـ که هریک از آنها ناظر بر شانی از شئونات است ـ برای خلفا و حجج الهی ذکر شده است. هریک از این اسماء و القاب و شئون بابی است که پرده از کمالات متعالی آنان برمی گیرد. همین رتبه های کمالی است که درجه وقوف و قرب آنها را درباره حقیقت توحید و معارف الهی نشان می دهد؛ تا آنجا که در بسیاری از سلامها خطاب به آن ذوات مقدسه آمده است:

السلام علیک یا باب اللّه الذی لایوتی إلّامنه.

السلام علیک یا سبیل اللّه الذی من سلک غیره هلک.

سلام بر شما که باب [ورود به ساحت قرب [خداوند هستید که جز از طریق او نمی توان وارد شد. سلام بر شما که سبیل خدا هستید، که هر که جز آن را بپیماید هلاک می شود.13

بدیهی است که خداوند از روی «لطف» بابی، سبیلی و نوری را به عنوان اسوه، راه رسیدن و مصداق خارجی کمالات متعالی فراروی انسانها قرار می دهد تا آنها امکان سیر در مراتب را پیدا کنند و با مشاهده مابه ازاء خارجی آن واقعیت دست یافتنی و عملی آن را بپذیرند و در طریق از بند گمراهی برهند و از غلتیدن در آفتها و بلاها و بالاخره عذاب و قهر خداوند درامان مانند.

لذا اینان:

ـ ما به ازاء خارجی حق یا حقیقت مجسم و قرآن ناطق اند (در هیأت انسانی).

ـ اسوه واقعی و عینی هستند که تعالی و تقرب در آنان آشکار است (لکم فی رسول الله اسوة...).

ـ طریق رفتن و تمثیل «نحوه بودن و رفتن»اند و اینهمه را در سیره و سنت آنان می توان یافت (چنان که سیره و سنت اینان از منابع و مصادر تشخیص حکم است و حضرت نبی اکرم(ص) اهل بیت را در کنار قرآن قرار داده است و ثقل و امانت مانده برای مسلمین پس از پیامبر).

ـ متضمن فلاح و رهایی و ایمنی بخش از عذاب قهر خداوندند.

ـ حجت بالغه اند که حجیت آنان توسط خداوند اعلام شده است.

هیچ کس در پهنه هستی صاحب و حامل جمله این شئون و مستحق به داشتن آن نیست چه حسب آیه کریمه:

إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرّکم تطهیرا.14

خداوند اراده کرد تا همانا از شما پلیدی را دور کند و شما را پاک نگه دارد.

تا در مقام «خلیفة الهی» و امامت، در تربیت، هدایت و ارشاد بندگان که جملگی در معرض لغزش، سهو، وسوسه شیطان، عمر کوتاه، مرگ ناگزیر و سایر ابتلائات اند (حسب زندگی و سیر در نشأ دنیا که دار ابتلاء و امتحان است) خلل و نقصانی اتفاق نیفتد.

این امر هم ناشی از لطف خداوند به بندگانست و «مصطفی و برگزیده»15 بودن حجج الهی نیز شاید ناظر بر همین معنا باشد. جمله روایاتی که از حضرت رسول اکرم(ص) و ائمه دین(ع) در منابع روایی شیعی و اهل سنت وجود دارد ناظر بر اشاره مستقیم این آیه به «خانواده رسول اکرم و اهل بیت ایشان» است.

ادامه دارد

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان